1038) سوره واقعه (56) آیه 71 أَ فَرَأَیتُمُ النَّارَ الَّتی تُو
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
1038) سوره واقعه (56) آیه 71
أَ فَرَأَیتُمُ النَّارَ الَّتی تُورُونَ
5-9 صفر 1441
ترجمه
آیا دیدهاید آتشی را که میافروزید؟!
اختلاف قرائت
أَ فَرَأَیتُم[1]
نکات ادبی
النَّارَ
قبلا بیان شد که همگان متفقاند که ماده «نور» در اصل بر «روشنایی» دلالت میکند، و البته برخی با توجه به برخی از مشتقات این ماده بر این باورند که در این ماده نوعی اضطراب و کم ثباتی هم نهفته است... کلمه بسیار پرکاربرد دیگر از این ماده کلمه «نار» (آتش) است که اهل لغت بر اینکه از «نور» اخذ شده تصریح کردهاند. برخی گفتهاند که اساساً روشنایی و حرارت با هم متلازمند و هر دو از تموج شدید در ذرات پدید میآیند، وقتی روشنایی مورد تاکید باشد از کلمه «نور» و وقتی حرارت مورد تاکید باشد از کلمه «نار» استفاده میشود.
جلسه 720 http://yekaye.ir/al-fater-35-20/
تُورُونَ
ماده «وری»[2] در کلمات و معانی بسیاری به کار رفته است؛ از «ریه» (محل عبور هوا و نفس) و «واریه» که دردی است در ریه، تا «توریه» که در مقام مخفی کردن حقیقت به کار میرود تا «واری» به معنای چربی و پیه سنگین، و از «واریت النار» که به معنای برافروختن و آشکار کردن آتش است تا «الوَرَى» به معنای جهانیانی که الان روی زمین بسر میبرند؛ (کتاب العین، ج8، ص300[3] و 303[4]) تا کلمه «وراء»به معنای پشت سر (که البته درباره این کلمه قبلا به تفصیل بحث شد و اشاره شد که برخی آن را از ماده «ورء» می دانند و بین آن ماده و ماده «وری» فرق میگذارند: اما اغلب اهل لغت آن را هم از همین ماده میدانند.) (جلسه 660 http://yekaye.ir/al-kahf-18-79/[5])
برخی از هرگونه تحلیلی که این معانی متکثر را به یک یا چند معنا برگرداند صرف نظرکردهاند (معجم مقاییس اللغه، ج6، ص104[6]) اما برخی کوشیدهاند معنای مشترکی را در تمام کاربردهای این ماده بیابند.
معروفترین تحلیل این ماده آن است که اصل این ماده به معنای «ستر» و «پوشاندن» میباشد: «قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ» (أعراف/26) «حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ» (ص/32) (مفردات ألفاظ القرآن، ص866[7]) «پوشاندنی که موجب مخفی شدن شود» (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج13، ص97) و گفتهاند وجه تسمیه کلمه «وراء» از این جهت است که «موارات» انجام میشود، یعنی قرار دادن چیزی در ورای چیزی که آن را میپوشاند (مجمعالبیان، ج4، ص625؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص866[8]) اینان توضیح دادهاند که که «الوَرَى» را به این جهت به جهانیانی که الان روی زمیناند (نه قبلیها و نه آنان که بعدا زاده میشوند) میگویند که گویی ایناناند که سطح زمین را پوشاندهاند[9]؛ و برای جهیدن آتش (أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتی تُورُونَ، واقعه/71؛ و تعبیر «موریات» در آیه «فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً» (عادیات/2) هم اشاره به اسبهایی است که از برخورد سمهایشان با سنگلاخها جرقه آتش بیرون میزند[10]) این ماده را بدین جهت به کار بردهاند که گویی آتش در کمون این سنگ (یا کبریت، سنگ چخماق یا هر ماده آتشزای دیگر) مخفی شده بود و از آن بیرون