535) سوره احزاب (33) آیه 46 وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ
بسم الله الرحمن الرحیم
535) سوره احزاب (33) آیه46
وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً
ترجمه
و [فرستادیم تو را] دعوتکنندهای به خدا به اذن او، و چراغی فروزنده.
نکات ترجمه
«داعِیاً»
«داعی» اسم فاعل از ماده «دعو» (خواندن) است (دعوت کننده)، که درباره اصل این ماده (به معنای توجه کردن به کسی و خواندن او) در جلسه 317 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-hajj-22-12/
«بِإِذْنِهِ» = بـ + إذن + ه
درباره ماده «أذن» قبلا بیان شد که اصل این ماده بر دو معنای نزدیک هم دلالت دارد: یکی گوش، و گوش دادن و شنیدن؛ و دوم عِلم و اعلام کردن؛ «إذن» هم به معنای اعلام اجازه و رخصت در انجام کاری است؛ و برخی گفتهاند که اذن به معنای علم است و اذن دادن به معنای اعلام کردن است؛ و «به اذن خدا»، یعنی به علم خدا، یعنی این کار در منظر علم خدا رخ داده است.
جلسه 416 http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-109/
حدیث
1) از امیرالمومنین ع خطبهای روایت شده است که بعد از حمد و ثنای خدا، چنین آغاز میشود:
اما بعد، پس همانا خداوند تبارک و تعالی [حضرت] محمد ص را به حق مبعوث فرمود تا بندگانش را از بندگیِ بندگانش به بندگیِ خود، و از زیر عهد بندگانش به عهد خود، و از طاعت بندگانش به طاعت خویش، و از ولایت بندگانش به ولایت خویش درآورد در حالی که «بشارتدهنده و انذاردهنده بود و دعوتکنندهای به خدا به اذن او و چراغی فروزان» (احزاب/45-46) از ابتدا تا انتها، هم برای اتمام حجت و هم برای هشدار دادن؛ به حکمی که آن را تفصیل داد، و تفصیلی که آن را محکم فرمود، و فرقانی که آن را جدا کرد، و قرآنی که آن را تبیین فرمود؛ تا بندگان پروردگارشان را بشناسند در حالی که نسبت به او جاهل بودند، و به [ربوبیت] او اقرار کنند، در زمانهای که در برابر او لجاجت به خرج میدادند، و بر او ثابتقدم بمانند، در زمانی که او را انکار میکردند ...
الکافی، ج8، ص386-387
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع [وَ رَوَاهَا غَیْرُهُ بِغَیْرِ هَذَا الْإِسْنَادِ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ خَطَبَ بِذِی قَارٍ] فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إِلَى عُهُودِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إِلَى طَاعَتِهِ وَ مِنْ وَلَایَةِ عِبَادِهِ إِلَى وَلَایَتِهِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً عَوْداً وَ بَدْءاً وَ عُذْراً وَ نُذْراً- بِحُکْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ وَ تَفْصِیلٍ قَدْ أَحْکَمَهُ وَ فُرْقَانٍ قَدْ فَرَقَهُ وَ قُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِیُقِرُّوا بِهِ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ ...[1]
2) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبههای خود فرمودند:
همانا مَثَلِ من در بین شما مَثَلِ چراغی است در ظلمت، که هر که در آن [ظلمت] وارد شود بدان روشنی جوید؛ پس ای مردم! دل بدهید و گوشهای دلتان را آماده کنید تا به فهم برسید.
نهج البلاغة، خطبه187
إِنَّمَا مَثَلِی بَیْنَکُمْ کَمَثَلِ السِّرَاجِ فِی الظُّلْمَةِ یَسْتَضِیءُ بِهِ مَنْ وَلَجَهَا فَاسْمَعُوا أَیُّهَا النَّاسُ وَ عُوا وَ أَحْضِرُوا آذَانَ قُلُوبِکُمْ تَفْهَمُوا.
