934) سوره نساء (4) آیه 9 وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ
بسم الله الرحمن الرحیم
934) سوره نساء (4) آیه 9
وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدیداً
15-19 شوال 1440
ترجمه
و باید [از ستم بر یتیمان] بترسند آنان که، اگر پس از خود فرزندان ناتوانی بر جای گذارند، بر [سرنوشت] آنان بیم دارند؛ پس باید تقوای الهی پیشه کنند و استوار سخن بگویند.
اختلاف قراءات[1]
و لیخش، فلیتقوا، ولیقولوا
این سه عبارت در قراءات مشهور به صورت «وَ لْیَخْشَ ، فَلْیَتَّقُوا ، وَ لْیَقُولُوا» (با سکون روی لام) قرائت کرده اند اما در قراءات غیرمشهور به صورت اصلی آن (یعنی با لام مکسور) نیز قرائت شده است: «و لِیَخش، و فی: فلِیَتقوا، و لِیَقولوا»
البحر المحیط، ج3، ص528[2]؛ معجم القراءات، ج2، ص22[3]
ذرِّیَّةً
این کلمه را عموما با ضمه «ذ» (ذُرِّیَّةً) قرائت کرده اند اما به صورت کسره «ذ» (ذِرِّیَّةً) هم قرائت شده است که ظاهرا از باب همراهی با کسره «ر» است.
معجم القراءات، ج2، ص22[4]
ضِعافاً
عموما این کلمه را به صورت «ضِعافاً» (که جمع ضعیف است) قرائت کرده اند، اما در قرائت حمزه با اماله حرف عین (شبیه ضَعِفاً) و در قرائات غیرمشهور به صورت های «ضُعُفاً، ضُعَفاء، ضُعافى و ضَعافى» نیز قرائت شده است.
البحر المحیط، ج3، ص529-530[5]؛ معجم القراءات، ج2، ص23-24[6]
نکات ادبی
لْیَخْشَ
قبلا بیان شد که ماده «خشی» در اصل دلالت بر نوعی خوف و ترس میکند و البته با توجه به اینکه در برخی آیات در کنار «خوف» مطرح شده (لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى؛ طه/77) تفاوت ظریفی با «خوف» و «ترس» دارد. راغب اصفهانی «خشیت» را خوفی دانسته که همراه با نوعی تعظیم نسبت به امر مورد نظر باشد، و شاید بدین جهت است که در آیه قرآن آن را خاص علماء دانسته است (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ؛ فاطر/28). اما مرحوم مصطفوی با توجه به برخی از کاربردهای قرآنی این واژه مانند «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً» (کهف/80) «تَخْشَوْنَ کَسادَها» (توبه/24) «ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ منکم» (نساء/25) «خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» (اسراء/31) و «خَشْیَةَ الْإِنْفاق» (اسراء/100) با این تحلیل مخالفت کرده، و گفتهاند که معنای این ماده «مراقبت و محافظت کردنی است که همراه با خوف باشد» و به لحاظ معنایی به ماده «خشع» نیز نزدیک است (خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّه؛ حشر/21) (درباره «خشع» در جلسه 922 توضیح داده شد: http://yekaye.ir/ale-imran-3-199-2/) اما با توجه به توضیحات عسکری در فروق اللغه به نظر میرسد که این معنا، معنای «اتقاء» است و شاید تعبیر بهتر این است که بگوییم محور معنای «خشیت» خوف است، و البته خوفی است که شخص را به مراقبت وادارد. در واقع در هر دو کلمه «خشیت» و «اتقاء» دو معنای خوف و مراقبت وجود دارد اما در خشیت محور اصلی خوف است و در اتقاء محور اصلی مراقبت است.
جلسه 728 http://yekaye.ir/al-fater-35-28/
«خشی» فعل متعدی است و در این آیه مفعول «ولیخش» مخذوف است که این حذف ظرفیت احتمالات متعددی را پیش می آورد.[7]
الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ[8]
ذُرِّیَّةً
درباره اینکه ماده کلمه «ذریه» چیست، قبلا بیان شد که به ترتیب سه گزینه مطرح است: «ذرر» ، «ذرو» و «ذرء».
