سفارش تبلیغ
صبا ویژن

48) سوره توبه (9) آیه 129 فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ

بسم الله الرحمن الرحیم

48) سوره توبه (9) آیه 129     فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیم‏

ترجمه

پس اگر روی گرداندند بگو خدا مرا بس است، خدایی جز او نیست، تنها بر او توکل کرده‌ام و او پروردگار عرش عظیم است.

نکات نحوی

جمله «لا اله الا هو» جمله حالیه برای «حسبی الله» است؛ اما اینکه «و» در جمله « وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیم» چیست برخی گفته‌اند «واو» حالیه است (إعراب القرآن الکریم، ج‏2، ص1) و برخی گفته‌اند واو عطف است و عطف به «لا اله الا هو» است (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏11، ص68) و (و هر دو معنا می‌تواند درست باشد) و اینکه حال یا عطف به چه باشد گزینه‌های دیگری هم محتمل است.

حدیث

1) قال رسول الله ص:

... إِنَّ إِبْرَاهِیمَ ... لَمَّا أُرِیدَ قَذْفُهُ فِی النَّارِ، فَرُمِیَ بِهِ فِی الْمَنْجَنِیقِ فَبَعَثَ اللَّهُ تَعَالَى جَبْرَئِیلَ ع وَ قَالَ لَهُ: أَدْرِکْ عَبْدِی.

فَجَاءَهُ فَلَقِیَهُ فِی الْهَوَاءِ، فَقَالَ: کَلِّفْنِی مَا بَدَا لَکَ فَقَدْ بَعَثَنِی اللَّهُ لِنُصْرَتِکَ.

فَقَالَ: بَلْ «حَسْبِیَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ»، إِنِّی لَا أَسْأَلُ غَیْرَهُ وَ لَا حَاجَةَ لِی إِلَّا إِلَیْهِ.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص533

پیامبر اکرم ص در ضمن یکی از بحثهایی که با مسیحیت داشت، فرمود:

وقتی خواستند ابراهیم ع را در آتش بیندازند، او را با منجنیقی پرتاب کردند؛ پس خدا جبرئیل را نزد او فرستاد و به او گفت بنده مرا دریاب. جبرئیل آمد در موقعیتی که او در هوا بود و به او گفت «آنچه می‌خواهی از من بخواه که برای یاریت آمده‌ام. ابراهیم گفت «خدا مرا کافی  است که او بهترین وکیل و کارگزار است» من از غیر او درخواستی ندارم و حاجتم را جز به نزد غیر او نمی‌برم.

این اقدام حضرت ابراهیم ع در روایت دیگری در تفسیر قمی، (2 /73) این گونه نقل شده است که فرمود: «أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا؛ وَ أَمَّا إِلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ فَنَعَم‏» (اما به تو، هیچ [نیازی ندارم]، اما به پروردگار عالمین، بله [نیازمندم)


2) سَهْلٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ التَّمِیمِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو جَعْفَرٍ الْخَثْعَمِیُّ «6» قَالَ: قَالَ لَمَّا سَیَّرَ عُثْمَانُ أَبَا ذَرٍّ إِلَى الرَّبَذَةِ شَیَّعَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَقِیلٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع وَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَلَمَّا کَانَ عِنْدَ الْوَدَاعِ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع ... ثُمَّ تَکَلَّمَ عَقِیلٌ ...‏ ثُمَّ تَکَلَّمَ الْحَسَنُ ع ... ثُمَّ تَکَلَّمَ الْحُسَیْنُ ع ... ثُمَّ تَکَلَّمَ عَمَّارٌ ... ثُمَّ تَکَلَّمَ أَبُوذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ:

عَلَیْکُمُ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ بِأَبِی وَ أُمِّی هَذِهِ الْوُجُوهُ فَإِنِّی إِذَا رَأَیْتُکُمْ ذَکَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص بِکُمْ وَ مَا لِی بِالْمَدِینَةِ شَجَنٌ لِأَسْکُنَ غَیْرُکُمْ وَ إِنَّهُ ثَقُلَ عَلَى عُثْمَانَ جِوَارِی بِالْمَدِینَةِ کَمَا ثَقُلَ عَلَى مُعَاوِیَةَ بِالشَّامِ فَآلَى أَنْ یُسَیِّرَنِی إِلَى بَلْدَةٍ فَطَلَبْتُ إِلَیْهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ إِلَى الْکُوفَةِ فَزَعَمَ أَنَّهُ یَخَافُ أَنْ أُفْسِدَ عَلَى أَخِیهِ النَّاسَ بِالْکُوفَةِ وَ آلَى بِاللَّهِ لَیُسَیِّرُنِی إِلَى بَلْدَةٍ لَا أَرَى فِیهَا أَنِیساً وَ لَا أَسْمَعُ بِهَا حَسِیساً وَ إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أُرِیدُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَاحِباً وَ مَا لِی مَعَ اللَّهِ وَحْشَةٌ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ‏ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ.

