سفارش تبلیغ
صبا ویژن

675) سوره کهف (18) آیه93 حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْن

بسم الله الرحمن الرحیم

675) سوره کهف (18) آیه93  

حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً

ترجمه

تا چون به بین آن دو سد رسید در پسِ آن دو، قومی را یافت که چنان نبودند که  گفتاری را بفهمند.

اختلاف قرائت

کلمه السّدَّیْنِ» هم به صورت «السَّدَّیْنِ» قرائت شده (اهل مکه (ابن‌کثیر) و بصره (ابوعمرو) و نیز روایت حفص از عاصم (از کوفه) و مجاهد و عکرمه و نخعی)؛

و هم به صورت «السُّدَّیْنِ» (مدینه (نافع) و شام (ابن‌عامر) و عمده اهل کوفه (کسائی و حمزه و روایت شعبه از عاصم)).

در تفاوت «سَدّ» و «سُدّ»،

برخی (کسائی) گفته‌اند که دو لهجه است و معنایش تفاوت ندارد؛

برخی (عکرمة و أبوعمرو بن العلاء و أبوعبیده) گفته‌اند: موانعی که بشر ساخته (مصنوعی است) «سَدّ» و موانع طبیعی خداوند ایجاد فرموده «سُدّ» است؛

برخی بالعکس این را گفته‌اند؛

برخی (خلیل و سیبویه و ابوعلی) هم گفته‌اند «سَدّ» مصدر است؛ اما «سُدّ» به معنای اسم مفعول (= مسدود) است؛

برخی (ابن‌ابی ‌اسحاق) هم گفته‌اند موانعی که با چشم دیده نمی‌شود «سَدّ» و موانعی که با چشم دیده می‌شود «سُدّ» نامیده می‌شود!

مجمع البیان، ج‏6، ص760[1]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص224[2]؛ أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص292[3]

«یفقهون» را اغلب به صورت «یَفْقَهُونَ» قرائت کرده اند؛ اما برخی از اهل کوفه (حمزه و کسائی) و برخی از قرائات کمتر مشهور (خلف و اعمش و ابن‌ابی‌لیلی و ابن‌عیسی اصبهانی) به صورت «یُفْقِهُونَ» قرائت کرده‌اند. اگر اولی باشد یعنی خودشان نمی‌فهمیدند؛ و اگر دومی باشد یعنی در فهماندن مطالبشان به دیگران دچار مشکل بودند.

مجمع البیان، ج‏6، ص761[4]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص225[5]

حدیث 

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

اگر زبان نبود، انسان نبود مگر یک صورت نمایان شده؛ یا حیوانی به حال خود رها شده!

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص209[6]

مَا الْإِنْسَانُ لَوْ لَا اللِّسَانُ إِلَّا صُورَةٌ مُمَثَّلَةٌ أَوْ بَهِیمَةٌ مُهْمَلَةٌ


2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

از راه خوب سخن گفتن شخص به عقل او پی می‌برند؛ و با کارهای خوبش به حلال‌زاده بودنش.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص209[7]

یُسْتَدَلُّ عَلَى عَقْلِ الرَّجُلِ بِحُسْنِ مَقَالِهِ وَ عَلَى طَهَارَةِ أَصْلِهِ بِجَمِیلِ أَفْعَالِهِ.[8]

تدبر 

1) «حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ»

ذوالقرنین در ادامه مسیرش به «منطقه‌ای بین دو سد» رسید و با قوم دیگری مواجه شد.

مفسران از قدیم (مثلا ابن‌عباس و قتاده و ضحاک: مجمع البیان، ج‏6، ص762) تا امروز (مثلا: المیزان، ج13، ص363) غالبا چنین اظهار نظر کرده‌اند که منظور از دو سد، دو کوه است؛ و در اهل سنت، گمانه‌زنی‌های متعددی درباره اینکه این دو کوه کدام‌ کوههای جهان است، مطرح شده، و مخصوصا فرض آنها این بوده که ذوالقرنین اسکندر بوده است، و مبنای گمانه‌زنی‌هایشان، فتوحات اسکندر در سمت شمال بوده است (گزارشی از این اقوال در: البحر المحیط، ج‏7، ص224)[9]

اما انسان با سوال‌هایی مواجه می‌شود که پاسخی در کتب تفسیری بدان نمی‌یابد:

الف. کلمه «جبل» در قرآن کریم بسیار به کار رفته است؛ اگر قرآن منظورش کوه بوده، چرا تعبیر «جبل» را نیاورده است؟

ب. چگونه کلمه «السدین» با «الف و لام» آمده که نشانه معرفه بودن آن است؛ اما تعیین‌اش بشدت محل نزاع واقع شده است؟ آیا نباید گفت که قرآن نمی‌خواهد صرفا بفرماید که ذوالقرنین به منطقه‌ای بین دو کوه رسید که گمانه‌های مختلفی مطرح شود؛ بلکه به نحوی سخن می‌گوید که این دو سد، دو سد شناخته شده و معین هستند؟

ج. درخواست ایجاد یک «سد»، بلافاصله در دو آیه بعد، از جانب ساکنان همین منطقه مطرح می‌شود؛ و قطعا آن سد، کوه نیست؛ آیا بعید نیست که در دو آیه به هم مرتبط، کلمه «سد» به کار برود، یکی به معنای «کوه» باشد و دیگری به معنای سد ساخته شده بشری؟[10]

تبصره 

در قرآن کریم در جای دیگر از دو سد نام برده شده است؛ اما نه دو سد مادی، بلکه دو سد معنوی:

«وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُون‏: و پیش روى آنها سدّى و پشت سرشان سدّى نهاده و پرده‏اى بر آنان فرو گسترده‏ایم، در نتیجه نمى‏توانند ببینند» (یس/9)

برخی با استناد به همین آیه این احتمال را تقویت کرده‌اند که اصلا مقصود از این قوم بین دو سد، نه جامعه‌ای در یک منطقه جغرافیایی، بلکه امتی است که در بین دو فرهنگ بیگانه قرار گرفته باشند. (ذوالقرنین، ص  )[11]


2) «قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً»

مقصود از این تعبیر «قومی که چنان نبودند که  گفتاری را بفهمند» چیست؟

الف. کنایه است از بساطت ذهنی و ساده‌فهم بودن آنان. (المیزان، ج13، ص374)

ب. به زبانی سخن می‌گفتند که نمی‌توانستند براحتی با زبان‌های دیگر ارتباط برقرار کنند. (مجمع‌البیان، ج6، ص763)

ج. ...

برای تامل بیشتر 

گفتن چنین تعبیری در وصف آنها حاوی چه نکته‌ای است؟ (بویژه که در آیه بعد، مطلبی از آنها نقل قول می‌شود که ظاهرا ربطی به ساده‌فهم بودن» یا «زبان بلد نبودن» ندارد.)


3) «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً»

این آیه از سومین قومی که ذوالقرنین بدانها برخورد سخن می‌گوید. در مورد اولین قوم، هیچ سخنی درباره اینکه خود آنها چگونه بوده‌اند بیان نشد، صرفا از نوع اختیاراتی که به او داده شد و وعده‌هایی که خود ذوالقرنین داد، اغلب مفسران به این نتیجه رسیده‌اند که آنان قومی کافر و ظالم بودند.

اما در مورد این دو قوم اخیر، توضیح اندکی داد، که این توضیح بیشتر بر حیرت می‌افزاید:

قوم قبلی را چنین وصف کرد که «برایشان به غیر از خورشید پوششی نگذاشته بودیم» که هم معنای این جمله بحث‌برانگیز بود (تا حدی که آیا این اساسا یک مذمت است یا مدح) و هم مصداق آن (مگر لباس و مسکن، یکی از فطری‌ترین ویژگی‌های انسان نیست که از بهشت شروع شد [جلسه239، تدبر1 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-19/ ]، چگونه ممکن است که یک قومی فاقد اینها باشد؟)

این قوم را هم ابتدا به نحوی توصیف می‌کند که گویی در گفتگو ناتوان‌اند؛ بعد بلافاصله در آیه بعد، به گفتگویی که کردند! اشاره می‌کند.

اگر ذوالقرنین کل عالم را درنوردیده، چرا از میان این طوایف گوناگون خداوند این سه قوم را مطرح کرد، آن هم با چنین بیان معماگونه‌ای؟

الف. شاید می‌خواهد به ما توجه دهد که جوامع بشری صرفاً آنهایی که شما می‌شناسید و تحلیل می‌کنید، نیست. خداوند جوامعی آفریده که اصلا در قالبهای تحلیلی شما قرار نمی گیرند.

ب. ...


اینها را در کانال نگذاشتم 

4) «إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً»

چرا این گونه تعبیر کرد که «ذوالقرنین بین دو کوه رسید، پایین‌ آن دوتا کوه قومی را یافت که ...» و بسادگی نفرمود «ذوالقرنین بعد از دو کوه [یا در پایین دو کوه] قومی را یافت که ...:؟

آیا این تعبیر «من دونهما: من دو السدین» برای توصیف جایگاه یک قوم، با تعبیر «من دونها: من دون الشمس» که در سفر قبلی وی برای توصیف جایگاه قوم دیگر، گذشت (الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً؛ کهف/90؛ جلسه672) ارتباطی ندارد؟


5) «حَتَّی إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً»

اشاره شد که اغلب مفسران، سد را به معنای «کوه» گرفته‌اند. در واقع مراد آیه از نظر ایشان این است که «در پسِ آن دو کوه، قومی را یافت که چنان نبودند که  گفتاری را بفهمند.»

آیا احتمال ندارد ضرب المثل «فلانی از پشت کوه آمده» که برای کسی که سطح فهمش بسیار پایین است، اقتباس از مین آیه بوده باشد؟!



[1] . قرأ ابن کثیر و أبو عمرو «بَیْنَ السَّدَّیْنِ» و «سَدًّا» بالفتح هنا و فی یاسین بالضم و قرأ أهل الکوفة غیر عاصم بین السُدین بضم السین و سَدا حیث کان بالفتح و قرأ حفص الجمیع بالفتح و قرأ الباقون الجمیع بالضم کل القرآن و قرأ أهل الکوفة غیر عاصم یفقهون بضم الیاء و کسر القاف و الباقون بفتح الیاء و القاف ... قال أبو عبیدة: کل شی‏ء وجدته العرب من فعل الله من الجبال و الشعاب فهو سد بالضم و ما بناه الآدمیون فهو سد و قال غیره: هما لغتان کالضعف و الضعف و الفقر و الفقر قال أبو علی: یجوز أن یکون السد بالفتح مصدرا و السد بالضم المسدود کالأشیاء التی یفصل فیها بین المصادر و الأسماء نحو السقی و الشرب و الشرب فإذا کان کذلک فالأشبه بین السدین لأنه المسدود و یجوز فیمن فتح السدین أن یجعله اسما للمسدود نحو نسج الیمن و ضرب الأمیر بمعنى المنسوج و المضروب

[2] . و قرأ مجاهد و عکرمة و النخعی و حفص و ابن کثیر و أبو عمرو بَیْنَ السَّدَّیْنِ بفتح السین.

و قرأ باقی السبعة بضمها. قال الکسائی هما لغتان بمعنى واحد. و قال الخلیل و سیبویه: بالضم الاسم و بالفتح المصدر. و قال عکرمة و أبو عمرو بن العلاء و أبو عبیدة: ما کان من خلق اللّه لم یشارک فیه أحد فهو بالضم، و ما کان من صنع البشر فبالفتح. و قال ابن أبی‌إسحاق ما رأت عیناک فبالضم، و ما لا یرى فبالفتح.

[3] . و قرأ نافع و ابن عامر و حمزة و الکسائی و أبو بکر و یعقوب بَیْنَ السَّدَّیْنِ بالضم و هما لغتان. و قیل المضموم لما خلقه اللّه تعالى و المفتوح لما عمله الناس لأنه فی الأصل مصدر سمی به حدث یحدثه الناس. و قیل بالعکس.

[4] . و قرأ أهل الکوفة غیر عاصم یفقهون بضم الیاء و کسر القاف و الباقون بفتح الیاء و القاف ... و من قرأ لا یکادون یفقهون فإن فقهت یتعدى إلى مفعول واحد نحو فقهت السنة فإذا نقلته تعدى إلى مفعولین فیکون المعنى فیمن ضم لا یکادون یفقهون أحدا قولا فحذف أحد المفعولین کما حذف من قوله فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ و المعنى فأتبعوهم جندهم مشرقین و قوله فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ أی فأتبعهم فرعون طلبه إیاهم أو تتبعه لهم و الحذف فی هذا النحو کثیر

[5] . و قرأ الأعمش و ابن أبی لیلى و خلف و ابن عیسى الأصبهانی و حمزة و الکسائی یُفْقِهُونَ بضم الیاء و کسر القاف أی یفهمون السامع کلامهم، و لا یبینونه لأن لغتهم غریبة مجهول

[6] . این روایت عینا در عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص 483 هم آمده است؛ اما در شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏13، ص15 این جمله را به «خالد بن صفوان» نسبت داده است.

[7] . این در عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص550 هم آمده است.

[8] . در همان صفحه این احادیث هم آمده که مضمونی نزدیک بدان دارد:

اللِّسَانُ تَرْجُمَانُ الْعَقْلِ؛

یُنْبِئُ عَنْ عَقْلِ کُلِّ امْرِئٍ لِسَانُهُ وَ یَدُلُّ عَلَى فَضْلِهِ بَیَانُهُ؛

دَلِیلُ عَقْلِ الرَّجُلِ قَوْلُهُ؛

یُسْتَدَلُّ عَلَى عَقْلِ کُلِّ امْرِئٍ بِمَا یَجْرِی عَلَى لِسَانِهِ؛

یُنْبِئُ عَنْ عَقْلِ کُلِّ امْرِئٍ مَا یَنْطِقُ بِهِ لِسَانُهُ.

[9] . سَبَباً أی طریقا أو مسیرا موصلا إلى الشمال فإن السَّدَّیْنِ هناک. قال وهب: السدّان جبلان منیفان فی السماء من ورائهما و من أمامهما البلدان، و هما بمنقطع أرض الترک مما یلی أرمینیة و أذربیجان. و ذکر الهروی أنهما جبلان من وراء بلاد الترک. و قیل: هما جبلان من جهة الشمال لینان أملسان، یزلق علیهما کل شی‏ء، و سمی الجبلان سدّین لأن کل واحد منهما سد فجاج الأرض و کانت بینهما فجوة کان یدخل منها یأجوج و مأجوج.

[10] . یک پاسخ محتمل این است که در اینجا در برخی قرائات دو کلمه السدین و السد، یکی به صورت سُد قرائت شده و دیگری به صورت سَد، و چنانکه در نکات ادبی گذشت، برخی گفته‌اند یکی سد طبیعی (کوه) است و دیگری، سد مصنوعی؛ اما این پاسخ چندان قانع‌کننده نیست؛ اولا این دو معنا برای سَد و سُد تنها یکی از اقوال است و بر آن شاهدی در کلام عرب ارائه نشده و بعید نیست که اساساً این قول برای رفع همین مشکل مطرح شده باشد؛ ثانیا به فرض قبول، این قول حداکثر در برخی از قرائات که دو کلمه را متفاوت خوانده‌اند جواب می‌دهد اما در اغلب قرائات، هرکس السَدین گفته در آن آیه هم سَدّاً گفته و هر کس السُدین گفته در آن آیه هم سُداً قرائت کرده است.

[11] . ایشان آن را بر جامعه منتظران مهدی ع تطبیق داده‌اند در عین حال که احتمال گروهی بین دو گروه دیگر می‌تواند احتمال قابل توجهی باشد؛ اما در آیه سوره یس، آنان که بین دو سد قرار دارند کافران و دشمنان دین‌اند، و دست کم از این جهت قابل تطبیق نیست؛ مگر اینکه ایشان صرفا به این تمسک کند که تعبیر «سد» را به معنای سد معنوی و فرهنگی بدانیم؛ نه اینکه بخواهیم این دو آیه را مفسر همدیگر قلمداد کنیم.

 


675) سوره کهف (18) آیات92 ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً

بسم الله الرحمن الرحیم

674) سوره کهف (18) آیات92

 ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً

 

ترجمه

سپس سببی [دیگر] را پی گرفت؛

اختلاف قرائت[1]

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است[2]:

ذوالقرنین بر قومی وارد شد که خورشید آنان را سوزانده بود [آفتاب ‌سوخته بودند] و پیکرشان و رنگشان را چنان تغییر داده بود که همانند ظلمت‌شان کرده بود. «سپس پی گرفت» ذوالقرنین «سببی [دیگر] را» در ناحیه ظلمت؛ «تا چون به بین دو سد رسید ...»

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع: إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ وَرَدَ عَلَى قَوْمٍ قَدْ أَحْرَقَتْهُمُ الشَّمْسُ وَ غَیَّرَتْ أَجْسَادَهُمْ وَ أَلْوَانَهُمْ حَتَّى صَیَّرَتْهُمْ کَالظُّلْمَةِ «ثُمَّ أَتْبَعَ» ذو القرنین «سَبَباً» فی ناحیة الظلمة، «حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ...

 

2) جابر بن یزید جعفی می گوید: روزی خدمت امام باقر ع نشسته بودم؛ رو به من کرد و فرمود:

جابر آیا تو مرکبی داری که ما بین مشرق و مغرب را در یک شب بپیماید؟!

گفتم: فدایت شوم؛ خیر!

فرمود: اما من در مدینه مردی را می‌شناسم که مرکبی بدارد که بر آن سوار می‌شود و در یک شب مشرق و مغرب را درمی نوردد.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص397

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الزَّیَّاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: کُنْتُ یَوْماً عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ جَالِساً فَالْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ لِی یَا جَابِرُ أَ لَکَ الْحِمَارُ فَیَقْطَعُ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فِی لَیْلَةٍ فَقُلْتُ لَهُ لَا جُعِلْتُ فِدَاکَ فَقَالَ إِنِّی لَأَعْرِفُ رَجُلًا بِالْمَدِینَةِ لَهُ حِمَارٌ یَرْکَبُهُ فَیَأْتِی الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ فِی لَیْلَةٍ.[3]

توجه

این آیه کاملاً شبیه آیه 89 (جلسه671) است؛ از این رو اغلب احادیث و نکات تدبری آنجا به این آیه هم مرتبط می‌باشد و مجددا تکرار نمی‌شود. http://yekaye.ir/al-kahf-18-89

تدبر

1) «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً»

این آیه سراغ سومین مسیری می‌رود که ذوالقرنین در پیش گرفت. دو مسیر قبلی‌اش، ظاهرا یکی به سمت مغرب بود و یکی به سمت مشرق؛ اما درباره اینکه این سفر به کدام سمت بوده، در آیه سخنی گفته نشده است.

اغلب مفسران اهل سنت بر این باورند که این به سمت شمال بوده (مثلا البحر المحیط، ج‏7، ص224؛ التحریر و التنویر، ج‏15، ص131) اما در مفسران شیعه سخن خاصی در این زمینه نقل نشده، جز اینکه در برخی روایات، تعبیر شده که در ناحیه ظلمت بود (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص342[4])

برای تامل بیشتر

این تعبیر که بقیه مسیر در ظلمات بود، با توجه به روایات دیگری که از حرکت ذوالقرنین و همراهیانش در ظلمات و یافتن آب حیات توسط خضر سخن گفته‌اند (مثلا در جلسه 665، آیه83، حدیث3) چه‌بسا بتوان نتیجه گرفت که این حرکت ذوالقرنین، حرکتی در ملکوت زمین بوده است؛ که اگر چنین باشد، معنای شمس و طلوع و غروب و پوشش نداشتن و ... هم معنایی متناسب با آن خواهد شد؛ و در ظلمات بودن، همچنین درک جدیدی ایجاد می‌کند از ناتوانی آن قوم در فهمیدن یا فهماندن مطالب خود.

مطلبی که این چنین معنایی را بسیار تقویت می‌کند این است که چنین سدی که ذوالقرنین بنا کرده و تا نفخ صور هم پابرجاست و کارکرد خود را هم حفظ می‌کند (کهف/98؛ انبیاء/96)، در حالی که اگر صرفا یک سد فیزیکی بود حتما باید امروزه کاملا شناخته شده و مشهور می‌بود.

