526) سوره احزاب (33) آیه 36 وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَ
بسم الله الرحمن الرحیم
526) سوره احزاب (33) آیه 36
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً
ترجمه
و برای هیچ مرد مومن و زن مومنی سزاوار نیست هنگامی که خدا و رسولش کاری را مقرر دارند، برای آنان اختیاری [= گزینش دیگری] در کارشان باشد؛ و کسی که خدا و رسولش را عصیان کند، مسلّماً به گمراهی آشکاری درافتاده است.
نکات ترجمه
«قَضَى»
ماده «قضی» دلالت دارد بر محکم و متقن کردن و یکسره کردن کار (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص100) و به نهایت و پایان رساندن امور. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص285)
«قضاء» به معنای حکمی است که قطعیت یافته و صادر شده است و «قاضی» بدین جهت بدین نام نامیده شده که احکام را جاری میسازد (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص100) و تفاوت «قضاء» و «حکم» در این است که در کلمه «قضاء» این نکته مطلب تمام شده و نهایت کار معلوم شده مد نظر است، اما در «حکم» به جهت محکمکاری و قطعیتش توجه میشود. (التحقیق، ج9، ص285)
برخی معنای اصلی این ماده را «جدا کردن و فیصله دادن امور» بیان کردهاند که ممکن است با کلام یا با عمل، توسط خدا یا توسط بشر، انجام شود؛ مثلا «وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ» (إسراء/23) به معنای اعلام حکم قطعی است و «فَقَضاهُنَ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یوْمَینِ» (فصلت/12) اشاره به ایجاد و فراغت یافتن از آن [= تمام شدن کار آفرینش آن] است؛ که این گونه به پایان رساندن در مورد بشر هم به کار رفته است: «فَإِذا قَضَیتُمْ مَناسِکَکُمْ» (بقرة/200) (مفردات ألفاظ القرآن، ص: 675)
این ماده گاه به نحو کنایه در مورد مرگ هم به کار رفته است از این جهت که کار انسان را یکسره میکند «وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیقْضِ عَلَینا رَبُّکَ» (زخرف/77)؛ و از این جهت به «گزاره»ها در منطق «قضیه» میگفتند که سخنی بوده که انسان به طور قطعی بیان میکرده است دارد(مفردات ألفاظ القرآن، ص676)
ماده «قضی» و مشتقاتش 63 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«الْخِیرَة»
در جلسه 82 بیان شد که اصل کلمه «خیر» به معنای روی آوردن (عطف) و میل داشتن، و نقطه مقابل «شر» است، و «خوبی» را از این جهت «خیر» میگویند که انسانها بدان راغب و متمایلاند[1] و برخی معنای اصلی این ماده را مشتمل بر دو مولفه «انتخاب کردن» و «ترجیح دادن» دانستهاند. http://yekaye.ir/ale-imran-003-104/
در اینجا فقط میافزاییم که «خِیرَةُ» مصدر و به معنای «اختیار کردن» است و برخی گفتهاند اسم است از «تخیر» (به معنای «انتخاب» یعنی چیزی که مورد انتخاب قرار گرفته) همان طور که «الطِّیرَة: فال بد» اسم ساخته شده از «تَطَیر: فال بد زدن» است. (المصباح المنیر، ج2، ص186)[2]
اختلاف قرائت
یکُونَ / تَکُونَ
قراء سبعه اهل کوفه (عاصم، حمزه و کسائی) و نیز برخی از قرائات شاذه (حسن بصری و اعمش و سلمی) «یکون» در عبارت أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ را با یاء قرائت کردهاند که در این صورت چون «خیرة» مونث مجازی بوده است میتواند فعلش به صورت مذکر بیاید، خصوصا که «خیرة» معنای مصدری دارد و به معنای «تخیر» است (إعراب القرآن نحاس، ج3، ص216)[3]
اما در بقیه قرائات سبع (و بلکه عشر) و نیز برخی دیگر از قرائات شاذه (شیبه، اعرج و عیسی) به صورت «تکون» قرائت کردهاند که فعل از مونث بودن فاعل آن تبعیت میکند. (البحر المحیط، ج8، ص481)[4]
شأن نزول
در بحث از آیه 4 سوره احزاب (جلسه423 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/ ) حکایت زید بن حارثه گذشت که پیامبر ص او را آزاد کرد اما وی ماندن با پیامبر ص را برگزید و چون پدرش او را طرد کرد پیامبر ص او را پسرخوانده خود دانست در شان نزول این آیه گفتهاند که ایشان برای زینب بنت حجش، دختر عموی خود را برای زید بن حارثه خواستگاری کرد. زینب که ابتدا گمان کرده بود که پیامبر ص برای خودش میخواهد قبول کرد و وقتی فهمید که برای زید بوده، خودش و برادرش برآشفتند و گفتند ما از بزرگان قریشیم و او غلامی بیش نیست؛ و از ایشان مهلتی خواستند که بازنگری کنند و این آیه نازل شد و آنها نظر موافق خود را اعلام کردند.
