628) سوره کهف (18) آیه47 وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى
بسم الله الرحمن الرحیم
628) سوره کهف (18) آیه47
وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً
ترجمه
و روزی که کوهها را به حرکت درآوریم، و زمین را [صاف و] آشکار بینی، و گرد آوردیمشان، و از آنان احدی را به حال خود نگذاشتیم.
نکات ترجمه
«بارِزَةً»
ماده «برز» در اصل به معنای ظهور و آشکار شدن است، و «مُبارزه» و «تَبارُز» را به این جهت مبارزه میگویند که دو جنگجو در مقابل هم، و یا در مقابل دو سپاه ظاهر میشوند و رو در رو میجنگند (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص218؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص118) و خود ماده «برز» در مورد فضای جنگ و مبارزه هم به کار میرود (لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ، آلعمران/154؛ وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ، بقرة/250)
«بارز» اسم فاعل از همین ماده و به معنای «آشکار» و «ظاهر» میباشد (تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً، کهف/47؛ یَوْمَ هُمْ بارِزُون، غافر/16)
کلمه «بروز» به دو کلمه «ظهور» و «بُدُوّ» بسیار نزدیک است و در تفاوت اینها گفتهاند که:
«ظهور» به معنای مطلق آشکار شدن و در مقابل «بطون» است؛
«بُدُوّ» در جایی است که مطلب یا امری به خودی خود چنان آشکار باشد که هیچ قصدی در آشکار شدن آن در کار نباشد؛
اما «بروز» در جایی است که ظهور به نحوی خاص و با حالتی خاص و غالبا بدون سابقه قبلی باشد؛
و بدین ترتیب، در این آیه، میخواهد بفرماید زمین به نحو خاص و جدیدی ظاهر و آشکار گردید، و همین طور است سایر تعابیر قرآنی این ماده مانند «وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» (إبراهیم/48) «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ» (شعراء/91) و (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص251)
همچنین قبلا در مورد کلمه «برزخ» اشاره شد که اگرچه اغلب، آن را مُعرَّب (عربی شده) از کلمه «برزه» (به معنای حائل و حجاب) دانسته بودند اما برخی ریشه آن را همین ماده «برز» معرفی کرده، و لذا معنای «برزخ» را «حالت جدید آشکار شدهای که با وضعیت قبلی شیء متفاوت و البته مرتبط است»، دانستند.
جلسه187 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-100/
ماده «برز» و مشتقات آن جمعا 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ البته بدون احتساب کلمه «برزخ»، که سه بار آمده است.
«حَشَرْنا»
قبلا بیان شد که ماده «حشر» در اصل به معنای «سوق دادن» و «برانگیختن» (بعث و انبعاث)، و در واقع هر جمع کردنی است که با سوق دادن همراه باشد و غالبا در مورد بیرون آوردن یک جماعت از جایگاه خود و سوق دادن و برانگیختن آنها برای جنگ و مانند آن به کار میرود و در قرآن کریم هم در مورد این گونه جمع شدنهای دنیوی به کار رفته (مثلا: وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، شعراء/36؛ وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ، نمل/17) و هم درباره برانگیختن افراد بعد از مرگ؛ و تفاوت کلمه «حشر» با «جمع» در این است که در کلمه حشر معنای «سوق دادن» هم نهفته است.
جلسه263 http://yekaye.ir/al-hegr-15-25/
«لَمْ نُغادِرْ»[1]
ماده «غدر» را در اصل به معنای «ترک کردن» دانستهاند (معجم المقاییس اللغة، ج4، ص414) و برخی افزودهاند که ترک کردنی است که با اخلال در آن امر (مفردات ألفاظ القرآن، ص603) و اهمال در آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص196) همراه باشد.
از این ماده کلمه »غَدْر» به معنای پیمانشکنی (ترک وفای به عهد) معروف است که به پیمانشکن «غادر» و به کسی که زیاد اهل پیمانشکنی است «غَدّار» گویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص603)
همچون به برکهای که در آن «آب» باران جمع شده باشد، «غدیر» گویند از این جهت که سیل آب خود را در آن ترک کرده است (السیلُ غادَرَه) (معجم المقاییس اللغة، ج4، ص414)
برخی بر این باورند که وقتی این ماده به باب مفاعله میرود (غادَرَ یُغادِرُ مُغَادَرَة) دلالت بر تداوم ترک و اهمال میکند و معادل فارسیِ «فروگذاشتن» میباشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص196)
از این ماده تنها دو بار (یکی همین آیه و دیگری در آیه49 سوره کهف: ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها) در قرآن کریم استفاده شده است.
