سفارش تبلیغ
صبا ویژن

247) سوره اعراف (7) آیه 27 یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ ا

بسم الله الرحمن الرحیم


سالروز شهادت امام رضا ع بر همه محبان آن حضرت تسلیت باد

247) سوره اعراف (7) آیه 27 

یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ

ترجمه

ای فرزندان آدم! زنهار که شیطان شما را به فتنه نیندازد همان گونه که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون نمود، در حالی که لباس‌شان را از [تن] ایشان درمی‌آوَرَد تا  عورت‌هایشان را بدانها بنماید. بی‌تردید او و قبیله‌اش شما را می‌بینند از جایی که آنها را نمی‌بینید؛ به یقین ما شیاطین را متولیان [امور] کسانی که ایمان نمی‌آورند قرار دادیم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لایَفْتِنَنَّکُمُ» = لا [نافیه] + [حرف «أن» ناصبه در تقدیر] + یَفتِنَ [فعل مضارع منصوب] + «نّ» [نون ثقیله برای تاکید] + «کم» [ضمیر در جایگاه مفعول]

«یفتن» فعل مضارع از ماده «فتن» است که این ماده در دو معنای مهم به کار رفته است: ‌یکی امتحان و ابلاء است و دیگری عذاب کردن با آتش. و این دو هم به یک معنا برمی گردد اصل این کلمه «گداختن طلا با آتش است تا خالص و ناخالصش معلوم شود» پس به همین جهت هم برای داخل در آتش کردن [عذاب] به کار رفته و هم در مورد امتحانات سخت و دشوار که از حیث سختی مانند داخل در آتش شدن است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص472؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص623-624) بنابراین برخی این گونه جمع‌بندی کرده‌اند که اصل این ماده به معنای «آنچه موجب اختلال و اضطراب است» می‌باشد؛ که از این جهت هم با امتحانات ساده متفاوت است و هم بر عذاب با آتش صدق کرده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص24-23).

«یَنْزِعُ»: از ماده «نزع» به معنای «کَندن» (قلع) (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص415) و «برکشیدن از جایگاه خود» (جَذَبَه عن مَقرّه) (مفردات ألفاظ القرآن، ص798) می‌باشد. مرحوم مصطفوی توضیح داده است که: این کلمه وقتی با حرف «عن» متعدی شود صرفا به معنای ترک کردن و رها کردن چیزی است؛ اما وقتی با حرف «إلی» متعدی شود به معنای انقطاع از چیزی و تمایل به چیز دیگر است؛ و وقتی با حرف «فی» متعدی شود به معنای امتداد یافتن نزاع و تحقق آن در موضوع مورد نظر است (تنازعتم فی الامر:‌ آل‌عمران/125) همچنین «نزاع» و «منازعه» را به معنای اختلاف و درگیری بدین جهت به کار می‌برند که هریک از طرفین می‌خواهد دیگری را از رای و موضعی که اتخاذ کرده بیرون بکشد؛ و «تنازع» استمرار یافتن «نزع» (کشیدن) است که علی‌رغم معنای منفی آن، در قرآن کریم یکبار هم در معنای مثبت (در مورد وضعیت بهشتیان) به کار برده است «یَتَنازَعُونَ فِیها کَأْساً لا لَغْوٌ فِیها وَ لا تَأْثِیم: جام‌ [شراب] از [دست] هم بیرون می‌کشند؛ به نحوی که نه کار لغوی باشد و نه گناه‏» (طور/23) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص79-80)

