1044) سوره واقعه (56) آیه 77 إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
1044) سوره واقعه (56) آیه 77
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ
28 صفر- 12 ربیه الاول 1441
ترجمه
که قطعا آن بیشک قرآنی است کریم؛
اختلاف قراءت
لَقُرْآنٌ / لَقُرانٌ
کلمه قرآن در اغلب قراءات به همین صورت «لَقُرْآنٌ» قرائت شده است؛
اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) به صورت «لَقُرانٌ» (نقل حرکت همزه به راء و حذف همزه) قرائت شده است.
(معجم القراءات ج9، ص317)
نکات ادبی
لَقُرْآنٌ
ماده «قرء» بسیار نزدیک است به ماده «قری» [یا «قرو»] - که بر «جمع و اجتماع» دلالت میکند، چنانکه کلمه «قریة» به معنای محلی است که عدهای از انسانها در آن جمع شده باشند؛ و درباره آن قبلا در جلسه 172 http://yekaye.ir/al-baqarah-002-259/ بحث شد[1]-؛ تا حدی که برخی از اهل لغت، در عین اذعان به تفاوت این دو ماده از این حیث که یکی به حرف عله ختم میشود و دیگری به همزه، اما بر این باورند که معنای این دو ماده مساوی است و ماده «قرء» نیز بر «جمع و اجتماع» دلالت دارد؛ و حتی کلمات ناظر به این دو را در یکجا بحث کردهاند؛ در همین راستا گفتهاند که به «ایام حیض» زنان هم «قُرء» گفته میشود به خاطر اینکه خون در رحم آنها جمع میشود؛ و یا «قرآن» را به خاطر اینکه جامع احکام و قصص است چنین نامیدهاند (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص78-80[2])؛ و شاید بتوان راغب اصفهانی را هم موید این موضع دانست؛ زیرا که وی از سویی در بحث از ماده «قری» معنای محوری آن را همین جمع کردن معرفی کرده، و از سوی دیگر در بحث از ماده «قرء» بر این باور است که «قرائت» هم نوعی جمع کردن است از این جهت که عبارت است از اینکه حروف و کلمات را همراه با هم ادا کردن، لذا به عمل کسی که فقط یک حرف را ادا کند، «قرائت» نمیگویند؛ وی کاربرد کلمه «قُرء» در خصوص ایام حیض (جمع آن: «قروء») هم بدین جهت دانسته که این کلمه جامع بین طهر و حیضِ پس از آن است؛ در واقع، وی بر این باور است که این کلمه صرفا به معنای «حیض» ویا «طهر» نیست؛ زیرا نه به زن حائضی که خون و نقاسش ادامه داشته باشد «ذات قرء» میگویند و نه به زن پاکی که اثری از خون نبیند؛ بلکه اسمی است برای دخول در حیض از حالت پاکی؛ چنانکه در تنها آیهای که این ماده در این معنا به کار رفته، یعنی آیه «وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» (بقرة/228) یعنی سه بار داخل شدن از پاکی به حیض؛ و البته به همین جهت که حالت بینابی دارد برای هر دو حالت حیض و طهر به کار میرود مثلا اینکه در حدیث است «اقْعُدِی عَنْ الصَّلَاةِ أَیَّامَ أَقْرَائِکِ»[3] یعنی در ایام حیض نماز نخوان (مفردات ألفاظ القرآن، ص668-669[4])