اختلاف قرائت[2]
در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و مدینه (نافع) و برخی قرائتهای غیر مشهور مانند أعرج و شیبة و ابنمصرّف و ابوعبدالرحمن به صورت «و نُسَیِّرُ الْجِبالَ» قرائت شده است؛ اما
در قرائت اهل مکه (ابنکثیر) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابنعامر) و قرائتهای کمتر مشهوری مانند روایت زبیری از یعقوب (از قراء عشره) و حسن و یزیدی (از قرائات اربعة عشر) و شبل و قتادة و زهری و حمید و طلحه به صورت «و تُسَیَّرُ الْجِبالُ» قرائت شده است که فعل مجهول و «جبال» نائب فاعل است.[3]
مجمع البیان، ج6، ص730[4]؛ البحر المحیط، ج7، ص187[5]
حدیث
1) حماد روایت کرده است که امام صادق ع فرمود: مردم درباره آیه «و روزی که از هر امتی محشور میکنیم گروهی را...» (نمل/83) چه میگویند؟
گفتم: میگویند این در قیامت است.
فرمود: آن گونه که میگویند، نیست؛ همانا این مربوط به رجعت است! آیا خداوند در روز قیامت گروهی از هر امتی را محشور میکند و بقیه را رها میکند؟! آیهای که مربوط به قیامت است این است که «و آنان را محشور کردیم و و از آنان احدی را رها نکردیم» (کهف/47)
تفسیر القمی، ج1، ص24؛ ج2، ص37 و 131؛ مختصر البصائر، ص: 150
حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا یَقُولُ النَّاسُ فِی هَذِهِ الْآیَةِ «وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً»؟
قُلْتُ یَقُولُونَ إِنَّهَا فِی الْقِیَامَةِ.
قَالَ لَیْسَ کَمَا یَقُولُونَ إِنَّ ذَلِکَ فِی الرَّجْعَةِ أَ یَحْشُرُ اللَّهُ فِی الْقِیَامَةِ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً وَ یَدَعُ الْبَاقِینَ؟ إِنَّمَا آیَةُ الْقِیَامَةِ قَوْلُهُ «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»[6]
2) از پیامبر درباره قیامت روایت شده است:
زمین گنجهاى باطنى خود را بیرون مىافکند.
مجمع البیان، ج6، ص732
عن النبی ص: ترمی الأرض بأفلاذ کبده.[7]
3) از امام سجاد ع روایتی در شرح نفخ صور و وقایع قیامت روایت شده است. در فرازی از آن میفرمایند:
«و کوهها به حرکت درمیآیند، چه حرکتکردنی» (طور/10) یعنی بسط مییابند و «زمین غیر از این زمین تبدیل میشود» (ابراهیم/48) یعنی به زمینی که در آن گناهی کسب نشده است، کاملا آشکارا، که نه کوهی بر آن است و نه گیاهی، همان گونه که نخستین بار آن را گستراند...
تفسیر القمی، ج2، ص252؛ تفسیر العیاشی، ج2، ص237
حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ عَنْ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ ... «تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً» یَعْنِی تَبْسُطُ «وَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ» یَعْنِی بِأَرْضٍ لَمْ تُکْسَبْ عَلَیْهَا الذُّنُوبُ بَارِزَةً لَیْسَ عَلَیْهَا جِبَالٌ وَ لَا نَبَاتٌ کَمَا دَحَاهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ...
4) امیرالمومنین ع در صفین خطبهای خواندند و در آن حقوق متقابل والی و رعیت را برشمردند. در فرازی از آن خطبه آمده است:
و هیچ انسانی - هر اندازه هم که جایگاهش در حق، عظیم، و فضیلتش در دین، بیش و پیش از دیگران باشد - نیست که برای انجام آن حق و وظیفهای که خداوند بر دوشش نهاده، فوق آن باشد که نیازی به کسی داشته باشد [= هیچکس نیست که بینیاز از یاری باشد]؛
و نیز هیچ انسانی - هرچقدر هم که همگان وی را کوچک بشمرند و در دیدگان حقیر به نظر آید - نیست که کمتر از آن باشد که در یاری گرفتن به کار آید [= هیجکس نیست که برای یاری گرفتن، به وی نیاز نشود].
