سفارش تبلیغ
صبا ویژن

423) سوره احزاب (33) آیه 4 ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَل

بسم الله الرحمن الرحیم

423) سوره احزاب (33) آیه 4 

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللاَّئی‏ تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبیلَ

ترجمه

خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده؛ و همسرانتان را که با آنها «ظهار» می‌کنید مادرانتان قرار نداده، و فرزندخوانده‌هایتان را هم فرزندانتان نگردانده است. آن سخن شماست به دهانتان؛ و خداوند است که حق می‌گوید و او راه می‌نمایاند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی


کلمه «تُظاهِرُونَ»[1] و «ظهار» در عبارت «أَزْواجَکُمُ اللاَّئی‏ تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ» یک اصطلاح است که اشاره به یکی از رسوم فرهنگ جاهلی دارد که اسلام آن را برانداخت؛ و آن این بود که شوهر گاهی به همسرش می‌گفت: «أنت عَلَیَّ کَظَهرِ اُمّی: تو بر من مانند پشت مادرم هستی» و با این جمله زنش را بر خودش حرام می‌کرد؛ و زن را در یک حالت بلاتکلیفی رها می‌نمود: از طرفی دیگر با او مانند همسرش رفتار نمی‌کرد؛ و از طرف دیگر، طلاقش نداده بود که زن بتواند برود و با مرد دیگری زندگی کند. قرآن کریم این رسم جاهلی را برانداخت و چنین سخنی را بی‌اعتبار دانست و در آیه3 سوره مجادله برای مجازات کسی که چنین کند کفاره‌ای قرار داد. (مجمع البیان، ج‏8، ص527)

هر دو جمله «اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ» و «هُوَ یَهْدِی السَّبیلَ» جملات اسمیه هستند و حاوی تاکیدی بیش از حالتی که مطلب به صورت جمله فعلیه می‌آمد(مثلا می‌فرمود: یَقُولُ اللَّهُ الْحَقَّ؛ یَهْدِی اللَّهُ السَّبیلَ) و در هر دو تاکید بر مبتدا (فاعل) است: خداست که حق را می‌گوید، و خداست که راه را مینمایاند.

«أَدْعِیاءَ»

از ماده «دعو» (خواندن) است که درباره اصل این ماده (به معنای توجه کردن به کسی و خواندن او) در جلسه 317 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-hajj-22-12/

اما کلمه «ادعیاء» را جمعِ شاذ از «دَعیّ» (بر وزن فعیل) دانسته‌اند (کنزالدقائق، ج10، ص316) که به معنای این است که کسی را به عنوان فرزند به کس دیگر منسوب کنند که واقعا فرزند او نیست (مجمع البحرین، ج‏1، ص140و144) که ظاهرا در زبان عربی هم بر فرزندخوانده حمل می‌شود و هم در مورد فرزند نامشروع (حرامزاده). در قرآن کریم تنها در دو مورد و به صورت جمع آمده (احزاب/4 و 37) و در هر دو مورد، به همین معنای فرزندخوانده است.

شأن نزول

گفته‌اند[2] عبارت «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ: فرزندخوانده‌هایتان را فرزندانتان قرار نداده است» در مورد زید بن حارثه نازل شده است. وی در زمان جاهلیت اسیر شده بود و وی را در بازار برده فروشان به فروش آورده بودند. حضرت محمد ص پول خرید وی را پرداخت کرد و او در خانه پیامبر ص بزرگ شد و هنگامی که پیامبر ص نبوتش را ابراز کرد وی اسلام آورد. بعدها پدرش به مکه آمد و به ابوطالب گفت به برادرزاده‌ات بگو او را به من بفروشد یا آزادش کند؛ پیامبر ص فرمود: او آزاد است و هرجا بخواهد می‌تواند برود؛ اما وی حاضر نشد از نزد پیامبر ص برود. پدرش که چنین دید از وی تبری جست و گفت او دیگر فرزند من نیست و پیامبر ص او را به فرزندخواندگی قبول کرد؛ و خیلی‌ها او را زید بن محمد ص می‌خواندند. چنین بود تا بعدا در مدینه به عقد زینب بنت جحش درآمد اما نتوانستند به زندگی مشترک ادامه دهند و زید زینب را طلاق داد و به دستور خداوند حضرت محمد ص با زینب ازدواج کرد تا این رسم جاهلی را براندازد. یهودیان و منافقان پیامبر ص را مذمت کردند که او با زن پسرش ازدواج کرده؛ و خداوند این آیات را نازل کرد که پسرخوانده مانند پسر واقعی نیست. (مجمع البیان، ج‏8، ص527) [3]