«قَبیلُهُ» = «قبیل» + «ه». «قبیل» از ماده «قبل» است که اصل این ماده را به معنای «مواجهه چیزی با چیز دیگر» (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص52) آن هم مواجهه‌ای که در آن به نحوی تمایل وجود داشته باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص186) دانسته‌اند. این ماده حوزه استعمالی بسیار گسترده‌ای دارد، و برای خود کلمه «قبیل» هم برخی بیش از 15 معنا برشمرده‌اند (لسان العرب، ج‏11، ص539)[1] که به نظر می‌آید مهمترینش (که در آیه هم مد نظر بوده) در معنای «قبیله» (یا حتی بعضا آن را جمع «قبیله» دانسته‌اند) به کار رفته که «قبیله» به جماعت‌ی که با هم جمع شده باشند اطلاق می‌شود از این جهت که به همدیگر روی می‌آورند [و به هم کمک می کنند] (مفردات ألفاظ القرآن، ص654) به تعبیر دیگر، چون «قبیل» صفت مشبهه است دلالت بر ثبوت می‌کند و مراد از آن کسی است که ذاتا متمایل و روی به سوی چیزی دارد و وقتی در مورد جماعتی به کار برده می‌شود از این جهت است که بین افراد آن جماعت نوعی رو به سوی هم کردن و مواجهه و انس برقرار است و در این آیه هم به لشکر شیطان از این جهت «قبیلُه» گفته شده که همگی رو به سوی او دارند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص187) و برخی هم گفته‌اند منظور از «قبیلُه» نسل اوست (کتاب العین، ج5، ص166)

در قرآن کریم، تعبیر جمع آن به صورت «قبائل» به کار رفته است: «جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِل» (حجرات/13) و برخی کلمه «قُبُل» در آیه «حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ قُبُلاً» (انعام/11) و «یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً» (کهف/55) را نیز جمعِ «قبیل» (مفردات ألفاظ القرآن، ص654) ویا به معنای قبیله قبیله (گروه گروه) دانسته‌اند (کتاب العین، ج5، ص166).

برخی از اشتقاقات ماده «قبل» که در قرآن کریم به کار رفته بدین قرار است:

«قُبُل» (پیش رو) در مقابل «دُبُر» (پشت سر) «إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُل» (یوسف/26) (که استعمال این دو کلمه به نحو استعاری در خصوص عورتین انسان در زبان عربی متداول است)،

«اقبال» به معنای توجه به سمت جلو و با تمایل: «وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ» (صافات/27؛ طور/25)

«استقبال» به سمت جلو متمایل شدن و به سوی کسی رفتن: «عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِم» (احقاف/24)

«قبول» به معنای «پذیرفتن» با روی باز و متمایل به شیء مورد نظر است: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَن» (آل‌عمران/37) که به صورت فعل مضارع معلوم «هُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ» (شوری/25)؛ و نیز به صورت مجهول «لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُم» (آل‌عمران/90)؛ و اسم فاعل (قبول کننده) نیز به کار رفته است: «قابِلِ التَّوْب» (غافر/3) و «قابله» هم کسی است که بچه را می‌گیرد.

«تَقَبّل» قبول کردن به نحوی که در قبال آن رضایتی در کار باشد، «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» (بقره/127)

«مقابله» و «تقابل» به معنای رو در روی هم قرار گرفتن؛ که بویژه «تقابل»‌ در زبان عربی غالبا در بار معنایی مثبت به کار می‌رود و دلالت بر نوعی عنایت و مودت می‌کند، مثلا در وصف بهشتیان آمده است: «إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ‏» (حجر/47)

«قبلَة» هم در اصل اسم برای حالتی بوده که شخصی که می‌خواهد به جایی روی کند آن گونه قرار می گیرد (شبیه «جلسه» که به معنای حالت خاصی از نشستن است) و کم‌کم به معنای مکانی که افراد در هنگام نماز بدان رو می‌کنند به کار رفته است. «فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها» (بقره/144)

«قِبَل» هم به معنای مواجهه (تلقاء) [«در قبال چیزی» قرار گرفتن] است (ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب، حدید/13؛ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب، بقره/177) و هم به معنای قوت و طاقت (کتاب العین، ج5، ص166؛ المحیط فی اللغة، ج‏5، ص429) که برخی این معنای دوم را از این جهت دانسته‌اند به طور استعاری برای جایی که قوت و قدرتی برای مقابله کردن باشد به کار می‌رود: «فَما لِلَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ‏» (معارج/36)، «فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها» (نمل/37)[2]

و نهایتا «قَبْل» در مقابل «بعد» (242 مورد در قرآن کریم)، که در اینکه این کلمه اخیر چگونه کلمه‌ای است و آیا به لحاظ معنایی به همان ماده فوق با معنای «مواجهه» برمی‌گردد یا خیر، بحث‌هایی بین اهل لغت وجود دارد که در این مجال نمی‌گنجد.

