سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه جلسه 1044) انه لقرآن کریم (تدبر)

 

تدبر 

1) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ»

در این آیه می‌فرماید: «قطعا آن بی‌شک قرآنی است کریم». مرجع ضمیرِ «هُ: آن» چیست؟ یعنی چه چیزی «قرآنی کریم» دانسته شده است؟ پاسخ به این سوال در گروی این است که این آیه را جواب قسم بدانیم یا خیر:

الف. اگر این آیه جواب قسم است (المیزان، ج‏19، ص137[1])؛ آنگاه مرجع ضمیر فوق عبارت است از:

الف.1. «مطلق آیاتی که بر پیامبر اکرم ص نازل شده است» (مجمع البیان، ج‏9، ص341[2]). ظاهرا این معنا مبتنی بر این تحلیل است که کل آیه 76 (وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ) ‌را جمله معترضه در نظر بگیریم؛ یعنی می‌فرماید «به موقعیتهای نجوم سوگند می‌خورم [یا: ‌آیا به اینها سوگند نخورم] که این آیاتی که بر تو نازل کرده‌ایم قطعا قرآنی است کریم». و این پاسخی است به کفار؛ که آنان این را شعر و سحر ویا کلام خود حضرت محمد ص می‌دانستند و در این آیات سوگند خورده شده که این قرآنی کریم است؛ یعنی متنی است که اولا بر پیامبر خوانده شده (از خودش نیست) و ثانیا کریم (دارای رفعت و علو؛ و نه همچون سحر و شعر ساختگی) است (اقتباس از مفاتیح الغیب، ج‏29، ص428[3])

الف.2. «آیات قبلی»؛ که در این صورت می‌تواند:

الف.2.1. خود همین قسم به مواقع نجوم باشد؛ یعنی مراد این باشد که «به موقعیتهای نجوم سوگند می‌خورم که خود همین سوگند قطعا قرآنی است کریم».‌ یا آیات قبل‌تر مثلا:

الف.2.2. «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ» (واقعه/74) یعنی مراد این باشد که «به موقعیتهای نجوم سوگند می‌خورم که همین دستور به تسبیح اسم رب قطعا قرآنی است کریم»؛

الف.2.3. مجموع آیات 57 تا 73، که در مقام محاجه با منکران و تذکر دادن به قیامت است؛ یعنی این گونه تذکر دادن، قرآنی کریم است؛

الف2.4. ...

الف.3. «حقیقت باطنی قرآن» که بر پیامبر نشان داده شده، به قرینه آیات بعد که می‌فرماید «‌فی‏ کِتابٍ مَکْنُونٍ؛ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ؛ تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ: ‌در کتابی نهان؛ که جز پاک‌شدگان آن را مس نکنند؛ نازل شده‌ای از جانب پروردگار جهانها» (واقعه/78-80)؛ یعنی مراد این باشد که «به موقعیتهای نجوم سوگند می‌خورم که این حقیقت ملکوتی‌ای که به تو نشان دادم که در کتابی نهان است و جز پاکان آن را مس نکنند و از جانب پروردگارت نازل می‌شود قطعا قرآنی است کریم»

الف.4. ...

ب. اگر این آیه جواب قسم نباشد (همانند آیات «وَ الْفَجْرِ؛ وَ لَیالٍ عَشْرٍ؛ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ؛ وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ؛ هَلْ فی‏ ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْر» (فجر/1-5) ‌که خود سوگندها زمینه تفکر است و جواب قسم محذوف است)؛ آنگاه مرجع ضمیر فوق عبارت است از:

ب.1. «قسم به مواقع نجوم»؛ بر این اساس که مرجع ضمیرِ «إِنَّهُ» در این آیه همان مرجع ضمیرِ «إِنَّهُ» در آیه قبل باشد؛ یعنی آیه 76 جمله معترضه نباشد (قول ابن عطیه، به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص92[4]) در این صورت «آن» همان «قسم به مواقع نجوم» است؛‌ یعنی می‌فرماید «قسم به مواقع نجوم، که این قسم، قسمی عظیم است؛ و این قسم، قرآنی کریم (مطلب قرائت‌شده‌ای کریمانه) است.

ب.2. «مواقع نجوم»؛ با این توضیح که در دو آیه قبل فرمود: «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ؛ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ؛ اما نه سوگند به موقعیت‌های ستارگان؛ و بی‌تردید آن سوگندی است که - اگر بدانید - عظیم است.» و اکنون «إنه» اشاره به همان چیزی است که بدان قسم خورده شده است (اقتباس از مجمع البیان، ج‏9، ص341[5]). ظاهرا این معنا مبتنی بر این تحلیل است که کل آیه 76 (وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ) ‌را جمله معترضه در نظر بگیریم؛ یعنی می‌فرماید «سوگند به مواقع نجوم ... که قطعا آن مواقع نجوم که بدان سوگند خوردم قرآنی است کریم».