ماده «ذرو» در اصل بر دو معنای مختلف دلالت میکند. یکی به معنای اشراف بر چیزی و سایه افکندن بر آن است که از این معنا کلمه «ذِروَة» به معنای نوک نیزه معروف است؛ و دیگری به معنای «انداختن و پراکنده کردن» است که مخصوصا در مورد اینکه باد چیزی را با خود بردارد و بپراکند به کار میرود. «الذَّارِی» اسم فاعل از همین ماده (= پراکنده کننده) و «ذَرْواً» مصدر همین ماده است (وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً؛ ذاریات/1). ماده «ذرء» نیز به معنای آشکار شدن است.
اما اغلب اهل لغت بر این باورند که این کلمه از ماده «ذرر» است که این ماده را در اصل به معنای لطافت و انتشار دانستهاند یا به تعبیر دیگر، پخش شدنی که با دقت و لطافت همراه باشد؛ و وجه تسمیه مورچههای کوچک به «الذَّرُّ» را همین دانستهاند که شبیه دانههای ریزی در منطقه پیرامون لانهشان پخش میشوند و خود کلمه «ذَرّة» به معنای هر چیز بسیار ریز و کوچک استفاده شده است (إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ؛ نساء/40)
«الذُّرِّیَّة» بر وزن «فُعلِیَّة» را منسوب به «الذُّرَّة» دانستهاند به معنای «آنچه پخش و منتشر میشود» (ما یُذَرُّ و یُنشر) که حرف یاء آن یاء نسبت، و تاء آن، تاءتانیث است که دلالت بر کثرت و جماعت میکند و به معنای اولاد و نسل انسان است و درباره وجه تسمیهاش گفتهاند این نسلی است که از ذراتی از نطفه شخص بعدا در جهان منتشر میشود و برخی هم توضیح دادهاند که اصل «ذُرِّیَّة» درباره فرزندان خردسال بوده که کمکم درباره مطلق اولاد و فرزندان یک نفر به کار رفته؛ و اگرچه اصل این کلمه جمع است اما برای واحد هم به کار میرود.
کلمه «ذُرِّیَّة» به صورت «ذُرِّیَّات» (وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِم؛ انعام/87) و «ذَرَارِیّ» جمع بسته میشود و با اینکه غالبا ذریه به معنای اولاد، و در عرض همسران به کار رفته (هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا؛ فرقان/74)، اما گاه توسعاً به معنای «زنان» نیز به کار میرود، چنانکه در روایتی آمده که «نَهَى عَنْ قَتْلِ الذَّرَارِیِّ، وَ خَصَّهُمْ بِالْحَمْلِ»
جلسه 789 http://yekaye.ir/ya-seen-36-41/
ضِعافاً
ماده «ضعف» در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد: یکی «ضَعف» نقطه مقابل قوت است (وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً؛ أنفال/66)؛ و دیگری «ضِعف» به معنای زیاد شدن و اضافه شدن چیزی به اندازه خودش (إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَمات؛ اسراء/75) (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص362). برخی بر این باورند که معنای دوم این ماده، بر اساس کاربرد آن در زبانهای عبری و آرامی بوده و از آنجا به زبان عربی وارد شده است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص31)
فعل ثلاثی مجرد آن، که عموما در معنای اول به کار میرود، بر وزن «ضَعُفَ یَضْعُفُ» است: «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» (حج/73) «وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا» (آل عمران/146) و مصدر آن هم به صورت «ضَعْف» نقل شده و هم به صورت «ضُعْف»: «اللَّهُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَةً» (روم/54)، و برخی احتمال دادهاند «ضَعف» در امور جسمی و بدنی باشد، و «ضُعف» در عقل و تصمیمگیری (الفروق فی اللغة، ص109؛ کتاب العین، ج1، ص281)؛ و یا اینکه وقتی کلام منصوب باشد «ضَعف» غالبا گویند (مثلا: رأیت به ضَعْفاً؛ إنَّ به ضَعْفاً) و وقتی مجرور یا مرفوع باشد بهتر است «ضُعف» گویند (به ضُعْفٌ شدید) (کتاب العین، ج1، ص281) و شاید بر همین اساس، و نیز با توجه به اینکه هر دو مورد مثالهای نقض متعددی در کلام عرب دارد، بوده که برخی این احتمال را مطرح کردهاند که چهبسا این تفاوت صرفاً دو گویش و لهجه باشد و نقشی در معنا نداشته باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص507)
کسی و یا چیزی که دچار ضعف باشد را «ضعیف» گویند «فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً» (بقره/282) ، «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعیفاً» (نساء/28) ، «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفاً» (نساء/76) ، «إِنَّا لَنَراکَ فینا ضَعیفاً» (هود/91) که جمع آن «ضُعَفاء» (لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ؛ بقره/266) و «ضِعاف» (لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً؛ نساء/9) و «ضعفی» میباشد (کتاب العین، ج1، ص282)
