سفارش تبلیغ
صبا ویژن

310) سوره حج (22) آیه 5 یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ ف

بسم الله الرحمن الرحیم

310) سوره  حج (22) آیه  5

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ

ترجمه

ای مردم! اگر نسبت به برانگیخته شدن در تردیدید، پس [بدانید/ بیندیشید که] همانا ما شما را آفریدیم از خاکی، سپس از نطفه‌ای، سپس از عَلَقه‌ای [= خون منعقد شده‌ای] سپس از مُضغه‌ای [= لقمه گوشتی] -با آفرینشی تمام یا ناتمام - ، تا [قدرت/حکمت/... خود را] برای شما بیان کنیم و در رَحِم‌ها برقرار داریم آنچه بخواهیم تا سرآمدی معین، سپس شما را کودکی برون آریم، سپس [پرورش دهیم] تا به کمال رشدتان برسید، و از شما برخی توفی ‌یابد، و از شما برخی به سرازیری عمر بازگردانیده شود تا چنان شود که در پی دانایی، [دیگر] چیزی نداند؛ و زمین را مرده می‌بینی، تا هنگامی که آب بر آن فروفرستیم در اهتزاز آید و برآید و برویاند از هر زوج بهجت‌زایی.

حدیث

1) از امام باقر ع در توضیح عباراتی از این آیه آمده است:

«تا برای شما بیان کنیم» که شما این گونه در رحم‌ها بودید، «و در رَحِم‌ها برقرار داریم آنچه بخواهیم» تا به صورت سقط‌شده خارج نشود.

تفسیر القمی، ج‏2، ص78

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع: «وَ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ» کَذَلِکَ کُنْتُمْ فِی الْأَرْحَامِ «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ» فَلَا یَخْرُجُ سِقْطاً.

2) از امام باقر ع درباره این عبارت قرآن کریم «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ: با آفرینشی تمام یا ناتمام [آفریده یا نیافریده]» سوال شد. فرمودند:

«الْمُخَلَّقَةُ: آفریده» کسانی‌اند که خداوند آنها را در صُلب حضرت آدم آفرید و از آنها میثاق گرفت، سپس آنها را در صلب‌های مردان و رَحِم‌های زنان جاری ساخت، و آنان‌اند که به دنیا وارد می‌شوند تا از میثاق مورد سوال قرار گیرند؛

اما «غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ: نیافریده/ آفرینشی ناتمام» کسانی‌اند که خداوند هنگامی که خلائق را در عالَم ذر می‌آفرید و از آنها میثاق می‌گرفت، آنها را نیافرید؛ و آنها همان نطفه‌های به هدر رفته ویا جنین‌های سقط‌شده‌ای هستند قبل از آنکه روح و حیات و بقا در آنها دمیده شود.

الکافی، ج‏6، ص12؛ مختصر البصائر، ص415[1]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ»

 فَقَالَ الْمُخَلَّقَةُ هُمُ الذَّرُّ الَّذِینَ خَلَقَهُمُ اللَّهُ فِی صُلْبِ آدَمَ ع أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ ثُمَّ أَجْرَاهُمْ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ هُمُ الَّذِینَ یَخْرُجُونَ إِلَى الدُّنْیَا حَتَّى یُسْأَلُوا عَنِ الْمِیثَاقِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ فَهُمْ کُلُّ نَسَمَةٍ لَمْ یَخْلُقْهُمُ اللَّهُ فِی صُلْبِ آدَمَ ع حِینَ خَلَقَ الذَّرَّ وَ أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْمِیثَاقَ وَ هُمُ النُّطَفُ مِنَ الْعَزْلِ وَ السِّقْطُ قَبْلَ أَنْ یُنْفَخَ فِیهِ الرُّوحُ وَ الْحَیَاةُ وَ الْبَقَاءُ.

3) محمد بن مسلم گفته است: از امام باقر ع سوال کردم: مردی زنی را می‌زند و نطفه در رحمش سقط می‌گردد، [دیه‌اش چقدر است؟]

امام ع فرمود: بیست دینار (سکه طلا) برعهده اوست.

پرسیدم: اگر او را بزند و علقه‌اش بیفتد.

فرمود: چهل دینار.

پرسیدم: اگر او را بزند و مضغه‌اش بیفتد.

فرمود: شصت دینار.

پرسیدم: او را بزند و چیزی سقط شود که استخوان داشته باشد.

