437) سوره احزاب (33) آیه 18 قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ
بسم الله الرحمن الرحیم
437) سوره احزاب (33) آیه 18
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً
11 رمضان 1438
ترجمه
بهتحقیق خداوند میداند کسانی از شما را که [دیگران را از حضور در جنگ] بازمیدارند و کسانی که به برادرانشان میگویند به نزد ما آیید؛ و/درحالیکه [خودشان] جز اندکی به کارزار نیایند.
نکات ترجمهای و نحوی
«قَدْ یَعْلَمُ»
ابن مالک در الفیه از کلام سیبویه چنین برداشت کرده که اگر «قد» بر فعل مضارع بیاید دلالت بر تقلیل میکند (مثلا «قد یعلم» یعنی «چهبسا بداند»). با توجه به اینکه این تحلیل در مواردی (مانند آیاتی که تعبیر «قد یعلم» یا «قد یری» در مورد خداوند به کار میرود) چالش ایجاد میکند، برخی مانند زمخشری گفتهاند «قد» که به معنای «ربما» است گاهی دلالت بر تقلیل میکند و گاهی دلالت بر «تکثیر». (الکشاف، ج2، ص17)[1] و تعبیر «قد: حرف تکثیر» در کلمات بعدیها شیوع پیدا کرده است. (مثلا: إعراب القرآن الکریم، ج3، ص46) اما چنانکه ابوحیان نشان داده، این برداشت اشتباهی از کلام سیبویه بوده است و به چنین تکلفی نیاز نیست بلکه «قد» در همان معنای «تحقیق» (= محققا) است و این اختصاص به ماضی ندارد، بلکه به قرینه کلام است که در ماضی یا مضارع ممکن است از این معنا عدول شود و در معنای «ربما» به کار آید. (البحر المحیط فی التفسیر، ج4، ص487-488)[2]
«الْمُعَوِّقینَ»
ماده «عوق» به معنای «بازداشتن» است و «عائق» کسی یا چیزی است که مانع انجام کار خیر میشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص597) البته برخی گفتهاند معنای دقیق آن به تاخیر انداختنی است که با بازداشتن و ممانعت همراه باشد یا به تعبیر دیگر، به تاخیر انداختنی که سمت و سوی کار را به سمت دیگری تغییر دهد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج8، ص321). «مُعَوِّق» اسم فاعل از این ماده است که به باب تفعیل رفته و متعدی شده است، یعنی کسی که دیگران را از انجام کاری بازی میدارد.
این ماده تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.
«هَلُمَّ» اسم فعل در معنای «امر» است؛ به معنای: بیایید، به این سمت روی آورید. (الجدول فى اعراب القرآن، ج21، ص143)[3]
«الْبَأْسَ»
قبلا اشاره شد که ماده «بءس» (بأس یا بؤس) به معنای شدت و سختی است، که غالبا در مورد سختیهای ناشی از جنگ ویا فقر به کار میرود. (جلسه149http://yekaye.ir/al-anam-006-042/)
شأن نزول
درباره شأن نزول این آیه چند قول مطرح شده است:
- در جنگ احزاب، وقتی عمرو بن عبد ود و یارانش از خندق عبور کردند و به سمت مسلمانان آمدند، مسلمانان همگی از ترس عقب رفتند؛ منافقی از مهاجرین به شخصی که کنارش بود گفت:
آیا این عمرو، که گویی خودِ شیطان است، را نمی بینی؟ به خدا که هیچکس از دست او جان سالم به در نمیبرد. بیایید [حضرت] محمد ص را به او بدهیم تا او را بکشد و ما هم به قوم خودمان برگردیم؛ و آنگاه خداوند این را نازل کرد که: «بهتحقیق خداوند میداند کسانی از شما را که [دیگران را از حضور در جنگ] بازمیدارند و کسانی که به برادرانشان میگویند به نزد ما آیید؛ درحالیکه [خودشان] جز اندکی به کارزار نیایند؛ به شما حرص میورزند» تا آنجا که فرمود «این بر خدا آسان است»[4]
تفسیر القمی، ج2، ص183
- عدهای از منافقان مدینه به بقیه انصار (که اهل مدینه بودند) گفتند: [حضرت] محمد و اصحابش [در برابر مشرکان] لقمهای بیش نیستند؛ و اگر گوشت بودند، ابوسفیان و این احزاب آنها را خورده بودند؛ آنها را رها کنیم و برویم به زندگی خود برسیم که ما نگرانیم شما هم به خاطر او به هلاکت بیفتید. (مجمع البیان[5]، ج8، ص546؛ البحر المحیط[6]، ج8، ص463)