باب استفعال برای «طلب کردن» به کار میرود؛ «استضعاف» یعنی طلب اینکه شخص ضعیف باشد یا ضعیف نگه داشته شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص31) چنانکه گفتهاند «اسْتَضْعَفْتُهُ (او را استضعاف کردم) یعنی او را ضعیف یافتم و در حقش بدی کردم (کتاب العین، ج1، ص282) ویا اینکه [صرفا] او را ضعیف یافتم: «نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ» (قصص/5) «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی» (أعراف/150) و نقطه مقابل آن استکبار است: «یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا» (سبأ/31) (مفردات ألفاظ القرآن، ص507) و «مُسْتَضْعَف» اسم مفعولِ آن است: «إِذْ أَنْتُمْ قَلیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ» (انفال/26) «قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ» (نساء/97)[9]
اما معنای دوم این ماده، این بود که چیزی بر اصلش اضافه شود به طوری که دوبرابر یا بیشتر شود (کتاب العین، ج1، ص282) برخی گفته اند از باب تقابل یک نسبتی با همان معنای ضَعف و ناتوانی دارد و آن این است که تضاعف، منجر به حصول قوت در برابر ضعف می شود؛ و در هر صورت تذکر داده اند که تضاعف و مضاعفه، به هرگونه ازدیاد و کثرتی گفته نمی شود بلکه ازدیاد و کثرتی است که با یک یا چند بار تکرار حاصل شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص31).
«ضِعف» در این معنا از الفاظ متضایف است که همواره مقابل خود را اقتضا دارد (شبیه زوج و نصف). در این معنا غالبا در ابواب ثلاثی مزید به کار می رود: باب افعال: «فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ» (روم/39) یا تفعیل ویا مفاعله: «یُضاعَفْ/یُضَعِّف لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ» (احزاب/33) و البته باب مفاعله را در رساندن این معنا بلیغتر از باب تفعیل میدانند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص508)
کلمه «ضِعف» را به صورت «أضعاف» جمع میبندند: «فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثیرَةً» (بقره/245) و در آیه «لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً» (آل عمران/130) برخی گفتهاند مضاعفه، تاکیدِ أَضْعاف است؛ و نیز گفتهاند اینجا مضاعفه از «ضَعف» است نه از «ضِعف»، یعنی آنچه را شما ضِعف و چندبرابر شدن میپندارید، ضَعف و نقص است و از این جهت مضمونش شبیه آیه «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ» (روم/39) «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» (بقرة/276) است (مفردات ألفاظ القرآن، ص509)
ماده «ضعف» جمعا 52 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
خافُوا
قبلا بیان شد که ماده «خوف» در اصل دلالت بر ترس و بیم (فزع) دارد. به تعبیر دیگر، «خوف» عبارت است از اینکه شخص به خاطر یک نشانه محتمل ویا قطعی، انتظار مواجهه با یک امر ناخوشایند را داشته باشد؛ همان گونه که امید و طمع، عبارت است از اینکه به خاطر یک نشانه محتمل ویا قطعی، شخص انتظار رسیدن به یک امر خوشایند را داشته باشد؛ و نقطه مقابل خوف، «امن» است و آیاتی نظیر «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْف» (نساء/83) ، «لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» (نور/55) ، «لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنینَ» (قصص/31) ، «آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قریش/4) ، شاهدی است بر اینکه «خوف» در مقابل «امن» است. از شواهدی که نشان میدهد که کلمه ترس همواره با یک نوع شناخت همراه است [ولو ممکن است شناخت ناصواب باشد] عبارت «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما ...» (اگر از جدایی و اختلاف زن و شوهر میترسید، ...؛ نساء/35) است که حتی گفته شده که «خفتم» در اینجا به معنای «عرفتم: دانستید» می باشد؛ یعنی اگر به خاطر اطلاع از حال و روز آنها می ترسید که چنین شود ...»