فرمود: دیه کامله بر عهده اوست؛ و امیرالمومینن ع این گونه قضاوت فرمود.

گفتم: خلقت این نطفه را که بدان شناخته شود برایم توصیف کنید.

فرمود: چیز سفیدی شبیه اخلاط غلیظ سینه.

گفتم: خلقت علقه را که بدان شناخته شود برایم توصیف کنید

فرمود: همانند لخته خون حجامت‌شده‌ای که خشک شده، که بعد از تبدیل شدن از حالت نطفه مدت چهل روز می‌ماند و سپس به مضغه تبدیل می‌شود.

گفتم: خلقت این مضغه را که بدان شناخته شود برایم توصیف کنید.

فرمود: شبیه یک لقه گوشت جویده شده قرمز است که در آن رگ‌های سبز مشبکی وجود داشته باشد و سپس به وضعیت استخوان‌دار تبدیل می‌شود.

گفتم: خلقت این چیزی که استخوان دارد را که بدان شناخته شود برایم توصیف کنید.

فرمود: هنگامی که استخوان داشته باشد، گوش و چشمش متمایز شده، و اعضاء و جوارحش سامان یافته‌اند، که هر گاه چنین باشد، دیه کامله دارد.

الکافی، ج‏7، ص345

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الرَّجُلِ یَضْرِبُ الْمَرْأَةَ فَتَطْرَحُ النُّطْفَةَ فَقَالَ عَلَیْهِ عِشْرُونَ دِینَاراً فَقُلْتُ یَضْرِبُهَا فَتَطْرَحُ الْعَلَقَةَ فَقَالَ عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ دِینَاراً قُلْتُ فَیَضْرِبُهَا فَتَطْرَحُ الْمُضْغَةَ قَالَ عَلَیْهِ سِتُّونَ دِینَاراً قُلْتُ فَیَضْرِبُهَا فَتَطْرَحُهُ وَ قَدْ صَارَ لَهُ عَظْمٌ فَقَالَ عَلَیْهِ الدِّیَةُ کَامِلَةً وَ بِهَذَا قَضَى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قُلْتُ فَمَا صِفَةُ خِلْقَةِ النُّطْفَةِ الَّتِی تُعْرَفُ بِهَا فَقَالَ النُّطْفَةُ تَکُونُ بَیْضَاءَ مِثْلَ النُّخَامَةِ الْغَلِیظَةِ فَتَمْکُثُ فِی الرَّحِمِ إِذَا صَارَتْ فِیهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ إِلَى عَلَقَةٍ قُلْتُ فَمَا صِفَةُ خِلْقَةِ الْعَلَقَةِ الَّتِی تُعْرَفُ بِهَا فَقَالَ هِیَ عَلَقَةٌ کَعَلَقَةِ الدَّمِ الْمِحْجَمَةِ الْجَامِدَةِ تَمْکُثُ فِی الرَّحِمِ بَعْدَ تَحْوِیلِهَا عَنِ النُّطْفَةِ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ مُضْغَةً قُلْتُ فَمَا صِفَةُ الْمُضْغَةِ وَ خِلْقَتِهَا الَّتِی تُعْرَفُ بِهَا قَالَ هِیَ مُضْغَةُ لَحْمٍ حَمْرَاءُ فِیهَا عُرُوقٌ خُضْرٌ مُشْتَبِکَةٌ ثُمَّ تَصِیرُ إِلَى عَظْمٍ قُلْتُ فَمَا صِفَةُ خِلْقَتِهِ إِذَا کَانَ عَظْماً فَقَالَ إِذَا کَانَ عَظْماً شُقَّ لَهُ السَّمْعُ وَ الْبَصَرُ وَ رُتِّبَتْ جَوَارِحُهُ فَإِذَا کَانَ کَذَلِکَ فَإِنَّ فِیهِ الدِّیَةَ کَامِلَةً.[2]

تدبر

1) «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ ...ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ... وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا ... اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ»

این آیه مخاطبش را «ناس» مردم» قرار داده، و ظاهرا از دو جهت راه تردید درباره رستاخیز را بر هر انسان (نه فقط انسان مومن) می‌بندد:

یکی با تذکر به سابقه خود انسان‌ها، که از خاک و آنگاه از نطفه‌ای بی‌جان، مراحلی طی شد تا انسان به حد رشد و کمالش رسید؛

و دوم با توجه دادن به اینکه زمین مرده و بی‌جان، هم بالاخره جانی تازه می‌گیرد و روییدنی‌های بهجت‌زا در آن می‌روید و زندگی در سراسر آن موج می زند.