و من خطبة له ع خطبها بصفین
نهجالبلاغه، خطبه216
وَ لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْهِ.
تدبر
1) «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ»
روزی که «کوهها به حرکت درمیآیند»، مقصود از این تعبیر چیست؟
الف. یعنی در روز قیامت کوهها از جا کنده میشوند سپس همانند «پنبهی حلاجیشده» میگردند (تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوش؛ قارعه/5) آنگاه «غباری پراکنده» خواهند شد (وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا؛ واقعه/5-6) و نهایتا بیش از سرابی، از آنها نمیماند (وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً؛ نبأ/20). (مجمع البیان، ج6، ص732)
ب. مقصود زایل شدن استقرار آنهاست که این مطلب را در آیات مختلف (آیاتی که در بند الف ذکر شد) با تعابیر مختلف بیان کرده است. (المیزان، ج13، ص321)
ج. قیامت عرصهای است که عدم استقلال همه ماسوی الله آشکار می گردد و معلوم میشود همه چیز تنها و تنها به اراده خداوند است؛ کوه در دنیا مظهر استواری و پابرجا بودن است؛ در آنجا معلوم میشود که این امری که ما استواریش را از خودش می دیدیم، وقتی خودش باشد و خودش، هیچ استواری ندارد و گویی کاملا در حرکت است؛ چنانکه در جای دیگر این واقعه که پس از نفخ صور رخ میدهد را چنین توصیف فرمود: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْء: و کوهها را ساکن حساب میکنی در حالی که آنها همچون حرکت ابرها در حرکتند، این است ساخته خداوندی که هر چیزی را مُتقن و استوار کرد؛ نمل/88)
د. ...
2) «وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً»
«و زمین را آشکارا میبینی»؛ مقصود از این تعبیر چیست (بویژه که این را بلافاصله پس از این جمله آورد که «روزی که کوهها به حرکت درمیآیند»)؟
الف. یعنی سطح زمین کاملا آشکار می گردد و چیزی همچون کوه و ساختمان و درخت که قسمتی از آن را از مقابل دیده بینندگان بپوشاند باقی نمیماند. (مجمع البیان، ج6، ص732)
ب. یعنی باطن زمین آشکار میشود بدین معنا که کسانی که در دل زمین مخفی شده بودند [= مردگان در قبرها] به روی زمین میآیند؛ و تقدیر کلام این است که «آنچه را در درون زمین مخفی بود آشکارا میبینی» و این شبیه همان حدیث نبوی است که در حدیث2 گذشت. (عطا، به نقل مجمع البیان، ج6، ص732)
ج. یعنی وقتی کوهها زایل شدند زمین را چنان آشکارا میبینی که هیچ ناحیه ای از آن از ناحیه دیگر با هیچ مانع و دیواری مخفی و غایب نشود؛ و هیچ عرصهای از آن را پرده و پوششی در قبال عرصههای دیگر نداشته باشد؛ و احتمال دارد که اشاره باشد به این سخن خداوند عز و جل که «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها: و زمین با نور پروردگارش روشن گردید؛ زمر/69) (المیزان، ج13، ص321)
د. اگر توجه کنیم که حقیقتا آن چیزی که حق و حقیقت را در پرده میبرد و مانع بروز حقیقت میشود گناه است؛ آنگاه بارز و آشکار شدن زمین در قیامت، با اینکه دیگر پرونده عمل اختیاری بسته شده و امکان انجام هیچ گناهی وجود ندارد، ارتباط دارد (حدیث3) یعنی تمام پردههای غفلتِ ناشی از گناه، که مانع مشاهده حقایق و باطن امور در زمین بود، کنار زده میشود، و دیگر چیزی در اینجا مخفی نمیماند.
ه. ...
3) «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»
در قیامت همگان را گردآورند و هیچکس از قلم نیفتد.
نکته تخصصی انسانشناسی
بسیاری از ما، خودآگاه یا ناخودآگاه، انسانها را به دو دسته تقسیم میکنیم: انسانهایی که وجودشان را مهم میشماریم (خواه در میان انسانهای خوب، یا انسانهای بد) و در تحلیلهای تاریخی و اجتماعیمان همواره آنان را مد نظر داریم؛ و انسانهایی که به نظرمان بود و نبودشان تفاوت چندانی ندارد، و در تحلیلهایمان آنان را چندان به حساب نمیآوریم؛ و اگر هم گاهی آنان را در نظر آوریم صرفاً به عنوان سیاهی لشکرِ انسانهای مهم و در طفیلی وجود آنان، از آنان یاد میکنیم.
