223) سوره بقره (2) آیه33 قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِ
بسم الله الرحمن الرحیم
223) سوره بقره (2) آیه33
قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ
ترجمه
فرمود: آدم! آنها [= فرشتگان] را از اسماءشان باخبر ساز! چون آنها را از اسمائشان خبر داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمین را میدانم و آنچه را علنی انجام میدهید و آنچه را که همواره پنهان میکردهاید میدانم؟
نکات ترجمهای و نحوی
«اَنْبِإْ، أنْبَأ»: ماده «نبأ» را عموما به معنای «خبر» دانستهاند (کتاب العین، ج8، ص383) با این تفاوت که اولا نبأ در جایی به کار میرود که مخاطب از آن خبر بیاطلاع است، در حالی که در کلمه «خبر» فرقی نمیکند که مخاطب خودش از مطلب آگاه است یا خیر (الفروق فی اللغة، ص33)؛ و ثانیا «نبأ» خبری است که هم فایده و اهمیت زیادی دارد و هم غالبا بر اثر آن یقین یا ظن قوی حاصل میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص789) و درباره ریشه آن توضیح دادهاند که اصل آن به معنای «آمدن از مکانی به مکان دیگر» میباشد، چنانکه به سیل ویا انسانی که از جای دیگری آمده «نابئ» میگویند؛ و به «صوت» هم «نَبْأة» میگویند چون از مکانی به مکان دیگر میآید؛ و «خبر» را هم از همین جهت نبأ گفتهاند و کسانی هم که «نبیّ: پیامبر» و «نبوت» را از این ماده دانستهاند، وجه تسمیهاش را این دانستهاند که از جانب خدا خبر میآورد (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص386) [البته عدهای بشدت با اینکه «نبیّ» از این ماده باشد مخالفت کرده و ماده آن را «نبو» دانستهاند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص14) که انشاءالله در محلش بحث خواهد شد]
«أعلَمُ» در نگاه اول، فعل مضارع صیغه متکلم وحده از باب أفعال میباشد (= میدانم)؛ اما به عنوان یک احتمال دیگر، میتوان آن را «أفعل تفصیل» (خواه به معنای تفضیل نسبی: عالمتر؛ و خواه به معنای تفضیل مطلق: عالمترین) نیز در نظر گرفت که چون در محل خبر قرار گرفته مرفوع شده است.
«تُبْدُونَ»: از ماده «بدو» است که این ماده به معنای «ظهور» و آشکار شدن است و تفاوتش با «ظهور» در این است که «بدو» در جایی به کار میرود که آشکار شدن بدون قصد و اختیار باشد، اما «ظهور» اعم از جایی است که خودآگاه و اختیاری باشد یا غیر اختیاری (الفروق فی اللغة، ص51؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص234)
از همین ماده کلمه «بَدو» [در فارسی اصطلاح «بدوی» رایج است] در مقابل «حَضَر» [= حاضر، شهرنشین، «حضارة» به معنای تمدن و شهرنشینی به کار میرود] به کار میرود از این جهت که کسانی که در حَضَر هستند و در شهر زندگی میکنند، در ساختمانهایی زندگی میکنند که آنها را از دیگران میپوشاند، اما شخص بدوی و بادیهنشین در بیابانی زندگی میکند که کاملا بارز و در معرض دید همگان است، و وجه تسمیه «بادیه» هم به همین مناسبت است.
همچنین کلمه «بداء» به معنای تغییر نظر و رأی قبلی، مصدر از فعل «بدا یبدو» و از همین ماده است زیرا رای جدیدی آشکار شده است. (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص212؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص113)
«تَکْتُمُونَ»: از ماده «کتم» به معنای مخفی کردن و پوشاندن است که مصدر «کتمان» از همین ماده گرفته شده است (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص157) در تفاوت «کتمان» و «مخفی کردن» گفتهاند که «کتمان» سکوت از معناست یعنی حقیقتی را نگفتن و از آن ساکت ماندن، اما «اخفاء» اعم از آن است و هرگونه مخفی کردنی را (مثلا مخفی کردن چیزی در زیر لباس) میگویند (الفروق فی اللغة، ص281)
حدیث
1) امام حسن عسگری [در ادامه حدیثی که در جلسات قبل گذشت: جلسه221، حدیث1] میفرمایند:
فرشتگان «گفتند: منزهی تو! ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم دادهای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی.» دانایی به همه چیز و حکیمی که در هر کاری به هدفت میرسی.
