سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه جلسه425

ادامه جلسه425


تدبر

1) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فی‏ کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُهاجِرینَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً»

در این آیه پس از اینکه اعتبار رسومی مانند پدرخواندگی و یا اینکه زن همچون مادر باشد، را زیر سوال برد و فرمود که اینها فقط در حد لقلقه زبان است و ارزشی ندارد و معیار اصلی همان روابط واقعی والدین و فرزندان است؛ اعتبار جدیدی را مطرح کرد و آن نسبتی است که پیامبر ص با امت برقرار می‌کند؛ که این نسبت از نسبت پدر-فرزندی بالاتر است، به همین جهت خودش همچون پدر واقعی این امت، و بلکه بالاتر از پدران طبیعی (حدیث5) است، و همسرانش - مادام که شأن و جایگاه خود را در تبعیت از دستورات پیامبر ص را حفظ کرده باشند (توضیح در تدبر5) - به منزله مادران این امت قلمداد می‌شوند؛ و اهل بیت ایشان، به همین ترتیب، سزاوارترند از مهاجرین و سایر مومنان. (حدیث2 و حدیث3) و این مطلبی است که در کتاب خدا ثبت و ضبط است؛ و اگر کسی بگوید کتاب خدا برای ما کافی است، و منظورش این باشد که ما به اهل بیت ع نیازی نداریم، صریحا خلاف کتاب خدا سخن گفته است.

ثمره انسان‌شناختی و دین‌شناختی

زندگی انسان آمیخته‌ای از واقعیات و اعتباریات است.

این اعتباریات، مادام که پشتوانه‌ای ندارند، در مقابل واقعیات زندگی رنگ می‌بازند و بیش از سخنی در دهان (لقلقه زبان) هیچ ارزشی ندارند. بر همین اساس، هم حکم ظهار (ادعای اینکه همسرم همچون مادرم است) را با قاطعیت لغو کرد و هم قلمداد کردن فرزندخوانده به جای فرزند واقعی را؛ چرا که به نحو طبیعی، رابطه والدین و فرزندان یک رابطه واقعی است.

اما  واقعیت و حقیقت انسان دو ساحت وجودی مهم دارد:‌ یکی ساحت طبیعت و غریزه، و دیگری ساحت فطرت. اگر رسوم و اعتباریاتی که در زندگی انسان وضع می‌شود، به پشتوانه فطرت باشد، درست است که در ساحت طبیعت و غریزه مابه‌ازایی ندارد، اما برتر از همه روابط طبیعی و غریزی است؛ لذا پیامبر ص که حیات معنوی را برای انسان می‌آورد (انفال/24) جایگاهی برتر از پدر حقیقی پیدا می‌کند؛ و همچنین با اینکه حکم «ظهار» (قلمداد کردن یک نفر به جای مادر که ازدواج را ناممکن می‌سازد) صریحا باطل اعلام شده بود، اما شأن پیامبر ص بقدری تسری پیدا می‌کند که زنان او هم همچون مادر می‌گردند (آن هم دقیقا از همان حیث که «ظهار» باطل شده بود، یعنی حرمت ازدواج).

این مطلب یکی از ظرایف مهم دین‌شناسی است که انسان بفهمد اعتبارات شریعت چگونه گاه از حیث ظاهر شبیه اعتباراتی است که خود شریعت با آنها بشدت مخالفت کرده است؛ و دریابد که تفاوت این دو چیست که با اینکه هر دو اعتباری‌اند، اما یکی بشدت مورد مخالفت قرار می‌گیرد و دیگری از روابط طبیعی هم بالاتر می‌شود.


2) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

مقصود از اینکه «پیامبر نسبت به مومنان از خودشان هم سزاوارتر است» چیست؟

الف. او به تدبیر آنها سزاوارتر است و حکم وی بر حکم خودشان مقدم است چون اطاعت از او در ردیف اطاعت از خدا دانسته شده است (ابن‌زید، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص530)

ب. دعوت او بر خواسته‌های خودشان هم مقدم است؛ یعنی اگر او مومنان را به چیزی فرابخواند ولی خودشان چیز دیگری دلشان بخواهد باید دعوت پیامبر ص را اجابت کنند (ابن‌عباس و عطا، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص530)

ج. گفته شده که هنگامی که پیامبر ص می‌خواست برای غزوه تبوک برود برخی بهانه آوردند که ما باید از پدر و مادرهایمان اجازه بگیریم و این آیه در رد سخن آنها نازل شد (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص530)

د. حکم پیامبر بر مومنان از حکم مومنان بر همدیگر برتر است؛ (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص530) یعنی در مقایسه با جایی که فرموده بود همه مومنان نسبت به همدیگر ولایت دارند «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» (توبه/71) اینجا می‌فرماید که ولایت پیامبر فوق ولایت همه آنها بر همدیگر است. (المیزان، ج16، ص276)

ه. می‌خواهد تاکید کند که هر پیامبری به منزله پدر آن امت است و لذاست که مومنان با هم برادرند (مجاهد، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص530)

و. علامه طباطبایی بعد از نقل برخی از اقوال فوق، معتقد است که هریک از این اقوال اگر بخواهد بگوید که این اولویت فقط در همان جهت است، خطاست زیرا این اولویت، اطلاق دارد، و همه موارد فوق و هر مورد دیگری را هم شامل می‌شود؛ یعنی آنچه مومن برای خود می‌بیند اعم از حفظ و محبت و کرامت و پاسخ به خواسته‌ها و اعمال اراده و ...، هریک از اینها اگر به نحوی دائر مدار بین نظر خودش و نظر پیامبر ص شود، باید جانب پیامبر ص را ترجیح دهد؛ خواه در امور دینی و خواه در امور دنیایی. (المیزان، ج16، ص276)؛ یعنی می‌خواهد بفرماید: «شرط مومن بودن این است که در تمام شؤون زندگی و هر اراده و تصمیمی باید پیامبر ص را بر خودمان مقدم بداریم.» (ایستاده در باد، ص114)

ز. ...


3) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

اینکه «پیامبر نسبت به مومنان از خودشان هم سزاوارتر است»،

می‌تواند بیان یک مطلب تکوینی باشد، که اشاره است به جایگاه پیامبر در عالم که همان مقام «رحمة للعالمین» است (جلسه414، تدبر2 http://yekaye.ir/al-anbiaa-21-107/ )

و می‌تواند بیان یک مطلب تشریعی باشد، بویژه که موضوع را روی «مومنین» برده است؛‌ یعنی «شرط مومن بودن این است که در تمام شؤون زندگی و هر اراده و تصمیمی باید پیامبر ص را بر خودمان مقدم بداریم.» (ایستاده در باد، ص114)


4) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

«پیامبر نسبت به مومنان از خودشان هم سزاوارتر است»

چرا؟

الف. هرکسی ظاهرا خودش است که بیش از هرکس دیگری خود و سعادت خویش را دوست دارد. اما کسی که ایمان می‌آورد می‌فهمد که کسان دیگری (خدا، پیامبر ص و امام ع) هستند که بیش از خود وی، سعادت وی را می‌جویند؛ به علاوه که راه سعادت را بهتر از ما می‌شناسند، پس طبیعتا اراده و تصمیمی آنها در مورد ما، برای خود ما بهتر است. به همین جهت است که می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم‏: ای کسانی که ایمان آورده‌اید خدا و رسولش را اجابت کنید وقتی شما را می‌خوانند بدانچه شما را زنده می‌کند» (انفال/24) (اقتباس از ایستاده در باد، ص114-116)

ب. زیرا خداوند که به صلاح حال ما آگاهتر است و پیامبر را رحمة للعالمین فرستاده، چنین نسبتی را بین ما و پیامبر ص قرار داده است.

