929) سوره نساء (4) آیه 4 وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَ

 بسم الله الرحمن الرحیم

929) سوره نساء (4) آیه 4

وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً

15 -20 رمضان 1440

ترجمه

و به زنان مهریه‌های‌شان را‌ هدیه بدهید. پس اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!

اختلاف قراءات[1][2] 

 

نکات ادبی

صَدُقاتِهِنَّ

از ماده «صدق»[3]، کلمه «صِدق» به معنای راستگویی واژه‌ای کاملا آشناست؛ و برخی شروع تحلیل خود از این ماده را همینجا قرار داده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص478). اما دیگران مساله را مقداری عقب‌تر برده‌اند: برخی بر این باورند اصل ماده «صدق» دلالت دارد بر قوتی در چیزی از حیث سخن یا غیر آن؛ و «صِدق» در مقابل «کذب» را بدین جهت چنین نامیده‌اند که دارای قوتی فی نفسه است برخلاف کذب که هیچ قوتی ندارد و باطل محض است؛ و بر همین اساس است که برای شیء صُلب و محکم، تعبیر «شى‏ءٌ صَدْق» به کار می‌برند؛ مانند «رُمْح صَدْقٌ: نیزه محکم» و مهریه را هم بدین جهت «صِداق، صُدْقة و صَدُقة» گویند که حق مسلّمی است که باید ادا شود. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص339)[4]

برخی هم بر این باورند که اصل این ماده به معنای تمامیت و صحت و برحق بودن است، که این معنا به اختلاف مصادیق استعمالش متفاوت می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص215)[5]

کاربرد اصلی دو کلمه «صِدق» و «کذب» در خصوص سخن است، اما تدریجا درباره هر عملی به کار رفته، مثلا: وقتی کسی در جنگ آنچنان که شایسته است مبارزه کند می گویند «صَدَقَ‏ فی القتال» یا خداوند درباره کسانی که با عملی که انجام دادند به عهد خود وفا کرده‌اند فرمود «رِجالٌ‏ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ»‏(أحزاب/23) و راست بودن خود را در عمل نشان دادند، فرمود «لِیَسْئَلَ‏ الصَّادِقِینَ‏ عَنْ‏ صِدْقِهِمْ‏» (أحزاب/8) یا در جایی که حقیقت رویای پیامبر را عملا برایش محقق فرمود، آمده «لَقَدْ صَدَقَ‏ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ»‏(لفتح/27) و بر همین اساس است که در جایی که شخص، با عمل خود ادعاهای صادقانه خود را اثبات کرد، فرمود «وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ‏ وَ صَدَّقَ‏ بِهِ»‏(زمر/33) و نهایتا هر فضیلتی ظاهری و باطنی را با «صدق» تعبیر می‌کنند: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ‏ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ« (قمر/55) «أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ‏ صِدْقٍ‏ عِنْدَ رَبِّهِمْ»‏(یونس/2) «أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ‏ صِدْقٍ‏ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ‏ صِدْقٍ»‏(إسراء/80) «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ فِی الْآخِرِینَ‏» (شعراء/84) (مفردات ألفاظ القرآن، ص479)

فعل «صَدَقَ» هم به صورت لازم به کار می‌رود « قُلْ صَدَقَ اللَّهُ» (آل عمران/95) «صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» (احزاب/22)؛ «قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبینَ» (نمل/27) هم به صورت یک مفعولی «نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا» (مائده/113) و هم به صورت دو مفعولی: ‏«وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ‏ اللَّهُ وَعْدَهُ‏» (آل عمران/152) که برخی احتمال داده‌اند که اقتضای اولیه این ماده آن است که متعدی به دو مفعول شود، زیرا یک مفعول آن همان «سخن»ی است که گفته می‌شود و مفعول دیگر، طرف خطاب این سخن است؛ [که به خاطر قرینه‌های موجود در کلام، بسیاری از اوقات، یکی یا هردو مورد حذف می‌شود] (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص217)

این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود (صَدَّقْتُ‏ فلانا)، به معنای نسبت صدق دادن به کسی (تایید راستگویی او) است: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى» (قیامت/31) ، «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى»‏ (لیل/6)؛ و وقتی در باب افعال به کار رود (أَصْدَقْتُ‏ فلانا)، به معنای «صادق و راستگو» یافتن کسی است؛ و برخی گفته‌اند این دو معنا برای هر دو باب به کار می‌رود و البته «تصدیق» در مورد تایید هر چیزی که در آن تحقیق و بررسی‌ای انجام شده، نیز به کار می‌رود «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلینَ» (صافات/37) (مفردات ألفاظ القرآن، ص480).