ماده «خوف» در حالت عادی متعدی است (ترسیدن همواره، ترس از چیزی است) خواه این مفعول ذکر شود (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما، نساء/35؛ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ، مائده/28؛ وَ اللَّاتِی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَ، نساء/34) یا در تقدیر باشد (فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً، بقره/239؛ لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى، طه/68؛ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ، بقره/38) که این حذف مفعول، یا برای دلالت بر اطلاق است [یعنی میخواهد هر امر ترسآوری را شامل شود] و یا اگر امر خاصی مورد نظر بوده، واضح است و اقتضای کلام حذف آن بوده است.
ماده «خوف» در زبان عربی با موادی مانند «خشی» (خشیت) ، «حذر» ، «رهب» (رهبت) ، «فزع» ، «هلع» (هلوع)، «وحش» (وحشت) ، «هول» ، و «نذر» (انذار) نزدیک است اما تفاوت ظریفی بین اینها هست که قبلا به تفصیل بیان شد.
جلسه 846 http://yekaye.ir/ale-imran-3-175/
فَلْیَتَّقُوا
در آیه 1 همین سوره بیان شد که ماده «وقی» در اصل به معنای نگهداشتن و حفظ کردن است: «وِقَایَة» به معنای حفظ چیزی است از اینکه مورد اذیت و ضرر قرار بگیرد، و «تَقْوی» به معنای قرار دادن خود در «وقایه»ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن میرود، و به همین مناسبت است که «تقوای الهی» در معنای «ترس از خدا» هم به کار رفته است.
همچنین بیان شد که «اتَّقِ» فعل امر از ماده «وقی» در باب افتعال (در اصل به صورت «اِوتَقی») بوده است. چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) میدهد، با توجه به ترجمه کلمه «تقوی» به «خودنگهداری»، لذا «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر سادهتر: تقوی داشته باش.
سَدیداً
ماده «سدد» در اصل به معنای بستن و رخنهای را پوشاندن است و به هر چیزی که فاصله و مانع بین دو چیز قرار گیرد «سدّ» گویند.
«سدید» یعنی چیز دارای «سداد» و استقامت، گویی که به نحوی است که هیچ رخنهای در آن راه ندارد و از هرگونه خللی که منجر به فساد آن شود سالم است؛ و بدین جهت «سداد» به معنای «صواب» است؛ و سخن سدید، سخن متقن و محکمی است که امر متشابهی در آن نباشد. (قَوْلاً سَدیداً؛ نساء/9 و احزاب/70)
کلمه «سدّ» هم به صورت «سَدّ» تلفظ شده و هم به صورت «سُدّ»،
برخی (کسائی) گفتهاند که دو لهجه است و معنایش تفاوت ندارد؛
برخی (عکرمة و أبوعمرو بن العلاء و أبوعبیده) گفتهاند: موانعی که بشر ساخته (مصنوعی است) «سَدّ» و موانع طبیعی خداوند ایجاد فرموده «سُدّ» است؛ برخی بالعکس این را گفتهاند؛
برخی (خلیل و سیبویه و ابوعلی) هم گفتهاند «سَدّ» مصدر است؛ اما «سُدّ» به معنای اسم مفعول (= مسدود) است؛
برخی (ابنابی اسحاق) هم گفتهاند موانعی که با چشم دیده نمیشود «سَدّ» و موانعی که با چشم دیده میشود «سُدّ» نامیده میشود!