ج. ...


5) «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»

مقصود از اینکه «زنان پیامبر ص، مادران شمایند» چیست؟

واضح است که آنها مادر تکوینی ما نیستند، پس این یک حکم تشریعی است، به معنای اینکه آنها به منزله مادر شمایند از حیث لزوم احترام گذاشتن به آنها و حرمت ازدواج با آنها، چنانکه در آیه33 تصریح می‌کند «وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً». و قطعا این حکم تشریعی در همه زمینه‌ها نیست (که از همه جهت شبیه مادرمان باشند) چنانکه به تصریح قرآن حجاب در مقابل مومنان بر آنان واجب بوده و ازدواج با فرزندان آنها - که از غیر پیامبر داشته‌اند - هم بر مردم جایز بوده و بین آنها و سایر مومنان رابطه ارث برقرار نبوده و ... (مجمع‌البیان، ج8، ص530؛ المیزان، ج16، ص277).

بحثی تاریخی

اگر احترام زنان پیامبر ص به عنوان «ام‌المومنین» لازم است، پس چرا حضرت علی ع در جنگ جمل با عایشه جنگید؟

ببینیم اصحاب امیرالمومنین ع چه پاسخی برای این اشکال داشتند:

حکایت

معاویه بعد از اینکه به حکومت رسید یکبار پیرمردی را دید  بسیار شجاع و جسور؛ که در جنگهای مختلف همراه حضرت علی ع با معاویه جنگیده بود. باب صحبت را با او باز کرد تا بدینجا رسید که:

معاویه: آیا در یوم جمل بودی؟

پیرمرد: یوم جمل چیست؟

معاویه: روزی که عایشه با علی ع جنگید.

پیرمرد: غایب نبودم.

معاویه: پیرمرد! حق با علی ع بود یا با عایشه؟

پیرمرد: معلومه، با علی ع!

معاویه: مگر خدا نفرموده است که «و همسران او مادران آنهایند» و پیامبر نگفت «او ام‌المومنین است»؟

پیرمرد: مگر خدا نفرموده است: «ای زنان پیامبر ... و در خانه‌هایتان بنشینید و مانند خودنمایی‌های جاهلیت خودنمایی نکنید» و مگر پیامبر ص به علی ع نفرمود: «علی! تو جانشین من در زنان و خانواده‌ام هستی و طلاق آنها به دست توست» آیا نمی‌بینی که عایشه در این مطلب با خداوند متعال مخالفت کرد و عصیان خدا و رسول او را نمود و از خانه‌اش خارج شد و در این راه خون مسلمانان را بر زمین ریخت و اموال آنها را بر باد داد؛ پس لعنت خدا بر قوم ظالم؛ که او همانند زن نوح در آتش است و بد جایگاهی برای کافران است.

(درباره معنای طلاق زنان پیامبرص بعد از شهادت ایشان به لینک زیر مراجعه کنید)

الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص79

...فَقَالَ مُعَاوِیَةُ لِلشَّیْخِ هَلْ حَضَرْتَ یَوْمَ الْجَمَلِ قَالَ وَ مَا یَوْمُ الْجَمَلِ قَالَ مُعَاوِیَةُ یَوْمَ قَاتَلَتْ عَائِشَةُ عَلِیّاً قَالَ وَ مَا غِبْتُ عَنْهُ قَالَ مُعَاوِیَةُ یَا شَیْخُ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ أَمْ مَعَ عَائِشَةَ قَالَ الشَّیْخُ بَلْ مَعَ عَلِیٍّ قَالَ مُعَاوِیَةُ یَا شَیْخُ أَ لَمْ یَقُلِ اللَّهُ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ قَالَ النَّبِیُّ ص هِیَ أُمُّ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ الشَّیْخُ أَ لَمْ یَقُلِ اللَّهُ تَعَالَى یا نِساءَ النَّبِیِّ إِلَى قَوْلِهِ وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏ وَ قَالَ النَّبِیُّ ص أَنْتَ یَا عَلِیُّ خَلِیفَتِی عَلَى نِسَائِی وَ أَهْلِی وَ طَلَاقُهُنَّ بِیَدِکَ أَ فَتَرَاهَا خَالَفَتْ اللَّهَ تَعَالَى فِی ذَلِکَ عَاصِیَةً اللَّهَ وَ رَسُولَهُ خَارِجَةً مِنْ بَیْتِهَا وَ هِیَ فِی ذَلِکَ سَفَکَتْ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ وَ أَذْهَبَتْ أَمْوَالَهُمْ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ هِیَ کَامْرَأَةِ نُوحٍ فِی النَّارِ وَ لَبِئْسَ مَثْوَى الْکَافِرِینَ.