یعنی هم خودمان، و هم محیطی که در آن زندگی می‌کنیم، از یک وضعیت بی‌جان، به یک حیات پر جنب و جوش تبدیل شدند. پس اینکه بعد از مرگ و بی‌جان شدن این پیکر، دوباره حیاتی در مرحله‌ای دیگر در کار باشد، هیچ استبعادی ندارد. (مجمع‌البیان، ج7، ص114؛ المیزان، ج7، ص344-345)

2)  «إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ ... مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ ...»

در قرآن یکی از مراحل آفرینش انسان، مضغه (وضعیتی همچون لقمه گوشتی جویده شده) معرفی شده است. (حج/5؛ مومنون/14) در این آیه مضغه را به دو قسم «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» تفسیم کرده است.

درباره اینکه مراد از این دو چیست، دو سخن در میان مفسران از قدیم رواج داشته که در ترجمه‌ها هم همین دو مد نظر قرار گرفته:

یکی اینکه به معنای «دارای خلقت تمام و خلقت نا‌تمام» می‌باشد (ابن‌عباس و قتاده، به نقل از مجمع‌البیان، ج7، ص114) یعنی آنچه خلقتش کامل می‌شود و به صورت نوزادی سالم به دنیا می‌آید، و آنکه در بین راه سقط می‌شود.

دیگری به معنای «شکل و صورت‌دار (مصور) و بی‌صورت» از این جهت که دسته اول، مواردی است که به حیاتش ادامه داده، صورت معینی پیدا می‌کنند؛ اما آنچه تا این مرحله سقط می‌شود، تکه گوشتی است که هیچ صورت معینی ندارد (مجاهد، به نقل از مجمع‌البیان، ج7، ص114)

اما با توجه به روایات (مثلا حدیث2) شاید بتوان این دو کلمه را به همان معنای ظاهریش (آفریده و نیافریده) هم دانست، و اینجا اشاره به بعد دیگری از آفرینش انسان باشد (یک آفرینش از خاک و نطفه و ...، آفرینشی دیگر که برخی مضغه‌ها دارند و برخی ندارند) که در سوره مومنون (آیه14) هم این دو گونه آفرینش را با تعبیر «خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً ... ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر» بیان فرمود. این آفرینش دوم، همان آفرینش روح برای انسانهاست که در عالم ذر رقم خورده، و لذا اگر سیر نطفه و علقه و مضغه طی شود، اما خدا برای آن مضغه روحی نیافریده باشد، آن مضغه به انسان تبدیل نمی‌شود. (حدیث2)

به نظر می‌رسد اگر کسی وجود این «نحوه خلقت دیگر» در انسان را جدی بگیرد، برایش تردیدی در بعث نمی‌ماند، از این جهت که این روح امری ماورای دنیا بوده و قبلا آفریده شده بود و اکنون با این جسم متحد شد؛ طبیعی است که با مردن، آن امر غیردنیوی، همچنان به حیاتش ادامه دهد، و باز طبیعی است که آن روح در مرتبه‌ای دیگر دوباره با جسم متحد شود.

(موید این برداشت این است که بلافاصله بعد از اشاره به «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ»، فرمود «تا برای شما بیان کنیم»، یعنی این بیانگر بودن، نه‌تنها کل سیر انسان از نطفه تا بلوغ و پیری، بلکه همین مرحله هم یک بیانی و تبیینی برای شما دارد.)

3) «إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا ... نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً»

انسان ابتدا در عالم رحم استقرار یافته، اما تا اجل (مرگ، مهلت) معینی؛ و آنگاه به صورتی که ظرفیتش برای زندگی در وضعیت قبلی کامل شده، اما برای زندگی در عالم جدید، کاملا وضعیت ابتدایی است (یعنی نوزاد)، وارد این عالم جدید می‌شود،

این ظاهرا وضعیتی است که قرار است عیناً در رستاخیز رخ دهد. یعنی وقتی از آن عالم بدینجا بنگریم، ما همچون موجودی هستیم که در رَحِمِ دنیا مستقر می‌شویم تا اجل معینی، و آنگاه که ظرفیت رشدمان در اینجا به پایان رسید وارد عالم قیامت می‌شویم که زندگی اصلی‌مان را آنجا شروع کنیم.

