936) سوره نساء (4) آیه 11 یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِل
بسم الله الرحمن الرحیم
936) سوره نساء (4) آیه 11
یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً فَریضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً
25 شوال-6ذی القعده 1440
ترجمه
خداوند شما را در مورد فرزندانتان وصیت میکند: برای پسر همانند بهره دو دختر باشد؛ پس اگر آنان [=همه وارثان، فقط] دخترانی بیش از دو تن بودند، پس دو سوم آنچه باقیمانده، از آنِ آنهاست؛ و اگر [وارث، فقط] یک دختر بود، نیمی از آنِ او است؛ و سهم والدینش، برای هریک از آن دو، یک ششم از آنچه باقیمانده است، اگر که او فرزند داشته باشد؛ ولی اگر فرزند نداشته و والدینش از او ارث میبرند، پس برای مادرش یک سوم است؛ و اگر او برادرانی داشته، پس برای مادرش یک ششم است؛ [اینها] بعد از وصیتی که بدان وصیت شده یا [ادای] بدهی است؛ پدرانتان و فرزندانتان، نمیدانید کدامیک برایتان سودمندتر است؛ [اینها] واجب شدهی از سوی خداوند است؛ در حقیقت خداوند بسیار دانا و حکیم است.
اختلاف قرائت[1]
یوصیکُمُ
در اغلب قراءات به صورت فعل معلوم در باب افعال قرائت شده است: «یُوصیکُمُ»
اما در قرائت حسن (از قراء اربعه عشر) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن ابی عبله) به صورت «یُوَصّیکُم» (باب تفعیل) قرائت شده است.
البحر المحیط، ج3، ص536؛ معجم القراءات، ج2، ص27[2]
واحِدَة
در اغلب قراءات به صورت منصوب «واحِدَةً» قرائت شده است که در این صورت خبر کان است؛
اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و نیز در قرائت ابوجعفر (از قرائات عشر) به صورت مرفوع «واحِدَةٌ» قرائت شده است؛ که در این صورت، کان به عنوان کان تامه قلمداد شده و «واحدة« فاعل آن میشود.
مجمع البیان، ج3، ص23[3]؛ معجم القراءات، ج2، ص27[4]
فَلِامِّهِ ... فَلِامِّهِ
در اغلب قرائات عشر کلمه «أم» با ضمه بر روی همزه قرائت شده (فَلِاُمِّهِ)
اما در برخی از قرائات اهل کوفه (حمزه و کسائی از قراء سبعه، و اعمش از قراء اربعه عشر) به صورت مکسور (فَلِاِمِّهِ) قرائت شده که این را از باب سهولت در کلام (همزه ماقبل مکسور، مکسور تلفظ شود) دانستهاند بویژه که بعد از آن هم هاء مکسور آمده است؛ و سیبویه این را لهجه قبایل هوازن و هذیل دانسته است
و در یکی از قرائات غیرمشهور (ابی البرهسم) همزه اصلا تلفظ نمیشود (فَلِامِّهِ)
مجمع البیان، ج3، ص23[5]؛ معجم القراءات، ج2، ص28[6]
یوصی
در قرائت اهل مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) و اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت حفص از عاصم) و نیز قرائت ابوجعفر و یعقوب (از قراء عشره) و برخی قرائات غیرمشهور (ابی حاتم و ابوعبید) به صورت فعل معلوم در باب افعال قرائت شده است: «یُوصِی» که فاعلش همان متوفایی است که ارثش در آیات قبل محل بحث بوده است؛
اما در قرائت اهل شام (ابن عامر) و اهل مکه (ابن کثیر) و روایت شعبه از عاصم و نیز قرائت ابن محیصن (از قراء اربعه عشر) و برخی دیگر از قرائات غیرمشهور (مجاهد و یحیی و حماد و مفضل) به به صورت فعل مجهول در باب افعال (یُوصَی) قرائت شده است که معنایش این است که نه متوفای معین، بلکه هر متوفایی میباشد.
همچنین در قرائت حسن (از قراء اربعه عشر) این فعل در باب تفعیل، هم به صورت معلوم (یُوَصِّی) و هم به صورت مجهول (یُوَصَّی) قرائت شده، که این قرائت دوم از ابن عطیه و ابوالدرداء و ابو الرجاء هم روایت شده است.