خداوند عز و جل فرمود: آدم! آن فرشتگان را «باخبر ساز از اسامی آنان» اسامی پیامبران و امامان؛ «چون آنها را از اسماء آنان خبر داد» و آن را شناختند، از آنها عهد و میثاق گرفت درباره ایمان به آنها و قبول برتری آنها.
در این هنگام خداوند عز و جل «فرمود: آیا به شما نگفتم که من میدانم نهان آسمانها و زمین را» یعنی سرّ آنها را «و میدانم آنچه را علنی انجام میدهید و آنچه را که همواره پنهان میکردهاید» یعنی آنچه که ابلیس همواره بدان اعتقاد داشت که اگر به او امر شود که از آدم اطاعت کند، سرپیچی نماید و اگر بر او تسلط یافت هلاکش کند؛ و آن اعتقاد خودتان که هیچکس بعد از شما نمیآید مگر اینکه شما از او برترید، در حالی که چنین نیست، بلکه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان پاک او، که آدم از اسماء آنها شما را باخبر ساخت، از شما برترند.
التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص217
قَالَ الْإِمَامُ ع ... قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ [الْعَلِیمُ] بِکُلِّ شَیْءٍ، الْحَکِیمُ الْمُصِیبُ فِی کُلِّ فِعْلٍ.
قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: یا آدَمُ أَنْبِئْ هَؤُلَاءِ الْمَلَائِکَةَ بِأَسْمَائِهِمْ: أَسْمَاءِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَئِمَّةِ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ فَعَرَفُوهَا أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْعَهْدَ، وَ الْمِیثَاقَ بِالْإِیمَانِ بِهِمْ، وَ التَّفْضِیلِ لَهُمْ.
قَالَ اللَّهُ تَعَالَى عِنْدَ ذَلِکَ: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- سِرَّهُمَا وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ [وَ] مَا کَانَ یَعْتَقِدُهُ إِبْلِیسُ مِنَ الْإِبَاءِ عَلَى آدَمَ إِنْ أُمِرَ بِطَاعَتِهِ، وَ إِهْلَاکِهِ إِنْ سُلِّطَ عَلَیْهِ وَ مِنِ اعْتِقَادِکُمْ أَنَّهُ لَا أَحَدٌ یَأْتِی بَعْدَکُمْ إِلَّا وَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ مِنْهُ بَلْ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ الطَّیِّبُونَ أَفْضَلُ مِنْکُمُ، الَّذِینَ أَنْبَأَکُمْ آدَمُ بِأَسْمَائِهِمْ. [1]
2) از امام صادق علیهالسلام روایت شده است:
بدرستی که خداوند تبارک و تعالی به آدم اسامی حجتهای خدا، همگیاش را تعلیم داد سپس آنها را در حالی که ارواحی بودند، «بر آنها [= فرشتگان] عرضه کرد و فرمود: مرا از اسمهای آنها خبر دهید اگر راست میگفتهاید» که شما به خاطر تسبیح و تقدیستان برای خلافت در زمین شایستهتر از آدم هستید. «گفتند: منزهی تو! ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم دادهای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی.» خداوند تبارک و تعالی «فرمود: آدم! آنها [= فرشتگان] را از اسماءشان باخبر ساز! چون آنها را از اسمائشان خبر داد» و به عظمتِ منزلت آنها نزد خداوند متعال پی بردند و دانستند که آنها برای اینکه خلفای خداوند در زمین و حجت او بر مخلوقاتش باشند، سزاوارترند؛ سپس آنها را از دیدگان اینها غایب ساخت و آنها [= فرشتگان] را با قبول ولایت و محبت آنها به بندگی خود واداشت و به آنها «فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمین را میدانم و آنچه را علنی انجام میدهید و آنچه را که همواره پنهان میکردهاید میدانم؟»
کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص: 14
رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع: حَدَّثَنَا بِذَلِکَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَیْمَنَ بْنِ مُحْرِزٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع:
أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عَلَّمَ آدَمَ ع أَسْمَاءَ حُجَجِ اللَّهِ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ وَ هُمْ أَرْوَاحٌ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ بِأَنَّکُمْ أَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ فِی الْأَرْضِ لِتَسْبِیحِکُمْ وَ تَقْدِیسِکُمْ مِنْ آدَمَ ع قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَقَفُوا عَلَى عَظِیمِ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ فَعَلِمُوا أَنَّهُمْ أَحَقُّ بِأَنْ یَکُونُوا خُلَفَاءَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَجَهُ عَلَى بَرِیَّتِهِ ثُمَّ غَیَّبَهُمْ عَنْ أَبْصَارِهِمْ وَ اسْتَعْبَدَهُمْ بِوَلَایَتِهِمْ وَ مَحَبَّتِهِمْ وَ قَالَ لَهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ
و حدثنا بذلک أحمد بن الحسن القطان قال حدثنا الحسین بن علی السکری قال حدثنا محمد بن زکریا الجوهری قال حدثنا جعفر بن محمد بن عمارة عن أبیه عن الصادق جعفر بن محمد ع ...