در مقابل برخی از اهل لغت، بر تفاوت ظریفی بین معنای ماده «قرء» با «قری» [و «قرو»] اشاره کردهاند مثلا حسن جبل در عین حال که معنای «جمع شدن» را در هر دو مشترک میداند اما بر این باور است که معنای محوری «قری» «جمع شدن چیزی است که شأن آن حرکت کردن با جسم در یک مکان معین است»[5]؛ اما «قرء» را «جمع شدن چیزی (مایع یا متحرک) در باطن یا مکانی تا زمانی که پخش شود ویا از آن مکان خارج شود»[6] دانسته است؛ و قرائت را هم حفظ امر خوانده شده یا جمع کردن آن در دل قلمداد کرده تا حدی که تعبیر «اقراء» در آیه «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى» (اعلی/6) را به معنای جمع و حفظ کردن در دل پیامبر دانسته است [برخلاف اغلب اهل لغت و مفسران که «اقراء» را متعدیِ «قرأ»، و به معنای «خواندن متن و یا شعری بر کسی به قصد تعلیم قرائت آن بر وی» میدانند] و و بر این باور است که قرائت (خواندن) کتاب هم در جایی است که چشم علامات را میبیند و در دل به معانی آنها پی میبرد و آن معانی را در دل جمع و احضار میکند؛ و بعدا و به همین مناسبت این تلفظ کردن آنچه در دل حفظ شده و القای لفظی آن «قرائت» نامیده شده است. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1757-1759)
و برخی از اهل لغت، بر تفاوت جدی بین معنای سه ماده «قرء» و «قری» و «قرو» تاکید دارند؛ چنانکه مرحوم مصطفوی بر این باور است که اگرچه «قری» به معنای «جمع شدنی همراه با نوعی تشکل و انتظام» میباشد و «قریة» هم از همین ماده است؛ اما دو ماده دیگر با آن متفاوتند: «قرو» را هم به معنای «قصد همراه با اقدام و عمل» دانسته، که البته در قرآن کریم به کار نرفته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص252-253[7]) و معنای اصلی ماده «قرء» را متناسب با همان معنای کلمه «قرائت» (فهم و ضبط معانی مکتوب با چشم) دانسته و سعی کرده به نحو تکلفآمیزی معانیای همچون «قُرء» (ایام حیض) را نیز به این معنا برگرداند با این توضیح که این کلمه اسم مصدر به معنای «آنچه از قرائت حاصل میشود» است و چون حالت حیض و زمانش در نتیجه اینکه زن حالات خود و جریان امور و تحولات ایام خود را قرائت میکند و با آن وظایف شرعی و عرفی و تکالیف و برنامههای نکاح و عده و طلاق و غیرهاش معلوم میشود چنین نامیده شده است! (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص219-220[8]) و بقدری بر تفاوت این سه ماده اصرار دارد که برای کلماتی مانند «استقراء» بر اساس اینکه ریشهاش هریک از این سه ماده باشد، معنای متفاوتی در نظر گرفته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص253)[9].
از کلماتی که به «قرائت» نزدیک است و اتفاقا در خصوص قرآن هم کاربرد دارد کلمه «تلاوت» است که قبلا در بحث از ماده «تلو» (جلسه 729 https://yekaye.ir/al-fater-35-29/) اشاره شد که این ماده در اصل بر «تبعیت کردن» و «پشت سر هم آمدن» دلالت دارد، و به همین مناسبت برخی گفته اند وجه تسمیه قرائت قرآن به تلاوت این است که آیه ای بعد از آیه دیگر خوانده و تفاوت تلاوت و قرائت را در این دانستهاند که قرائت بر خواندن یک کلمه هم اطلاق میشود اما در مورد تلاوت، چون پیاپی بودن شرط است، حتما باید دو کلمه یا بیشتر در کار باشد (مثلا میگویند اسم فلانی را بخوان، اما نمیگویند اسم فلانی را تلاوت کن» (الفروق فی اللغة، ص18[10]).