توضیح تکمیلی درباره معنای طلاق زنان پیامبرص بعد از شهادت ایشان

سعد بن عبدالله قمی، در تشرفی که خدمت امام حسن عسگری و امام زمان ع داشت، (و حکایت آن در جلسه408، حدیث3 گذشت http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/ ) از امام زمان ع سوال می‌کند:

برای ما از شما روایت شده است که «رسول خدا ص طلاق زنانش را به دست امیرالمومنین ع سپرد تا اینکه ایشان در جنگ جمل به عایشه پیغام فرستاد که تو با فتنه‌ای که برپا نمودی وضعیت اسلام و اهلش را تیره و تار نمودی و با نادانی‌ات فرزندانت را به ورطه هلاکت کشاندی؛ ‌یا از این آشوبت دست برمی‌داری و یا طلاق تو را جاری می‌کنم» در حالی که علی‌القاعده طلاق زنان پیامبر ص با رحلت ایشان حاصل شده بود.

فرمود: طلاق چیست؟

گفتم: باز کردن راه.

فرمود: اگر طلاق آنها با وفات رسول خدا ص انجام شده بود و راهشان باز بود پس چرا ازدواج کردن آنها جایز نبود؟

گفتم: چون خداوند عز و جل ازدواج را بر آنها حرام کرده بود.

فرمود: چگونه چنین است در حالی که [اگر چنین باشد] مرگ [همسر] راه آنها را باز می‌کند.

گفتم: فرزند مولای من! برایم توضیح دهید معنی این طلاقی که رسول خدا ص حکمش را به امیرالمومنین ع واگذار کرده بود.

فرمودند: خداوند - تَقَدَّسَ اسْمُهُ- شأن زنان پیامبر ص را بالا برد و آنها را به شرف مادران [امت] اختصاص داد؛ و رسول خدا ص فرمود: این شرف برای آنها باقی است مادامی که در طاعت خداوند باشند؛ پس اگر هریک از آنها بعد از من با شورش علیه تو، عصیان خدا را کرد طلاق را در مورد وی جاری ساز و او را از شرف مادر مومنین بودن ساقط گردان.[1]

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص459


6) «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ»

مقصود از «اولویت خویشاوندان نسبت به همدیگر از مومنان و مهاجران» چیست؟[2]

الف. «مِن» برای مقام مقایسه است: اینها اولی هستند از آنها»؛ درواقع، پس از پیمان برادری که پیامبر ص بین مسلمانان برقرار کرد، افراد بر اساس پیمان برادری و موالات از هم ارث می‌بردند؛ این آیه آن حکم را نسخ کرد و مبنای ارث بردن را صرفا رابطه خانوادگی طبیعی قرار داد. المیزان، ج16، ص277).

ب. می‌توان «مِن» را «مِن بیانیه» گرفت  (خویشاوندانی که از مومنان و مهاجران هستند) (مجمع البیان، ج‏8، ص531؛ المیزان، ج16، ص277). آنگاه بر این اساس، آیه در مقام بیان این است که رابطه ارث بردن فقط بین مومنان است و کافر از مومن ارث نمی‌برد.