زد (مفردات ألفاظ القرآن، ص866[11]) چنانکه اگر این سنگ (یا کبریت یا ...) را بزنند و آتش بگیرد میگویند «قدح فأوری» و اگر کبریت بزنند و آتش نگیرد میگویند «قدح فأکبی» (مجمع البیان، ج9، ص335[12]) و البته در این میان، برخی با اینکه این وجه را برای معنای برافروخته شدن آتش محتمل دانستهاند اما اشاره کردهاند که از آنجا که در زبان سریانی کلمهای نزدیک به این تلفظ در معنای «روشن شدن و روشن کردن آتش» به کار میرود بعید نیست که معنای اصلی این ماده همان مخفی کردن باشد و این معنای روش شدن آتش از زبان سریانی وارد عربی شده باشد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج13، ص97-100[13])
اما برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت دارد بر اینکه درون چیزی حاوی امر رقیقی باشد که آن امر با یک تیری خاصی بیرون بزند یا آشکار شود؛ که این هم بخوبی در آتشی که از سنگ آتشزنه بیرون میزند صادق است و هم بر بسیاری از معانی دیگر، و به خاطر آن معنای در درون چیزی بودن است که برای معانی مخفی کردن و استتار هم به کار میرود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص732-734)
این ماده وقتی به باب مفاعله برود: («فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ قالَ یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی» (مائده/31) «لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما» (اعراف/20) «لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً» (اعراف/26) گفتهاند که دلالت بر استمرار در پوشش و مخفی ماندن میکند؛ و وقتی به باب «تفاعل» میرود: «حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ» (ص/32) دلالت بر پذیرش آن پوشش و اختفاء دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص98[14]) و «متواری شدن» «یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّراب» (نحل/59) هم که در فارسی به معنای فرار کردن فهمیده میشود، معنای دقیقش در زبان عربی به معنای خود را از دید دیگران مخفی کردن است (مجمع البحرین، ج1، ص434[15])
برخی کلمه «تورات» را هم از همین ماده می دانند اما بسیاری آن را کاملا کلمه وارد شده در زبان عربی میدانند و درباره این کلمه ان شاء الله در محل خودش بحث خواهد شد.
اگر کلمه «وراء» (که 24 بار در قرآن آمده)را جزء این ماده حساب کنیم (و بدون احتساب کلمه «تورات») ماده «وری» که 32 بار در قرآن کریم آمده است.
حدیث
1) در فرازی از حدیث معروف توحید مفضل از امام صادق ع روایت شده است که بعد از ذکر برخی از حکمتهایی که در نحوه آفرینش آب و هوا نهفته، میفرمایند:
آتش نیز همچنین است؛ اگر آتش نیز مانند نسیم و آب در سیلان بود جهان و جهانیان را مىسوزانید. امّا از آنجا که گاه گاهى سخت بدان نیاز مىافتد و منافع بسیار در آن نهفته، مانند ذخیرهای در اجسام نهاده شده است که در وقت نیاز به دست مىآید و آن را به قدرى که نیاز است با مواد سوختنی (فتیله و روغن و هیزم) پدید مىآورند؛ اگر قرار بود که آتش را براى همیشه با فتیله روغنى و هیزم نگاه دارند براى مردم بسیار هزینهبر مىشد؛ و نیز مانند آب و هوا در همه جا پراکنده نیست که همه چیز را بسوزاند بلکه به اندازه و مقدار مشخصى است تا هم سود رساند و به کار آید و هم از رساندن زیان به انسان باز ماند....