 


[1] . قبلا (آیه85) اشاره شد که «ثمّ اتبع» در اینجا به دو صورت قرائت شده است:

در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و شام (ابن‌عامر) و برخی از قرائات غیرمشهور (اعمش و زید بن علی و طلحه و ابن‌ابی‌لیلی) به صورت «ثُمَّ أَتْبَعَ» قرائت شده است؛

و در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن‌کثیر) و بصره (ابوعمرو) به صورت «ثُمَّ اتَّبَعَ» قرائت شده است.

درباره اینکه تفاوت معنایی ایجاد می‌کند یا خیر هم توضیح داده شد.

[2] . البته فراز ابتدایی این روایت در بحث از آیه 90 (جلسه 672، حدیث2) گذشته بود.

[3] . این روایت که در الإختصاص (للمفید)، ص322-323 و بصائر الدرجات، ج‏1، ص404-405 آمده است:

عنه [= الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ سَلَمَةَ اللُّؤْلُؤِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ بَقَّاحٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَة] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» قَالَ وَ کُنْتُ مُطْرِقاً إِلَى الْأَرْضِ فَرَفَعَ یَدَهُ إِلَى فَوْقُ ثُمَّ قَالَ ارْفَعْ رَأْسَکَ فَرَفَعْتُ رَأْسِی فَنَظَرْتُ إِلَى السَّقْفِ قَدِ انْفَرَجَ حَتَّى خَلَصَ بَصَرِی إِلَى نُورٍ سَاطِعٍ وَ حَارَ بَصَرِی دُونَهُ ثُمَّ قَالَ لِی رَأَى إِبْرَاهِیمُ مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ هَکَذَا ثُمَّ قَالَ لِی أَطْرِقْ فَأَطْرَقْتُ ثُمَّ قَالَ ارْفَعْ رَأْسَکَ فَرَفَعْتُ رَأْسِی فَإِذَا السَّقْفُ عَلَى حَالِهِ ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِی فَقَامَ وَ أَخْرَجَنِی مِنَ الْبَیْتِ الَّذِی کُنْتُ فِیهِ وَ أَدْخَلَنِی بَیْتاً آخَرَ فَخَلَعَ‏ ثِیَابَهُ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِ وَ لَبِسَ ثِیَاباً غَیْرَهَا ثُمَّ قَالَ لِی غُضَّ بَصَرَکَ فَغَضَضْتُ بَصَرِی فَقَالَ لَا تَفْتَحْ عَیْنَیْکَ فَلَبِثْتُ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ لِی تَدْرِی أَیْنَ أَنْتَ قُلْتُ لَا قَالَ أَنْتَ فِی الظُّلْمَةِ الَّتِی سَلَکَهَا ذُو الْقَرْنَیْنِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ تَأْذَنُ لِی أَنْ أَفْتَحَ عَیْنِی فَأَرَاکَ فَقَالَ لِی افْتَحْ فَإِنَّکَ لَا تَرَى شَیْئاً فَفَتَحْتُ عَیْنِی فَإِذَا أَنَا فِی ظُلْمَةٍ لَا أُبْصِرُ فِیهَا مَوْضِعَ قَدَمَیَّ ثُمَّ سَارَ قَلِیلًا وَ وَقَفَ فَقَالَ هَلْ تَدْرِی أَیْنَ أَنْتَ فَقُلْتُ لَا أَدْرِی فَقَالَ أَنْتَ وَاقِفٌ عَلَى عَیْنِ الْحَیَاةِ الَّتِی شَرِبَ مِنْهَا الْخَضِرُ ع وَ سِرْنَا فَخَرَجْنَا مِنْ ذَلِکَ الْعَالَمِ إِلَى عَالَمٍ آخَرَ فَسَلَکْنَا فِیهِ فَرَأَیْنَا کَهَیْئَةِ عَالَمِنَا هَذَا فِی بِنَائِهِ وَ مَسَاکِنِهِ وَ أَهْلِهِ ثُمَّ خَرَجْنَا إِلَى عَالَمٍ ثَالِثٍ کَهَیْئَةِ الْأَوَّلِ وَ الثَّانِی حَتَّى وَرَدْنَا عَلَى خَمْسَةِ عَوَالِمَ قَالَ ثُمَّ قَالَ لِی هَذِهِ مَلَکُوتُ الْأَرْضِ وَ لَمْ یَرَهَا إِبْرَاهِیمُ ع وَ إِنَّمَا رَأَى مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ هِیَ اثْنَا عَشَرَ عَالَماً کُلُّ عَالَمٍ کَهَیْئَةِ مَا رَأَیْتُ کُلَّمَا مَضَى مِنَّا إِمَامٌ سَکَنَ إِحْدَى هَذِهِ الْعَوَالِمِ حَتَّى یَکُونَ آخِرُهُمُ الْقَائِمَ فِی عَالَمِنَا الَّذِی نَحْنُ سَاکِنُوهُ ثُمَّ قَالَ لِی غُضَّ بَصَرَکَ ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِی فَإِذَا فِی الْبَیْتِ الَّذِی خَرَجْنَا مِنْهُ فَنَزَعَ ذَلِکَ الثِّیَابَ وَ لَبِسَ ثِیَابَهُ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِ وَ عُدْنَا إِلَى مَجْلِسِنَا فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ کَمْ مَضَى مِنَ النَّهَارِ فَقَالَ ثَلَاثُ سَاعَات‏.

[4] .

 


673) سوره کهف (18) آیه91 کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْه

بسم الله الرحمن الرحیم

673) سوره کهف (18) آیه91 

  کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً

ترجمه

این گونه بود؛ و به‌تحقیق بدانچه نزد او بود، احاطه علمی داشتیم.

نکات ادبی

«خُبْراً»

قبلا بیان شد که درباره ماده «خبر» برخی بر این باورند که در اصل در دو معنی به کار می‌رود یکی در معنای علم و دیگری در معنای نرمی و سستی، چنانکه به کشاورزی که زمین را شخم می‌زند هم «خبیر» گویند چون زمین را نرم و آماده رویش گیاه می‌کند، اما اغلب این دو معنا را به یک معنا برگردانده و گفته‌اند علمی است که با اطلاع و احاطه دقیق باشد و به کنه معلومات پی ببرد؛ و کشاورز شخم‌زننده را هم از این جهت خبیر گفته‌اند که به زوایای پنهان مزرعه‌اش کاملا احاطه دارد و هنگام کار همه چیز را تحت نظر قرار می‌دهد.

بدین ترتیب، «خَبَر» را به معنای وسیله اطلاع  و رسیدن به علم دانسته‌اند: «سَآتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ؛ نمل/7) به معنای این است که بتوانم علم و اطلاعی در این زمینه پیدا کنم؛ «خُبْر» و «خِبْرَةً» مصدر این ماده و به معنای خبردار شدن است؛

جلسه 524 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-34/

«قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً»

به لحاظ نحوی، «خُبْراً» را می‌توان مفعول مطلق گرفت، نایب از مصدری که مترادف آن است (احاطه، به معنای خبردار شدن است) یعنی احاطه داشتیم چه آگاهی‌ای! (اعراب القران (نحاس) ج2،‌ص301؛ الجدول فى اعراب القرآن، ج‏15، ص225)

می‌توان آن را مفعول به گرفت: «به خبر او احاطه داشتیم»  (اعراب القرآن الکریم، ج‏2، ص232؛ الجدول فى اعراب القرآن، ج‏15، ص249)

می‌تواند تمییز باشد، تمییزی که از حالت فاعل به این حالت متحول شده است در واقع در اصل چنین بوده «احاط بما لدیه خبری» (الکشاف، ج‏2، ص734؛ اعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص632)

و می‌تواند تمییز باشد برای «احطنا»: احاطه ما احاطه‌ای از حیث خبر و آگاهی بود، ما احاطه علمی داشتیم؛

و می‌تواند تمییز باشد برای «ما لدیه»: ما بدانچه از آگاهی نزد او بود احاطه داشتیم.

حدیث

1) امیرالمومنین ع در یکی از خطبه‌های خود در معرفی خداوند فرمودند:

و چیزی از علم او غایب نشود که او فقط از حیثیتی بدان علم پیدا کند؛

التوحید (للصدوق)، ص69

حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَدَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْهَیْثَمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الرُّمَّانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع النَّاسَ فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ فَقَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی... وَ لَمْ یَغِبْ عَنْ عِلْمِهِ شَیْ‏ءٌ فَیُعْلَمَ بِحَیْثِیَّة


2) از امام صادق ع از پدرشان روایت شده است:

همانا خداوند متعال یک علم خاص دارد و یک علم عام؛ اما علم خاص، علمی است که فرشتگان مقرب و پیامبران مرسَلش را هم از آن آگاه نکرده است؛ اما علم عام او همان علمی است که فرشتگان مقرب و پیامبران مرسل‌اش را بدان آگاه کرده و از رسول الله ص به ما رسیده است.

التوحید (للصدوق)، ص138

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَى عِلْماً خَاصّاً وَ عِلْماً عَامّاً فَأَمَّا الْعِلْمُ الْخَاصُّ فَالْعِلْمُ الَّذِی لَمْ یُطْلِعْ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ وَ أَمَّا عِلْمُهُ الْعَامُّ فَإِنَّهُ عِلْمُهُ الَّذِی أَطْلَعَ عَلَیْهِ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ وَ قَدْ وَقَعَ إِلَیْنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص.


3) صفوان می‌گوید: خدمت امام کاظم ع نامه‌ای نوشتم و در آن دعا کرده بودم که «حمد برای خداست تا انتهای علمش»

در پاسخ من نوشتند: هرگز نگو «تا انتهای علمش» چرا که علم او انتها ندارد؛ بلکه بگو: تا نهایت رضایتش.

الکافی، ج‏1، ص107؛ التوحید (للصدوق)، ص134[1]؛ تحف‌العقول، ص408

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْکَاهِلِیِّ قَالَ:

کَتَبْتُ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ ع فِی دُعَاءٍ «الْحَمْدُ لِلَّهِ مُنْتَهَى عِلْمِهِ»

فَکَتَبَ إِلَیَّ: لَا تَقُولَنَّ مُنْتَهَى عِلْمِهِ فَلَیْسَ لِعِلْمِهِ مُنْتَهًى وَ لَکِنْ قُلْ مُنْتَهَى رِضَاهُ.[2]

تدبر

1) «کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً»

مقصود از «کذلک: همین طور» چیست؟

الف. تاکیدی است بر وصفی از آن قوم که در آیه قبل گذشت (اینکه به غیر از خورشید پوششی نداشتند)؛ یعنی «آری، این چنین بودند». (المیزان، ج13، ص363)

ب. شبیه آن اختیاری که در مورد ساکنان محل غروب خورشید به تو دادیم، و اوامری که در آنجا صادر کردی، در مورد ساکنان محل طلوع آفتاب هم برقرار است. (مجمع البیان، ج‏6، ص759؛ تفسیر صافی، ج3، ص262؛ تفسیر کنز الدقائق، ج‏8، ص150)

ج. همان طور که برای رسیدن به محل غروب خورشید سببی را در پیش گرفت، برای رسیدن به محل طلوع خورشید نیز. (مجمع البیان، ج‏6، ص759)

د. حال و روز ذوالقرنین در مقام رفیع و سلطنت گسترده‌ای که داشت این‌چنین بود. (تفسیر صافی، ج3، ص262؛ تفسیر کنز الدقائق، ج‏8، ص150)

ه. ...


2) «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً»

می‌فرماید: بدانچه نزد او بود، احاطه علمی داشتیم.

چه چیزی نزد او بود که خداوند از احاطه علمی خود بدان سخن می‌گوید؟ و چرا خداوند چنین تعبیری را به کار برد؟

الف. مقصود عِدّه و عُدّه و لشکریان و کارهایی است که در این مسیر انجام داد (مجمع البیان، ج‏6، ص759) و با تعبیر «ما لدیه» می خواهد اشاره کند به اینکه خداوند از کارها و برنامه او راضی بود؛ و در واقع تعبیری کنایه‌ای است شبیه اینکه در مورد کشتی نوح فرمود «آن را به وحی ما و زیر نظر ما بساز» (هود/37) و نظایر آن. (المیزان، ج13، ص363)

ب. می‌خواهد به عظمت کار او اشاره کند که اشاره است به لشکریان و آیات الهی که به او داده شده بود؛ ویا علم به ظاهر و باطن کارهایی که وی انجام داد؛ و می‌خواهد بگوید که اینها بقدری زیاد بود که تنها خدا به همه آنها علم داشت. (تفسیر الصافی، ج‏3، ص262؛ تفسیر کنز الدقائق، ج‏8، ص150)

ج. مقصود علم به صلاحیت وی در استفاده از امکاناتی است که خداوند به او داده است؛ یعنی ما قبل از اینکه این مکنت و اسباب را به او بدهیم به همه کارهایی که می‌خواست بکند علم داشتیم و از ما مخفی نبود؛ [و بدین جهت بود که به او اینها را دادیم] (مجمع البیان، ج‏6، ص759)

د. ممکن است که اشاره باشد به سختی‌های فراوانی که وی در این مسیر متحمل شده است، که بگوید اینها در علم خداوند محفوظ است و بر خدا مخفی نمی‌ماند. (به نقل المیزان، ج13، ص363)

ه. ...


3) «کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً»

این تعبیر که در اینجا به کار رفت درست نقطه مقابل تعبیری است که در آیه 68 گذشت که خضر به حضرت موسی ع فرمود: «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا: و چگونه شکیبایی ورزی بر چیزی که بدان احاطه علمی نداری؟»

جلسه 649 http://yekaye.ir/al-kahf-18-68/

شاید با این شباهت می‌خواهد ذهن را متوجه شباهت‌های این دو واقعه کند؛ یعنی همان خدایی که در اقدامات خضر ظرایفی قرار داده بود که حتی حضرت موسی ع از درک آن عاجز بود؛ همان خدا با همان احاطه علمی ذوالقرنین را روانه شرق و غرب عالم و انجام این اموری کرد که درکش برای شما دشوار است.


[1] . سند مرحوم صدوق متفاوت است و عبارت «فلیس لعلمه منتی»‌را ندارد: أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُمَا اللَّهُ قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ جَمِیعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ صَفْوَانَ.

همچنین در الأصول الستة عشر، ص345 از قول امام صادق ع هم شبیه به این آمده است:

حَدَّثَنِی أَبُو عَلِیٍّ الْقَطَّانُ، قَالَ: سَمِعَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ أَنَا أَقُولُ: وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ مُنْتَهَى عِلْمِهِ، فَقَالَ لِی: لَا تَقُلْ هَکَذَا؛ فَإِنَّهُ لَیْسَ لِعِلْمِ اللَّهِ مُنْتَهًى.

[2] . این روایات هم روایاتی است که درباره ذوالقرنین و پایان شرق و غرب آمده که چه‌بسا ناظر به ملکوت زمین باشد و از آن مواردی است که ما فعلا به آنها علم نداریم:

جبرئیل بن أحمد عن موسی بن جعفر رفعه إلی أبی عبد الله ع قال‏ إن ذا القرنین عمل صندوقا من قواریر ثم حمل فی مسیره ما شاء الله، ثم رکب البحر فلما انتهی إلی موضع منه قال لأصحابه: دلونی فإذا حرکت الحبل فأخرجونی فإن لم أحرک الحبل فأرسلونی إلی آخره، فأرسلوه فی البحر و أرسلوا الحبل مسیرة أربعین یوما، فإذا ضارب یضرب جنب الصندوق، و یقول: یا ذا القرنین أین ترید قال: أرید أن أنظر إلی ملک ربی فی البحر کما رأیته فی البر، فقال: یا ذا القرنین إن هذا الموضع الذی أنت فیه مر فیه نوح زمان الطوفان فسقط منه قدوم‏  فهو یهوی فی قعر البحر إلی الساعة لم یبلغ قعره، فلما سمع ذو القرنین ذلک حرک الحبل و خرج‏. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص349-350)

عن جمیل بن دراج عن أبی عبد الله ع قال‏ سألته عن الزلزلة فقال: أخبرنی أبی عن أبیه عن آبائه قال: قال رسول الله ع: إن ذا القرنین لما انتهی إلی السد جاوزه فدخل الظلمة، فإذا هو بملک طوله خمس مائة ذراع، فقال له الملک: یا ذا القرنین أ ما کان خلفک مسلک فقال له ذو القرنین: و من أنت قال: أنا ملک من ملائکة الرحمن موکل بهذا الجبل، و لیس من جبل خلقه الله إلا و له عرق إلی هذا الجبل، فإذا أراد الله أن یزلزل مدینة أوحی إلی ربی فزلزلتها. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص350)

و نیز روایات زیر که در بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج‏1، ص490-493 آمده است:

1- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ بَلْدَةً خَلْفَ الْمَغْرِبِ یُقَالُ لَهَا جَابَلْقَا وَ فِی جَابَلْقَا سَبْعُونَ أَلْفَ أُمَّةٍ لَیْسَ مِنْهَا أُمَّةٌ إِلَّا مِثْلَ هَذِهِ الْأُمَّةِ فَمَا عَصَوُا اللَّهَ طَرْفَةَ عَیْنٍ فَمَا یَعْمَلُونَ عَمَلًا وَ لَا یَقُولُونَ قَوْلًا إِلَّا الدُّعَاءَ عَلَى الْأَوَّلَیْنِ وَ الْبَرَاءَةَ مِنْهُمَا وَ الْوَلَایَةَ لِأَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص.

3- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ مِنْ وَرَاءِ عَیْنِ شَمْسِکُمْ هَذِهِ أَرْبَعِینَ عَیْنَ شَمْسٍ فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ وَ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَمَرِکُمْ أَرْبَعِینَ قَمَراً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ لَا یَدْرُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَمْ لَمْ یَخْلُقْهُ أُلْهِمُوا إِلْهَاماً لَعْنَةَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ.

4- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ بِسْطَامٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ قَالَ حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ هِشَامٍ الْجَوَالِیقِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ مَدِینَةً خَلْفَ الْبَحْرِ سَعَتُهَا مَسِیرَةَ أَرْبَعِینَ یَوْماً فِیهَا قَوْمٌ لَمْ یَعْصُوا اللَّهَ قَطُّ وَ لَا یَعْرِفُونَ إِبْلِیسَ وَ لَا یَعْلَمُونَ خَلْقَ إِبْلِیسَ نَلْقَاهُمْ فِی کُلِّ حِینٍ فَیَسْأَلُونَّا عَمَّا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ وَ یَسْأَلُونَّا الدُّعَاءَ فَنُعَلِّمُهُمْ وَ یَسْأَلُونَّا عَنْ قَائِمِنَا حَتَّى یَظْهَرَ وَ فِیهِمْ عِبَادَةٌ وَ اجْتِهَادٌ شَدِیدٌ وَ لِمَدِینَتِهِمْ أَبْوَابٌ مَا بَیْنَ الْمِصْرَاعِ إِلَى الْمِصْرَاعِ مِائَةُ فَرْسَخٍ لَهُمْ تَقْدِیسٌ وَ اجْتِهَادٌ شَدِیدٌ لَوْ رَأَیْتُمُوهُمْ لَاحْتَقَرْتُمْ عَمَلَکُمْ یُصَلِّی الرَّجُلُ مِنْهُمْ شَهْراً لَا یَرْفَعُ رَأْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ طَعَامُهُمُ التَّسْبِیحُ وَ لِبَاسُهُمُ الْوَرَقُ‏  وَ وُجُوهُهُمْ مُشْرِقَةٌ بِالنُّورِ إِذَا رَأَوْا مِنَّا وَاحِداً لَحَسُوهُ وَ اجْتَمَعُوا إِلَیْهِ وَ أَخَذُوا مِنْ أَثَرِهِ‏  إِلَى الْأَرْضِ یَتَبَرَّکُونَ بِهِ لَهُمْ دَوِیٌّ إِذَا صَلُّوا أَشَدَّ مِنْ دَوِیِّ الرِّیحِ الْعَاصِفِ فِیهِمْ جَمَاعَةٌ لَمْ یَضَعُوا السِّلَاحَ مُنْذُ کَانُوا یَنْتَظِرُونَ قَائِمَنَا یَدْعُونَ أَنْ یُرِیَهُمْ إِیَّاهُ وَ عُمُرُ أَحَدِهِمْ أَلْفُ سَنَةٍ إِذَا رَأَیْتَهُمْ رَأَیْتَ الْخُشُوعَ وَ الِاسْتِکَانَةَ وَ طَلَبَ مَا یُقَرِّبُهُمْ إِلَیْهِ إِذَا حُبِسْنَا  ظَنُّوا أَنَّ ذَلِکَ مِنْ سَخَطٍ یَتَعَاهَدُونَ سَاعَةً  الَّتِی نَأْتِیهِمْ فِیهَا لا یَسْأَمُونَ‏ وَ لا یَفْتُرُونَ‏ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ کَمَا عَلَّمْنَاهُمْ وَ إِنَّ فِیمَا نُعَلِّمُهُمْ مَا لَوْ تُلِیَ عَلَى النَّاسِ لَکَفَرُوا بِهِ وَ لَأَنْکَرُوهُ یَسْأَلُونَنَا عَنِ الشَّیْ‏ءِ إِذَا وَرَدَ عَلَیْهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ فَإِذَا أَخْبَرْنَاهُمْ بِهِ انْشَرَحَتْ صُدُورُهُمْ لِمَا یَسْمَعُونَ مِنَّا وَ یَسْأَلُوا  اللَّهَ طُولَ الْبَقَاءِ وَ أَنْ لَا یَفْقِدُونَا وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ الْمِنَّةَ مِنَ اللَّهِ عَلَیْهِمْ فِیمَا نُعَلِّمُهُمِّ عَظِیمَةٌ وَ لَهُمْ خَرْجَةٌ مَعَ الْإِمَامِ إِذَا قَامُوا یَسْبِقُونَ فِیهَا أَصْحَابَ السِّلَاحِ مِنْهُمْ وَ یَدْعُونَ اللَّهَ أَنْ یَجْعَلَهُمْ مِمَّنْ یَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِهِمْ فِیهِمْ کُهُولٌ وَ شَبَّانٌ وَ إِذَا رَأَى شَابٌّ مِنْهُمُ الْکَهْلَ جَلَسَ بَیْنَ یَدَیْهِ جِلْسَةَ الْعَبْدِ لَا یَقُومُ حَتَّى یَأْمُرَهُ لَهُمْ طَرِیقٌ هُمْ أَعْلَمُ بِهِ مِنَ الْخَلْقِ إِلَى حَیْثُ یُرِیدُ الْإِمَامُ فَإِذَا أَمَرَهُمُ الْإِمَامُ بِأَمْرٍ قَامُوا أَبَداً حَتَّى یَکُونَ هُوَ الَّذِی یَأْمُرُهُمْ بِغَیْرِهِ لَوْ أَنَّهُمْ وَرَدُوا عَلَى مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ مِنَ الْخَلْقِ لَأَفْنَوْهُمْ فِی سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ لَا یَخْتَلُّ الْحَدِیدُ فِیهِمْ وَ لَهُمْ سُیُوفٌ مِنْ حَدِیدٍ غَیْرِ هَذَا الْحَدِیدِ لَوْ ضَرَبَ أَحَدُهُمْ بِسَیْفِهِ جَبَلًا لَقَدَّهُ حَتَّى یَفْصِلَهُ یَغْزُو بِهِمُ الْإِمَامُ الْهِنْدَ وَ الدَّیْلَمَ وَ الکرک [الْکُرْدَ] وَ التُّرْکَ وَ الرُّومَ وَ بَرْبَرَ وَ مَا بَیْنَ جَابَرْسَا  إِلَى جَابَلْقَا وَ هُمَا مَدِینَتَانِ وَاحِدَةٌ بِالْمَشْرِقِ وَ أُخْرَى بِالْمَغْرِبِ لَا یَأْتُونَ عَلَى أَهْلِ دِینٍ إِلَّا دَعَوْهُمْ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ إِلَى الْإِقْرَارِ بِمُحَمَّدٍ ص وَ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ قَتَلُوهُ حَتَّى لَا یَبْقَى بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا دُونَ الْجَبَلِ أَحَدٌ إِلَّا أَقَرَّ.

5- حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ سَمَاعَةَ یَرْفَعُهُ إِلَى الْحَسَنِ وَ أَبِی الْجَارُودِ وَ ذَکَرَاهُ عَنِ ابْنِ سَعِیدٍ الْهَمْدَانِیِّ قَالَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع‏ إِنَّ لِلَّهِ مَدِینَةً فِی الْمَشْرِقِ وَ مَدِینَةً فِی الْمَغْرِبِ عَلَى کُلِّ وَاحِدٍ سُوَرٌ مِنْ حَدِیدٍ فِی کُلِّ سُوَرٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مِصْرَاعٍ یَدْخُلُ مِنْ کُلِّ مِصْرَاعٍ سَبْعُونَ أَلْفَ لُغَةِ آدَمِیٍّ لَیْسَ مِنْهَا لُغَةٌ إِلَّا مُخَالِفُ الْأُخْرَى وَ مَا فِیهَا لُغَةٌ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْنَاهَا وَ مَا فِیهِمَا وَ مَا بَیْنَهُمَا ابْنُ نَبِیٍّ غَیْرِی وَ غَیْرُ أَخِی وَ أَنَا الْحُجَّةُ عَلَیْهِمْ.

8- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ عَنْ أَبِی یَحْیَى الْوَاسِطِیِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَجْلَانَ أَبِی صَالِحٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قُبَّةِ آدَمَ فَقُلْتُ لَهُ هَذِهِ قُبَّةُ آدَمَ فَقَالَ نَعَمْ وَ لِلَّهِ قِبَابٌ کَثِیرَةٌ أَمَا إِنَّ خَلْفَ مَغْرِبِکُمْ هَذَا تِسْعَةً وَ ثَلَاثِینَ مَغْرِباً أَرْضاً بَیْضَاءَ وَ مَمْلُوَّةٌ خَلْقاً یَسْتَضِیئُونَ بِنُورِنَا لَمْ یَعْصُوا اللَّهَ طَرْفَةَ عَیْنٍ لَا یَدْرُونَ أَ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ أَمْ لَمْ یَخْلُقْهُ یَبْرَءُونَ‏  مِنْ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ قِیلَ لَهُ کَیْفَ هَذَا یَتَبَرَّءُونَ مِنْ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ هُمْ لَا یَدْرُونَ أَ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ أَمْ لَمْ یَخْلُقْهُ فَقَالَ لِلسَّائِلِ أَ تَعْرِفُ إِبْلِیسَ قَالَ لَا إِلَّا بِالْخَبَرِ قَالَ فَأُمِرْتَ بِاللَّعْنَةِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَکَذَلِکَ أُمِرَ هَؤُلَاءِ.

9- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ هَذِهِ أَرْبَعِینَ عَیْنَ شَمْسٍ مَا بَیْنَ شَمْسٍ إِلَى شَمْسٍ أَرْبَعُونَ عَاماً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یَخْلُقْهُ وَ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَمَرِکُمْ هَذَا أَرْبَعِینَ قَمَراً مَا بَیْنَ قَمَرٍ إِلَى قَمَرٍ مَسِیرَةَ أَرْبَعِینَ یَوْماً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یَخْلُقْهُ قَدْ أُلْهِمُوا کَمَا أُلْهِمَتِ النَّحْلُ لَعْنَةَ الْأَوَّلِ وَ الثَّانِی فِی کُلِّ وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ وَ قَدْ وُکِّلَ بِهِمْ مَلَائِکَةٌ مَتَى مَا لَمْ یَلْعَنُوهُمَا عُذِّبُوا.

11- وَ رَوَى یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ رِجَالِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ رَفَعَ‏  الْحَدِیثَ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ مَدِینَتَیْنِ إِحْدَاهُمَا بِالْمَشْرِقِ وَ الْأُخْرَى بِالْمَغْرِبِ عَلَیْهِمَا سُورٌ  مِنْ حَدِیدٍ وَ عَلَى کُلِّ مَدِینَةٍ مِنْهُمَا سَبْعُونَ أَلْفَ أَلْفِ مِصْرَاعٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِیهَا سَبْعُونَ أَلْفَ أَلْفِ لُغَةٍ یَتَکَلَّمُ کُلٌّ لُغَةً بِخِلَافِ لُغَةِ صَاحِبِهِ وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِیعَ اللُّغَاتِ وَ مَا فِیهِمَا وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ مَا عَلَیْهِمَا حُجَّةٌ غَیْرِی وَ غَیْرُ الْحُسَیْنِ ع أَخِی.

12- حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْفَهَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍ‏ إِنْ لِلَّهِ مَدِینَةً بِالْمَشْرِقِ وَ مَدِینَةً بِالْمَغْرِبِ‏ عَلَى کُلِّ وَاحِدَةٍ سُورٌ مِنْ حَدِیدٍ فِی کُلِّ سُورٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مِصْرَاعٍ مِنْ ذَهَبٍ تَدْخُلُ مِنْ کُلِّ مِصْرَاعٍ سَبْعُونَ أَلْفَ لُغَةٍ آدَمِیَّینَ وَ لَیْسَ فِیهَا لُغَةٌ إِلَّا مُخَالِفٌ لِلْأُخْرَى وَ مَا مِنْهَا لُغَةٌ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُهَا وَ لَا فِیهِمَا وَ لَا بَیْنَهُمَا ابْنُ نَبِیٍّ غَیْرِی وَ غَیْرُ أَخِی وَ أَنَا الْحُجَّةُ لَهُمْ.

 


672) سوره کهف (18) آیه90 حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ

بسم الله الرحمن الرحیم

672) سوره کهف (18) آیه90  

حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً

ترجمه

تا چون به محل طلوع خورشید رسید آن را چنین یافت که بر قومی طلوع می‌کند که برایشان به غیر آن پوششی قرار نداده‌ایم.

اختلاف قرائت[1]

حدیث

1) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند که می‌فرماید «تا چون به محل طلوع خورشید رسید آن را چنین یافت که بر قومی طلوع می‌کند که برایشان از پشت آن پوششی قرار نداده‌ایم.» سوال شد. فرمودند: ساختمان‌سازی بلد نبودند.

المحاسن، ج‏2، ص610

عَنْهُ عَنْ أَبِی یُوسُفَ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ سَمَّاکٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ:

«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» قَالَ لَمْ یَعْلَمُوا صَنْعَةَ الْبِنَاء

 البته در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص350 و مجمع البیان، ج‏6، ص758 شبیه همین مضمون از امام باقر ع روایت شده است.[2]


2) از امیرالمومنین ع حکایت ذوالقرنین به تفصیل روایت شده است. در فرازی از این روایت آمده است:

ذوالقرنین چون در مسیرش به محل طلوع خورشید رسید «آن را چنین یافت که بر قومی طلوع می‌کند که برایشان از پشت آن پوششی قرار نداده‌ایم.» در واقع، ذوالقرنین بر قومی وارد شد که خورشید آنان را سوزانده بود [آفتاب ‌سوخته بودند] و پیکرشان و رنگشان را چنان تغییر داده بود که همانند ظلمت‌شان کرده بود...

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص342

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ ...[3] فَلَمَّا انْتَهَى مَعَهَا إِلَى مَطْلَعِ الشَّمْسِ سَبَباً وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ إِلَى بِما لَدَیْهِ خُبْراً فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ وَرَدَ عَلَى قَوْمٍ قَدْ أَحْرَقَتْهُمُ الشَّمْسُ وَ غَیَّرَتْ أَجْسَادَهُمْ وَ أَلْوَانَهُمْ حَتَّى صَیَّرَتْهُمْ کَالظُّلْمَةِ ... [4]


3) از امام باقر ع روایت شده است که ذوالقرنین با ششصد هزار جنگجو به حج آمد؛ چون وارد حرم شد برخی از اصحابش تا خانه خدا او را مشایعت کردند؛ وقتی برمی‌گشت گفت: مردی دیدم که به نورانیت و خوش‌سیمایی او تاکنون کسی را ندیده بودم. گفتند: او ابراهیم خلیل‌الرحمن است. ابتدا گفت اسب‌ها را زین کنید [که به دیدارش برویم] اما بعد گفت: نه! بلکه پیاده به خدمت دوست خداوند (خلیل الرحمن) برویم. پس پیاده به راه افتاد و برگزیدگان اصحابش در پی او روان شدند. وقتی محضر حضرت ابراهیم ع رسیدند، حضرت از او پرسید: با چه چیزی روزگار را درنوردیدی؟

گفت: با یازده کلمه که عبارتند از:

سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَاقٍ لَا یَفْنَی: منزه است کسی که باقی‌ای است که فانی نمی‌شود؛

سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا یَنْسَی: منزه است کسی که داناییست که فراموش نمی‌کند

سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا یَسْقُطُ: منزه است کسی که حافظ [نگهبان] ای است که ساقط نمی‌شود

سُبْحَانَ‏ مَنْ هُوَ بَصِیرٌ لَا یَرْتَابُ: منزه است کسی که بیناییست که دچار شک و تردید نمی‌شود

سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَیُّومٌ لَا یَنَامُ: منزه است کسی که قیوم [تکیه‌گاه و قوام‌بخش] ای است که به خواب نمی‌رود؛

سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لَا یُرَامُ: منزه است کسی که سلطانی است که کنارگذاشته نمی‌شود؛

سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَزِیزٌ لَا یُضَامُ: منزه است کسی که عزتمندی است که ستم بر او نمی‌شود؛

سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا یُرَی: منزه است کسی که در حجابی است که دیده نمی‌شود؛

سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا یَتَکَلَّفُ: منزه است کسی که وسعت‌دهنده‌ای است که به تکلف نمی‌افتد؛

سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا یَلْهُو: منزه است کسی که پابرجایی است که کار لهو نمی‌کند؛

سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا یَسْهُو: منزه است کسی که همیشگی است و دچار سهو نمی‌شود.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص122

بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ص قَالَ:

حَجَّ ذُو الْقَرْنَیْنِ فِی سِتِّمِائَةِ أَلْفِ فَارِسٍ فَلَمَّا دَخَلَ الْحَرَمَ شَیَّعَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ إِلَی الْبَیْتِ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ رَأَیْتُ رَجُلًا مَا رَأَیْتُ أَکْثَرَ نُوراً وَ وَجْهاً مِنْهُ قَالُوا ذَاکَ إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ ص قَالَ أَسْرِجُوا  فَأَسْرَجُوا سِتَّمِائَةِ دَابَّةٍ فِی مِقْدَارِ مَا یُسْرَجُ دَابَّةٌ وَاحِدَةٌ قَالَ ثُمَّ قَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ لَا بَلْ نَمْشِی إِلَی خَلِیلِ الرَّحْمَنِ فَمَشَی وَ مَشَی مَعَهُ بَعْدَهُ أَصْحَابُهُ النُّقَبَاءُ 

قَالَ إِبْرَاهِیمُ ع بِمَ قَطَعْتَ الدَّهْرَ؟

قَالَ بِإِحْدَی عَشْرَةَ کَلِمَةً وَ هِیَ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَاقٍ لَا یَفْنَی سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا یَنْسَی سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا یَسْقُطُ سُبْحَانَ‏ مَنْ هُوَ بَصِیرٌ لَا یَرْتَابُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَیُّومٌ لَا یَنَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لَا یُرَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَزِیزٌ لَا یُضَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا یُرَی سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا یَتَکَلَّفُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا یَلْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا یَسْهُو .

تدبر

«حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»

ذوالقرنین در ادامه مسیرش به سمت محل طلوع خورشید رفت؛

با توجه به کروی بودن زمین، مقصود از «محل طلوع خورشید» چیست؟

الف. آخرین نقطه مسکونی زمین، در سمت شرق (این نظر اغلب مفسران است؛ مثلا: مجمع‌البیان، ج6، ص758)

ب. نهایت منطقه خشکی که آن سویش دریاست.

ج. ...

برای تامل بیشتر

با توجه به ادامه جمله، به ویژه به کار بردن تعبیر «وجدها ...» (همان تعبیری که در مورد غروب خورشید به کار رفت، که بیانگر احساس اوست، نه لزوما امر خارجی) آیا احتمال ندارد معنای دیگری غیر از طلوع فیزیکی خورشید مد نظر باشد؟


2) «... الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»

خورشید را چنین یافت که بر قومی طلوع می‌کند که برایشان «مِن دونِ» آن، پوششی قرار نداده‌ایم.

مقصود چیست؟

الف. مقصود از پوشاندن، پوشاندن در برابر خورشید است، که برای این صورت دو معنا مطرح شده است:

الف.1. سرزمین آنان از هر گونه مانع طبیعی (مانند درخت و جنگل) یا مانع مصنوعی (ساختمان) در برابر نور و حرارت خورشید خالی بود و آنها هم ساختمان‌سازی بلد نبودند. (این نظر از قدیم در بین مفسران رایج بوده است؛ مثلا مجمع البیان، ج‏6، ص758؛ و تا امروز نیز نظر اغلب مفسران بوده؛ مثلا المیزان، ج13، ص363)

الف.2. آنان لباس نداشتند و صنعت دوخت و دوز نداشته‌اند که خود را بپوشانند و همانند حیوانات عریان زندگی می‌کردند (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج21، ص497؛ المیزان، ج13، ص363)

ب. این به معنای آن است که خانه نداشتند و این کنایه است از اینکه ایل خانه به دوش بودند (حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج‏4، ص132)

ج. ...

برای تامل بیشتر

در معانی فوق، معنای (در امان نبودن از ضرر خورشید)‌ مد نظر است، اما سوال این است که چرا تعبیر «مِنْ دُونِها»‌ آورد و نه «مِنْها»؟

در واقع، اغلب مفسران و مترجمان برای این منظور، کلمه «دون» را نه‌تنها حذف کرده‌اند، بلکه تعبیر «در برابر» یا «در مقابل» گذاشته‌اند؛ و یا تعبیر «بین آنها و خورشید» را به کار برده‌اند که کاملا متفاوت است با «من دونها».

تعبیر «من دون» در سه معنا بسیار رواج دارد:

معنای «به غیر از» (یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدادا؛ بقره/165)

و یا «کمتر از» (یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِک‏؛ نساء/41)

و یا «در پس و پشتِ آن» (وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ هُمْ لَها عامِلُونَ؛ مومنون/63؛ َ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودان؛ قصص/23)؛

که از این میان، اولی را با قدری تکلف می‌توان به همین معنا به کار برد؛ یعنی بگوییم «ما به غیر از آفتاب پوششی براى آنان قرار نداده بودیم» (ترجمه بروجردی، ص528؛ تفسیر آسان، ج‏10، ص391) و این جمله، به نحو استعاری بدین معنا باشد که در برابر آفتاب حفاظی نداشتند.

در واقع، غالبا این تعبیر را با بار منفی قلمداد کرده‌اند؛ اما هیچ قرینه‌ای در کلام نیست که انسان را ملزم به این کند که جمله را بار منفی بخوانیم؛ و با توجه به این سه معنای عبارت «من دون»، دست کم می‌توان سه معنای مثبت می‌توان برای این جمله در نظر گرفت:

  • قومی که برایشان از غیر خورشید، پوششی نگذاشته‌ایم؛ (یعنی سراسر در نور خورشید غوطه‌ور بودند و شب و ظلمت در کارشان نبود)
  • قومی که برایشان کمتر از خورشید، پوششی نگذاشتیم (آنها چنان در انوار غوطه‌ورند که نورانیتی کمتر از خورشید آنان را در خود نپوشانده است)
  • قومی که برایشان در پس و پشت، و در آن سوی خورشید، پوششی نگذاشتیم (هر چه برای پوشش خود می‌خواهند در همین سمت خورشید می‌یابند)


در کانال نگذاشتم

3) «حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»

ظاهرا در قرآن کریم هیچ نکته دیگری درباره این قوم بیان نکرده است.

واقعا اینها که بودند؟ و خدا در مورد آنها چه می‌خواهد بگوید که دانستنش برای ما لازم است؟ چرا به همین مقدار بسنده کرده است؟

آیا می‌خواهد بیان کند که در برخی از نقاط زمین انسانهایی یافت می‌شوند که کاملا به سبک حیوانات زندگی می کردند و از آنچه ما جز نیازهای اولیه و طبیعیِ زندگی اجتماعی انسان باور داریم (پوشاک، مسکن) با دوتای آن کاملا بیگانه بودند؟

یا ...




