522) سوره احزاب (33) آیه 32 یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَح
بسم الله الرحمن الرحیم
522) سوره احزاب (33) آیه 32
یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً
ترجمه
ای زنان پیامبر! شما مانند هیچیک از زنان نیستید، اگر تقوا پیشه کنید، پس در سخن گفتن، فروتنی [= ناز و کرشمه] به خرج ندهید تا کسی که در دلش مرض است طمع ورزد؛ و سخنی شایسته بگویید.
نکات ترجمه
اتَّقَیْتُنَّ [1]
در جلسه 135 (http://yekaye.ir/ash-shams-091-08/) توضیح داده شد که «تَقْوی» از ماده «وقی» به معنای نگهداشتن و حفظ کردن است؛ و عموم مفسران هم در اینجا «تقوی» را به همان معنای رایجش دانستهاند. فقط خوب است اشاره شود که ابوحیان پس از اینکه همین معنای متعارف تقوی را از زمخشری نقل میکند، توضیح میدهد که یکی از معانی تقوا در لغت عرب، «استقبال» و روی آوردن به کسی است و چهبسا این معنا هم در این آیه مد نظر باشد [که با توجه به امکان استعمال یک لفظ در چند معنا، میتواند این هم جزء معانی آیه باشد] و آنگاه یکی از معانیِ این فراز از آیه چنین میشود که «اگر به شخصی روی کردید، در سخن با او فروتنی [= ناز و کرشمه] به خرج ندهید.» (البحر المحیط، ج8، ص475)
«تَخْضَعْنَ»
ماده «خضع» به معنای فروتنی و افتادهحالی (معجم مقاییس اللغة، ج2، ص189)، «خشوع» (مفردات ألفاظ القرآن، ص286) و ذلت و سرخوردگی (کتاب العین، ج1، ص113) میباشد. برخی گفتهاند اصل این لغت به معنای تواضعی است که همراه با حالت تسلیم شدن باشد؛ و لذا از تواضع شدیدتر است. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج3، ص86)
در تفاوت «خضوع» با «خشوع» گفتهاند خشوع حالتی قلبی است که در اثر مشاهده عظمت کسی حاصل میشود و همواره با نوعی ترس همراه است، اما خضوع لزوما وصف قلبی نیست و لذا برخلاف خشوع میتواند تکلفآمیز (ریاکارانه و غیرواقعی) باشد و لزوما همراه با ترس نیست؛ و غالبا خشوع برای باطن و خضوع برای حالت ظاهری و بدن به کار میرود. (الفروق فی اللغة، ص243)
درباره اینکه مراد از «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ» چیست، این نظرات بیان شده است:
ابنعباس: طوری سخن نگویید که بدانها اجازه بدهید [که برخوردی خلاف شأنتان بکنند] (البحر المحیط، ج8، ص475)
حسن بصری: به نحوی آلوده [با دلربایی] سخن نگویید. (البحر المحیط، ج8، ص475)
کلبی: به نحوی که دلهای هوسناک را به هوس میاندازد سخن نگویید. (البحر المحیط، ج8، ص475)
ابنزید: طوری سخن نگویید که در دل مخاطب حالت تغزل بیندازید. (البحر المحیط، ج8، ص475)
با مردان نرم سخن نگویید، یعنی چنان سخن نگویید که از نرمی سخن شما، نوعی ابراز علاقهای که زنان فاسد به مردان ابراز میدارند و مردان را به خود متمایل میسازند، برداشت شود [بلکه محکم سخن بگویید.] (مجمع البیان، ج8، ص558؛ البحر المحیط، ج8، ص475)
هنگام صحبت با مردان صدا را نازک (رقیق) نکنید و چنان نرم سخن نگویید که صدا و سخنتان شهوتانگیز باشد و در دل مردان رغبتی ایجاد کند (المیزان، ج16، ص309)
این ماده فقط در همین آیه و آیه 4 سوره شعرا (فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعینَ) به کار رفته است.
