930) سوره نساء (4) آیه 5 وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ
بسم الله الرحمن الرحیم
930) سوره نساء (4) آیه 5
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً
21 -26 رمضان 1440
ترجمه
به سفیهان اموال خود را که خداوند مایه قوام شما [یا: در اختیار شما] قرار داده، ندهید؛ و [صرفاً] در آن روزیشان را تامین کنید و لباسشان بپوشانید و با آنان به نحوی شایسته سخن بگویید.
اختلاف قراءات
الَّتی
در اغلب قرائات به صورت «التی» قرائت شده است؛ اما
در برخی قراءات اربعه عشر (حسن) و غیرمشهور (قرائت نخعی، و روایت هارون از قرائت ابوعمرو) به صورت جمع «اللاتی»
و در برخی قراءات شاذ به صورت «اللواتی» قرائت شده است.
قرائت آن به صورت «اللاتی» یا «اللواتی» از از باب این است که «اموال» جمع است؛ و قرائت «التی» از باب این است که «اموال» جمع غیرذویالعقول است که غالبا ضمیر برای آن مفرد میآید.
البحر المحیط، ج3، ص516[1]؛ معجم القراءات ج2، ص16[2]
قِیاماً
در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و بصره (ابوعمرو) و مکه (ابن کثیر) به صورت «قِیاماً» قرائت شده؛ اما
در قرائت اهل مدینه (نافع) و شام (ابن عامر) بدون الف و به صورت «قِیَماً»؛
و در قرائتی از قرائات اربعه عشر (حسن) و برخی قرائات غیرمشهور (عیسی بن عمر) به صورت قَواماً
و در قرائات غیرمشهور به صورت «قِواماً» (قرائت عبدالله بن عمر) و حتی «قِوَماً» نیز روایت شده است.
«قیام» و «قِیَم» و «قوام» را اغلب سه گویش دانستهاند که تفاوت معنایی چندانی ندارد، و برخی گمان کردهاند که «قِیَم» جمع «قیمة» است همانند «دِیَم» که جمع «دیمة» است؛ اما دیگران این را مردود دانستهاند، شاهدش هم این آیه است که فرمود «دِیناً قِیَماً» (انعام/161). برخی هم «قوام» را مصدر «قاوم» و یا اسم مصدر ویا اسم به معنای «ما یقام به» و حتی به معنای «قامة» نیز دانستهاند.
مجمع البیان، ج3، ص13[3]؛ البحر المحیط، ج3، ص517[4]؛ معجم القراءات ج2، ص17-18[5]
نکات ادبی
السُّفَهاءُ
ماده «سفه»[6] در اصل بر «خِفّت» (سبکسری) و «سخافت» (سخیف و مبتذل بودن) دلالت میکند (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص79) برخی اصل آن را در مورد «خفت» و سبکی در بدن دانستهاند که بعدا در مورد خفت نفسانی (سبکسری) که از مقوله کمخِرَدی است به کار رفته (مفردات ألفاظ القرآن، ص414) و موید این معنا هم تعبیر «تَسَفَّهَتِ الرِّیاحُ الشیءَ» است که وقتی چیزی بسیار سبک باشد که باد بتواند آن بتواند جابجا کند، گفته میشود (لسان العرب، ج13، ص499). برخی هم اصل معنای آن را هرگونه اختلال، و در مقابل حلم و عقل دانستهاند که خفت و سخافت و ... از آثار آن است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص146-147) و به مناسبتِ همین معنای «خفت»، گاه در معنای «جهل و نادانی» هم به کار میرود (لسان العرب، ج13، ص498). بسیاری آن را نقطه مقابل «حلم» (بردباری ناشی از دوراندیشی) معرفی کردهاند (کتاب العین، ج4، ص9؛ معجم المقاییس اللغة، ج3، ص79؛ المحیط فی اللغة، ج3، ص416 ؛ التحقیق، ج5، ص147) و در حدیث جنود عقل و جهل هم این دو (حلم و سفه) در مقابل هم دانسته شده (الکافی، ج1، ص21) که در این صورت معادل فارسی مناسب برای آن شاید «نابخردی» و «کوتهبینی» باشد.