توحید المفضل، ص147-148؛ شگفتیهاى آفرینش (ترجمه توحید مفضل)، ص134-135
رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر ... فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ بَکَّرْتُ إِلَى مَوْلَایَ فَاسْتُؤْذِنَ لِی فَدَخَلْتُ فَأَذِنَ لِی بِالْجُلُوسِ فَجَلَسْتُ فَقَالَ ع:
... وَ النَّارُ أَیْضاً کَذَلِکَ فَإِنَّهَا لَوْ کَانَتْ مَبْثُوثَةً کَالنَّسِیمِ وَ الْمَاءِ کَانَتْ تُحْرِقُ الْعَالَمَ وَ مَا فِیهِ وَ لَمَّا لَمْ یَکُنْ بُدٌّ مِنْ ظُهُورِهَا فِی الْأَحَایِینِ لِغَنَائِهَا فِی کَثِیرٍ مِنَ الْمَصَالِحِ جُعِلَتْ کَالْمَخْزُونَةِ فِی الْأَجْسَامِ فَتُلْتَمَسُ عِنْدَ الْحَاجَةِ إِلَیْهَا وَ تُمْسَکُ بِالْمَادَّةِ وَ الْحَطَبِ مَا احْتِیجَ إِلَى بَقَائِهَا لِئَلَّا تَخْبُوَ فَلَا هِیَ تُمْسَکُ بِالْمَادَّةِ وَ الْحَطَبِ فَتَعْظُمَ الْمَئُونَةُ فِی ذَلِکَ وَ لَا هِیَ تَظْهَرُ مَبْثُوثَةً فَتُحْرِقَ کُلَّ مَا هِیَ فِیهِ بَلْ هِیَ عَلَى تَهْیِئَةٍ وَ تَقْدِیرٍ اجْتَمَعَ فِیهَا الِاسْتِمْتَاعُ بِمَنَافِعِهَا وَ السَّلَامَةُ مِنْ ضَرَرِهَا ...
بقیه این حدیث در بحث از آیه 73 (جلسه 1039) خواهد آمد ان شاءالله.
تدبر
1) «أَ فَرَأَیتُمُ النَّارَ الَّتی تُورُونَ»
از این آیه به بعد سراغ آنچه بقای زندگی انسان بدان وابسته است میرود: ابتدا خوردن، سپس نوشیدن، و سپس آتش. ارتباط خوردن و نوشیدن با هم واضح است؛ اما چرا بعد از خوردن و نوشیدن سراغ آتش رفت و ما را به تامل در آتش دعوت کرد؟
الف. در میان قدما برخی چنین توضیح دادهاند که از این جهت که در مقام هضم غذا - بر طبق علم طبیعیات - آتش است که اصلاحکننده غذاهاست؛یعنی ابتدا سراغ خوردن رفت که بنای بقای انسان به تامین غذاهای مورد نیاز بدنش است؛سپس سراغ آشامیدن رفت که استمراردهنده وجود انسان و مکمل غذاهاست؛ و سپس سراغ حرارتی رفت که برای هضم و جذب غذاها مورد نیاز است. (مفاتیح الغیب، ج29، ص420[16])
ب. آتش است که زندگی انسان را بسیار متفاوت از حیوانات کرده است:
نکته تخصصی انسانشناسی: اهمیت آتش در انسان شدن انسان!
خوردن و نوشیدن ظاهرا یک نیاز طبیعی است که در میان تمام موجودات زنده عالم طبیعت رایج است؛ و برخی به غلط هنگام سخن گفتن از خوردن و آشامیدن در انسان اینها را جزءرفتارهای غریزی وی به حساب میآورند؛ اما قبلا بارها اشاره شد که انسان موجودی است که از حقیقتی به نام «فطرت» برخوردار است که در وجود او تمام ابعادی که مشابه آن در حیوانات «غریزه» شمرده میشود را تحت تاثیر قرار داده، اساسا دیگرگون میکند.
دقت کنید: خوردن و آشامیدن در انسان بشدت با پدیده آتش مرتبط است؛ یعنی انسان تنها موجودی در نظام طبیعت است که مستقیما از طبیعت خام استفاده نمیکند؛ بلکه عمده «غذاهایش را درست میکند» یعنی در مواد خام طبیعت دست میبرد؛ و مهمترین ابزار وی در این دستکاری مواد خام برای حصول غذایی که بخورد آتش است؛ و همین امر است که موجب شده که خوردن در انسان یک پدیده صرفا طبیعی نماند بلکه پدیدهای بشدت فرهنگی شود؛ تا جایی که که انسانشناس معروف، لوی اشترواس کتابی دارد با نام «خام و پخته» (The Raw and the Cooked) و و با تاکید بر تقابل «خام» و «پخته» نشان میدهد «خام» با طبیعت مرتبط است، درحالی که «پخته» با فرهنگ! در واقع، اگر اقتضائاتی که آتش برای زندگی خاص بشر ایجاد کرده حذف شود شاید تقریبا عمده فرهنگ و تکنولوژی بشر یکسر کنار گذاشته شود!