«فَیَطْمَعَ»
برخی گفتهاند «طمع»به معنای امید قلبی شدید است (معجم مقاییس اللغة، ج3، ص425). به تعبیر دیگر، برکنده شدن نفس است به سوی چیزی به خاطر میل و اشتهای شدیدی که به آن پیدا کرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص524)
برخی این قید را اضافه کردهاند که طمع، نقطه مقابل «استغناء» (احساس بینیازی) است، و نه هرگونه امید و آرزو، بلکه امید و آرزو به چیزی است که خارج از دسترس شخص میباشد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج7، ص141) در واقع، «رجاء» امیدی است به چیزی که انسان زمینهاش را مهیا کرده، هرچند هنوز به وصول به آن یقین ندارد؛ اما «طمع» امید بستن به چیزی است که اسبابش را مهیا نکرده است (الفروق فی اللغة، ص239) و این نکته در عموم استعمالات قرآنی این واژه مشاهده میشود؛ حتی در استعمالات مثبت این واژه؛ یعنی با اینکه طمع غالبا در مورد هوای نفس به کار میرود و لذا عموماً معنایی مذموم دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص524) اما اگر طمع انسان به چیزی تعلق بگیرد که آن چیز نیکوست، میتواند بار معنایی مثبت هم پیدا کند؛ چنانکه ساحران فرعون، بعد از توبهشان گفتند «إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا: ما طمع داریم که پروردگارشان گناهان ما را ببخشد» (شعراء/51) (التحقیق، ج7، ص142) واضح است که در این گونه موارد هم آنها بنوعی اذعان دارند که خودشان زمینه لازم برای دریافت آن بخشش را آماده نکردهاند و تنها لطف خداست که آنها را به آرزویشان میرساند؛ و یا آنجایی که آرزوی مومنان برای ایمان آوردن اهل کتاب را «طمع» خوانده است، چرا که سابقه آنان نشان میدهد که هیچ زمینهای برای اینکه مومن شوند در آنها نیست (أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ ...؛ بقرة/75)
این ماده جمعا 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
اختلاف قرائت
فَیَطْمَعَ، فَیَطْمَعِ
عموما به همین صورت «فَیَطْمَعَ» قرائت کردهاند. اما در میان قرائات شاذ، أعرج و أبان بن عثمان به صورت «فَیَطْمَعِ» (انتهای کلام، کسره است نه فتحه) قرائت کردهاند و تفاوتش این است که در حالت اول، عبارت «فَیَطْمَعَ» منصوب و در واقع، جواب نهی است (چنان نکنید، تا [مبادا] طمع کند)؛ اما در حالت دوم عبارت «فَیَطْمَعِ» عطف به نهی قبلی است و لذا مجزوم (= ساکن) شده و در اصل چنین بوده «لا تَخْضَعْنَ فلا یَطمَعْ» (شما چنان نکنید و او هم طمع نکند) و با اتصال به کلمه بعد، به خاطر اینکه التقاء ساکنین پیش آمده کسرهای به آن اضافه شده است. (مجمع البیان، ج8، ص[2]557؛ البحر المحیط، ج8، ص476[3])[4]
حدیث
1) از رسول الله ص روایت شده است که ایشان از گپ زدن با نامحرم نهی کردند؛ و نیز فرمودند: هیچ مردی با زنی [نامحرم] خلوت نکند ؛ چرا که هیچ مردی با زنی خلوت نمیکند مگر اینکه سومیِ آنها شیطان است.
و روایت شده که یکی از مطالبی که ایشان در بیعت با زنان شرط میکردند این بود که اهل گپ زدن با مردان نباشند مگر با محرمهایشان.
و از امام صادق ع روایت شده است: گپ زدن [مردان نامحرم] با زنان از دامهای شیطان است.
دعائم الإسلام، ج2، ص214
وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ نَهَى عَنْ مُحَادَثَةِ النِّسَاءِ یَعْنِی غَیْرِ ذَوَاتِ الْمَحَارِمِ وَ قَالَ لَا یَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرَأَةٍ فَمَا مِنْ رَجُلٍ خَلَا بِامْرَأَةٍ إِلَّا کَانَ الشَّیْطَانُ ثَالِثَهُمَا.
و عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّهُ کَانَ مِمَّا یَأْخُذُ عَلَى النِّسَاءِ فِی الْبَیْعَةِ أَنْ لَا یَتَحَدَّثْنَ مَعَ الرِّجَالِ إِلَّا ذَا مَحْرَمٍ.
وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مُحَادَثَةُ [حَدِیثُ] النِّسَاءِ مِنْ مَصَائِدِ الشَّیْطَانِ.
2) از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده که رسول الله ص فرمودند:
سه چیز است که همنشینی با آنها دل را میمیراند:
همنشینی با افراد پست و فرومایه؛ گپ زدن با زنان [نامحرم]، و همنشینی با ثروتمندان.
الکافی، ج2، ص641؛ الخصال، ج1، ص87[5] و 125[6]؛ من لا یحضره الفقیه، ج4، ص360
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ الْمُحَارِبِیَّ یَرْوِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
ثَلَاثَةٌ مُجَالَسَتُهُمْ تُمِیتُ الْقَلْبَ الْجُلُوسُ مَعَ الْأَنْذَالِ وَ الْحَدِیثُ مَعَ النِّسَاءِ وَ الْجُلُوسُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ.[7]
3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
شلوار حیا بر تن کن و زره وفا بپوش و برادری را حفظ کن و گپ زدن با نامحرم را کم کن، [تا] نورانیتت کامل شود.
تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص257 ؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص: 202
عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع
تَسَرْبَلْ بِالْحَیَاءِ وَ ادَّرِعِ الْوَفَاءَ وَ احْفَظِ الْإِخَاءَ وَ أَقْلِلْ مُحَادَثَةَ النِّسَاءِ یَکْمُلْ لَکَ السَّنَاءُ.
4) از امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه معروف به خطبه دیباج روایت شده است:
و گپ زدن با نامحرم [انسان را] به سوی بلا میکشاند و دل را منحرف میسازد، و چشم دوختن به زنان [نامحرم]، نورِ چشمِ دل را به خاموشی میبرد و زیر چشمی نگاه کردنها از دامهای شیطان است.
تحف العقول، ص151
من خطبته ع المعروفة بالدیباج
وَ مُحَادَثَةَ النِّسَاءِ تَدْعُو إِلَى الْبَلَاءِ وَ تُزِیغُ الْقُلُوبَ وَ الرَّمْقَ لَهُنَّ یَخْطَفُ نُورَ أَبْصَارِ الْقُلُوبِ وَ لَمْحَ الْعُیُونِ مَصَائِدُ الشَّیْطَان.[8]
تدبر
1) «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ»
از این آیه به بعد، شروع به بیان دستوراتی برای زنان پیامبر ص میکند که با توجه به سایر تعالیم قرآن و سنت میدانیم عمده این تکالیف برای سایر زنان هم هست.[9]
اینکه این تکالیف مشترک را با این عبارت شروع میکند که «زنان پیامبر! شما مانند سایر زنان نیستند، اگر تقوا پیشه کنید» نشان میدهد رعایت این تکالیف و در پیش گرفتن احتیاط و دقت در انجام دستورات الهی برای آنها ضروریتر است؛ و اینکه در آیات قبل، پاداش و عقاب آناان را هم دوچندان دانست، موید، و بلکه دلیل دیگری است در تاکید بیشتر این تکالیف برای آنان. (المیزان، ج16، ص308)
ثمره اجتماعی و هشداری درباره جامعه خود
در نگاه اسلامی، نه تنها تکالیف دینی برای خود رهبران دینی و مسؤولان حکومت بسیار جدی است؛ بلکه هرکس که نسبت نزدیکتری به آنان دارد، تکلیفش جدیتر و سنگینتر میگردد؛ نه اینکه در مورد او سهلگیری بیشتری شود!