مصدر فعل «سَفِهَ یَسْفَهُ» هم به صورت «سَفَاهَة» است: «إِنَّا لَنَراکَ فی سَفاهَةٍ» (اعراف/66) هم به صورت «سَفَه»: «قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْم» (انعام/140) و ظاهرا فعل لازم است؛ اما با توجه به آیه «إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (بقره/130) برخی گفتهاند که کاربرد این فعل به صورت متعدی هم متداول است؛ برخی احتمال دادهاند که برای متعدی شدن باید به باب تفعیل برود (سَفَّهَ)، و از این رو، در این آیه «نفسه» را نه مفعول، بلکه چهبسا تمییز باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص147) و برخی هم آن را در اصل «سَفِهَت نَفْسُهُ» دانستهاند که دچار صرف در فعل شده، شبیه «بَطِرَتْ مَعِیشَتَها» (قصص/58) (مفردات ألفاظ القرآن، ص414) و یک احتمال دیگر هم آن است که «نفسه» منصوب به نزع خافض، و در اصل «فی نفسه» بوده است.
«سفیه» را اگرچه در مورد کسی که مرتکب سفاهت شود به کار میبرند، اما به نظر میرسد صفت مشبهه از ماده «سفه» باشد و دلالت بر ثبات این صفت در شخص کند، زیرا به کسی که یکبار رفتار سفیهانهای از او سر بزند، «سفیه» گفته نمیشود: «فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلّ» (بقره/282) «وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفیهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً» (جن/4). این کلمه به صورت «السُّفَهاءُ» جمع بسته شده؛ و این تعبیر در قرآن کریم، هم در مورد کمخردی نسبت به امور و معاملات دنیایی مطرح شده «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُم» [که در ادبیات فقهی نیز «سفیه» به همین معنا رایج است] و هم در مورد کمخردی در امور دینی و اخروی: «قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ» (بقره/13) « سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِم» (بقره/142) «أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا» (اعراف/155) (مفردات ألفاظ القرآن، ص414).
ماده «سفه» و مشتقات آن جمعاً 11 بار در قرآن کریم به کار رفته است.[7]
قِیاماً
قبلا بیان شد که ماده «قوم» در زبان عربی در دو معنای اصلی به کار رفته است: یکی به معنای «جماعتی از مردم» [قوم و قبیله] و دیگری به معنای برخاستن (انتصاب) و عزم و تصمیم. هرچند برخی اصل این ماده را در معنای نقطه مقابل نسشتن (قعود)، یعنی برخاستن و به کاری اقدام کردن (فعلیة العمل)، دانسته و بر این باورند که معنای اول آن از زبان سریانی وارد عربی شده است.
«قیام» مصدر ثلاثی مجرد از این ماده است که انحای مختلفی دارد: یا «قیام به چیزی» است یا «قیام بر چیزی» و یا قیام به معنای «عزم به کاری» ویا به معنای اسم برای «چیزی که امور دیگر بدان تکیه میزنند»:
قیام به چیزی [همان معنای «ایستادن» میدهد] مانند «مِنْها قائِمٌ وَ حَصِیدٌ» (هود/100) ، «ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها» (حشر/5) «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً» (آل عمران/191)
قیام بر چیزی، به معنای مراعات کردن و حفظ و مراقبت از آن چیز است، که در این صورت غالبا با حرف «علی» میآید؛ مثلا: «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَت» (رعد/33) یا تعبیر «إِلَّا ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً» (آل عمران/75) که این دومی به معنای در طلب آن مطلب ثابت قدم ماندن است.
قیام به معنای تصمیم و عزم به انجام کاری، مانند «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ» (مائده/6) ویا «یُقِیمُونَ الصَّلاةَ» (مائده/55) یعنی دائما آن را انجام میدهند و بر آن محافظت دارند؛ (بیتن تعبیر قیام به نماز و اقامه نماز تفاوتی هست که در ادامه توضیح داده میشود)
«قیام» و «قِوام» به معنای اسم برای چیزی که بدان تکیه زده میشود و موجب ایستاده ماندن چیز دیگری میشود و قوامبخش آن است؛ مانند: «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً» (نساء/5) ویا «جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ» (مائده/97)
«قیّم» و «قیّوم» هم هر دو از قیام گرفته شده؛ «قَیّم» صفت است، به معنای کسی که دیگری به او تکیه داده و پابرجا گردیده و قوام کارش به اوست؛ مانند «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» (یوسف/40) یا «فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ» (بینة/3) و «قیّوم» صیغه مبالغه در همین معنا میباشد (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّوم؛ بقره/214).