4) «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ ... مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً»

انسان‌ها وقتی به کمال رشد می‌رسند، دو حالت پیدا می‌کنند: برخی را فرشته مرگ بتمامه دریافت می‌کند (توفی= دریافت بتمامه) و برخی به سرازیری عمر می‌افتند و از وضعیت علم و آگاهی‌ای که قبلا داشتند، دستشان خالی می‌شود.

وجود این گروه دوم، دلیلی است بر اینکه اولا آن گروه اول که مردند، هیچ و پوچ نشدند، بلکه توفی (دریافت بتمامه) شدند؛ و ثانیا بعث قابل تردید نیست.

چگونه؟

آنان، بعد از اینکه علم داشتند، دیگر علم ندارند؛ در حالی که هنوز هستند. به نظر می‌رسد «علم» و «آگاهی» حصولی، به آن نحوی که در انسان هست، از مهمترین ویژگی‌های منحصر به فرد انسان است که حکایت از یک بُعد ماورایی در انسان می‌کند (جلسه221) http://yekaye.ir/baqare-2-31/ و اذعان به یک بعد ماورایی مانع می‌شود که انسان مرگ در دنیا را پایان کار خویش بداند.

5) «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ»

زمین مرده و بی‌بر و بار است. اما همین که آب به او می‌رسد، ‌به جنبش و رشد و رویاندن می‌رسد.

بله، اگر زمین را بتنهایی می‌دیدیم، که خشک و مرده به نظر می‌آمد، همچون عموم سیارات و ستارگانی که می‌شناسیم و از حیات در آنها خبری نیست. اما همین که آبی از آسمان بر او اضافه شد، این وضع مرده را یکسره زنده می‌کند و هر گونه بهجت‌آفرینی را در خود می‌رویاند.

اگر کسی این را درست بفهمد، می‌فهمد که بعث (رستاخیر) قابل تردید نیست. تمام تردیدها در بعث ناشی از این است که ما به مرده نگاه می کنیم و بس؛ و غفلت می کنیم که این شخص، وقتی هم که زنده بود، زندگیش هم از خودش نبود و دیگری آن را به او بخشیده بود.

زمین مرده هم تا آبی از جای دیگر بر او نمی‌بارید، مرده بود. اما ظرفیت زندگی را داشت؛ بذرهای حیات در او پخش بود اما تا آب نمی‌آمد، آن بذرها نمی‌روییدند.

افاضه‌ای الهی باید، تا حیات دوباره در مرده جریان یابد.

6) آنچه در تدبر 1 بیان شد (اینکه هم خود ما و هم زمین از وضعیتی بی‌جان به حیات رسیدیم) حداکثر، دلیلی برای رفع استبعاد از معاد است ( که زنده شدن مردگان، امر محالی نیست)؛ اما ظاهراً مدعای آیه بسیار بیشتر از این است:

مدعای آیه، رفع هرگونه شک و تردید درباره خود رستاخیز (وقوع آن) است، و نه فقط رفع تردید درباره «امکان» رستاخیز.

 اما چگونه؟

به نظر می‌رسد در چند جای آیه، مطلب را به گونه‌ای بیان کرده، که دقت در آنها می‌تواند نشان دهد که، نه فقط امکان، بلکه وقوع معاد قابل تردید نیست. این موارد عبارتند از:

-         مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ (تدبر2)

-         نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً  (تدبر3)

-         مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى و مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً (تدبر4)

-         إِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ (تدبر5)

و جالب اینجاست که اگر هدف آیه صرفاً رفع استبعاد بود، همه این فقرات قابل حذف بود، چنانکه در تدبر1، به هیچیک از این عناصر اشاره نشد.

توجه:

فردای روزی که این مطالب را نوشتم در محضر یکی از اساتیدم، بحث آیه دیروز مطرح گردید و نکته عالی‌ای بیان شد که در قالب تدبر7 به اینجا اضافه کردم.

7) یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ ... وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ

این آیه می‌فرماید، اگر نسبت به «بعث» تردیدی دارید، مطلبی بیان کنم که دیگر تردیدی برایتان نماند.

در تدبر6 اشاره شد که اغلب مفسران حداکثر، دلیلی برای رفع استبعاد از معاد است ( که زنده شدن مردگان، امر محالی نیست)؛ در حالی که مدعای آیه، بیانی است که نه صرفا «امکان» بلکه «قطعی بودن» (قابل تردید نبودن) بعث را بیان می‌کند.