البته به خاطر اخلاق تند زینب، این ازدواج موفقیتآمیز نبود که در آیات بعد به این مطلب خواهیم پرداخت.
مجمع البیان، ج8، ص563[5]؛
تفسیر القمی، ج2، ص194[6]
حدیث
آیه « إِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیرُونَ: که واقعا برای شما [مُجاز] است در آن، هر آنچه اختیار کنید!» که در جلسه مورد بررسی قرار گرفت نیز قرابتی با آیه کنونی دارد؛ و لذا بسیاری از احادیث و تدبرهای آن میتواند به این آیه هم مرتبط شود؛ بویژه حدیث1 http://yekaye.ir/al-qalam-68-38/
1) از امام صادق ع روایت شده است:
خداوند قضا و قدری را برای مومن مقدر نکرده است که مومن بدان راضی شود مگر اینکه خداوند برایش خیر را در آنچه مقدر کرده قرار داد.
التمحیص (اسکافی)، ص59
عَنْ أَبِی خَلِیفَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا قَضَى اللَّهُ لِمُؤْمِنٍ قَضَاءً فَرَضِی بِهِ إِلَّا جَعَلَ اللَّهُ لَهُ الْخِیرَةَ فِیمَا یقْضِی.[7]
2) از امام رضا ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
خداوند جل جلاله میفرماید: کسی که به قضای من راضی نشود و به قَدَرِ من ایمان نیاورد، دنبال خدایی غیر از من برود!
و رسول الله ص فرمودند: در هر قضای الهیای، خیر [و مصلحتی] برای مومن است.
التوحید (للصدوق)، ص371
حَدَّثَنَا الْحُسَینُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ الْمُؤَدِّبُ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِی بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِی بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی عَنْ أَبِیهِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی عَنْ أَبِیهِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ:
قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ مَنْ لَمْ یرْضَ بِقَضَائِی وَ لَمْ یؤْمِنْ بِقَدَرِی فَلْیلْتَمِسْ إِلَهاً غَیرِی؛
وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی کُلِّ قَضَاءِ اللَّهِ خِیرَةٌ لِلْمُؤْمِن.
