529) سوره احزاب (33) آیه 40 ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ ر
بسم الله الرحمن الرحیم
529) سوره احزاب (33) آیه 40
ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیماً
ترجمه
محمد ص پدرِ هیچیک از مردان شما نیست ولیکن رسول خدا و خاتَمِ پیامبران است؛ و خداوند همواره به هر چیزی کاملا داناست.
نکات ترجمه
«رَسُول»
ماده «رسل» در اصل به معنای برانگیختن و امتداد یافتن است (معجم مقاییس اللغة، ج2، ص392) و یا برانگیختی که با نرمی و مدارا همراه باشد، چنانکه برای شتری که رام است و براحتی میتوان او را به حرکت واداشت تعبیر «ناقة رَسْلَةٌ» به کار میبرند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص352). برخی بر این باورند که اساساً این ماده در اصل به معنای نافذ دانستن (انفاذ) و برانگیختنی است که کار و ماموریتی را بر دوش آنکه برانگیخته میشود میگذارد، و لذا همراه با نوعی حرکت و سیر (ولو سیر معنوی) همراه است. ( التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج4، ص137)
در فارسی ما تعبیر «فرستادن» را به کار میبریم اما ظاهرا تفاوت اندکی بین این دو هست؛ شبیه تفاوتی که اهل لغت بین «برانگیختن» (بعث) با «ارسال» مطرح کردهاند که: در ارسال، حتما شخص ارسال شده، کار و ماموریتی را برای ارسال کننده انجام میدهد در حالی که در بعث [و همین طور در «فرستادن» فارسی] لزوما چنین چیزی مد نظر نیست چنانکه مثلا برای فرستادن بچه به مدرسه تعبیر «بَعَثتُهُ»» به کار میرود، نه «أرسَلتُهُ». (الفروق فى اللغة، ص283).
پس، کلمه «رسول» به معنای کسی است که برای انجام کاری فرستاده میشود. این کلمهای است که برای مذکر و مونث، مفرد و تثنیه و جمع به کار میرود (المصباح المنیر، ج2، ص226) چنانکه در قرآن کریم گاه برای اشاره به دو پیامبر از تعبیر «رسول» استفاده شده است: «فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمین» (شعراء/16) و البته استعمال آن به صورت مثتی (فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ، طه/47) و یا جمع (یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُل؛ مائده/109) هم رایج است.
کلمه «ارسال: فرستادن» نقطه مقابل «امساک: نگهداشتن» است (ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ؛ فاطر/2) و در قرآن کریم کلمه «رسول» را فقط در مورد پیامبران (انسانها) به کار نبرده است بلکه در مورد فرشتگان هم استفاده شده (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ، تکویر/19؛ وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى، عنکبوت/31) و تعبیر ارسال (فرستادن) را علاوه بر اینها، نهتنها در مورد باد و باران و ... (مثلا: و أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ؛ حجر/22)، بلکه حتی در مورد شیاطین هم به کار برده است (أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛ مریم/83) (مفردات ألفاظ القرآن، ص353)
ماده «رسل» و مشتقات آن 513 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«النَّبِیین»
کلمه «نبیّ» را اغلب از ماده «نبأ» دانستهاند. درباره این ماده (در جلسه 188 http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-13/) توضیح داده شد که در اصل به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» بوده که بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است؛ البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد: مهم باشد، دارای فایده زیاد باشد و به طوری باشد که انسان بر اصر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص788) و پیامبر را هم از این جهت که برخوردار از چنین خبری است و چنین خبری را برای مردم میآورد «نبی» گویند؛ و این احتمال جدی است که نبیّ (بر وزن فعیل) به معنای فاعل باشد، یعنی خبر دهنده «مُخبِر». (مفردات ألفاظ القرآن، ص789)