یک وجه آن می‌تواند بیان ذیل باشد:

شما به مراحلی که در آفرینشتان سپری شده دقت کنید: شما را از خاک آفریدیم، سپس شما را از نطفه، سپس از عَلَقه، سپس از مُضغه ... آفریدیم.[3] وقتی از نطفه، علقه آفریده شد، این گونه نبود که از فعلیت‌های نطفه چیزی باقی نماند و او کاملا نابود شده و به جایش علَقه، به عنوان امری کاملا جدید آفریده شود. بلکه «علقه» آن واقعیتی است که تمام فعلیت‌های نطفه را نگه داشته و البته چیزی زاید بر اوست.

در واقع، اگر در خودتان بیندیشید خواهید فهمید که اگرچه در هر مرحله‌ جدیدی، وضعیت قبلی‌تان را از دست دادید، (از جمادی مردم و نامی شدم، از نما مردم زحیوان سر زدم ...) اما این مرگِ وضعیت قبلی، به معنای نیست و نابود شدن آن نبود، (چون اساساً نیست و نابود شدن چیزی که در متن واقعیت حضور پیدا کرده[4]، بی‌معنی است؛ خصوصا اگر توجه کنیم که زمان هم بعد چهارم اشیای مادی است) بلکه آن مرحله بعدی، تاریخ قبلی خود را با خود دارد و اساساً با انضمام آن تاریخ است که الان هویتی دارد. پس اساساً سیر وجودی خود شما، یک سیر تکامل وجودی در متن عالم بوده است.

اگر چنین است آنگاه خواهید فهمید که مرگ هم صرفا یک مرحله گذر به مرحله دیگر است؛ و اصلا نابودی بی‌معنی است؛ و تمام وجود شما برای مرحله بعدی توفی (دریافت بتمامه) می‌شود، چنانکه نطفه در علقه توفی شد و علقه در مضغه و ... .

اما یک اشکال پیش می‌آید: ما می‌دانیم که انسانها در سرازیری پیری می‌افتند و داشته‌های قبلی و حتی علم قبلی‌شان را از دست می‌دهند. در حالی که شما ادعا کردید که همواره هر مرحله‌ای حاوی مراحل بعدی است.

پاسخش این است که این مرحله پیری، یا حتی مرحله مرگ، همان زمینِ «هامده» است. «هامده» وضعیتی است که ظاهرش مرده است، اما ظرفیت زنده شده دارد؛ اگر بر زمین هامده باران ببارد، به اهتزاز و تکاپو درمی‌آید و اموری را در خود می‌رویاند و سرسبز می‌کند؛ اما اگر بر کویر مرده هرچه آب ببارد، تغییری نمی‌کند. مرگ شما (وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى) و پیری شما (وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ) همانند زمین هامده است، نه زمین لم‌یزرع؛ بذری در آن هست، اما باران نباریده؛ و چون باران نباریده، شبیه زمین لم‌یزرع می‌نُماید. اگر باران متناسب با حیات او بر او ببارد (در احادیث هست که قبل از قیامت، چهل روز بر زمین باران می‌بارد که البته نه آن روزش لزوما از این روزهاست و نه آن باران، لزوما این باران کنونی است؛ چون زمین غیر از آن زمین شده است و سماوات نیز: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات‏؛ ابراهیم/48) آنگاه خواهی دید که چگونه این زمین پیر ویا مرده، به جنبش درمی‌آید و سر برمی‌کشد و همه آن بذرهایی که در دنیا در خود نهاده بود، می‌رویاند (وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتا؛ ثُمَّ یُعیدُکُمْ فیها وَ یُخْرِجُکُمْ إِخْراجا؛ نوح/17-18)؛ و به نتیجه می‌رساند، که: «الدنیا مزرعة الآخرة».

نکته تخصصی انسان‌شناسی

هر انسانی، آنی نیست که الان هست؛ بلکه همه آنچه تاکنون بوده را در خود دارد؛ و آن که فنا شدنی نیست و حتما معاد دارد، این حقیقت است که همه حیات او را یکجا در بردارد.[5]

این را در کانال نگذاشتم (مطلب به قدر کافی منقح نشده است)

8) «إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ... وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ ...»