به تعبیر دیگر،
«حساب خانواده رهبران دینى از سایرین جداست؛ [اما نه برای سوءاستفاده کردن، بلکه از این جهت که] باید بیش از دیگران مراقب رفتار خود باشند. [در اسلام]، موقعیّت اجتماعى، محدودیّتآور است؛ [نه ... ! ]» (تفسیر نور، ج9، ص358)
2) «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ»
ای زنان پیامبر! شما مانند هیچیک از زنان نیستید، اگر تقوا پیشه کنید،
پس،
اگر تقوا پیشه کرده باشند، باید حرمت آنان را بیش از بقیه حفظ کرد؛ اما اگر تقوا را زیر پا گذاشته باشند، هیچ فرقی با بقیه زنان ندارند، بلکه بر طبق آیه قبل، عذابشان هم دوبرابر خواهد بود.
پس،
کسانی که به بهانه همسری آنان با پیامبر ص، از گناهان آشکار آنان [مانند خروج مسلحانه علیه امیرالمومنین ع یا افشای اسرار پیامبر ص (تحریم/3-4)] چشمپوشی کرده و تکریم آنان را واجب میشمرند، خلاف منطق قرآن حرکت مینمایند.
3) «إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ ... وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»
زنی که اهل تقوا باشد، در سخن گفتن با نامحرم صدایش را نرم و نازک نمیکند و به طور پسندیده که با عُرف عقل و شرع سازگار باشد، سخن میگوید.
پس،
اگر زنی با نامحرمان صدایش را نرم و نازک میکند ویا با ناز و عشوه سخن میگوید، و یا سخنش سخنان متناسب با عرف دینی نیست، بلکه صرفا برای گپ زدن [اصطلاحا: خوش و بش کردن] با نامحرم و جلب توجه آنان به خود است (احادیث1و2)، تقوا ندارد.
به طور خلاصه:
«با کرشمه سخن گفتن زن، بىتقوایى است» (تفسیر نور، ج9، ص358)
و
«وقتى به زنان پیامبر که بیشترشان پیر و سالخورده بوده هشدار داده مىشود که با کرشمه و ناز سخن نگویند، زنان جوان و زیبا باید حساب کار خود را بکنند.» (تفسیر نور، ج9، ص358)
4) «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ ... وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»
چرا بعد از توصیه به چه «نرم و نازک سخن نگفتن»، توصیه میکند به «سخن معروف گفتن»؟
الف. چهبسا اولی ناظر به لحن و شیوه صحبت کردن است و دومی ناظر به مفاد و محتوای سخنانی که رد و بدل میشود؛ یعنی «طورى سخن بگویید که هم شیوه، سالم باشد و هم محتوا خوب باشد» (تفسیر نور، ج9، ص358)
ب. شاید نمیخواهد با هر گونه سخن گفتن با نامحرم مخالفت کند، بلکه میخواهد نوع خاصی از گفتگو بین زن و مرد را ممنوع کند و در عین حال، گفتگویی را که با عرف دینی سازگار باشد مجاز اعلام نماید.
ج. ...
5) «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ»
«تنها طمع بیمار دلان، [کافی است] براى آنکه زن خود را کنترل کند، گرچه [خودش] تصمیم جدّى [به اغوای کسی] نداشته باشند.» (تفسیر نور، ج9، ص358)
6) «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ»
انسان، در قبال آثار رفتارهای خود بر دیگران - حتی دیگرانی که بیماردلاند - مسؤول است.
منطق اجتماعی محدودیتهای اسلام در روابط زن و مرد
یکی از علل وضع قانون در جامعه این است که حد و مرزها معلوم باشد تا کسی به دیگری تجاوز نکند و صدمهای نزند. در منطق لیبرالیستی، تنها معیار صدمه دیدن، احساسِ خود شخص است؛ یعنی حتما باید شخص مخاطب از اقدام ما احساس ناراحتی کند تا اقدام ما مصداق صدمه و آزار به او قلمداد شود.