الکافی، ج‏8، ص207-208

ابو جعفر خثعمى گوید: چون عثمان ابو ذر را بربذه تبعید کرد امیر مؤمنان و عقیل و حسن و حسین علیهم السّلام و عمار بن یاسر رضى اللَّه عنه او را بدرقه کردند و در وقت خداحافظى هرکدام مطالبی فرمودند [که برای رعایت اختصار آنها را در اینجا نمی‌آورم] آنگاه ابو ذر رضى اللَّه عنه به سخن آمده، گفت:

سلام و رحمت خدا بر همگى شما باد، پدر و مادرم بقربان این چهره‏ها که براستى هر گاه من شما را مى‏بینم به یاد رسول خدا ص مى‏افتم، و دلخوشى من برای سکونت در مدینه تنها شما بودید، ولى بودنم در مدینه بر عثمان ناگوار بود، چنانچه در شام نیز توقف من بر معاویه ناگوار مینمود و از این رو تصمیم گرفت مرا به شهر دیگرى تبعید کند. من از او خواستم که آن شهر را کوفه قرار دهد ولى او به خیال خود ترسید اگر من به کوفه روم آن شهر را بر علیه برادرش [ولید بن عقبه که برادر مادرى عثمان بود] بشورانم، و به خدا سوگند خورد که مرا به شهرى تبعید کند که در آنجا هیچ گونه همدمى نداشته باشم و آوازى نشنوم، و براستى که من جز خداى عز و جل یار و یاورى نخواهم و در پناه او هراس و وحشتى ندارم، «خدا مرا بس است، خدایی جز او نیست، بر او توکل کرده‌ام و او است پروردگار عرش بزرگ» و درود خدا بر آقاى ما محمد و خاندان پاکش باد.

الروضة من الکافی، ترجمه رسولى محلاتى، ج‏2، ص6. [1]

تدبر

1) این آیه و آیه قبلی در زمره آخرین آیات نازل شده می‌باشند (شش ماه قبل از رحلت پیامبر اکرم ص، به نقل «سدی» و «ابن‌عباس» در مناقب ابن شهرآشوب،‏1/ 234) در آیه قبل (که دیروز بدان اشاره شد) توضیح داد که چه فرستاده‌ای به سوی شما گسیل کردیم و او چه‌اندازه دغدغه شما را دارد؛ در این آیه پیامبر (و به‌تبع ایشان، مومنان واقعی) را تسلی می‌دهد که اگر مردم از این دعوت دلسوزانه دین، روی‌گردان شدند، دیگر تو مسئولیتی نداری، خدا تو را کفایت می‌کند و ... . شاید یک نوع پیش‌بینی باشد بر آنچه بعد از پیامبر نسبت به امت گذشت. می‌بینیم که هم حضرت فاطمه س در خطبه فدکیه که مسلمانان او را تنها گذاشتند به این آیه (آیه 128) اشاره می‌کند، هم ابوذر وقتی با انحرافات جامعه زمان خویش مواجه می‌شود و به مکانی تبعید می‌گردد که قرار است در آنجا «تنها بماند، تنها بمیرد و تنها محشور شود» (حدیث نبوی، تاریخ الاسلام ذهبی، 2/ 407) به این آیه (آیه 129) استناد می‌کند، و حضرت ابراهیم ع هم وقتی در اوج تنهایی است همین تعبیر را (حسبی الله و ...) را به کار می‌برد. امروز جمعه بود و گذشت. آیا امام زمان عج هم همین را با خود گفت؟

2) این آیه فقط تسلی پیامبر ص نیست؛ بلکه ما هم باید متوجه شویم که اگر پیامبر ص را تنها بگذاریم او ضرر نکرده است و خدا نیازی به ما ندارد. برای همین، فقط پیامبر را تسلی نداد، بلکه فرمود: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ ...» نفرمود: «اگر روی گرداندند خدا تو را بس است، به او توکل کن و ..» بلکه فرمود « اگر روی گرداندند «بگو» که ...»

اگر همین را هم بشنویم، ممکن است بیدار شویم و دیگر از دعوت پیامبر رحمت روی برنگردانیم. ان‌شاءالله.