مجمع البیان، ج3، ص23[7]؛ معجم القراءات، ج2، ص29[8]
نکات ادبی
یُوصیکُمُ / وَصِیَّةٍ یُوصی بِها
ماده «وصی» در اصل دلالت دارد بر وصل کردن چیزی به چیزی؛ و وصیت کردن را بدین جهت چنین گفتهاند که گویی کلامی که مورد وصیت قرار میگیرد کلامی است که هنوز وصل نشده است (معجم المقاییس اللغة، ج6، ص116). و برخی گفتهاند اصل این ماده، به معنای متعهد شدن در وصل کردن و به انجام رساندن کاری است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص128)
«وصیت» عبارت است از اینکه دیگری را برای انجام عملی سفارش کردن که این سفارش با وعظ و نصیحت همراه باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص873) و به تعبیر دیگر، برنامه متعهد شدن و به انجام رساندن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص128)
«وصیّ» بر وزن فعیل کسی است که متعهد میشود که آنچه مورد سفارش قرار گرفته را وصل کند و به انجام رساند که به چنین کسی «الموصی الیه» هم گفته میشود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص128)
به کسی که وصیتی به دیگران میکند «موصی» گفته میشود: «فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً» (بقره/182)
وصیت کردن (در معنای متعدی) غالبا با باب افعال یا تفعیل به کار میرود. در باب افعال نظر به جهت صدور و انتساب فعل به فاعل است [یعنی وصیت کننده مورد توجه است] «یُوصیکُمُ اللَّهُ فی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ ... مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصی بِها» (نساء/11) اما در باب تفعیل، نظر به جهت وقوع و نسبت فعل به مفعول (آنچه مورد وصیت قرار گرفته) بیشتر مطمح توجه است: «وَ وَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ ...» (بقره/132) «أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا» (انعام/144) «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ» (عنکبوت/8؛ لقمان/14؛ احقاف/15) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص129) و این ماده وقتی به باب تفاعل میرود به معنای این است که برخی به برخی دیگر وصیت کنند: «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر/3) «أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ» (ذاریات/53) (مفردات ألفاظ القرآن، ص874)
ماده «وصی» و مشتقات آن 32 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
أَوْلادِکُمْ / وَلَدٌ
قبلا بیان شد که ماده «ولد» به معنای فرزند است و آنچه از نسل شخصی ادامه پیدا کند. کلمه «وَلَد» (فرزند) را هم برای یک نفر یا بیشتر، و نیز هم برای پسر و دختر به کار میبرند.
با اینکه خود کلمه «وَلَد»، برای جمع هم به کار میرود (بقره/233)، اما برای جمع آن به نحو خاص کلمات «وِلدان» (مزمل/17؛ نساء/75 و 98 و 124) و «اولاد» (اسراء/64؛ جمعا 23 مورد در قرآن) و «وُلْد» (نوح/21؛ بنابر قرائت برخی از قراء سبعه: مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وُلْدُه) نیز استفاده شده است.
جلسه 332 http://yekaye.ir/al-balad-90-3/
لِلذَّکَرِ
قبلا بیان شد که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار میرود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى، آل عمران/36) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا، کهف/28) و «نسیان» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیت، کهف/24) میباشد.
برخی احتمال دادهاند معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است.
کاربرد این ماده در معنای «جنس نر» با مشتقات: «ذَکَر، ذَکَرَیْنِ، ذُکْران، ذُکُور» بوده است.
جلسه 465 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/
حَظِّ
ماده «حظظ» دلالت دارد بر نصیب و سهم و بهره (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص14) برخی توضیح دادهاند که این واژه، نه بر هر گونه نصیبی، بلکه بر نصیب مقدر و معین شده (مفردات ألفاظ القرآن، ص243) و به تعبیر دیگر، سهم و نصیب مخصوصی که مورد استفاده شخص معین است، (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص248) دلالت دارد.
