408) سوره عنکبوت (29) آیه11 وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آ
بسم الله الرحمن الرحیم
408) سوره عنکبوت (29) آیه11
وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقینَ
ترجمه
و حتما خداوند کسانی را که [واقعا] ایمان آوردند میشناسد و یقیناً منافقان را میشناسد.
نکات ترجمهای و نحوی
«الْمُنافِقینَ»
اسم فاعل از ماده «نفق» است. برخی گفتهاند این ماده در اصل در دو معنا به کار میرود: یکی در معنای از بین رفتن و منقطع شدن، و دیگری در معنای مخفی کردن (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص454)[1]؛ هر چند که اغلب این دو معنا را به یک معنا ارجاع دادهاند و گفتهاند اصل این ماده به معنای سپری شدن ویا از بین رفتنی که ناشی از جریان یافتن و تمام شدن چیزی باشد (مفردات ألفاظ القرآن[2]، ص820 ؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم[3]، ج12، ص207)
بدین ترتیب، وجه تسمیه «انفاق» (خرج کردن) آن است که پول انسان با خرج کردن تمام میشود. و «نفقه» (= خرجی) اسم چیزی است که انفاق و خرج میشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص820)
«نَفق» به تونل و راه باریکی که درون زمین برای خارج شدن حفر شده باشد گفته میشود (فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ؛ أنعام/35). به همین جهت به لانه موش صحرایی «نفق» یا «نافق» میگویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص820) و «نافقاء» جدار نازکی است که موش صحرایی در لانهاش تعبیه میکند [میتوان گفت: درب مخفی] که هنگامی که روباه یا شغال لانه او را شناسایی کرده و با کندن زمین از سمت در ورودی قصد گرفتن او را دارد، او با ضربهای به نافقاء آن را میشکافد و از سمت دیگر دیگر لانه فرار میکند و گفتهاند «نفاق» از همین کلمه مشتق شده است چرا که منافق خلاف آنچه دارد اظهار میکند گویی که راهی است که مخفیانه ایمان از او خارج میشود، و یا او از ایمان خارج میشود. (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص454)
ماده «نفق» و مشتقاتش 111 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«لَیَعْلَمَنَّ» با اینکه این تعبیر دقیقا شبیه تعبیری است که در آیه3 گذشت، اما در آنجا به صورت «حتما معلوم دارد» ترجمه شد؛ و در اینجا به صورت «میشناسد». اصل در این کلمه، معنای دوم است (یَعلَمُ در جایی به کار میرود که علم خود شخص مد نظر است نه آگاه کردن مخاطب) اما در مورد خداوند چون همه چیز را میداند، گاه «علم دارد» به معنای آن است که این علم داشتنش برای مخاطب آشکار میشود؛ و مخصوصا در آیه3، به نظر میرسد این معنا بیشتر مد نظر است تا صرف اشاره به اینکه خدا میداند؛ لذا در آنجا از تعبیر «معلوم دارد» استفاده شد؛ اما در آیه حاضر (بویژه با توجه به تعبیر آیه قبلی که فرمود «آیا خداوند بدانچه در سینههای جهانیان است داناتر نیست؟!») طبیعی است که به علم داشتن خدا (و نه ظهور علم او برای دیگران) اشاره کند. علاوه بر این، در آیه3، آیه به صورت «لَیُعْلِمَنَّ» (که صریحا به معنای «آگاه کردن دیگران» است) نیز قرائت شده است، در حالی که چنین قرائتی در آیه حاضر روایت نشده است.
حدیث
1) از امام صادق ع در تفسیر این آیه روایت شده است که فرمودند:
«و حتما خداوند میشناسد [یا: معلوم میکند] کسانی را که واقعا ایمان آوردند» یعنی به ولایت علی ع «و یقیناً میشناسد [یا:معلوم میکند] منافقان را» یعنی کسانی که ولایتش را انکار کردند.