[1] . قرأ الحسن و عیسی و ابن محیصن مَطْلَعَ بفتح اللام، و رویت عن ابن کثیر و أهل مکة و هو القیاس. و قرأ الجمهور بکسرها و هو سماع فی أحرف معدودة، و قیاس کسره أن یکون المضارع تطلع بکسر اللام و کان الکسائی یقول: هذه لغة ماتت فی کثیر من لغات العرب، یعنی ذهب من یقول من العرب تطلع بکسر اللام و بقی مَطْلِعَ بکسرها فی اسم المکان و الزمان علی ذلک القیاس (البحر المحیط، ج‏7، ص223)

[2] . عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» کَذَلِکَ قَالَ لَمْ یَعْلَمُوا صَنْعَةَ الْبُیُوتِ.

[3] . فرازهای قبلی این روایت در پاورقی جلسه 688 گذشت.

[4] . در کتب اهل سنت هم قریب به چنین مضمونی روایت شده است. مثلا: أخرج ابن المنذر و ابن ابى حاتم و أبو الشیخ فی العظمة عن ابن جریج فی قوله حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ الآیة قال حدثت عن الحسن عن سمرة بن جندب قال قال النبی صلى الله علیه و سلم لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً أنها لم یبن فیها بناء قط کانوا إذا طلعت الشمس دخلوا أسرا بالهم حتى نزول الشمس (الدر المنثور، ج‏4، ص249)

 


670) سوره کهف (18) آیه89 ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً

بسم الله الرحمن الرحیم

670) سوره کهف (18) آیه89  

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً

ترجمه

سپس سببی [دیگر] را پی گرفت.

حدیث

1) جابر بن یزید جعفی می‌گوید که امام باقر ع به من فرمود: جابر! آیا تو مرکبی داری که سوارش شوی و تو را در یک روز از مشرق به مغرب برساند؟!

گفتم: یا اباجعفر! فدایت شوم! من کجا و چنین چیزی کجا؟!

فرمود: اما امیرالمومنین ع چنان بود؛ آیا سخن رسول الله ص را نشنیده‌ای که در مورد حضرت علی ع فرمود: به خدا سوگند که حتما به اسباب می‌رسی [= دست می‌یابی] و قطعا بر ابرها سوار می‌شوی!

الإختصاص، ص317؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص399

مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنِ الْمُنَخَّلِ بْنِ جَمِیلٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: یَا جَابِرُ أَ لَکَ حِمَارٌ یَسِیرُ بِکَ فَیَبْلُغُ بِکَ مِنَ الْمَشْرِقِ إِلَى الْمَغْرِبِ فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ؟

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَنَّى لِی هَذَا؟

فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ ع: ذَاکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی عَلِیٍّ ع وَ اللَّهِ لَتَبْلُغَنَّ الْأَسْبَابَ وَ اللَّهِ لَتَرْکَبَنَّ السَّحَاب‏.


2) از امیرالمومنین ع روایت شده است که:

خیر [= گزینه بهتر] را [از خدا] طلب کن؛ و خودت اختیار نکن؛ که چه‌بسیار کسان که امری را اختیار کردند  که هلاکشان در آن بود.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص196

اسْتَخِرْ وَ لَا تَتَخَیَّرْ فَکَمْ مَنْ تَخَیَّرَ أَمْراً کَانَ هَلَاکُهُ فِیهِ.


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است که:

کسی که بر خداوند توکل کند کارهای صعب و دشوار در برابرش رام شود؛ و اسباب بر او آسان شود؛ و در آسایش و کرامت جای گیرد.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص197

مَنْ تَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ ذَلَّتْ لَهُ الصِّعَابُ وَ تَسَهَّلَتْ عَلَیْهِ الْأَسْبَابُ وَ تَبَوَّأَ الْخَفْضَ وَ الْکَرَامَةَ.[1]

تدبر 

1) «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً»

خداوند در ابتدای حکایت ذوالقرنین فرمود ما به او اسباب هر چیزی را دادیم و او سببی را در پیش گرفت.

چرا این جمله را دوباره تکرار کرد؟

الف. خداوند خود واحد است اما نظام عالم را خداوند به طوری طراحی فرموده که هر کاری سبب و وسیله‌ای می‌خواهد متفاوت با وسیله دیگر. از این رو ابتدا فرمود «اسباب»ی به او دادیم و در ادامه می‌فرماید از سببی پیروی کرد و سپس از سببی دیگر پیروی کرد و سپس از سببی دیگر؛ نه اینکه تنها از یک سبب در همه موارد استفاده کند.

ب. می‌خواهد بر این تاکید کند که اگر ما به او سبب دادیم او هم کسی بود که در هر کارش از همان سبب مربوط به آن که ما برایش قرار داده بودیم پیروی کرد، نه اینکه بر اساس اسباب و عللی که خودش می‌پسندد، کارش را پیش ببرد.

ج. ...


2) «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً»

وقتی در آیه84 فرمود که از هر چیزی سببی به او دادیم، بعدش فرمود «فَ» «أَتْبَعَ سَبَباً» اما این بار (و نیز در آیه 92) می‌فرماید «ثُمَّ ...». چرا؟

الف. در دفعه اول، می‌خواهد نشان دهد که او سبب‌هایی را که خدا در اختیارش قرار داده پیروی کرد اما در ادامه می‌خواهد تاکید کند بر تعدد مراحل مختلفی که در مسیر ذوالقرنین پیش آمد.

ب. ...




[1] . این دو روایت هم در همان صفحه در همین راستاست:

مَنْ تَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ تَسَهَّلَتْ لَهُ الصِّعَاب‏.

مَنْ تَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ أَضَاءَتْ لَهُ الشُّبُهَاتُ وَ کُفِیَ الْمَئُونَاتِ وَ أَمِنَ التَّبِعَاتِ.

 


669) سوره کهف (18) آیه88 وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحا

بسم الله الرحمن الرحیم

669) سوره کهف (18) آیه88  

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی‏ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً

ترجمه

و اما کسی که ایمان آورد و [عمل] صالحی انجام دهد، برای اوست نیکوترین پاداش، و از دستور[ات]مان بر او [امر] آسانی خواهیم فرمود.

نکات ادبی

«صالِحاً»

قبلا بیان شد که «صالح» اسم فاعل از ماده «صلح» است. «صلاح» نقطه مقابل «فساد» می‌باشد (الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ‏؛ شعراء/152) هرچند گاهی در مقابل «صلاح» از تعبیر «سیئة» استفاده شده است؛ (خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً؛ توبه/102)

«صُلح» به معنای زدودن نفرت و دشمنی بین دو نفر (یا دو گروه) است؛ و «صلاح» را یک نحوه استقامت ناشی از حکمت، دانسته‌اند؛ خواه همراه با نفع باشد یا ضرر؛ البته در مورد ضرر در جایی به کار می‌رود که نهایتا نفعی برای شخص داشته باشد؛ همچنین گفته شده که «صلاح» تغییر حالت به وضعیتی است که آن وضعیت استقامت داشته باشد و «صالح» کسی است که حال خود را به چنین وضعی تغییر می‌دهد.

«صلاح»، تاحدودی به مفاهیم «صحت» (سلامتی) و «خیر» (خوبی) نزدیک است؛ تفاوتش با «صحت» این است که صلاح را غالبا در مورد ذات (انسان صالح) و فعل (عمل صالح) به کار می‌برند؛ اما «صحت» را غالبا در مورد جسم؛ و تفاوتش با «خیر» در این است که خیر بیشتر دلالت بر حُسن و سرور دارد (البته جایی که سرور باشد اما کار نیکویی محسوب نشود، «خیر» گفته نمی‌شود) لذا مثلا ممکن است در مورد «بیماری» تعبیر اینکه «صلاحش در این است» به کار رود، اما اینکه بیماری «خیر» است به کار نمی‌رود؛ مگر به صورت «افعل تفضیل» و در مقام مقایسه (که مثلا بگویند الان بیماری برای او بهتر (=خیر) از سلامتی است) که اینجا در همان معنای «صلاح» به کار رفته است.

جلسه 406 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-9/

«عَمِلَ صالِحاً»

«صالحا» را می‌توان وصفی که جایگزین موصوف شده (یعنی در اصل بوده «عملا صالحا») قلمداد کرد (المیزان، ج13، ص362) و آنگاه می‌توان آن را مفعول به (عمل صالحی انجام دهد) یا مفعول مطلق (عملی انجام دهد که عملی صالح باشد) دانست (إعراب القرآن و بیانه، ج‏6، ص23).


«الْحُسْنی»

قبلا بیان شد که ماده «حسن» در اصل به معنای هر امر بهجت‌زا و شادی‌آفرینی است که مورد رغبت واقع می‌گردد و خوب و نیکو شمرده می‌شود. «حُسن» نقطه مقابل «قُبح» است و «حَسَنَة» هر نعمتی است که انسان در درون خویش آن را می‌یابد و نقطه «سیئة» است.

همچنین اشاره شد که درباره معنای «حُسْنی» دو نظر مطرح است: برخی آن را [مصدر و] در همان معنای «حسن» و «حَسَنه» (نیکی و نیکوکاری) دانسته و گفته‌اند تفاوتشان در این است که این دو کلمه را هم در مورد اشیاء و هم در مورد اتفاقات و وقایع به کار می‌برند؛ اما «حُسْنی» را در مورد اشیاء و اعیان به کار نمی‌برند و تنها در مورد حوادث و وقایع به کار می‌برند؛ اما برخی آن را افعل تفضیل (به معنای نیکوتر یا نیکوترین) دانسته‌اند، که صیغه افعل تفضیل از «حسن»، «أحسن» است، و مونث آن «حُسنی» می‌شود.

جلسه 566 http://yekaye.ir/al-lail-92-6/

«جَزاءً»

قبلا بیان شد که «جزاء» از ماده «جزی» است که این ماده در اصل به معنای آن است که چیزی در جای چیز دیگری قرار گیرد و کار آن را انجام دهد (یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئا؛ بقره/48)؛ و در معنای کفایت کردن و جبران کردن (خوبی با خوبی و بدی با بدی) رایج شده است.

جلسه 404 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-7/

«فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی»

در این عبارت «الْحُسْنی» مبتدای موخر است و «له» خبر مقدم است. نقش نحوی «جزاء» را سه گونه می‌توان تحلیل کرد: می‌توان آن را «حال» در نظر گرفت (برای او نیکوترین است در حالی که دارد پاداش می‌گیرد) یا تمییز (برای او نیکوترین است از حیث پاداش؛ برای او نیکوترین پاداش است) و یا مفعول مطلق (برای او نیکوترین است، پاداشی که ما به او پاداش می‌دهیم) (المیزان، ج‏13، ص362)[1]

اختلاف قرائت

عبارت «جزاء الحسنی»‌ در اغلب قرائت‌ها (حتی در روایت ابوبکر از عاصم) به صورت «جَزاءُ الْحُسْنی‏» (مضاف و مضاف الیه) قرائت شده است (پاداشِ نیکو) اما در قرائت اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت حفص از عاصم، و نیز یعقوب، از قراء عشر، و اعمش، از قراء اربعه عشر، که این دو هم کوفی‌اند) و نیز در برخی قرائتهای غیرمشهور (ماند ابوبحریة، طلحه، ابن‌مناذر، ابوعبید، ابن‌سعدان، ابن‌عیسی اصطهبانی، ابن‌جبیر أنطاکی، و محمد بن جریر) به صورت «جَزاءً الْحُسْنی‏» قرائت شده، که به تحلیل نحوی آن اشاره شد. (البته در قرائت‌های غیرمشهور حالات دیگری هم هست[2]).

مجمع البیان، ج‏6، ص758[3]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص222-223[4]


«یُسْراً»

قبلا بیان شد که ماده «یسر» در اصل به معنای گشایش و سبکی است و کلمه «یُسر» به معنای آسانی و در مقابل «عُسر» (سختی) است «سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً» (طلاق/7)

جلسه 567 http://yekaye.ir/al-lail-92-7/

اختلاف قرائت[5]

حدیث

1) از امام رضا ع از پدرانشان روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند که رسول الله ص فرمودند: جبرئیل از جانب پروردگارش نزد من آمد و گفت: پروردگارم به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: محمد! مومنانی را که اعمال صالح انجام می دهند و به تو و به اهل بیت تو ایمان می‌آورند به بهشت بشارت ده که برای ایشان نزد من نیکوترین پاداش است در حالی که داخل بهشت می‌شوند؛ یعنی نیکوترین پاداش همان ولایت اهل بیت ع و داخل بهشت شدن و جاودانه در آنجا همراه آنان بودن است.

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص290-291

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَاصِمٍ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مَوْلَایَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَتَانِی جَبْرَئِیلُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ یَقُولُ رَبِّی یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ یَا مُحَمَّدُ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ وَ یُؤْمِنُونَ بِکَ وَ بِأَهْلِ بَیْتِکَ بِالْجَنَّةِ فَلَهُمْ عِنْدِی جَزَاء الْحُسْنَى یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ أَیْ جَزَاء الْحُسْنَى، و هی ولایة أهل البیت ع و دخول الجنة و الخلود فیها فی جوارهم.[6]


2) روایت شده است که امیرالمومنین ع به ابن‌عباس نامه‌ای نوشت و فرمود:

اما بعد، انسان را چیزی واقعا خوشحال می‌کند که قرار نباشد آن را از دست بدهد، و چیزی واقعا غمگین می‌کند که هرچه بکوشد قرار نباشد تا ابد بدان برسد؛

حال که چنین است پس خوشحالی‌ات در آنچه از عمل صالح یا قضاوت یا سخنی که از پیش می‌فرستی، باشد؛ و تاسف خوردنت برای آنچه که در اینها کوتاهی ورزیدی؛ و رها کن آنچه که در دنیا از دست دادی، و بر آن زیاد غمگین مشو، و بر آنچه از آن به تو رسید احساس خوشحالی مکن، و همّ و غمّ تو در آنچه بعد از مرگ پیش می‌آید باشد؛ والسلام.

الکافی، ج‏8، ص240

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ رَفَعَهُ قَالَ: کَتَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ یَسُرُّ الْمَرْءَ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ وَ یَحْزُنُهُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ أَبَداً وَ إِنْ جَهَدَ فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا قَدَّمْتَ مِنْ عَمَلٍ صَالِحٍ أَوْ حُکْمٍ أَوْ قَوْلٍ وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ فِیمَا فَرَّطْتَ فِیهِ مِنْ ذَلِکَ وَ دَعْ مَا فَاتَکَ مِنَ الدُّنْیَا فَلَا تُکْثِرْ عَلَیْهِ حَزَناً وَ مَا أَصَابَکَ مِنْهَا فَلَا تَنْعَمْ بِهِ سُرُوراً وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ السَّلَامُ.


تفسیر القمی، ج‏1، ص311

فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ فَأَمَّا الْحُسْنَى الْجَنَّةُ وَ أَمَّا الزِّیَادَةُ فَالدُّنْیَا مَا أَعْطَاهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا لَمْ یُحَاسِبْهُمْ بِهِ فِی الْآخِرَةِ وَ یَجْمَعُ ثَوَابَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ یُثِیبُهُمْ بِأَحْسَنِ أَعْمَالِهِمْ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة

تدبر

1) «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی‏ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً»

در جلسه قبل گفته شد ذوالقرنین به قومی رسید که کافر و مشرک بودند و خداوند به او اختیار داد که آنان را عذاب کند یا با مهربانی با آنان برخورد کند. وی هم آنها را در دو دسته قرار داد. در آیه قبل، به شدت عملش با کسانی که اهل ستم کردن باشند اشاره کرد؛ و در این آیه می‌گوید که کسی که ایمان آورد و عمل صالحی انجام دهد، نیکوترین پاداش برای او خواهد بود، و ما هم درباره اوامرمان می‌فرماییم که بر او آسان بگیرند!


2) «سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً»

مقصود از این جمله چیست؟ (به‌ویژه با توجه به دو کلمه «أمرنا» و «یُسرا»)

(ترجمه تحت‌اللفظی آن چنین می‌شود: «بزودی خواهیم گفت از امرمان بر او آسانی‌ای را»)

الف. با او با نرمی و خوبی سخن می‌گوییم و دستوراتی می‌دهیم که انجامش بر او آسان باشد و او را به خاطر کفری که قبلا در پیش گرفته بود مواخذه نمی کنیم. (مجمع‌البیان، ج6، ص758)

ب. مراد از «أمر» امر تکلیفی است یعنی برعهده او تکالیف شاق و دشواری که نتواند انجام دهد نمی گذاریم، بلکه دستوراتی در موردش می‌دهیم که انجامش برایش میسر باشد. (المیزان، ج‏13، ص362[7]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص222)

ج. در مورد اوامری که به عنوان سلطان صادر کرده‌ایم (مانند مالیات و ...) در مورد او سهل‌گیرانه برخورد می‌کنیم. (تفسیر الصافی، ج‏3، ص262)[8]

د. مقصود از «أمرنا» همان امری است که از جانب خدا به او شده بود که یا سخت‌گیری کن یا مهربانی؛ و می‌خواهد بگوید در مورد اینها جانب مهربانی و اعتدال (حد میانه بین کشتن و عذاب آنها از سویی، و باقی گذاشتن آنها را در ضلالت از سوی دیگر) را رعایت خواهم کرد. (الفواتح الإلهیة و المفاتح الغیبیة، (نخجوانی، قرن10) ج‏1، ص490)[9]

ه. می‌دانیم که ذوالقرنین یکی از بزرگترین امپراطوری‌های جهانی را به راه انداخته است؛ و شاید خداوند با چنین بیان، می‌خواهد ادبیات سلطان‌منشانه او را نشان دهد: ما می‌فرماییم که از جانب امر ما [= از جانب اوامر ملوکانه ما] بر او آسان بگیرند!

و ...


3) «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی‏ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً»

در آیه قبل که می‌خواست از آنچه استحقاق ظالمان است سخن گوید عذاب کردن توسط خود وی شروع کرد و سپس عذاب آخرت که عذابی ناشناخته‌تر است را برشمرد؛ اما در اینجا که می‌خواهد از آنچه استحقاق مومنان است سخن بگوید از پاداش نیکوی الهی - که نیکوترین پاداش است - شروع کرد و به پاداش خود (که سهل‌گیری در اوامر حکومتی است) اشاره کرد.

چرا؟

الف. در اولی خطابش به کافران است که با آنها باید با آنچه نزدیکتر و محسوستر است، سخن گفت؛ اما در دومی خطابش به مومنان است و فرد مومن امید و رجایش در درجه اول به خدا و نعمتهای بهشتی است. (البحر المحیط، ج‏7، ص222)[10]

ب. ...


4) «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ... وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ... سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً»

حاکم نباید با نیکان و بدان یکسان برخورد کند؛

و به تعبیر دیگر،

برخورد شدید با ستمگران و نرمش با مؤمنان، شیوه‏ى رهبران الهى است. (تفسیر نور، ج‏7، ص221)


5) «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ... وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ... سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً»

حرف «سین» (سَنَقُولُ) نشانه آینده نزدیک ( تسریع) و حرف «سوف» نشانه آینده دور (تأخیر) است؛

این نوع تعبیر ذوالقرنین، یعنی:

در تشویق و پاداش سرعت بگیرید، ولى در کیفر و عذاب عجله نکنید. (تفسیر نور، ج‏7، ص221)


6) «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی‏ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً»

کسی که ایمان آورد و عمل صالحی انجام دهد، برای اوست نیکوترین پاداش.

در عین حال که «صالح» را به صورت جمع (صالحات) نیاورد، «حسنی» را به صیغه افعل تفضیل (نیکوترین)‌ آورد و نفرمود: جزاءآ حسناً (پاداشی نیکو)؛ یعنی،

نه فرمود کسی که اعمال صالح انجام می دهد نیکوترین پاداش را دارد؛ و

نه فرمود کسی که عمل صالحی انجام می دهد پاداشی نیکو دارد.

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که نظام جزای الهی به‌قدری کریمانه است که اگر حتی یک عمل صالح هم واقعا با خود ببریم، آنجا به نیکوترین پاداش‌ها می‌رسیم.

ب. ...

 

 


[1] . «جَزاءً» حال أو تمییز أو مفعول مطلق و التقدیر: و أما من آمن و عمل عملا صالحا فله المثوبة الحسنى حال کونه مجزیا أو من حیث الجزاء أو نجزیه جزاء

[2] . و قرأ عبد اللّه بن أبی إسحاق فَلَهُ جَزاءٌ مرفوع و هو مبتدأ و خبر و الْحُسْنی‏ بدل من جَزاءٌ.