- از ابنزید نقل شده است: یکى از یاران پیامبر ص برای انجام کاری از میدان جنگ به درون شهر آمده بود، رفیقش را دید که مشغول خوردن گوشت بریان و شراب بود. گفت تو اینجایی و پیامبر خدا در میان شمشیرها و نیزهها مشغول پیکار است؟! در جوابش گفت تو هم بیا! که همهتان محاصره شدهاید. به خدا سوگند او هرگز از این میدان باز نخواهد گشت! وی گفت: دروغ مىگویى، به خدا سوگند مىروم و رسول خدا ص را از آنچه گفتى با خبر مىسازم، خدمت پیامبر ص آمد و جریان را گفت در اینجا آیه فوق نازل شد.[7] (البحر المحیط ، ج8، ص463)
- از ابن سالب نقل شده است که این در مورد عبد اللّه بن أبیّ، و معتب بن قشیر، و برخی از منافقینی است که از خندق به مدینه برگشته بودند. هر یک از منافقان که نزدشان میآمد، به او میگفتند بنشین و نرو. و برای برادرانشان در لشکر نوشتند که نزد ما بیایید که منتظرتان هستیم؛ و گاه به لشکر برمیگشتند و جلوی چشمها ظاهر میشدند که مردم متوجه غبیت آنها نشوند.[8] (البحر المحیط ، ج8، ص463)
- برخی گفتهاند که این سخنی است که یهودیان به دوستانشان در میان منافقان میگفتند. (مجمع البیان ، ج8، ص546)
حدیث
1) معاویه برای مظلومنمایی، نامهای به امیرالمومنین ع نوشت و ایشان را در پارهای از جریانات متهم کرد. حضرت پاسخی دادند که در فرازی از این پاسخ آمده است:
اما اشارهای کردی به آنچه بین من و عثمان روى داده؛ با توجه به نسبت خویشاوندیای که تو با او دارى، تو باید جواب دهی که از میان من و تو، کدام یک بیشتر با او دشمنى کردیم، و راه کشته شدن او نمایاندیم؟ آیا کسی که خواست او را یارى کند اما او نگذاشت و از وی خواست که خوددارى کند؛ یا کسی که از او یارى خواست و او از یاریش دریغ نمود و مرگ را بسوى او کشاند تا اینکه قضاء و قدرش سر رسید؟!
به خدا سوگند «قطعا خداوند میداند کسانی از شما را که [دیگران را از کمک] بازمیدارند و کسانی که به برادرانشان میگویند به نزد ما آیید؛ درحالیکه [خودشان] جز اندکی به کارزار نیایند.» (احزاب/18)
و من با این سخنان نمیخواهم عذرخواهی کنم بابت اینکه به عثمان بر اثر بدعتهائى که از او آشکار مىشد ایراد میگرفتم، که اگر ارشاد و راهنمائى من نسبت به او گناه باشد، پس «بسا سرزنش شده است کسی که گناهى ندارد»
[و به این شعر تمسک جست]
«و قد یستفید الظّنّة المتضّح» و گاه باشد که کسی که بسیار پند دهد تهمت و بدگمانى بدست آرد [کنایه از کسی که بقدری در اندرز دادن خیرخواهانه میکوشد که متّهم میشود که شاید منظور بد دارد]
و من نمیخواستم «مگر اصلاح آن اندازه که توانائى داشتم، و توفیق من تنها به [عنایت] خداوند است تنها بر او توکّل میکنم و تنها به سوی او باز میگردم.» (هود/88)
نهجالبلاغه، نامه28؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج1، ص178
و من کتاب له ع إلى معاویة جوابا
ثُمَّ ذَکَرْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِی وَ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَکَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِکَ مِنْهُ فَأَیُّنَا کَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اسْتَکَفَّهُ أَمَّنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ إِلَیْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَیْهِ کَلَّا وَ اللَّهِ «لَقَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا».