مناقب آل أبی طالب ع (لابن شهرآشوب)، ج3، ص206؛ شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار ع (ابنحیون مغربی)، ج2، ص351
الصَّادِقُ ع «وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» یَعْنِی بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ «وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِینَ» یَعْنِی الَّذِینَ أَنْکَرُوا وَلَایَتَهُ.
2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
اگر با این شمشیرم بر بینیِ مومن بزنم که بُغض و کینه مرا داشته باشد، بغض مرا به دل نخواهد گرفت؛ و اگر دنیا با تمامی ریز و درشتش را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد؛ مرا دوست نخواهد داشت؛ و این قضایی است که رانده شده بر زبان پیامبر امی (ص) که همانا میفرمود: علی! مومن بغض تو را ندارد و منافق تو را دوست ندارد.
نهج البلاغه، حکمت45
وَ قَالَ ع: لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ ص أَنَّهُ قَالَ یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِق.
این حدیث را ابن شهرآشوب در مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (ج3، ص206-207)[4] از آثار حدیثی بسیاری از بزرگان اهل سنت، مانند بخاری و مسلم و احمدبن حنبل و ... با عبارات مختلف نقل کرده است.
3) سعد بن عبدالله قمی، از علمای شیعه بوده که بسیار اهل بحث و مناظره بوده است. یکبار در یکی از مناظرههای خود با یکی از ناصبیها (کسانی که صریحا دشمن اهلبیت ع هستند) از او سوال میشود: «شما که ابوبکر و عمر را منافق میدانید و میگویید آنها جزء کسانی بودند که در لیله عقبه به ترور [ناموفق] پیامبر ص اقدام کردند، بگو ببینم آیا آنها از روی رغبت اسلام آوردند یا از روی اجبار؟»
سعد با خود میگوید دیدم اگر بگویم از روی رغبت، منافق بودنشان را انکار کردم؛ و اگر بگویم از روی اجبار، آنها در مکه، که مسلمانان تحت فشار بودند اسلام آوردند، پس اجباری نبوده است؛ لذا در پاسخش میماند. وی همراه با احمد بن اسحاق راهی سامرا و دیدار امام حسن عسگری میشود. در محضر ایشان سوالات متعدد خود را مطرح میکند و امام به کودکی اشاره میکند که سوالاتت را از او بپرس. امام زمان ع یکیک سوالات وی را پاسخ میدهد تا اینکه خود امام ع میفرماید:
چرا وقتی به تو گفت: «به من بگو که آیا ابوبکر و عمر از روی رغبت اسلام آوردند یا از روی اجبار؟» به او نگفتی: هیچکدام، بلکه از روی طمع ایمان آوردند زیرا آنها با یهودیان نشست و برخاست داشتند و یهودیان از مطالبی که در تورات و سایر کتب آسمانی قدیمی که برخی از پیشبینیها را داشت، به آنها خبر میدادند از جمله از داستان حضرت محمد ص و نهایت کار وی؛ آن یهودیان بدانها خبر دادند که حضرت محمد ص بر عرب مسلط میشود همان طور که بخت نصر بر بنیاسرائیل مسلط شد؛ و قطعا بر تمام عرب پیروز میشود همان طور که بخت نصر بر بنیاسرائیل پیروز شد، جز اینکه -نعوذ بالله- او در ادعای نبوتش دروغگوست؛ پس آن دو نزد پیامبر ص آمدند و در شهادت به لااله الا الله با او همراهی کردند و با او بیعت نمودند به طمع اینکه هریک از آنها وقتی کار او مستقر گردید و اوضاع و احوال سر و سامان یافت، ایشان حکومت سرزمینی را به آنها بدهد؛ اما هنگامی که از این امر ناامید شدند؛ صورت خود را پوشاندند و همراه با عدهای از منافقانِ همانند خود، از گردنه عَقَبه بالا رفتند تا او را بکُشند ولی خداوند متعال کید آنها را دفع کرد «و آنها را با غیظ و خشمی برگرداند در حالی که به هیچ مطلوبی دست نیافته بودند» (احزاب/25)؛ همان طور که طلحه و زبیر با حضرت علی ع بیعت کردند در حالی که هریک طمع داشت که حکومت سرزمینی را به وی بدهد، و وقتی ناامید شدند بیعت شکستند و بر او خروج نمودند و خداوند هردوی آنها را زمین زد آن گونه که سایر پیمانشکنان شبیه آنها را زمین زد.