اما اگر اندکی عمیق بیندیشیم، بسیاری از اوقات ممکن است اقدامی صدمهای متوجه کسی کند اما او متوجه صدمه نشود، و بلکه آن را مطلوب ارزیابی کند. (مثلا اگر به کسی غذای خوشمزه اما مسمومی بدهند).
در واقع، معیار «صدمه داشتنِ یک اقدام» صرفاً این نیست که مخاطب «احساس ناراحتی» میکند یا خیر؛ بلکه ضابطه منطقی این است که آیا «واقعاً» آن اقدام ضرر و زیانی به او وارد شده است یا خیر؛ و لذا معیار قانون نباید صرفا صدمه نزدن به دیگران باشد، بلکه عقل اجتماعی حکم میکند که در جامعه، صدمه زدن به خود هم ممنوع باشد و اگر کسی این اندازه نمیفهمد باید برای ممنوعیت صدمه به خود هم قانون گذاشت. (قوانین ممنوعیت خودکشی، و اجازه دادن به پلیس برای جلوگیری از خودکشی افراد در بسیاری از کشورهای غربی[10] عملا از همین منطق تبعیت میکند)
اتفاقا اسلام در قانونهای خود، اگر محدودیتی هم برای کسی میگذارد، در درجه اول، آسیب ندیدن خود شخص را مد نظر دارد، هرچند صدمه نزدن به دیگران را هم به عنوان یک ضابطه میپذیرد:
با اینکه با ناز و کرشمه سخن گفتن زنان، میتواند هر جوانی را - حتی اگر بیماردل نباشد - تحریک کند، و صدمه معنویای به وی وارد آورد؛ اما در این آیه، زنان را مشخصا نسبت به طمع «کسانی که بیماردلاند» هشدار میدهد،
یعنی،
اگر قانون محدودکنندهای هم برای شما زنان گذاشتهایم در درجه اول، آسیب ندیدن خودتان را در نظر گرفتهایم. یادتان باشد: اگر شما با ناز و کرشمه با دیگران سخن بگویید، درست است که بسیاری از مردم، بیماردل نیستند و در مواجهه با شما دنبال سوءاستفاده نمیباشند، اما به هر حال بیماردلانی در جامعه حضور دارند، برای اینکه آنان در شما طمع نکنند، رعایت محدودیتها در مواجهه با اغیار را جدی بگیرید.
تاملی در یک سخن
پس، این سخن «خودخواهانه» که «اگر دیگران مشکل دارند و تحریک میشوند، خودشان را درست کنند، چه ربطی به ما دارد؟» کاملا ناشی از غفلت از «حقیقتِ خود» و بیتوجهی به آسیب دیدنهایی است که خود افراد زمینهاش را مهیا کردهاند.
پاسخش این است: «اما عده ای خودشان را درست نمیکنند، و لذا ضررِ این تحریک شدنشان به خودتان برخواهد گشت.»
7) «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»
از این آیه به بعد دستواتی به زنان پیامبر شروع میشود و آغاز آنها را رعایت مطالب مربوط به سخن گفتن قرار داد. چرا؟
الف. میخواهد یاد بدهد که برای امر به معروف و نهی از منکر از سادهترین کار شروع کنیم. (تفسیر نور، ج9، ص359)
ب. سخن مهمترین عرصه بروز ارتباطات اجتماعی انسان است و این تعبیر ضابطه کلی برای ارتباطات اجتماعی بین زن و مرد می دهد که این ارتباطات بر مدار احساسات غیرمنطقی (شهوانی و ...) نباشد ودر مدار «معروف» (روال مورد تایید عقل و شرع) قرار گیرد. (اقتباس از ایستاده در باد، ص265)[11]
ج. ...
8) «وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»
در قبال اینکه «فلان طور نگویید» فرمود «سخن معروف بگویید». چرا تعبیر «معروف» را به کار برد و نه مثلا: حق، صحیح، متین، ...
الف. شاید میخواهد ضابطه کلی کاربردی بدهد: «آنچه عرف جامعه دینی قبول دارد و متعارف یک جامعه دینی با تربیت اسلامی است.»
