1042) سوره واقعه (56) آیه 75 فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
1042) سوره واقعه (56) آیه75
فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ
21-25 صفر 1441
ترجمه
اما نه سوگند میخورم به موقعیتهای ستارگان؛
اختلاف قراءت
فَلا أُقْسِمُ / فَلَأُقْسِم
در اغلب قرائات این تعبیر به همین صورت «فَلا أُقْسِمُ» قرائت شده؛ که درباره اینکه «لا» در اینجا چه معنایی دارد وجوه متعددی هست که در نکات ادبی بیان میشود؛
اما در برخی از قرائات اربعه عشر (حسن) و برخی دیگر از قرائات غیرمشهور (حمید و عیسى بن عمر الثقفی) به صورت «فَلَأُقْسِم» قرائت کردهاند؛ که ابنجنی (و به تبع او زمخشری) این را لام تاکید دانستهاند با تقدیر مبتدای محذوف؛ به صورت: (فلأنا أُقْسِمَ) و مرحوم طبرسی هم توضیح داده که این به معنای حال است (یعنی الان قسم میخورم) و اگر به معنای مستقبل میبود حتما باید نون تاکید در پایان قسم میآمد و به صورت «لأقسمن» میبود.
(مجمع البیان، ج9، ص339-3440[1]؛ معجم القراءات ج9، ص316[2])
أُقْسِمُ بِمَواقِعِ / أُقْسِم بِّمَواقِعِ[3]
بِمَواقِعِ / بِمَوقِعِ
در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و شام (ابن عامر) و بصره (ابوعمرو) و برخی از اهل کوفه (عاصم) به صورت جمع (مواقع) قرائت شده است؛
اما در قرائت برخی دیگر از اهل کوفه (حمزه و کسائی) و برخی از قراء عشره (ابوجعفر و خلف و روایت رویس از یعقوب) و اربعه عشر (حسن و اعمش و ابنمحیصن) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن مسعود و ابن عباس و عمر بن خطاب) به صورت مفرد (موقع) قرائت شده است؛ از باب اینکه مصدر است.
(مجمع البیان، ج9، ص339[4]؛ معجم القراءات ج9، ص316[5])
نکات ادبی
فَلا أُقْسِمُ : فَ + لا + أُقْسِمُ
لا
قبلا بیان شد که درباره اینکه «لا» در ابتدای این گونه سوگندهای قرآنی چه معنایی دارد؛ دیدگاه های مختلفی ارائه شده است؛ که سه دیدگاه اولش در خصوص این آیه قائل دارد؛ و در خصوص این آیه دیدگاه جدیدی (دیدگاه آخر) نیز مطرح شده است:
- لا زائده است؛ یعنی معنای اضافیای در جمله وارد نمیکند؛ و عبارت به همان معنای «سوگند می خورم» و صرفا برای تاکید قسم است. (سعید بن جبیر، به نقل از مجمع البیان، ج9، ص341[6])
- «لا» عکسالعمل و ردی است به سخنانی که کفار در مقابل گفته بودند؛ یعنی: چنین نیست که شما گمان میکنید که قرآن سحر و شعر و کهانت باشد؛ و سپس کلام از ادامه آن با یک سوگند شروع میشود؛ (مجمع البیان، ج9، ص341[7])
- «لا» به همان معنای نفی است، اما بدین معنا که لازم نیست به این مساله سوگند بخورم چون مطلب واضحتر از آن است که نیاز به سوگند داشته باشد. به تعبیر دیگر، مطلب بقدری عظیم است که سوگند نخوردنم در حد سوگند خوردن است؛ دیگر چه رسد که بخواهم سوگند هم بخورم و یا شبیه این حالت که کسی میگوید «من فلانجا نروم در حالی که فلانی منتظر من است؟» (ابومسلم، مجمع البیان، ج9، ص341[8])
- «لا» به معنای نفی است؛ اما بدین معنا که سوگند نمیخورم. در این آیه از این جهت که مشرکان به ستارگان قسم میخوردند میگوید من به این قسم نمیخورم. (حدیث1، به نقل از مجمع البیان، ج9، ص341)
- «لا» به معنای نفی است، اما بدین معنا که سوگند بدان نمیخورم چون شما بدان باور ندارید.