بحثی درباره کلمه «قرآن» در قرآن کریم
عموما کلمه «قرآن» را از ماده «قرأ» دانستهاند- هرچند که به شافعی نسبت داده شده که وی اصل این کلمه را «قران» (بدون همزه) دانسته که از ماده «قرن» است؛ و برخی در این انتساب مناقشه کرده و این را موضع استاد شافعی در قرائت (به نام اسماعیل بن قسطنطین) دانستهاند (ر.ک: المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1760) هرچند با توجه به اینکه خود این کلمه در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) که از قرائات سبعه متواتر از پیامبر است به صورت «قران» روایت شده است، نمیتوان این دیدگاه را یکسره کنار گذاشت. البته اساسا برخی از اهل لغت مانند زمخشری بر این باورند که نهتنها مادههای «قرأ» و «قری» [یا «قرو»] بلکه دو ماده «قرن» و «قرش» نیز همگی در معنای «جمع» مشترکند (الفائق فی غریب الحدیث، ج3، ص83[11]) هرچند در 31 کتاب لغت معروف[12] از زمان خلیل تاکنون کسی یافت نشد که کلمه اصطلاحی «قرآن» (ولو با تلفظ «قران») را ذیل ماده «قرن» بحث کند[13]. اکنون بنا بر اینکه اصل این کلمه از ماده «قرأ» باشد درباره اینکه خود این کلمه به چه معناست:
خلیل آن را به معنای اسم مفعول (مقروء: خوانده شده) دانسته است (کتاب العین، ج5، ص205[14])؛
راغب با تاکید بر معنای «جمع شدن» آن را مصدر (مانند رجحان) معرفی کرده و آیات «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ؛ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (قیامة/17-18) را شاهد بر مدعای خود آورده و پس از اشاره به اینکه این کلمه در خصوص کتاب آسمانی پیامبر اکرم ص به عنوان اسم عَلَم درآمده، شبیه تورات برای حضرت موسی و انجیل برای حضرت عیسی؛ از برخی از اهل نظر نقل کرده که چهبسا وجه تسمیه قرآن کریم به این کلمه این باشد که جامع ثمرات همه کتب آسمانی و بلکه جامع همه علوم است؛ چنانکه خداوند خودش آن را «تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ» (یوسف/111) و «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» (نحل/89) معرفی کرده است.
البته برخی گویی بین این دو قول جمع کرده و گفتهاند که «قرآن» مصدر است در معنای مفعولی (معادل مقروء: خوانده شده) به کار رفته است، چنانکه در آیه «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ» (رعد/31) ظهور در این معنا دارد؛ و علاوه بر آن میتواند خودش اسم باشد برای چیزی که خوانده میشود شبیه «قربان» (در فارسی: قربانی) که به چیزی اطلاق میگردد که مایه تقرب قرار میگیرد. (مفاتیح الغیب، ج29، ص428[15])
مرحوم مصطفوی نیز کلمه «قرآن» را مصدر میداند اما برخلاف راغب، بر معنای «قرائت» و خواندن تاکید دارد؛ و میگوید وجه تسمیه کتاب آسمانی پیامبر اکرم ص به قرآن این است که کتابی است که هم خداوند آن را قرائت کرده: «فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (قیامة/18) هم پیامبر: «وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ» (اسراء/106) و هم مردم: «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن» (مزمل/20) و کتاب دیگری نیست که چنین خصوصیاتی داشته باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص221[16]) و اگر اشکال شود که این ویژگی برای تمام کتب آسمانی برقرار است، میتوان پاسخ داد که احتمالا منظور ایشان در خصوص مردم، رواج قرائت قران در تودههای مردم است (که در کتب آسمانی قبلی چنین رویهای نبوده؛ و صرفا خواندن آن کتابها در میان علمای آن دین رایج بوده؛ از این روست که تحریف آنها ممکن میبوده است؛ برخلاف قرآن که از همان ابتدا تمام مردم اهتمام به قرائت روزانه و اصطلاحا ختم قرآن داشتند) و در خصوص قرائت توسط خداوند هم شاید پاسخ آن در گروی نکتهای باشد که در ادامه توضیح میدهند و آن این است که قرآن کریم تنها کتابی است که نهتنها تمام معانی آن بلکه تمام الفاظ آن نیز مستقیما از جانب خداوند است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص222-224[17]) و هیچکس دیگری حتی فرشته وحی در این زمینه دخالتی نداشته؛ برخلاف اغلب وحیهای آسمانی که صرفا معنا به پیامبر مربوطه القا میشده و لفظ آن به زبان قوم مربوطه از جانب خداوند نبوده است (چنانکه در احادیث آمده است که اصل وحی بر همه پیامبران به عربی نازل میشد و تنها در گوش نبی به زبان قومش ترجمه میشد (علل الشرائع، ج1، ص126[18]؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص278[19])؛ و شاید به همین جهت است که قرآن کریم تنها کتاب آسمانی است که خود کتاب معجزه است و مورد تحدی واقع شده است.