3) عدهای از شیعیان برای امام هادی ع نامهای نوشتند و در آن درباره جبر و تفویض سوال کردند. حضرت در پاسخ نامهای نوشتند که در فرازی از آن آمده است:
... پس هرکه گمان کند که خداوند تعالی امر و نهی خود را به بندگانش تفویض کرده، عجز را بر او اثبات نموده؛ و بر او لازم شمرده که هر کار خوب و بدی را که انجام دهند قبول کند؛ و امر و نهی خدا و وعده و وعید او را باطل دانسته است؛ و چنین کسانی از مصادیق این آیه است که «آیا شما به پارهاى از کتاب ایمان مىآورید، و به پارهاى کفر مىورزید؟ پس جزاى هر کس از شما که چنین کند، جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیز ایشان را به سختترین عذابها باز برند، و خداوند از آنچه مىکنید غافل نیست.» (بقره/85) و خداوند بسیار برتر و متعالیتر از آن چیزی است که اهل تفویض دینداریشان را بر اساس آن قرار میدهند؛
لیکن ما میگوییم همانا خداوند عز و جل مخلوقات را به قدرت خود آفرید و آنها را از استطاعت و توانایی تعبد و پرستیدن خود بهرهمند ساخت، پس بر اساس آنچه میخواست بدانها امر و نهی کرد؛ و پیروی از امر خود را از آنها پذیرفت و بدان برایشان رضایت داد و از معصیت خود نهیشان فرمود و کسی را که معصیتش کند مذموم دانست و به خاطر آن عقوبتش فرمود؛ و برای خداست اختیار در امر و نهی، آنچه بخواهد اختیار میکند و بدان دستور میدهد؛ و آنچه را ناپسند بداند نهی میکند و برآن عقوبت مینماید بر اساس استطاعت و تواناییای که بندگانش را از آن بهرهمند ساخته است تا امرش را پیروی کنند و از معصیتش اجتناب ورزند؛ چرا که او آشکارکننده عدل و انصاف و حکمت بالغه [= رسا] است؛ با انذارهایش حجت و عذر را بر همه تمام کرد؛
و به دست اوست برگزیدن، هرکه از بندگانش را که بخواهد برای تبلیغ رسالتش و احتجاج با بندگانش برمیگزیند؛ حضرت محمد ص را برگزید و به رسالت مبعوث فرمود، اما برخی از کافرانِ قومش با حسد و تکبرورزی گفتند: «چرا این قرآن بر مردى بزرگ از [آن] دو شهر نازل نشده است؟» (زخرف/31) و منظورشان امیة بن ابیالصلت و ابومسعود ثقفی بود؛ پس خداوند انتخاب آنها را باطل فرمود و رای و نظرشان را تایید نکرد آنجا که فرمود: «آیا آنانند که رحمت پروردگارت را تقسیم مىکنند؟ ما [وسایل] معاشِ آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کردهایم، و برخى از آنان را از [نظر] درجات، بالاتر از بعضى [دیگر] قرار دادهایم تا بعضى از آنها بعضى [دیگر] را در خدمت گیرند، و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مىاندوزند بهتر است.» (زخرف/32)
و بدین جهت است که از امور، بدانچه که دوست داشت امر فرمود، و از آنچه ناخوشایند داشت نهی کرد؛ پس هرکه اطاعتش کند پاداشش میدهد و هر که عصیانش کند عقوبتش دهد؛ و اگر اختیار امرش را به بندگانش تفویض کرده بود انتخاب قریش در مورد امیة بن ابیالصلت و ابومسعود ثقفی را مهر تایید میزد چرا که آنان وی را برتر از حضرت محمد ص میدانستند.
پس چون خداوند مومنان را با این سخنش ادب فرمود که «و برای هیچ مرد مومن و زن مومنی سزاوار نیست هنگامی که خدا و رسولش کاری را مقرر دارند، برای آنان اختیاری [= گزینش دیگری] در کارشان باشد» (احزاب/36) انتخاب بر اساس دلخواههایشان را مجاز نشمرد و نپذیرفت از آنان جز پیروی از دستورش و اجتناب از نهیاش به دست کسی که او را برگزیده است؛ پس کسانی که اطاعتش کنند رشد یابند؛ و آنان که معصیتش کنند گمراه و سرگردان شوند، و حجت را بر آنان تمام کرد با بهرهمند ساختن آنان از استطاعت و تواناییِ در پیروی کردن از امرش و در اجتناب از نهیاش؛ و لذا از ثوابش محرومشان کرد و عقوبتش را بر آنان نازل فرمود؛ و این همان سخنِ بین دو سخن [= حد میانه] است، نه جبر است و نه تفویض ...