ج. بعد از اینکه زنان پیامبر ص را به منزله مادران مومنان معرفی کرد، خواست تاکید کند که این مادری از همه جهت نیست؛ و مثلا ارث بردن، کاملا به رابطه خانوادگی واقعی برمی‌گردد. (مجمع‌البیان، ج8، ص530)

د. مقصود از خویشاوندان، نه مطلق خویشاوندان، بلکه اهل بیت پیامبر ص است، و مقام بحث ادامه همان «اولی بودن پیامبر ص بر مومنان است» و می‌خواهد بفهماند که نه‌تنها پیامبر بر مومنان اولی است؛ بلکه اهل بیت ایشان هم بر مومنان و مهاجران اولی هستند؛ و این ناظر به همان حق حاکمیت اهل بیت ع است که به تبع پیامبر می‌باشد. (حدیث3)

ه. ...


7) «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ»

اینکه اولی‌الارحام نسبت به هم، اولی هستند از مومنان، معلوم است؛ اما چرا کلمه «مهاجران» را آورد؟ (چرا که مهاجران هم خودشان بخشی از مومنان می‌باشند)

الف. اگر معنای آیه را در فضای ترجیح ارث درنظر بگیریم (تدبر6، بند الف) آنگاه شاید می‌خواهد در مقام نسخ ارث بردن برادر دینی، بر آن فضای عاطفی و ایثاری که بین انصار با مهاجران ایجاد شده بود غلبه کند؛ چون غالبا مهاجران بودند که نیازمند بودند و از انصار ارث می‌بردند؛ یعنی می‌خواهد بگوید دیگر ارث بردن در خویشاوندان، بر ارث بردن مهاجران از شما مقدم است؛ چون آن مساله ارث بردن مهاجران، یک مساله مقطعی بوده است.

ب. اگر معنای آیه را ترجیح اهل بیت ع بر دیگران در مقام حکومت بدانیم (تدبر6، بند د) آنگاه این کلمه «مهاجرین» دلالت معنایی خاصی بعد از پیامبر ص دارد، بویژه که بعد از شهادت پیامبر ص، از پیامبر ص حدیثی روایت شد که «امام باید از قریش باشد» و قریش، مهاجران بودند. یعنی آیه در فضایی که مسلمانان پذیرفته‌اند که جانشین پیامبر در حکومت، باید از مهاجران باشد، تاکید می‌کند که در این مقام، اولی‌الارحامِ پیامبر ص، نه‌تنها نسبت به عموم مومنان، و بلکه نسبت به مهاجران، که شما می‌گویید خلیفه باید از میان آنها باشد، نیز اولویت دارند.

ج. ...


8) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فی‏ کِتابِ اللَّهِ»

جایگاه عبارت «فی کتاب الله» در این آیه، به نحوی است که می‌تواند معانی متعددی را برساند و همگی هم می‌توانند درست باشند:

از زاویه اول، هم می‌تواند فقط متعلق به عبارت آخر باشد (اولویت خویشاوندان) و هم می‌تواند ناظر به کل سه عبارت قبل (اولویت پیامبر بر مومنان، به منزله مادر بودن همسران ایشان، و اولویت خویشاوندان) باشد؛ و هم ناظر به کل آیات قبل و مطالبی که در آنها هم گفته شد (مانند اینکه فرزندخوانده را فرزند نشمرید؛ یا حکم «ظهار» و ...)

از زاویه دوم، می‌تواند مراد از آن «لوح محفوظ» یا «قرآن کریم» یا «خود همین سوره» و یا «کتاب آسمانی قبلی» (مشخصا: تورات) باشد (تلفیق نظر مجمع البیان، ج‏8، ص531 و المیزان، ج16، ص277).

و از زاویه سوم، می‌تواند «کتاب تکوین» یا «کتاب تشریع»‌ باشد.