چه‌بسا فلسفه این ازدواج و این آیات، آن بود که: چون زید به عنوان پسرخوانده پیامبر ص مطرح شده بود و عرب، پسرخوانده را همچون پسر خود شخص قلمداد می‌کرد، خداوند خواسته نشان دهد که نسل پیامبر ص از طریق حضرت زهرا س ادامه یافته و با الزام پیامبر ص به ازدواج با زن مطلقه زید، تثبیت کند که زید پسر پیامبر ص نیست؛ چنانکه خود زید هم بعد از نزول این آیات اصرار داشت که مردم وی را در عداد حضرت زهرا س که فرزند واقعی پیامبر ص بوده، قرار ندهند و در کلامی از خود پیامبر ص، همین اقدام زید، که حریم اهل بیت ع را نگه می‌داشت، یکی از فضائل مهم وی برشمرده شده است. (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص642-645)[4]

حدیث  

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

محبت ما و محبت دشمن ما در درون یک انسان جمع نمی‌شود؛ چرا که خداوند عز و جل می‌فرماید:

«خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده است.»

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص439

قَالَ عَلِیٌّ ع:

لَا یَجْتَمِعُ حُبُّنَا وَ حُبُّ عَدُوِّنَا فِی جَوْفِ إِنْسَانٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ.»[5]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که کافر را دوست بدارد خدا را دشمن داشته است و کسی که کافر را دشمن بدارد خدا را دوست داشته است؛ سپس فرمود: دوستِ دشمن خدا، دشمن خداست.

صفات الشیعة، ص9؛ الأمالی( للصدوق)[6]، ص605

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ: مَنْ أَحَبَّ کَافِراً فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَ کَافِراً فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ ثُمَّ قَالَ ع صَدِیقُ عَدُوِّ اللَّهِ عَدُوُّ اللَّهِ.[7]


3) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید: «خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده است.» روایت شده است که: امیرالمومنین ع می فرمود:

هیچ بنده‌ای از بندگان خدا - از آنهایی که خداوند دلشان را به ایمان آزموده - نیست مگر اینکه مودت و دوستی ما را بر دلش می‌یابد و ما را دوست دارد؛

و هیچ بنده‌ای از بندگان خدا - از آنهایی که خداوند بر آنها خشم آورده - نیست مگر اینکه بُغض ما را بر دلش می‌یابد و ما را دشمن می‌دارد؛

پس صبح می‌شود در حالی که از دوستیِ دستدارانمان شادمانیم و برایشان غفران می‌طلبیم و نفرت از نفرت‌ورزان به ما را داریم؛

دوستدار ما، صبح می‌کند در حالی که منتظر رحمتی از جانب خداوند عز و جل است چرا که ابواب رحمت بر او گشوده شده؛ و نفرت‌ورزان به ما صبح می‌کنند در حالی که بر لبه پرتگاه آتش‌اند و آن پرتگاه او را درون آتش خواهد انداخت؛ پس گوارا باد بر اهل رحمت رحمتشان، و بدا به حال اهل آتش از جایگاهشان؛ که خداوند عز و جل می‌فرماید: «بد جایگاهی برای متکبران است» (نحل/29).