و قرأ ابن عباس و مسروق جَزاءَ نصب بغیر تنوین الْحُسْنی‏ بالإضافة، و یخرج علی حذف المبتدأ لدلالة المعنی علیه، أی فَلَهُ الجزاءُ جَزاءٌ الْحُسْنی‏ و خرجه المهدوی علی حذف التنوین لالتقاء الساکنین. (البحر المحیط، ج‏7، ص223)

[3] . قرأ أهل الکوفة غیر أبی بکر و یعقوب «فَلَهُ جَزاءً» بالنصب و التنوین. و الباقون «جزاءُ الحسنی» بالرفع و الإضافة. قال أبو علی: من قال فله جزاء الحسنی کان المعنی فله جزاء الخلال الحسنی التی عملها لأن الإیمان و العمل الصالح خلال و من قال «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنی‏» فالمعنی له الحسنی جزاء فجزاء مصدر وقع موقع الحال أی فله الحسنی مجزیة و قال أبو الحسن: و هذا لا یکاد العرب تتکلم به مقدما إلا فی الشعر.

[4] . و قرأ حمزة و الکسائی و حفص و أبو بحریة و الأعمش و طلحة و ابن مناذر و یعقوب و أبو عبید و ابن سعدان و ابن عیسی الأصبهانی و ابن جبیر الأنطاکی و محمد بن جریر فَلَهُ جَزاءً بالنصب و التنوین و انتصب جَزاءً علی أنه مصدر فی موضع الحال أی مجازی کقولک فی الدار قائما زید. و قال أبو علی قال أبو الحسن: هذا لا تکاد العرب تکلم به مقدما إلّا فی الشعر. و قیل: انتصب علی المصدر أی یجزی جَزاءً. و قال الفراء: و منصوب علی التفسیر و المراد بالحسنی علی قراءة النصب الجنة. و قرأ باقی السبعة جَزاءً الْحُسْنی‏ برفع جَزاءً مضافا إلی الْحُسْنی‏. قال أبو علیّ جزاء الخلال الحسنة التی أتاها و عملها أو یراد بالحسنی الحسنة و الجنة هی الجزاء، و أضاف کما قال دار الآخرة و جَزاءً مبتدأ و له خبره.

[5] . و قرأ أبو جعفر یُسُراً بضم السین حیث وقع. (البحر المحیط، ج‏7، ص223)

[6] . اینکه عبارات پایانی این حدیث، جزیی از متن حدیث است یا توضیح مولف، محل تردید است. مصحح کتاب به طوری پاراگراف‌بندی و اعراب‌گذاری کرده که گویی عبارت حدیث با کلمه «أَیْ جَزَاءُ الْحُسْنَى» پایان می‌یابد. مرحوم مجلسی در بحار الأنوار، ج‏24، ص269 همین عبارت را هم نیاورده (و البته مطلب را علاوه بر تأویل الأیات، از کنز جامع الفوائد، ص146 هم نقل کرده)، اما مرحوم بحرانی در البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص674 و مرحوم مشهدی در تفسیر کنزالدقائق، ج‏8، ص149 تا آخر عبارت را به عنوان حدیث نقل کرده‌ا‌ند. یک احتمال هم این است که کلام جبرئیل تا قبل از این عبارت تمام شده است، و این جمله به بعد (یعنی نیکوترین پاداش ...) توضیحی از جانب خود رسول خدا ص یا امیرالمومنین ع یا امام رضا ع بوده باشد.

[7] . «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً» الیسر بمعنى المیسور وصف أقیم مقام موصوفه و الظاهر أن المراد بالأمر الأمر التکلیفی و تقدیر الکلام و سنقول له قولا میسورا من أمرنا أی نکلفه بما یتیسر له و لا یشق علیه

[8] . سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا ممّا نأمر به من الخراج و غیره یُسْراً سهلًا میسّراً غیر شاقّ.

[9] . سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا الذی قد أمرناه بالتخییر فی امر أولئک الهالکین فی تیه الغوایة یُسْراً سهلا معتدلا بین افراط القتل و الاستئصال و تفریط الإبقاء على الکفر و الضلال مداهنة.

[10] . و ما أحسن مجی‏ء هذه الجمل لما ذکر ما یستحقه من ظلم بدأ بما هو أقرب لهم و محسوس عندهم، و هو قوله فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثم أخبر بما یلحقه آخرا یوم القیامة و هو تعذیب اللّه إیاه العذاب النکر و لأن الترتیب الواقع هو کذا و لما ذکر ما یستحقه مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ذکر جزاء اللّه له فی الآخرة و هو الْحُسْنى‏ أی الجنة لأن طمع المؤمن فی الآخرة و رجاءه هو الذی حمله على أن آمن لأجل جزائه فی الآخرة، و هو عظیم بالنسبة للإحسان فی الدنیا ثم أتبع ذلک بإحسانه له فی الدنیا بقوله وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً أی لا نقول له ما یتکلفه مما هو شاق علیه أی قولا ذا یسر و سهولة کما قال قولا میسورا. و لما ذکر ما أعد اللّه له من الحسنى جزاء لم یناسب أن یذکر جزاءه بالفعل بل اقتصر على القول أدبا مع اللّه تعالى و إن کان یعلم أنه یحسن إلیه فعلا و قولا‌

 


668) سوره کهف (18) آیه87 قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَ

بسم الله الرحمن الرحیم

668) سوره کهف (18) آیه87  

قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلی‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً

ترجمه

گفت: اما کسی که ظلم پیشه کند عذابش خواهیم کرد سپس به نزد پروردگارش بازگردانده شود و او را عذابی کند، عذابی ناشناخته!

نکات ادبی

«یُرَدُّ»

قبلا بیان شد که ماده «ردد» به معنای رجوع و برگشتن از وضعیتی که در آن بوده، می‌باشد؛ و در تفاوت «رد» با «رجوع» گفته‌اند که «رد» در اصل رجوع و برگشتنی بوده که با نوعی کراهت و ناخوشایندی از وضعیتی که در آن بسر می‌برده همراه بوده است؛ هرچند کم‌کم این دو کلمه در جای همدیگر هم به کار رفته است.

جلسه 151 http://yekaye.ir/muhammad-047-25/

«نُکْراً»

قبلا بیان شد که ماده «نکر» درست نقطه مقابل ماده «عرف» است. «عُرف» وضعیتی است که انسان می‌شناسد و دلش با آن آرام می‌گیرد، و «انکار» در اصل چیزی است که دل انسان آن را تصور نکرده و زیر بار آن نمی‌رود و نوعی جهل بوده، و کم‌کم در مورد هر چیزی که با زبان مورد انکار و مخالفت قرار می گیرد به کار رفته، چون سبب این انکار این بوده که قلب انسان بدان اذعان نمی‌کرده است؛ هرچند گاه در مورد چیزی که انسان در باطن می‌داند اما با زبان انکار می‌کند (و در مقام دروغ گفتن برمی‌آید) هم به کار می‌رود.

«نُکْر» هم صفت، و به معنای «مُنکَر» است.

جلسه 655 http://yekaye.ir/al-kahf-18-74/

حدیث

1) از امیرالمومنین ع حدیثی در بیان داستان ذوالقرنین روایت است، در فرازی از آن آمده است:

«اما کسی که ظلم پیشه کند» و به پروردگارش ایمان نیاورد «عذابش خواهیم کرد» در دنیا به عذاب دنیا «سپس به نزد پروردگارش بازگردانده شود» در بازگشتش «و او را عذابی کند، عذابی ناشناخته!»

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص342

عَنْ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أنه قَالَ سُئِلَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ ...

«أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» و لم یؤمن بربه «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» فی الدنیا بعذاب الدنیا «ثُمَّ یُرَدُّ إِلی‏ رَبِّهِ» فی مرجعه «فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً»[1]


2) از امام صادق ع روایت شده است که می‌فرمود:

همانا خداوند در زمان حکومت دشمنش، بلا و مصیبت را لباس زیر و روی ولیّ‌اش قرار داد و رفاه و راحتی را لباس زیر و روی دشمنش در زمان حکومتش قرار داد؛ پس ولیّ ما را جز بلا و ترس نرسد؛ و این برای چشم‌روشنی اوست در آجل [درازمدت، آخرت] و عاجل [کوتاه‌مدت، دنیا] ؛ اما در عاجل [دنیا]، خداوند چشم او را به دیدنش ولی‌ّاش و آشکار شدن حکومتش و انتقام از دشمنش با نابودی حکومتش روشن می‌کند؛ و اما در آجل [آخرت] ثواب خدا بهشت است و نگریستن به [عنایت و رحمت] خدا؛

 و دشمن ما را [در این دوران] جز راحتی و رفاه نرسد، و این برای خوار کردن اوست در آجل [درازمدت، آخرت] و عاجل [کوتاه‌مدت، دنیا]؛ اما در عاجل [دنیا]، انتقامی که از او در دولت ولیّ خدا گرفته شود؛ و اما در آجل [آخرت] عذاب جهنم است در آخرت تا ابدالآباد؛

پس بشارت بر شما و باز هم بشارت بر شما، که به خدا سوگند بهشت از آنِ شماست و جهنم از آن دشمنانتان؛ به خدا سوگند که خداوند شما را برای بهشت آفرید و به سوی بهشت و خدا می‌روید؛ پس هرگاه خوشی و راحتی و رفاه در حکومت دشمنتان به شما رو کرد، بدانید که به خاطر گناهی است که در گذشته از شما سر زده! و بگویید: گناهی است که خداوند در عقوبتش تسریع کرده؛ و هنگامی که بلا را دیدید بگویید به‌به! خوش‌ آمدی! مرحبا به لباس زیر و روی صالحان!

الأصول الستة عشر، ص125

حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ هَارُونُ بْنُ مُوسَى بْنِ أَحْمَدَ التَّلَّعُکْبَرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا حُمَیْدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ حَمَّادٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ نَهِیکٍ أَبُو الْعَبَّاسِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ زَیْدٍ الزَّرَّادِ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ: إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْبَلَاءَ فِی دَوْلَةِ عَدُوِّهِ شِعَاراً وَ دِثَاراً لِوَلِیِّهِ، وَ جَعَلَ الرَّفَاهِیَةَ شِعَاراً وَ دِثَاراً لِعَدُوِّهِ فِی دَوْلَتِهِ، فَلَا یَسَعُ وَلِیَّنَا إِلَّا الْبَلَاءُ وَ الْخَوْفُ؛ وَ ذَلِکَ لِقُرَّةِ عَیْنٍ لَهُ آجِلٍ وَ عَاجِلٍ، أَمَّا الْعَاجِلُ فَیُقِرُّ اللَّهُ عَیْنَهُ بِوَلِیِّهِ، وَ إِظْهَارِ دَوْلَتِهِ، وَ الِانْتِقَامِ مِنْ عَدُوِّهِ بِإِزَالَةِ دَوْلَتِهِ، وَ الْآجِلُ ثَوَابُ اللَّهِ الْجَنَّةُ، وَ النَّظَرُ إِلَى اللَّهِ. وَ لَا یَسَعُ عَدُوَّنَا إِلَّا الرَّفَاهِیَةُ؛ وَ ذَلِکَ لِخِزْیٍ لَهُ آجِلٍ وَ عَاجِلٍ، وَ الْعَاجِلُ الِانْتِقَامُ مِنْهُ فِی الدُّنْیَا فِی دَوْلَةِ وَلِیِّ اللَّهِ، وَ الْآجِلُ عَذَابُ النَّارِ فِی الْآخِرَةِ أَبَدَ الْآبِدِینَ، فَأَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا، فَلَکُمْ وَ اللَّهِ الْجَنَّةُ، وَ لِأَعْدَائِکُمُ النَّارُ، لِلْجَنَّةِ وَ اللَّهِ خَلَقَکُمُ اللَّهُ، وَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ اللَّهِ تَصِیرُونَ. فَإِذَا مَا رَأَیْتُمُ الرَّفَاهِیَةَ وَ الْعَیْشَ فِی دَوْلَةِ عَدُوِّکُمْ، فَاعْلَمُوا أَنَّ ذَلِکَ بِذَنْبٍ سَلَفٍ؛ فَقُولُوا: ذَنْبٌ عَجَّلَ اللَّهُ لَنَا الْعُقُوبَةَ، وَ إِذَا رَأَیْتُمُ الْبَلَاءَ فَقُولُوا: هَنِیئاً مَرِیئاً! وَ مَرْحَباً بِکَ مِنْ دِثَارِ الصَّالِحِینَ وَ شِعَارِهِمْ![2]

تدبر

1) «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ ...»

با توجه به اینکه در آیه بعد، نقطه مقابل این افراد را کسانی که «ایمان آورند» معرفی کرد، اغلب مفسران نتیجه گرفته‌اند که مقصود از «ظلم» در این آیه، [کفر و] شرک ورزیدن است. (مثلا ابن‌عباس، مجمع‌البیان، ج6، ص757) به‌ویژه که در قرآن کریم، شرک، ظلمی عظیم معرفی شده است (إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیم‏؛ لقمان/13)؛ اما برخی بر این باورند که چون تعبیر آیه بعد، «ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند» هم شامل مشرک و کافر می‌شود، هم شامل کسانی که بظاهر مومن اند اما عمل صالح انجام نمی دهند و مفسد فی الارض می‌باشند؛ بویژه که سیره پادشاهان عادل چنین بوده که وقتی قدرت می‌یافتند، زمین را از فساد مفسدان نیز پاک می‌نمودند. (المیزان، ج13، ص362)


2) «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلی‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً»

ذوالقرنین به قومی رسید که کافر و مشرک بودند. خداوند به او اختیار داد که آنان را عذاب کند یا با مهربانی با آنان برخورد کند. وی هم آنها را در دو دسته قرار داد. آنان که دعوت حق را می‌پذیرند و به عمل صالح روی می‌آورد، که در آیه بعد اعلام می‌کند با آنها با ملاطفت برخورد خواهد کرد؛ و آنان که اهل ستم کردن به خویشتن و دیگران‌اند و به ایمان و عمل صالح روی نمی‌آورند، که تهدید کرد که با آنان مواجهه بسیار تندی خواهد داشت؛ و آنها بعد از مرگشان هم عذابی شدیدتر در پیش خواهند داشت.


3) «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلی‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً»

ذوالقرنین در مورد کسی که ظلم پیشه کند، نگفت: «نُعَذِّبُهُ» (عذابش می‌کنم) یا «نُعَذِّبُهُ» (بزودی عذابش می‌کنم)؛ بلکه تعبیر «سوف» را به کار برد که برای اشاره به آینده دور است. چرا؟

الف. می‌خواهد نشان دهد که آنان را بلافاصله به خاطر کفر و ظلمشان مجازات نمی کرد، بلکه ابتدا آنان را به ایمان و عمل صالح می‌خواند و اگر باز بر انحرافشان اصرار می‌ورزیدند مجازات می‌کرد. (البحر المحیط، ج‏7، ص222)[3]

ب. او به امید توبه‏ی ستمگران بود و لذا در کیفر آنان شتابی نکرد. (تفسیر نور، ج‏7، ص220)

ج. ...


4) «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلی‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ»

عذاب دنیا، [همواره] مانع کیفر آخرت نیست. (تفسیر نور، ج‏7، ص220) چنانکه در آیات دیگری هم بر اینکه برخی گناهان به گونه‌ای است که هم عذاب در دنیا دارد و هم عذاب در آخرت تصریح شده است؛ مثلا «إِنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظیم‏: جز این نیست که کیفر کسانى که با خدا و رسول او مى‏جنگند و در زمین به فساد و تبهکارى مى‏پویند این است که کشته شوند، یا بر دار آویخته گردند، یا دست‏ها و پاهایشان بر خلاف جهت یکدیگر بریده شود و یا از آن سرزمین تبعید گردند. این براى آنها خفّت و خواریى در دنیاست و آنان را در آخرت عذابى بزرگ است (مائده/33)[4]


5) «فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً»

مقصود از «نُکر» (عذاب نکر) چیست؟

الف. عذابی که در دنیا بی‌سابقه است (مجمع‌البیان، ج6، ص757) و شخص نه حساب آن را کرده و نه انتظار چنان عذابی را دارد. (المیزان، ج13، ص362) و از این رو، بشدت غافلگیر و مضطر می‌شود.

ب. کیفر دنیوی، شناخته شده و معلوم است، ولی عذاب آخرت ناشناخته است. (تفسیر نور، ج‏7، ص220)

ج. ...


[1] . سید شرف الدین استرآبادى‏ در تأویل الآیات الظاهرة، ص736 در ضمن شرح حدیثی، به حدیث دیگری از اهل بیت ع در تاویل باطنی این آیه اشاره می‌کند که معلوم نیست عین عبارات آن حدیث را آورده یا نقل به مضمون کرده است. سخن وی چنین است:

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ سَعِیدٍ السَّمَّانِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَوْلُهُ تَعَالَى یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً یَعْنِی عَلَوِیّاً یُوَالِی أَبَا تُرَابٍ وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ الْبَرْقِیُّ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ وَ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ مِثْلَهُ. وَ جَاءَ فِی بَاطِنِ تَفْسِیرِ أَهْلِ الْبَیْتِ مَا یُؤَیِّدُ هَذَا التَّأْوِیلَ فِی تَأْوِیلِ قَوْلِهِ تَعَالَى أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً قَالَ هُوَ یُرَدُّ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً حَتَّى  یَقُولَ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً أَیْ مِنْ شِیعَةِ أَبِی تُرَابٍ وَ مَعْنَى رَبِّهِ أَیْ صَاحِبِهِ یَعْنِی أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَسِیمُ النَّارِ وَ الْجَنَّةِ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الْعَذَابَ وَ الثَّوَابَ وَ هُوَ الْحَاکِمُ فِی الدُّنْیَا وَ یَوْمَ الْمَآبِ.

[2] . در بصائر الدرجات، ج‏1، ص103 روایتی آمده که این که هم در دنیا برای برخی گناهان عذاب خواهد بود و هم در آخرت، خاص انسانها نیست، بلکه شامل سایر مخلوقات خدا هم می‌شود:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ قَالَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِیمَ بْنَ وَهْبٍ وَ هُوَ یَقُولُ خَرَجْتُ وَ أَنَا أُرِیدُ أَبَا الْحَسَنِ ع بِالْعُرَیْضِ فَانْطَلَقْتُ حَتَّى أَشْرَفْتُ عَلَى قَصْرِ بَنِی سَرَاةَ ثُمَّ انْحَدَرْتُ الْوَادِیَ فَسَمِعْتُ صَوْتاً لَا أَرَى شَخْصَهُ وَ هُوَ یَقُولُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ صَاحِبُکَ خَلْفَ الْقَصْرِ عِنْدَ السُّدَّةِ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً ثُمَّ رَدَّ عَلَیَّ الصَّوْتَ بِاللَّفْظِ الَّذِی کَانَ ثُمَّ فَعَلَ ذَلِکَ ثَلَاثاً فَاقْشَعَرَّ جِلْدِی ثُمَّ انْحَدَرْتُ فِی الْوَادِی حَتَّى أَتَیْتُ قَصْدَ رَأْیِ الطَّرِیقِ الَّذِی خَلْفَ الْقَصْرِ وَ لَمْ أَطَأْ فِی الْقَصْرِ ثُمَّ أَتَیْتَ السَّدَّ نَحْوَ السَّمُرَاتِ ثُمَّ انْطَلَقْتُ قَصْدَ الْغَدِیرِ فَوَجَدْتُ خَمْسِینَ حَیَّاتٍ رَوَافِعَ «1» مِنْ عِنْدِ الْغَدِیرِ ثُمَّ اسْتَمَعْتُ فَسَمِعْتُ کَلَاماً وَ مُرَاجَعَةً فَطَفِقْتُ بِنَعْلَیَّ لِیَسْمَعَ وَطْئِی فَسَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ یَتَنَحْنَحُ فَتَنَحْنَحْتُ وَ أَجَبْتُهُ ثُمَّ نَظَرْتُ وَ هَجَمْتُ فَإِذَا حَیَّةٌ مُتَعَلِّقَةٌ بِسَاقِ شَجَرَةٍ فَقَالَ لَا تَخْشَیْ وَ لَا ضَائِرَ فَرَمَتْ بِنَفْسِهَا ثُمَّ نَهَضَتْ عَلَى مَنْکِبِهِ ثُمَّ أَدْخَلَتْ رَأْسَهَا فِی أُذُنِهِ فَأَکْثَرَتْ مِنَ الصَّفِیرِ فَأَجَابَ بَلَى قَدْ فَصَلْتُ بَیْنَکُمْ وَ لَا یَبْغِی خِلَافَ مَا أَقُولُ إِلَّا ظَالِمٌ وَ مَنْ ظَلَمَ فِی دُنْیَاهُ فَلَهُ عَذَابُ النَّارِ فِی آخِرَتِهِ مَعَ عِقَابٍ شَدِیدٍ أُعَاقِبُهُ إِیَّاهُ وَ آخُذُ مَالَهُ إِنْ کَانَ لَهُ حَتَّى یَتُوبَ فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی أَ لَکُمْ عَلَیْهِمْ طَاعَةٌ فَقَالَ نَعَمْ وَ الَّذِی أَکْرَمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ وَ أَعَزَّ عَلِیّاً بِالْوَصِیَّةِ وَ الْوَلَایَةِ إِنَّهُمْ لَأَطْوَعُ لَنَا مِنْکُمْ یَا مَعْشَرَ الْإِنْسِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ.