3) امام کاظم ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت کردهاند که یکبار در مسجد نشسته بودیم که موذن بر مناره بالا رفت و اذان داد. امیرالمومنین ع چنان گریست که از گریهاش ما هم به گریه افتادیم. وقتی اذان تمام شد فرمود: آیا میدانید موذن چه می گوید؟ گفتیم خدا و رسولش و وصی او بهتر میدانند. ایشان شروع کردند به شرح عبارات اذان تا بدینجا رسیدند که:
... اما این سخن که «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ: شهادت میدهم که [حضرت] محمد رسول الله است» بدین معناست که خدا را شاهد میگیرم که من شهادت میدهم که خدایی جز او نیست و [حضرت] محمد ص بنده و رسول و نبیّ و برگزیده و همسخنِ اوست، او را با هدایت و دین حق به جانب جمیع مردم فرستاد تا [دینش را] بر هر دینی چیره گرداند هرچند مشرکان را ناخوش آید؛ و هر که در آسمانها و زمین است، از انبیاء و رسولان و فرشتگان و مردم، همگی را شاهد میگیرم که من شهادت میدهم که حضرت محمد ص سرور اولین و آخرین است؛
و دفعه دومی که میگوییم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» یعنی شهادت میدهم که هیچکس نیازی ندارد به هیچ کسی مگر به خدای واحد قهار که سراسر نیازمند اویند؛ و او از همه بندگانش و از همه خلائق بینیاز است؛ و اوست که حضرت محمد را فرستاد بشارتبخش و هشدار دهنده و دعوتکنندهای به خدا به اذن او، و چراغی فروزنده. پس هرکه او را انکار کند و در این انکارش لجاجت ورزد و به او ایمان نیاورد خداوند عز و جل او را جاودانه و برای همیشه در آتش جهنم وارد سازد و او هیچگاه از آن رهایی نیابد...
التوحید (للصدوق)، ص239؛ معانیالاخبار، ص39
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَرْوَزِیُّ الْحَاکِمُ الْمُقْرِئُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْمُقْرِئُ الْجُرْجَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیُّ بِبَغْدَادَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَاصِمٍ الطَّرِیفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو زَیْدٍ عَیَّاشُ بْنُ یَزِیدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکَحَّالُ مَوْلَى زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ أَخْبَرَنِی أَبِی یَزِیدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:
کُنَّا جُلُوساً فِی الْمَسْجِدِ إِذَا صَعِدَ الْمُؤَذِّنُ الْمَنَارَةَ فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَبَکَى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع وَ بَکَیْنَا بِبُکَائِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْمُؤَذِّنُ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا یَقُولُ الْمُؤَذِّنُ قُلْنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ وَصِیُّهُ أَعْلَمُ فَقَالَ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا یَقُولُ لَضَحِکْتُمْ قَلِیلًا وَ لَبَکَیْتُمْ کَثِیراً ...
وَ أَمَّا قَوْلُهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ یَقُولُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّی أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَبِیُّهُ وَ صَفِیُّهُ وَ نَجِیُّهُ أَرْسَلَهُ إِلَى کَافَّةِ النَّاسِ أَجْمَعِینَ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ وَ أُشْهِدُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْمَلَائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ أَنِّی أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص سَیِّدُ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَةِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ یَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا حَاجَةَ لِأَحَدٍ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا إِلَى اللَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ مُفْتَقِرَةً إِلَیْهِ سُبْحَانَهُ وَ أَنَّهُ الْغَنِیُّ عَنْ عِبَادِهِ وَ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَّهُ أَرْسَلَ مُحَمَّداً إِلَى النَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً فَمَنْ أَنْکَرَهُ وَ جَحَدَهُ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِهِ أَدْخَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً مُخَلَّداً لَا یَنْفَکُّ عَنْهَا أَبَدا...[2]
تدبر
1) «وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ»
میدانیم که پیامبر «دعوتکننده به سوی خدا» است؛ اما چرا فرمود «به اذن خدا» و منظور از افزودن این قید چیست؟
الف. مقصود از اذن خدا، امر خداست (مجمعالبیان، ج8، ص569) و میخواهد با این قید اشاره کند به بعثت پیامبر برای این کار توسط خدا (المیزان، ج16، ص330)، که خدا او را به این دعوتگری مامور کرده است.