و هیچ بنده‌ای از بندگان خدا نیست که در محبت به ما کوتاهی بورزد و این کوتاهی ورزیدنش ناشی از خیری باشد که خداوند در او قرار داده باشد؛ چرا که کسی که ما را دوست دارد و کسی که بغض ما را به دل دارد یکسان نیستند و این دو هیچگاه در دل کسی جمع نمی‌شوند چرا که «خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده است» تا با این دوست بدارد و با آن بغض داشته باشد؛ اما دوستدار ما، محبتش را برای ما خالص کند همان گونه که طلا با آتش خالص می‌شود و هیچ ناخالصی‌ای در آن نمی‌ماند؛ و نفرت‌ورزان به ما هم همین طور.

ما فرهیختگانیم و پیشگامان ما پیشگامان پیامبران‌اند؛ و من وصی اوصیاء هستم و آن گروه تجاوزکار [فئه باغیه، ظاهرا اشاره به معاویه و اصحابش است] حزب شیطان‌اند و شیطان از آنهاست؛

پس هرکه می‌خواهد بداند که محبت ما را دارد، دلش را بیازماید؛ اگر در کنار محبت ما، محبت دشمن ما هم یافت می‌شد  از ما نیست و ما از او نیستیم و خداوند دشمن اوست و جبرئیل و میکائیل و خداوند دشمن کافران است. [8]

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص439؛ الأمالی (للطوسی)، ص149؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص171-172[9]؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص385؛ بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، ص87؛ شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار ع (ابن‌حیون مغربی)، ج‏3، ص499

متن عربی در این  صفحه جان شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

 [10]

تدبر

1) «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ»

درباره اینکه مقصود از این تعبیر (خداوند برای هیچکس دو دل در درونش ننهاده) چیست، دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده که با توجه به قاعده امکان استعمال یک لفظ در چند معنا همگی آنها می تواند درست باشد:

الف. در دل هیچکس دو اعتقاد متنافی و تصدیق به دو باور ناسازگار نمی‌تواند جای داشته باشد. (المیزان، ج16، ص274)

ب. در دل هیچکس دو محبت ناسازگار نمی‌تواند جای داشته باشد. بین محبت اولیای خدا و دوستی با کافران و دشمنان اولیاء الله نمی‌توان جمع کرد. (احادیث1 تا 3)

ج. چه‌بسا مقدمه‌ای برای دو حکم بعدی است؛ یعنی اینکه کسی هم همسر باشد و هم مادر؛ یا اینکه کسی هم فرزندخوانده باشد و هم فرزند واقعی، دو امر متنافی است که جمع آنها مانند آن است که یک شخص دارای دو دل باشد. (مجمع‌البیان، ج8، ص527؛ المیزان، ج16، ص274)

د. چه‌بسا تعلیل آیات قبل (اینکه از کافران و منافقان اطاعت نکن و از وحی الهی پیروی کن) است یعنی طاعت خدا و طاعت کافر و منافق دو امر متنافی است که در یک دل نمی‌گنجد. (مجمع‌البیان، ج8، ص527؛ المیزان، ج16، ص274)

ه. ردی بر منافقان است از این جهت که انسان دو دل ندارد که با یکی ایمان بیاورد و با دیگری کفر بورزد (ابومسلم، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص527) و لذا منافق حقیقتا کافر است.

و. ...[11]


2) «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ»

بین محبت خدا و اولیای خدا با محبت شیطان و اولیای شیطان جمع نمی‌شود. (حدیث1)

در واقع، کسی که خدا را دوست دارد، امکان ندارد دشمن خدا را دوست داشته باشد.