اما عدهای از همان کسانی که ریشه این کلمه را «نبأ» دانستهاند، این احتمال را مطرح کردهاند که چهبسا «نبیّ» و «نبوّت» از ماده «نبو» باشد که ماده «نبو» به معنای آن است که چیزی نسبت به چیزهای دیگر رفعت بیابد و در جایگاه بلندتری قرار گیرد و از بقیه جدا شود (معجم مقاییس اللغة، ج5، ص384؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص790)؛ چنانکه وقتی میگویند «نبا السیفُ عن الضریبة» یعنی شمشیر از محلی که ضربه زده، بلند شد بدون اینکه آن را قطع کند (الإفصاح فى فقه اللغة، ج1، ص592) و برخی اساسا این احتمال را نظر درست میدانند و معتقدند که چون پیامبران هم به لحاظ اصل تکوین (در آفرینش) و هم از لحاظ عمل و مجاهدت و هم از لحاظ اینکه ماموریتی الهی بر دوش آنان گذاشته شده، از جایگاه بالاتری نسبت به بقیه مردم برخوردارند، بدین جهت آنان را «نبیّ» خواندهاند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج12، ص15-19)
اگر «نبیّ» و «نبوّت» را از ماده «نبأ» بدانیم باید بگوییم این ماده و مشتقاتش 160 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ اما اگر آن را از ماده «نبو» و متمایز از ماده «نبأ» بدانیم باید گفت در قرآن کریم هر یک از این دو ماده 80 بار به کار رفته است؛ و لازم به ذکر است در صورت اخیر، ماده «نبو» جز به صورت «النُّبُوَّة» (جمعا 5 بار) و «النبیّ» (به صورت مفرد، یا به صورت جمع مکسر «الأنبیاء» و یا جمع سالم «النَّبِیُّون» و «النَّبِیِّین») به کار نرفته است.[1]
«خاتَم»
درباره ماده «ختم» دو معنای «پایان: خاتمه» و «مُهر: خاتَم» بسیار رایج است و اینکه کدام از این دو اصل معنای این ماده را تشکیل میدهد محل اختلاف است. اغلب، اصل این ماده را به معنای به نهایت و پایان کار رسیدن دانستهاند؛ و گفتهاند چون همواره مُهر را در پایان یک نامه میزنند، از این جهت این ماده برای مُهر و مُهر زدن هم به کار رفته است (معجم مقاییس اللغة، ج2، ص245؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج3، ص26) اما برخی از اهل لغت ظاهراً اصل این را به معنای «مُهر» دانستهاند که گاه به معنای خود مُهر زدن و تاثیری که از مُهر بر جای میماند به کار میرود (خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ؛ بقرة/7) ؛ و گاهی از جهت پایان یافتن و به نهایت کار رسیدنی که موجب شده بر آن چیز مهر بزنند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص275)
این ماده و مشتقاتش جمعاً 8 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
اختلاف قرائات
خاتِم / خاتَم
از میان قراء سبعه، تنها عاصم است که به صورت «خاتَم» قرائت کرده است و البته حسن بصری، شعبی، زید بن علی، و أعرج (از قرائات شاذه) نیز همین طور قرائت کردهاند. اما بقیه قرائتها این را به صورت «خاتِم» قرائت کردهاند. (مجمع البیان، ج8، ص562؛ البحر المحیط، ج8، ص485)
اگر «خاتِم» باشد اسم فاعل است به معنای کسی است که سلسله انبیاء را به پایان رساند، و اگر «خاتَم» باشد به معنای «چیزی است که با آن مُهر میشود [و معلوم میشود که کار به پایان و نهایت خود رسیده است]» (ابزار و وسیله ختم کردن، چنانکه به انگشتر، از این جهت که مُهر بوده است، خاتَم میگفتهاند)[2]
شأن نزول
همه مفسران اتفاق نظر دارند که عبارت اول این آیه «محمد ص پدرِ هیچیک از مردان شما نیست» به طور خاص درباره زید بن حارثه نازل شد که پیامبر ص او را به پسرخواندگی قبول کرده بود و حکایت او در (جلسه423 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/) گذشت؛ و کلمه «مردان» در اینجا مهم است؛ وگرنه پیامبر پسرانی داشت که در طفولیت از دنیا رفتند و امام حسن و امام حسین ع (فرزندان حضرت زهرا) را که بر اساس روایات متواتر شیعه و سنی، «پسران خود» خطاب میکرد؛ هنوز طفل بودند که ایشان از دنیا رخت بربست.