البته اسم فاعل از همین باب تفعیل، یعنی «مُصَدِّق» هم در مورد «کسی [یا سخن و نوشته‌ای] که سخن و مطالب شخص دیگری را تصدیق می‌کند» به کار می‌رود: «وَ لَمَّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ» (بقره/89) ، «وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم» (بقره/108) ، «یَقُولُ أَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقینَ» (صافات/52) «مُصَدِّقُ الَّذی بَیْنَ یَدَیْه» (انعام/92) و هم برای کسی که صدقه می‌دهد: «إِنَّ الْمُصَّدِّقینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ کَریمٌ» (حدید/18)؛ و گفته‌اند استعمال آن برای کسی که مرد راستی و درستی باشد (رجل صِدق) و نیز برای متصدی صدقه‌ها [= زکات]، بویژه کسی که زکات گوسفند را جمع می‌کند، نیز رایج است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص340)

در قرآن کریم فعل «صدّق» هم بدون حرف اضافه (صَدَّقَ الْمُرْسَلین، صافات/37؛ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا، صافات، 105) به کار رفته، هم با حرف اضافه «بـ» («صَدَّقَ بِالْحُسْنی»، لیل/6؛ «صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها» تحریم/12؛ مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّه، آل‌عمران/39) و هم با حرف اضافه «لـ» (مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ، بقره/89) و هم با حرف اضافه «علی» (صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّه، سبأ/20)؛ که البته این آخری به معنای محقق کرده و عملی کردن آنچه در نظر داشته است.

«صِدِّیق» که صیغه مبالغه است را برخی گفته‌اند برای کسی به کار می‌رود که همواره ملازم صدق است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص339) و برخی گفته‌اند کسی است که صدق از او زیاد دیده می‌شود، بلکه کسی که مطلقا کذب از او سر نمی‌زند؛ بلکه کسی که انتظار کذب هم از او نمی‌رود؛ و بلکه کسی که هم سخن و اعتقاد و عملش همگی با هم هماهنگ و صادقانه است: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ کانَ‏ صِدِّیقاً نَبِیًّا» (مریم/41)، «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ‏ صِدِّیقاً نَبِیًّا» (مریم/56)، «وَ أُمُّهُ‏ صِدِّیقَةٌ» (مائدة/75) و از کاربردهای قرآنی این واژه معلوم می‌شود که رتبه بسیار بالایی و بعد از نبوت است: «فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ‏ وَ الشُّهَداء»ِ(نساء/69) (مفردات ألفاظ القرآن، ص479)

«صَدَاقة» که اسم فاعل آن «صَدیق» است به معنای «صِدقِ» در مودت (دوستی واقعی و روراست) است (برخلاف زبان فارسی، که کلمه «صداقت» را ‌بیشتر ناظر به خود راستگویی به کار می‌برند تا دوستی) و مختص انسان است: «فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ؛ وَ لا صَدِیقٍ‏ حَمِیمٍ« ‏(شعراء/100- 101) (مفردات ألفاظ القرآن، ص480) و گفته‌اند «صدیق» آن دوستی است که صدقش ثابت شده و این صفت در او به تمامیت حاصل گردیده است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص219). بدین ترتیب، کلمه «صداقت» در زبان عربی به مفاهیمی مانند محبت و خُلّت نزدیکتر است تا «راستگویی» و در تفاوتش با دو واژه مذکور گفته‌اند «صداقت» قوت در مودت و دوستی‌ است و از «شیء صدق» [= چیز صُلب و محکم] گرفته شده؛ و مصمم شدن دل است بر دوستی، و از این رو، در مورد نسبت خدا با مومنان، تعبیر حبیب و خلیلِ مومنان به کار برده می‌شود؛ اما «صدیق مومنان» خیر؛  (الفروق فی اللغة، ص115) و در مورد «خُلَّت» هم اختصاص یافتن کسی برای خود، از باب تکریم وی است؛ از این رو، می‌گویند قلانی خلیل خداست؛ اما گفته نمی‌شود که خدا خلیلِ فلانی است. (الفروق فی اللغة، ص278) ضمنا «صَدِیق» هم برای یک نفر، دو نفر و جماعت و هم برای مذکر و مونث به همین صورت به کار می‌رود، هرچند برای جمع تعبیر «أصدقاء» و «أصادق» هم به کار رفته است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص340) مثلا در این آیه فرمود: صدیقکم: و نفرمود «أصدقائکم»: «أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أُمَّهاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ إِخْوانِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخَواتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَعْمامِکُمْ أَوْ بُیُوتِ عَمَّاتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ أَخْوالِکُمْ أَوْ بُیُوتِ خالاتِکُمْ أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدیقِکُمْ» و قرینه اینکه اینجا دوستان (جمع) مد نظر است این است که که آباء و امهات و ... همگی را جمع آورد. (در آیه 101 شعراء هم «صدیق حمیم، عطف به «شافعین» شده و کاملا محتمل است آنجا نیز جمع مد نظر باشد.)