تحف العقول، ص465-467
رسالته [أبی الحسن علی بن محمد ع] فی الرد على أهل الجبر و التفویض
... فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَوَّضَ أَمْرَهُ وَ نَهْیهُ إِلَى عِبَادِهِ فَقَدْ أَثْبَتَ عَلَیهِ الْعَجْزَ وَ أَوْجَبَ عَلَیهِ قَبُولَ کُلِّ مَا عَمِلُوا مِنْ خَیرٍ وَ شَرٍّ وَ أَبْطَلَ أَمْرَ اللَّهِ وَ نَهْیهُ وَ وَعْدَهُ وَ وَعِیدَهُ ...[8] وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآیةِ «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یوْمَ الْقِیامَةِ یرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یدِینُ بِهِ أَهْلُ التَّفْوِیضِ عُلُوّاً کَبِیراً. لَکِنْ نَقُولُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ مَلَّکَهُمْ اسْتِطَاعَةَ تَعَبُّدِهِمْ بِهَا فَأَمَرَهُمْ وَ نَهَاهُمْ بِمَا أَرَادَ فَقَبِلَ مِنْهُمُ اتِّبَاعَ أَمْرِهِ وَ رَضِی بِذَلِکَ لَهُمْ وَ نَهَاهُمْ عَنْ مَعْصِیتِهِ وَ ذَمَّ مَنْ عَصَاهُ وَ عَاقَبَهُ عَلَیهَا وَ لِلَّهِ الْخِیرَةُ فِی الْأَمْرِ وَ النَّهْی یخْتَارُ مَا یرِیدُ وَ یأْمُرُ بِهِ وَ ینْهَى عَمَّا یکْرَهُ وَ یعَاقِبُ عَلَیهِ بِالاسْتِطَاعَةِ الَّتِی مَلَّکَهَا عِبَادَهُ لِاتِّبَاعِ أَمْرِهِ وَ اجْتِنَابِ مَعَاصِیهِ لِأَنَّهُ ظَاهِرُ الْعَدْلِ وَ النَّصَفَةِ وَ الْحِکْمَةِ الْبَالِغَةِ بَالَغَ الْحُجَّةَ بِالْإِعْذَارِ وَ الْإِنْذَارِ وَ إِلَیهِ الصَّفْوَةُ یصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یشَاءُ لِتَبْلِیغِ رِسَالَتِهِ وَ احْتِجَاجِهِ عَلَى عِبَادِهِ اصْطَفَى مُحَمَّداً ص وَ بَعَثَهُ بِرِسَالاتِهِ إِلَى خَلْقِهِ فَقَالَ مَنْ قَالَ مِنْ کُفَّارِ قَوْمِهِ حَسَداً وَ اسْتِکْبَاراً «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیتَینِ عَظِیمٍ» یعْنِی بِذَلِکَ أُمَیةَ بْنَ أَبِی الصَّلْتِ وَ أَبَا مَسْعُودٍ الثَّقَفِی فَأَبْطَلَ اللَّهُ اخْتِیارَهُمْ وَ لَمْ یجِزْ لَهُمْ آرَاءَهُمْ حَیثُ یقُولُ «أَ هُمْ یقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ» وَ لِذَلِکَ اخْتَارَ مِنَ الْأُمُورِ مَا أَحَبَّ وَ نَهَى عَمَّا کَرِهَ فَمَنْ أَطَاعَهُ أَثَابَهُ وَ مَنْ عَصَاهُ عَاقَبَهُ وَ لَوْ فَوَّضَ اخْتِیارَ أَمْرِهِ إِلَى عِبَادِهِ لَأَجَازَ لِقُرَیشٍ اخْتِیارَ أُمَیةَ بْنِ أَبِی الصَّلْتِ وَ أَبِی مَسْعُودٍ الثَّقَفِی إِذْ کَانَا عِنْدَهُمْ أَفْضَلَ مِنْ مُحَمَّدٍ ص فَلَمَّا أَدَّبَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ بِقَوْلِهِ «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» فَلَمْ یجِزْ لَهُمُ الِاخْتِیارَ بِأَهْوَائِهِمْ وَ لَمْ یقْبَلْ مِنْهُمْ إِلَّا اتِّبَاعَ أَمْرِهِ وَ اجْتِنَابَ نَهْیهِ عَلَى یدَی مَنِ اصْطَفَاهُ فَمَنْ أَطَاعَهُ رَشَدَ وَ مَنْ عَصَاهُ ضَلَّ وَ غَوَى وَ لَزِمَتْهُ الْحُجَّةُ بِمَا مَلَّکَهُ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ لِاتِّبَاعِ أَمْرِهِ وَ اجْتِنَابِ نَهْیهِ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِکَ حَرَمَهُ ثَوَابَهُ وَ أَنْزَلَ بِهِ عِقَابَهُ وَ هَذَا الْقَوْلُ بَینَ الْقَوْلَینِ لَیسَ بِجَبْرٍ وَ لَا تَفْوِیض ... .