تفسیر القمی، ج2، ص194
و قوله: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ فإن هذه نزلت فی شأن زید بن حارثة قالت قریش یعیرنا محمد یدعی بعضنا بعضا- و قد ادعى هو زیدا فقال الله: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ یعنی یومئذ قال: إنه لیس بأبی زید.
حدیث
1) از رسول اکرم ص روایت شده است:
حسن و حسین دو پسرم هستند، آنها اماماند، قیام کنند یا بر جای خود بنشینند.
در منابع اهل سنت از عمر بن خطاب روایت شده است: هر فرزندش به پدرش منسوب میشود و عصبة [= بزرگ و ریش سفید قوم] او پدرش است؛ اما فرزندان فاطمه، من هستم که پدر آنها و عصبة آنان هستم.
در منابع شیعه این روایت بدین صورت آمده است:
هر فرزندان دختری به پدرشان منسوب میشوند، غیر از فرزندان فاطمه که منم که پدرشان هستم.
قال النَّبِیِّ ص فِی الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ع ابْنَایَ هَذَانِ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا. (مجمع البیان، ج8، ص567، الإرشاد (للمفید)، ج2، ص30)
حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ قثنا بِشْرُ بْنُ مِهْرَانَ، نا شَرِیکٌ، عَنْ شَبِیبِ بْنِ غَرْقَدَةَ، عَنِ الْمُسْتَظِلِّ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ[3] قال سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ:[4] کُلُّ وَلَدِ أَبٍ فَإِنَّ عَصَبَتَهُمْ لِأَبِیهِمْ، مَا خَلَا وَلَدَ فَاطِمَةَ؛ فَإِنِّی أَنَا أَبُوهُمْ وَعَصَبَتُهُمْ (فضائلالصحابه (احمد بن حنبل)، ج2، ص626؛ کنز الفوائد، ج1، ص357).[5]
قال ص إن کل بنی بنت ینتسبون إلى أبیهم إلا أولاد فاطمة فإنی أنا أبوهم. (مجمع البیان، ج8، ص567)
2) از امام صادق ع روایت شده است:
یکبار حسین ع در دامن رسول الله ص آرمیده بود. یکباره سر برداشت و گفت: باباجون! کسی که بعد از وفات شما به زیارت شما بیاید و هدفی جز زیارت شما نداشته باشد، چه چیزی برایش خواهد بود؟
پیامبر ص فرمود: پسرکم! هرکس که بعد از وفاتم به زیارتم بیاید و هدفی جز زیارتم نداشته باشد، به بهشت میرسد؛ و هرکس بعد از وفات پدرت به زیارت او بیاید و هدفی جز زیارت او نداشته باشد به بهشت میرسد و هرکس بعد از وفات برادرت به زیارت او بیاید و هدفی جز زیارت او نداشته باشد به بهشت میرسد و هرکس که بعد از وفات تو به زیارتت بیاید و هدفی جز زیارت تو نداشته باشد به بهشت میرسد.