«صَدَقَةُ» آن مالی است که انسان در کارهای خیر و برای خدا خرج می‌کند، و «صدقه» در اصل در مورد پرداخت‌های مستحبی «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» (بقره/271) ، «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» (بقره/276)، و «زکات» برای پرداخت‌های واجب به کار می‌رود؛  و در جایی که که حکایتگر صدق صاحبش در کارهایش باشد، حتی در مورد انفاق واجب [زکات اصطلاحی امروزی] هم به کار می‌رود: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ‏ صَدَقَةً» (توبة/103) «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکینِ وَ الْعامِلینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ....» (توبه/60)  (مفردات ألفاظ القرآن، ص480) البته اینکه «زکات» لزوما برای انفاق واجب شرعی خاص گفته می‌شود؛ اگرچه امروزه چنین متداول شده، اما در زبان قرآن لزوما چنین نیست و به نظر می‌رسد هم برای مطلقِ انفاق‌های در راه خدا زکات گفته می‌شود، مانند تعبیر پرکاربرد «أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» (بقره/43، 83، 110، 277؛ و ...) و هم در خصوص انفاق‌های مستحب: «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فی‏ أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُریدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ» (روم/39) یا آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» (مائده/55) که درباره انفاق مستحبی امیرالمومنین ع در حین رکوعش نازل شده، و واضح است که مقام، مقام زکات واجب اصطلاحی نبوده است. در تفاوت «بِرّ» و «صدقه» گفته‌اند صدقه برای پر کردن فقر و نیاز فقیر است، اما «برّ» برای جلب دوستی ذوی الحقوق است؛ و از این روست که مثلا تعبیر «بر الوالدین» معروف شده و نیز گفته‌اند که «بر» می‌تواند به معنای نفع‌رسانی کاملا آشکار و بزرگ باشد. (الفروق فی اللغة، ص164)

برای «صدقه دادن» یا گرفتن غالبا از ماده «صدق» در باب تفعل استفاده می‌شود [البته تعبیر «تقدیم صدقه» هم برای صدقه دادن رایج است: «إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً» (مجادله/12)]. برخی بر این باورند که هم برای فعل صدقه دهنده به کار رفته و هم بر فعل صدقه گیرنده، اما کاربرد آن در خصوص صدقه گیرنده را غلط مشهور دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص339-340)[6] چنانکه در قرآن هم فقط برای صدقه دهنده به کار رفته است: «تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقینَ» (یوسف/88) ، «إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ ... وَ الْمُتَصَدِّقینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ و ...» (احزاب/35) «إِنَّ الْمُصَّدِّقینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ کَریمٌ» (حدید/18) «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنی‏ إِلى‏ أَجَلٍ قَریبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحینَ» (منافقون/10) [با توجه به اینکه آیه ناظر به بحث انفاق بوده، و «أصَّدَّقَ» هم در اصل «أتصَدَّقَ» بوده، و اسم فاعل آن هم به همین صورت در آیه 18 حدید گذشت، معنای اولی «فَأَصَّدَّقَ» همان «صدقه بدهم» است، هرچند برخی اینکه به معنای «تصدیق کنم» باشد را هم منتفی ندانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص481)] و البته برای هرگونه گذشتن از حق خود هم این تعبیر به کار رفته است: «وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ‏ تَصَدَّقَ‏ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ‏» (مائدة/45) ، «وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ، وَ أَنْ‏ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ‏» (بقرة/280) «وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ‏ یَصَّدَّقُوا» (نساء/92)

