368) سوره قیامت (75) آیه 4 بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ
بسم الله الرحمن الرحیم
368) سوره قیامت (75) آیه 4
بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ[1] بَنانَهُ
ترجمه
آری، [در حالی که] تواناییم بر اینکه سرانگشتانش را هم سر و سامان دهیم.
حدیث
1) از امام حسن عسکری ع روایت شده است:
نزد امام صادق ع صحبت از «جدل در دین» به میان آمد و عدهای گفتند پیامبر خدا ص و ائمه از آن نهی کردهاند. حضرت ع فرمود:
آنها از هرگونه جدلی نهی نکردند، بلکه از جدلی که به نحو «احسن» (نیکو) نباشد نهی کردهاند ...
[بعد از توضیحاتی در مورد این «جدل غیراحسن»، فرمودند:]
اما جدلی که احسن باشد آن همان است که خداوند به پیامبرش امر کرد که به آن روش با کسی که منکر برانگیخته شدن بعد از مرگ و زنده شدن برای قیامت بود، بحث کند و خداوند از قول آن شخص فرمود: «برای ما مَثَلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد! گفت: کیست که استخوانها را زندگی میبخشد در حالی که پوسیدهاند؟» و خداوند در پاسخ به او فرمود: «بگو» ای محمد! «همان کسی به آن زندگی میبخشد که اول بار آن را ایجاد کرد و او به هر آفریدهای داناست. همان کسی که برای شما از درخت سبز آتشی قرار داد تا ناگهان شما از آن آتش افروزید.» (یس/78-80)
پس خداوند از پیامبرش خواست که با آن باطلگرایی که میگفت: چگونه ممکن است که خداوند این استخوانها را مبعوث کند در حالی که پوسیده است، جدل کند؛ و خداوند متعال فرمود: بگو همان کسی به آن زندگی میبخشد که اول بار آن را ایجاد کرد، آیا کسی که آن را ابتداءا و نه از چیزی پدید آورد، ناتوان است از اینکه آن را بعد از اینکه پوسیده شد برگرداند؟ بلکه نزد شما ابتدایش سختتر از برگرداندنش است.
سپس فرمود: «همان کسی که برای شما از درخت سبز آتشی قرار داد» یعنی وقتی که آتش سوزان را که در درخت سبز دارای رطوبت مخفی شده را بیرون آورد، به شما نشان داد که او بر اینکه شیء پوسیده شده را برگرداند نیز تواناست.
التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری ع، ص528 ؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج1، ص21
قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیُّ ع: ذُکِرَ عِنْدَ الصَّادِقِ ع الْجِدَالَ فِی الدِّینِ، وَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ وَ الْأَئِمَّةَ ع قَدْ نَهَوْا عَنْهُ- فَقَالَ الصَّادِقُ ع: لَمْ یُنْهَ عَنْهُ مُطْلَقاً، وَ لَکِنَّهُ نُهِیَ عَنِ الْجِدَالِ بِغَیْرِ الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ
... وَ أَمَّا الْجِدَالُ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَهُوَ مَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ نَبِیَّهُ أَنْ یُجَادِلَ بِهِ مَنْ جَحَدَ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ إِحْیَاءَهُ لَهُ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى حَاکِیاً عَنْهُ:
«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» فَقَالَ اللَّهُ فِی الرَّدِّ عَلَیْهِ: «قُلْ» یَا مُحَمَّدُ «یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ؛ الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ».
فَأَرَادَ اللَّهُ مِنْ نَبِیِّهِ أَنْ یُجَادِلَ الْمُبْطِلَ الَّذِی قَالَ: کَیْفَ یَجُوزُ أَنْ یُبْعَثَ هَذِهِ الْعِظَامُ وَ هِیَ رَمِیمٌ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ فَیَعْجِزُ مَنِ ابْتَدَأَ بِهِ لَا مِنْ شَیْءٍ أَنْ یُعِیدَهُ بَعْدَ أَنْ یَبْلَى بَلِ ابْتِدَاؤُهُ أَصْعَبُ عِنْدَکُمْ مِنْ إِعَادَتِهِ.