تهذیب الأحکام، ج6، ص21
وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْکُوفِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَعْمَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعَدَةَ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
بَیْنَا الْحُسَیْنُ ع قَاعِدٌ فِی حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص ذَاتَ یَوْمٍ إِذْ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیْهِ فَقَالَ یَا أَبَتِ قَالَ لَبَّیْکَ یَا بُنَیَّ قَالَ مَا لِمَنْ أَتَاکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ زَائِراً لَا یُرِیدُ إِلَّا زِیَارَتَکَ قَالَ یَا بُنَیَّ مَنْ أَتَانِی بَعْدَ وَفَاتِی زَائِراً لَا یُرِیدُ إِلَّا زِیَارَتِی فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَتَى أَبَاکَ بَعْدَ وَفَاتِهِ زَائِراً لَا یُرِیدُ إِلَّا زِیَارَتَهُ فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَتَى أَخَاکَ بَعْدَ وَفَاتِهِ زَائِراً لَا یُرِیدُ إِلَّا زِیَارَتَهُ فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَتَاکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ زَائِراً لَا یُرِیدُ إِلَّا زِیَارَتَکَ فَلَهُ الْجَنَّةُ.[6]
3) از پیامبر ص روایت شده است:
همانا مَثَل من و انبیا [ی پیشین] حکایت شخصی است که خانهای ساخت و آن را کامل کرد و به نیکوترین وجه آراست جز اینکه جای خشت و آجری را خالی گذاشته بود. هنگامی که مردم وارد میشدند تعجب میکردند و میگفتند ای کاش جای این خشت آخر را هم پر میکردی. من همان خشت هستم و منم که خاتم پیامبرانم.
مناقب آل أبی طالب ع، ج1، ص231؛ مجمع البیان، ج8، ص567[7]
جَابِرٌ وَ أَبُو هُرَیْرَةَ إِنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ:
وَ إِنَّمَا مَثَلِی وَ مَثَلُ الْأَنْبِیَاءِ کَرَجُلٍ بَنَى دَاراً فَأَکْمَلَهَا وَ أَحْسَنَهَا إِلَّا مَوْضِعَ لَبِنَةٍ فَجَعَلَ النَّاسُ یَدْخُلُونَهَا وَ یَعْجَبُونَ بِهَا وَ یَقُولُونَ هَلَّا وُضِعَتْ هَذِهِ اللَّبِنَةُ فَأَنَا اللَّبِنَةُ وَ أَنَا خَاتَمُ النَّبِیِّینَ.
4) از انس بن مالک روایت شده است که پیامبر ص فرمود:
من خاتم پیامبرانم و علی جان! تو خاتم اوصیاء [یا: اولیاء] هستی.
مناقب آل أبی طالب ع، ج3، ص262
سَهْلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَوَّارٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ دِینَارٍ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ عَنْ أَنَسٍ فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ أَنَا خَاتَمُ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ خَاتَمُ الأوصیاء [الْأَوْلِیَاءِ].[8]
5) زراره میگوید: از امام صادق ع درباره حلال و حرام سوال کردم. فرمود:
حلال محمد ص حلال است ابدا تا روز قیامت؛ و حرام محمد ص حرام است ابدا تا روز قیامت؛ غیر از این نخواهد بود و غیر از این نخواهد آمد.
الکافی، ج1، ص58
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَقَالَ حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا یَکُونُ غَیْرُهُ وَ لَا یَجِیءُ غَیْرُه.
تدبر
1) «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیماً»
این آیه را میتوان به نحوی جمعبندی آیات قبل دانست. موضوع بحث در آیات قبل دستور خدا بود برای ازدواج پیامبر ص با همسر فرزندخوانده وی که این رسم جاهلی که فرزندخوانده را مثل فرزند میدانستند براندازد. در این آیه تاکید میکند که حضرت محمد ص پدر هیچ یک از مردان شما - که منظور زید بن حارثه است - نیست؛ اما چه ارتباطی هست بین اینکه او پدر هیچیک از مردان شما نیست، با این که در ادامه بگوید «ولیکن او رسول الله و خاتم پیامبران است»؟
الف. می خواهد هشدار دهد که شما اگر میخواهید وی را احترام کنید، نباید دلیلتان این باشد که با این فرزندخواندگی، او نسبت فامیلی پیدا کردهاند. بلکه جایگاه او به خاطر این است که اولا او فرستاده خداست و ثانیا آخرین پیامبر هم هست، یعنی شریعت او از همه شریعتهای سابق برتر است و شریعت اوست که همواره باقی خواهد بود. (مجمعالبیان، ج8، ص567)
ب. ...