ب.3. خود «نجوم»؛ شبیه تحلیل فوق، با این توضیح که می‌فرماید «سوگند به مواقع نجوم ... که قطعا آن نجومی که در سوگند من ذکر شد قرآنی است کریم».

تبصره 

بر دو تحلیل اخیر ممکن است خرده گرفته شود که در صورتی که «مواقع» یا «نجوم» مد نظر بود باید ضمیر مونث یا جمع می‌آمد؛ در حالی که ضمیر مفرد مذکر آمده است. شاید بتوان چنین پاسخ داد که در این گونه اشاره‌ها و ارجاع‌ها، وقتی امور متکثر به عنوان امری یکپارچه مورد ارجاع و اشاره قرار گیرد بتوان با ضمیر مفرد مذکر بدان اشاره کرد؛‌ یعنی گویی فرموده باشد «هذا الذی اقسمت به»؛‌ چنانکه شبیه این در مورد «شمس»‌ هست که با ضمیر مذکر بدان ارجاع داده شده است: «فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَر» (انعام/78) که در اینجا مقصود «هذا الذی نراه» می باشد.

 

2)‌ «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ»

در این آیه قرآن به وصف «کریم» متصف شده است؛ در نکات ادبی اشاره شد که با توجه به اینکه وصف کریم برای «قرآن» ‌به صورت نکره - نه معرفه- آمده است معلوم می‌شود که در این آیه «قرآن» نه به عنوان اسم خاص، بلکه از این حیث وصف قرآنیت (یعنی مثلا اینکه یک متن خواندنی و خوانده شده بر پیامبرص است) مورد توجه قرار گرفته است.

همچنین اشاره شد که ماده «کرم»، در اصل به معنای «بزرگواری» (شرافت در ذات شخص) و «بزرگ‌منشی» (شرافت در اعمال و رفتار) می‌باشد؛ و کلمه «کریم» در جایی به کار می‌رود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز هم داشته باشد. اکنون چرا قرآن کریم خوانده شده است؟

الف. چون قرآن شأنش این است که با ادله‌ای که انسان را به سعادت رهنمون می‌شود و با تلاوت و عمل به مفاد آن خیر فراوان به انسان عطا کند پس به نحو حقیقت - نه مجاز - «کریم» خوانده شده است. (مجمع البیان، ج‏9، ص340-341[6])

ب. چون نزد خداوند کریم (ارجمند و ارزشمند) بوده و خداوند آن را اکرام کرده و بزرگ شمرده است؛ زیرا کلام اوست (مقاتل، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص341[7]) در واقع خداوندی که قرآن را فروفرستاده، خودش پروردگاری کریم (یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَریمِ؛ انفطار/6) و بلکه اکرم است (اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ؛ علق/3) که وجه و اسمش هم اهل اکرام است: «وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» (الرحمن/27) «تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» (الرحمن/78) و انسان را به نحو خاص مورد اکرام قرار داد: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً» (اسراء/70) تا حدی که او را مسجود فرشتگان نمود و ابلیس را به خاطر همین سجده نکردن بر انسان از درگاه خود راند و شیطان از این اندازه کرامت کردن انسان عصبانی شد: «قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلیلاً» (اسراء/62). چنین پروردگاری کلامش را از مصدر و عرشی کریم (رَبُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ؛ مومنون/116) و توسط فرشته و پیام‌آوری کریم (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ؛ حاقه/40؛‌تکویر/19) بلکه در صحیفه‌هایی مکرم و توسط فرشتگانی کریم (فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةِ؛ بِأَیْدِى سَفَرَةٍ؛ کِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/16) فروفرستاده است. طبیعی است که چنین قرآنی سراسر کریم و مملو از کرامت باشد.

ج. چون کلام رب العزة است پس امری کریم و بزرگمنشانه است زیرا هم محفوظ از هرگونه تغییر و تبدیل است و هم معجزه است و هم مشتمل بر احکام و مواعظ است؛ و هر امر باجلالت و مهمی کریم محسوب می‌شود (به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص341[8]).