ثُمَّ قَالَ: الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً أَیْ إِذَا کَانَ قَدْ کَمَنَ النَّارُ الْحَارَّةُ فِی الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ الرَّطْبِ یَسْتَخْرِجُهَا، فَعَرَّفَکُمْ أَنَّهُ عَلَى إِعَادَةِ مَا بَلِیَ أَقْدَر.[2]
2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
آنگاه که موعد مقرر سر رسد، و اندازههای امور در رسد و آخر آفریدگان به آغاز آن پیوندد، و از اراده خدا آنچه بر ایجاد دوباره مخلوقات تعلق گرفته، فرا رسد؛
آسمان را بتکاند و بشکافد، و زمین را بجنباند و سخت بلرزاند؛
کوهها را از بن برکند و پراکنده کند، چنانکه از هیبت جلالش، و بیم سطوتش درهم کوبیده شوند؛
و هر آن که در زمین [مدفون] است بیرون آورد، و پس از پوسیدگی دوباره حیات بخشد، و پس از پراکندگى گرد هم آورد، سپس از هم متمایزشان سازد تا مورد سوالشان قرار دهد از کردارهاى پنهان و کارهاى کرده در نهان؛
و آنان را دو گروه سازد: بر گروهى نعمت بخشد، و گروه دیگر را در عتاب کشد...
نهجالبلاغه، خطبه109 (با اقتباس از ترجمه شهیدی، ص105-106)
حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ وَ الْأَمْرُ مَقَادِیرَهُ وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ مَا یُرِیدُهُ مِنْ تَجْدِیدِ خَلْقِهِ أَمَادَ السَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا وَ أَرَجَّ الْأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا وَ قَلَعَ جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا وَ دَکَّ بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَیْبَةِ جَلَالَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ وَ أَخْرَجَ مَنْ فِیهَا فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إِخْلَاقِهِمْ وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ ثُمَّ مَیَّزَهُمْ لِمَا یُرِیدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَایَا الْأَعْمَالِ وَ خَبَایَا الْأَفْعَالِ وَ جَعَلَهُمْ فَرِیقَیْنِ أَنْعَمَ عَلَى هَؤُلَاءِ وَ انْتَقَمَ مِنْ هَؤُلَاء...[3]
تدبر
1) «بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ»
در مقابل کسی که تردید دارد که آیا واقعا این استخوانهای پراکنده شده، قابل جمع شدن است، فرمود که ما تواناییم بر اینکه سرانگشتانش را هم سر و سامان دهیم.
چرا از «تسویه بنان» سخن گفت؟
الف. استخوان انگشتها از کوچکترین استخوانهاست؛ وقتی خدا این را جمع میکند، قطعا جمع استخوانهای بزرگ کاری ندارد. (مجمعالبیان، ج10، ص597)
ب. سرانگشتان دست و پا، آخرین نقطههای بدن انسان است؛ یعنی زمانی که آن را سامان میدهند، حتما قبلش تمام اعضای بدن را سامان دادهاند. (تفسیر کبیر (فخر رازی)، ج30، ص721)
ج. انگشتان یک انسان، با بهرهمندی از تواناییهای پیچیده در باز و بسته شدن و گرفتن و دادن، قابلیت انجام کارهای ظریف و دقیقی را دارد که انسان را بر خیلی از حیوانات برتری داده، به علاوه که در خود شکل و خطوط روی آن، اسرار فراوانی نهفته است (المیزان، ج20، ص104) از جمله اینکه امروزه کشف کردهاند خطوط سرانگشت هر انسانی منحصر به خود اوست (و برای همین سیستمهای انگشتنگاری برای تشخیص هویت افراد راهاندازی شده) و در واقع، سر و سامان دادن مجدد سرانگشتان انسان، حکایتگر از این است که در حشر، هیچ چیزی از هیچ فردی، حتی ابعاد کاملا شخصی و متمایز کنندهاش، فروگذار نمیشود.
د. ...
2) «بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ»
دقت کنید افق دید هرکس تا کجاست و خداوند چگونه افق دید را - حتی در مواجهه با یک کافر- گسترش میدهد؟
کافران مهمترین شبههشان این است که خداوند چگونه استخوانهای پوسیده را جمع میکند (توضیح در جلسه قبل، تدبر4)؛ و جمع آوری استخوانهای پراکنده را بعید میشمرند؛ در مقابل، خداوند بر ساماندهی کامل سر انگشتان (که حتی خطوطش هم در هر انسانی با انسان دیگر متفاوت است) تاکید میکند؛ یعنی کاری که خداوند قرار است انجام دهد، خیلی خیلی بالاتر از آن چیزی است که آنها انتظار داشتهاند.
نکته تخصصی انسانشناسی
افق درک بسیاری از انسانها از افق محسوسات و دنیای پیرامونی خود بالاتر نمیرود و لذا بسیاری از آنچه در مورد بهشت و جهنم گفته میشود برایشان باورکردنی نیست.