2)«ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ»
شبهه
با توجه به اینکه این آیه میفرماید که حضرت محمد ص پدرِ هیچیک از مردان شما نیست، چرا شیعیان امام حسن و امام حسین ع و بلکه امامان بعدی را «یا ابن رسول الله: ای پسر رسول خدا» خطاب میکنند؟
پاسخ
چنانکه نهتنها مفسران شیعه (مثلا: مجمعالبیان، ج8، ص566؛ المیزان، ج16، ص325)، بلکه بسیاری از مفسران (مثلا البحر المحیط، ج8، ص485)[9] و سایر علمای اهل سنت (مثلا ابنابیالحدید در شرح نهج البلاغة، ج11، ص26[10]) نیز گفتهاند: اینجا کلمه «مردان شما» موضوعیت دارد؛ وگرنه اولا بیهیچ تردیدی پیامبر اکرم ص پسرانی (به نامهای قاسم و طیب و طاهر و ابراهیم) داشته (و لذا پدر آنها بوده!) که همگی در طفولیت از دنیا رفتهاند؛ و ثانیا و مهمتر اینکه نهتنها در روایات فراوان (مثلا حدیث1) بلکه در خود قرآن کریم در آیه مباهله (آلعمران/61) امام حسن و امام حسین ع به عنوان «پسران پیامبر» مطرح شدهاند، گذشته از اینکه اینها نهتنها آن زمان طفل بودند، بلکه وقتی هم که مرد شدند «مردانی از خود او بودند» نه «مردانی از دیگران»
حکایت
هارون الرشید، از خلفای عباسی، حسن بن اسماعیل بن میثم را به جرم شیعه بودن زندانى کرد، ابوحنیفه یا کس دیگری گفت: او را به خاطر این اعتقادش باید به قتل رساند.
هارون او را از زندان بیرون آورد و با ابوحنیفه روبرو کرد و خودش از او پرسید: بهترین امت بعد از پیامبر ص کیست؟
او گفت: علی پسر عباس بن عبدالمطلب!
گفت: وای بر تو، دیوانه شدهای! مگر عباس [عموی پیامبر ص، که بنیعباس خود را به او منسوب میدانستند] فرزندی به اسم علی داشته؟
گفت: بله: خداوند در کتاب خودش، عمو را هم «أب» [= پدر] نامیده چنانکه از فرزندان یعقوب نقل کرده «خدای تو را میپرستیم و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق» (بقره/133)، در حالی که اسماعیل پدر یعقوب نبوده؛ و یا خاله را مادر خطاب کرده چنانکه میفرماید «یوسف والدینش را بر اریکه سلطنتی بالا برد» (یوسف/300) یعنی پدرش یعقوب و خالهاش زیرا مادر یوسف قبلا مرده بود؛ به همین ترتیب، حضرت علی ع هم همین طور است؛ حالا ای هارونالرشید! اگر میخواهی جایگاه او را عقبتر ببر یا همان جلو [بهترین امت بعد از پیامبر ص] قرار بده!
ابوحنیفه گفت: درباره حسن و حسین تو میگویی که آنها پسران رسول الله هستند در حالی که خداوند میفرماید « محمد ص پدرِ هیچیک از مردان شما نیست» (احزاب/40)؟!
پاسخ داد: بله، حضرت محمد ص پدر زید نبود، و همین طور پدر هیچ یک از مردان آنها، اما پدر پسران دخترش بود، همان طور که خداوند در قرآن کریم از حضرت عیسی سخن گفت و نَسَبِ او را به حضرت ابراهیم ع برگرداند و فرمود «از ذریه او [ابراهیم] ، ... و عیسی را قرار داد» (انعام/84-85) و خود پیامبر هم فرمود: هر پیامبری ذریهای دارد و ذریه من از صلب علی ع است.»
ابوحنیفه گفت: در مورد اختلافی که عباس و [حضرت] علی ع داشتند و اختلافشان را به نزد ابوبکر بردند بگو ببینم، کدام از آن دو بر باطل بود؟
پاسخ داد: تو اول بگو ببینم آن دو فرشتهای که اختلافی را نزد داوود بردند (ص/21)، کدامشان بر باطل بود؟
گفت: هر دو برحق بودند؛ آنها می خواستند داوود را هشدار دهند.