و ضرب هر یک از این زوایا در دیگری اقسام متعددی را پیش رو می‌گذارد که اغلب آنها ممکن است مد نظر بوده باشد (البته برخی از آنها علی‌القاعده مد نظر نیست؛ مثلا اگر منظور کتاب تکوین باشد، آنگاه برخی از گزینه‌های فوق، مانند مادر بودن همسران پیامبر ص را شامل نمی‌شود)


9) «إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً»

مقصود از اینکه «مگر اینکه برای اولیائتان [اقدام] «معروفی» انجام داده باشید» چیست؟

الف. معنای «معروف» در اینجا «وصیت» است و می‌خواهد بفرماید با اینکه نظم ارث در شریعت معلوم شده است (که چه کسانی اولویت دارند) و حکم ارث برادران ایمانی، نسخ شده است؛ اما به جایش قانون وصیت قرار داده شده و انسان با وصیت می‌تواند مقداری (تا ثلث اموال خود) را به کسانی که خودش می‌پسندد اختصاص دهد، خواه جزء خویشاوندانش باشند یا نباشند. (مجمع البیان، ج‏8، ص531؛ المیزان، ج16، ص277).

ب. ...



پیامبر نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است؛ و همسرانش [به‌منزله] مادران آنهایند؛ و خویشاوندان برخی نسبت به برخی دیگر [آن گونه که] در کتاب خدا [مقرر شده] اولی هستند از مومنان و مهاجران؛ مگر اینکه نسبت به دوستانتان [وصیت] شایسته‌ای کرده باشید؛ آن [مطلب] در کتاب رقم خورده است.


10) «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

حکایت

روایت شده است که روزی عمر بن خطاب بر منبر رسول خدا ص نشسته بود و خطبه می‌خواند و در خطبه‌اش ادعا کرد که اوست که نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است.

امام حسین ع [که علی‌القاعده آن زمان، کودک یا نوجوانی بیش نبوده‌اند] از کنار مسجد بانگ برداشت: ای دروغگو! پایین بیا از منبر پدرم رسول خدا، که منبر پدرت نیست!

عمر گفت: واقعا؟! این منبر پدرت است، نه منبر من؟! کی این را به تو یاد داده؟ این کار پدرت علی بن ابی‌طالب است!

حسین ع فرمود: اگر از پدرم در آنچه به من دستور داده، اطاعت کنم، به جانم سوگند که او هدایت‌کننده و من هدایت‌شده خواهد بود؛ او بر گردن مردم از زمان رسول خدا ص بیعتی دارد که جبرئیل آن را از نزد خداوند متعال نازل کرده و جز کسی که منکر قرآن است آن را انکار نمی‌کند، مردم به دل آن را شناختند اما به زبان انکارش کردند؛ وای بر کسانی که منکر حق ما اهل بیت ع هستند، که چگونه حضرت محمد ص با غضبی دائم و عذابی شدید با آنها مواجه خواهد شد؟!

عمر گفت: حسین! هرکس حق پدرت را انکار کرده باشد لعنت خدا بر او باد. ما را مردم امیر کردند و ما هم امارت را پذیرفتیم. اگر مردم پدرت را امیر می‌کردند اطاعتش می‌کردیم.

حسین ع فرمود: پسر خطاب! کدام مردم تو را بر خودش امیر کرد، قبل از اینکه تو ابوبکر را بر خودت امیر کنی، تا او تو را بر مردم امیر کند، بدون هیچ حجتی از جانب پیامبر ص و رضایتی از جانب آل محمد ص؟ آیا رضایت شما حاکی از رضایت حضرت محمد ص بود اما رضایت اهل خودش را ناخوشایند می‌داشت؟ اما به خدا سوگند اگر برای زبان گفته‌ای بود که همواره تصدیقش می‌کرد و عملی بود که مومنان یاری‌اش می‌دادند، هیچگاه بر گردن آل محمد سوار نمی‌شدی و بر منبرشان بالا نمی‌رفتی و نمی‌توانستی با کتابی بر آنها حکومت کنی که درباره آنها نازل شده و تو نه حروف مقطعه‌اش را می‌شناسی و نه تاویلش را می‌دانی و بهره‌ات از آن جز شنوایی گوش‌ها نیست؛ خطاکار و صواب‌کار نزدت یکسان‌اند! پس خدا جزای تو را دهد و از تو درباره آن بدعتی که گذاشتی سوال کند.