3) از نظر علامه طباطبایی (المیزان 9/ 412) دلیل این که به جای گفتن «بر خدا توکل کن»، فرمود: «بگو خدا مرا کفایت می‌کند ...» این است که به مبنای توکل اشاره کند. یعنی کسی که بفهمد خدا همه‌کاره است و بقیه هیچ‌کاره‌اند، قطعا همه کارهایش را به خدا واگذار می‌کند؛ لذا در ادامه‌اش فرمود: «که خدایی جز او نیست و بر او توکل کردم»

4) رویگردانى مردم از دین، نباید در ایمان و روحیّه‏ى ما تأثیر گذارد (قرائتی، تفسیر نور5/ 174)

5) «عرش» اصطلاحا در مورد «تخت»ی به کار می‌رود که سلاطین در هنگام جلسات رسمی بر آن تکیه می‌زدند و به تعبیر علامه طباطبایی «مردم از شنیدن آن متوجه نقطه‏ اى می‌شدند که مرکز تدبیر امور مملکت و اداره شؤون آن است» (ترجمه المیزان 8/ 158) اصطلاح عرش در قرآن کریم به بالاترین مرتبه‌ای از عالم که از آنجا همه چیز سرجشمه می‌گیرد، اطلاق شده است و در روایات به معنای کل علم و قدرت خدا معرفی شده است چنانکه امام رضا ع فرمودند: «الْعَرْشُ لَیْسَ هُوَ اللَّهَ وَ الْعَرْشُ اسْمُ عِلْمٍ وَ قُدْرَةٍ وَ عَرْشٍ فِیهِ کُلُّ شَیْ‏ء» (عرش خود خدا نیست؛ بلکه عرش اسم علم و قدرت است و عرشی است که همه چیز در آن است؛ کافی‏ /131) خدا رب العرش است؛ و اگر رب‌العرش بودن خدا برای کسی فهم شود کاملا می‌فهمد که در مقابل همه دشمنی‌ها و سختی‌ها، خدا او را کفایت می‌کند و باید تنها بر او توکل کرد.



[1] . متن کامل حدیث و ترجمه کامل آن به قرار زیر است:

سَهْلٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَفْصٍ التَّمِیمِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو جَعْفَرٍ الْخَثْعَمِیُّ قَالَ: قَالَ لَمَّا سَیَّرَ عُثْمَانُ أَبَا ذَرٍّ إِلَى الرَّبَذَةِ شَیَّعَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَقِیلٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع وَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ

فَلَمَّا کَانَ عِنْدَ الْوَدَاعِ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ‏ ع یَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّکَ إِنَّمَا غَضِبْتَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوکَ عَلَى دُنْیَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِینِکَ فَأَرْحَلُوکَ عَنِ الْفِنَاءِ وَ امْتَحَنُوکَ بِالْبَلَاءِ وَ وَ اللَّهِ لَوْ کَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لَهُ مِنْهَا مَخْرَجاً فَلَا یُؤْنِسْکَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا یُوحِشْکَ إِلَّا الْبَاطِلُ

ثُمَّ تَکَلَّمَ عَقِیلٌ فَقَالَ یَا أَبَا ذَرٍّ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّا نُحِبُّکَ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّکَ تُحِبُّنَا وَ أَنْتَ قَدْ حَفِظْتَ فِینَا مَا ضَیَّعَ النَّاسُ إِلَّا الْقَلِیلَ فَثَوَابُکَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِذَلِکَ أَخْرَجَکَ الْمُخْرِجُونَ وَ سَیَّرَکَ الْمُسَیِّرُونَ فَثَوَابُکَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ اعْلَمْ أَنَّ اسْتِعْفَاءَکَ الْبَلَاءَ مِنَ الْجَزَعِ وَ اسْتِبْطَاءَکَ الْعَافِیَةَ مِنَ الْیَأْسِ فَدَعِ الْیَأْسَ وَ الْجَزَعَ وَ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیل‏

ثُمَّ تَکَلَّمَ الْحَسَنُ ع فَقَالَ یَا عَمَّاهْ إِنَّ الْقَوْمَ قَدْ أَتَوْا إِلَیْکَ مَا قَدْ تَرَى وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى فَدَعْ عَنْکَ ذِکْرَ الدُّنْیَا بِذِکْرِ فِرَاقِهَا وَ شِدَّةِ مَا یَرِدُ عَلَیْکَ لِرَخَاءِ مَا بَعْدَهَا وَ اصْبِرْ حَتَّى تَلْقَى نَبِیَّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ عَنْکَ رَاضٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ

ثُمَّ تَکَلَّمَ الْحُسَیْنُ ع فَقَالَ یَا عَمَّاهْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَادِرٌ أَنْ یُغَیِّرَ مَا تَرَى وَ هُوَ کُلَّ یَوْمٍ فِی شَأْنٍ إِنَّ الْقَوْمَ مَنَعُوکَ دُنْیَاهُمْ وَ مَنَعْتَهُمْ دِینَکَ فَمَا أَغْنَاکَ عَمَّا مَنَعُوکَ وَ مَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ فَعَلَیْکَ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الْخَیْرَ فِی الصَّبْرِ وَ الصَّبْرَ مِنَ الْکَرَمِ وَ دَعِ الْجَزَعَ فَإِنَّ الْجَزَعَ لَا یُغْنِیکَ

ثُمَّ تَکَلَّمَ عَمَّارٌ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ یَا أَبَا ذَرٍّ أَوْحَشَ اللَّهُ مَنْ أَوْحَشَکَ وَ أَخَافَ مَنْ أَخَافَکَ إِنَّهُ وَ اللَّهِ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یَقُولُوا الْحَقَّ إِلَّا الرُّکُونُ إِلَى الدُّنْیَا وَ الْحُبُّ لَهَا أَلَا إِنَّمَا الطَّاعَةُ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ الْمُلْکُ لِمَنْ غَلَبَ عَلَیْهِ وَ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ دَعَوُا النَّاسَ إِلَى دُنْیَاهُمْ فَأَجَابُوهُمْ إِلَیْهَا وَ وَهَبُوا لَهُمْ دِینَهُمْ فَخَسِرُوا الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةَ وَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ

ثُمَّ تَکَلَّمَ أَبُو ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ عَلَیْکُمُ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ بِأَبِی وَ أُمِّی هَذِهِ الْوُجُوهُ فَإِنِّی إِذَا رَأَیْتُکُمْ ذَکَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص بِکُمْ وَ مَا لِی بِالْمَدِینَةِ شَجَنٌ لِأَسْکُنَ غَیْرُکُمْ وَ إِنَّهُ ثَقُلَ عَلَى عُثْمَانَ جِوَارِی بِالْمَدِینَةِ کَمَا ثَقُلَ عَلَى مُعَاوِیَةَ بِالشَّامِ فَآلَى أَنْ یُسَیِّرَنِی إِلَى بَلْدَةٍ فَطَلَبْتُ إِلَیْهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ إِلَى الْکُوفَةِ فَزَعَمَ أَنَّهُ یَخَافُ أَنْ أُفْسِدَ عَلَى أَخِیهِ النَّاسَ بِالْکُوفَةِ وَ آلَى بِاللَّهِ لَیُسَیِّرُنِی إِلَى بَلْدَةٍ لَا أَرَى فِیهَا أَنِیساً وَ لَا أَسْمَعُ بِهَا حَسِیساً وَ إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أُرِیدُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَاحِباً وَ مَا لِی مَعَ اللَّهِ وَحْشَةٌ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ‏ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ.

ابو جعفر خثعمى گوید: چون عثمان ابو ذر را بربذه تبعید کرد امیر مؤمنان و عقیل و حسن و حسین علیهم السّلام و عمار بن یاسر رضى اللَّه عنه او را بدرقه کردند؛

در وقت خداحافظى امیر مؤمنان، علیه السّلام فرمود: اى ابا ذر براستى که تو تنها براى خداى عز و جل (در برابر عثمان) خشم کردى، پس بهمان کس که بخاطر او خشم کردى امیدوار باش، و همانا این مردم (یعنى عثمان و دار و دسته‏اش) از وجود تو بر دنیاى خود ترسیدند (و بودن تو را مزاحم دنیاى خود دیدند) ولى تو از کارهاى آنها بر دین خود بیمناک شدى، و از این رو اینها تو را از حومه خود کوچ دادند و ببلا و گرفتارى آزمودند، و بخدا سوگند اگر همه آسمانها و زمین بروى بنده‏اى بسته باشد و آن بنده تقواى خدا را پیشه کند خداوند براى او گشایشى (از آن بلا و گرفتارى) مقرر سازد، پس مبادا چیزى جز حق و راستى تو را به انس و همدمى گیرد، و چیزى جز باطل‏ و نادرستى بهراس اندازد.