توجه
واقعه «لیله عَقَبه» که در منابع معتبر شیعه و سنی از طُرُق مختلف روایت شده است، این است که پیامبر در مسیر بازگشت از حجةالوداع و بعد از مراسم غدیر خم، باید از گردنهای به نام عقبه عبور میکرد که این عبور مقارن شب شد. عدهای از منافقان همپیمان شدند که شتر پیامبر ص را رَم دهند تا ایشان سقوط کند. جبرئیل به ایشان خبر داد و حذیفه که مهار شتر پیامبر ص را گرفته بود همه آنها را دید، اما پیامبر ص از او خواست که نام آنها را افشا نکند.
کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص463 (متن کامل حدیث در ص454-465)
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَاتِمٍ النَّوْفَلِیُّ الْمَعْرُوفُ بِالْکِرْمَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عِیسَى الْوَشَّاءُ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ طَاهِرٍ الْقُمِّیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّیْبَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَسْرُورٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّیِّ قَالَ: ... نَظَرَ إِلَیَّ مَوْلَانَا أَبُو مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ مَا جَاءَ بِکَ یَا سَعْدُ فَقُلْتُ شَوَّقَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَلَى لِقَاءِ مَوْلَانَا قَالَ وَ الْمَسَائِلُ الَّتِی أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَهُ عَنْهَا قُلْتُ عَلَى حَالِهَا یَا مَوْلَایَ قَالَ فَسَلْ قُرَّةَ عَیْنِی وَ أَوْمَأَ إِلَى الْغُلَامِ فَقَالَ لِیَ الْغُلَامُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَک مِنْهَا فَقُلْتُ لَهُ مَوْلَانَا وَ ابْنَ مَوْلَانَا...ثُمَّ قَالَ مَوْلَانَا یَا سَعْدُ وَ حِینَ ادَّعَى خَصْمُکَ أَن ...
وَ لَمَّا قَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ الصِّدِّیقِ وَ الْفَارُوقِ أَسْلَمَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لِمَ لَمْ تَقُلْ لَهُ بَلْ أَسْلَمَا طَمَعاً وَ ذَلِکَ بِأَنَّهُمَا کَانَا یُجَالِسَانِ الْیَهُودَ وَ یَسْتَخْبِرَانِهِمْ عَمَّا کَانُوا یَجِدُونَ فِی التَّوْرَاةِ وَ فِی سَائِرِ الْکُتُبِ الْمُتَقَدِّمَةِ النَّاطِقَةِ بِالْمَلَاحِمِ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ مِنْ قِصَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ مِنْ عَوَاقِبِ أَمْرِهِ فَکَانَتِ الْیَهُودُ تَذْکُرُ أَنَّ مُحَمَّداً یُسَلَّطُ عَلَى الْعَرَبِ کَمَا کَانَ بُخْتَنَصَّرُ سُلِّطَ عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَا بُدَّ لَهُ مِنَ الظَّفَرِ بِالْعَرَبِ کَمَا ظَفِرَ بُخْتَنَصَّرُ بِبَنِی إِسْرَائِیلَ غَیْرَ أَنَّهُ کَاذِبٌ فِی دَعْوَاهُ أَنَّهُ نَبِیٌّ فَأَتَیَا مُحَمَّداً فَسَاعَدَاهُ عَلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ بَایَعَاهُ طَمَعاً فِی أَنْ یَنَالَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِنْ جِهَتِهِ وَلَایَةَ بَلَدٍ إِذَا اسْتَقَامَتْ أُمُورُهُ وَ اسْتَتَبَّتْ أَحْوَالُهُ فَلَمَّا أَیِسَا مِنْ ذَلِکَ تَلَثَّمَا وَ صَعِدَا الْعَقَبَةَ مَعَ عِدَّةٍ مِنْ أَمْثَالِهِمَا مِنَ الْمُنَافِقِینَ عَلَى أَنْ یَقْتُلُوهُ فَدَفَعَ اللَّهُ تَعَالَى کَیْدَهُمْ وَ رَدَّهُمْ بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً کَمَا أَتَى طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ عَلِیّاً ع فَبَایَعَاهُ وَ طَمَعَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَنْ یَنَالَ مِنْ جِهَتِهِ وَلَایَةَ بَلَدٍ فَلَمَّا أَیِسَا نَکَثَا بَیْعَتَهُ وَ خَرَجَا عَلَیْهِ فَصَرَعَ اللَّهُ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مَصْرَعَ أَشْبَاهِهِمَا مِنَ النَّاکِثِین.