نکته اخلاقی_اجتماعی

مگر پیامبر «رحمة للعالمین» نبوده است؟ اگر همه انسانها مخلوق خدایند، آیا مگر کمال انسان نیست که همه را دوست داشته باشد؟

پاسخ

خیر؛ اینها مربوط به دو مقام است: انسان سزاوار است که هر مخلوقی را از این جهت که مخلوق خداست، دوست بدارد و به قول سعدی:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست            عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

https://ganjoor.net/saadi/mavaez/ghazal2/sh13/

اما وقتی کسی در مقابل خدا می‌ایستد از این جهت باید او را دشمن داشت؛

پیامبر ص هم بر همه رحمت بود، اما اقتضای رحمت بر کافر این است که جلوی کفر او بایستد تا او کمتر در جهنم فرو رود و کمتر دیگران را به جهنم بکشاند.


3) «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ»

گناه با دوست داشتن خدا قابل جمع نیست.

به قول حافظ

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد                   دیو چو بیرون رود فرشته درآید

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh232/

اگر کسی بفهمد که ما یک دل بیشتر نداریم، به جایی می‌رسد که همچون اوحدی مراغه‌ای بگوید:

در ضمیر ما نمی‌گنجد به غیر از دوست کس            هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس

http://ganjoor.net/ouhadi/divano/ghazalo/sh418/


4) «وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللاَّئی‏ تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ»

مساله «ظهار» - که یک رسم جاهلی بوده و همان زمان کم‌کم از بین رفته - چه اهمیتی دارد که در قرآن کریم، که برای همه زمانهاست آمده است؟

به نظر می‌رسد ذکر این گونه احکام در قرآن - که دیگر در زمانه‌های بعدی مصداق ندارد - دست کم دو فایده دارد. یکی اینکه توجه به آنها حاوی یک نکته تاریخی است که باید آن نکته و عبرتهای آن باقی بماند؛ و دوم اینکه آن حکم اگرچه الان دیگر مصداق ندارد، اما خود آن حکم مصداقی از یک رویه‌ای است که آن رویه مصادیق دیگری دارد یا بعدا پیدا می‌کند که دانستن این حکم ما را در مواجهه با این مصادیق توانا می‌کند. بر این اساس، تحلیل‌های متعددی از فلسفه آوردن این گونه مطالب - که ظاهرا تاریخ مصرفشان تمام شده - می‌توان ارائه کرد؛ از جمله:

الف. شاید از باب اهمیت روابط خانوادگی و بویژه حقوق زن است؛ حکم ظهار، حکمی است که زن را کاملا بلاتکلیف می‌کرده است، بدون اینکه حقی برای وی محفوظ بماند. و خدا می خواهد نشان دهد که این گونه رفتارها ولو به صورت یک سنت و رسم مستقری در جامعه برقرار باشد، باید صریحا با آن مخالفت کرد.

ب. رابطه‏ى پدر و مادر با فرزند، یک رابطه‏ى حقیقى و طبیعى است نه تشریفاتى و قراردادى. لذا نه همسر، مثل مادر مى‏شود؛ و نه فرزند خوانده، فرزند مى‏شود. (تفسیر نور، ج9، ص329) یعنی می‌خواهد تاکید کند که خانواده، اگرچه با یک توافق و قرارداد آغاز می‌شود؛ اما بنیان روابط آن، بویژه در رابطه والدین و فرزندان، امری فراتر از قراردادها و اعتبارات اجتماعی است و نباید آنها را با امور اعتباری یک‌کاسه کرد.

ج. شاید از باب این است که در برابر رسوم اشتباه جامعه، نباید صرفا به خاطر رسم بودن و برخورداری از سابقه تاریخی، تسلیم شد؛ بلکه اگر رسم غلطی هست، هرچند خیلی نفوذ هم داشته باشد باید آن را کنار گذاشت.

د. شاید می‌خواهد نشان دهد که اسلام یک عقیده شخصی صرف نیست که با دنیا و زندگی دنیوی انسانها کاری نداشته باشد و در واقع خط بطلانی بر سکولاریسم بکشد.

ه. ...