[3] . و أتى بحرف التنفیس فی فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ لما یتخلل بین إظهاره کفره و بین تعذیبه من دعائه إلى الإیمان و تأبیه عنه، فهو لا یعاجلهم بالقتل على ظلمهم بل یدعوهم و یذکرهم فإن رجعوا و إلّا فالقتل

[4] . کلمه «همواره» را از این جهت افزودیم که در برخی مواقع، خداوند با سختی‌هایی که به افراد می‌دههد (که از نظر خودشان نوعی عذاب محسوب می‌شود) آنان را از عقوبت در آخرت می‌رهاند؛ چنانکه مثلا در الکافی، ج‏2، ص443 از امیرالمومنین ع روایت شده است: الذُّنُوبُ ثَلَاثَةٌ فَذَنْبٌ مَغْفُورٌ وَ ذَنْبٌ غَیْرُ مَغْفُورٍ وَ ذَنْبٌ نَرْجُو لِصَاحِبِهِ وَ نَخَافُ عَلَیْهِ قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَبَیِّنْهَا لَنَا قَالَ نَعَمْ أَمَّا الذَّنْبُ الْمَغْفُورُ فَعَبْدٌ عَاقَبَهُ اللَّهُ عَلَى ذَنْبِهِ فِی الدُّنْیَا فَاللَّهُ أَحْلَمُ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعَاقِبَ عَبْدَهُ مَرَّتَیْنِ ...

 


667) سوره کهف (18) آیه86 حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ

بسم الله الرحمن الرحیم

667) سوره کهف (18) آیه86  

حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً

ترجمه

تا چون به غروبگاه خورشید رسید به نظرش رسید که آن در چشمه‌ای جوشان [گل‌آلود] غروب می‌کند و نزدیک آن قومی را یافت، گفتیم: ای ذوالقرنین! عذاب می‌کنی، یا در آنان نیکویی در پیش می‌گیری!

نکات ادبی

«حَمِئَةٍ»

قبلا بیان شد که ماده «حمأ» را به معنای گِل سیاه و بدبو دانسته‌اند و تعبیر «عَیْنٍ حَمِئَةٍ» (کهف/86) نیز به معنای چاهی است که دارای «حمأ» باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص259؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص279)

جلسه 264 http://yekaye.ir/al-hegr-15-26/

اما این کلمه به صورت «حامیة» نیز قرائت شده است که در این صورت از ماده «حمی» می‌باشد که به معنای «حرارت و گرمی» است؛ که این ماده را ان‌شاءالله در ضمن آیه دیگری مورد بحث قرار خواهیم داد.[1]

ماده «حمء» غیر از این آیه سه بار دیگر در قرآن کریم آمده است که همگی آنها درباره مرحله نخست خلقت زمینیِ انسان است: «مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (حجر/26 و 28 و 33)

اختلاف قرائت[2]

حدیث

1) ابوبصیر می‌گوید: از امام صادق ع سوال کردم درباره این سخن خداوند که: «و از تو درباره ذوالقرنین می‌پرسند؛ بگو بزودی بر شما از او مطلبی خواهم خواند». فرمود:

همانا ذوالقرنین را خداوند به جانب قومش فرستاد پس بر سمت راست سر وی ضربه‌ای زدند و خداوند او را میراند تا پانصد سال؛ سپس دوباره او را به سوی آنان برانگیخت و این بار بر سمت چپ سرش ضربه‌ای زدند و خداوند او را میراند تا پانصد سال؛ سپس دوباره او را به سوی آنان برانگیخت و به تملک وی درآورد شرق و غرب زمین را، از آنجایی که خورشید طلوع می‌کرد تا جایی که خورشید غروب می‌کرد،  که این سخن خداست که «تا چون به غروبگاه خورشید رسید به نظرش رسید که آن در چشمه‌ای جوشان [گل‌آلود] غروب می‌کند ...»

تفسیر القمی، ج‏2، ص40

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ [ابْنِ‏] أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً قَالَ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَیْمَنِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَیْهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَیْسَرِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَیْهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ فَمَلَّکَهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا مِنْ حَیْثُ تَطْلُعُ الشَّمْسُ إِلَى حَیْثُ تَغْرُبُ فَهُوَ قَوْلُهُ حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَة


2) از امیرالمومنین ع حدیثی طولانی در داستان ذوالقرنین روایت است، در فرازی از آن آمده است:

«و نزدیک آن» نزدیک آن چشمه «قومی را یافت» مردمانی کفرپیشه «گفتیم: ای ذوالقرنین! یا بر آنان سخت می‌گیری» با قتال به خاطر کفرشان، «یا در آنان نیکویی در پیش می‌گیری» با ارشادشان و آموختن شریعت‌ها بدانها.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص350

عن جابر عن أبی جعفر ع قال: قال أمیر المؤمنین ع ...[3] وَ وَجَدَ عِنْدَها عند تلک العین قَوْماً ناسا کفرة قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ ای بالقتل على کفرهم وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً بإرشادهم و تعلیمهم الشرایع.[4]

تدبر

1) «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَةٍ»

منظور از رسیدن به مغرب خورشید و یافتن اینکه خورشید در چشمه‌ای جوشان غروب می‌کند، چیست؟

الف. ذوالقرنین در سمت مغرب تا جایی که میسر بود پیش رفت و ظاهرا به ساحل اقیانوسی رسید که دیگر در آن سوی دریا هیچ خشکی‌ای به چشم نمی‌آمد. (المیزان، ج13، ص320) کلمه «حمئة» به معنای گل‌آلود است و کلمه «حامیة» به معنای چیزی که از حرارت در حال جوشیدن است. مشاهده غروب آفتاب در ساحل یک اقیانوس، از طرفی رنگ متمایل به نارنجی در سطح دریا ایجاد می‌کند که گویی آب گل‌آلود شده؛ و از طرف دیگر، وجود موج‌های در چشم‌انداز افق از سویی، و شکست نور و هاله‌ای که در این حالت پدید می‌آید از سوی دیگر، چنین به چشم ناظر القا می‌کند که گویی، دریا همچون آبی جوشان است که خورشید کم‌کم در آن فرو می‌رود.

ب. اگر قرائت «حمئة» (گل‌آلود) را مد نظر قرار دهیم برخی گفته‌اند منظور به اقیانوس اطلس است که قبلا در آنجا جزایر خالدات بوده (که می‌گویند الان به زیر آب رفته)؛ و این تعبیر رسیدن وی به آنجا را توضیح می‌دهد؛ اگر هم قرائت «حامیة» (داغ و جوش) را مد نظر قرار دهیم ممکن است منطقه خط استوا و سواحل آفریقا و اقیانوس کبیر رفته باشد (المیزان، ج13، ص321)

ج. ...


2) «تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَةٍ»

چرا تعبیر «غروب کرد در چشمه‌ای ...» ‌را به کار برد، نه تعبیر «غروب کرد در دریایی ...»؟

الف. کلمه «عین: چشمه» گاهی در مورد «بحر: دریا» به کار می‌رود (المیزان، ج‏13، ص360)

ب. چشم‌انداز غروب خورشید در دریا، خطی را در روی دریا ایجاد می‌کند که که آن خط مانند یک چشمه‌ای است که در منطقه‌ای جاری شده باشد و خود خورشید در انتهای این چشمه قرار دارد؛ چه‌بسا منظور وی این تصویر بوده است.

ج. ....


3) «إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَةٍ»

شبهه

آیا اینکه می‌گوید خورشید را در حال غروب در چشمه‌ای گل‌آلود یا جوشان یافت، مبتنی بر تلقی زمین‌مرکزی نیست و نشان نمی دهد که قرآن مبتنی بر فرهنگ روز و تلقی نادرستی از غروب خورشید بنا شده است؟!

پاسخ

تعبیر «وجد» به معنای یافتن و احساس کردن است، و آیه در مقام بیان احساسی است که در ذهن و ضمیر ذوالقرنین پدید آمد، نه در مقام توصیف واقعیت غروب آفتاب.

به علاوه، این چنین معنایی حتی بر مبنای تلقی آن روز هم نادرست بوده است، چرا که در تلقی قدما، خورشید در فلکی به دور زمین می گردیده است و چنین نبوده که هیچگاه با زمین برخورد کند و داخل دریا شود. از این رو، از همان مفسران صدر اسلام تذکر داده‌اند که آیه کاملا در مقام بیان احساس مشاهدتی ذوالقرنین بوده، نه در مقام بیان واقعیت فیزیکی غروب (جبائی و ابن‌مسلم و بلخی، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص757)


4) «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً»

منظور از این تعبیر که «عذاب می‌کنی، یا در آنان نیکویی در پیش می‌گیری!» چیست؟

الف. ممکن است عبارت سوالی باشد؛ که از او می‌پرسد با آنها چکار می خواهی بکنی؟ آنها را عذاب و عقوبت می‌کنی، یا در آنان نیکویی در پیش می‌گیری؟

ب. چه بسا دستور و امر است، یعنی خدا به او می‌گوید مخیری که هر کار را بکنی، اگر بخواهی می‌توانی بر آنان سخت بگیری و اگر بخواهی می‌توانی در مورد آنان نیکویی بورزی.

ج. ممکن است اخبار از آینده باشد یعنی یکی از این دو کار را خواهی کرد؛ آنگاه همین اخبار چند معنی می‌تواند داشته باشد:

ج.1. آنها را دو گروه کرده و دو کاری که وی خواهد کرد را بیان نموده است؛ چنانکه در حدیثی آمده است «یا بر آنان سخت می‌گیری» با قتال به خاطر کفرشان، «یا در آنان نیکویی در پیش می‌گیری» با ارشادشان و آموختن شریعت‌ها بدانها. (حدیث2)

ج.2. می‌خواهد بفرماید تو یکی از این دو کار را می‌کنی و حالت سومی ندارد؛ یعنی اینکه کاری به کارشان نداشته باشی ویا نتوانی آنجا را تصرف کنی ویا ... در کار نخواهد بود.

د. چه بسا عبارت توبیخی باشد، بدین معنا که یا افراط می‌کنی یا تفریط، این که نشد! که البته این معنا بسیار بعید است.

ه. ...

 


[1] . ماده «حمی» می‌باشد که به معنای «حرارت و گرمی» است (یُحْمى‏ عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ‏؛ توبه/35) (مفردات ألفاظ القرآن، ص258) البته برخی بر این باورند که اصل «حمی» همان «حمم» بوده که چنین ابدالی در زبان عربی رایج است، مانند امللت که املیت هم گفته می‌شود و چنین ابدال یک حرف به یکی از حروف لین موجب افاده نرم‌تر لفظ، و در عین حال بالا بردن شدت مراد است (أنّ هذه المادّة مأخوذة من مادّة حمّ مضاعفا، و قد یلحق المضاعف الابدال، فیقال فی أمللت: أملیت.و الابدال الى حرف اللّین یوجب لینة فی المعنى و رفعا للشدّة؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص289) که البته ماده «حمم» هم به همین معنای حرارت است و تعبیر «ماء حمیم» در قرآن مکرر به کار رفته است. الحَمِیَّةُ: فهی شدّة الحرارة و العلاقة و التعصّب فی الدفاع عن نفسه و التأنّف و الترفّع. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص289) حامی اسم فاعل است (حرارت‌زا) «ناراً حامِیَةً» ( غاشیه/4؛ قارعه/11) و «حام» به شتر نری گویند که 10 شتر ماده را آبستن کرده باشد و دیگر بر پشت چنین شتری سوار نمی‌شوند و می‌گویند «حمی ظهره: پشتش داغ کرده» (مفردات ألفاظ القرآن، ص259)

[2] . قرأ أبو جعفر و ابن عامر و أهل الکوفة غیر حفص حامیة و الباقون «حَمِئَةٍ» بغیر ألف مهموز (مجمع البیان، ج‏6، ص755)

و قرأ عبد اللّه و طلحة بن عبید اللّه و عمرو بن العاصی و ابن عمر و عبد اللّه بن عمرو و معاویة و الحسن و زید بن علیّ و ابن عامر و حمزة و الکسائی حامیة بالیاء أی حارة. و قرأ ابن عباس و باقی السبعة و شیبة و حمید و ابن أبی لیلى و یعقوب و أبو حاتم و ابن جبیر الأنطاکی حَمِئَةٍ بهمزة مفتوحة و الزهری یلینها، یقال حمئت البئر تحمأ حمأ فهی حمئة، و حمأتها نزعت حمأتها و أحمأتها أبقیت فیها الحمأة، و لا تنافی بین الحامیة و الحمئة إذ تکون العین جامعة للوصفین. و قال أبو حاتم: و قد تمکن أن تکون حامیة مهموزة بمعنى ذات حمأة فتکون القراءتان بمعنى واحد یعنی إنه سهلت الهمزة بإبدالها یاء لکسرة ما قبلها (البحر المحیط، ج‏7، ص221)

[3] . تغرب الشمس فی عین حامیة فی بحر دون المدینة التی تلی مما یلی المغرب یعنی جابلقاء؛ و عنه علیه السلام لمّا انتهى مع الشّمس الى العین الحامیة وجدها تغرب فیها و معها سبعون الف ملک یجرّونها بسلاسل الحدید و الکلالیب یجرّونها من قعر البحر فی قطر الأرض الأیمن کما تجری السّفینة على ظهر الماء

[4] . این روایت هم در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص341-342 حاوی مطالبی است که برخلاف فهم ظاهری آن است، همانند فقره حذف شده در روایت قبل: عَنْ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع أنه قَالَ سُئِلَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قَالَ کَانَ عَبْداً صَالِحاً وَ اسْمُهُ عَیَّاشٍ اخْتَارَهُ اللَّهُ وَ ابْتَعَثَهُ إِلَى قَرْنٍ مِنَ الْقُرُونِ الْأُولَى فِی نَاحِیَةِ الْمَغْرِبِ وَ ذَلِکَ بَعْدَ طُوفَانِ نُوحٍ ع فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِ رأسهِ الْأَیْمَنِ فَمَاتَ مِنْهَا، ثُمَّ أَحْیَاهُ اللَّهُ تَعَالَى بَعْدَ مِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَى قَرْنٍ مِنَ الْقُرُونِ الْأُولَى فِی نَاحِیَةِ الْمَشْرِقِ فَضَرَبُوهُ ضَرْبَةً عَلَى قَرْنِهِ الْأَیْسَرِ فَمَاتَ مِنْهَا ثُمَّ أَحْیَاهُ اللَّهُ تَعَالَى بَعْدَ مِائَةِ عَامٍ وَ عَوَّضَهُ مِنَ الضَّرْبَتَیْنِ اللَّتَیْنِ عَلَى رَأْسِهِ قَرْنَیْنِ فِی مَوْضِعِ الضَّرْبَتَیْنِ أَجْوَفَیْنِ وَ جَعَلَ عِزَّ مُلْکِهِ وَ آیَةَ نُبُوَّتِهِ فِی قَرْنِهِ ثُمَّ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا فَکَشَطَ له عن الْأَرْضَ کُلَّهَا جبالها و سهولها و فجاجها حَتَّى أَبْصَرَهُ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ آتَاهُ اللَّهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً یعرف به الحق و الباطل وَ أَیَّدَهُ فِی قَرْنَیْهِ بِکَسْفٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ ثُمَّ أهبَطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ أَوْحَى الله إِلَیْهِ أَنْ سِرْ فِی نَاحِیَةِ غَرْبِ الْأَرْضِ وَ شَرْقِهَا فَقَدْ طَوَیْتُ لَکَ الْبِلَادَ وَ ذَلَّلْتُ لَکَ الْعِبَادَ فَأَرْهَبْتُهُمْ مِنْکَ فَسَارَ ذُو الْقَرْنَیْنِ إِلَى نَاحِیَةِ الْمَغْرِبِ فَکَانَ إِذَا مَرَّ بِقَرْیَةٍ زَأَرَ فِیهَا کَمَا یَزْأَرُ الْأَسَدِ الْمُغْضَبُ فَیَنبعَثَ مِنْ قَرْنَیْهِ ظُلُمَات وَ رَعْد وَ بَرْق وَ صَوَاعِق یُهْلِکُ مَنْ ناواه و خَالفهُ فلم یبلغ مغرب الشمس حتى دَانَ لَهُ أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ قال: و ذلک قول الله «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً» فسار «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَة» إلى قوله «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» و لم یؤمن بربه «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» فی الدنیا بعذاب الدنیا «ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ» فی مرجعه «فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً» إلى قوله: «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» ذو القرنین من الشمس سببا.

ثم قال أمیر المؤمنین: إن ذا القرنین لما انْتَهَى مَعَ الشَّمْسِ إِلَى الْعَیْنِ الْحَامِیَةِ وجد الشمس تَغْرُبُ فِیهَا وَ مَعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ یَجُرُّونَهَا بِسَلَاسِلِ الْحَدِیدِ وَ الْکَلَالِیبِ یَجُرُّونَهَا مِنَ الْبَحْرِ فِی قُطْرِ الْأَرْضِ الْأَیْمَنِ کَمَا تُجَرُّ السَّفِینَةُ عَلَى ظَهْرِ الْمَاء

 


666) سوره کهف (18) آیه85 فَأَتْبَعَ سَبَباً

بسم الله الرحمن الرحیم

 

666) سوره کهف (18) آیه85  

فَأَتْبَعَ سَبَباً

ترجمه

او هم وسیله‌ای را تعقیب کرد.