با این اوصاف به نظر میرسد یکی فلسفههای وجه تسمیه این کتاب آسمانی به قرآن گفتهاند بدین جهت است که تاکید کند که این سخن (حتی الفاظش) از خود پیامبر نیست، بلکه مطلبی است که او میخواند (چون فرق است بین انشاء یک سخن، که به خود متکلم منسوب میشود؛ و خواندن آن) [قرائت و خواندن تنها در جایی صدق میکند که مطلب از قبل آماده و مهیا شده باشد (کتاب العین، ج5، ص205[20])]؛ هرچند این وجه تسمیه علاوه بر این میتواند به خاطر کثرت خواندن شدن این کتاب باشد (مفاتیح الغیب، ج29، ص429[21])، کثرت خواندنی حتی در نسبت با سایر کتابهای آسمانی؛ چرا که هیچ کتاب آسمانیای هم خواندنش برای عموم پیروانش این طور شایع نبوده است؛ و البته احتمالات دیگری هم میتوان برشمرد.
در مقام جمعبندی بین اقوال فوق در خصوص کلمه «قرآن» به نظر میرسد که وقتی سراغ کاربردهای قرآن میرویم وجهی برای اغلب اقوال فوق وجود دارد؛ در واقع، کلمه «قرآن» در حود قرآن کریم به وجوه مختلف استفاده شده است:
الف. گاهی مشخصا به عنوان اسم علم (اسم خاص) به کار رفته است؛ یعنی همین وحی خاصی که به پیامبر اکرم ص نازل شد و اکنون به صورت یک کتاب در یک مصحف در دست ماست؛ که در این حالت کلمه «قرآن»:
الف.1. گاه به کل آن اطلاق شده است؛ مثلا:
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ (بقره/185)
وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ (انعام/19)
وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ (توبه/111)
ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى (طه/2)
وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (فرقان/30)
الف.2. گاه به هر قسمتی از آن، اطلاق شده است؛ مثلا:
وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها (مائده/101)
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (اعراف/204)
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ (نحل/98)
ب. گاه از حیث وصف قرآنیت (یعنی مثلا اینکه یک متن خواندنی و خوانده شده بر پیامبرص است) مورد توجه قرار گرفته است؛ که این میتواند:
ب.1. ناظر به همین قرآن باشد، اما نه به عنوان اسم خاص، بلکه حیث وصف قرآنیت آن؛ مثلا: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ» (یس/69) «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ» (واقعه/77) «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجیدٌ» (بروج/
ب.2. از جهتِ مشابهت آن با همین قرآن موجود باشد؛ مانند:
قالَ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ (یونس/15)
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ (فصلت/44)
ج. گاه از حیث معنای مصدری این کلمه (خواه در معنای جمع کردن باشد یا خواندن) مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلا:
إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ؛ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (قیامة/17-18)
کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (فصلت/3)
د. گاه از حیث معنای مفعولی این کلمه (امر خوانده شده) مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلا:
«وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ» (رعد/31)
ه. گاه از حیث معنای لغوی آن (همین معانی مصدری یا مفعولی)، به نحوی که دلالتی بر قرآن اصطلاحی نداشته باشد مورد توجه قرار گرفته است؛ مثلا:
أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً (اسراء/78)
لازم به ذکر است که از کلماتی که در معنای اصطلاحی قرآن به کار رفته کلمه «فرقان» است که تفاوت «قرآن» با «فرقان» - با اینکه هر دو از اسمهای این کتاب آسمانیاند - را در این دانستهاند که «قرآن» ناظر به جمع بودن مطالب در کنار هم است؛ اما «فرقان» ناظر به اینکه بین حق و باطل جدایی میافکند. (الفروق فی اللغة، ص49[22])
ماده «قرأ» و مشتقات آن 88 بار در قرآن کریم به کار رفته است که از این تعداد 70 بار آن کلمه «قرآن» (اعم از مواردی که در معنای اصطلاحی قرآن بوده یا نبوده) است.