5) «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ»

چرا با اینکه فرزندخواندگی (سرپرستی یک نفر را پذیرفتن) رسم خوبی است (چنانکه پیامبر ص هم این کار را انجام داد) این آیه اصرار دارد که خداوند فرزندخوانده مثل فرزند شخص قرار نمی دهد؟

الف. شاید به خاطر اهمیت نهاد اصیل خانواده و اثراتی است که در روابط واقعی والدین و فرزندان وجود دارد؛ که باید شأن خانواده در حد خود حفظ شود. یعنی عواطفی که انسان را به حمایت از دیگران وامی دارد خوب است اما نباید جایگزین منطق اصلی روابط خانوادگی شود و کم‌کم جامعه به سمتی برود که برای افراد فرقی نکند که بچه واقعی‌شان است یا فرزندخوانده‌شان. درواقع، نباید وضعیت‌های اضطراری را به حدی تشویق کرد که فرقی با وضعیت اصیل نکند. (تدبر4، بند ب)

ب. شاید از این جهت که یادآوری کند که برقراری رسوم اجتماعی نباید صرفا تابع احساسات و عواطف باشد؛ فرزندخواندگی یک مساله ناشی از عواطف است؛ اما فرزندآوری یک امر عینی واقعی است و عواطف والدین، امری فطری است که پشتوانه منطقی استحکام خانواده است؛ و نباید امور احساساتی و عاطفی را در حد امور فطری و منطقی بالا آورد.

ج. ...


6) «ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبیلَ»

در این آیه تقابلی بین دو «قول: سخن» مطرح شده: سخن مردم، که صرفا حرفی در دهان است؛ و سخن خدا، که حق است و راه نشان می‌دهد. هدف از این تقابل چیست؟

الف. صرف اینکه رسمی در میان مردم شایع شود و همگان حرفش را بزنند، دلیل موجهی نیست که انسان خود را ملزم به پیروی از آن کند.

به تعبیر ساده تر، معیار تصمیم‌گیری در زندگی، نباید صرفا حرف مردم باشد.

ب. سخنانی که انسان می‌شنود در یک تقسیم کلی بر دو قسم است: سخنانی که پشتوانه‌ای عقب‌تر از دهان ندارد و ارزش آن در حد باد هواست؛ و سخنی که مبتنی بر حق است و راه صحیح زندگی را به انسان می‌نمایاند.

ج. ...


7) «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللاَّئی‏ تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبیلَ»

این آیه ابتدا می‌فرماید «خدا برای هیچکس دو دل قرار نداده» بعد سراغ دو مساله اجتماعی (از آداب و رسوم جاهلی) می‌رود و بعد می‌گوید آنها سخنان بی‌پشتوانه است در برابر سخن خدا که سخن حق است.

ارتباط بین مضامین این آیه چیست و چرا این مضامین همگی در یک آیه آمده است؟

الف. شاید اگر آیه را در کنار آیات قبل قرار دهیم، ارتباط همین مضامین هم بهتر معلوم شود. در آیات قبل، از اطاعت کفار و منافقان برحذر داشته شد و به پیروی از وحی دعوت شد. در اینجا ابتدا تصریح می‌کند که این دو غیر قابل جمع است؛ انسان یک دل بیشتر ندارد، پس نمی‌شود بین دینداری اصیل با کفر و نفاق آشتی داد؛ آنگاه دو مصداق می‌آورد از آداب و رسوم بی‌پشتوانه جاهلی، که البته پشتوانه احساساتی دارند؛ اما قرآن آنها را «صرفا حرف توی دهان» (به قول معروف: لقلقه زبان) معرفی می‌کند و با قاطعیت می‌خواهد که به آنها اعتنا نکنیم.