- «لا» در اصل همان «لَ» (لام تاکید) بوده که فتحهاش بقدری در تلفظ اشباع شده که به صورت الف درآمده است. (البحر المحیط، ج10، ص91[9])
جلسه 330 http://yekaye.ir/al-balad-90-1/
أُقْسِمُ
قبلا بیان شد که ماده «قسم» در اصل بر تجزیه چیزی و نصیب و سهمها را متمایز کردن دلالت میکند. به تعبیر دیگر، جزءجزء کردن چیزی است که بر اساس تدبیر و اندازهگیری انجام شده باشد و به همین مناسبت برای معانیای همچون اندازهگیری و سهم و نصیب هم به کار میرود. فعل ثلاثی مجرد آن «قَسَمَ یَقْسِمُ» است (أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُم؛ زخرف/32) که مصدر آن به صورت «قَسْم» میباشد.
از این ماده است «قَسَم» به معنای سوگند خوردن، که فعل آن به صورت «أقسَمَ» میآید (وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ؛ انعام/109)، برخی اصل کلمه قسم به معنای سوگند را برگرفته از کلمه «قیسما» در زبان آرامی و سریانی دانستهاند هرچند احتمال داده اند از این جهت که با سوگند خوردن، مطلبی قطعی میشود و طرفین مساله از همدیگر جدا میگردد، چهبسا با «قِسم» در عربی هم نسبتی داشته باشد؛ اما بسیاری از اهل لغت صریحا آن را کلمهای عربی دانستهاند: برخی آن را برگرفته از تعبیر «قسامة» دانستهاند که وقتی اولیای مقتول خون مقتولشان را بعهده افرادی میدانستند، «قسامه» سوگندهایی را بین آنان تقسیم میکردند [به هرکسی سهمی از سوگند خوردن میدادند] و سپس برای هر سوگند خوردنی به کار رفت؛ و برخی گفتهاند قَسَم جملهای از کلام است که موجب میشود این نکته که آن کلام در قِسم صواب (و نه در قسم خطا) باشد مورد تاکید قرار میگیرد و «أقسام» به عنوان جمع، هم برای «قِسم» به کار میرود و هم برای «قَسَم».
فعل قسم خوردن وقتی به باب مفاعله میرود به معنای برای کس خاصی سوگند خوردن است «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ» (اعراف/21) و وقتی به باب تفاعل میرود به معنای همپیمان شدن گروهی با سوگند خوردن است برای انجام کاری «قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ» (نمل/42)
جلسه 876 http://yekaye.ir/al-fajr-89-05/
بِمَواقِعِ
در آیه 1 همین سوره درباره ماده «وقع» بحث شد و اشاره شد که این ماده را در اصل، برخی به معنای افتادن (سقوط و نزول) دانستهاند، ولی دیگران تاکید کردهاند که یک نحوه سقوط و نازل شدنی است که همراه با ثابت و مستقر شدن باشد»، ویا افتادن و سقوطی است که همراه با صدمه و غلظت و شدت باشد در جایی که در آن قرار می گیرد. در کاربرد آن در قرآن کریم اگرچه در برخی کاربردهای این ماده ظاهرا فقط معنای «افتادن» غلبه دارد (وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ، اعراف/197؛ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْض، حج/65؛ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ، حجر/29 ، ص/72؛ سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، معارج/1) اما در اغلب کاربردهایش، افتادنی است که همراه بودنش با استقرار پررنگ است (مثلا: فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، اعراف/118؛ تَرَی الظَّالِمینَ مُشْفِقینَ مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ، شوری/22؛ وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ، الذاریات/6؛ إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ، طور/7؛ إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ، مرسلات/7؛ إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ؛ واقعه/1؛ و ...)