جلسه 366 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-1/
ارْزُقُوهُمْ
قبلا بیان شد که ماده «رزق» به معنای عطای جاری (بخششی که در جریان است)، و نصیب و بهرهای که به شخص میرسد، و نیز غذایی که میخورد به کار میرود و ظاهرا کلمه «روزی» در فارسی همان بار معنایی را دارد. گفتهاند اصل رزق در مورد عطاء و بخششی بوده که در زمان معین انجام میشده و بعد کمکم در بخششهای بدون وقت معین هم به کار رفته است.
جلسه 258 http://yekaye.ir/al-hegr-15-20/
اکْسُوهُمْ
ماده «کسو» در اصل برای پوشیدن لباس به کار میرود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص61) و «کساء» و «کسوه» (که به دو صورت «کِسْوَة» و «کُسْوَة» تلفظ میشود) به معنای «لباس» است: «عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوف» (بقره/233) «مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ» (مائده/89) (کتاب العین، ج5، ص391؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص711) و برای خاص لباس استفاده میشود، نه هرگونه ساتر و پوششی (التحقیق، ج10، ص61)
این فعل در حالت ثلاثی مجرد، متعدی است (به معنای «لباس پوشاندن» است: کَسَوْتُهُ: ألبسته) که گاه با یک مفعول میآید: «وَ اکْسُوهُمْ» (نساء/5) و گاه با دو مفعول «ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً» (بقره/259) «فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» (مومنون/14)؛ و وقتی به باب افتعال میرود به معنای «لباس پوشیدن» میباشد (اکْتَسَى: لبس الکسوة) (کتاب العین، ج5، ص391)
ماده «کسو» همین 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
مَعْرُوفاً
درباره ماده «عرف» قبلا اشاره شد که برخی اصل این ریشه را دال بر «سکون و طمأنینه» میدانند که معرفت هم از همین باب بوده و «معروف» را هم از این جهت معروف گفتهاند که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش میرسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و میترسد. برخی هم اصل معنا را همان «معرفت» و شاختی که با تامل حاصل شود دانستهاند، و وجه تسمیه «معروف» را این دانستهاند که کاری است که عقل و شرع آن را به عنوان کار خوب میشناسد.
جلسه 82 http://yekaye.ir/ale-imran-3-104/
همچنین اشاره شد که نقطه مقابل ماده «عرف»، ماده «نکر» است: «عرف» وضعیتی است که انسان میشناسد و دلش با آن آرام میگیرد؛ و «نکر» آن است که عقل بدان اعتراف نمیکند بلکه به بدی و انکار آن حکم می کند؛ «نَکِرَ» به معنای آن است که نشناخت و چیزی را ناشناخته قلمداد کرد (فَلَمَّا رَأى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُم؛ هود/70)
جلسه 726 http://yekaye.ir/al-fater-35-26/
ادامه در برگه بعد
[1] . و قرأ الحسن و النخعی: اللاتی.
و قرأ الجمهور: التی.