وَ مَا کُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّی کُنْتُ أَنْقِمُ عَلَیْهِ أَحْدَاثاً فَإِنْ کَانَ الذَّنْبُ إِلَیْهِ إِرْشَادِی وَ هِدَایَتِی لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لَا ذَنْبَ لَهُ
وَ قَدْ یَسْتَفِیدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ
وَ مَا أَرَدْتُ «إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»
2) از امام صادق ع روایت شده است که رسول خدا ص میفرمودند همانا خداوند عز و جل میفرماید:
وای بر کسانی که با دین برای دنیاطلبی خدعه میزنند [دین را ابزار رسیدن به دنیا قرار میدهند] ؛
وای بر کسانی که آن دسته از مردم را که به قسط و داد امر میکنند، به قتل میرسانند!
وای بر کسانی که مومن ناچار است در میان آنها روزگارش را به تقیه سپری کند!
آیا به [مهلت دادن] من مغرور شدهاند؟ یا بر [مخالفت با] من جرأت پیدا کردهاند؟!
به خودم سوگند، آنها را به فتنهای مبتلا سازم که فرد بردبارشان هم در آن حیران بماند.
الکافی، ج2، ص299
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ:
وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَخْتِلُونَ الدُّنْیَا بِالدِّینِ؛
وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ؛
وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَسِیرُ الْمُؤْمِنُ فِیهِمْ بِالتَّقِیَّةِ؛
أَ بِی یَغْتَرُّونَ أَمْ عَلَیَّ یَجْتَرِءُونَ؟
فَبِی حَلَفْتُ لَأُتِیحَنَّ لَهُمْ فِتْنَةً تَتْرُکُ الْحَلِیمَ مِنْهُمْ حَیْرَان.[9]
تدبر
1) «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً»
این آیه دوباره به وصف حال منافقان میپردازد با این تفاوت که ظاهرا در اینجا، بیشتر روی خطابش با مومنان است و آنها را متوجه سلوک و شیوه عمل منافقان میکند و در این آیه به سه ویژگی آنها میپردازد:
الف. مُعَوِّق هستند: یعنی کسانیاند که کارها را به تاخیر میاندازند و دیگران را هم از انجام آن بازمی دارند؛
ب. «گویندهاند به برادرانشان که سوی ما آیید»: با اینکه منافقاند اما در جامعه دینی نفوذ سخن دارند و افراد را به پیروی از خود - در مقابل پیروی از پیامبر ص و دین خدا - میخوانند.
ج. «جز اندکی به کارزار نیایند»: عافیتطلباند و در عرصههای دشوار کمتر خبری از آنها هست.
2) «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ»
«بهتحقیق خداوند میداند کسانی از شما را که به تاخیراندازان و بازدارندگاناند»
از ویژگیهای منافق و بیماردل، آن است که در انجام کارهایی که دین خدا به انجام آنها دستور داده، کارشکنی میکنند و اصطلاحا «چوب لای چرخِ حرکت اجتماعی مسلمانان می گذارند». (ایستاده در باد، ص208)
تاملی جامعهشناختی درباره منافق
کلمه «معوق» در آن واحد بر دو معنای «به تاخیر انداختن» (در فارسی هم رایج شده است که «کار را به تعویق اندخت») و «مانع ایجاد کردن» دلالت دارد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج8، ص321).
برخی از مسلمانان هستند که به خاطر تنبلی یا ضعف نفس و ... در انجام وظایف شرعی تعلل میورزند؛ اما در عین حال، کاری به کار دیگران ندارند؛ اما از ویژگیهای منافق این است که نهتنها خودش چنین است، بلکه میکوشد مانع از انجام وظایف شرعی توسط دیگران شود و به تعبیری که در ادامه آیه است: دیگران را هم به سمت خود جذب میکند (الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا).