د. هر کلامی زیاد خوانده و تکراری شود در چشم و گوش مخاطب ارزش خود را از دست می‌دهد؛ لذا توصیف مطلبی که معروفترین ویژگی‌اش «خواندنی بودنش» است به کریم از این بابت است که نشان دهد که با اینکه این یک متنی است که قرار است زیاد خوانده شود اما این خواندن و تلاوت مکرر اصلا موجب تنزل و عادی شدن آن نمی‌شود بلکه همچنان کرامت و ارجمندی‌اش باقی می‌ماند (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص429[9]).

ه. ...

تکمله 

برخی مفسران چون این تعبیر «کریم» به صورت مطلق و بدون هرگونه قیدی آمده است، این کریم بودن قرآن را ناظر به همه وجوه فوق دانسته و توضیح داده‌اند که قرآن هم نزد خداوند کریم و عزیز است؛ هم خودش به خودی خود کریم و دارای صفات ارجمندانه است؛ و هم از جهت نفعی که به مردم می‌رساند و آنان را به سعادت دنیا و آخرت رهنمون می‌شود کریمانه است. (المیزان، ج‏19، ص137[10]) در واقع، کلمه «کریم»‌ وقتی به صورت مطلق می‌آید جامع صفات مدح است و به چیزی گفته می‌شود که هم اصل و ریشه‌اش بزرگمنشانه و ارجمند باشد (وگرنه می‌گویند «کریم فی نفسه» [= کریم بالفعل]) و هم بروز و تجلیات بالفعل آن چنین باشد (وگرنه می‌گویند «کریم الاصل»؛‌یعنی فقط اصل و اساسش کریمانه است و بالفعل معلوم نیست که چنان باشد) و هم صفت بخشندگی در آن ظهور و بروز داشته باشد (از این رو به حتی به زاهد ویا عالمی که ولو به جهت تنگدستی، اهل بذل و بخشش نباشد، کریم نمی‌گویند)؛ و قرآن اتفاقا هم به لحاظ اصل و ریشه‌اش (که صادر شده از مقام ربوبی است) کریم است؛ هم به لحاظ ظهور و تجلیاتش (از فصاحت و بلاغتش گرفته، که در اوج بزرگی و عظمت است تا معارف و محتویاتش)؛‌ و هم به لحاظ خیررسانی‌اش، چنانکه هم فقیه از آن استفاده می‌کند، هم حکیم، هم ادیب، هم ...؛ و عوام هم که از معارفش بهره چندانی نبرند بقدری الفاظش به آنان استفاده می‌رساند که برحتی متن آن را حفظ می‌شوند (که در غیر قرآن بسیار نادر است که شخصی کتابی را حفظ کند و خود کلماتش را بدون مشابه‌سازی ادا نماید) (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص429[11])

 

3) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ»

در نکات ادبی اشاره شد که کلمه قرآن در این آیه اسم خاص نیست؛ و معنایش «امر خوانده شده» می‌باشد. با توجه به اینکه این سخن در مقابل کافران است و آنان در اینکه این یک متن خواندنی است بحثی نداشتند، بیان اینکه «این قرآن است» چه فایده‌ای دارد؟

الف. آنچه خبر داده شده این است که «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ» نه صرف اینکه «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ»؛ و آنان منکر این بودند که این سخنی کریمانه و متعالی باشد؛‌و از این جهت ردی بر آنان است. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص428[12])

ب. آنان می‌گفتند که این کلام ساخته و پرداخته پیامبر است؛ در حالی که پیامبر ص می‌فرمود که اینها سخن من نیست بلکه من اینها را از فرشته وحی می‌شنوم و بر شما می‌خوانم؛ و فرق است بین انشاء کلام و خواندن کلام؛‌پس همین که بفرماید این یک متن خوانده شده است؛ دلالت دارد که از جانب خود رسول الله نیست و ‌ردی است بر کلام آنها (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص429[13])

ج. ...

 

4) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ»

همانا این قرآن کریم است. این یعنی:

قرآن، کلید کرامت و عزّتِ فرد و جامعه است. نگاه به آن، تلاوت آن، تدبّر در آن، حفظ آن، استدلال به آن و پندگیرى از آن مایه‏ى رشد و کرامت انسان است.

قرآن، در مسائل فردى، خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، عبادى، نظامى، اخلاقى، اعتقادى، تربیتى و فرهنگى، به انسان نور و روشنایى مى‏دهد.

در قرآن، حرف سست، زشت، ناموزون و دور از منطق نیامده است.