در واقع می‌خواهد تذکر دهد به نحوه رخنه کردن منطق کفر و نفاق در جامعه دینی؛ که این منطق از طریق همین آداب و رسوم بی‌پشتوانه منطقی وارد می‌شود. می‌خواهد مسلمانان بیاموزند که کسی نمی‌تواند ادعا کند که ما ایمان به خدا داریم اما بدون توجه به آنچه خدا گفته است، تابع سنت‌های تاریخی خود [و بلکه هر گونه آداب و رسوم اجتماعی و وارداتی و ...] هستیم. (ایستاده در باد، ص107-108)

عبرت‌های کاربردی

چه اندازه منطق کفر و نفاق در میان ما رایج است؟

این آیه بخوبی ضابطه دست ما می‌دهد: جایی که سنت ها و رسومی پیدا و جدی گرفته می‌شود که دین آنها را برنمی‌تابد و یا مخالف آموزه‌های دینی است.

مثلا در جامعه ما،

آیا قبح «ازدواج موقت» بیش از قبح روابط آزاد دختر و پسر نیست؟ (اینکه چشم خود را بر روی هر نوع رابطه ضددینی می بندیم اما همین که دختر و پسر بخواهند بر اساس آموزه های دینی، برای شناخت بهتر هم، حدی از روابط داشته باشند، بشدت در مقابل آنها می‌ایستیم)

آیا «تعدد زوجات» در اغلب رسانه‌ها و محافل عمومی و خصوصی ما مورد طعنه قرار نمی‌گیرد؟

و ...

توجه شود: بحث من بر سر این نیست که الان و در شرایط فعلی کشور، «ترویج» اینها برای حل مشکلات جامعه، خوب است یا نه (که این را در دو کتاب «روایت مطهر» ج3؛ و «جنسیت و دوستی» به تفصیل بحث کرده‌ام) بلکه بحثم این است که آیا میزان حساسیت و نوع مواجهه جامعه ما با این امور چه تفاوتی دارد با آنچه در صدر اسلام در قبال «ظهار» و «فرزندخواندگی» واقع می‌شد؟ آیا خطاب «از کافران و منافقان اطاعت نکنید» شامل ما نمی‌شود؟

ب. شاید می خواهد نشان دهد اطاعت از کافر و منافق، که در آیات قبل مورد هشدار قرار گرفت، فقط در مسائل سیاسی نیست؛ و اتفاقا همین امور ساده و پیش‌پا افتاده اجتماعی است که به منطق کافر و منافق میدان می‌دهد و انسانها را «دو دل» می‌گرداند؛ و جامعه ای که با تبعیت از این گونه مسائل دو دل شد، دیگر راه خدا را نمی‌پیماید.

ج. ...




[1] . در این آیه در دو کلمه «اللائی» و «تظاهرون» با اختلاف قرائت مواجهیم؛ که البته ظاهرا در معنا هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌کند. توضیح این اختلاف به نقل مرحوم طبرسی چنین است:

قرأ ابن عامر و أهل الکوفة «اللَّائِی» مهموزة ممدودة مشبعة بعدها یاء و فی سورة المجادلة و الطلاق مثله و قرأ نافع و یعقوب اللاء مهموزة ممدودة مختلسة لا یاء بعدها و الباقون اللای بغیر همزة و لا مد؛

قرأ عاصم «تُظاهِرُونَ» بضم التاء و تخفیف الظاء و قرأ بفتح التاء و تخفیف الظاء أهل الکوفة غیر عاصم و قرأ ابن عامر تظاهرون بفتح التاء و تشدید الظاء و قرأ الباقون تظهرون بغیر ألف و تشدید الظاء و الهاء. (مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج‏8، ص525)

[2] . درباره عبارت «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ» هم گفته شده است:

نزلت فی أبی معمر جمیل بن معمر بن حبیب الفهری و کان لبیبا حافظا لما یسمع و کان یقول إن فی جوفی لقلبین أعقل بکل واحد منهما أفضل من عقل محمد فکانت قریش تسمیه ذا القلبین فلما کان یوم بدر و هزم المشرکون و فیهم أبو معمر و تلقاه أبو سفیان بن حرب و هو آخذ بیده إحدى نعلیه و الأخرى فی رجله فقال له یا أبا معمر ما حال الناس قال انهزموا قال فما بالک إحدى نعلیک فی یدک و الأخرى فی رجلک فقال أبو معمر ما شعرت إلا أنهما فی رجلی فعرفوا یومئذ أنه لم یکن له إلا قلب واحد لما نسی نعله فی یده. (مجمع البیان، ج‏8، ص526؛ مناقب آل أبی طالب، ج‏1، ص126)