از این ماده فقط کلمه «حظّ» و 7 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
الْأُنْثَیَیْنِ
ماده «أنث» و کلمه «أنثی» نقطه مقابل جنس مذکر است (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص144؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص93) این کلمه در خصوص شمشیری که چندان برنده نباشد (سیف أنیث) و یا زمینی که نرم و هموار باشد (أرض أَنِیثٌ) به کار میرود؛ برخی گفتهاند چون جنس مونث غالبا ضعیفتر از جنس مذکر است، بدین مناسبت در مورد امور ضعیفتر این کلمه به کار رفته؛ و یا در خصوص زمین نرم، از این جهت که آمادگی پرورش گیاه در دل خود را دارد (همان گونه که بدن زن بستر و محیط مناسبی برای شکلگیری نوزاد است) (مفردات ألفاظ القرآن، ص93) و در مقابل برخی مساله را از آن سو دیده و بر این باورند که اصل اطلاقش در مورد هر چیز نرم و انعطافپذیر بوده و چون زن نرمخوتر از مرد است این ماده در مورد او رایج شده است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص156)
اگرچه کلمه «اُنثی» به صورت اسم جنس هم به کار میرود و دلالت بر معنای عام دارد (اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى؛ رعد/8) اما این کلمه هم به صورت تثنیه «لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ» (نساء/11 و 176) و هم به صورت جمع «یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ، أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْراناً وَ إِناثاً» (شوری/49-50) نیز در قرآن کریم به کار رفته است.
ماده «أنث» و مشتقات آن 30 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
لِأَبَوَیْهِ / أَبَواهُ
ماده «أبو» در اصل دلالت دارد بر تربیت و غذا دادن (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص: 44) چنانکه تعبیر «فلانٌ یَأْبُو الیتیمَ» به این معناست که فلانی به یتیم غذا میدهد (کتاب العین، ج8، ص419) و به همین مناسبت به «پدر» که تربیت و تامین عذای فرزند را عهده دار است، «أب» میگویند: «إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبیراً» (یوسف/78) (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص44) برخی این ماده را دال بر تربیت، اعم از تربیت مادی و معنوی دانسته اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص27) و برخی بر این باورند که با توجه به این نقشی که پدر در رشد و تربیت فرزند دارد، هرکسی که نقش تربیتیای در قبال شخص ایفا کند، «أب» نامیده میشود و به همین جهت است که این کلمه در مورد پروردگار، معلم، پیامبر، جد و عمو به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص57)
این کلمه غالبا به صورت جمع مکسر (آباء . اُبُوَّة) جمع بسته میشود (کتاب العین، ج8، ص420) که در قرآن کریم فقط حالت اول آن وجود دارد: «آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ» (نساء/11) و درباره اینکه جمع سالم آن به صورت «أبون»، اگر برخی آن را پذیرفتهاند (کتاب العین، ج8، ص420) اما برخی بر این باورند که چنین جمعی در زبان عربی وجود ندارد (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص45).
وقتی شخصی پدرش را مورد خطاب قرار میدهد، حرف «ت» که علامت خطاب است به آن اضافه میشود: «أبت»: «إِذْ قالَ لِأَبیهِ یا أَبَتِ» (مریم/42) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص27)
تعبیر «أبوین» هم به معنای «پدر و مادر» به کار برده میشود: «لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ ... و وَرِثَهُ أَبَواه» (نساء/11) «کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ» (اعراف/27) «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ ... وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْش» (یوسف/99-100) هم به معنای «پدر و پدربزرگ» «أَتَمَّها عَلى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ؛ یوسف/6) و هم به معنای «پدر و عمو» و (مفردات ألفاظ القرآن، ص57)
ماده «أبو» و مشتقات آن 117 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
وَرِثَهُ
قبلا بیان شد که ماده «ورث» به معنای آن است که چیزی از آنِ کسی باشد و [با مرگش] به دیگری منتقل گردد؛ و به همین مناسبت گاه در جایی که انسان چیزی را بدون زحمت تصاحب کند (مثلا در آیه: «لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً: جایز نیست که از زنان به زور ارث ببرید» (نساء/19) ویا چیزی که کاملا آماده و مهیا به کسی واگذار شود (وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها: و این بهشتی است که آن را به ارث بردید؛ زخرف/72) به کار میرود. هرچند، تعبیر «به ارث بردن بهشت» که در قرآن زیاد به کار رفته، شاید از این باب باشد که وراثت حقیقی آن است که انسان بعد از به دست آوردن میراث، دیگر نه زحمتی دارد و نه قرار است در قبال آنچه به ارث برده حساب و کتابی پس دهد.