وزن این ماده در حالت ثلاثی مجرد «وَقَعَ یَقَع» و مصدر ثلاثی مجرد آن، هم به صورت «وقوع» و هم به صورت «وَقْع» [لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ؛ واقعه/2] میباشد و از آنجا که وزن «مَفْعِل» غالبا برای اسم مکان و اسم زمان به کار میرود «مَوقِع» به معنای محل وقوع یا زمان وقوع میباشد که جمع آن «مواقع» میشود: « فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» که مواقع نجوم را هم به معنای محل وقوع و حلول و نزول ستارگان و به تعبیر دیگر محل سقوط ستارگان در هنگام غروب؛ و هم به معنای زمانهای نزول تدریجی قرآن؛ به این بیان که قرآن نجم نجم نازل شد. (توضیح بیشتر در ذیل ماده «نجم»)؛ و البته برخی «مَوقع» را به معنای مصدر هم دانستهاند و درباره چرا بودن جمع آن گفتهاند که چون متعلق آن (نجوم) متعدد و مختلف است مصدر و سایر اسم جنسها میتواند به صورت جمع بیاید؛ به علاوه که قرائت مفرد از این آیه هم وجود دارد (مجمع البیان، ج9، ص339[10])
جلسه 968 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-1/
النُّجُومِ
اصل ماده «نجم» را برگرفته از همان «نَجم» به معنای ستارهای که طلوع میکند دانسته (مفردات ألفاظ القرآن، ص791) و گفتهاند که این ماده دلالت دارد بر ظلوع و ظهور، چنانکه نَجَمَ النَّجمُ یعنی ستاره طلوع کرد؛ و به گیاهی هم که ساقه نداشته باشد (مانند علف یا بتوهها) نیز نجم گویند (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص396)[11]؛ به تعبیر دیگر، طلوع چیزی (یا روییدن آن) دقیقا از سطحی که به آن منضم بوده؛ و ظهور در جهت علو و رو به بالا؛ چنانکه هم به ستارهای که از افق طلوع میکند گویند و هم به گیاه بیساقهای که از زمین میروید (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2160[12]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص42[13])
البته کلمه «نَجم» مشخصا بر ثریا اطلاق میشود؛ و این کلمه البته بر هر منزلی از منازل ماه و نیز بر هر ستاره شناخته شده و معروفی اطلاق میگردد و به ستارهها با هم «نجوم» میگویند. برای کسی هم که در کارش تفکر میکند که چگونه امورش را تدبیر کند تعبیر «نَظَرَ النُّجُوم» را به کار میبرند و بر همین اساس، از حسن بصری نقل شده که مقصود از «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» (صافات/88) در حضرت ابراهیم ع، این بود که اندیشید که چه کاری آن بتپرستان را از رویهشان بازمیدارد. (کتاب العین، ج6، ص154[14]) و البته این را به معنای «نظر فی علم النجوم» هم دانستهاند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص791)
بدین ترتیب «نجم» گاهی به عنوان «اسم» (ستاره) به کار میرود و گاهی به عنوان مصدر (طلوع کردن)؛ و «نجوم» نیز گاهی به معنای اسم (جمع) است (مانند قلوب)؛ و گاهی به عنوان مصدر است (مانند طلوع و غروب)؛ و در بسیاری از کاربردهای قرآنی این کلمه، دو معنا از معانی این کلمه را قابل اطلاق دانستهاند؛ مثلا آیه «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» (نجم/1) و یا آیه «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» (واقعة/75) را هم به معنای ستاره دانستهاند و هم به معنای قرآن که تدریجی (نجماً نجماً) نازل میشود؛ یا آیه «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ» (رحمن/6) هم به معنای ستاره و هم به معنای گیاهی که ساقه ندارد دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص791)[15]
چنانکه اشاره شد معنای رایج و اصلی کلمه «نجم» ستاره است و میدانیم که به ستاره «کوکب» هم میگویند؛ در تفاوت این دو گفتهاند که کوکب همان نجم است به اعتبار عظمت و نوری که دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص42[16]) به تعبیر دیگر، نجم به مطلق ستارگان گفته میشود و کوکب به ستارههای بزرگ (چرا که کوکب از هر چیزی، به بزرگ آن چیز میگویند) و نیز ممکن است گفته شود که کوکب فقط بر ستارخهای ثابت اطلاق میگردد ولی نجم به ستارهای که طلوع و غروب دارد؛ و به همین جهت است که به کسی که در کار ستارگان و رصد طلوع و غروب آنان مشغول است منجم میگویند. (الفروق فی اللغة، ص298[17])
ماده «نجم» با همین دو کلمه «نجم» و «نجوم» 13 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
شأن نزول
از ابن عباس نقل شده که در زمان رسول اللّه (ص) باران بارید. پیامبر خدا گفت: عدهاى از مردم سپاسگزار شدند و و عدهاى ناسپاس و کافر؛ عدهاى گفتند: این باران، رحمتى است که خداوند متعال آن را قرار داد. و عدهاى اظهار داشتند: نوء* فلان درست درآمد. پس این آیات نازل شد «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ: پس سوگند نخورم به موقعیتهای ستارگان» (واقعه/75)» تا رسید به این آیه: «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ: و روزىتان را این قرار مىدهید که تکذیب نمایید» (واقعه/82).
أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص423؛ شأن نزول آیات (اسلامی)، ص513-514
أخبرنا سعید بن محمد المؤذن، قال: أخبرنا محمد بن عبد اللَّه بن حَمْدون، قال: أخبرنا أحمد بن الحسن الحافظ، قال: حدَّثنا حَمْدانٌ السلمی، (و ایضا رواه مسلم عن عباس بن عبد العظیم) قال: حدَّثنا النَّضْر بن محمد، قال: حدَّثنا عکرمة بن عمار، قال: حدَّثنا أبو زُمیل، قال: حدَّثنی ابن عباس، قال: مُطرِ الناسُ على عهد رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم، فقال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم:
أصبح من الناس شاکر، و منهم کافر؛ قالوا: هذه رحمة وضعها اللَّه تعالى و قال بعضهم: لقد صدق نوء کذا [و کذا]. فنزلت هذه الآیات: «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» حتى بلغ «وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ».
* نوء: که جمع آن «انواء» است به هریک از 28 ستاره در جاهلیت اطلاق میشد که وقتى یکی از آنها ساقط میشد و دیگری طلوع میکرد انتظار باد و بارانی داشتند و هر بارشی را به یکی از آنها نسبت میدادند و مثلا مىگفتند «مُطِرْنا بنَوْء الثریا و الدَّبران و السِّماک» (الفایق فی غریب الحدیث، ج3، ص333-334[18])
[1] . و فی الشواذ قراءة الحسن و الثقفی فلا قسم بغیر ألف... الحجة: قال أبو عبیدة «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» أی فأقسم ... و أما قوله فلأقسم [در متن اشتباها نوشته «فلا أقسم»] فالتقدیر لأنا أقسم و هو فعل الحال یدل على ذلک أن جمیع ما فی القرآن من الأقسام إنما هو حاضر الحال لا وعد الأقسام کقوله «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ» «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها» و لذلک حملت لا على الزیادة فی قوله «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» و نحوه نعم و لو أرید به الفعل المستقبل للزمت منه النون فقیل لأقسمن.
[2] . قرأ الجمهور «فَلا أُقْسِمُ» قالوا : لا : زائدة مؤکدة، وقیل: المنفی محذوف. وقرأ الحسن وحمید وعیسى بن عمر الثقفی «فَلَأُقْسِم» بغیر ألف. وخرج ابن جنی هذه القراءة على تقدیر مبتدأ محذوف أی: فلأنا أُقْسِمَ ، وذهب هذا المذهب الزمخشری.
[3] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام المیم فی الباء بخلاف عنهما. (معجم القراءات ج9، ص316)
[4] . قرأ أهل الکوفة غیر عاصم بموقع النجوم بغیر ألف و الباقون «بِمَواقِعِ النُّجُومِ» على الجمع ... الحجة: قال أبو عبیدة «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» أی فأقسم و مواقعها مساقطها حیث تغیب و قال غیره أنه مواقع القرآن حین نزل على النبی ص نجوما فأما الجمع فی ذلک و إن کان مصدرا فلاختلاف ذلک فإن المصادر و سائر أسماء الأجناس إذا اختلفت جاز جمعها و من قرأ بموقع فأفرد فلأنه اسم جنس
[5] . قرأ ابن کثیر ونافع وأبو عمرو وعاصم وابن عامر «بمواقع» جمعاً. وقرأ عمر بن الخطاب وعبد الله بن مسعود وابن عباس وأبوجعفر والحسن وابن محیصن والأعمش ورویس عن یعقوب والنخعی وحمزة والکسائی وخلف «بموقع» مفرداً مراداً به الجمع؛ لأنه مصدر.
[6] . ثم أکد سبحانه ما تقدم ذکره بقوله «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» و لا زائدة و المعنى فأقسم عن سعید بن جبیر
[7] . و یجوز أن یکون لا ردا لما یقوله الکفار فی القرآن من أنه سحر و شعر و کهانة ثم استأنف القسم فقال أقسم.