تدبر
1) «وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقینَ»
این آیه تقریبا متناظر است با آیه3 همین سوره. در ابتدای سوره عنکبوت بیان شد که وقتی انسانها ادعای ایمان کنند، دچار فتنه میشوند تا معلوم شود چه کسی راست میگوید و چه کسی دروغگوست. در آیه قبل فرمود که برخی از اینان وقتی با آزار و اذیتی مواجه شوند از سخن خود برمیگردند و فقط وقتی اوضاع بر وفق مراد است، حاضر به همراهی هستند. درواقع، با این تعبیر نشان داد آنها که در ادعای ایمان، دروغگویند، در موقعیتهای مختلف چه رفتاری از خود بروز میدهند.
اکنون این دو گروه را با تعبیری جدید معرفی میکند:
کسانی که راست میگویند و کسانی که دروغگویند؛ به ترتیب منطبق میشوند بر کسانی که [واقعا] ایمان آوردهاند و کسانی که منافقاند.
2) «وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقینَ»
به یکی از طرفین با تعبیر «کسانی که ایمان آوردند» اشاره کرد، و به طرف دیگر با تعبیر «منافقان»؛ و هر دو را یکسان تعبیر نکرد. چرا؟
الف. اولی دلالت بر یک فعل میکند که ممکن است عوض شود اما دومی اسم فاعل است و دلالت بر ثبوت و دوام میکند. این گونه تعبیر کرد از این جهت که کسی که ایمان آورده همواره در معرض فتنه و آزمون جدید است، و ممکن است در آزمایش بعدی بلغزد؛ اما کسی که ادعایش دروغین است، معلوم است که وضعیت انحرافیاش تثبیت شده است. (همانند کاربرد دو تعبیر «کسانی که راست میگویند» و «دروغگویان» در آیه 3. توضیح بیشتر در جلسه400، تدبر2)
ب. ...
3) «وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقینَ»
مقصود از «لَیَعْلَمَنَّ» چیست؟
احتمالاتی در جلسه400، تدبر6 بیان شد، که شاید در اینجا نیز مد نظر باشد؛ به لینک زیر مراجعه کنید.
http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/
اما علاوه بر آنها:
الف. «علم» به معنای «تمییز» است؛ یعنی تا خداوند متمایز کند مومنان را از منافقان. (مجمعالبیان، ج8، ص433؛ المیزان، ج16، ص106)
ب. شاید میخواهد بفرماید اگر واقعیت و تفاوت مومن و منافق در فضای این ادعاها بر مردم پوشیده و مخفی شده، برای خداوند - که میخواهد آنها را جزا دهد - آشکار و معلوم است؛ و همین برای آنها بس است. (مجمعالبیان، ج8، ص433)
ج. ...