کاربرد تعبیر «وارث» در مورد خداوند (رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ؛ انبیاء/89) ظاهرا بدین جهت است که او تنها کسی است که مطلقاً باقی و فناناپذیر است و همه امور نهایتا به او برمیگردد. در دعایی که از پیامبر اکرم نقل شده ایشان میفرمایند: «اللَّهُمَّ مَتِّعْنا بِأَسْماعِنا وَ أَبْصارِنا وَ قُوَّتِنا ما أَحْیَیْتَنا وَ اجْعَلْهُ الْوارِثُ مِنَّا: خدایا ما را از شنواییها و دیدگان و قوتمان مادامی که زنده هستیم بهرهمند ساز و آنها را وارث ما قرار ده.» اینکه آنها را وارث ما قرار ده یعنی ما قبل از اینکه آنها را از دست دهیم، بمیریم.
جلسه 261 http://yekaye.ir/al-hegr-15-23/
فَلِأُمِّهِ
قبلا بیان شد که در ماده «امم» هم معنای «اصل» و «مرجع» نهفته است و هم معنای «قصد کردن». برخی اصل را معنای اصل و مرجع قرار داده و بر این باورند که در زبان عربی هر چیزی که سایر اموری که در پی آن میآید بدان ضمیمه شود «اُمّ» [در فارسی: مام، مادر] خوانده میشود (فَرَجَعْناکَ إِلى أُمِّکَ، طه/40؛ فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ، قارعه/9)، چنانکه به مکه و هر شهری که شهرهای دیگر حول آن شکل گرفته باشند «أمّ القرى» (انعام/92؛ شوری/7) گفته میشود و هم به لوح محفوظ که منشأ نزول قرآن است و همه آیات قرآن از آنجا سرچشمه میگیرد «أُمُّ الْکِتاب» (یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب؛ رعد/39) گفته میشود و هم به آیات محکم که متشابهات بدان برمیگردد (َ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتاب؛ آلعمران/7) (کتاب العین، ج8، ص426)
اما برخی «قصد کردن به نحوی خاص» را محور اصلی این ماده قلمداد کردهاند چنانکه فعل «أمَّ» به معنای «قصد کردن» میباشد (وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرام؛ مائده/2) و بر این باورند که «اُمّ» نیز بدین جهت به معنای اصل و مرجع به کار میرود که مورد قصد و توجه (= مقصود) واقع میشود؛ و «أمام» هم که به معنای پیش رو و جلو میباشد (بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ؛ قیامة/5) از این جهت است که سمت جلو سمتی است که همواره مورد توجه شخص میباشد.
«أُمِّیّ» هم به کسی گویند که خواندن و نوشتن نمیداند (وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلَّا أَمانِیَ،؛ بقرة/78؛ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ، جمعه/2)؛ هر چند برخی گفتهاند از این جهت که منسوب است به امتی که آنان اهل نوشتن نبودهاند؛ و برخی هم گفتهاند که اساساً معنای «أمی» (بویژه در آیه الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیّ ...، اعراف/157؛ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ، اعراف/158) یعنی کسی که در أمالقری زندگی میکند و منسوب به این کلمه است.
جلسه 759 http://yekaye.ir/ya-seen-36-12/
دَیْنٍ
قبلا بیان شد که اصل ماده «دین»، به معنای نوعی اطاعت و تسلیم شدن و خضوع در مقابل یک برنامه یا مقررات معین است؛ و با این ملاحظه، سه استعمال معروف دارد. یکی به صورت «دَین» که به معنای بدهی و قرض است (تداینتم بدَین؛ بقره/282) که در واقع یک نوع ذلت برای بدهکار میآورد و وی را تحت قوانین خاصی قرار میدهد؛ دوم به معنای «حکم و جزا» است (مالک یوم الدین) از این جهت که یک قوانینی است که شخص مجبور میشود به آن تن دهد؛ و سومی هم به معنای شریعت و آیین است که در این آیه معنای اول مد نظر است.[9]
جلسه 160 http://yekaye.ir/al-araf-007-51/
لا تَدْرُونَ
قبلا بیان شد که ماده «دری» (مصدر معروفش: درایه) در اصل به معنای «علم» (آگاه شد و دانست) میباشد.