[8] . و قیل أن لا تزاد فی القسم فیقال لا و الله لا أفعل و قال امرؤ القیس: «لا و أبیک ابنة العامری / لا یدعی القوم أنی أفر» و المعنى و أبیک و قیل أن المعنى لا أقسم على هذه الأشیاء فإن أمرها أظهر و آکد من أن یحتاج فیه إلى الیمین عن أبی مسلم.
[9] . قرأ الجمهور: فَلا أُقْسِمُ، فقیل: لا زائدة مؤکدة مثلها فی قوله: لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْل الْکِتابِ» و المعنى: فاقسم. و قیل: المنفی المحذوف، أی فلا صحة لما یقول الکفار. ثم ابتدأ أقسم، قاله سعید بن جبیر و بعض النحاة و لا یجوز، لأن فی ذلک حذف اسم لا و خبرها، و لیس جوابا لسائل سأل، فیحتمل ذلک، نحو قوله لا لمن قال: هل من رجل فی الدار؟ و قیل: توکید مبالغة ما، و هی کاستفتاح کلام شبهه فی القسم، إلا فی شائع الکلام القسم و غیره، و منه. فلا و أبی أعدائها لا أخونها و الأولى عندی أنها لام أشبعت فتحتها، فتولدت منها ألف، کقوله: أعوذ باللّه من العقراب و هذا و إن کان قلیلا، فقد جاء نظیره فی قوله: «فَاجْعَلْ أَفْئِیدَةً مِنَ النَّاسِ» بیاء بعد الهمزة، و ذلک فی قراءة هشام، فالمعنى: فلأقسم، کقراءة الحسن و عیسی
[10] . قال أبو عبیدة «فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» أی فأقسم و مواقعها مساقطها حیث تغیب و قال غیره أنه مواقع القرآن حین نزل على النبی ص نجوما فأما الجمع فی ذلک و إن کان مصدرا فلاختلاف ذلک فإن المصادر و سائر أسماء الأجناس إذا اختلفت جاز جمعها و من قرأ بموقع فأفرد فلأنه اسم جنس.
[11] . النون و الجیم و المیم أصلٌ صحیح یدلُّ على طُلُوعٍ و ظهور. و نَجَمَ النَّجمُ: طَلَعَ. و نَجَمَ السِّنُّ و القَرْنُ: طَلَعَا. و النّجم: الثُّرَیَّا، اسمٌ لها و إذا قالوا: طَلَعَ النَّجْم، فإنَّهم یریدونها. و لیس لهذا الحدیثِ نَجْمٌ، أی أصلٌ و مَطْلِع. و النَّجم من النَّبات: ما لم یکن له ساقٌ، مِن نَجَمَ، إذا طَلَعَ. و المِنْجَم فى المِیزان: الحدیدة المعترِضة التى فیها اللِّسان؛ و هو ذلک القیاس.
[12] . طلوع الجرم - أو نتوءه - دقیقا من سطح ینضم علیه.
[13] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو ظهور الى جهة علوّ، و من مصادیقه: ظهور الکواکب من الأفق الى جهة سمت الرأس. و ظهور النباتات من الأرض و اعتلاؤها. و هکذا فی السنّ و القرن. و نبوغ الشاعر أو الفارس. و صدور شیء و إنتاجه. و سبق فی برز و بدو و غیرهما: الفرق بینها و بین الطلوع و الظهور و البزوغ و غیرها- فراجعها.
[14] . النَّجْم: اسم یقع على الثریا، و کل منزل من منازل القمر سمی نَجْما. و کل کوکب من أعلام الکواکب یسمى نَجْما، و النُّجُوم تجمع الکواکب کلها. و یقال لمن تفکر فی أمره لینظر کیف یدبره: نَظَرَ النُّجُومُ.و عن الحسن «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» أی تفکر ما الذی یصرفهم عنه إذا کلفوه الخروج معهم، فقال: إنی طعنت، فنفروا عنه هربا من الطاعون و خوفا. و المُنَجِّم: الذی ینظر فی النُّجُوم. و النجوم: وظائف الأشیاء، و کل وظیفة نَجْم، قال الله- عز و جل-: فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ» یعنی نُجُومَ القرآن، أنزل جملة إلى السماء الدنیا، ثم أنزل إلى النبی- صلى الله علیه [و آله] و سلم نُجُوما فی عشرین سنة آیات متفرقة. و النَّجْم من النبات: ما لم یقم على ساق کساق الشجر. و النُّجُوم: ما نَجَمَ من العروق أیام الربیع، ترى رءوسها أمثال المسال تشق الأرض شقا. و نَجَمَ الناب إذا طلع. و أَنْجَمَت السماء: بدت نُجُومها.