حدیث

1) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

به کسی که مرا به حق به عنوان بشارت‌دهنده مبعوث کرد، [امام] قائم از فرزندانم بر اساس عهدی از جانب من به او می‌رسد، غایب می‌شود تا جایی که اکثر مردم می‌گویند خداوند دیگر با آل محمد ص کاری ندارد؛ و دیگرانی هم در ولادتش تردید می‌کنند. پس هرکه زمان او را درک کرد به دینش چنگ زند و راهی برای شیطان باقی نگذارد که با تردیدافکنی‌اش راهی به او باز کند و او را از آیین من بلغزاند و از دین من خارج کند که او قبلا پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد و به یقین خداوند «شیاطین را متولی [امور] کسانی که ایمان نمی‌آورند قرار می‌دهد.»

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص51

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ النَّبِیُّ ص وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ بَشِیراً لَیَغِیبَنَّ الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِی بِعَهْدٍ مَعْهُودٍ إِلَیْهِ مِنِّی حَتَّى یَقُولَ أَکْثَرُ النَّاسِ مَا لِلَّهِ فِی آلِ مُحَمَّدٍ حَاجَةٌ وَ یَشُکُّ آخَرُونَ فِی وِلَادَتِهِ فَمَنْ أَدْرَکَ زَمَانَهُ فَلْیَتَمَسَّکْ بِدِینِهِ وَ لَا یَجْعَلْ لِلشَّیْطَانِ إِلَیْهِ سَبِیلًا بِشَکِّهِ فَیُزِیلَهُ عَنْ مِلَّتِی وَ یُخْرِجَهُ مِنْ دِینِی فَقَدْ أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ مِنْ قَبْلُ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ.

2) از امام باقر ع روایت شده است:

هیچ عبادتی برتر از عفت پیشه کردن در مورد شکم و اندام جنسی نیست.

الکافی، ج‏5، ص554

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ.

تدبر

1) «یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما ...»:

چنانکه از آیات قبل هم قابل استنباط بود، هدف از بیان آنچه بر سر آدم و حوا آمد، عبرت گرفتنِ ما بود از اینکه شیطان چه هدفی دارد و چگونه از زاویه‌ای که ما بدان توجه نداریم وارد می‌شود تا ما را گمراه کند.

جالب اینجاست که در مقام عبرت‌گیری به همین جمله «شیطان شما را به فتنه نیندازد همان گونه که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون نمود» بسنده نکرد، بلکه به خصوص تلاش شیطان برای برهنه ساختن انسان تاکید کرد. چرا؟

الف. با توجه به اینکه در آیه قبل، بحث «لباس تقوی» را مطرح کرد، می‌خواهد توجه دهد که مساله اصلی این است که شیطان می‌خواهد لباس تقوی را از تن شما درآورد؛ و آنچه درباره درآوردن لباس آدم و حوا در بهشت مطرح شده، تمثیلی از درآوردن لباس تقوی است؛ و انسان در بهشت سعادت است مادام که به فتنه شیطان در بیرون آوردن لباس تقوی فریفته نشود. (المیزان، ج8، ص70)

ب. اهمیت مساله پوشش در فرهنگ اجتماعی را مد نظر قرار دهد.