نکته تخصصی دینشناسی
با توجه به اینکه هر اقدامی توسط هر کسی انجام شود، از اذن تکوینی خداوند برخوردار است، تاکید بر کلمه «بإذنه» در این آیه، اشارهای است به اذن تشریعی خدا؛ یعنی نهتنها پیامبر مردم را به سوی خدا میخواند؛ بلکه این دعوت او، به اذن خدا، و در واقع، به دستور خداوند است. شاید بدین ترتیب میخواهد تاکید کند که انسان برای تکامل وجودی خویش، محتاج آن است که اعمالی را تنها با این انگیزه که خدا دستور داده، انجام دهد؛ تو گویی تکامل انسان در گرو این است که کسی «به اذن خدا» انسانها را به سوی او دعوت کند، و پیامبر ما در چنین جایگاهی نشسته است. (ایستاده در باد، ص398)
ب. مقصود از اذن خدا، علم خداست (مجمعالبیان، ج8، ص569) یعنی این دعوتگری وی تحت علم و اشراف ویژهای از جانب خداوند انجام میشود که برای حکیمانه بودن تدبیر کلی عالم ضرورت دارد.
ج. انبیا نیز در برابر خداوند از خود استقلالى ندارند و موفّقیّت و دعوت آنان با اذن الهى است. (تفسیر نور، ج9، ص381)
د. ...
2) «وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ»
پیامبر ص دعوتکنندهای است که به اذن خدا انسانها را به سوی خدا میخواند.
بحث تخصصی انسانشناسی (تاملی فلسفی در معنای دعوت)
انسان یک موجود ذاتًا فعال است و بخشی از افعال و معلولات انسان، ارادی و بخشی از آنها غیرارادی است. افعال و معلولات ارادی انسان، آن چیزهایی است که صدورشان از انسان مبتنی بر علوم حصولیِ انسانها به موجودات خارجی است. یکی از موثرترین راهها برای تغییر اعمال و افعال انسان، تغییر علم حصولی او نسبت به جهان خارج است. در حقیقت، هر انسانی ذاتا خواهان رسیدن به حالاتی مطلوب، و اجتناب از حالاتی نامطلوب است؛ و علم حصولی ما از حالات وجودیمان از یک طرف، و علم حصولی ما از این که اگر چه کاری بکنیم، چه حالت وجودی [مطلوب یا نامطلوبی] برایمان رخ میدهد از طرف دیگر، مبنای تمامی اعمال ارادی و تصمیمگیریهای ماست.
بدینترتیب، دعوت کردن یک نفر به سوی چیزی یعنی «تلاش برای سر زدن یک عمل ارادی خاص، از طریق ایجاد یک علم حصولی خاص در آن موجود»؛ و آن چه که در دعوت موضوعیت دارد، علم حصولیِ دعوتشونده است و رفتن او به سوی مقصد از طریق همین فهمیدن و دانستن.
پس، دعوتگری یک ویژگی عمومی در تمام انسانها و یک صفت کمال برای آدمیان است. اغلب ارتباطات انسانی در نهایت امر، اگر شامل نوعی دعوت آگاهانه نباشند، دست کم تأثیری شبیه به تأثیر نوعی دعوت را در وجود انسانها به جای خواهند گذاشت؛ [و بر همین اساس است که از ما خواستهاند دعوت دیگران به خوبیها را منحصر به دعوت زبانی نکنیم: کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِالْخَیْرِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُم (کافی، ج2، ص105)[3]]
هر چقدر انسانها به رشد و کمال حقیقی دست یابند، خودآگاهی آنها نسبت به دعوتگر بودنشان از یک طرف، و آگاهی آنها نسبت به درستی و غلطی دعوتها از طرف دیگر، به کمال خواهد رسید؛ [و پیامبر در اوج قله چنین کمالی است که به اذن خدا و با دستور مستقیم الهی به دعوت انسانها می پردازد.]
ثمره اخلاقی_ اجتماعی
انسانها همه دعوتگرند و از این جهت هیچ تفاوتی میان آنها نیست. تفاوتی اگر باشد، در آگاهی یا عدم آگاهی به دعوتگر بودنشان و البته در محتوای دعوتی است که خواسته یا ناخواسته در برابر دیگران قرار میدهند.