(در این راستا به حدیثی که ان شاءالله در جلسه 1040 خواهد آمد دقت کنید.)
ج. ...
2) «أَ فَرَأَیتُمُ النَّارَ الَّتی تُورُونَ»
آیا دیدهاید آتشی را که میافروزید؟!
تاملی درباره آتش
آتش از عجیبترین مخلوقات الهی است که ما بسادگی از کنار آن عبور میکنیم:
همه می دانیم که آتش یک امر جسمانی و دنیوی است؛ با این حال آیا آتش خودش یک جسم است؟ اگر جسم است چگونه جسمی است؟
غلبه نگاههای ماتریالیستی در شناخت عالم به حدی رسید که سخن از «قانون پایستگی جرم یا پایستگی ماده» به میان آمد؛ لاوازیه ادعا کرد که همه عالم جسمانی از ماده فیزیکی (شیء دارای بُعد) درست شده است و «ماده نه نابود میشود و نه از پدید میآید بلکه فقط از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود». بعدها دیدند سخن ناروایی است و بسیاری از واقعیات عالم جسمانی هست که با عنوان ماده قابل توضیح نیست؛ یکی از مهمترین این پدیدهها همین آتش است.
برای حل مشکل قانون لاوازیه از کلمه «مبهم» انرژی استفاده کردند و «قانون پایستگی انرژی» را بدان اضافه کردند و قانون لاوازیه را اصلاح کردند و گفتند «مجموع ماده و انرژی نه نابود میشود و نه از پدید میآید بلکه فقط از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود». اما این انرژی چیست که غیر از ماده است؟ گفتند «توانایی انجام کار» است؛ گفتند «خاصیت کمیتی یک جسم است که قابل اندازهگیری و انتقال به اشیای دیگر یا قابل تبدیل به حالتها و شکلهای مختلف است.» گفتند «کمیتی بنیادین است که برای توصیف وضعیت یک ذره، شیء یا سامانه به آن نسبت داده میشود.» (ویکیپدیا: مدخل انرژی) و در این فضا امروزه براحتی میگویند «آتش انرژی گرمایی و نور است که هنگام واکنش شیمیایی آزاد میشود» (ویکیپدیا: مدخل آتش). اما وقتی میگوییم آتش یک انرژی است یعنی چه؟ آیا آتش فقط گرماست که صرفاً خاصیت چیزی باشد؟ انرژی چیزی است که اگرچه با آثارش اندازهگیری میشود اما خودش دیده نمیشود؛ آیا آتش دیده نمیشود؟ آیا چیزی که دیده میشود جرم و ماده است یا انرژی؟ آتش رنگ دارد؛ قسمتهای مختلفش هم به رنگهای مختلف است: آبی؛ زرد؛ نارنجی؛ قرمز و ... . آیا انرژی است که رنگ دارد یا جرم و ماده؟ قسمتهای مختلفش چه ارتباطی با هم دارند؟ و ...
آیا تاکنون آتشی را که میافروزید، خوب دیدهاید و در آن دقت کردهاید؟!
[1] . تقدمت القراءات فی الهمزة الثانیة فی الآیة/58 من هذه السورة (معجم القراءات ج9، ص314)
[2] . این ماده قبلا در جلسه 240 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-20/ مختصرا بحث شد که اکنون تکمیل میشود.