درباره اینکه «دری» با «علم» چه تفاوتی دارد، دیدگاههای مختلفی ابراز شده است. «برخی گفتهاند تفاوتی ندارند، برخی اولی را اخص از دومی دانستهاند و برخی اولی را در جایی دانستهاند که قبلش شکی بوده باشد». همچنین، برخی بر این باورند که «دری» معرفتی است که با نوعی تدبیر حاصل میشود و برخی دیگر معتقدند که اتفاقا معرفتی است که با تحصیل و تهیه مقدمات حاصل نمیشود، بلکه از راهی غیر عادی حاصل میشود و برخی هم این گونه توضیح دادهاند که کلمه «درایه» چون بر وزن «فعاله» است و دلالت بر نوعی شمول و احاطه میکند (همانند کلمه عمامه) پس درایه در مورد شناختی به کار میرود که عالِم از همه وجوه به معلوم علم داشته باشد. البته با توجه به اینکه همگان معترفند که این ماده در مورد خداوند به کار نمیرود، حتی اگر این نظر آخر درست باشد، باز باید حداقل یکی از وجوه قبلی (مانند گذر از فرایند شک، احتیاج به تدبیر، حصول از راهی غیر عادی) نیز در این ماده لحاظ شده باشد.
جلسه 98 http://yekaye.ir/al-qadr-097-02/
نَفْعاً
قبلا بیان شد که «نفع» در مقابل «ضرر» است (لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛ أعراف/188) و به معنای هر آن چیزی است که به وسیله آن به چیزی که خیر و مطلوب است میتوان رسید ویا به تعبیر دیگر، به معنای خیری است که برای کسی یا چیزی حاصل میشود.
در تفاوت «خیر» با «منفعت» گفتهاند که کلمه خیر فقط در مورد منافعی که اخلاقاً هم خوب باشد به کار میرود اما کلمه منفعت در مورد گناهان و معصیت هم - اگر به نظر شخص سودی در آن باشد - به کار میرود چنانکه در قرآن کریم هم آمده است «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (بقره/219)
جلسه 823 http://yekaye.ir/ya-seen-36-73/
فَریضَةً
در آیه 7 همین سوره اشاره شد که:
ماده «فرض» در اصل دلالت دارد بر اثر گذاشتن در چیزی که با بریدن و اره کردن و مانند آن حاصل میشود. به تعبیر دیگر، برای قطع کردن و بریدن چیز محکمی همانند آهن به کار میرود چنانکه به ارّه «مِفْرَاضُ» و «مِفْرَضُ» گویند.
از همین معنا کلمه «فَرْض» و «فریضة» به معنای آنچه واجب شده، به کار رفته است؛ و وجه تسمیهاش این است که هر امر واجبی یک حد و اندازهای دارد و گویی بُرشی قاطع در مساله انجام شده است و تفاوتش با «واجب» (از ماده «وجب») را در همین دانستهاند که ایجاب و واجب کردن، به اعتبار وقوع و ثباتش است، اما «فرض» از این جهت است که حکم در آن بریده میشود و قطعیت مییابد؛ چنانکه «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها» (نور/1) یعنی سورهای که نازل کردیم و عمل بدان را واجب نمودیم؛ یا «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ» (قصص/85) یعنی عمل بدان را بر تو واجب کرد.
بدین ترتیب معلوم میشود که «فریضه» به امری که واجب و لازم شده اطلاق می گردد «فَریضَةً مِنَ اللَّهِ» (نساء/11 و توبه/60) که جمع آن «فرائض» است؛ و برخی گمان کردهاند که فریضه فقط در مورد آنچه خداوند واجب و قطعی میگرداند به کار میرود؛ در حالی که چنین نیست؛ چرا که حتی مهریه، از این جهت که مرد، خودش آن را به عنوان یک امر معین و مشخص بر خود لازم و واجب میسازد، «فریضة» دانسته شده: «لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَریضَةً» (بقره/236) «وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» (بقرة/237) «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَة» (نساء/24) و حتی در جایی که شخص خود را متعهد به انجام واجبی میکند، تعبیر «فرض» به کار میرود: «فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَ» ویا به نفقهای که حاکم شرع مقدار آن را تعیین و پرداخت آن را بر شوهر الزام میکند «فرض» گویند؛ که در این مورد اخیر، برخی وجه تسمیهاش را این دانسته اند که چون این نفقه یک مقدار کاملا معلوم و معین است همچون اثر و برشی است که به طور واضح بر روی چیزی دیده میشود.