عمر با عصبانیت از منبر پایین آمد و با عده‌ای از اصحابش به درب منزل امیرالمومنین ع رفتند . اجازه گرفت و وارد شد و گفت:

ای ابوالحسن! امروز ما از پسرت حسین چه کشیدیم؟! با صدای بلند در مسجدالحرام ما را خطاب می‌کند و اراذل و اوباش و اهل مدینه را علیه ما می‌شوراند!

حسن ع فرمود: مثل حسینی که پسر پیامبر ص است، کسی را که [حقی در] حکومت ندارد می‌دوشد؟ یا به وسیله اراذل و اوباش بر اهل دین سخن می‌گوید؟! به خدا سوگند که جز با کمک اراذل و اوباش به این [مقام] دست نیافتی؛ خدا لعت کند هر که را اراذل و اوباش را می‌شوراند!

امیرالمومنین ع فرمود: ابامحمد! [= کنیه امام حسن ع] صبر کن! نه تو کسی بودی که این قدر زود عصبانی شود و نه حَسَب و نَسَبت پست است و نه رگ سودانی‌ها را داری [ظاهرا کنایه از افرادی که سریع رگ گردنشان از عصبانیت بیرون می‌زند]. سخن مرا بشنو و در سخن گفتن عجله مکن.

عمر گفت: ابوالحسن! این دو تا دنبال چیزی هستند؟ جز به خلافت رضایت نمی‌دهند!

امیرالمومنین ع فرمود: آنها نسبشان به پیامبر ص نزدیکتر از آن است که دنبال چیز بیهوده‌ای راه بگیرند؛ اما پسر خطاب، آنها را به حق خودشان راضی کن تا کسانی که که بعد از آنها می‌آیند از تو راضی شوند.

گفت:‌رضایتشان به چیست؟

فرمود: رضایتشان به برگشت از خطاست و خودداری از گناه با توبه!

عمر گفت: ابوالحسن! پسرت را ادب [تنبیه] کن که به پر و پای سلاطینی که حاکم در زمین‌اند نپیچد!

امیرالمومنین ع فرمود: من اهل معصیت را به خاطر معصیتشان ادب [تنبیه] می‌کنم و نیز کسی را که از لغزش و هلاکتش نگرانم [ادب می‌کنم]؛ اما کسی که پدرش رسول خدا ص باشد و دودمانش ادب است؛ به هیچ ادب بهتری از آنچه که دارد منتقل نمی‌شود؛ اما تو آنها را راضی کن!

پس عمر خارج شد. عثمان و عبدالرحمن عوف به سراغش آمدند و عبدالرحمن گفت: اباحفص! چکار کردی؟ چقدر دلیل آوردنت طول کشید؟!

عمر گفت: و آیا دلیل جز به نفع علی و پسرانش تمام شد؟!

عثمان گفت: آنها فرزندان عبدمناف‌اند که باشرافت بوده‌اند ولی مردم بهره‌ای ندارند.

عمر گفت: فکر نمی‌کنم در تو چیزی یافت شود که جای افتخار داشته باشد؟ مگر اینکه به حماقتت افتخار کنی!

عثمان لباس وی را گرفت و محکم کشید و گفت: پسر خطاب! مثل اینکه آنچه را من گفتم منکری؟!

که عبدالرحمن میانشان وارد شد و آنها را از هم جدا کرد و مردم هم متفرق شدند.[3]

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص293


این را در کانال نگذاشتم

11) «کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً»

مقصود از «این مطلب در کتاب نوشته شده است» چیست و چرا با اینکه در همین آیه فرموده بود که این مطلب در «کتاب الله» است، دوباره در پایان آیه این عبارت را آورد.