نکات ادبی

«فَأَتْبَعَ»

ماده «تبع» در اصل در معنای پیروی و در پی کسی یا چیزی روان شدن ویا به چیزی پیوستن می‌باشد (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص363) که اسم فاعل آن «تابع» می‌شود (ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْض‏؛ بقره/145)

این ماده در ابواب مختلفی به کار رفته است:

وقتی به باب افتعال (اتَّبَعَ) می‌رود (مثلا: فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى؛‏ 123) برخی بر این باورند که معنای آن با حالت ثلاثی مجرد (تَبِعَ) (مثلا: فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛ بقره/38) تفاوتی ندارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص163) اما برخی تفاوت این دو را در این می‌دانند که دومی تنها در جایی به کار می‌رود که «پیروی» با اختیار و اراده باشد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص408) که اسم مفعول آن «مُتَّبَع» می‌شود به معنای کسی که دیگران به دنبال او هستند (أَنْ أَسْرِ بِعِبادی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ؛ شعراء/52)

وقتی به باب «افعال» می‌رود (أَتْبَعَ سَبَباً، کهف/85 و 89 و 92؛ فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ‏، شعراء/60؛ وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً، قصص/42)؛ فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ‏، أعراف/175)؛ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً، مؤمنون/44).، برخی همچنان بر این باورند که تفاوتی با حالت ثلاثی مجرد (تَبِعَ) ندارد؛ و در عین حال برخی این احتمال را داده‌اند که «أتبع» پیروی‌ای است که به «ملحق شدن» منجر شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص163[1]؛ معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص363[2])[3] از ابوعلی نقل شده که «تبع» فعل یک مفعولی است، وقتی به باب افعال می‌رود دو مفعولی می‌شود (مجمع البیان، ج‏6، ص755) و أتبع به معنای «کس یا چیزی را تابع کس یا چیز دیگر کردن» است (مثلا: ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً؛ بقره/262) (التحقیق، ج1، ص408)[4]

وقتی به باب تفاعل می‌رود، به معنای چیزی است که به پیروی تن داده است و غالبا در جایی که چند چیز پشت سر هم قرار گیرند به کار می‌رود (التحقیق، ج1، ص408)؛ و اسم مفعول آن «مُتَتابع» (پشت سر هم) است (فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْن‏؛ نساء/92 و مجادله/4)

«تَبَع» (إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا؛ ابراهیم/21؛ غافر/47) صفت مشبهه است همانند «حسن» و دلالت بر ثبات در تبعیت و پیروی می‌کند (التحقیق، ج1، ص408)

در مورد «تَبِیع» (ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبیعاً؛ اسراء/69) هم برخی گفته‌اند همانند «تَبَع» صفت مشبهه است (مانند شریف) (التحقیق، ج1، ص408) اما به نظر می‌رسد که بویژه در این آیه حق با کسانی باشد که معنای این کلمه را «نصیر» (یار و یاور) دانسته‌اند و وجه تسمیه‌اش هم این است که پیگیر نصرت و یاری آن شخص برمی‌آید (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص363) 

لفظ «تُبَّع» به معنای «سایه» است از این جهت که همواره از شخص تبعیت می‌کند (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص363) و در قرآن کریم نام دسته‌ای از قبایل عرب یمن است (أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ‏؛ دخان/37) (التحقیق، ج1، ص409) که ‌برخی وجه تسمیه آن را رؤسایی دانسته‌اند که در ریاست پیرو همدیگر بوده‌اند و یا به معنای پادشاهی دانسته‌اند که مردمش از او پیروی می‌کنند (مفردات ألفاظ القرآن، ص163[5]؛ معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص363)

این ماده و مشتقاتش 174 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت

کلمه «فاتبع» در این آیه و نیز «ثمّ اتبع» در آیات 89 و 92 به دو صورت قرائت شده است:

در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و شام (ابن‌عامر) و برخی از قرائات غیرمشهور (اعمش و زید بن علی و طلحه و ابن‌ابی‌لیلی) به صورت «فَأَتْبَعَ ... ثُمَّ أَتْبَعَ» قرائت شده است؛

و در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن‌کثیر) و بصره (ابوعمرو) به صورت «فَاتَّبَعَ ... ثُمَّ اتَّبَعَ» قرائت شده است.

برخی بر این باورند که این دو قرائت تفاوتی در معنا ایجاد نمی‌کند، اما از یونس بن حبیب و أبی‌زید نقل شده که قرائت به صورت «أَتْبَعَ» دلالت بر پیگیری و پیروی شدید و مُجِدّانه دارد؛ و بر اساس مبنایی که می‌گفت «أتبع» دو مفعولی می‌شود آنگاه «أتبع سببا» کلمه‌ای در تقدیر دارد؛ یعنی مثلا:‌ سببی را در پس سبب دیگری قرار داد؛‌ یا دستور او را با سبب و وسیله‌ای پیگیری کرد؛ یا آن هدفی را که داشت با وسیله و سببی تعقیب کرد؛ و چون در این مبنا «اتّبع» یک مفعولی و همانند تبع قلمداد می‌شود عبارت «اتّبع سببا» جهت و مسیری را در پیش گرفت؛ یا از آن سببی که در اختیار او قرار دادیم پیروی نمود و مورد استفاده قرار داد.

(مجمع البیان، ج‏6، ص755[6]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص220[7])


حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند ابا دارد از اینکه امور را جز با اسباب و وسایلی جاری سازد؛ پس برای هر چیزی، سببی قرار داد؛ و برای هر سبیی، شرحی؛ و برای هر شرحی، علمی؛ و برای هر علمی، بابی؛ و برای هر بابی، سخنگویی؛ کسی که او را شناخت، آن را شناخت؛ و کسی که به او جاهل بود بدان جاهل ماند؛ آن [سخنگو] ، رسول الله ص و ما هستیم.

الکافی، ج‏1، ص183؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص6

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ صَغِیرٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِکُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِکُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَاکَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَحْن‏.


2) به سندی دیگر، از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند ابا دارد از اینکه امور را جز با اسباب و وسایل جاری سازد؛ پس برای هر چیزی، سببی قرار داد؛ و برای هر سبیی، شرحی؛ و برای هر شرحی، کلیدی؛ و برای هر کلیدی، علمی؛ و برای هر علمی، بابی سخنگو؛ کسی که او را شناخت، خدا را شناخت؛ و کسی که او را انکار کرد، خدا را انکار کرد؛ آن [سخنگو] ، رسول الله ص و ما هستیم.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص6 و 505؛ مختصر البصائر، ص183

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْقَاشَانِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى الْعُبَیْدِیِّ[8] [عَنْ بَعْضِ رِجَالِه‏] یَرْفَعُهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِکُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَرْحِ مِفْتَاحاً وَ جَعَلَ لِکُلِّ مِفْتَاحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِکُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً مَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ أَنْکَرَ اللَّهَ ذَلِکَ رَسُولُ اللَّهِ وَ نَحْنُ.

تدبر

1) «فَأَتْبَعَ سَبَباً»

معروفترین برداشت از این تعبیر، که در بیان اغلب مفسران آمده است این است که یعنی:

از اسباب و وسایلی که خداوند در اختیار او قرار داده بود استفاده کرد تا به مقصدی که داشت برسد. (زجاج، مجمع‌البیان، ج6، ص576؛ الکشاف، ج2، ص743)

اما با توجه به معانی «اتبع» و «سبب» که در نکات ادبی بدانها اشاره شد، معانی دیگری هم برای این آیه احتمال داده‌اند از جمله:

الف. مسیر و راهی را در پیش گرفت. (مجمع‌البیان، ج6، ص576)

ج. سبب و وسیله‌ای را در پی سبب و وسیله دیگری قرار داد. (مجمع‌البیان، ج6، ص576)

د. با جدیت تمام اسباب و وسایل را به کار گرفت. (یونس بن حبیب، به نقل البحر المحیط، ج‏7، ص220)

ه. ...


2) «فَأَتْبَعَ سَبَباً»

خداوند از هر چیزی وسیله‌ای در اختیار ذوالقرنین گذاشت، و او هم از این وسایل استفاده کرد.

خداوند می‌تواند هر کاری را بدون وسیله هم انجام دهد، اما سنت او در جهان این است که برای امور مختلف اسباب و عللی قرار دهد:

بنده واقعی خدا کسی نیست که از استفاده از وسیله‌ها چشم‌پوشی کند و منتظر باشد خدا مستقیما کارهای او را انجام دهد؛ بلکه بنده واقعی خدا کسی است که وسیله را صرفا وسیله‌ای از جانب خدا بداند، که اگر چنین شد،

از طرفی بدان وسیله دل نمی‌بندد و می‌داند که اگر آن وسیله اثر می‌کند به اذن خداست که اثر می‌کند.

و از طرف دیگر، از هر وسیله‌ای برای رسیدن به هدفش استفاده نمی‌کند بلکه صرفا وسیله‌ای که خدا وسیله معرفی کرده است مورد استفاده قرار می‌دهد.

حکایت

از امام صادق ع روایت شده است: پیامبری از پیامبران بیمار شد. گفت: مداوا نمی‌کنم تا همان کسی که مرا بیمار کرده خودش شفا دهد. پس خداوند به او وحی کرد: تا به مداوا نپردازی شفایت نمی‌دهم! شفا از من است و دوا هم از من است؛ تو به مداوا بپرداز شفا خواهد آمد.

مکارم الأخلاق، ص362

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ نَبِیّاً مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مَرِضَ فَقَالَ لَا أَتَدَاوَى حَتَّى یَکُونَ الَّذِی أَمْرَضَنِی هُوَ الَّذِی یَشْفِینِی فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا أَشْفِیکَ حَتَّى تَتَدَاوَى فَإِنَّ الشِّفَاءَ مِنِّی وَ الدَّوَاءَ مِنِّی فَجَعَلَ یَتَدَاوَى فَأَتَى الشِّفَاءَ.[9]

 

 


[1] . و یقال: أَتْبَعَهُ: إذا لحقه، قال تعالى: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ‏ [الشعراء/ 60]، ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً* [الکهف/ 89]، وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً [القصص/ 42]، فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ‏ [الأعراف/ 175]، فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً [المؤمنون/ 44]. یقال: أَتْبَعْتُ علیه، أی: أحلت علیه، و یقال: أُتْبِعَ فلان بمال، أی: أحیل علیه،

[2] . یقال تبِعْتُ فلاناً إذا تَلَوْتَه [و] اتّبعْتَه. و أتْبَعْتُه إذا لحِقْتَه. و الأصل واحد، غیر أنَّهم فَرَقوا بین القَفْو و اللُّحُوق فغیَّرُوا البِناءَ أدنَى تغییرٍ. قال اللَّه: فَأَتْبَعَ سَبَباً ... ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً فهذا معناه على‏ هذهِ القراءة اللُّحوق، و مِن أهْلِ العربیَّة مَن یجعل المعنى فیهما واحداً.

[3] از اصمعی نقل شده که تبع در جایی است که برود و نرسد اما اتبع در جایی است که برود و برسد (الأصمعی أنه یقال: تبعه و اتبعه إذا سار و لم یلحقه، و أتبعه إذا لحقه؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏11، ص49‏) اما آیه 38 سوره بقره که در بالا ذکر شد بوضوح این نظر را رد می‌کند؛ و خود قرطبی هم در همینجا این نظر را ترجیح می‌دهد که تبع و أتبع و اتّبع به معنای واحد می‌باشد. (الحق فی هذا أن تبع و أتبع و اتّبع لغات بمعنى واحد، وهی بمعنى السیر، فقد یجوز أن یکون معه لحاق و ألا یکون‏)

[4] . سخن ایشان بدین بیان است: «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً ...، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِینَ‏ ...، ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً‏. بمعنى جعلنا تابعین لبعضهم بعضا، و جعلنا الآخرین تابعین لهم، و لا یجعلون المنّ تابعا لما أنفقوا. فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ‏- 7/ 175 أى جعله الشیطان تابعا لنفسه. و مثلها آیة- فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ‏. أى جعله الشهابُ تابعا له، بحیث یسیر الى جانب الشهاب. و هکذا قوله تعالى- فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ‏. أى أتبع فرعون و جنوده أنفسهم، لمسیر بنى إسرائیل فساروا فی أثرهم. او فأتبع فرعون‏قومه من بنی إسرائیل. و التعبیر بالإفعال فی هذه الموارد و أمثالها دون المجرّد: إشارة الى وقوع العمل و تحققه بتحریک محرّک آخر و لو کان التغایر بالاعتبار. وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً فَأَتْبَعَ سَبَباً- 18/ 58. أى آتیناه من کلّ وسیلة فی الأمور، و جعل نفسه و أعوانه تابعین للسبب. و یمکن أن یکون السبب مفعولا أوّلا- أى فجعل السبب تابعا لإرادته و تحت حکمه. وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً- 28/ 42. یصحّ فیها الاحتمالان أیضا. و الأصل أن یکون التابع هو المفعول الأوّل، فانه کالآخذ فی أعطیت زیدا درهما، و قد یقدّم الثانی إذا وجدت قرینة. فظهر أنّ تفسیر الإتباع فی الآیات المذکورة بالتبع غیر وجیه.»

[5] . و یقال: أَتْبَعَهُ: إذا لحقه، قال تعالى: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ‏ [الشعراء/ 60]، ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً* [الکهف/ 89]، وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً [القصص/ 42]، فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ‏ [الأعراف/ 175]، فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً [المؤمنون/ 44]. یقال: أَتْبَعْتُ علیه، أی: أحلت علیه، و یقال: أُتْبِعَ فلان بمال، أی: أحیل علیه،

[6] . قرأ ابن عامر و أهل الکوفة «فَأَتْبَعَ ... ثُمَّ أَتْبَعَ» بهمزة القطع و فتحها و تخفیف التاء و سکونها و الباقون «فَاتَّبَعَ» بهمزة الوصل و تشدید التاء و فتحها ... قال أبو علی: تبع فعل یتعدى إلى مفعول واحد فإذا نقلته بالهمزة تعدى إلى مفعولین یدلک على ذلک قوله وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً و أما اتبع فإنه افتعل یتعدى إلى مفعول واحد کما یتعدى فعل إلیه مثل حفرته و احتفرته و شویته و اشتویته و من قرأ «فَأَتْبَعَ سَبَباً» تقدیره فأتبع سببا سببا أو أتبع أمره سببا أو أتبع ما هو علیه سببا فحذف أحد المفعولین کما حذف فی قوله لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً و لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا و المعنى لینذر الناس بأسا شدیدا و لا یکادون یفقهون أحدا قولا و من قرأ فاتبع سببا فالمعنى اتجه فی کل وجه وجهناه له و أمرناه به السبب الذی ینال به صلاح ما مکن منه و قال أبو عبیدة: معناه اتبع طریقا و أثرا

[7] . و قرأ زید بن علی و الزهری و الأعمش و طلحة و ابن أبی لیلى و الکوفیون و ابن عامر فَأَتْبَعَ ثلاثتها بالتخفیف. و قرأ باقی السبعة بالتشدید و الظاهر أنهما بمعنى واحد. و عن یونس بن حبیب و أبی زید أنه بقطع الهمزة عبارة عن المجد المسرع الحثیث الطلب، و بوصلها إنما یتضمن الاقتفاء دون هذه الصفات.

[8] . در ص505 به صورت «مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبْدِی‏» و در مختصرالبصائر به صورت «مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ» ثبت شده است.

[9] . و فی الإسرائیلیات: «ان موسی بن عمران (ع) اعتل بعلة، فدخل علیه بنو أسرائیل، فعرفوا علته، فقالوا له: لو تداویت بکذا لبرئت، فقال: لا أتداوی حتی یعافینی اللّه من غیر دواء. فطالت علته، فاوحی اللّه إلیه: و عزتی و جلالی! لا أبرؤک حتی تتداوی بما ذکروه لک. فقال لهم: داوونی بما ذکرتم. فداووه، فبری‌ء. فاوجس فی نفسه من ذلک، فاوحی اللّه- تعالی- الیه: أردت أن تبطل حکمتی بتوکلک علی، فمن أودع العقاقیر منافع الأشیاء غیری؟».(جامع‌السعادات، نراقی، ج 3، ص222-223)

 


665) سوره کهف (18) آیه84 إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ و

بسم الله الرحمن الرحیم

665) سوره کهف (18) آیه84

إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً

ترجمه

ما به او در زمین مِکنتی بخشیدیم و از هر چیزی وسیله‌ای به او دادیم.

نکات ادبی

«مَکَّنَّا»

قبلا بیان شد که این کلمه باب إفعال از کلمه «مکان» و به معنای «مکان دادن» است که با تَوسّعی در معنا، به معنای امکانات را در اختیار کسی قرار دادن نیز به کار می‌رود، چنانکه به شخصی که قدر و منزلتی داشته باشد «متمکّن» گویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص773) در نگاه اول به نظر می‌رسد، ریشه این کلمه «مکن» است، اما اهل لغت تذکر داده‌اند که کلمه «مکان» بر وزن مَفعَل [وزن رایج برای اسم مکان: مانند مَغسل: محل غسل، مَذبح: محل ذبح؛ مَشرب: محل شُرب] از ماده «ک‌ون» (فعل «کان» «یکون») می‌باشد یعنی «موضع کینونت: محلّ بودن»، ولی به خاطر کثرت کاربرد این کلمه، در تصریف [یعنی هنگام ساختن هم‌خانواده] همانند وزن «فعال» [یعنی مانند اینکه ریشه آن «مکن» باشد] با آن برخورد می‌شود. (کتاب العین، ج‏5، ص387)

جلسه 230 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-10/

در توضیح «مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ» گفته‌اند که «تمکّن در زمین» به معنای قدرت یافتن در تصرف در امور به هر نحوی است که خود شخص دلش بخواهد و در کلمه تمکین نوعی استقرار و ثبات که کسی را یارای مقابله نباشد، نهفته است (المیزان، ج‏13، ص360 )[1]

«سَبَباً»

درباره «سبب» قبلا بیان شد که در اصل به ریسمانی گفته می‌شود که با آن از درخت خرما بالا می‌رفتند (و بلکه هر ریسمانی که برای بالا رفتن از آن استفاده می‌شد) و به این مناسبت کم‌کم به هر چیزی که وسیله رسیدن به چیز دیگر باشد، سبب گفته شد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص391؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص262)[2]

جلسه 200 http://yekaye.ir/al-baqarah-02-166/

برخی مفسران آن را به همان معنای متعارف «سبب» که در زبان فارسی هم رواج دارد (وسیله، علت) دانسته‌اند. (تفسیر کبیر فخر رازی، ج23، ص210) برخی به‌ویژه در این آیه، آن را به معنای «دلیل» و راهنما دانسته‌اند. (تفسیر قمی، ج2، ص79)

جلسه 320 http://yekaye.ir/al-hajj-22-15/

اختلاف قرائت

حدیث

1) روایت شده است که شخصی از امیرالمومنین ع سوال کرد: به نظر شما ذوالقرنین چگونه توانست به مشرق و مغرب برسد؟

فرمود: خداوند ابر را مسخر او گرداند و دست او را در اسباب باز گذاشت و نور را در پیش روی او گسترش داد، به طوری که شب و روز برایش یکسان بود!

در نقل دیگری، از حضرت سوال می‌شود چگونه نور را برایش گسترش دادند؟

فرمود: همان طور که در روز می دید در شب هم می‌دید؛ سپس فرمود: آیا باز هم در مورد او توضیح دهم؟

آن شخص ساکت شد.

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْبَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ یُوسُفَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ الْعُطَارِدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا یُونُسُ بْنُ بُکَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ یَسَارٍ الْمَدَنِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَارِثٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِی أَسَدٍ قَالَ:

سَأَلَ رَجُلٌ عَلِیّاً ع أَ رَأَیْتَ ذَا الْقَرْنَیْنِ کَیْفَ اسْتَطَاعَ أَنْ یَبْلُغَ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ قَالَ سَخَّرَ اللَّهُ لَهُ السَّحَابَ وَ مَدَّ لَهُ فِی الْأَسْبَابِ وَ بَسَطَ لَهُ النُّورَ فَکَانَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ عَلَیْهِ سَوَاءً. (کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص393)[3]

عن حارث بن حبیب قال‏ أتى رجل علیا فقال له:

یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن ذی القرنین فقال له: سخر له سحاب و قربت له الأسباب، و بسط له فی النور، فقال له الرجل: کیف بسط له فی النور فقال علی ع: کان یبصره باللیل کما یبصر بالنهار، ثم قال علی ع للرجل: أزیدک فیه فسکت‏. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص341؛ قصص الأنبیاء ع (للراوندی)، ص121[4])


2) از امام باقر ع روایت شده است:

حضرت علی ع سلطانِ [یا صاحب‌اختیار] آن چه در زمین و در زیر زمین است گردید؛ پس بر او دو ابر صعب و رام عرضه شد؛ پس سرکش را برگزید و در آن صعب، سلطنت آنچه در زیر زمین است بود و در آن رام سلطنت آنچه روی زمین است؛ پس صعب را بر رام ترجیح داد؛ و با آن هفت زمین را گردید و سه تا را خراب یافت و چهارتا را آباد.

و از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند ذوالقرنین را بین دو ابر رام و صعب مخیر کرد و او رام را برگزید و آن ابری است که در آن رعد و برقی نیست؛ و اگر صعب را برمی گزید سزاوارش نبود زیرا که آن را خداوند برای قائم ذخیره فرموده است.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص409؛ الإختصاص، ص199[5]و ص326[6]

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ:

إِنَّ عَلِیّاً ع مَلَکَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ مَا فِی تَحْتِهَا فَعُرِضَتْ لَهُ السَّحَابَانِ الصَّعْبُ وَ الذَّلُولُ فَاخْتَارَ الصَّعْبَ وَ کَانَ فِی الصَّعْبِ مُلْکُ مَا تَحْتَ الْأَرْضِ وَ فِی الذَّلُولِ مُلْکُ مَا فَوْقَ الْأَرْضِ وَ اخْتَارَ الصَّعْبَ عَلَى الذَّلُولِ فَدَارَتْ بِهِ سَبْعُ أَرَضِینَ فَوَجَدَ ثَلَاثَ خَرَابٍ‏  وَ أَرْبَعَ عَوَامِرَ.[7]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبِی یَحْیَى قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

 إِنَّ اللَّهَ خَیَّرَ ذَا الْقَرْنَیْنِ السَّحَابَیْنِ الذَّلُولَ وَ الصَّعْبَ فَاخْتَارَ الذَّلُولَ وَ هُوَ مَا لَیْسَ فِیهِ بَرْقٌ وَ لَا رَعْدٌ وَ لَوِ اخْتَارَ الصَّعْبَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ذَلِکَ لِأَنَّ اللَّهَ اذخره [ادَّخَرَهُ‏]  لِلْقَائِمِ ع.