«صداق» به «مهریه» زن گفته می‌شود و درباره وجه تسمیه آن گفته‌اند که «چون نشانه راستین بودن علاقه مرد است[7]، همان گونه که وجه تسمیه «صَدَقه» این بود که حکایتگر صدق صاحبش در کارهایش می‌باشد» (نظام حقوق زن در اسلام (مطهری)، ص236)، البته مفردِ این کلمه در این معنا، پنج گونه تلفظ شده است، که جمعِ آنها با هم فرق می‌کند:

«صَدُقَة» (گویش اهل حجاز) که به صورت جمع سالم: «صَدُقَاتٍ» جمع بسته می‌شود؛

«صِدَاق» و «صَدَاق» که به صورت «صُدُق» جمع بسته می‌شود؛

«صُدْقَةٌ» (گویش بنی تمیم) که این هم به صورت جمع سالم: «صُدُقَات» جمع بسته می‌شود؛ شبیه «غُرْفَة» و «غُرُفَات»؛

«صَدْقَةٌ» که به صورت «صُدَق» جمع بسته می‌شود شبیه «قَرْیَة» و «قُرًى». (المصباح المنیر، ج‏2، ص336) و همه اینها در قرائات غیرمشهور آمده است.

گفتیم که صداق همان مهریه است، در تفاوت «مَهر» و «صداق» گفته‌اند «صداق» در اصل برای آن چیزی بوده است که مرد کاملا با میل و رغبت به زن پرداخت می‌کند؛ اما «مهر» هم شامل آن می‌شده و هم شامل چیزی که مرد را به پرداخت آن ملزم می کرده‌اند؛ ولی تدریجا به جای هم به کار رفته‌اند. (الفروق فی اللغة، ص163)

ماده «صدق» و مشتقات آن 155 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

نِحْلَةً

ماده «نحل» در سه معنای «باریکی و نازکی و شکنندگی» (مانند اینکه می‌گویند بر اثر غم و غصه جسمش ناحل شد)، «عطاء و بخشش» و «ادعاء» (انتحل = ادعای چیزی را داشتن و خود را به چیزی [بویژه به یک دین] منسوب کردن) به کار رفته است که از این سه معنا تنها معنای دوم در قرآن کریم به کار رفته است. در معنای دوم «نحل» به معنای دادن چیزی بدون دریافت عوض و مابه‌ازاست؛ چنانکه وقتی می‌گویند: نَحَلْتُ المرأةَ مَهْرَها نِحلةً» یعنی آن زن مهریه‌اش را بدون دریافت مابه‌ازایی بخشید. (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص402)

در واقع «نحلة» (که هم با فتح نون و هم با کسر نون خوانده می‌شود) به معنای بخشش داوطلبانه و بی‌چشمداشت است؛ و آن را اخص از «هبة» (= هدیه) دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص795) هر چند علی بن عیسی نقل شده که «نحلة» چون می‌تواند شامل بخشش واجب و غیرواجب شود، اما «هبه» فقط بخشش‌های غیرواجب است (به نقل از الفروق فی اللغة، ص163) که در این صورت، «نحله» اعم از «هبه« است. و برخی گفته‌اند تفاوت «هبه» و «نحله» در این است که در «هبه» عطف توجه به تملیک مال به غیر است، اما در «نحله» توجه به بدون چشمداشت بودن این تملیک است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص58) همچنین تفاوت بین «نحله» و «عطیه» را هم در این دانسته‌اند که در «نحلة» همین عدم چشمداشت مو نظر است؛ اما در عطیه و اعطاء اینکه ما به ازاء یا غرض از این دادن چیست، مد نظر نمی‌باشد. (الفروق فی اللغة، ص162؛ التحقیق، ج‏12، ص58) لذا می‌تواند با چشم‌داشت و باشد با بدون چشم‌داشت.