کَریمٌ
با توجه به اینکه ماده «کرم»[23] هم با کلماتی مانند کَرَم و کریم و کرامت در مورد شرافت و بزرگواری انسان و خویشتنداری وی از آلودگی به بدیها به کار میرود و «کَرَم» به زمین شخمزده شدهای که از سنگ خالی گردیده و آماده کشت است اطلاق میگردد و نیز به ابری که باران فراوان ببارد تعبیر «کَرَّمَ» به کار میرود و هم با کلماتی مانند «کَرْم» به معنای گردنبند و درخت انگور، و با کلمهای مثل «کرامة» به معنای طبقی از انگور (کتاب العین، ج5، ص368-369[24]) برخی بر این باورند این ماده در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد؛ یکی معنای شرافت فی نفسه (بزرگواری) و شرافت در خُلقی از اخلاقیات (بزرگمنشی) میباشد؛ چنانکه مثلا زمین مکرمه زمینی است که برای رشد گیاهان بسیار مناسب است و کریم بودن خداوند هم به این است که بسیار از بندگان خود درمی گذرد؛؛ و معنای دیگر این ماده گردنبند (کَرْم) است؛ و انگور را هم به این مناسبت که مجموعهای از خوشههای دارای دانههای کنار هم چیده شده است (شبیه گردنبند) «کَرْم» گویند (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص172[25]).
در مقابل، برخی تلاش کردهاند که همه این معانی را به یک معنا برگردانند؛ مثلا حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «رقت یک چیز جمع شده و پاکیزگی و صفای آن همراه با یک نحوه قابلیت داشتن و پذیرش در آن است»[26] چنانکه هم به دانه انگور و هم به قطعههای طلا و نقره (که از رقیقترین جواهراتند) و هم به زمینی که از سنگها پاک و آماده کشت شده و نیز به ابری که باران فراوانی در آن جمع شده و آماده بارش است اطلاق میگردد؛ و آن معنای تنزه هم که در این ماده هست (تَکَرَّمَ الرجل عما یشینه: یعنی وی از آنچه او را بد و آلوده میکند اجتناب کرد و خود را منزه داشت) هم به همین معنا برمیگردد؛ و اصلا کرامت به معنای یک نحوه فضیلت و پاکیزگی (نقاوت) از عیوب میباشد؛ و کَرَم به معنای جود و بخشندگی هم بدین جهت چنین نامیده شده که شخص جواد نفسی رقیق و نرم و منعطف دارد نه غلیظ و سخت؛ و خود جود و بخشندگی هم غلظتی که مال در انسان ایجاد میکند را از بین میبرد چنانکه «کریم» را هم به معنای شخص پُر خیر و بخشندهای که بخشش وی تمامی ندارد» دانستهاند؛و در هر صورت در تمام کاربردهای این ماده در قرآن یک نحوه معنای نقاوت (پاکیزگی) و رقت و صفا مشاهده میشود. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، 1886-1888)
برخی هم - شاید با توجه به اینکه ظاهرا در معنای دومی که ابنفارس مورد توجه قرار داد (یعنی مفاهیمی همچون گردنبند و دانههای انگور) اصلا در قرآن به کار نرفته - فقط درباره کاربرد آن در معنای شرافت سخن گفتهاند. در این میان، راغب اصفهانی بر این باور است که این کلمه در جایی به کار میرود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ چنانکه کاربرد در مورد خدا در جایی است که او احسان و انعامش ظهور کرده (فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ؛ نمل/40) و در مورد انسان هم وقتی اطلاق میشود که ویژگیهای اخلاقی خوب از وی بروز کند و لذا مادامی که شخصی خوبیاش بروز نکرده کلمه «کریم» بر او اطلاق نمیشود؛ و البته نقل هم شده که کَرَم اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که متناسب با خودش بروز کند، کرامت خوانده میشود چنانکه در «قُرْآن کَرِیم» (واقعه/77) تعابیری مانند «زَوْجٍ کَرِیمٍ» (لقمان/10)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ» (دخان/26)، «قَوْلًا کَرِیماً» (إسراء/23) به کار رفته است؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص707[27])