3) از امام صادق ع روایت شده است:

پادشاهان سراسر زمین چها تن بودند: دو مومن و دو کافر؛

اما مومن‌ها: سلیمان بن داود بود و ذوالقرنین؛

و کافرها: نمرود بود و بُخت‌َ نصر؛

و اسم ذوالقرنین عبدالله بن ضحاک بن مَعَدّ بود.

الخصال، ج‏1، ص255

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَلَکَ الْأَرْضَ کُلَّهَا أَرْبَعَةٌ مُؤْمِنَانِ وَ کَافِرَانِ فَأَمَّا الْمُؤْمِنَانِ فَسُلَیْمَانُ بْنُ دَاوُدَ ع وَ ذُو الْقَرْنَیْنِ وَ الْکَافِرَانِ نُمْرُودُ وَ بُخْتَنَصَّرُ وَ اسْمُ ذِی الْقَرْنَیْنِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ ضَحَّاکِ بْنِ مَعَدٍّ.[8]


3) سفیان ثوری (از صوفیه) بر امام صادق ع وارد می‌شود و می‌بیند که ایشان پیراهن سفیدی بر تن دارند و به خیال خود این را با زهد ناسازگار می بیند و بر حضرت ع اعتراض می‌کند. حضرت توضیح می‌دهند که زمان ما با زمان پیامبر ص متفاوت است، و زهد در هر زمانی متناسب با سطح رفاهی آن جامعه است. وی برمی‌گردد و عده‌ای از هم‌مسلک‌هایش سراغ امام ع می‌آیند که ما سخن شما را قبول نداریم. حضرت در پاسخ آیات متعدد و شواهدی از سنت پیامبر ارائه می‌دهند. از جمله آیاتی که مثال می‌آورند حکایات پیامبران است که بعد از شمردن شواهدی از حضرت سلیمان و داود و یوسف می‌فرمایند:

و بعد از اینها ذوالقرنین؛ بنده که خدا را دوست داشت و خدا هم او را دوست داشت و اسباب را در اختیار او قرار داد و او را پادشاه مشرق و مغرب زمین کرد و او به حق سخن می‌گفت و بدان عمل می کرد و احدی را نیافتیم که این را بر او عیب گیرد ...

الکافی، ج‏5، ص65-70

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ: دَخَلَ سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَرَأَى عَلَیْهِ ثِیَابَ بِیضٍ کَأَنَّهَا غِرْقِئُ الْبَیْضِ‏  فَقَالَ لَهُ إِنَّ هَذَا اللِّبَاسَ لَیْسَ مِنْ لِبَاسِکَ فَقَالَ لَهُ اسْمَعْ مِنِّی وَ عِ مَا أَقُولُ لَکَ فَإِنَّهُ خَیْرٌ لَکَ عَاجِلًا وَ آجِلًا إِنْ أَنْتَ مِتَ‏  عَلَى السُّنَّةِ وَ الْحَقِّ وَ لَمْ تَمُتْ عَلَى بِدْعَةٍ أُخْبِرُکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ فِی زَمَانٍ مُقْفِرٍ جَدْبٍ‏  فَأَمَّا إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا فَأَحَقُّ أَهْلِهَا بِهَا أَبْرَارُهَا لَا فُجَّارُهَا وَ مُؤْمِنُوهَا لَا مُنَافِقُوهَا وَ مُسْلِمُوهَا لَا کُفَّارُهَا فَمَا أَنْکَرْتَ یَا ثَوْرِیُّ فَوَ اللَّهِ إِنَّنِی لَمَعَ مَا تَرَى مَا أَتَى عَلَیَّ مُذْ عَقَلْتُ صَبَاحٌ وَ لَا مَسَاءٌ وَ لِلَّهِ فِی مَالِی حَقٌّ أَمَرَنِی أَنْ أَضَعَهُ مَوْضِعاً إِلَّا وَضَعْتُهُ قَالَ فَأَتَاهُ قَوْمٌ مِمَّنْ یُظْهِرُونَ الزُّهْدَ وَ یَدْعُونَ النَّاسَ أَنْ یَکُونُوا مَعَهُمْ عَلَى مِثْلِ الَّذِی هُمْ عَلَیْهِ مِنَ التَّقَشُّفِ فَقَالُوا لَهُ إِنَّ صَاحِبَنَا حَصِرَ  عَنْ کَلَامِکَ وَ لَمْ تَحْضُرْهُ حُجَجُهُ فَقَالَ لَهُمْ فَهَاتُوا حُجَجَکُمْ فَقَالُوا لَهُ إِنَّ حُجَجَنَا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ فَقَالَ لَهُمْ فَأَدْلُوا بِهَا  فَإِنَّهَا أَحَقُّ مَا اتُّبِعَ وَ عُمِلَ بِهِ فَقَالُوا یَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مُخْبِراً عَنْ قَوْمٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ ص وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ‏ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ‏ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏  فَمَدَحَ فِعْلَهُمْ وَ قَالَ فِی مَوْضِعٍ آخَرَ وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ‏ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً  فَنَحْنُ نَکْتَفِی بِهَذَا فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْجُلَسَاءِ إِنَّا رَأَیْنَاکُمْ تَزْهَدُونَ فِی الْأَطْعِمَةِ الطَّیِّبَةِ وَ مَعَ ذَلِکَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْخُرُوجِ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَتَّى تَمَتَّعُوا أَنْتُمْ مِنْهَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع دَعُوا عَنْکُمْ مَا لَا تَنْتَفِعُونَ بِهِ أَخْبِرُونِی أَیُّهَا النَّفَرُ أَ لَکُمْ عِلْمٌ بِنَاسِخِ الْقُرْآنِ مِنْ مَنْسُوخِهِ وَ مُحْکَمِهِ مِنْ مُتَشَابِهِهِ الَّذِی فِی مِثْلِهِ ضَلَّ مَنْ ضَلَّ وَ هَلَکَ مَنْ هَلَکَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ... وَ أَخْبِرُونِی أَیْنَ أَنْتُمْ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ ع ...[9]

ثُمَّ ذُو الْقَرْنَیْنِ‏ عَبْدٌ أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ طَوَى لَهُ الْأَسْبَابَ‏  وَ مَلَّکَهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ کَانَ یَقُولُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ ثُمَّ لَمْ نَجِدْ أَحَداً عَابَ ذَلِکَ عَلَیْهِ ...[10]

تدبر

1) «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً»

خداوند متعال به ذوالقرنین در زمین تمکن و امکانات و قدرتی بخشید و از هر چیزی وسیله‌ای به او داد.

در آیات بعد تصریح شده که وی شرق و غرب عالم را درنوردید و در روایات توضیح داده شده که سلطنت وی کل زمین را شامل شد؛ و تعبیر «از هر چیزی وسیله‌ای به او دادیم» دلالت بر قدرت‌های ماورایی که در هر چیزی بتواند تصرف کند دارد. چرا خداوند چنین اعطایی به او فرمود؟

الف. به همگان نشان دهد که اگر در زمین مهلتی به کفار می‌دهد این گونه نیست که نتواند زمین را در اختیار خوبان قرار دهد.

ب. شاهدی باشد بر وعده‌های خداوند بر مهدی موعود که کل عالم را به زیر پرچم توحید می‌آورد و هیچ چیز بر او نمی‌تواند غلبه کند.

ج. ...


2) «آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً»

از هر چیزی سببی به او دادیم.

مقصود چیست؟

الف. سبب به معنای وسیله و هر چیزی است که شخص را به مقصود می‌رساند، اعم از عقل و علم و دین و قوت جسمانی و مال فراوان و لشکر و گستره پادشاهی و حسن تدبیر و ... (المیزان، ج‏13، ص360)[11]

ب. مقصود از «سبب» ، «دلیل» است (منسوب به امیرالمومنین ع، به نقل از تفسیر قمی، ج‏2، ص42)[12]

ج. علمی که با آن بتواند هرچه می‌خواهد یا نیاز دارد را به دست آورد (ابن‌عباس، قتاده و ضحاک؛ به نقل مجمع‌البیان، ج6، ص756) شاهدش هم این است که قرآن کریم در هنگام تعبیر از هر کاری که او خواست انجام دهد، یعنی به شرق برود یا به غرب برود یا سدی بنا کند، تعبیر «فاتبع سببا: سببی را پیروی کرد» را تکرار کرد. (البحر المحیط، ج‏7، ص220)

د. در هر چیزی راهی برای او قرار دادیم، شبیه آیه ای که از قول فرعون تعبیر «اسباب» را به کار برده که: «لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ أَسْبابَ السَّماواتِ شاید من به آن راهها دست یابم؛ راههاى آسمانها» (غافر/36-37)

ه. ...[13]


3) «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً»

ذو القرنین علاوه بر داشتن امکانات، از دانش به‌کارگیرى اسباب نیز برخوردار بود. (تفسیر نور، ج‏7، ص219)


4) «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً»

گاهى خداوند همه گونه امکانات را در اختیار بعضى قرار مى‏دهد. (تفسیر نور، ج‏7، ص218)


 

 


[1] . التمکین الإقدار یقال: مکنته و مکنت له أی أقدرته فالتمکن فی الأرض القدرة على التصرف فیه بالملک کیفما شاء و أراد. و ربما یقال: إنه مصدر مصوغ من المکان بتوهم أصالة المیم فالتمکین إعطاء الاستقرار و الثبات بحیث لا یزیله عن مکانه أی مانع مزاحم.

[2] . نظر مرحوم طبرسی و علامه طباطبایی هم همین است:

و کل ما وصل شیئا إلى شی‏ء فهو سبب یقال للطریق إلى الشی‏ء سبب و للحبل سبب و للباب سبب؛ (مجمع البیان، ج‏6، ص755)

و السبب الوصلة و الوسیلة فمعنى إیتائه سببا من کل شی‏ء أن یؤتى من کل شی‏ء یتوصل به إلى المقاصد الهامة الحیویة ما یستعمله و یستفید منه کالعقل و العلم و الدین و قوة الجسم و کثرة المال و الجند و سعة الملک و حسن التدبیر و غیر ذلک و هذا امتنان منه تعالى على ذی القرنین و إعظام لأمره بأبلغ بیان، و ما حکاه تعالى من سیرته و فعله و قوله المملوءة حکمة و قدرة یشهد بذلک. (المیزان، ج‏13، ص360 )

[3] در مجمع البیان، ج‏6، ص756 بدین صورت آمده است: روی عن علی (ع) أنه قال سخر الله له السحاب فحمله علیها و مد له فی الأسباب و بسط له النور فکان اللیل و النهار علیه سواء فهذا معنى تمکینه فی الأرض

[4] . سند و متن در قصص الانبیاء چنین است:

أَخْبَرَنَا الْأَدِیبُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ الْمُؤَدِّبُ الْقُمِّیُّ حَدَّثَنَا جَعْفَرٌ الدُّورْیَسْتِیُّ حَدَّثَنَا أَبِی عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّفَّارِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ خَلَّانَ عَنْ سِمَاکِ بْنِ حَرْبِ بْنِ حَبِیبٍ‏  قَالَ: أَتَى رَجُلٌ عَلِیّاً ص فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع سُخِّرَتْ لَهُ السَّحَابُ وَ قَرُبَتْ لَهُ الْأَسْبَابُ وَ بُسِطَ لَهُ فِی النُّورِ فَقَالَ ص کَانَ یُبْصِرُ بِاللَّیْلِ کَمَا یُبْصِرُ بِالنَّهَارِ .

[5] . شیخ مفید با همین سند، مطلب اول را بدین صورت روایت کرده است:

إِنَّ عَلِیّاً ع مَلَکَ مَا فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَا تَحْتَهَا فَعُرِضَتْ لَهُ سَحَابَتَانِ إِحْدَاهُمَا السَّهْلَةُ وَ الْأُخْرَى الذَّلُولُ وَ کَانَ فِی الصَّعْبَةِ مُلْکُ مَا تَحْتَ الْأَرْضِ وَ فِی الذَّلُولِ مُلْکُ مَا فَوْقَ الْأَرْضِ فَاخْتَارَ الصَّعْبَةَ عَلَى الذَّلُولِ فَدَارَتْ بِهِ سَبْعَ أَرَضِینَ فَوَجَدَ ثَلَاثاً خَرَاباً وَ أَرْبَعَةً عَوَامِرَ.

[6] . شیخ مفید سند مطلب دوم را بدین صورت آمده است: مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ عَنْ أَبِی یَحْیَى سُهَیْلِ بْنِ زِیَادٍ الْوَاسِطِیِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع

[7] . البته در برخی احادیث تعبیر به گونه‌ای متفاوت آمده است:

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْقَمَّاطِ وَ أَبِی سَلَّامٍ الْحَنَّاطِ عَنْ سَوْرَةَ بْنِ کُلَیْبٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ: أَمَا إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ قَدْ خُیِّرَ السَّحَابَتَیْنِ فَاخْتَارَ الذَّلُولَ وَ ذُخِرَ لِصَاحِبِکُمْ الصَّعْبُ قَالَ قُلْتُ وَ مَا الصَّعْبُ فَقَالَ مَا کَانَ مِنْ سَحَابٍ فِیهِ رَعْدٌ أَوْ صَاعِقَةٌ أَوْ بَرْقٌ فَصَاحِبُکُمْ یَرْکَبُهُ أَمَا إِنَّهُ سَیَرْکَبُ السَّحَابَ وَ یَرْقَى فِی الْأَسْبَابِ أَسْبَابِ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ الْأَرَضِینَ السَّبْعِ خَمْسٌ عَوَامِرُ وَ اثْنَانِ خَرَابَان‏ (الإختصاص، ص199؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص409)

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ الْقَصِیرِ قَالَ ابْتَدَأَنِی أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقَالَ أَمَا إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ خُیِّرَ السَّحَابَتَیْنِ فَاخْتَارَ الذَّلُولَ وَ ذُخِرَ لِصَاحِبِکُمُ الصَّعْبُ فَقُلْتُ وَ مَا الصَّعْبُ فَقَالَ مَا کَانَ مِنْ سَحَابٍ فِیهِ رَعْدٌ وَ صَاعِقَةٌ وَ بَرْقٌ فَصَاحِبُکُمْ یَرْکَبُهُ أَمَا إِنَّهُ سَیَرْکَبُ السَّحَابَ وَ یَرْقَى فِی الْأَسْبَابِ أَسْبَابِ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ الْأَرَضِینَ السَّبْعِ خَمْسٌ عَوَامِرُ وَ اثْنَتَانِ خَرَابَانِ. (الإختصاص، ص199؛ در بصائر الدرجات، ج‏1، ص409 سندش چنین است حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ أَنَّهُ قَالَ: ابْتَدَأَنِی أَبُو جَعْفَرٍ ع)

این حدیث هم در راستای همین احادیث است:

أَخْبَرَنَا الْأَدِیبُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ الْمُؤَدِّبُ الْقُمِّیُّ حَدَّثَنَا جَعْفَرٌ الدُّورْیَسْتِیُّ حَدَّثَنَا أَبِی عَنِ الشَّیْخِ أَبِی جَعْفَرِ بْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ص قَالَ: إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ لَمْ یَکُنْ نَبِیّاً وَ لَکِنَّهُ کَانَ عَبْداً صَالِحاً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ نَاصَحَ اللَّهَ‏  فَنَاصَحَهُ اللَّهُ أَمَرَ قَوْمَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ زَمَاناً ثُمَّ رَجَعَ إِلَیْهِمْ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِیکُمْ مَنْ هُوَ عَلَى سُنَّتِهِ وَ إِنَّهُ خُیِّرَ السَّحَابَ الصَّعْبَ‏ وَ السَّحَابَ الذَّلُولَ‏ فَاخْتَارَ الذَّلُولَ فَرَکِبَ الذَّلُولَ وَ کَانَ إِذَا انْتَهَى إِلَى قَوْمٍ کَانَ رَسُولَ نَفْسِهِ إِلَیْهِمْ لِکَیْلَا یُکَذَّبَ الرُّسُلُ‏. (قصص الأنبیاء ع (للراوندی)، ص121؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص340)

[8] . این روایت در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص340 نیز در همین راستاست:

عن أبی حمزة الثمالی عن أبی جعفر ع قال إن الله لم یبعث أنبیاء ملوکا فی الأرض إلا أربعة بعد نوح، أولهم ذو القرنین و اسمه عیاش، و داود، و سلیمان، و یوسف، فأما عیاش فملک ما بین المشرق و المغرب، و أما داود فملک ما بین الشامات إلى بلاد إصطخر، و کذلک کان ملک سلیمان، فأما یوسف فملک مصر و براریها لم یجاوزها إلى غیرها.

[9] . حَیْثُ سَأَلَ اللَّهَ مُلْکاً لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ فَأَعْطَاهُ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ ذَلِکَ وَ کَانَ یَقُولُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ ثُمَّ لَمْ نَجِدِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَابَ عَلَیْهِ ذَلِکَ وَ لَا أَحَداً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ دَاوُدَ النَّبِیِّ ص قَبْلَهُ فِی مُلْکِهِ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ ثُمَّ یُوسُفَ النَّبِیِّ ع حَیْثُ قَالَ لِمَلِکِ مِصْرَ اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ‏  فَکَانَ مِنْ أَمْرِهِ الَّذِی کَانَ أَنِ اخْتَارَ مَمْلَکَةَ الْمَلِکِ وَ مَا حَوْلَهَا إِلَى الْیَمَنِ وَ کَانُوا یَمْتَارُونَ الطَّعَامَ‏  مِنْ عِنْدِهِ لِمَجَاعَةٍ أَصَابَتْهُمْ وَ کَانَ یَقُولُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ فَلَمْ نَجِدْ أَحَداً عَابَ ذَلِکَ عَلَیْهِ

[10] . فَتَأَدَّبُوا أَیُّهَا النَّفَرُ بِآدَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ اقْتَصِرُوا عَلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ وَ دَعُوا عَنْکُمْ مَا اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ مِمَّا لَا عِلْمَ لَکُمْ بِهِ وَ رُدُّوا الْعِلْمَ إِلَى أَهْلِهِ تُوجَرُوا وَ تُعْذَرُوا عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ کُونُوا فِی طَلَبِ عِلْمِ نَاسِخِ الْقُرْآنِ مِنْ مَنْسُوخِهِ وَ مُحْکَمِهِ مِنْ مُتَشَابِهِهِ وَ مَا أَحَلَّ اللَّهُ فِیهِ مِمَّا حَرَّمَ فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ أَبْعَدُ لَکُمْ مِنَ الْجَهْلِ وَ دَعُوا الْجَهَالَةَ لِأَهْلِهَا فَإِنَّ أَهْلَ الْجَهْلِ کَثِیرٌ وَ أَهْلَ الْعِلْمِ قَلِیلٌ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیم‏.

[11] . السبب الوصلة و الوسیلة فمعنى إیتائه سببا من کل شی‏ء أن یؤتى من کل شی‏ء یتوصل به إلى المقاصد الهامة الحیویة ما یستعمله و یستفید منه کالعقل و العلم و الدین و قوة الجسم و کثرة المال و الجند و سعة الملک و حسن التدبیر و غیر ذلک و هذا امتنان منه تعالى على ذی القرنین و إعظام لأمره بأبلغ بیان، و ما حکاه تعالى من سیرته و فعله و قوله المملوءة حکمة و قدرة یشهد بذلک.

[12] . ... حَتَّى دَانَ لَهُ أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً أَیْ دَلِیلا

[13] . از جبائی نقل شده که منظور این است که «هر آنچه برای فتح سرزمین ها و غلبه بر دشمنان لازم دارد در اختیارش قرار دادیم (به نقل مجمع‌البیان، ج6، ص756) اما چون این تخصیص زدن هیچ شاهدی ندارد و یک حدس بدون دلیل است در متن نیاوردیم.