4) «وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقینَ»
چرا عبارت «لَیَعْلَمَنَّ» را تکرار کرد؟
همه حالتهایی که در جلسه400، تدبر4 بیان شد، در اینجا نیز میتواند مد نظر باشد؛ به لینک زیر مراجعه کنید.
http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/
5) «وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقینَ»
این سوره را عموما مکی دانستهاند و در روایات شأن نزول، این آیات اولیه را غالبا در مورد عدهای از مسلمانان دانستهاند که توسط مشرکان قریش اذیت میشدند که از دینشان برگردند. (برای مجموعهای از این روایات در کتب اهل سنت، نگاه کنید به الدرالمنثور، ج5، ص104-106)
اینکه در این آیات مکی، بحث نفاق مطرح شده، بخوبی نشان میدهد که مساله نفاق مربوط به بعد از استقرار حکومت نبوده و از همان دوره ظهور اسلام در مکه نیز عدهای منافقانه ایمان آورده بودند. (حدیث3)
ثمره در تحلیل اجتماعی
گاه پنداشته میشود منافق فقط کسی است که وقتی اسلام قدرت و شوکت یافت، از ترس ایمان میآورد؛ پس هرکس از روی رغبت، ویا در دورهای که هنوز شوکتی در کار نیست، ایمان آورده، حتما ایمانی صادقانه دارد.
اگرچه چنان منافقانی وجود داشته و دارند، اما نفاق به آنها خلاصه نمیشود، بلکه ریشههای دیگری میتواند داشته باشد، از جمله:
- گاه افرادی بر اثر تیزهوشی یا عوامل دیگر، در زمان عسرت و سختی، به اطمینان میرسند که این انقلابی که در پیش است، حتما به ثمر خواهد رسید؛ لذا در همان ایام که هنوز از نظر اغلب مردم، وضعیت آینده معلوم نیست به موج ایجاد شده میپیوندند تا بعدا بتوانند در مصدر امور قرار گیرند. (حدیث3)
- گاه افراد ابتدا واقعا و با صدق نیت ایمان میآورند، اما کمکم به دلایل مختلف (به خاطر رفاهزدگی در دوران خوشی، یا به خاطر دلبستگی بیش از حد به اطرافیان و نزدیکان، ویا ...) دنیاگرایی در آنها غلبه میکند و کمکم به نفاق میافتند. (شاید زبیر نمونه بارز چنین کسانی باشد چنانکه از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمود زبیر همواره از ما اهلبیت بود تا زمانی که پسرش بزرگ شد و بین ما جدایی انداخت: أَنَّ الزُّبَیْرَ کَانَ أَقْرَبَ إِلَیَّ مِنْ طَلْحَةَ وَ مَا زَالَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى بَلَغَ ابْنُهُ فَقَطَعَ بَیْنَنَا؛ الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، ص389) [5]
- گاه انسانها ایمان میآورند، اما ایمانشان از پشتوانه معرفتی و عملی استواری برخوردار نیست؛ و در فراز و فرود حوادث، در باطن خویش، از ایمان به کفر، و دوباره از کفر به ایمان، و دوباره از ایمان به کفر برمیگردند بدون اینکه در ظاهر کافر شوند: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبیلا؛ بَشِّرِ الْمُنافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیما: کسانی که ایمان آوردند سپس کافر شدند سپس ایمان آوردند، سپس کافر شدند سپس کفرشان فزونی یافت، چنین نیست که خداوند آنها را بیامرزد ویا اینکه آنان را به راهی هدایت کند؛ به این منافقان بشارت بده که همانا برایشان عذابی دردناک است.» (نساء/137-138)
- و ...
[1] . أصلانِ صحیحان، یدلُّ أحدُهما على انقطاعِ شیءٍ و ذَهابه، و الآخر على إخفاءِ شیءٍ و إغماضِه. و مَتَى حُصِّل الکلامُ فیهما تقارَبا.
[2] . مَضَى و نَفِد.
[3] . نفاد فی جریان.