مرحوم مصطفوی هم در مقابل معتقد است که «شرافت» عموما در خصوص برتری و امیتازات مادی به کار میرود و از این جهت با کرامت متفاوت است وشاهدش هم این است که به خداوند کریم اطلاق میشود اما شریف خیر. ایشان نیز که همچون راغب هیچ اشارهای به کاربردهای این ماده در معانی ای همچون گردنبند و انگور نمیکند، معنای محوری این ماده را در مقایسه با ماده نزدیک به آن یعنی «عزز» مطرح میکند و بر این باور است که معنای اصلی «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ؛ حج/18)، همان طور که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً، نمل/34؛ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلّ، منافقون/8) و همان طور که نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) میباشد (وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ؛ یونس/61؛ سبأ/3). از نظر ایشان «هوان» و «ذلت» هر دو به معنای خواری است که اولی فی نفسه لحاظ میشود اما دومی در قبال شخص مافوق؛ و به همین ترتیب در مفهوم «عزت» هم یک نحوه استعلا و تفوق بر دیگری لحاظ شده اما کرامت یک نحوه عزت و تفوق فی نفسه است که در آن استعلای نسبت به غیری که دون اوست لحاظ نمیشود؛ و با این توضیح بر این باورند که معانیای همچون جود (بخشش) و اعطاء و سخاوت و منزه بودن و عظمت و ... از لوازم و آثار کرامت است نه معنای اصلی آن. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص46[28])
اگرچه کاربرد ثلاثی مجرد این ماده در زبان عربی رایج است (مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَوَاتُه؛ نهجالبلاغه، حکمت449) اما این ماده به صورت فعل در قرآن کریم تنها در دو باب «اکرام» (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ؛ فجر/15) و «تکریم» (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ؛ اسراء/70) به کار رفته است که اینها متعدی و به معنای بزرگواری کردن در حق دیگران بدون هیچ چشمداشت، یا چیزی ارزشمند را به کسی بخشیدن میباشد که در تعبیر «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» (الرحمن/27) در خصوص خداوند ظاهرا هر دو معنا لحاظ شده است (یعنی هم در حق دیگران بزرگوار است؛ و هم اشیای ارزشمندی به دیگران میبخشد) و اسم مفعولهای این دو به ترتیب عبارتند از «مُکْرَم» و «مُکَرَّم» یعنی کسی ویا چیزی که مورد اکرام و تکریم قرار میگیرد، که گاه معنای گرامی داشته شدن غلبه دارد: «فی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ: در صحیفههایی ارزشمند» (عبس/13)، و گاهی معنای مورد اکرام و بخشش واقع شدن «ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ: مهمانان مورد اکرامِ حضرت ابراهیم ع» (ذاریات/24) (مفردات ألفاظ القرآن، ص707[29]) و گاه هر دو معنا چنانکه «أُولئِکَ فی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ» (معارج/35) ظاهرا هر دو معنا لحاظ شده است. در تفاوت «اکرام» و «تکریم» هم شاید بتوان همان مطلبی را گفت که در بحث از آیه 52 اشاره شد که در باب افعال جهت صدور این عمل از فاعلش مد نظر است؛ اما در باب تفعیل جهت وقوع و تعلق به مفعول (جلسه 1002 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-35/) یعنی در «اکرام» بیشتر این اقدام از جانب اکرامکننده مد نظر است چنانکه در آیات «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» (حج/18) و «وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» (یوسف/21) و «بِما غَفَرَ لی رَبِّی وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ» (یس/27) بخوبی این مشهود است؛ اما در «تکریم» خود مورد اکرام واقع شدن، چنانکه در آیات «قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلیلاً» (اسراء/62) و «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً» (اسراء/70) و «فی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» (عبس/13) چنین به نظر میرسد.