تطبیق بر جامعه ما
یکی از وظایف اجتماعی مسلمانان، حفظ عفت است که واضحترین دستورالعمل اجراییِ آن در اسلام، در خصوص مردان، پرهیز از چشمچرانی و ایجاد مزاحمت برای زنان؛ و در خصوص زنان: رعایت حجاب شرعی و رفتاری موقر و متین در مواجهه با مردان است؛ که انشاءالله در آیات بعد، به این موضوع میرسیم.
اما نکته مرتبط با آیه حاضر این است که گاه برخی از مردان و زنان، به دلایل مختلف، به این وظیفه شرعی خود عمل نمیکنند؛ اما آنچه شخص را به وادی نفاق میکشاند، کوششهای کسانی است که درصددند این رعایت نکردن را در جامعه دینی به صورت یک هنجار درآورند و دیگران را هم به انجام آن ترغیب کنند.
در این راستا، حتی ممکن است خود شخص، در موقعیتی باشد که انجام آن گناه در مورد وی بیمعنی باشد، اما چون برای ممانعت از تحقق وظیفه شرعی در دیگران اقدام کرده - و به تعبیر این آیه، «مُعوّق» - است؛ مصداق منافق است و لذا گناهش بسیار بدتر از کسی است که شخصا مرتکب گناه شده است. مثلا مردی که در ترویج بیحجابی زنان میکوشد، به تعبیر قرآن کریم، منافق و بیماردلی است که گناهش بسیار شدیدتر از خود زنانی است که به دلایل شخصی بیحجاباند.
3) «الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا»
منافقان درون جامعه دینی برای اهداف غیردینی خود، فراخوان میدهند؛ و علیالقاعده، عدهای به سخن آنان اعتنا میکنند که آنان فراخوان میدهند.
پس،
از ویژگیهای منافقان است است که افرادی مدعی و دارای نفوذ اجتماعی هستند.
تبصره
به قول ما طلبهها، «اثبات شیء، نفی ما عدا نمیکند».
یعنی اگرچه منافقان افرادی مدعی و دارای نفوذند، اما این بدان معنی نیست که هرکسی نفوذ اجتماعی دارد، منافق باشد.
4) «وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً»
این عبارت، بیانگر سومین ویژگی منافقان در این آیه است. «بأس» به معنای سختی و شدت است که گاه مشخصا درباره شرایط جنگی به کار میرود. مقصود از اینکه «در هنگام بأس جز اندکی نمیآیند» چیست؟
الف. برای مبارزه در راه خدا نمیآیند مگر از باب ریا و در حدی که غیبت آنها واضح نشود. (سدی، به نقل مجمع البیان، ج8، ص546)
ب. در جنگ حاضر نمیشوند مگر با اکراه در حالی که دلشان با دشمن است (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج8، ص546)
ج. جبهه رفتن مهم نیست، در جبهه ماندن مهم است. (قرائتی، تفسیر نور، ج9، ص341)
د. کنایه از روحیه عافیتطلبی و رفاهزدگی است؛ یعنی تا جایی که بتوانند از حضور و یاری در عرصه مشکلات اجتماعی غایباند. (ایستاده در باد، ص208)
ه. ...
5) «الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً»
منافقان میکوشند هم خودشان از حضور در عرصه سختیهای جامعه فرار کنند و هم دیگران را به این رویه خود بخوانند و منطق عافیتطلبی را بر منطق دینداری غلبه دهند.