جلسه 675 http://yekaye.ir/al-kahf-18-93/
توجه
در جلسه 558 به مناسبت عبارت «وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً» (احزاب/70) توضیحاتی درباره قول سدید گذشت که مجددا تکرار نمی شود: http://yekaye.ir/al-ahzab-33-70/
[1] . با اینکه بنایم بر این بود که در اختلاف قرائات اماله و امور این چنینی را نیاورم اما به این مورد اشاره می شود:
قرأ حمزة بإمالة الألف بعد الخاء ، وذلک للکسرة التی تعرض له فی نحو «خفتُ». قال ابن الجوزی: والإمالة ههنا حسنة وإن کانت الخاء حرفاً مستعلیاً؛ لأنه یطلب الکسرة التی فی «خِفت» فینحو نحوها بالإمالة» وقرأ إسماعیل والمسیبی بین اللفظین. (معجم القراءات، ج2، ص24)
[2] . و قرأ الزهری و الحسن و أبو حیوة و عیسى بن عمر: بکسر لام الأمر فی: و لِیَخش، و فی: فلِیَتقوا، و لِیَقولوا. و قرأ الجمهور: بالإسکان.
[3] . قراءة الجماعة بسکون اللام «وَ لْیَخْشَ»، والإسکان تخفیف، إجراء للمنفصل مجرى المتصل. وقرأ الزهری والحسن وأبو حیوة وعیسى بن عمر ویحیى بن وثاب وعمرو بن عبید «و لِیَخش»، بکسر اللام، وهو الأصل. (وی در مورد فلِیَتقوا، و لِیَقولوا، صرفا همان افراد ابوحیان را نقل کرده است، ص24)
[4] . قراءة الجماعة «ذُرِّیَّةً» بضم الذال. و قرأ زید بن ثابت والمطوعی «ذِرِّیَّةً» بکسرها، والکسر هنا فی الراء لکسر الذال. قال الزجاج: «.. إلا أن الضم أجود، وهی منسوبة إلى الذرِّ وهی فُعلِیَّة منه.»
[5] . و قرأ الجمهور ضِعافا جمع ضعیف، کظریف و ظراف.
و أمال فتحة العین حمزة، و جمعه على فعال قیاس.
و قرأ ابن محیصن: ضُعُفا بضمتین، و تنوین الفاء.
و قرأت عائشة و السلمی و الزهری و أبو حیوة و ابن محیصن أیضا: ضُعَفاء بضم الضاد و المد، کظریف و ظرفاء، و هو أیضا قیاس. و قرىء ضُعافى و ضعافى بالإمالة، نحو سکارى و سکارى.
[6] . قراءة الجمهور «ضعافاً» جمع ضعیف، مثل ظَریف وظِراف.
وأمال فتحة العین حمزة، وعن خلف وخلاد خلاف فی ذلک، وهی قراءة ابن سعدان والعجلی. قال ابن غلبون: «واختلف عن خلاد ، فروی عنه الفتح والإمالة، وأنا آخذ له بالوجهین کما قرأتُ، وقرأ الباقون بالفتح»
وقرأ ابن محیصن «ضُعُفاً» بضمتین، وتنوین الفاء.
وقرأت عائشة والسلمی والزهری وأبو حیوة وابن محیصن وعلی ابن أبی طالب وابن مسعود «ضعفاء» بضم الضاد، والمد، کظریف وظرفاء، وهو قیاس.
وعن عیسى بن عمر أنه قرأ قراءتین: 1. ضُعافى، بضم الضاد. 2. ضَعافی، بفتح الضاد. وذلک مثل: سُکاری وسَکاری. وقد ذکر أبو حیان هذا مع الإمالة، ولم یذکر لهما قارئا ، وذکر هاتین القراءتین ابن خالویه عن عیسى، ولم یصرح بالإمالة. وذکر القراءتین الزمخشری، ولم یذکر لهما قارئا، ولم یذکر فیهما الإمالة
[7] . و مفعول و لیخش محذوف، و یحتمل أن یکون اسم الجلالة أی اللّه، و یحتمل أن یکون هذا الحذف على طریق الأعمال، أعمل فلیتقوا. و حذف معمول الأول، إذ هو منصوب یجوز أن یحذف اقتصارا، فکان حذفه اختصارا أجوز، و یصیر نحو قولک: أکرمت فبررت زیدا. (البحر المحیط، ج3، ص528)
[8] . و صلة الذین الجملة من لو و جوابها.