اما در دنیای امروز، گاه چنین ادعا میشود که هر کس به کار دیگران کاری نداشته و از تأثیرگذاری بر روی دیگران بیشتر احتراز جوید، فردی فرهیختهتر و به اصطلاح امروزی با کلاستر است؛ و این از ویژگیهای مهم اخلاق لیبرالی قلمداد میشود. بحث فوق ناصواب بودن چنین ادعایی را بخوبی نشان میدهد زیرا اگر معنی دعوت درست فهمیده شود، آشکار میگردد که همة انسانها در حال تأثیرگذاری بر روی یکدیگرند و راهی برای از میان بردن این تأثیر و تأثرات وجود ندارد. به تعبیری دقیقتر، همة انسانها دعوتگرند و تنها کاری که میتوان و باید کرد این است که انسانها را نسبت به تأثیراتشان بر روی دیگران آگاه نموده و مسیر این تأثیرات را تا آنجا که ممکن است، اصلاح نمود.
تحلیل فوق برگرفته از مقاله «تبدیل گنجشک به کلاغ» (جلسه دوم تفسیر سوره شعراء) ص7-19، نوشته سید محمد روحانی است. برای دریافت این مقاله به لینک زیر مراجعه کنید: http://halgheh.com/paper/shoara02.pdf
3) «وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً»
در آیه قبل پیامبر را شاهد و بشارتدهنده و هشدار دهنده معرفی کرد. چه نکته اضافهای در تعبیر «دعوتکننده به سوی خدا» هست که آن را مستقلا و در آیهای دیگر مطرح کرد؟
الف. بشارت و هشدار عمدتا ناظر به دلمشغولیهای درونی فرد است؛ شاید با افزودن این عبارت میخواهد بفرماید که که همه بشارتها و هشدارهای پیامبر در راستای دعوت او به سوی خداست؛ آن هم به اذن و به دستور او (توضیح در تدبر1) و خط بطلانی بکشد بر اخلاق سکولار.
نکته تخصصی فلسفه اخلاق
اخلاق سکولار، اخلاقی است که گمان میکند اولا اخلاقی بودن برای سعادتمندی انسان کافی است، و ثانیا برای اخلاقی بودن، به دین و شریعت الهی نیازی نیست. (هم در مقام معنی اخلاق، هم در مقام دلالت و مصداق، و هم در مقام ضمانت اجرا)
در اینکه اخلاقی زیستن «شرط لازم» و ضروری برای رسیدن به سعادتمندی است، تردیدی نیست؛
اما هم اینکه «شرط کافی» باشد؛ و هم اینکه برای اخلاقی زیستن نیازی به شریعت الهی نباشد، هر دو محل مناقشه است.
مساله اصلی این است که اولا آیا اخلاق، بدون پشتوانهای به نام خدا اصلاً معنیدار است، و به فرض معنیداری، آیا اساساً چنین اخلاقی میتواند موجه باشد، و به فرض هم که موجه شود، آیا ضمانت اجرا خواهد داشت؟ (اشاره به این نکته بد نیست که «کانت» مهمترین فیلسوف مدرنیته هم که خدا را از عرصه فلسفه بیرون کرد، چارهای جز این ندید که خدا را به عنوان پشتوانه اخلاق وارد کند)
ثانیا، آیا ممکن است خدا خدا باشد و کاری به کار بشر نداشته باشد و با او سخنی نگوید و به او دستوری ندهد؟ و در این صورت، بی اعتنایی به دستور او، با اخلاقی بودن سازگار است؟
ثالثا آیا کسی که به خدایی خدا پی برده، بدون او سعادتی را میتواند تصور کند؟ آیا خدا معشوق حقیقیِ انسان نیست؛ و آیا زندگی برای یک عاشق حقیقی، بدون عنایت و توجه و دریافت دستور از جانب معشوقش ارزشی دارد؟[4]
ب. بشارت و هشدار، توجه و آگاهی دادن شخص است به مقصدی که در پیش گرفته؛ اما دعوت کردن، آگاهی دادن برای حرکت دادن وی است در مسیر رسیدن به آن مقصد. (تدبر2)
ج. ...
4) «سِراجاً مُنیراً»
چرا پیامبر را «چراغ نورافشان» خواند؟
الف. چراغ هم خودش روشن است و هم روشنیبخش دیگران است. پیامبر هم کسی است که هم خودش هدایتیافته است و هم توسل به او و تعالیمش موجب هدایت میشود.