[3] . البته در تفسیر القمی، ج‏2، ص172-175 در شأن نزول این آیه شرح و بسطی آمده که بوضوح با شأن پیامبر ص سازگار نیست و چنانکه در تعلیقه آن توضیح داده شده که این گونه نقل ماجرا از جنس جعلیاتی است که در دوره بنی‌امیه برای پایین آوردن مقام پیامبر می‌ساختند و آنچه از معصومین ع درباره داستان زید و زینب آمده چیز دیگری است که در همین تفسیر آن مطلب صحیح هم آمده است. این مورد، موید کسانی است که معتقدند آنچه به نام تفسیر قمی امروزه در دست ماست، عینا کتاب اصلی نیست و نسبت به آن، کمبودها و افزوده‌هایی دارد. به هر حال مطلبی که در اینجا آمده چنین است:

در این  صفحه جا شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[4] .

در این  صفحه جا شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[5] . در همین راستا این حدیث هم قابل توجه است:

در این  صفحه جا شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[6] . سند وی چنین است: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْفَزَارِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:...

[7] . در همین راستا این سه حدیث نیز قابل توجه است:

در این  صفحه جا شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[8] . این مضمون با سندی متفاوت و عباراتی اندکی متفاوت در الأمالی (للمفید)، ص233 نیز آمده است:

در این  صفحه جا شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[9] .

در این  صفحه جان شد. به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/

[10] . این روایت هم ذیل این آیه قابل توجه است:

قَالَ الصَّادِقُ ع ... فَمَنْ کَانَ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقاً فِی صَلَاتِهِ بِشَیْ‏ءٍ دُونَ اللَّهِ تَعَالَى فَهُوَ قَرِیبٌ مِنْ ذَلِکَ الشَّیْ‏ءِ بَعِیدٌ عَنْ حَقِیقَةِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْهُ فِی صَلَاتِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَطَّلِعُ عَلَى قَلْبِ عَبْدٍ فَأَعْلَمُ فِیهِ حُبَّ الْإِخْلَاصِ لِطَاعَتِی لِوَجْهِی وَ ابْتِغَاءِ مَرْضَاتِی إِلَّا تَوَلَّیْتُ تَقْوِیمَهُ وَ سِیَاسَتَهُ وَ تَقَرَّبْتُ مِنْهُ وَ مَنِ اشْتَغَلَ فِی صَلَاتِهِ بِغَیْرِی فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَهْزِئِینَ بِنَفْسِهِ اسْمُهُ مَکْتُوبٌ فِی دِیوَانِ الْخَاسِرِین. (مصباح الشریعة، ص92)

[11] . این موارد هم مطرح شده بود که چون خیلی بعید بود در متن نیاوردم:

و. شخصی از کفار به نام ابی‌معمر بوده که حافظه خیلی خوبی داشته و می‌گفته من دو دل دارم که هریک بهتر از حضرت محمد ص تعقل می‌کند، و این در نفی ادعای وی مطرح شد. (ابن‌عباس، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص527)

ز. منافقان می‌گفتند حضرت محمد ص دو تا دل دارد (از باب اینکه او نبوغی دارد که مطالب وحی را از خودش می‌سازد) و خداوند آنها را تکذیب کرد. (ابن‌عباس، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص527)

ح. تذکری به مساله توحید در عالم است؛ یعنی همان گونه که دو دل نمی‌تواند تنظیم وضعیت یک انسان را عهده‌دار شود، امکان ندارد این نظم عالم در آن واحد به دو خدا منتسب شود. (مجمع‌البیان، ج8، ص527)