قال ابن عطیة: تقدیره لو ترکوا لخانوا. و یجوز حذف اللام فی جواب لو تقول: لو قام زید لقام عمرو، و لو قام زید قام عمرو، انتهى کلامه.
و قال الزمخشری: معناه و لیخش الذین صفتهم و حالهم أنهم لو شارفوا أن یترکوا خلفهم ذریة ضعافا و ذلک عند احتضارهم، خافوا علیهم الضیاع بعدهم لذهاب کافلهم و کاسبهم کما قال القائل: «لقد زاد الحیاة إلیّ حبا / بناتی إنهنّ من الضعاف / أحاذر أن یرثن البؤس بعدی / و أن یشربن رنقا بعد صاف» انتهى کلامه.
و قال غیرهما: لو ترکوا، لو یمتنع بها الشیء لامتناع غیره، و خافوا جواب لو انتهى.
فظاهر هذه النصوص أنّ لو هنا هی التی تکون تعلیقا فی الماضی، و هی التی یعبر عنها سیبویه: بأنها حرف لما کان یقع لوقوع غیره. و یعبر غیره عنها بأنها حرف یدل على امتناع الشیء لامتناع غیره.
و ذهب صاحب التسهیل: إلى أنّ لو هنا شرطیة بمعنى أن فتقلب الماضی إلى معنى الاستقبال، و التقدیر: و لیخش الذین إن ترکوا من خلفهم. قال: و لو وقع بعد لو هذه مضارع لکان مستقبل المعنى کما یکون بعد أن قال الشاعر: «لا یلفک الراجیک إلا مظهرا / خلق الکریم و لو تکون عدیما» و کان قائل هذا توهم أنه لما أمروا بالخشیة، و الأمر مستقبل، و متعلق الأمر هو موصول، لم یصلح أن تکون الصلة ماضیة على تقدیر دالة على العدم الذی ینافی امتثال الأمر.
و حسن مکان لو لفظ أن فقال: إنها تعلیق فی المستقبل، و أنها بمعنى إن. و کأن الزمخشری عرض له هذا التوهم، فلذلک قال: معناه و لیخش الذین صفتهم و حالهم أنهم لو شارفوا أن یترکوا، فلم تدخل لو على مستقبل، بل أدخلت على شارفوا الذی هو ماض أسند للموصول حالة الأمر. و هذا الذی توهموه لا یلزم فی الصلة إلا إن کانت الصلة ماضیة فی المعنى، واقعة بالفعل. إذ معنى: لو ترکوا من خلفهم، أی ماتوا فترکوا من خلفهم، فلو کان کذلک للزم التأویل فی لو أن تکون بمعنى: أن إذ لا یجامع الأمر بإیقاع فعل من مات بالفعل. أما إذا کان ماضیا على تقدیر یصح أن یقع صلة، و أن یکون العامل فی الموصول الفعل المستقبل نحو قولک: لیزرنا الذی لو مات أمس بکیناه. و أصل لو أن تکون تعلیقا فی الماضی، و لا یذهب إلى أنه یکون فی المستقبل بمعنى: إن، إلا إذا دلّ على ذلک قرینة کالبیت المتقدّم. لأن جواب لو فیه محذوف مستقبل لاستقبال ما دل علیه و هو قوله: «لا یلفک». و کذلک قوله: «قوم إذا حاربوا شدّة مآزرهم / دون النساء و لو بانت بإطهار» لدخول ما بعدها فی حیز إذا، و إذا للمستقبل. و لو قال قائل: لو قام زید قام عمرو، لتبادر إلى الذهن أنه تعلیق فی الماضی دون المستقبل. و من خلفهم متعلق بترکوا. و أجاز أبو البقاء أن یکون فی موضع الحال من ذریة. (البحر المحیط، ج3، ص528-529)
[9] . درباره استضعاف این نکات به اختصار در جلسه 181 http://yekaye.ir/an-nisa-004-097/ بیان شده بود.