توضیح تخصصی سبک زندگی

مساله پوشش، اگرچه به ظاهر انسان‌ها برمی‌گردد؛ اما یک مساله بسیار عمیق فرهنگی است و به قول برخی «تلازمی جدی بین فرهنگ برهنگی و برهنه شدن از فرهنگ خودی وجود دارد» (حداد عادل، فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی). در کشور ما حساسیت فراوانی از جانب بسیاری از متدینان در قبال مساله حجاب وجود دارد؛ و از سوی دیگر، بسیاری این حساسیت را نابجا می‌دانند، با این توجیه که محرمات دینی مهمتری (مانند ربا و یادروغگویی) در جامعه ما وجود دارد که اگر کسی دغدغه دین دارد باید ابتدا به اینها بپردازد.

حقیقت این است که هر دو سخن درستی می‌گویند اما از دو موضع. یعنی اگر به خودی خود نگاه کنیم، مسائلی مانند ربا و دروغگویی اهمیتی بسیار بیش از مساله حجاب دارد؛ اما چنانکه در آیه مورد تاکید است، ترویج فرهنگ برهنگی از مهمترین ابزارهای شیطان برای ایجاد انحراف و دور شدن کلی از فرهنگ دینی اصیل است و حساسیتی که نسبت به مساله حجاب وجود دارد ریشه در همین نگاه قرآنی دارد که در ناخودآگاهِ فرهنگ دینی جامعه تزریق شده است. البته چون حالت ناخودآگاه دارد، تنها پوشش زنان که حکم فقهی واضح دارد، مورد اصرار قرار می‌گیرد، در حالی که اگر عمیق بیندیشیم، مساله نباید فقط بدان محدود شود، بلکه مطلق پوشش زنان و مردان و بلکه تصاویر و فیلم‌ها، روابط بین افراد، و هر آنچه می‌کوشد غریزه جنسی آدمی را از فضای نظام‌مند به سمت هرج و مرج حیوانی بکشاند، و به تعبیر قرآن «رویت شرمگاه‌ها» را عادی سازد، باید مورد حساسیت قرار گیرد.

ج. چنانکه قبلا بیان شد (جلسه246، تدبر3) یکی از تفاوت‌های بارز انسان و حیوان در همین است که انسان در میان جانداران زمینی تنها موجودی است که لباس می‌پوشد و اصرار بر پوشاندن شرمگاه خویش دارد و آیه می‌خواهد بر همین تاکید کند.

توضیح تخصصی انسان‌شناسی

شیطان می‌خواهد کاری کند که انسان مرزی بین خود و حیوانات معتقد نباشد. و اگر انسان خود را در افق حیوان - ولو حیوانی پیشرفته‌تر ببیند - دیگر از مقام خلیفة‌اللهی صرف نظر کرده و شیطان بر او مسلط می‌شود. چنانکه قبلا هم اشاره شد (جلسه225، تدبر2)، برخلاف نزاع‌های جهان مسیحیت، اشکال اصلی تئوری داروین در اعتقاد به «سیر تکاملی» در قبال «فیکسیسم» (ثبات‌انگاری در خلقت) نیست، بلکه اشکال اصلی‌اش این است که تفاوت بنیادین آدم و حیوان را انکار می‌کند؛ وگرنه باور به «سیر تکاملی»، اگر با باور به «نفخ روح در این مرحله از تکامل» ضمیمه شود، تقابلی با بنیادهای نگاه دینی ندارد (آنگاه صرفا یک گزاره جزیی زیست‌شناختی است که ممکن است دین در قبال آن موافق، یا مخالف ویا بی‌‌موضع باشد.)

د. ...

2) «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما»

برهنگی مایه خروج از قرب الهی است و هرگونه برنامه و تبلیغاتی که به برهنگی بیانجامد، شیطانی است. (تفسیر نور، ج‏4، ص47)

3) «الشَّیْطانُ... لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما»

هدف شیطان، برهنه کردن زن و مرد در برابر یکدیگر است (تفسیر نور، ج‏4، ص47).