4) انس بن مالک میگوید از رسول الله درباره آیه «و پروردگارت آنچه بخواهد میآفریند [و اختیار میکند]» (قصص/68) سوال کردم. فرمود: خداوند آدم را از گِل، آن گونه که میخواست آفرید.
سپس فرمود: «و اختیار میکند» (قصص/68)، همانا خداوند متعال در میان جمیع خلایق مرا و اهل بیتم را اختیار کرد و ما را برگزید پس مرا رسول قرار داد و علی بن ابیطالب را وصی قرار داد؛
سپس فرمود «و برای آنان اختیاری [= گزینش دیگری] نیست» (قصص/68) یعنی من برای بندگانم این را قرار ندادم که انتخاب کنند، ولیکن منم که انتخاب میکنم. پس من واهل بیتم برگزیدگان خداوند و انتخابشدگان او از میان خلائق هستیم.
مناقب آل أبی طالب ع، ج1، ص256؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج1، ص97؛ الصراط المستقیم إلى مستحقی التقدیم، ج1، ص72[9]
عَلِی بْنُ الجعط [الْجَعْدِ] عَنْ شُعْبَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ مَسْلَمَةَ عَنْ أَنَسٍ [سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِ وَ رَبُّکَ یخْلُقُ ما یشاءُ فَـ] قَالَ النَّبِی ص
إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ طِینٍ کَیفَ یشَاءُ. ثُمَّ قَالَ «وَ یخْتارُ» إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَنِی وَ أَهْلَ بَیتِی عَنْ جَمِیعِ الْخَلْقِ فَانْتَجَبْنَا فَجَعَلَنِی الرَّسُولَ وَ جَعَلَ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ الْوَصِی. ثُمَّ قَالَ ما کانَ لَهُمُ الْخِیرَةُ یعْنِی مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ أَنْ یخْتَارُوا وَ لَکِنِّی أَخْتَارُ مَنْ أَشَاءُ فَأَنَا وَ أَهْلُ بَیتِی صَفْوَةُ اللَّهِ وَ خِیرَتُهُ مِنْ خَلْقِه ...[10]
تدبر
1) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»
اگر کسی مومن باشد، در مقابل دستور خدا و رسول، گزینه دیگری برای خود نمیبیند.
تاملی در فلسفه سیاسی اسلام و مردمسالاری دینی
آیا سخن فوق با دموکراسی و مردمسالاری ناسازگار نیست؟
پاسخ این است که اگر دموکراسی را به این معنا بگیریم که همه چیز باید تابع خواست و دلخواه اکثریت باشد، قطعا این آیه با دموکراسی ناسازگار است. اما مردمسالاری دینی، که سخن قابل قبولی است، غیر از دموکراسی است. مردمسالاری دینی، مردمسالاری، و هر رای و نظر دیگری را در چارچوب دینداری میپذیرد. در واقع، دین یک حریمهایی را تعیین کرده که کسی حق عبور از آنها را ندارد، اما بسیاری از امور را مباح اعلام کرده و به سلایق مردم واگذار نموده است؛ و مردمسالاری دینی، مردمسالاری کسانی است که دین اسلام را قبول دارند و در جایی که اسلام حکم قطعیای داده است، دنبال گزینه دیگری نمیروند.
تاملی در دموکراسیهای موجود
اما یک نکته بسیار مهم این است که آیا هیچ دموکراسیای میتواند بدون یک پشتوانه ایدئولوژیک وجود داشته باشد؟ (توجه شود «لزوم پیروی از اکثریت» لزوما یک حکم عقلی نیست که آن را غیرایدئولوژیک بدانیم؛ چرا که میداند اکثریت در بسیاری از موارد ممکن است به خطا روند، و صرف «بیشتر بودن افراد» دلیلی بر حقانیت و حتی تشخیص صحیحتر و بهتر نمیشود، بویژه اگر امروزه به نقش رسانههای جمعی در شکل دادن به افکار عمومی، و پدیدههایی مانند مدگرایی و ستاره شدن و ... توجه کنیم.)