قرآن، با نهایت کرامت، معارف خود را در اختیار قرار داده و هر کس مى‏تواند به گونه‏اى از آن بهره گیرد. (تفسیر نور، ج‏9، ص442)

 

5) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ»

قرآن، کریم است، زیرا:

سرچشمه آن از لوح محفوظ و کتاب مکنون است: «فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ» (واقعه/78)

واسطه آن، فرشتگان و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام، همه مطهّرند: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/79)

و هدف آن تربیت جهانیان است: «تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ» (واقعه/80) (تفسیر نور، ج‏9، ص442)

 

6) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ»

همانا این قرآن کریم است.

 


[1] . فقوله: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» جواب للقسم السابق، الضمیر للقرآن المعلوم من السیاق السابق.

[2] . «وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ» قال الزجاج و الفراء و هذا یدل على أن المراد بمواقع النجوم نزول القرآن و الضمیر فی إنه یعود إلى القسم و دل علیه قوله «أُقْسِمُ» و المعنى أن القسم بمواقع النجوم لقسم عظیم لو تعلمون ففصل بین الصفة و الموصوف بالجملة ثم ذکر المقسم به فقال «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» معناه إن الذی تلوناه علیک لقرآن کریم.

[3] . المسألة الأولى: الضمیر فی قوله تعالى: إِنَّهُ عائد إلى ما ذا؟ فنقول: فیه وجهان أحدهما: إلى معلوم و هو الکلام الذی أنزل على محمد صلى اللّه علیه و [آله و] سلم، و کان معروفا عند الکل، و کان الکفار یقولون: إنه شعر و إنه سحر، فقال تعالى ردا علیهم: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ عائد إلى مذکور و هو جمیع ما سبق فی سورة الواقعة من التوحید، و الحشر، و الدلائل المذکورة علیهما، و القسم الذی قال فیه: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ [الواقعة: 76] و ذلک لأنهم قالوا: هذا کله کلام محمد و مخترع من عنده، فقال: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ.

[4] . قال: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ. و الجملة المقسم علیها قوله: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ، و فصل بین القسم و جوابه فالظاهر أنه اعتراض بینهما، و فیه اعتراض بین الصفة و الموصوف بقوله: لَوْ تَعْلَمُونَ. و قال ابن عطیة: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ تأکید للأمر و تنبیه من المقسم به، و لیس هذا باعتراض بین الکلامین، بل هذا معنى قصد التهمم به، و إنما الاعتراض قوله: لَوْ تَعْلَمُونَ. انتهی.

[5] . عبارت مرحوم طبرسی ذیل بند الف.1. گذشت؛‌وجه استناد این است که گفت «ثم ذکر المقسم به فقال إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» در حالی که عبارتی که با وضیح ایشان در بند الف.1. سازگار است این است که بگوید ذکر المقسم علیها؛ شبیه عبارت ابوحیان در پاورقی قبل.

[6] . الکریم هو الذی من شأنه أن یعطی الخیر الکثیر فلما کان القرآن من شأنه أن یعطی الخیر الکثیر بأدلته المؤدیة إلى الحق کان کریما على حقیقة معنى الکریم لا على التشبیه بطریق المجاز و الکریم فی صفات الله تعالى من الصفات النفسیة التی یجوز أن یقال فیها لم یزل کریما لأن حقیقته تقتضی ذلک من جهة أن الکریم هو الذی من شأنه أن یعطی الخیر الکثیر فلما کان القادر على الکرم الذی لا یمنعه مانع من شأنه أن یعطی الخیر الکثیر صح أن یقال أنه لم یزل کریم ... «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» معناه إن الذی تلوناه علیک لقرآن کریم أی عام المنافع کثیر الخیر ینال الأجر العظیم بتلاوته و العمل بما فیه.

[7] . و قیل کریم عند الله تعالى أکرمه الله تعالى و أعزه لأنه کلامه عن مقاتل.

[8] . و قیل کریم لأنه کلام رب العزة و لأنه محفوظ عن التغییر و التبدیل و لأنه معجز و لأنه یشتمل على الأحکام و المواعظ و کل جلیل خطیر و عزیز فهو کریم

[9] . المسألة الرابعة: قوله: کَرِیمٌ فیه لطیفة؟ و هی أن الکلام إذا قرئ کثیرا یهون فی الأعین و الآذان، و لهذا ترى من قال: شیئا فی مجلس الملوک لا یذکره ثانیا، و لو قیل فیه یقال لقائله لم تکرر هذا، ثم إنه تعالى لما قال: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ أی مقروء قرئ و یقرأ، قال: کَرِیمٌ أی لا یهون بکثرة التلاوة و یبقى أبد الدهر کالکلام الغض و الحدیث الطری، و من هنا یقع أن وصف القرآن بالحدیث مع أنه قدیم یستمد من هذا مددا فهو قدیم یسمعه السامعون کأنه کلام الساعة، و ما قرع سمع الجماعة لأن الملائکة الذین علموه قبل النبی بألوف من السنین إذا سمعوه من أحدنا یتلذذون به التذاذ السامع بکلام جدید لم یذکر له من قبل.