[4] . ابْنُ بُطَّةَ مِنْ سِتَّةِ طُرُقٍ وَ ابْنُ مَاجَةَ وَ التِّرْمِذِیُّ وَ مُسْلِمٌ وَ الْبُخَارِیُّ وَ أَحْمَدُ وَ ابْنُ الْبَیِّعِ وَ أَبُو الْقَاسِمِ الْأَصْفَهَانِیُّ وَ أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ عَنْ وَکِیعٍ وَ ابْنِ مُعَاوِیَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ بِأَسَانِیدِهِمْ عَنْ زِرِّ بْنِ حُبَیْشٍ قَالَ عَلِیٌّ ع وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ إِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ أَنَّهُ لَا یُحِبُّنِی إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا یُبْغِضُنِی إِلَّا مُنَافِقٌ.
الْحِلْیَةِ وَ فَضَائِلِ السَّمْعَانِیِّ وَ الْعُکْبَرِیِّ وَ شَرْحِ الَّالِکَانِیِّ وَ تَارِیخِ بَغْدَادَ عَنْ زِرِّ بْنِ حُبَیْشٍ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیّاً ع یَقُولُ عَهِدَ إِلَیَّ النَّبِیُّ ص أَنَّهُ لَا یُحِبُّکَ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لَا یُبْغِضُکَ إِلَّا مُنَافِقٌ وَ قَدْ رَوَاهُ کَثِیرٌ النَّوَّاءُ وَ سَالِمُ بْنُ أَبِی حَفْصَةَ
جَامِعِ التِّرْمِذِیِّ وَ مُسْنَدِ الْمَوْصِلِیِّ وَ فَضَائِلِ أَحْمَدَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَ النَّبِیُّ لِعَلِیٍّ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ وَ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ.
أَحْمَدُ فِی مُسْنَدِ النِّسَاءِ الصَّحَابِیَّاتِ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ وَ کِتَابِ إِبْرَاهِیمَ الثَّقَفِیِّ عَنْ أَنَسٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَبْشِرْ فَإِنَّهُ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ یُعْرَفْ حِزْبُ اللَّهِ.
وَ فِی الْخَبَرِ یَا عَلِیُّ حُبُّکَ تَقْوَى وَ إِیمَانٌ وَ بُغْضُکَ کُفْرٌ وَ نِفَاقٌ.
رَبِیعِ الْمُذَکِّرِینَ قَالَ النَّبِیُّ ص یَا عَلِیُّ لَوْلَاکَ لَمَا عُرِفَ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی.
الْبَلاذِرِیُّ وَ التِّرْمِذِیُّ وَ السَّمْعَانِیُّ عَنْ أَبِی هَارُونَ الْعَبْدِیِّ قَالَ أَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ کُنَّا لَنَعْرِفُ الْمُنَافِقِینَ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ بِبُغْضِهِمْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ.
إِبَانَةِ الْعُکْبَرِیِّ وَ کِتَابِ ابْنِ عُقْدَةَ وَ فَضَائِلِ أَحْمَدَ بِأَسَانِیدِهِمْ أَنَّ جَابِراً وَ الْخُدْرِیَّ قَالا کُنَّا نَعْرِفُ الْمُنَافِقِینَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص بِبُغْضِهِمْ عَلِیّاً.
إِبَانَةِ الْعُکْبَرِیِّ وَ شَرْحِ الَّالِکَانِیِّ قَالَ جَابِرٌ وَ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ مَا کُنَّا نَعْرِفُ الْمُنَافِقِینَ وَ نَحْنُ مَعَ النَّبِیِّ إِلَّا بِبُغْضِهِمْ عَلِیّا.
[5] . وَ رُوِیَ عَنْ زَیْدِ بْنِ فِرَاسٍ عَنْ غَزَالِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الزُّبَیْرُ وَ جِیءَ بِرَأْسِهِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: «أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ لَا مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ مَا اجْتَرَأَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ عَلَى قِتَالِی وَ أَنَّ الزُّبَیْرَ کَانَ أَقْرَبَ إِلَیَّ مِنْ طَلْحَةَ وَ مَا زَالَ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّى بَلَغَ ابْنُهُ فَقَطَعَ بَیْنَنَا»