4) «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ ... یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما»:

تلاش شیطان برای بیرون آوردن لباس از تن آدم و حوا ابتدا با تعبیر «به فتنه انداختن شما»‌ و سپس با تعبیر «کندن لباس از آنها» بیان شد. این نشان می‌دهد که شیطان برای ترویج فرهنگ برهنگی هم بسیار پیچیده (فتنه‌گرانه) عمل می‌کند هم اصرار شدیدی دارد که به درآوردن لباس راضی نیست بلکه می‌خواهد لباس را بکَنَد.

5) «... إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ...»:

شیطان تنها نیست، بلکه گروه و ایادى دارد (تفسیر نور، ج‏4، ص47).

6) «... إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ ...»:

شیطان از زاویه‌ای ما را می‌بیند که ما او را نمی‌بینیم.

این جمله تاکیدی است بر ظرافت و مخفی بودن اغوای شیطان، که انسان اصلا احساس نمی‌کند کس دیگری دارد او را به سوی کار زشت می‌خواند و این را کاملا از خود می‌بیند (المیزان، ج8، ص71)

در واقع، ما غالبا از زاویه‌ای ضربه می‌خوریم که پیش‌بینیِ آن را نمی‌کنیم.

شاید یکی از علل اینکه گاه افرادی که به نظر ما افراد بزرگی‌اند به نحو باورنکردنی‌ای زمین می‌خورند، همین باشد که افراد به این نکته ساده توجه نمی‌کنند.

ثمره اخلاقی

کسی که این آیه را جدی بگیرد، مراقبه و محاسبه نفس خود را جدی می‌گیرد: کسی که می‌خواهد دیندارانه زندگی کند همچون کسی است که در میدان دشمنی حرکت می‌کند، که آن دشمن از زاویه‌ای که او نمی‌بیند او را زیر نظر دارد و هر لحظه که بتواند او را هدف قرار خواهد داد: نمی‌توان حتی یک حرکت غیرحساب‌شده انجام داد.

7) «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ»:

«سلطه شیطان، نتیجه [باورها و] کارهای خود ماست» (تفسیر نور، ج4، ص47)

8) «یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ ... إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ»:

شیطان ما را به فتنه می‌اندازد، از جایی که متوجه نیستیم ما را زیر نظر دارد، و وقتی حواسمان نیست ضربه می‌زند. چگونه حریفش شویم؟

جمله پایانی آیه، پاسخ می‌دهد: او همه این کارها را می کند اما متولی امور ما نمی‌شود. تنها کسانی که اهل ایمان نیستند شیطان متولی کارهایشان می‌شود.

راه غلبه بر شیطان یک چیز است: تقویت ایمان. اگر بر عمل صالح و پرهیز از گناه هم تاکید شده، همگی برای آن است که ایمان در ما ثابت شود.[3]

ثمره اخلاقی

وقتی خطا و گناه می‌کنیم، دنبال مقصر بیرون از خود نباشیم. و در درجه اول ببینیم کجای ایمان‌مان خدشه‌دار شده است که شیطان راهی به ما باز کرده است و در ترمیم آن بکوشیم.

حتی کسانی که اهل محاسبه‌اند، غالبا اعمالشان را محاسبه می‌کنند، اما محاسبه باورها کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. اما اصحاب امامان چنین نبودند. بزرگانی همچون عبدالعظیم حسنی، خالد بن جریر بجلی، عمروبن حریث، و دیگران گاه می‌رفتند و اعتقادات خود را بر امام عرضه می‌کردند که مبادا باور انحرافی‌ای در ذهنشان مستقر شده باشد.