اینها (حرکت انسان از خاک به حیات، و حرکت زمین از وضع مرده به گسترش حیات در آن) ظاهرا دو دلیل مستقل بر مساله معادند. چرا هر دو را در یک آیه آورد نه در دو آیه جداگانه؟

الف. مدل استدلال به هردو یکسان است، پس این دو استدلال، و سایر استدلال‌های شبیه آن، همگی یک نشانه و یک آیه‌اند.

ب. اینها دو استدلالند که با کمک هم «وقوع معاد» را قطعی و بدون تردید می‌کند. در واقع تک‌تک آنها نهایت توانشان، رفع استبعاد (امکان معاد) است، اما با کمک هم دلیل چنان تقویت می‌شود که وقوع معاد هم قطعی می‌شود. (بویژه توجه شود که در هر دو از زمین (تراب/أرض) شروع کرد.

ج. ...



[1] . در مختصر البصائر، این مطلب مستقیما از کِتَابِ الْمَشِیخَةِ لِلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوب نقل شده و در پایانش این جمله را اضافه دارد:

قَالَ: فَهَؤُلَاءِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ وَ هُمُ الَّذِینَ لَا یُسْأَلُونَ عَنِ الْمِیثَاقِ، وَ إِنَّمَا هُمْ خَلْقٌ بَدَا لِلَّهِ فِیهِمْ فَخَلَقَهُمْ فِی الْأَصْلَابِ وَ الْأَرْحَام‏

[2] . روایات زیر هم به آیه مربوطند که چون درکشان دشوار بود در کانال نگذاشتم:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع یَقُولُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ النُّطْفَةَ تَکُونُ فِی الرَّحِمِ أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ عَلَقَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ تَصِیرُ مُضْغَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً فَإِذَا کَمَلَ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ بَعَثَ اللَّهُ مَلَکَیْنِ خَلَّاقَیْنِ فَیَقُولَانِ یَا رَبِّ مَا تَخْلُقُ ذَکَراً أَوْ أُنْثَى فَیُؤْمَرَانِ فَیَقُولَانِ یَا رَبِّ شَقِیّاً أَوْ سَعِیداً فَیُؤْمَرَانِ فَیَقُولَانِ یَا رَبِّ مَا أَجَلُهُ وَ مَا رِزْقُهُ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ مِنْ حَالِهِ وَ عَدَّدَ مِنْ ذَلِکَ أَشْیَاءَ وَ یَکْتُبَانِ الْمِیثَاقَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ فَإِذَا أَکْمَلَ اللَّهُ لَهُ الْأَجَلَ بَعَثَ اللَّهُ مَلَکاً فَزَجَرَهُ زَجْرَةً فَیَخْرُجُ وَ قَدْ نَسِیَ الْمِیثَاقَ فَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ الْجَهْمِ فَقُلْتُ لَهُ أَ فَیَجُوزُ أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ فَیُحَوِّلَ الْأُنْثَى ذَکَراً وَ الذَّکَرَ أُنْثَى فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ. (الکافی، ج‏6، ص13)

(چون تعداد روایات اینجا زیاد شده بود و امکان ارائه مطلب در یک صفحه وبلاگ نبود، چهارتا را حذف کردم می‌توانید به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-hajj-22-5/



و این دو روایت هم با روایات فوق متفاوتند اما قابل توجه‌اند:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنِ الْعَیَّاشِ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع‏ قَالَ إِذَا بَلَغَ الْعَبْدُ مِائَةَ سَنَةٍ فَذَلِکَ أَرْذَلُ الْعُمُر. (تفسیر القمی، ج‏2، ص79)