اما در دستگاه الهی چنین نیست: تکتک انسانها مهماند و در قیامت همه را محشور میکنند و احدی را فروگذار نکنند.
اما کسی که نگاه توحیدیاش در عالَم جدی است و میداند که همه انسانها برای خداوند اهمیت دارند، میفهمد که هیچ انسانی - هرقدر هم در دیدگان خرد و حقیر به نظر برسد - نیست که برای حل مشکلات بقیه، به او نیازی نباشد (حدیث4)
تاملی با خویش
واقعا چقدر این نگاه خدامدار در تحلیل اهمیت انسانها در ما جدی است؟
آیا واقعا ما همه انسانها را «آدم» حساب میکنیم؟!
4) «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»
چرا فعل «نسیر» را مضارع آورد اما فعل «حشرناهم» را ماضی؟
الف. [شاید] میخواهد نشان دهد که حشرو برانگیزاندن آنها پیش از حرکت درآوردن کوهها و آشکار شدن زمین است، چرا که آنان قرار است این وقایع عظیم را مشاهده کنند؛ گویی گفته شده: آنان را اندکی پیش از آن که کوهها را به حرکت درآوریم و ... ، برانگیزاندیم، تا صدق وعدههایی که پیامبران درباره وقوع قیامت میگفتند را ببینند. (الکشاف، ج2، ص726)[8]
ب. فعل مضارع دلالت بر استمرار و تداوم یک واقعه دارد اما فعل ماضی دلالت بر وقوع قطعی و حتمی آن. شاید میخواهد بفرماید اینکه کوهها یک امر در حرکتند (و ثبات و استقراری از خود ندارند و همه چیزشان در گروی خداست، تدبر1 بند ج) یک امری است که دائما باید درک شود (و آمدن فعل «تری: میبینی» در مورد «بارز بودن زمین» هم موید این برداشت است)؛ اما در مورد حشر تاکید کند که این یک امر قطعیالوقوع است و چه شما آن را درک کنید و چه درک نکنید به وقوع میپیوندد.
ج. ...
5) «الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ...؛ وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ ...»
جمله «روزی که کوهها ...» را میتوان یک جمله مستقل دانست که تقدیر کلام این است که «به یاد آر روزی را که ...» ؛ و میتوان آن را عطف به «عند ربک» در آیه قبل دانست (أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج3، ص283) که در این صورت معنا لطیفی از آیه به دست میآید:
یعنی خداوند می فرماید باقیات صالحات در دو جا ثواب بیشتری دارد و بیشتر میارزد که بدان امید ببنیدیم: یکی وقتی نهایتا به نزد پروردگار میرویم؛ و دیگری در روز قیامت، که قرار است انسان از مواقف دشواری عبور کند.
این را در کانال نگذاشتم
6) حکایت [فصل کلام السید الحمیری مع سوار القاضی و شعره فیه]
وَ کَانَ أَیْضاً مِمَّا جَرَى لَهُ مَعَ سَوَّارٍ مَا حَدَّثَ بِهِ الْحَرْثُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ الرَّبَعِیُّ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً فِی مَجْلِسِ الْمَنْصُورِ وَ هُوَ بِالْجِسْرِ الْأَکْبَرِ وَ سَوَّارٌ عِنْدَهُ وَ السَّیِّدُ یُنْشِدُهُ
إِنَّ الْإِلَهَ الَّذِی لَا شَیْءَ یَشْبَهُهُ / آتَاکُمُ الْمُلْکَ لِلدُّنْیَا وَ لِلدِّینِ
آتَاکُمُ اللَّهُ مُلْکاً لَا زَوَالَ لَهُ / حَتَّى یُقَادَ إِلَیْکُمْ صَاحِبُ الصِّینِ
وَ صَاحِبُ الْهِنْدِ مَأْخُوذٌ بِرُمَّتِهِ / وَ صَاحِبُ التُّرْکِ مَحْبُوسٌ عَلَى هُونِ.
حَتَّى أَتَى عَلَى الْقَصِیدَةِ وَ الْمَنْصُورُ مَسْرُورٌ فَقَالَ سَوَّارٌ هَذَا وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یُعْطِیکَ بِلِسَانِهِ مَا لَیْسَ فِی قَلْبِهِ وَ اللَّهِ إِنَّ الْقَوْمَ الَّذِینَ یَدِینُ بِحُبِّهِمْ لَغَیْرُکُمْ وَ إِنَّهُ لَیَنْطَوِی فِی عَدَاوَتِکُمْ.