در حقیقت پاسخ این سوال منفی است؛ و لذا نظامهای غربی هم غالبا نه دموکراسی محض، بلکه «لیبرال دموکرسی» هستند و «لیبرالیسم» هم خودش یک ایدئولوژی است که معیار معینی برای آزادی دارد و هرگونه آزادیای را برنمیتابد؛ نمونه بارز آن، مخالفت لیبرالیسم با برخی از آزادیهای دینی افراد (مانند مخالفت با حجاب و ممنوع کردن افراد محجبه از بسیاری از فعالیتهای اجتماعی) است؛ چرا که این آزادیها را - دست کم در درازمدت - خلاف رویههای مطلوب ایدئولوژیک خود میشمرد؛ و تفصیل این بحث مجال دیگری میطلبد.
2) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»
نقدی بر «سکولاریسم» (= «جدایی دین از ساحتهای زندگی اجتماعی»)
«قضی» به معنی حکمی است که باید از آن اطاعت کرد؛ و مهمترین نمونه چنین چیزی، قانونگذاری است. و در زندگی اجتماعی نیز هرجا پای «اطاعت»ی به میان میآید بلافاصله پای «قانون» به میان میآید و تخطی از قانون.
در واقع، این آیه به صراحت، از ضرورت تبعیت از هرگونه قانون دینی سخن میگوید و هرکسی را که از قانون خدا و رسول تخطی کند بوضوح در بیراهه معرفی مینماید؛
پس سکولاریسم (به معنای کنار گذاشتن دین از عرصه قوانین اجتماعی و منحصر کردن آن به عرصههای زندگی فردی) خلاف صریح قرآن کریم است.
3) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»
چرا صرفا نفرمود «در مقابل دستور خدا و رسول، برای آنان اختیاری [= گزینش دیگری] نیست» بلکه تعبیر «مِنْ أَمْرِهِمْ» را هم افزود (برای آنان اختیاری [= گزینش دیگری] در کارشان نیست)
الف. منشأ این توهم که «برخی از امور کاملا در اختیار خود افراد است و ربطی به خدا و رسول ندارد»، این است که آن امور را «امر مربوط به خودشان» میدانند؛ در واقع، قرآن کریم با آوردن این قید میخواهد تاکید کند که این حیطه دستورات خدا فقط ناظر به امور عمومی جامعه نمیشود، بلکه هر امری را که آنها آن را به خودشان مربوط بدانند نیز شامل میشود؛ و صرف اینکه این امر به خودشان مربوط است، دلیل نمیشود که دستور خدا و رسول را در آن عرصه لازمالاجرا ندانند (المیزان، ج16، ص321-322)
نکته تخصصی دینشناسی
این آیه خط بطلانی میکشد بر نظریههایی که امور زندگی را به امور دینی وغیردینی تقسیم میکنند؛ و معیار این تقسیم را هم بروندینی اعلام مینمایند و اصرار میورزند که دین نباید در ساحت امور غیردینی وارد شود؛
اگر به شأن نزول این آیه توجه کنیم که درباره ازدواج دو نفر است، اهیمت مساله بیشتر میشود، چرا که به نظر بسیاری از افراد، تصمیم به ازدواج با یک نفر خاص، از اموری کاملا شخصی و بیارتباط به خدا و رسول است! و قرآن همین را هم مصداق چنین تخطیای میداند! (تفصیل بحث در: ایستاده در باد، ص323-328)
تاملی در جامعه خویش
آیا چنین نظریههایی در جامعه ما و از سوی کسانی که خود را «روشنفکر دینی» می دانند رایج نیست؟
با توجه به اینکه قرآن صریحا «مومن» بودن کسانی که چنین برداشتی را مطرح میکنند انکار میکند، و از سوی دیگر، اینان را - چون خود را مسلمان میدانند نمیتوان «کافر» دانست، آیا در منطق قرآن اینان همان «منافقان» نیستند؟
آیا اینکه در ابتدای این سوره ما پیامبر را از پیروی از منافقان برحذر داشت، منظورش پیروی از این طرز تفکر نیست؟
درد دلی با مخاطبان
دور شدن جامعه ما از تعالیم قرآن و غلبه ذهنیت لیبرالیستی بر اذهان بقدری زیاد است که امروز بسیار تردید داشتم که شأن نزول این آیه را در کانال بگذارم؛ تازه در نظر داشته باشید که مخاطب مستقیم این کانال افرادیاند که دغدغه دینیشان بالاست! یعنی من از گفتن حقایق دینی برای دغدغهداران دین هم میترسم، چه رسد به کسانی که دغدغه دین هم ندارند!