قال ابن عطیة: و الأموال جمع لا یعقل، فالأصوب فیه قراءة الجماعة انتهى. و اللاتی جمع فی المعنى للتی، فکان قیاسه أن لا یوصف به الإماء وصف مفرده بالتی، و المذکر لا یوصف بالتی سواء کان عاقلا أو غیر عاقل، فکان قیاس جمعه أن لا یوصف بجمع التی الذی هو اللاتی. و الوصف بالتی یجری مجرى الوصف بغیره من الصفات التی تلحقها التاء للمؤنث. فإذا کان لنا جمع لا یعقل فیجوز أن یجری الوصف علیه کجریانه على الواحدة المؤنثة، و یجوز أن یجری الوصف علیه کجریانه على جمع المؤنثات فتقول: عندی جذوع منکسرة، کما تقول: امرأة طویلة، و جذوع منکسرات. کما تقول: نساء صالحات جرى الوصف فی ذلک مجرى الفعل. و الأولى فی الکلام معاملته معاملة ما جرى على الواحدة، هذا إذا کان جمع ما لا یعقل للکثرة. فإذا کان جمع قلة، فالأولى عکس هذا الحکم: فأجذاع منکسرات أولى من أجذاع منکسرة، و هذا فیما وجد له الجمعان: جمع القلة، و جمع الکثرة. أمّا ما لا یجمع إلا على أحدهما، فینبغی أن یکون حکمه على حسب ما تطلقه علیه من القلة و الکثرة. و إذا تقرر هذا أنتج أنّ التی أولى من اللاتی، لأنه تابع لجمع لا یعقل. و لم یجمع مال على غیره، و لا یراد به القلة لجریان الوصف به مجرى الوصف بالصفة التی تلحقها التاء للمؤنث، فلذلک کانت قراءة الجماعة أصوب. و قال الفراء: تقول العرب فی النساء: اللاتی، أکثر مما تقول التی. و فی الأموال تقول التی أکثر مما تقول اللاتی، و کلاهما فی کلیهما جائز.
و قرىء شاذا اللواتی، و هو أیضا فی المعنى جمع التی.
[2] . قراءة الجمهور «التی على الأفراد، فهو صفة لجمع مالایعقل وهو الأموال.
وقرأ الحسن والنخعی وهارون عن أبی عمرو «اللاتی»، وهو جمع فی المعنى ل«التی»
وقرئ شاذة «اللواتی»، وهو جمع «التی» فی المعنى، وذکروا أنه جمع اللاتی فهو جمع الجمع على هذا.
[3] . قرأ نافع و ابن عامر «قِیَماً» بغیر ألف و الباقون «قِیاماً» بالألف. قال أبو الحسن فی قیام ثلاث لغات قیام و قیم و قوام و هو الذی یقیمک قال لبید: «أ قتلک أم وحشیة مسبوعة / خذلت و هادیة الصوار قوامها» قال أبو علی لیس قول من قال إن القیم جمع قیمة بشیء إنما القیم بمعنى القیام و هو مصدر یدل علیه قوله «دِیناً قِیَماً» فالقیمة التی هی معادلة الشیء و مقاومته لا مذهب له هاهنا إنما المعنى دینا دائما ثابتا لا ینسخ کما نسخت الشرائع التی قبله فیکون مصدر وصف الدین به و لا وجه للجمع هاهنا و لا للصفة لقلة مجیء هذا البناء فی الصفة أ لا ترى أنه إنما جاء فی قولهم قوم عدى و مکان سوى و فعل فی المصادر کالشبع و الرضا و نحوهما أوسع فی الوصف فإذا کان کذلک حمل على الأکثر.
[4] . قرأ نافع و ابن عامر: «قِیَماً»، و جمهور السبعة: قیاما، و عبد اللّه بن عمر: قِواماً بکسر القاف، و الحسن و عیسى بن عمر: قَواماً بفتحها. و رویت عن أبی عمرو. و قرىء شاذا: قِوَماً.