فَقَالَ السَّیِّدُ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَکَاذِبٌ وَ إِنَّنِی فِی مَدِیحِکَ لَصَادِقٌ وَ لَکِنَّهُ حَمَلَهُ الْحَسَدُ إِذْ رَآکَ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ وَ إِنَّ انْقِطَاعِی إِلَیْکُمْ وَ مَوَدَّتِی لَکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ لَمُعْرِقٌ فِیهَا عَنْ أَبَوَیَّ وَ إِنَّ هَذَا وَ قَوْمَهُ لَأَعْدَاؤُکُمْ فِی الْجَاهِلِیَّةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَبِیِّهِ ع فِی أَهْلِ بَیْتِ هَذَا إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ «1» فَقَالَ الْمَنْصُورُ صَدَقْتَ.
فَقَالَ سَوَّارٌ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّهُ یَقُولُ بِالرَّجْعَةِ وَ یَتَنَاوَلُ الشَّیْخَیْنِ بِالسَّبِّ وَ الْوَقِیعَةِ فِیهِمَا فَقَالَ السَّیِّدُ أَمَّا قَوْلُهُ بِأَنِّی أَقُولُ بِالرَّجْعَةِ فَإِنَّ قَوْلِی فِی ذَلِکَ عَلَى مَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ «2» وَ قَدْ قَالَ فِی مَوْضِعٍ آخَرَ وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً «3» فَعَلِمْتُ أَنَّ هَاهُنَا حَشْرَیْنِ أَحَدُهُمَا عَامٌّ وَ الْآخَرُ خَاصٌّ وَ قَالَ سُبْحَانَهُ رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ «4» وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ «5» وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ «6» فَهَذَا کِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُحْشَرُ الْمُتَکَبِّرُونَ فِی صُوَرِ الذَّرِّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ قَالَ ص لَمْ یَجْرِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ شَیْءٌ إِلَّا وَ یَکُونُ فِی أُمَّتِی مِثْلُهُ حَتَّى الْمَسْخُ وَ الْخَسْفُ وَ الْقَذْفُ وَ قَالَ حُذَیْفَةُ وَ اللَّهِ مَا أَبْعَدَ أَنْ یَمْسَخَ اللَّهُ کَثِیراً مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ قِرَدَةً وَ خَنَازِیرَ.
فَالرَّجْعَةُ الَّتِی نَذْهَبُ إِلَیْهَا هِیَ مَا نَطَقَ بِهِ الْقُرْآنُ وَ جَاءَتْ بِهِ السُّنَّةُ وَ إِنَّنِی لَأَعْتَقِدُ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَرُدُّ هَذَا یَعْنِی سَوَّاراً إِلَى الدُّنْیَا کَلْباً أَوْ قِرْداً أَوْ خِنْزِیراً أَوْ ذَرَّةً فَإِنَّهُ وَ اللَّهِ مُتَجَبِّرٌ مُتَکَبِّرٌ کَافِرٌ قَالَ فَضَحِکَ الْمَنْصُورُ وَ أَنْشَدَ السَّیِّدُ یَقُولُ
جَاثَیْتُ سَوَّاراً أَبَا شَمْلَةٍ / عِنْدَ الْإِمَامِ الْحَاکِمِ الْعَادِلِ
فَقَالَ قَوْلًا خَطَأً کُلُّهُ / عِنْدَ الْوَرَى الْحَافِی وَ النَّاعِلِ
مَا ذَبَّ عَمَّا قُلْتُ مِنْ وَصْمَةٍ / فِی أَهْلِهِ بَلْ لَجَّ فِی الْبَاطِلِ
وَ بَانَ لِلْمَنْصُورِ صِدْقِی کَمَا / قَدْ بَانَ کِذْبُ الْأَنُوکِ الْجَاهِلِ
یُبْغِضُ ذَا الْعَرْشِ وَ مَنْ یَصْطَفِی / مِنْ رُسْلِهِ بِالنَّیِّرِ الْفَاضِلِ
وَ یَشْنَأُ الْحَبْرَ الْجَوَادَ الَّذِی / فُضِّلَ بِالْفَضْلِ عَلَى الْفَاضِلِ
وَ یَعْتَدِی بِالْحُکْمِ فِی مَعْشَرٍ / أَدَّوْا حُقُوقَ الرُّسْلِ لِلرَّاسِلِ
فَبَیَّنَ اللَّهُ تَزَاوِیقَهُ / فَصَارَ مِثْلَ الْهَائِمِ الْهَائِلِ.