از یک فرد کافر، که جهان را در محسوسات جلوی چشمش خلاصه کرده، سقوط در چنین افقی از فهم، بعید نیست؛ آنچه جای تعجب و بلکه تأسف دارد این است که بسیاری از کسانی که خود را مسلمان و باورمند به خدا و آخرت قلمداد میکنند، خود را از این افق بالاتر نمیآورند و بسیاری از حقایق مربوط به عوالم ماوراء و انسانهایی که در همین دنیا از آن عوالم گذر کردهاند (مانند پیامبر اکرم ص در سفر معراج) را صرفا به خاطر اینکه در محاسبات دنیاییشان نمیگنجد انکار میکنند؛ و وقتی مقامات عظیم اولیای الهی ویا کثرت وصفناشدنی نعمتهای بهشتی یا عذابهای اخروی را میشنوند، باب تردید و انکار میگشایند.
3) «بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ»
کسی تردید کرد که آیا واقعا این استخوانهای پراکنده شده، قابل جمع شدن است؟
خداوند پاسخ داد که ما تواناییم بر اینکه سرانگشتانش را هم سر و سامان دهیم.
آیا ما هم اگر میخواستیم پاسخ دهیم، همین طور وارد میشدیم یا موضوع بحث را عوض میکردیم و به سراغ بحث «روح» میرفتیم؟
بحث تخصصی انسانشناسی
اینکه انسان موجودی است که علاوه بر بُعد جسمی، از یک حقیقت ماورایی به نام روح نیز برخوردار است، از مطالب مسلم قرآنی است که قبلا دربارهاش مکرر بحث شد (مثلا جلسه268، تدبر1).[4] اما قبول این بُعد ماورایی، نباید ما را به نادیده گرفتن همین بُعد جسمانی و اقتضائات آن سوق دهد.
این آیه از آیاتی است که بوضوح نشان میدهد که معاد، امری صرفا مربوط به روح انسان نیست و حتما بُعد جسمانی هم دارد؛ و بعد جسمانیاش هم صرفا تابع روح نیست، بلکه مشخصههای کاملا فیزیکیای (مانند خطوط سرانگشتان) نیز در این معاد مورد توجه بوده است.
به همین ترتیب است که در مورد بهشت و جهنم، اگرچه لذتهای معنوی و شکنجههای روحی (مانند لذت لقاء الله و غم فراق) مهم و برتر از لذایذ و آلام جسمانی است؛ اما این گونه نیست که بیان آن لذتها و رنجها، صرفا برای عوام باشد و واقعیت نداشته باشد. اگر انسان واقعا مرکب از جسم و روح است، که هست؛ پس، در معاد، هر دوی این ابعاد وجودی انسان باید احضار گردد، و برتری منزلت روح نسبت به بدن، دلیل موجهی برای نادیده گرفتن شأن خود بدن نیست.[5]
4) «بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ»
استفاده از تعبیر «تسویه بنان» با توجه به سایر استعمالات قرآنی از کلمه «تسویه»، چهبسا بتواند مویدی بر نقشآفرینی روح در سر و سامان دادن جسم در قیامت باشد.
نکته تخصصی فلسفی
(توجه: این مطلب فقط به درد کسانی میخورد که در بحثهای فلسفی ورود دارند.)
ملاصدرا در بحث معاد جسمانی، ادلهای میآورد که نشان دهد که روح است که در مرتبه قیامت، جسم متناسب با خود را ایجاد میکند. اشکالی که بعدیها بر او گرفتهاند این است که معاد جسمانی را به تَبَعِ روح، و تنها در افق جسم مثالی توضیح میدهد؛ و بر همین اساس، آقاعلی مدرس زنوزی، تفسیر ملاصدرا از معاد جسمانی را کامل ندانسته و ظاهرا با الهام گرفتن از برخی احادیث[6]، کوشیده تبیینی ارائه دهد که نحوه پیوستن بدن عنصری به روح را هم شرح دهد.
شاید با توجه به کاربرد کلمه تسویه در آفرینش اولیه، و سپس استعمال همین واژه در این آیه برای حشر انسان، بتوان گفت که به نحوی هر دوی این بزرگواران، حق داشتهاند. بدین بیان که در عین حال که همچون آقاعلی مدرس، نوعی استقلال برای بدن جسمانی و سیر او به سمت روح را قبول کنیم؛ در عین حال، نه ایجاد، بلکه سامانیابیِ نهاییِ این جسم را مربوط به حضور و تصرف روح در آن بدانیم.