جلسه 932 http://yekaye.ir/an-nesa-4-7/
عَلیماً
قبلا بیان شد که «عِلم» به معنای «شناخت» و نقطه مقابل «جهل» کلمه آشنایی است. گفته شده که اصل و ریشه مادهی «علم» دلالت میکند بر اثری که در هر چیزی وجود دارد که مایه تمایز آن از غیرش میشود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» میباشد و کلمه «عَلَم» هم که به معنای «پرچم» و به معنای «کوه بلند» به کار میرود (جمعِ آن: أعلام) نیز به همین جهت است و «مَعالِم الطریق» هم آثار و علامتهایی است که یک مسیر (الطریق) را با آنها تشخیص میدهند.
«علیم» وزنش وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار میرود؛ اما عموما اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانستهاند و ظاهرا ضابطهاش این است که اگر بتوان از ماده مربوطه، اسم فاعل بسازیم صیغه مبالغه است؛ و اگر اسم فاعل آن چندان رایج نباشد (مثلا رحیم) صفت مشبهه میباشد.
در تفاوت بین «عالم» و «علیم» هم گفتهاند «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» میکند یعنی در جایی به کار میرود که معلومی در کار باشد و همواره متعدی است؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشاندهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته میشود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی میگویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد.
جلسه 222 http://yekaye.ir/al-baqare-2-32/
حَکیماً
قبلا بیان شد که ماده «حکم» در اصل دلالت بر «منع» کردن دارد: «حُکم» منع از ظلم است و «حکمت» منع از جهالت است و برخی توضیح دادهاند که نه هر گونه منعی، بلکه ممانعتی که نوعی هدف اصلاح و کنترل را تعقیب میکند لذا به «افسار چهارپایان» «حَکَمَة» میگویند و «حُکم» کردن هم آن است که معین شود که چیزی چنین است و چنان نیست؛ «حاکم» کسی است که بین مردم حکم میکند و «حَکَم» هم کسی است که در حکم کردن متخصص باشد و «حکمت» هم به معنای این است که بر اساس علم، حکم شود و وقتی در مورد خدا که به کار میرود به معنای علم خداوند به اشیاء و ایجاد آنها در کمال احکام است و «مُحکم» هم یعنی چیزی که شک و شبهه و خللی در آن راه نداشته باشد و در معنای «حکیم» همچنین گفتهاند که به معنای کسی است که کار خود را محکم و بیخلل انجام میدهد.
جلسه 222 http://yekaye.ir/al-baqare-2-32/
[1] . برخی موارد دیگر از اختلاف قرائت در این آیه:
الف. للذکر /أن للذکر
قال الکسائی: ارتفع مثل على حذف أن تقدیره: أنّ للذکر. و به قرأ ابن أبی عبله (البحر المحیط، ج3، ص535)
قرأ ابن أبی عبلة «یوصیکم الله فی أولادکم أن للذکر مثل...» بزیادة «أن» (معجم القراءات، ج2، ص26)
ب. فَلَهُنَّ / فَلَهُنَّه
قرأ یعقوب فی الوقف بهاء السکت، بخلاف عنه «فَلَهُنَّه» (معجم القراءات، ج2، ص26)
ج. ثُلُثا/ثُلْثا ؛ السُدُس / السُدْس ؛ ثُلُث/ثُلْث
قرأ الحسن و نعیم بن میسرة و الأعرج: ثلثا و ثلث و الربع و السدس و الثمن بإسکان الوسط، و الجمهور بالضم، و هی لغة الحجاز و بنی أسد، قاله: النحاس من الثلث إلى العشر. و قال الزجاج هی لغة واحدة، و السکون تخفیف. (البحر المحیط، ج3، ص536)
در معجم القراءات (ج2، ص26) همین عبارات آمده و سپس قول زجاج را ادامه داده: وقال: «یقال ثُلُث و رُبُع و سُدُس، ویجوز تخفیف هذه الأشیاء لثقل الضم فیقال: ثلث و ربع و سدس، ومن زعم أن الأصل فیه التخفیف، وأنه ثقل فخطأ، لأن الکلام موضوع على الإیجاز والتخفیف.»
د. النِصف/ النُصف
قراءة الجماعة. «النِصف» بکسر النون.
وقرأ السلمی وعلی وزید بن ثابت «النُصف» بضم النون، وذکر هذا ابن عطیة عن علی وزید فی جمیع القرآن.