تاملی جامعهشناختی درباره منافق
عافیتطلبی و رفاهزدگیای که منافقان دارند و درصدد ترویج آن در جامعه دینی هستند درست نقطه مقابل منطق «آرمانگراییِ واقعبینانه» اسلام است. اسلام تمام زندگی انسان مومن را در جهت یک سلسله آرمانهای متعالی معرفی میکند؛ در عین حال، بر این مساله که مومن دائما مورد آزمایش و ابتلا قرار میگیرد و جامعه دینی دائما درگیر فتنهها و ابتلائات میشود، بارها تاکید میورزد؛ و این را حساب و کتابی باطل معرفی کرده که گمان کنیم پس از اعلام ایمان آوردن، همه چیز بیدردسر پیش میرود و با ابتلاء و فتنهای مواجه نخواهیم شد. (عنکبوت/1-11؛ جلسه399، تدبر2 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-2/ )
تبصره
تلاش برای گسترش عافیت و رفاه عمومی در جامعه دینی، قطعا از دغدغهها اصیل یک نظام دینی است؛ اما عافیتطلبی و رفاهزدگیای که مذموم است، این است که برای رسیدن به عافیت و رفاه، بر سر ارزشها و آرمانها معامله کنیم؛ همان چیزی که این آیات احزاب بدان میپردازد: پیامبر دنبال این نبود که مردم به سختی بیفتند، اما همین که جامعه دینی شکل گرفت و به قوت رسید، احزاب علیه اسلام جمع شدند و در این شرایط بود که منافقان، میکوشیدند منطق عافیتطلبی را گسترش دهند و با تاکید بر دشواری اوضاع، مسلمانان را به کوتاه آمدن در برابر دشمنان راضی سازند.
[1] . قد نعلم بمعنى ربما الذی تجیء لزیادة الفعل و کثرته نحو قوله:
أَخُو ثِقَةٍ لَا تُهْلِکُ الْخَمْرُ مَالَهُ وَ لَکِنَّهُ قَدْ یُهْلِکُ المَالَ نَائِلُ
[2] . تفصیل بحث در سایت http://yekaye.ir/al-ahzab-33-18/
[3] . البته زمخشری آن را صرفا صوتی دانسته که برای یک فعل متعدیای مانند «حاضر شوید و نزدیک آیید» به کار میرود (الکشاف، ج3، ص530) اما ابوحیان توضیح داده است که این سخن درست نیست بلکه اسم فعل است آنگاه درباره اینکه از چه ترکیب شده چنین توضیح داده است:
و قال الزمخشری: و هلموا إلینا، أی قربوا أنفسکم إلینا، قال: و هو صوت سمی به فعل متعد مثل: احضر و اقرب. انتهى.
و الذی علیه النحویون أن هلم لیس صوتا، و إنما هو مرکب مختلف فی أصل ترکیبه فقیل: هو مرکب من ها التی للتنبیه و لم، و هو مذهب البصریین. و قیل: من هل و أم، و الکلام على ترجیح المختار منهما مذکور فی النحو. و أما قوله: سمی به فعل متعد، و لذلک قدر هَلُمَّ إِلَیْنا: أی قربوا أنفسکم إلینا و النحویون: أنه متعد و لازم فالمتعدی کقوله: قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ: أی احضروا شهداءکم، و اللازم کقوله: هَلُمَّ إِلَیْنا، و أقبلوا إلینا. وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ: أی القتال، إِلَّا قَلِیلًا. یخرجون مع المؤمنین، یوهمونهم أنهم معهم، و لا نراهم یقاتلون إلا شیئا قلیلا إذا اضطروا إلیه، کقوله: ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِیلًا. و قلته إما لقصر زمانه، و إما لقلة عقابه، و إنه ریاء و تلمیع لا تحقیق (البحر المحیط فی التفسیر، ج8، ص463)
صاحب تفسیر کنز الدقائق هم در ج4، ص477 توضیح داده است:
هَلُمَّ: اسم فعل لا یتصرّف، عند أهل الحجاز.
و فعل یؤنّث و یجمع، عند بنی تمیم.
و أصله عند البصریّین «هالمّ» من لمّ: إذا قصد. حذفت الألف التقدیر السّکون فی اللام، فإنّه الأصل.
و عند الکوفیّین «هل أمّ» فحذفت الهمزة بإلقاء حرکتها على اللام. و هو بعید، لأنّ «هل» لا تدخل الأمر و یکون متعدّیا، کما فی الآیة. و لازما، کما فی قوله تعالى: هَلُمَّ إِلَیْنا.