آنگاه عقیل بسخن آمده و چنین گفت:

اى ابا ذر تو بخوبى میدانى که ما تو را دوست داریم، و ما هم بخوبى دانسته‏ایم که تو ما را دوست دارى، و تو در حق ما مراعات کردى آنچه را مردم دیگر بجز اندکى از آنها آن را ضایع کردند، پاداش تو با خداى عز و جل خواهد بود، و بهمین خاطر بود که اینان بیرونت کردند. و از وطن آواره‏ات ساختند پاداشت بر خداى عز و جل، از خدا پرهیز داشته باش، و بدان که تن ببلا ندادنت از بى‏تابى است، و دیر پنداشتن تندرستى و رفع بلا از نومیدى است (یعنى اگر حاضر بتحمل در بلا نباشى شخص بى‏تابى هستى. و اگر خیال کنى رفع آن بطول میانجامد و با خود بگوئى چرا از این بلا آسوده نمى‏شوم دلیل بر نومید بودنت از درگاه خداوند است) پس نومیدى و بى‏تابى را از خود دور کن (و مردانه به ایست) و بگو: «حسبى اللَّه و نعم الوکیل»

سپس حضرت حسن بن على علیه السّلام بسخن آمده فرمود:

عموجان این مردم با تو آن کردند که دیدى، و همانا خداى عز و جل در فرازمندترین دیدگاه این وضع را مى‏نگرد، پس ذکر دنیا را با یاد مرگ و جدائى از آن از سر بنه، و سختى آنچه را بر تو میرسد بخاطر آسودگى و سعادت سرانجامش بر خود هموار کن، و شکیبا باش تا پیغمبرت (ص) را دیدار کنى با حال خوشنودى و رضایت از تو ان شاء اللَّه.

سپس حسین علیه السّلام بسخن آمده فرمود:

اى عموجان براستى که خداى تعالى توانا است که این وضع (جانخراشى) را که مى‏بینى دگرگون کند و او است که هر روز در کارى است (و تغییرات و تحولات همه بدست او است)، همانا این مردم دنیاى خود را از تو دریغ داشتند و تو هم دین خود را از آنها بازداشتى و راستى که تو چه بى‏نیازى از آنچه آنان از تو دریغ داشتند و چه نیازمندند آنان بدان چه تو از آنها بازداشتى، بر تو باد بصبر که براستى خیر و خوبى‏ در صبر است، و صبر پیشه کردن از بزرگوارى است، و بى‏تابى مکن که بى‏تابى سودت نبخشد.

سپس عمار رضى اللَّه عنه آغاز سخن کرده چنین گفت:

اى ابا ذر خدا بهراس و وحشت اندازد آنکه تو را بهراس انداخت و بترساند آنکه تو را ترساند و براستى سوگند بخدا که چیزى مردم را از حقگوئى باز نداشته جز دل بستن بدنیا و دوستى آن، بدان که طاعت و فرمانبردارى در پرتو اکثریت است (مجلسى (ره) گوید یعنى مردم عموما تابع اکثریت هستند اگر چه آن اکثریت بر باطل باشد، و ممکن است مقصود این باشد که طاعت با جماعت اهل حق است ...) و سلطنت و فرمانروائى از آن کسى است که بدان دست یافته، و براستى این گروه مردم را براى رسیدن بدنیاشان دعوت کردند و آنها دعوتشان را پذیرفتند و در مقابل دین خود را بدانها دادند و در نتیجه زیان دنیا و آخرت را بردند و زیان آشکارا براستى همین است.

آنگاه ابو ذر رضى اللَّه عنه بسخن آمده گفت:

سلام و رحمت خدا بر همگى شما باد، پدر و مادرم بقربان این چهره‏ها که براستى هر گاه من شما را مى‏بینم بیاد رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم مى‏افتم، و دلخوشى من در سکونت مدینه تنها شما بودید، ولى بودنم در مدینه بر عثمان ناگوار بود (و مرا مزاحم کارهاى خویش میدید) چنانچه در شام نیز توقف من بر معاویه ناگوار مینمود و از این رو تصمیم گرفت مرا بشهر دیگرى تبعید کند. من از او خواستم که آن شهر را کوفه قرار دهد (و مرا بکوفه تبعید کند) ولى او بخیال خود ترسید اگر من بکوفه روم آن شهر را بر علیه برادرش (ولید بن عقبه که برادر مادرى عثمان بود) بشورانم، و بخدا سوگند خورد که مرا بشهرى تبعید کند که در آنجا هیچ گونه همدمى نداشته باشم و آوازى نشنوم، و براستى که من جز خداى عز و جل یار و یاورى نخواهم و در پناه او هراس و وحشتى ندارم، خدا مرا بس است و معبودى جز او نیست بر او توکل کنم و او است پروردگار عرش بزرگ و درود خدا بر آقاى ما محمد و خاندان پاکش باد.