(برای مطالعه این نمونه‌ها به لینک زیر مراجعه کنید)

http://karbobala.com/articles/info/1449

ما چه اندازه دغدغه باورهایمان را داریم؟ آیا معصوم هستیم که خیالمان این اندازه از خودمان آسوده است؟

9) «... یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما ... إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ»:

«برهنگى، نشانه‏ى عدم ایمان و سلطه‏ى شیطان است» (تفسیر نور، ج‏4، ص47)

مورد زیر را در کانال نگذاشتم

10) «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ...»:

تلاش شیطان برای گمراه کردن انسان در قالب اینکه «شیطان می‌خواهد شما را به فتنه بیندازد» تعبیر شده است. یعنی شیطان وضعیت را چنان پیچیده و سخت می‌سازد که سربلند درآمدن از آن بسیار سخت است و بسیاری به عذاب مبتلا خواهند شد؛ و خدا نسبت به این فتنه هشدار می‌دهد.

انکار «فتنه»های شیاطین، صرفا چشم خود را به روی واقعیت زندگی بستن است؛ و اتفاقا در داستان آدم و حوا، این صرف نظر کردن بر اساس اعتمادی بود که با قسم خوردن شیطان نسبت به او حاصل شد.



[1] . «ما یعرِف قَبِیلًا من دَبِیر: یرید القُبُل و الدُّبُر، و قیل: القَبِیل طاعة الرب تعالى، و الدَّبِیر معصیته، و قیل: معناه لا یعرف الأَمر مُقبِلًا و لا مُدْبِراً، و قیل: هو ما أَقبلت به المرأَة من غَزْلها حین تَفْتِله و أَدْبَرت، و قیل: القَبِیل من الفَتْل ما أُقبِل به على الصدْر و الدَّبِیر ما أُدْبِرَ به عنه، و قیل: القَبِیل باطِن الفَتْل و الدَّبِیر ظاهره، و قیل: القَبِیل و الدَّبِیر فی فَتْل الحبل، فالقَبِیل الفَتْل الأَوَّل الذی علیه العامة، و الدَّبِیر الفَتْل الآخر، و بعضهم یقول: القَبِیل فی قُوى الحبل کلُّ قوة على قُوَّة، وجهُها الداخل قَبِیل و الخارج دَبِیر، و قیل: القَبِیل ما أَقبل به الفاتِل إِلى حِقْوِه، و الدَّبِیر ما أَدْبَر به الفاتِل إِلى رکبته، و قال المفضل: القَبِیل فَوْز الْقِدح فی القِمار، و الدَّبِیر خَیْبة القِدْح، و قال جماعة من الأَعراب: القَبِیل أَن یکون رأْس ضِمْن النَّعْل إِلى الإِبهام، و الدَّبِیر أَنْ یکون رأْس الضِّمْن إِلى الخِنْصَر، المحکم: و قیل القَبِیل أَسفل الأُذُن و الدَّبِیر أَعلاها، و قیل: القَبِیل القُطْن و الدَّبِیر الکَتَّان، و قیل: ما یعرف مَن یُقبِل علیه، و قیل: ما یعرِف نسَب أُمِّه من نسَب أَبیه، و الجمع من کل ذلک قُبُل و دُبُر. و ما یعرِف ما قَبِیلُ هذا الأَمر من دَبِیره و ما قِبَالُه من دِبارِه‏»

[2] توضیحات کلمات بعدی عمدتا از مفردات ألفاظ القرآن، ص654 و التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص186-189 گرفته شده؛ غیر از مواردی که مشخصا آدرسش ذکر شده است.

[3] . نکته: علامه طباطبایی تذکر داده‌اند که «عدم ایمان» در این آیه، منحصر به عدم ایمان اصطلاحی (که شخص کافر یا مشرک باشد) نمی‌شود، بلکه با توجه به عباراتی که در آیه 39 سوره بقره گذشت (جلسه229، تدبر4) و در ادامه سوره (اعراف/36) آمده است، شامل هرگونه «تکذیب آیات الهی» نیز می‌شود (المیزان، ج8، ص71) یعنی نه فقط مشکل در باور به خدا و وحدت او؛ بلکه هرگونه انکار و باور نداشتن نسبت به هدایت الهی (که از طریق آیات خدا انجام می‌شود) نیز زمینه نفوذ و سلطه و ولایت شیطان بر انسان را مهیا می‌کند.