توضیح مطلب در قالب چند مقدمه بدین بیان است:
الف. در مورد آفرینش انسان، هربار از «نفخ روح» سخن گفته شده، قبل از آن، به اینکه انسان از گِل آفریده و سپس «تسویه» شده، اشاره شده است؛ و ظاهرا «تسویه» در این موارد، همان سامانبخشیدن به جسم است که همراه با نفخ روح انجام میشود (جلسه166، تدبر2)[7]:
«إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون؛ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ» (حجر/28-29) (جلسه266و268)
«بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طین ... ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ ...» (سجده/7و9)
«إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طین؛ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ» (ص/71-72) (جلسه165-166)
ب. در آیه کنونی، تسویه را مربوط به «سرانگشتان» دانست. (این تعبیر موید این است که «تسویه» نوعی تصرف در بُعد جسمانی انسان است.)
ج. وجودِ حیات در بدن انسان، ناشی از حضور روح است، و این آیه هم که سخن از «تسویه بنان» گفته، در مقام اشاره به احیای مجدد انسان است.
پس،
اینجا هم حضور روح مقارن و ملازم با این تسویه میباشد؛ یعنی این تسویه هم به خاطر این است که روح در بدن حاضر شده است.[8]
شاید این مطلب که: در جایی که قرار است یک فرشته به صورت جسمانی بر یک انسان متمثل شود، از تعبیر «روح» و «سویّ» استفاده شده است: فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا (مریم/17) نیز بتواند در حد مویدی بر این مدعا اقامه شود.[9]
5) «بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ»
کسی تردید کرد که آیا واقعا این استخوانهای پراکنده شده، قابل جمع شدن است؟
خداوند پاسخ داد که ما تواناییم بر اینکه سرانگشتانش را هم سر و سامان دهیم.
این پاسخ بوضوح، «معاد جسمانی» در نگاه اسلامی را اثبات میکند؛ به نظر میآید، با دقت در برخی از احادیث که از «باقی ماندنِ طینتِ هر شخص، علیرغم پوسیدن تمام گوشت و استخوانش» سخن گفتهاند، (مثلا حدیث3 در جلسه قبل) و نیز بحثهای ژنتیک و اکتشافات مربوط به سلولهای بنیادین (مانند اینکه تمام مشخصات هر شخص در ژنهای وی ثبت شده، و تنها با یک سلول، بلکه فقط با جزیی از یک سلول (یعنی DNA) امکان تشخیص هویت یک نفر و چهبسا بازسازی تمامی اندامهای وی وجود دارد) بتوان دریچههایی برای فهم عمیقتر معاد جسمانی گشود.
تذکر:
قبول معاد جسمانی به معنای نفی معاد روحانی نیست. در واقع، قبول معاد روحانی یکی از اموری است که تمام کسانی که وجود روح را پذیرفتهاند بدان باور دارند؛ بلکه بحث «معاد جسمانی»، بحث بر سر این است که علاوه بر معاد روحانی، جسم هم بازمیگردد؛ و روح انسان همانند دنیا، همراه با بدن جسمانی در قیامت محشور میشود؛ و لذا لذتها و شکنجههای جسمانی اموری واقعی، و نه صرفا تمثیلی، است.
[1] درباره «سوّی» در جلسه 134 توضیح داده شد.
[2] . این حدیث قبلا در در جلسه 171 حدیث 1 آمده بود: http://yekaye.ir/ya-seen-036-80/
[3] . این حدیث در جلسه263 حدیث1 گذشت: http://yekaye.ir/al-hegr-15-25/
همچنین این فراز از حدیثی هم که قبلا در جلسه 85، حدیث1 آمده بود، http://yekaye.ir/al-anam-006-094/ قابل توجه است:
چون رشته کارها از هم گسست و روزگاران سپرى شد و رستاخیز مردم فرا رسید، خداوند آنها را از درون گورها یا آشیانههاى پرندگان یا کنام درندگان یا هر جاى دیگر که مرگ بر زمینشان زده است، بیرون آورد، در حالى، که به سوی امر او شتاباناند و بیدرنگ به سوى بازگشتگاه او به مىروند، و خاموش، صف در صف، در منظر الهى ایستاده. و ندا دهنده صدایش را به گوش همه میرساند...