ب. با چراغ است که تشخیص و حرکت در مسیر صحیح میسر میشود؛ و پیامبر نهتنها دعوتکننده به خداست؛ بلکه دعوتش به گونهای است که سنگ محک و معیاری برای تشخیص سایر دعوتها در اختیار انسان قرار می دهد.
نکته تخصصی فلسفه دین
شیعه از روز نخست و با هدایت امامان معصوم، به «حسن و قبح عقلی» باور داشته است؛ یعنی قبول داشته که ورود در دین نیازمند عقل است و عقل پیش از ورود در ساحت تعالیم وحیانی، توان تشخیص دارد و با همین تشخیص عقلی است که دینِ حق را از مدعیان دروغین تشخیص میدهد. اما نکتهای که گاه مورد غفلت قرار میگیرد این است که این تشخیص یک تشخیص اجمالی و کلی است، نه تفصیلی. به تعبیر دیگر، خودِ عقل به عدم خودبسندگیِ مطلق، و ضرورت نیاز به وحی و راهنمایی الهی برای مسیر خود پی میبرد (عموم ادله نبوت، مبتنی بر عدم کفایت و خودبسندگی عقل در تمام ساحات زندگی است)؛ و وحی مددکار عقل است. عقل با نور خود به وحی میرسد، اما وحی همچون نورافکنی است که توان بینایی عقل را صدها برابر میسازد؛ به نحوی که با در اختیار داشتن این نورافکن، اکنون نهتنها امور فراوانی میبیند که قبلا نمیدید؛ بلکه درمییابد بسیاری از امور که قبلا - به خاطر ابهام ناشی از تاریکی- به گونهای خاص رخ مینمودند، حقیقتاً به گونهای دیگرند.
عدم توجه به این نکته ظریف، ریشه بسیاری از مغالطاتی است که برخی از بهاصطلاح روشنفکران را، به بهانه در پیش گرفتن رویکرد معتزلی و طرفداری از حسن وقبح عقلی، به تردید و انکار پارهای از ضروریات شریعت کشانده است تا حدی که رسماً با طرح نظریه دین حداقلی، شعار «نومن ببعض و نکفر ببعض» (نساء/150) سرمی دهند.
ج. ...
5) «وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً»
انبیا مردم را به سوى خدا دعوت مىکنند، نه خود. (تفسیر نور، ج9، ص380)
ثمره اخلاقی-اجتماعی
به کسی که مردم را به خود میخواند، و دنبال مرید جمع کردن است، و در مقام عمل، دل مریدان را به دست آوردن را مهمتر از تاکید بر رعایت شریعت الهی میشمرد، باید با دیده تردید نگریست.
[1] . فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ فَأَرَاهُمْ حِلْمَهُ کَیْفَ حَلُمَ وَ أَرَاهُمْ عَفْوَهُ کَیْفَ عَفَا وَ أَرَاهُمْ قُدْرَتَهُ کَیْفَ قَدَرَ وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ وَ کَیْفَ خَلَقَ مَا خَلَقَ مِنَ الْآیَاتِ وَ کَیْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ مِنَ الْعُصَاةِ بِالْمَثُلَاتِ وَ احْتَصَدَ مَنِ احْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ وَ کَیْفَ رَزَقَ وَ هَدَى وَ أَعْطَى وَ أَرَاهُمْ حُکْمَهُ کَیْفَ حَکَمَ وَ صَبَرَ حَتَّى یَسْمَعَ مَا یَسْمَعُ وَ یَرَى فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُحَمَّداً ص بِذَلِکَ ثُمَّ إِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیْسَ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ شَیْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَکْثَرَ مِنَ الْکَذِبِ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ رَسُولِهِ ص وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِکَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْکِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقَ بَیْعاً وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْکِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِه ...
[2] . دو حکایت زیر هریک به نحوی به این آیه میتواند مرتبط قلمداد شود: (در سایت مطالعه کنید http://yekaye.ir/al-ahzab-33-46/)
[3] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِالْخَیْرِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ الِاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَعَ.
[4] . شاعری گفت:
چو رسی به کوه سینا «أرِنی» مگوی و بگذر که نیرزد این تمنا به جواب «لن ترانی»
شاعری جوابش داد:
چورسی به طور سینا اَرِنِی بگو تو مگذر چه خوش است از او جوابی چه «تری» چه «لَن تَرانی»