«نَحْل» به معنای «زنبور عسل» هم به کار رفته «وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ» ‏(نحل/68) و گفته‌اند چون این ماده به معنای «بخشش بدون عوض و بدون مطالبه» است و خداوند از دل زنبور عسل به هیچ بهایی عسلی را که مایه شفاست در اختیار همگان قرار داده است، به او هم «نحل» گفته‌اند. (مجمع‌البیان، ج3، ص8؛ التحقیق، ج‏12، ص58؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص795[8])

برخی گفته‌اند به «مهریه» هم به این جهت که در ازای پرداخت آن به زن، هیچ مالی از او دریافت نمی‌شود، «نحلة» گویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص795)؛ البته اگر شاهدشان بر این مدعا همین آیه «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» (نساء/4) باشد باید گفت این آیه دلالت ندارد که مهریه را «نحله» بگویند، بلکه صرفاً می‌فرماید مهریه زنان را به صورت «نحله» یعنی بدون انتظار هیچ ما به ازایی و با طیب خاطر پرداخت کنید.

ماده «نحل» در قرآن کریم همین دو بار به کار رفته است.

منصوب بودن «نِحْلَةً» در این آیه را به عنوان مفعول مطلق برای فعل محذوف (که فعل آتوا بر ان دلالت دارد) دانسته‌اند (مجمع البیان، ج‏3، ص10؛ البحر المحیط، ج‏3، ص511) و البته تحلیل‌های نحوی دیگری هم از آن شده است؛ از جمله:

حال باشد برای فاعل آتوا؛ حال باشد برای مفعول اول (نساء) یا مفعول دوم (صدقاتهن) که آنگاه مصدر در معنای اسم مفعول (منحولات) به کار رفته؛ یا متعلق باشد به فعل محذوفی مانند «شرع» یعنی «شرعه نحلة: خداوند مهریه را به صورت نحله تشریع کرد، که  در این صورت منصوب بودنش می‌تواند از باب مفعول له باشد یا حال برای صدقات. (البحر المحیط، ج‏3، ص511)[9]

طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً

«طبن» جمع مونث مخاطب ماضی از فعل «طاب یطیب» است و درباره ماده «طیب» در ذیل آیه دوم همین سوره اشاره شد که به معنای هر امری است که خوشایند نفس باشد؛

و «من» در منه هم برای بیان جنس است نه «مِنِ تبعیضه»، زیرا همگان می‌دانند که زن می‌تواند کل مهریه خود را ببخشد، در حالی که اگر من تبعیضیه بود، بخشش او فقط بخشی از مهریه‌اش جاری می‌شد؛

با اینکه به لحاظ معنایی واضح است که ضمیر «ه» در «منه» به «صدقات» برمی‌گردد، درباره اینکه چرا ضمیر مذکر آمده، گفته‌اند کارکرد این ضمیر همانند کارکرد اسم اشاره «ذلک» است شبیه اینکه در آیه « قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ» (آل عمران/15) برای اشاره به «شهوات» تعبیر «ذلکم» آمده است؛ یا اینکه به معنای «صدُقات» که همان «مهریه» است برمی‌گردد؛ یک احتمال ضعیف‌تر هم این است که برای این باشد که به واحد آن، یعنی «صداق» برگردد، که شامل مقداری از مهریه هم بشود؛ زیرا اگر ضمیر مونث «ها» می‌آمد ظاهر آن بخشیدن کل مهریه می‌شد. (الکشاف، ج‏1، ص470-471)[10]

و «نفساً» در اینجا تمییز است؛ شبیه «ضُقتُ بهذا الأمر ذرعاً» و «قَرَرتُ به عیناً» است که به ترتیب به معنای «سینه‌ام بدین خاطر تنگ آمد» و «چشمم بدان سبب روشن شد»؛ و چون نفس تمییز و مفسر «طبنَ» است مفرد آمده و معنای جنس دارد هرچند که در این گونه موارد، استعمال آن به صورت جمع هم مجاز است شبیه «الاخسرین أعمالاً» (مجمع البیان، ج‏3، ص10)[11]

 

 

 


[1] . صَدُقاتِهِنَّ / صُدْقاتِهِنَّ / صُدُقَتَهُنَّ / صَدَقاتِهِنَّ / صَدْقاتِهِنَّ / صُدْقَتَهُنَّ / صَدُقاتِهِنَّهْ

و قرأ الجمهور صدقاتهن جمع صَدُقَة، على وزن سمرة.

و قرأ قتادة و غیره: بإسکان الدال و ضم الصاد.

و قرأ مجاهد و موسى بن الزبیر و ابن أبی عبلة و فیاض بن غزوان و غیرهم: بضمها.