4) «وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»
کسی که در جامعه دینی باشد و خود را مسلمان بداند، اما خدا و رسولش را عصیان کند، به «گمراهی آشکاری» در افتاده است. قید «آشکار» برای گمراهی یعنی چه؟
الف. این آیه در مورد کسی است که در جامعه دینی است و خود را مسلمان میداند. اینکه کسی خدا و رسولش را قبول داشته باشد، در عین حال دستور خدا و رسولش را اطاعت نکند حکایت از یک تناقض درونی شدیدی میکند و نابسامان بودن مدل فکری وی کاملا آشکار است. واقعا چگونه ممکن است کسی خدا - که عالم و خیرخواه مطلق است - را قبول داشته باشد و رسول را هم فرستاده او بداند، و در عین حال، نظر خود را (که کاملا احتمال خطا دارد) بر نظر خدا (که هیچ احتمال خطایی ندارد و در خیرخواهیاش تردیدی نیست و اگر دستور به کاری میدهد خودش منفعتی نمیبرد) ترجیح دهد؟
آیا چنین موضعی «بوضوح» گمراهی نیست؟
ب. ...
5) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»
چرا کسی که مومن است در مقابل دستور خدا و رسول هیچ انتخابی برای خود در نظر نمیگیرد؟
الف. خود کلمه «خیرة» پاسخ را در خود دارد. «خیرة» و «اختیار» یعنی «وضعیت بهتر را برگزیدن». در واقع هرکس وقتی میخواهد چیزی را انتخاب کند، آن را بهتر از گزینههای رقیب میداند.
کسی که خدا و رسولش را باور دارد، میداند که خدا حتما بهترین گزینه را برای او انتخاب کرده، و قطعا تشخیص خدا از تشخیص من بهتر و جامع تر است؛ لذا در برابر گزینه پیشنهادی خدا، هیچ گزینهای، ارزش درنگ کردن هم ندارد، چه رسد به انتخاب.
برهان این مطلب در جای دیگر چنین بیان شده است: «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون: چه بسا چیزی را ناخوشایند می دارید در حالی که برایتان خوب است؛ و چه بسا چیزی را دوست دارید در حالی که برایتان بد است؛ و خدا می داند و شما نمی دانید» (بقره/216)
ب. ...
6) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»
سنّ و سواد و نژاد و قدرت و ثروت و شهرت و قبیله و طرفدار و سازمانهاى بین المللى، هیچکدامم سبب ایجاد حقّ در برابر قانون الهى نمىشود. (تفسیر نور، ج9، ص368)
7) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»
نشانهى ایمان، تعبّد در برابر خدا و رسول است؛ و در تسلیم و تعبّد، زن و مرد تفاوتى ندارند؛ و هر کس در برابر قانون خدا و سنّت پیامبر، قانونى بیاورد، در ایمان خود شک کند.
8) «إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»
اجتهاد در برابر نصّ، ممنوع است. آن جا که حکم الهى روشن است، هیچ کس حقّ اظهار نظر ندارد.
9) «أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»
هر انتخاب و نظریّهاى که مخالف قانون و قضاوت خدا و رسول باشد، معصیت و انحراف آشکار است. (تفسیر نور، ج9، ص368)
[1] . همچنین در جلسه438 اضافه شد که به همین مناسبت گاه «خیر» در معنای «مال» و اموال به کار میرود، و گفته شده که غالبا در جایی است که مال کثیری در کار باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص301) http://yekaye.ir/al-ahzab-33-19/
[2] . و برخی گفتهاند که الْخِیَرَة اگر با فتحه بر روی یاء باشد مصدری است که از فعل «اختار» گرفته شده؛ و اگر با سکون روی یاء باشد از فعل ثلاثی مجرد (خار) گرفته شده است. (تاج العروس، ج6، ص379).
(اختلاف قرائت)
در البحر المحیط، ج8، ص481 ادعا شده که چنین فرائتی (قرائت به سکون یاء) نیز وجود دارد: و قرئ: بسکون الیاء، ذکره عیسى بن سلیمان.
[3] .