[4] . وَ أَقْبَلَتْ قُرَیْشٌ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَى الْخَنْدَقِ قَالُوا: هَذِهِ مَکِیدَةٌ مَا کَانَتِ الْعَرَبُ تَعْرِفُهَا قَبْلَ ذَلِکَ فَقِیلَ لَهُمْ هَذَا مِنْ تَدْبِیرِ الْفَارِسِیِّ الَّذِی مَعَهُ فَوَافَى عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ وَ هُبَیْرَةُ بْنُ وَهْبٍ وَ ضِرَارُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى الْخَنْدَقِ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ صَفَّ أَصْحَابَهُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَصَاحُوا بِخَیْلِهِمْ حَتَّى طَفِرُوا الْخَنْدَقَ إِلَى جَانِبِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَصَارُوا أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص کُلُّهُمْ خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدَّمُوا رَسُولَ اللَّهِ ص بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ قَالَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ هُوَ فُلَانٌ لِرَجُلٍ بِجَنْبِهِ مِنْ إِخْوَانِهِ: أَ مَا تَرَى هَذَا الشَّیْطَانَ عَمْرواً لَا وَ اللَّهِ مَا یُفْلِتُ مِنْ یَدَیْهِ أَحَدٌ فَهَلُمُّوا نَدْفَعْ إِلَیْهِ مُحَمَّداً لِیَقْتُلَهُ وَ نَلْحَقْ نَحْنُ بِقَوْمِنَا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِیِّهِ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ قَوْلَهُ قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ إِلَى قَوْلِهِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً
[5] . «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ» و هم الذین یعوقون غیرهم عن الجهاد مع رسول الله ص و یثبطونهم و یشغلونهم لینصرفوا عنه و ذلک بأنهم قالوا لهم ما محمد و أصحابه إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم أبو سفیان و هؤلاء الأحزاب «وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ» یعنی الیهود قالوا لإخوانهم المنافقین «هَلُمَّ إِلَیْنا» أی تعالوا و أقبلوا إلینا و دعوا محمدا و قیل القائلون هم المنافقون قالوا لإخوانهم من ضعفة المسلمین لا تحاربوا و خلوا محمدا فإنا نخاف علیکم الهلاک
[6] . و القائلین لإخوانهم کانوا، أی المنافقون، یثبطون إخوانهم من ساکنی المدینة من أنصار رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم، یقولون: ما محمد و أصحابه إلا أکلة رأس، و لو کانوا لحما لالتهمهم أبو سفیان، فخلوهم. و قیل: هم الیهود، کانوا یقولون لأهل المدینة: تعالوا إلینا و کونوا معنا.
[7] . قال ابن زید: انصرف رجل من عند رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم، یوم الأحزاب، فوجد شقیقه عنده سویق و نبیذ، فقال: أنت هاهنا و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم بین الرماح و السیوف؟ فقال: هلم إلیه، فقد أحیط بک و بصاحبک. و الذی یحلف به لا یستقبلها محمد أبدا، فقال: کذبت و الذی یحلف به، و لأخبرنه بأمرک. فذهب لیخبره، فوجد جبریل قد نزل بهذه الآیة.
[8] . و قال ابن السائب: هی فی عبد اللّه بن أبیّ، و معتب بن قشیر، و من رجع من المنافقین من الخندق إلى المدینة. فإذا جاءهم المنافق قالوا له: ویحک اجلس و لا تخرج، و یکتبون إلى إخوانهم فی العسکر أن ائتونا فإنا ننتظرکم. و کانوا لا یأتون العسکر إلا أن یجدوا بدا من إتیانه، فیأتون لیرى الناس وجوههم، فإذا غفل عنهم عادوا إلى المدینة، فنزلت
[9] . همان طور که آنها که عدهای را به خود میخوانند مذموماند کسانی هم که بیحجت دنبال عدهای راه میافتند مذموماند:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبِی عَقِیلَةَ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا کَرَّامٌ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِیَّاکَ وَ الرِّئَاسَةَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَطَأَ أَعْقَابَ الرِّجَالِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَمَّا الرِّئَاسَةُ فَقَدْ عَرَفْتُهَا وَ أَمَّا أَنْ أَطَأَ أَعْقَابَ الرِّجَالِ فَمَا ثُلُثَا مَا فِی یَدِی إِلَّا مِمَّا وَطِئْتُ أَعْقَابَ الرِّجَالِ فَقَالَ لِی لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ إِیَّاکَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلًا دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِی کُلِّ مَا قَالَ. (الکافی، ج2، ص298)