قَالَ فَقَالَ الْمَنْصُورُ کُفَّ عَنْهُ فَقَالَ السَّیِّدُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ الْبَادِئُ أَظْلَمُ یَکُفُّ عَنِّی حَتَّى أَکُفَّ عَنْهُ فَقَالَ الْمَنْصُورُ لِسَوَّارٍ تَکَلَّمْ بِکَلَامٍ فِیهِ نَصَفَةٌ کُفَّ عَنْهُ حَتَّى لَا یَهْجُوَکَ. (الفصول المختارة، ص93-95)
[1] . اختلاف قرائت: این کلمه به سه صورت «نُغادِرْ، تُغادِرْ، نُغْدِرْ» قرائت شده است:
و قرأ الجمهور نغادر بنون العظمة و قتادة تغادر على الإسناد إلى القدرة أو الأرض، و أبان بن یزید عن عاصم کذلک أو بفتح الدال مبنیا للمفعول واحد بالرفع و عصمة کذلک، و الضحاک نغدر بضم النون و إسکان الغین و کسر الدال (البحر المحیط، ج7، ص187)
[2] . وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً؛ و قرأ عیسى «وَ تُرَى الْأَرْضُ» مبنیا للمفعول (البحر المحیط، ج7، ص187)
[3] . همچنین در قرائتهای غیرمشهور به صورت «یُسَیِّرُ الْجِبالَ» ، «تَسیرُ الْجِبالُ» و «سُیِّرَت الجبالُ» هم قرائت شده است: (و عن الحسن کذلک إلّا أنه بضم الیاء باثنتین من تحتها، و ابن محیصن و محبوب عن أبی عمر «و تسیر» من سارت الجبال. و قرأ أبیّ سُیِّرَت الجبالُ. البحر المحیط، ج7، ص187)
[4] . قرأ ابن کثیر و أبو عمرو و ابن عامر «و یوم تُسیَّر» بضم التاء و فتح الیاء «الجبالُ» رفع و الباقون «نُسَیِّرُ» بالنون و کسر الیاء و «الْجِبالَ» نصب. قال أبو علی حجة من بنى الفعل للمفعول به قوله «وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ» و قوله «وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ» و من قرأ «نُسَیِّرُ» فلأنه أشبه بما بعده من قوله «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»
[5] . و قرأ نافع و حمزة و الکسائی و الأعرج و شیبة و عاصم و ابن مصرّف و أبو عبد الرحمن «نُسَیِّرُ» بنون العظمة «الجبالَ» بالنصب،
و ابن عامر و ابن کثیر و أبو عمرو و الحسن و شبل و قتادة و عیسى و الزهری و حمید و طلحة و الیزیدی و الزبیری عن رجاله عن یعقوب بضم التاء و فتح الیاء المشددة مبنیا للمفعول الْجِبالُ بالرفع
[6] . مرحوم مجلسی در بحار الأنوار، ج53، ص118 شبیه همین مضمون را از امیرالمومنین ع روایت کرده است:
تَفْسِیرُ النُّعْمَانِیِّ، فِیمَا رَوَاهُ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: وَ أَمَّا الرَّدُّ عَلَى مَنْ أَنْکَرَ الرَّجْعَةَ فَقَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ» أَیْ إِلَى الدُّنْیَا فَأَمَّا مَعْنَى حَشْرِ الْآخِرَةِ فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»
[7] . این روایت هم جای تامل دارد: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: لَوْ لَا أَنِّی أَحْذَرُ نِسَاءَ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَتَرَکْتُهُ لِلْعَادِیَةِ وَ السِّبَاعِ- حَتَّى یُحْشَرَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنْ بُطُونِ السِّبَاعِ وَ الطَّیْرِ (تفسیر القمی، ج1، ص123)
[8] . فإن قلت لم جیء بحشرناهم ماضیا بعد نسیر و ترى؟ قلت: للدلالة على أن حشرهم قبل التسییر و قبل البروز، لیعاینوا تلک الأهوال العظائم، کأنه قیل: و حشرناهم قبل ذلک مَوْعِداً وقتا لإنجاز ما وعدتم على ألسنة الأنبیاء من البعث و النشور.