[3] . الرِّئَةُ، محذوفة من وَرَى، و الْوَارِیَة: سائطة داء یأخذ فی الرئة، و ربما أخذ منه السعال، فیقتل صاحبه، [یقال]: وُرِیَ الرجل فهو مَوْرُوٌّ فیمن قال بالتخفیف، و من قلب الهمزة یاء قال: مَوْرِیٌ، قال هشام بن المغیرة: «[هلم إلى أمیة] إن فیها / شفاء الْوَارِیَاتِ من السقام» و الثور یَرِی الکلب إذا طعنه فی رِئَتِهِ، قال المرار بن منقذ فی وصف رجل: «کم ترى من شانىء یحسدنی / قد وَرَاهُ الغیظ، ذو صدر وغر» و فی الحدیث: لَأَنْ یَمْلَأَ الْإِنْسَانُ جَوْفَهُ قَیْحاً حَتَّى یَرِیَهُ خَیْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ یَمْلَأَهُ شِعْراً . قوله: حتى یَرِیَهُ، هو من الْوَرْی على مثال الرمی، و منه یقال: رجل مَوْرِیٌ، غیر مهموز، و هو أن یدوى جوفه، قال الراجز: «قالت له وَرْیاً إذا تنحنحا» تدعو علیه بِالْوَرْی، و هو مصدره. و قال العجاج یصف الجراحات: «عن قلب ضجم تُوَرِّی من سبر» یقول: إن سبرها إنسان أصابه منها الْوَرْی. و قال عبد بنی الحسحاس : «وَرَاهُنَ ربی مثل ما قد وَرَیْنَنِی / و أحمى على أکبادهن المکاویا» و الرِّئَةُ: تهمز و لا تهمز، و هی موضع الریح و النفس. و جمعها: الرِّئَات و الرِّئِین، و تصغیرها: رُوَیَّة و من همز الواو قال: رُؤَیَّةٌ. قال : «[و ینصبن القدور مشمرات] / ینازعن العجاهنة الرِّئِینَا» و التَّوْرِیَةُ: إخفاء الخبر و [عدم] إظهار السر، تقول: وَرَّیْتُهُ تَوْرِیَةً.
[4] . و الْوَارِی: الشحم السمین، و الْوَرْی مثله. و زند وَارٍ للذی یُورِی النار سریعا. یَرِی الزند و یَوْرَى لغتان، و أَوْرَیْتُ زندا. و تقول للرجل الکریم: إنه لَوَارِی الزناد، و وَرَّیْتُ بک زنادی، أی: رأیت منک ما أحب من النصح و النجابة و السماحة. و رجل یُوَرِّی بالأمر، إذا أراد أمرا و هو یظهر للناس غیره. و أَوْرَیْتُ النار إذا کانت خامدة فأججتها.
[5] . اشاره شد که معنای اولیه کلمه «وراء» را «پشت سر» دانستهاند؛ اما آن را در مورد «پیش رو» هم اطلاق کردهاند. برخی شواهدی ارائه دادهاند که این کاربرد در زبان عربی کاملا متداول است، چنانکه در قرآن موارد دیگری هم داریم که کاملا ظهور در معنای «پیش رو» دارد مانند «مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» (مومنون/100) و «مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ» (جاثیه/10) و حتی بر «کنار چیزی» هم اطلاق میشود، از این باب که «وراء» در معنای عامتر به معنای «جهتی در مقابل جهت دیگر» است، و برخی آن را از این جهت دانستهاند که در «وراء» یک نحوه حالت مخفی شدنی وجود دارد و اگر چیزی پیش روی شخصی باشد اما از آن غافل باشد گویی بر او مخفی است.
[6] . الواو و الراء و الحرف المعتل: بناءٌ على غیر قیاس، و کلمِه أفراد. فالوَرْىُ: داءٌ یُداخِل الجِسم. یقال وَرِىَ جلدُه یَرِى وَرْیاً، و وَراه غیرُه یَرِیه وَرْیاً. قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلَّم: «لَأَنْ یمتلىءَ جوفُ أحدِکم قَیْحاً حَتَّى یَرِیَهُ خیرٌ من أن یمتلىء شعراً». قال عبدُ بنى الحَسحاس: «وَرَاهُنَّ ربِّى مِثلَ ما قد وَرَبنَنِى / و أحْمى على أکبادِهنَّ المکاویا» و یقال وَرَى الزّندُ یَرِى وَرْیاً، وَ وَراهُ، خَرجَتْ نارُه. و حکى بعضهم وَرِىَ یَرِى، مثل ولِىَ یَلِى. و اللَّحم الوارى: السَّمین. و الوَرَى: الخَلْق. و ما أدرى أىُّ الوَرَى هو. و أمَّا قولُهم ورَاءَکَ فإنَّه یکون من خلف، و یکون من قُدّام. قال اللَّه تعالى: وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ أى أمامَهم. و یقال الوَرَاء: ولدُ الولَد، أرادوا بذلک تفسیرَ قولِه تعالى: وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ.