[10] . و یستفاد من توصیفه بالکریم من غیر تقیید فی مقام المدح أنه کریم على الله عزیز عنده و کریم محمود الصفات و کریم بذال نفاع للناس لما فیه من أصول المعارف التی فیها سعادة الدنیا و الآخرة.

[11] . المسألة الرابعة: قوله: کَرِیمٌ فیه لطیفة؟ ... و الکریم اسم جامع لصفات المدح، قیل: الکریم هو الذی کان طاهر الأصل ظاهر الفضل، حتى إن من أصله غیر زکی لا یقال له کریم مطلقا، بل یقال له: کریم فی نفسه، و من یکون زکی الأصل غیر زکی النفس لا یقال له: کریم إلا مع تقیید، فیقال: هو کریم الأصل لکنه خسیس فی نفسه، ثم إن السخی المجرد هو الذی یکثر عطاؤه للناس، أو یسهل عطاؤه و یسمى کریما، و إن لم یکن له فضل آخر لا على الحقیقة و لکن ذلک لسبب، و هو أن الناس یحبون من یعطیهم، و یفرحون بمن یعطى أکثر مما یفرحون بغیره، فإذا رأوا زاهدا أو عالما لا یسمونه کریما، و یؤید هذا أنهم إذا رأوا واحدا لا یطلب منهم شیئا یسمونه کریم النفس لمجرد ترکه الاستعطاء لما أن الأخذ منهم صعب علیهم و هذا کله فی العادة الردیئة، و أما فی الأصل فیقال: الکریم هو الذی استجمع فیه ما ینبغی من طهارة الأصل و ظهور الفضل، و یدل على هذا أن السخی فی معاملته ینبغی أن لا یوجد منه ما یقال بسببه إنه لئیم، فالقرآن أیضا کریم بمعنى طاهر الأصل ظاهر الفضل لفظه فصیح، و معناه صحیح لکن القرآن أیضا کریم على مفهوم العوام فإن کل من/ طلب منه شیئا أعطاه، فالفقیه یستدل به و یأخذ منه، و الحکیم یستمد به و یحتج به، و الأدیب یستفید منه و یتقوى به، و اللَّه تعالى وصف القرآن بکونه کریما، و بکونه عزیزا، و بکونه حکیما، فلکونه کریما کل من أقبل علیه نال منه ما یریده فإن کثیرا من الناس لا یفهم من العلوم شیئا و إذا اشتغل بالقرآن سهل علیه حفظه، و قلما یرى شخص یحفظ کتابا یقرؤه بحیث لا یغیر منه کلمة بکلمة، و لا یبدل حرفا بحرف و جمیع القراء یقرءون القرآن من غیر توقف و لا تبدیل، و لکونه عزیزا أن کل من یعرض عنه لا یبقى معه منه شی‏ء، بخلاف سائر الکتب، فإن من قرأ کتابا و حفظه ثم ترکه یتعلق بقلبه معناه حتى ینقله صحیحا، و القرآن من ترکه لا یبقى معه منه شی‏ء لعزته و لا یثبت عند من لا یلزمه بالحفظ، و لکونه حکیما من اشتغل به و أقبل علیه بالقلب أغناه عن سائر العلوم.

[12] . المسألة الثالثة: إذا کان هذا الکلام للرد على المشرکین فهم ما کانوا ینکرون کونه مقروءا فما الفائدة فی قوله: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ؟ نقول فیه وجهان أحدهما: أنه إخبار عن الکل و هو قوله: قرآن کریم فهم کانوا ینکرون کونه قرآنا کریما و هم ما کانوا یقرون به.

[13] . نقول فیه وجهان ... و ثانیهما: و هو أحسن من الأول، أنهم قالوا: هو مخترع من عنده و کان النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم یقول: إنه مسموع سمعته و تلوته علیکم فما کان القرآن عندهم مقروءا، و ما کانوا یقولون: إن النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم یقرأ القرآن و فرق بین القراءة و الإنشاء، فلما قال: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ أثبت کونه مقروءا على النبی صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم لیقرأ و یتلى فقال تعالى: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ سماه قرآنا لکثرة ما قرئ، و یقرأ إلى الأبد بعضه فی الدنیا و بعضه فی الآخرة.