گفت: خوب، همین را هم درباره عباس و [حضرت] علی ع بگو!
در اینجا هارونالرشید خندید و گفت: خیلی خدانشناس است کسی که تو را متهم به کفر میکند!
التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن (ابنطاووس)، ص393-394[11]
3) «رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ»
پیامبر ص هم «رسول» بود و هم «نبی». اگرچه کاربرد کلمه «رسول» در قرآن خیلی عام است و شامل غیرپیامبران (مثلا برخی از فرشتگان) هم میشود، اما هرجا تعبیر رسول در مورد انسان آمده است، ظاهرا «پیامبر» به معنای اصطلاحی آن مد نظر است و از فضای آیات و نیز تصریح روایات فهمیده میشود (کافی، ج1، ص176-177؛ بصائر الدرجات، ج1، ص368-374)[12] که مقام «رسول» بالاتر از «نبی» است و هر رسولی نبی هست، اما هر نبیای رسول نیست؛ لذا وقتی میفرماید حضرت محمد ص خاتم انبیاء است، قطعا ختم کننده سلسله رسولان هم بوده است.
نکته
بر اساس معنای کلمه، ظاهرا در نبی، اصل ارتباط با عالم غیب و دریافت پیام مد نظر بوده، اما در رسول، داشتن ماموریت ویژهای در ابلاغ این پیام هم نقش داشته است؛ (المیزان، ج16، ص325) اما در فضای احادیث، امور دیگری (بوبژه نحوه دریافت پیام از خدا و عالم غیب) نیز به عنوان مبنای تفاوت بین این دو عنوان شده است. (کافی، ج1، ص176-177؛ بصائر الدرجات، ج1، ص368-374)
4) «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیماً»
تاکید بر اینکه خداوند همواره به همه چیز کاملا داناست، چه ارتباطی با مطالب قبل دارد؟
الف. تاکیدی است بر اینکه اگر چنین احکامی (ازدواج پیامبر ص و نفی پدر بودن او برای مردان آنها) را برای شما بیان فرمود و شما را بدانها ملزم ساخت همگی بر اساس احاطه علمی او به مصالح بندگان بوده است. (مجمعالبیان، ج8، ص567؛ المیزان، ج16، ص325)
ب. تاکیدی است بر اینکه خدا میداند چه کسی شایسته رسول خدا بودن و بویژه شایسته آن است که نبوت به او ختم شود (تفسیر الصافی، ج4، ص194) و شریعتش تا ابد باقی بماند.
ج. ...
نکته تخصصی جامعهشناسی
اگر
مقدمه1. خدا به همه چیز عالم است
مقدمه2. نبوت و فرستادن شریعت برای هدایت انسان یک امر ضروری است (که به فرموده قرآن کریم، هرکه خداشناسی اش درست باشد حتما آن را درک میکند؛ انعام/91)؛ و
مقدمه3. خدا شریعت اسلام را آخرین شریعت قرار داده است و تا روز قیامت احکام این شریعت برای همه انسانها برقرار خواهد بود (حدیث5)
آنگاه
نتیجه: خدا میدانسته که بعد از عهد پیامبر ص، تحولات اجتماعی جوامع بقدری بنیادین نخواهد بود که کاملا کلیات برنامه زندگی عوض شود و زندگی انسان نیاز به برنامه [= شریعت] جدیدی داشته باشد.
پس
کسانی که مدرنیته، انقلاب صنعتی، انقلاب اطلاعاتی، ویا سایر تحولات مهم اجتماعی را به گونهای تصویر میکنند که گویی زندگی انسان قبل و بعد از اینها کاملا متفاوت گردیده و عالَم و آدم عوض شده است، مبنای صحیحی در فهم و ضابطه تفاوتها در پیش نگرفتهاند.