[7] . یقال: وَارَیْتُ کذا: إذا سترته. قال تعالى:قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ [الأعراف/26] و تَوَارَى: استتر. قال تعالى: حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ [ص/32] ورُوِیَ أَنَّ النَّبِیَّ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ «کَانَ إِذَا أَرَادَ غَزْواً وَرَّى بِغَیْرِهِ» و ذلک إذا ستر خبرا و أظهر غیره.
[8]. و (وَرَاءُ) إذا قیل: وَرَاءَ زیدٍ کذا، فإنه یقال لمن خلفه. نحو قوله تعالى: وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ [هود/71]، ارْجِعُوا وَراءَکُمْ [الحدید/13]، فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ [النساء/102]، و یقال لما کان قدّامه نحو: وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ [الکهف/79]، و قوله: أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ [الحشر/14]، فإن ذلک یقال فی أیّ جانب من الجدار، فهو وَرَاءَهُ باعتبار الذی فی الجانب الآخر. و قوله: وَراءَ ظُهُورِکُمْ [الأنعام/94]، أی: خلّفتموه بعد موتکم، و ذلک تبکیت لهم فی أن لم یتوصّلوا بمالهم إلى اکتساب ثواب اللّه تعالى به و قوله فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ [آل عمران/187]، فتبکیت لهم. أی: لم یعملوا به و لم یتدبّروا آیاته، و قوله: فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ [المؤمنون/7]، أی: من ابتغى أکثر مما بیّناه، و شرعناه من تعرّض لمن یحرم التّعرّض له فقد تعدّى طوره، و خرق ستره، وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ [البقرة/91]، اقتضى معنى ما بعده.
[9] . در واقع فرق «وری» و «ناس» را هم در همین دانستهاند:
(الفرق) بین الناس و الورى: أن قولنا الناس یقع على الاحیاء و الأموات، و الورى الأحیاء منهم دون الأموات، و أصله من ورى الزندیری اذا أظهر النار، فسمی الورى ورى لظهوره على وجه الأرض، و یقال الناس الماضون و لا یقال الورى الماضون. (الفروق فی اللغة، ص269)
[10] . مرحوم مصطفوی درباره این آیه گفته است:
وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً- 100/ 2. هذه الآیات الکریمة الى الآیة الخامسة تشیر الى المراحل الخمس منالسلوک الى لقاء اللّه عزّ و جلّ. و أشرنا الیها فی کلّ مادّة من کلمات هذه الآیات- راجع عدو. فَالْمُورِیاتِ: إشارة الى المرحلة الثانیة لنفوس السالکین، و فیها الاشتغال بالعبادات و الطاعات المنتجة بالروحانیّة و النورانیّة، فانّ الإیراء یوجب حصول حرارة و نور، و هذا المعنى یهدى السالک فی سیره و یؤیّده فی طریقه الى أن یصل الى المرحلة الثالثة. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج13، ص100)
[11] . و الْوَرَى. قال الخلیل: الْوَرَى: الأنامُ الذین على وجه الأرض فی الوقت، لیس من مضى، و لا من یتناسل بعدهم، فکأنّهم الذین یسترون الأرض بأشخاصهم، ... و یقال: وَرِیَ الزَّنْدُ یَرِی وَرْیاً: خرجت ناره، و أصله أن یخرج النّار من وَرَاءِ المقدح، کأنما تصوّر کمونها فیه کما قال: «ککمون النار فی حجره» یقال: وَرِیَ یَرِی مثل: وَلِیَ یَلِی. قال تعالى: أَ فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ [الواقعة/71] و یقال: فلان وَارِی الزّندِ: إذا کان منجحا، و کابی الزّند: إذا کان مخفقا، و اللّحمُ الْوَارِی: السّمینُ. و الْوَرَاءُ: ولدُ الولدِ، و قولهم: (وَرَاءَکَ)، للإغراء و معناه: تأخّر. یقال: وَرَاءَکَ أوسع لک، نصب بفعل مضمر. أی: ائت. و قیل تقدیره: یکن أوسع لک. أی: تنحّ، و ائت مکانا أوسع لک. و التَّوْرَاةُ: الکتابُ الذی ورثوه عن موسى، و قد قیل: هو فَوْعَلَةٌ، و لم یجعل تَفْعَلَة لقلة وجود ذلک، و التاء بدل من الواو نحو: تَیْقُورٍ، لأنّ أصله وَیْقُورٌ، التاء بدل عن الواو من الوقار، و قد تقدّم.