[15] . أصل النَّجْمِ: الکوکب الطالع، و جمعه: نُجُومٌ، و نَجَمَ: طَلَعَ، نُجُوماً و نَجْماً، فصار النَّجْمُ مرّة اسما، و مرّة مصدرا، فَالنُّجُومُ مرّة اسما کالقُلُوب و الجُیُوب، و مرّة مصدرا کالطُّلوع و الغُروب، و منه شُبِّهَ به طلوعُ النّبات، و الرّأی، فقیل: نَجَمَ النَّبْت و القَرْن، و نَجَمَ لی رأی نَجْماً و نُجُوماً، و نَجَمَ فلانٌ على السّلطان: صار عاصیا، و نَجَّمْتُ المالَ علیه: إذا وَزَّعْتُهُ، کأنّک فرضت أن یدفع عند طلوع کلّ نَجْمٍ نصیباً، ثم صار متعارفا فی تقدیر دفعه بأیّ شیء قَدَّرْتَ ذلک. قال تعالى: وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ [النحل/16]، و قال: فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ [الصافات/88] أی: فی علم النُّجُوم، و قوله: وَ النَّجْمِ إِذا هَوى [النجم/1]، قیل: أراد به الکوکب، و إنما خصّ الهُوِیَّ دون الطّلوع، فإنّ لفظة النَّجْم تدلّ على طلوعه، و قیل: أراد بِالنَّجْم الثُّرَیَّا، و العرب إذا أطلقتْ لفظَ النَّجم قصدتْ به الثُّرَیَّا. نحو: «طلع النَّجْمُ غُدَیَّه / و ابْتَغَى الرَّاعِی شُکَیَّه» و قیل: أراد بذلک القرآن الْمُنَجَّمَ المنزَّل قَدْراً فَقَدْراً، و یعنی بقوله: هَوى نزولَهُ، و على هذا قوله: فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ [الواقعة/75] فقد فُسِّرَ على الوجهین، و التَّنَجُّمُ: الحکم بالنّجوم، و قوله تعالى: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ [الرحمن/6] فَالنَّجْمُ: ما لا ساقَ له من النّبات، و قیل: أراد الکواکبَ.
[16] . الکوکب: هو النجم باعتبار التظاهر بعظمة و ضیاء.
[17] . (الفرق) بین النجم و الکوکب: أن الکوکب اسم للکبیر من النجوم و کوکب کل شیء معظمه، و النجم عام فی صغیرها و کبیرها، و یجوز أن یقال: الکواکب هی الثوابت و منه یقال فیه کوکب من ذهب أو فضة لأنه ثابت لا یزول و النجم الذی یطلع منها و یغرب و لهذا قیل للمنجم منجم لأنه ینظر فیما یطلع منها و لا یقال له کوکب.
[18] . ثلاثٌ من أمر الجاهلیة: الطعنُ فی الأنساب، و النِّیاحَة، و الأَنْوَاء. هی ثمانیة و عشرون نجماً معروفة المَطَالع فی أَزمنة السنة کلَّها، یسقط منها فی کلِّ ثلاث عشرة لیلة نَجْمٌ فی المغرب مع طلوعِ الفجر، و یطلع آخرُ یقابله فی المشرق من ساعته؛ و انقضاء هذه النجوم مع انقضاء السنة؛ فکانوا إذا سقط منها نجمٌ و طلع آخر قالوا: لا بدّ من مطرٍ و ریاح؛ فینسبون کل غَیْثٍ یکون عند ذلک إلى النجم الساقط فیقولون: مُطِرْنا بنَوْء الثریا و الدَّبران و السِّماک. و النَّوْء من الأضداد: النهوض و السقوط؛ فسمِّیَ به النجم إما الطالع و إمَّا الساقط.