ب. ...
9) «یا نِساءَ النَّبِیِّ ... فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ»
«در جامعهى نبوى نیز همهى افراد سالم نیستند؛ و
افراد بیماردل، حتی از زنان پیامبر نیز دست طمع بر نمىدارند؛ و
گرچه کسى که بیمار دل است مشکل دارد، امّا من نباید کارى کنم که او را تحریک کند.» (تفسیر نور، ج9، ص358)
10) «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»
چند اصل مهم در نهى از منکر که از این آیه استخراج مىشود: (تفسیر نور، ج9، ص358)
الف. از موقعیّت خانوادگى افراد کمک بگیریم. «یا نِساءَ النَّبِیِّ»
ب. از موقعیّت اجتماعى افراد استفاده کنیم. «لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ»
ج. القابى را به کار ببریم که محبوب همه است. «إِنِ اتَّقَیْتُنَّ»
د. از سادهترین کار شروع کنیم. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»
ه. از بزرگان و خودىها شروع کنیم. «یا نِساءَ النَّبِیِّ»
و. از سرچشمهى گناهان نهى کنیم. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ»
ز. از رفتارها و انحرافات کوچک غافل نباشیم. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»
ح. عوارض و پیامدهاى فساد و انحراف را بیان کنیم. «فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ»
ط. امر به معروف و نهى از منکر در کنار هم باشد. «فَلا تَخْضَعْنَ ... قُلْنَ»
ی. حتّى براى جلوگیرى از یک منکر از یک فرد اقدام کنیم. «فَیَطْمَعَ الَّذِی» نفرمود: «فیطمع الذین»
ک. با هوس و آرزوى گناه هم باید مبارزه کرد تا چه رسد به خود گناه. «فَیَطْمَعَ»
به علت زیاد شدن تدبرها، موارد زیر را در کانال نگذاشتم
11) «فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» (تفسیر نور، ج9، ص358)
فرمود «الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» و نفرمود «الذین فى قلوبهم»
یعنی نباید کارى کنیم که حتّى یک نفر دچار گناه و فساد شود. (تفسیر نور، ج9، ص358)
12) «وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً»
درباره معنای «خضوع در سخن» در نکات ترجمه مطالبی بیان شد. اما منظور از «گفتنِ سخن معروف» چیست؟
الف. سخن معمولی و روراستی که نزد عقل و دین به رسمیت شناخته میشود؛ و آن سخنی است که با لحن خود، به چیزی بیش از محتوای کلام دلالت ندارد و از هرگونه ایماء و اشارهای به فساد و شهوتانگیزی به دور است. (المیزان، ج16، ص309)
ب. سخن معمولی و روراستی که از ریبه [تزلزلافکنی] بری باشد و موافق دین و دینداری باشد. (مجمع البیان، ج8، ص558 )
ج. سخنی که شریعت و عقل آن را منکَر و ناپسند نشمرد. (البحر المحیط، ج8، ص476)
د. آرام و با صدای آهسته و متین سخن گفتن. (ابنعباس، به نقل البحر المحیط، ج8، ص476)
ه. سخن عفیفانه (ضحاک، به نقل البحر المحیط، ج8، ص476)
و. سخن عاری از هر گونه کنایه و مرض (کلبی، به نقل البحر المحیط، ج8، ص476)
ز. سخن به ذکر خدا ویا در حد اقتضا و ضرورت. (به نقل البحر المحیط، ج8، ص476)
11) «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ»
این شرط «ان اتقیتن» را مقایسه کنید با آیاتی که درباره اصحاب کساء آمده و شرطی نگذاشته است تا به تفاوت منزلت اصحاب کساء با زنان پیامبر ص پی ببرید. (الإرشاد، ج1، ص178)[12]
[1] . پاورقی ها در این صفحه وبلاگ جا نشد. اگر مایلید آنها را در سایت مطالعه کنید
http://yekaye.ir/al-ahzab-33-32/