نهج البلاغه، خطبه 83
حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ الْأُمُورُ وَ تَقَضَّتِ الدُّهُورُ وَ أَزِفَ النُّشُورُ أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ الْقُبُورِ وَ أَوْکَارِ الطُّیُورِ وَ أَوْجِرَةِ السِّبَاعِ وَ مَطَارِحِ الْمَهَالِکِ سِرَاعاً إِلَى أَمْرِهِ مُهْطِعِینَ إِلَى مَعَادِهِ رَعِیلًا صُمُوتاً قِیَاماً صُفُوفاً یَنْفُذُهُمُ الْبَصَرُ وَ یُسْمِعُهُمُ الدَّاعِی.
و این حدیث از امام صادق ع که در جلسه 311، حدیث3 http://yekaye.ir/al-hajj-22-6/ گذشت نیز به مشمون این آیه میتوان مرتبط باشد:
هنگامی که خداوند عز و جل میخواهد که مخلوقات را برانگیزاند، آسمان را چهل صباح به بارش وامیدارد، پس اعضاء [بدن] گرد هم میآیند و گوشت میروید.
الأمالی( للصدوق)، ص177؛ تفسیر القمی، ج2، ص253
الْهَمْدَانِیُّ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَبْعَثَ الْخَلْقَ أَمْطَرَ السَّمَاءَ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فَاجْتَمَعَتِ الْأَوْصَالُ وَ نَبَتَتِ اللُّحُومُ.
[4] دقت شود در آنجا هم تعبیر «سوّی» قبل از «نفخ روح» آمده است
[5] . چنانکه در همین دنیا هم، وقتی جسم کاملا خسته و آزرده باشد، تفکر (به عنوان یک عمل روحی- معنوی اصیل) هم عملا تا حدود زیادی تعطیل میشود.
[6] . ظاهرا الهامبخش وی، این عبارت امام صادق ع بوده که در پاسخ آن زندیقی که سوالات متعددی از امام ع پرسیده بود، آمده است:
مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَة...
قال ع ...فَإِذَا کَانَ حِینُ الْبَعْثِ مُطِرَتِ الْأَرْضُ مَطَرَ النُّشُورِ فَتَرْبُو الْأَرْضُ ثُمَّ تمخضوا [تُمْخَضُ] مَخْضَ السِّقَاءِ فَیَصِیرُ تُرَابُ الْبَشَرِ کَمَصِیرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرَابِ إِذَا غُسِلَ بِالْمَاءِ- وَ الزُّبْدِ مِنَ اللَّبَنِ إِذَا مُخِضَ فَیَجْتَمِعُ تُرَابُ کُلِّ قَالَبٍ إِلَى قَالَبِهِ فَیَنْتَقِلُ بِإِذْنِ اللَّهِ الْقَادِرِ إِلَى حَیْثُ الرُّوحِ فَتَعُودُ الصُّوَرُ بِإِذْنِ الْمُصَوِّرِ کَهَیْئَتِهَا وَ تَلِجُ الرُّوحُ فِیهَا فَإِذَا قَدِ اسْتَوَى لَا یُنْکِرُ مِنْ نَفْسِهِ شَیْئاً (الإحتجاج (للطبرسی)، ج2، ص351)
[7] . در جلسه 268 چنین گمان شد که اگر «اعتدال و سامان یافتن وجود آدمی» را غیر از «نفخ روح» بدانیم معنایی متفاوت با معنای مذکور در جلسه 166 گفتهایم؛ اما به نظر میرسد این دو معنا منافاتی با هم ندارند و براحتی میتوان مطلب آن دو جلسه را با هم جمع کرد؛ بدین بیان که:
«تسویه» اساسا ناظر به جسم است؛ اما این تسویه، کاری است که توسط روح ویا بواسطه حضور روح در جسم انجام میشود.
[8] . شاید چون چنین تلازمی در کار است، گاه در قرآن کریم از خلقت بدن و سپس تسویه آن سخن گفته و همین مقدار را برای انسان شدن کافی دانسته و مجددا از دمیدن روح سخن نگفته است، چرا که تسویه ملازم با دمیدن روح است؛ مثلا:
ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى؛ (قیامت/38)؛
الَّذی خَلَقَ فَسَوَّى (اعلی/2)
الَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً (کهف/37)
الَّذی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ (انفطار/7)
[9] . لازم به ذکر است که تعبیر «سوّی» در مورد نفس هم کار رفته (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها؛ شمس/7) و چند مورد دیگر در قرآن کریم هست که ربطی به حضور روح ندارد؛ در همان معنای اولیه «مساوی» دانستن و یا صاف و مساوی کردن است:
یَوْمَئِذٍ یَوَدُّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً (نساء/42)
رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها (نازعات/28)
فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها (شمس/14)
هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ (بقره/29)
إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ (شعرا/98)