الف. مقصود همان «کتاب الله» است به همه معانی‌ای که در تدبر8 گذشت، و آوردن مجدد آن از باب تاکید است.

ب. شاید می‌خواهد اشاره کند که این حکم، یک مطلب سلیقه‌ای و یا زمانمند نیست که الان بگوییم و فردا دیگر نیازی به آن نباشد، بلکه مطلبی است که قبلا در کتاب (لوح محفوظ)‌رقم خورده است.

ج. ...




[1] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَاتِمٍ النَّوْفَلِیُّ الْمَعْرُوفُ بِالْکِرْمَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عِیسَى الْوَشَّاءُ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ طَاهِرٍ الْقُمِّیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّیْبَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَسْرُورٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّیِّ قَالَ:

... نَظَرَ إِلَیَّ مَوْلَانَا أَبُو مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ‏ مَا جَاءَ بِکَ یَا سَعْدُ فَقُلْتُ شَوَّقَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَلَى لِقَاءِ مَوْلَانَا قَالَ وَ الْمَسَائِلُ الَّتِی أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَهُ عَنْهَا قُلْتُ عَلَى حَالِهَا یَا مَوْلَایَ قَالَ فَسَلْ قُرَّةَ عَیْنِی وَ أَوْمَأَ إِلَى الْغُلَامِ فَقَالَ لِیَ الْغُلَامُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ مِنْهَا فَقُلْتُ لَهُ مَوْلَانَا وَ ابْنَ مَوْلَانَا إِنَّا رُوِّینَا عَنْکُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص جَعَلَ طَلَاقَ نِسَائِهِ بِیَدِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع حَتَّى أَرْسَلَ یَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى عَائِشَةَ أَنَّکِ قَدْ أَرْهَجْتِ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ أَهْلِهِ بِفِتْنَتِکِ وَ أَوْرَدْتِ بَنِیکِ حِیَاضَ الْهَلَاکِ بِجَهْلِکِ فَإِنْ کَفَفْتِ عَنِّی غَرْبَکِ وَ إِلَّا طَلَّقْتُکِ وَ نِسَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص قَدْ کَانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاتَهُ قَالَ مَا الطَّلَاقُ قُلْتُ تَخْلِیَةُ السَّبِیلِ قَالَ فَإِذَا کَانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَدْ خُلِّیَتْ لَهُنَّ السَّبِیلُ فَلِمَ لَا یَحِلُّ لَهُنَّ الْأَزْوَاجُ قُلْتُ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى حَرَّمَ الْأَزْوَاجَ عَلَیْهِنَّ قَالَ کَیْفَ وَ قَدْ خَلَّى الْمَوْتُ سَبِیلَهُنَّ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِی یَا ابْنَ مَوْلَایَ عَنْ مَعْنَى الطَّلَاقِ الَّذِی فَوَّضَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُکْمَهُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَقَدَّسَ اسْمُهُ عَظَّمَ شَأْنَ نِسَاءِ النَّبِیِّ ص فَخَصَّهُنَّ بِشَرَفِ الْأُمَّهَاتِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ هَذَا الشَّرَفَ بَاقٍ لَهُنَّ مَا دُمْنَ لِلَّهِ عَلَى الطَّاعَةِ فَأَیَّتُهُنَّ عَصَتِ اللَّهَ بَعْدِی بِالْخُرُوجِ عَلَیْکَ فَأَطْلِقْ لَهَا فِی الْأَزْوَاجِ وَ أَسْقِطْهَا مِنْ شَرَفِ أُمُومَةِ الْمُؤْمِنِین‏.

[2] . خوب است توجه شود که تعبیر «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فی‏ کِتابِ اللَّه‏» در آیه آخر سوره انفال هم آمده است.

[3] .