عدم توجه به همین نکته دقیق- و شاید هم یا عدم باور جدی به نبوت پیامبر یا خاتمیت وی- بوده که برخی از بهاصطلاح روشنفکران معاصر هم دنبال «عصری کردن دین و معرفت دینی» برآمدهاند و میکوشند به اسم همراهی با زمانه، آیات رو روایات را از معانی اصلی خود تهی کنند و هرچه دلخواه زمانه بود به دین نسبت دهند!
[1] . شاید حدیثی که نقل شده که شخصی خواست پیامبر را صدا کند و گفت «یَا نَبِیءَ اللَّه» و پیامبر فرمود «لَسْتُ بِنَبِیءِ اللَّهِ وَ لَکِنْ نَبِیُّ اللَّهِ» موید این باشد که نبیّ، از نبو است نه از نبأ.
[2] . مورد دیگر اختلاف قرائت در این آیه که البته تاثیر چندانی در معنا نمیگذارد:
وَ لکِنْ / وَ لکِنَّ
و قرأ الجمهور؛ وَ لکِنْ رَسُولَ، بتخفیف لکن و نصب رسول على إضمار کان، لدلالة کان المتقدّمة علیه؛ قیل: أو على العطف على أَبا أَحَدٍ. و قرأ عبد الوارث، عن أبی عمرو: بالتشدید و النصب على أنه خبر لکن، و الخبر محذوف تقدیره: وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ هو، أی محمد صلّى اللّه علیه و سلّم. و حذف خبر لکن و أخواتها جائز إذا دل علیه الدلیل. (البحر المحیط فى التفسیر، ج8، ص485)
[3] . خَطَبَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أُمَّ کُلْثُومٍ، فَاعْتَلَّ عَلَیْهِ بِصِغَرِهَا، فَقَالَ: إِنِّی لَمْ أُرِدِ الْبَاهَ، وَلَکِنِّی
[4] . کُلُّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ مُنْقَطِعٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، مَا خَلَا سَبَبِی وَنَسَبِی
[5] . این حدیث در منابه اهل سنت از ابنعباس و جابر بن عبدالله انصاری نیز روایت شده است: مُعْجَمِ الطَّبَرَانِیِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَرْبَعِینِ الْمُؤَذِّنِ وَ تَارِیخِ الْخَطِیبِ بِأَسَانِیدِهِمْ إِلَى جَابِرٍ قَالَ النَّبِیُّ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ ذُرِّیَّةَ کُلِّ نَبِیٍّ مِنْ صُلْبِهِ خَاصَّةً وَ جَعَلَ ذُرِّیَّتِی مِنْ صُلْبِی وَ مِنْ صُلْبِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِنَّ کُلَّ بَنِی بِنْتٍ یُنْسَبُونَ إِلَى أَبِیهِمْ إِلَّا أَوْلَادُ فَاطِمَةَ فَإِنِّی أَنَا أَبُوهُمْ. (مناقب آل أبی طالب ع، ج2، ص387)
[6] . روایاتی که امام حسن و امام حسین رسول الله ص را پدر خطاب کردهاند یا دیگران ایشان را پسر ایشان حساب کردهاند بسیار زیاد است. از باب نمونه به کلامی از امیرالمومنین ع در نهجالبلاغه اشاره میکنیم:
و من کلام له ع فی بعض أیام صفین و قد رأى الحسن ابنه ع یتسرع إلى الحرب
امْلِکُوا عَنِّی هَذَا الْغُلَامَ لَا یَهُدَّنِی فَإِنَّنِی أَنْفَسُ بِهَذَیْنِ یَعْنِی الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ع عَلَى الْمَوْتِ لِئَلَّا یَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص. (نهجالبلاغه، خطبه207)
[7] . عن جابر بن عبد الله عن النبی ص قال إنما مثلی فی الأنبیاء کمثل رجل بنی دارا فأکملها و حسنها موضع لبنة فکان من دخل فیها فنظر إلیها قال ما أحسنها إلا موضع هذه اللبنة قال ص فأنا موضع اللبنة ختم بی الأنبیاء أورده البخاری و مسلم فی صحیحیهما
بقیه پاورقیها در اینجا جا نشد
درسایت بخوانید http://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/