«کریم» صفت مشبهه است که غالبا در معنای فاعل برای فعل ثلاثی مجرد این ماده به کار میرود (هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ، مومنون/116؛ إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ، یوسف/31) [هرچند که به نظر میرسد گاه در معنای اسم مفعول هم به کار رفته است؛ مثلا: ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ؛ دخان/49)] و جمع آن کِرَام (کِراماً کاتِبِینَ، انفطار/11؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ، عبس/15-16) و «کُرَمَاء» است (المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج2، ص531[30])
«أکرم» صیغه تفضیل از ماده «کرم» است «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13) که گاه (مثلا: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ؛ علق/3) آن را به معنای مبالغه در «کرم» دانستهاند (الجدول فى اعراب القرآن، ج30، ص367[31]) و برخی هم توضیح دادهاند که وزن «أفعل» (أکرم) گاه در معنای «فعیل» (کریم) به کار میرود؛ چنانکه در آیاتی مانند «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» (روم/27) «لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى» (لیل/15) و «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» (لیل/17)، نیز سه کلمه «أهون، أشقی، و أتقی» به ترتیب در معنای «هّین: آسان» «شقی: بدبخت» و «تقیّ: پرهیزکار» به کار رفته است. (التوحید (للصدوق)، ص200)[32]
برای فهم بهتر این معنا خوب است به تفاوت آن با کلمات مشابه (عزّت، شرف، کِبَر، حریّت و جود) نیز توجه شود:
درباره تفاوت «کرم» با «عزت» گفته شد که در مفهوم عزت نوعی برتری و استعلا نسبت به دیگران نهفته است، در حالی که در «کرامت» لزوما مقایسهای در کار نیست و بزرگواری خود شخص مد نظر است؛
همچنین در تفاوت «کرامت» با «شرافت» گفته شد که این کلمه غالبا در مورد برتری و بزرگی مادی استفاده میشود و لذا به خداوند «کریم» گفته میشود اما «شریف» گفته نمیشود.
«کِبَر: بزرگی» هم به معنای مطلق بزرگ بودن است ولی «کرم» بزرگیای است که حالت متعالی دارد و لذا به نظر میرسد تفاوت «کِبَر» و «کَرَم» در زبان عربی، شییه تفاوت «بزرگی» و «بزرگواری» در زبان فارسی است.
در تفاوت «جود» و «کرم» هم گفتهاند در «جود» تاکید اصلی بر کثرت عطا و بخشش است ولو که غالبا در جایی است که حتی سوال و درخواست هم رخ نداده؛ اما در «کرم» تاکید اصلی بر عزت و ارجمندی فی نفسه است؛ و از حیث دیگر میتوان گفت کرم اعطای چیزی کاملا از روی طیب خاطر است خواه کم باشد یا زیاد؛ اما جود بخشش فراوان است خواه با طیب خاطر باشد یا خیر؛ و نیز میتوان گفت «اکرام» اعطاء در جایی است که قصد بزرگداشت و احترام کردن در کار باشد اما در جود لزوما چنین نیست (الفروق فی اللغة، ص168[33]).
در تفاوت «حریت» (ماده «حرر») و «کرامت» هم گفتهاند کرامت یک نحوه حریت است با این تفاوت که حریت را در مطلق نیکوییهای بزرگ و کوچک به کار میبرند اما کرامت را فقط در نیکوییهای بزرگ به کار میبرند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص707[34])
ماده «کرم» و مشتقات آن جمعا 47 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
[1] . و در جلسه 640 http://yekaye.ir/al-kahf-18-59/ هم اضافه شد که با این توضیحات شاید بهترین معادل این کلمه در اصطلاحات زبان فارسی امروزین کلمه «جامعه» باشد.
[2] .