فأما قیما فمقدر کالقیام، و القیام قاله: الکسائی و الفراء و الأخفش، و لیس مقصورا من قیام. و قیل: هو مقصور منه. قالوا: و حذفت الألف کما حذفت فی خیم و أصله خیام، أو جمع قیمة کدیم جمع دیمة قاله: البصریون غیر الأخفش. ورده أبو علی: بأنه وصف به فی قوله: «دِیناً قِیَماً» و القیم لا یوصف به، و إنما هو مصدر بمعنى القیام الذی یراد به الثبات و الدوام. ورد هذا بأنه لو کان مصدرا لما أعلّ کما لم یعلوا حولا و عوضا، لأنه على غیر مثال الفعل، لا سیما الثلاثیة المجردة. و أجیب: بأنه اتبع فعله فی الإعلال فأعل، لأنه مصدر بمعنى القیام، فکما أعل القیام أعل هو. و حکى الأخفش: قیما و قوما، قال: و القیاس تصحیح الواو، و إنما اعتلت على وجه الشذوذ کقولهم: تیره، و قول بنی ضبة: طیال فی جمیع طویل، و قول الجمیع: جیاد فی جمع جواد. و إذا أعلوا دیما لاعتلال دیمة، فإن إعلال المصدر لاعتلال فعله أولى. ألا ترى إلى صحة الجمع مع اعتلال مفرده فی معیشة و معائش، و مقامة و مقاوم، و لم یصححوا مصدرا أعلوا فعله. و قیل: یحتمل هنا أن یکون جمع قیمة، و إن کان لا یحتمله دینا قیما. و أما قیام فظاهر فیه المصدر، و أما قوام فقیل: مصدر قاوم. و قیل: هو اسم غیر مصدر، و هو ما یقام به کقولک: هو ملاک الأمر لما یملک به. و أما قوام فخطأ عند أبی حاتم. و قال: القوام امتداد القامة، و جوزه الکسائی. و قال: هو فی معنى القوام، یعنی أنه مصدر. و قیل: اسم للمصدر. و قیل: القوام القامة، و المعنى: التی جعلها اللّه سبب بقاء قاماتکم.
[5] . قرأ ابن کثیر وأبو عمرو وحمزة والکسائی وأبو جعفر ویعقوب «قیاما» مصدر قام؛ و هذه القراءة اختیار الطبری.
وقرأ نافع وابن عامر وابن عباس والرهاوی عن أبی جعفر «قِیَماً» وهو مصدر کالقیام، وقیل هو مقصور منه، قالوا: حذفت الألف کما حذفت فی خیم وأصله خیام، قالوا : أو هو جمع قیمة کدیم جمع دویمة، وذهب إلى هذا البصریون غیر الأخفش.
وقرأ عبد الله بن عمر والحسن «قواماً» بکسر القاف و واو بعدها وقیل هو مصدر «قاوم»، وقیل: هو اسم غیر مصدر، وهو مایقام به کقولک: هو ملاک الأمر لما یملک به.
وقرأ الحسن وعیسى بن عمر وأبو عمرو فی روایة «قَواماً» بفتح القاف، وهی خطأ عند أبی حاتم، وجوزه الکسائی، وقال: هو فی معنى القوام، یعنی أنه مصدر، وقیل اسم مصدر، وقیل القوام القامة.
وقرئ شاذة «قِوَماً» بکسر القاف وإسقاط الألف وفتح الواو، بزنة «عِنَب»، وهو مصدر جاء على الأصل کالعِوَض.
[6] . این ماده قبلا در جلسه 105 http://yekaye.ir/al-baqarah-02-013/ به طور ناقص مطرح شده بود که اینک تکمیل گردید.
[7] . ضمنا در این آیه برخی از مفسران قدیم (مجاهد) مقصود از «سفهاء» را زنان دانستهاند، اما به آنان خرده گرفته شده که «سفهاء» جمع «سفیه» است و به زن کمخِرد «سفیهة» گفته میشود که جمعِ وزن «فعیلة» به صورت «فعلاء» وجود ندارد، بلکه اغلب به صورت «فعائل» یا «فعیلات» میباشد؛ و در مقابل هم برخی بر این باورند که جمع «فعیلة» به صورت «فعلاء» نیز وجود دارد. (البحر المحیط، ج3، ص515: و قال مجاهد: فی النساء خاصة... و یضعف قول مجاهد أنها فی النساء، کونها جمع سفیهة، و العرب إنما تجمع فعیلة على فعائل أو فعیلات قاله: ابن عطیة. و نقلوا أنّ العرب جمعت سفیهة على سفهاء، فهذا اللفظ قد قالته العرب للمؤنث، فلا یضعف قول مجاهد. و إن کان جمع فعیلة الصفة للمؤنث نادرا لکنه قد نقل فی هذا اللفظ خصوصا. و تخصیص ابن عطیة جمع فعیلة بفعائل أو فعیلات لیس بجید، لأنه یطرد فیه فعال کظریفة و ظراف، و کریمة و کرام، و یوافق فی ذلک المذکر. و إطلاقه فعیلة دون أن یخصها بأن لا یکون بمعنى مفعولة نحو: قتیلة، لیس بجید، لأن فعیلة لا تجمع على فعائل)