روی عن أمیر المؤمنین ع، أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ إِنَّ أُنَاساً یَزْعُمُونَ أَنَّ الْعَبْدَ لَا یَزْنِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَأْکُلُ الرِّبَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یَسْفِکُ دَماً حَرَاماً وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَقَدْ کَبُرَ هَذَا عَلَیَّ وَ حَرِجَ مِنْهُ صَدْرِی حَتَّى أَزْعُمَ أَنَّ هَذَا الْعَبْدَ الَّذِی یُصَلِّی وَ یُوَارِینِی وَ أُوَارِیهِ‏  أُخْرِجُهُ مِنَ الْإِیمَانِ مِنْ أَجْلِ ذَنْبٍ یَسِیرٍ أَصَابَهُ فَقَالَ ع صَدَقَکَ أَخُوکَ إِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ خَلَقَ اللَّهُ الْخَلْقَ عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ فَأَنْزَلَهُمْ ثَلَاثَ مَنَازِلَ فَذَلِکَ قَوْلُهُ‏ فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ. وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ. وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏  فَأَمَّا مَا ذَکَرَهُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ مِنَ السَّابِقِینَ السَّابِقِینَ ... ثُمَّ ذَکَرَ أَصْحَابَ الْمَیْمَنَةِ وَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً بِأَعْیَانِهِمْ فَجَعَلَ فِیهِمْ أَرْبَعَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْإِیمَانِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَنِ فَلَا یَزَالُ الْعَبْدُ مُسْتَکْمِلًا هَذِهِ الْأَرْوَاحَ الْأَرْبَعَةَ حَتَّى تَأْتِیَ عَلَیْهِ حَالاتٌ فَقَالَ وَ مَا هَذِهِ الْحَالاتُ فَقَالَ عَلِیٌّ ع أَمَّا أَوَّلُهُنَّ فَمَا قَالَ اللَّهُ- وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً  فَهَذَا تَنْقُصُ مِنْهُ جَمِیعُ الْأَرْوَاحِ وَ لَیْسَ بِالَّذِی یَخْرُجُ مِنَ الْإِیمَانِ‏  لِأَنَّ اللَّهَ الْفَاعِلُ بِهِ ذَلِکَ وَ رَادُّهُ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ  فَهُوَ لَا یَعْرِفُ لِلصَّلَاةِ وَقْتاً وَ لَا یَسْتَطِیعُ التَّهَجُّدَ بِاللَّیْلِ وَ لَا الصِّیَامَ بِالنَّهَارِ فَهَذَا نُقْصَانٌ مِنْ رُوحِ الْإِیمَانِ وَ لَیْسَ بِضَارِّهِ شَیْئاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ‏  وَ تَنْقُصُ مِنْهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ فَلَوْ مَرَّتْ بِهِ أَصْبَحُ بَنَاتِ آدَمَ مَا حَنَّ إِلَیْهَا  وَ تَبْقَى فِیهِ رُوحُ الْبَدَنِ فَهُوَ یَدِبُّ بِهَا وَ یَدْرُجُ حَتَّى یَأْتِیَهُ الْمَوْتُ فَهَذَا بِحَالِ خَیْرٍ اللَّهُ الْفَاعِلُ بِهِ ذَلِکَ وَ قَدْ تَأْتِی عَلَیْهِ حَالاتٌ فِی قُوَّتِهِ وَ شَبَابِهِ یَهُمُّ بِالْخَطِیئَةِ فَتُشَجِّعُهُ رُوحُ الْقُوَّةِ وَ تُزَیِّنُ لَهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ تَقُودُهُ رُوحُ الْبَدَنِ حَتَّى تُوقِعَهُ فِی الْخَطِیئَةِ فَإِذَا لَامَسَهَا تَفَصَّى مِنَ الْإِیمَانِ‏  وَ تَفَصَّى الْإِیمَانُ مِنْهُ فَلَیْسَ بِعَائِدٍ أَبَداً أَوْ یَتُوبَ‏  فَإِنْ تَابَ وَ عَرَفَ الْوَلَایَةَ تَابَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ إِنْ عَادَ فَهُوَ تَارِکٌ لِلْوَلَایَةِ أَدْخَلَهُ اللَّهُ نَارَ جَهَنَّمَ وَ أَمَّا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ... (تحف العقول، ص189-191)

[3] . ما می‌گوییم «نطفه علقه شد» اما خدا می‌فرماید «ما نطفه را علقه آفریدیم»

[4] . یعنی هر چیزی اگر در زمان بعدیش نابود شد، به منزله نفی واقعیت آن چیز از خود آن زمانی‌ که در آن موجود بود، نیست؛ و در قیامت که فعلیت تامه اشیاست، هر چیزی در هر برهه‌ای از زمان هم بوده کل واقعیتش در آن برهه حاضر می‌شود.

[5] . و معاد مرحله‌ای است که همه این بذرهایی که در وجود خود کاشته، یکجا ثمر می‌دهد؛ لذا آمدن هرکس در معاد، آمدن همه حقیقتی است که در عمرش برای خود رقم زده، نه صرف لحظه آخر حیات او.