[12] . و الإیراء إظهار النار بالقدح یقال أوری یوری و وریت بک زنادی أی أضاء بک أمری و یقال قدح فأوری إذا أظهر النار فإذا لم یور قیل قدح فأکبی
[13] . فرهنگ تطبیقى- سریانی- ساورى، استورى- روشن شدن و کردن آتش. و التحقیق: أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو ستر شیء الى أن یحصل الإخفاء. و سبق الفرق بینها و بین مترادفاتها فی الرین. و أمّا الخلف و القدّام: فبلحاظ مفهوم المواراة فی کلّ واحد منهما سواء کان فی جهة خلف أو قدّام، فلیست المادّة بمعناهما، بل بمعنى المتواری المستور فی نفسه أو عند شخص. و هکذا مفهوم ولد الولد. مضافا الى أنّ کلمة الوراء لا یبعد اشتقاقها من الورء، و هو بمعنى الدفع و الامتلاء، فکأنّ ما فی خلفه و قدّامه مدفوع عن نفسه و خارج عنه و غیر مرتبط به. و قد اشتبهت مفاهیم المادّتین فی کتب اللغة و تخالطت. و أمّا الرئة: فالظاهر کونه مصدرا کالعدة، و سمّى به: لکونه مستورا و فی خفاء من ظاهر البدن و من التنفّس الظاهر. و أمّا خروج النار: فانّه فی مورد إخراجه من الزند، و هو مستور فیه.... و أمّا الإیراء بمعنى إخراج النار: فمأخوذ عن اللغة السریانیّة، مضافا الى تناسب بین هذا المعنى و اللغة السریانیّة.
[14] . فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما- 7/ 20. فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ- 5/ 31. یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ- 7/ 26. الْمُوَارَاةُ مفاعلة و یدلّ على استمرار فی الستر و الخفاء. و التواری لمطاوعة المفاعلة و بمعنى التستّر و الاختفاء. و السوءة فی مقابل الحسنة، و تشمل کلّ صفة و عمل و فکر و ورى فی أثر القرب من الشجرة و هی الأنانیّة. و التعبیر بالمواراة فی الآیة الاولى: إشارة الى أنّ فی مکمون الإنسان موادّ و اقتضاءات من السوءات، حیث إنّه خلق ضعیفا و فیه ترکیب من مادّة روحانیّة و جسمانیّة کدرة، فیحتاج الى التزکیة و التهذیب. و القرب من الشجرة یبدی هذه الکدورة السیّئة و یظهرها.
[15] . قوله تعالى: تَوارَتْ بِالْحِجابِ [38/ 32] أی استترت باللیل یعنی الشمس، أضمرها و لم یجر لها ذکر، و العرب تقول ذلک إذا کان فی الکلام ما یدل على المضمر. قوله تعالى: یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ [16/ 59] أی یستخفی من أجل سوء المبشر به و یحدث نفسه و ینظر أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ و ذل أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ حیا.
[16] . ذکر أمورا ثلاثة المأکول، و المشروب، و ما به إصلاح المأکول، و رتبه ترتیبا فذکر المأکول أولا لأنه هو الغذاء، ثم المشروب لأن به الاستمراء، ثم النار للتی بها الإصلاح و ذکر من کل نوع ما هو الأصل، فذکر من المأکول الحب فإنه هو الأصل، و من المشروب الماء لأنه هو الأصل، و ذکر من المصلحات النار لأن بها إصلاح أکثر الأغذیة و أعمها، و دخل فی کل واحد منها ما هو دونه، هذا هو الترتیب.