[2] . و قرأ الحسن و ابن أبی عبلة: یَوَصّیکم بالتشدید.
[3] . قرأ أهل المدینة و إن کانت واحدة بالرفع و الباقون بالنصب ... الاختیار فی «واحِدَةً» النصب لأن التی قبلها لها خبر منصوب و هو قوله «فَإِنْ کُنَّ نِساءً» أی و إن کانت الورثة واحدة و وجه الرفع إن وقعت واحدة أوجدت واحدة أی إن حدث حکم واحدة لأن المراد حکمها لا ذاتها
[4] . قراءة الجمهور «واحدةً» بالنصب خبر «کان»، وهی عند النحاس قراءة حسنة
و قرأ نافع وأبو جعفر «واحدةٌ» بالرفع، على جعل «کان» تامة، وواحدة: فاعل به. قال الزجاج: «یجوز واحدةً وواحدةٌ ههنا، وقد قرئ بهما جمیعا إلا أن النصب عندی أجود بکثیر، لأن قوله: «فإن کن نساء فوق اثنتین»، قد بین أن المعنى: فإن کان الأولاد نساء، وکذلک، وإن کانت المولودة واحدة؛ فلذلک اخترنا النصب، وعلیه أکثر القراءة»
[5] . قرأ حمزة و الکسائی فلأمه و فی إمها و نحوه بکسر الهمزة و المیم و حمزة بطون إمهاتکم و بیوت إمهاتکم بکسرهما و الکسائی بکسر الهمزة و فتح المیم و الباقون بضم الهمزة فی الجمیع ... وجه قراءة حمزة و الکسائی فلإمه بکسر الهمزة إن الهمزة حرف مستثقل بدلالة تخفیفهم لها فأتبعوها ما قبلها من الکسرة و الیاء لیکون العمل فیها من وجه واحد و یقوی ذلک أنها تقارب الهاء و قد فعلوا ذلک بالهاء فی نحو علیه و به
[6] . قرأ حمزة و الکسائی و الأعمش و على «فلإمه ... فلإمه» بکسر الهمزة، وهی لغة حکاها سیبویه؛ وإذا ابتدأ حمزة بالهمزة قرأ بالضم فی أمثالها.
والقراءة بالضم عن ابن کثیر ونافع وحفص وعاصم وأبی عمرو وابن عامر وأبی جعفر ویعقوب «فلأمه ... فلأمه»
وذکر سیبویه أن کسر الهمزة والمیم من «أمک» لغة؛ وذکر الکسائی والفراء أنها لغة هوازن وهذیل؛ وقراءة حمزة فی الوقف بتسهیل الهمزة وتحقیقها؛
وروی عن أبی البرهسم حذف الهمزة.
[7] . و قرأ ابن عامر و ابن کثیر و أبو بکر عن عاصم یوصى بفتح الصاد فی الموضعین و قرأ حفص الأولى بکسر الصاد و الثانیة بالفتح و الباقون بکسرهما... و من قرأ «یُوصِی» فلأن ذکر المیت قد تقدم فی قوله «فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ» و من قرأ یوصى فإنما یحسنه أنه لیس بمیت معین إنما هو شائع فی الجمیع فهو فی المعنى یؤول إلى «یُوصِی»
[8] . قرأ نافع وأبو عمرو وحمزة والکسائی وحفص عن عاصم وأبو جعفر ویعقوب «یوصی» من «أوصى» الرباعی، وهی اختیار أبی عبید وأبی حاتم
وقرأ ابن عامر وابن کثیر وعاصم فی روایة الأعشى والبرجمی عن أبی بکر وابن محیصن ومجاهد ویحیى وحماد والمفضل «یوصَى» على البناء للمفعول.
وقرأ الحسن «یُوَصّی» بالتشدید والبناء للفاعل من «وصّی» المضعف، على التکثیر
وذکر ابن عطیة هذه القراءة بفتح الصاد «یُوَصَّى»، کذا عن الحسن بالبناء للمفعول.
و ذکرها ابن خالویه قراءة لأبی الدرداء وأبی رجاء.
[9] . درباره این ماده در جلسه 297 http://yekaye.ir/al-maaarij-70-26/ و جلسه 274 http://yekaye.ir/al-hegr-15-35/ نیز توضیحاتی گذشت.