و قرأ النخعی و ابن وثاب: «صُدُقَتَهُنَّ» بضمها و الافراد. (البحر المحیط، ج‏3، ص511)

قرأ الجمهور «صَدُقاتهن» جمع صَدُقة بضم الدال، على وزن سمرة، وهی لغة الحجاز والمراد المهر.

وقرأ قتادة وأبو السمال «صُدْقاتهن» بسکون الدال جمع صُدْقة ، بوزن غرفة وهی لغة تمیم.

 وقرأ مجاهد وموسى بن الزبیر وابن أبی عبلة وفیاض بن غزوان وأبو واقد والنخعی وابن وثاب «صُدُقاتهن» بضم الصاد والدال وهی جمع صُدُقة، ضمت الدال للإتباع .

وقرأ النخعی وابن وثاب «صُدُقَتَهُنَّ» بضم الدال والإفراد والنصب

 وذکر ابن خالویه أنه قرئ «صَدَقاتهن» بفتح الصاد والدال ثم قال: «ذکره ابن الأنباری عن الزهری»

وعن قتادة أنه قرأ «صَدْقاتهن» بفتح الصاد وسکون الدال علی التخفیف من القراءة المشهورة.

 وقرأ إبراهیم ویحیى بن عبید بن عمیر «صُدْقَتَهن» بضم فسکون، بغیر ألف. قال الزجاج : «ولا تقرأن من هذا إلا ماقد قرئ به؛ لأن القراءة سنة لا ینبغی أن یقرأ فیها بکل مایجیزه النحویون، وإن تتبع فالذی روی من المشهور فی القراءة أو عند النحویین، فیجتمع فی القراءة بما قد ژوی الإتباع، وإثبات ماهو أقوى فی الحجة إن شاء الله»

 وقراءة یعقوب بخلاف عنه فی الوقف بهاء السکت «صَدُقاتهنّهْ» (معجم القراءات ج2، ص12-13)

[2] . هَنیئاً مَریئاً / هَنیّاً مَریّاً

قرأ الحسن و الزهری: هنیا مریا دون همزة، أبدلوا الهمزة التی هی لام الکلمة یاء، و أدغموا فیها یاء المدّ. (البحر المحیط، ج‏3، ص513)

قرأ الحسن والزهری «هَنیّاً مَریّاً» بإبدال الهمزة یاء وإدغامها فی یاء المد، وهی قراءتهما فی الوصل والوقف. وهی قراءة أبی جعفر بخلاف عنه، وهی قراءة حمزة فی الوقف. قال فی النشر: «فاختلف فیها عن أبی جعفر، فروى هبة الله من طرقه والهذلی عن أصحابه عن ابن شبیب، کلاهما عن ابن وردان بالإدغام کذلک، وکذلک روى الهاشمی من طریق الجوهری والمفازلی والدوری کلاهما عن ابن جماز وروى باقی أصحاب أبی جعفر من الروایتین ذلک بالهمز اهنیئا مریئا، وبذلک قرأ الباقون» (معجم القراءات ج2، ص14)

[3] . درباره این ماده قبلا به طور خیلی مختصری در جلسه 297 http://yekaye.ir/al-maaarij-70-26/ توضیحاتی گذشته بود که چون ناقص بود در اینجا کامل گردید.

[4] . الصاد و الدال و القاف أصلٌ یدلُّ على قوّةٍ فى الشى‏ء قولًا و غیرَه. من ذلک الصِّدْق: خلاف الکَذِبَ، سمِّى لقوّته فى نفسه، و لأنَّ الکذِبَ لا قُوَّة له، هو باطلٌ. و أصل هذا من قولهم شى‏ءٌ صَدْقٌ، أى صُلْب. و رُمْح صَدْقٌ. و یقال صَدَقُوهم القِتالَ، و فى خلاف ذلک کَذَبوهم. و الصِّدِّیق:الملازم للصِّدْق. و الصَّدَاق: صَدَاق المرأة، سُمِّى بذلک لقوّته و أنّه حقٌّ یَلزمُ.و یقال صَدَاقٌ و صُدْقة و صَدُقة

[5] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو التمامیّة و الصحّة من الخلاف و الکون على حقّ. و هذا المعنى یختلف باختلاف الموارد:

1- فَالصِّدْقُ فی الاعتقاد: أن یکون مطابق الحقّ الواقع الثابت.

2- و الصِّدْقُ فی إظهار الاعتقاد: أن یکون مطابق الاعتقاد بلا نفاق.

3- و فی القول و الخبر: أن یکون مطابق المخبر عنه بلا خلاف.

4- و فی القول الانشائیّ: أن یکون انشاؤه مطابق قلبه و صمیم نیّته.

5- و فی الاحساس: أن یکون صحیحا تامّا على ما هو فی المتن.

6- و فی العمل: أن یکون تامّا من جمیع الجهات و الشرائط.

7- و فی مطلق الأمور: بأن یکون صادقا فی الاعتقاد و القول و العمل.

[6] . خَبّرنا أبو الحسن على بن إبراهیم، عن المفسِّر، عن القُتَیْبىّ قال: و مما یضَعُه النّاس غیر موضعه قولهم: هو یتصدَّق، إِذا أعطى، و یتصدّق‏ إِذا سأل. و ذلک غلطٌ، لأن المتصدِّق المُعطى. قال اللَّه تعالى فى قصّة من قال:وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا. و حدَّثَنا هذا الشیخ عن المَعْدَانىِّ عن أبیه، عن أبى مُعاذ، عن اللَّیْث، عن الخلیل قال: المُطْعِم مُتَصَدِّق و السَّائل متصدِّق. و هما سواء. فأمَّا الذى فى القرآن فهو المعطِى.

[7] . شهید مطهری بعد از این جمله می‌گوید «بعضی مفسرین مانند صاحب کشاف به این نکته تصریح کرده‌اند» اما در کشاف، در محل بحث از این آیه (ج‏1، ص469-471) چنین تصریحی یافت نشد.

[8] . البته بیان راغب اصفهانی به گونه‌ای است که گویی اصل این ماده ابتدا در مورد زنبور عسل به کار رفته و کاربرد نخله به معنای بخشش با الگو گرفتن از وضعیت زنبور بوده است.

[9] . و انتصب نحلة على أنه مصدر على غیر الصدر، لأن معنى: و آتوا انحلوا فالنصب فیها بآتوا. و قیل: بانحلوهن مضمرة. و قیل: مصدر فی موضع الحال، إما عن الفاعلین أی ناحلین، و إما من المفعول الأول أو الثانی أی: منحولات. و قیل: انتصب على إضمار فعل بمعنى شرع، أی: أنحل اللّه ذلک نحلة، أی شرعه شرعة و دینا. و قیل: إذا کان بمعنى شرعة فیجوز انتصابه على أنه مفعول من أجله، أو حال من الصدقات.

[10] . الضمیر فی (مِنْهُ) جار مجرى اسم الإشارة کأنه قیل عن شی‏ء من ذلک، کما قال اللَّه تعالى: (قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ) بعد ذکر الشهوات، و من الحجج المسموعة من أفواه العرب ما روى عن رؤبة أنه قیل له فی قوله: «کَأنَّهُ فِى الْجِلدِ تَوْلِیعُ الْبَهَقْ» فقال: أردت کأن ذاک. أو یرجع إلى ما هو فی معنى الصدقات و هو الصداق، لأنک لو قلت: و آتوا النساء صداقهن، لم تخل بالمعنى، فهو نحو قوله: (فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ) کأنه قیل: أصدّق ... و یجوز أن یکون تذکیر الضمیر لینصرف إلى الصداق الواحد، فیکون متناولا بعضه، و لو أنث لتناول ظاهره هبة الصداق کله، لأنّ بعض الصدقات واحدة منها فصاعداً.

[11] . و قوله «نَفْساً» نصب على التمییز کما یقال ضقت بهذا الأمر ذرعا و قررت به عین و المعنی ضاق به ذرعی و قرت به عینی و لذلک وحد النفس لما کانت مفسرة و النفس المراد به الجنس یقع علی الواحد و الجمع کقول الشاعر: «بها جیف الحسری فأما عظامها / فبیض و أما جلدها فصلیب‏» و لم یقل جلودها و لو قال فإن طبن لکم أنفسا لجاز قوله «بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا» إنما جمع لئلا یتوهم أنه عمل یضاف إلی الجمیع کما یضاف القتل إلی جماعة إذا رضوا به. و «من» فی قوله «عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ» لتبیین الجنس لا للتبعیض لأنها لو وهبت المهر کله لجاز بلا خلاف.