تدبر
1) «قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»
خداوند پس از اینکه اسماء را به آدم تعلیم داد و حقایق مابهازای اسماء را بر فرشتگان عرضه کرد و آنها نتوانستند به اسماء این حقایق پی ببرند؛ به آدم فرمود که فرشتگان را از اسماء آن حقایق باخبر کن! وقتی آدم این کار را کرد خدا به فرشتگان گوشزد کرد که دیدید که من غیب آسمانها و زمین، و پیدا و پنهان کار شما را میدانم.
اینکه فرشتگان اسماء آن حقایق را ندانند و آدم آنها را از این امر باخبر سازد، چه ربطی دارد به اینکه فرشتگان متوجه شوند که خدا غیب آسمانها و زمین، و پیدا و پنهان کارشان را میداند؟
به نظر میرسد همین که آنها چیزی را نمیدانند که آدم - که از نظر آنها پستتر از آنها بود - آن را میداند و به آنها خبر میدهد، نشان میدهد:
اولا شناخت آنها از حقیقت آسمانها و زمین (که خود را در کل آسمان و زمین برترین موجود میدیدند و آدم را از خود پستتر میشمردند) شناخت ناقصی بوده است و امور غیبیای در آسمان و زمین وجود داشته، که خدا میدانسته و بر اساس آن کارش را انجام داده ولی آنها نمیدانستهاند؛
و ثانیاً برخلاف تصور خودشان از خودشان، که کارشان تنها تسبیح و تقدیس خداوند است، مشکلاتی هم داشتند که آنها را مخفی میکردند (درباره اینکه این مشکلات چه بود، به تدبر3 در ادامه مراجعه کنید)
2) «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ... قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»
درباره ارائه اسماء به آدم تعبیر تعلیم (آموختن و علمآموزی) را به کار برد (آیه31، جلسه221)، اما درباره ارائه اسماء به فرشتگان، تعبیر «انباء» (خبر دادن) را به کار برد. چرا؟
الف. علامه طباطبایی: تا نشان دهد آن علمی که فرشتگان با خبر دادن آدم به اسماء پیدا میکنند، غیر از آن علمی است که آدم با تعلیم الهی به حقیقت اسماء پیدا میکند؛ یعنی مرتبهای از علم در حق فرشتگان و در حد ظرفیت آنها ممکن بوده است [که همان خبردار شدن است] و مرتبه بالاتری از آن علم، فراتر از حد آنها بوده [که همان علم به حقیقت آنهاست] ، که همین مرتبه از علم بوده که آدم را مستحق مقام خلیفةاللهی کرده است، چرا که ملائکه هم در پاسخ، «علم» را از خود نفی کردند (لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا)؛ پس علم به اسماء باید به نحوی بوده باشد که حقایق آنها را که تحت پرده غیب الهی بوده برای حضرت آدم آشکار کرده باشد و علم به حقیقت آنها، آن گونه که حقیقتا هستند، باشد. (المیزان، ج1، ص117)
ب. «علم» یعنی شناخت، و خداوند ظرفیت شناخت از طریق اسم و نماد (یعنی زبان) را در اختیار انسان قرار داد؛ اما این ظرفیت در اختیار فرشتگان قرار نگرفت، بلکه آنها به تَبَعِ حضرت آدم، فقط از تطابق برخی اسمها با برخی از حقایق مطلع شدند. درواقع، قابلیت زبان برای رسیدن به شناختهای کاملا جدید در اختیار انسان قرار داده شد؛ که همین انسان را در کل عوالم ممتاز کرده است و حتی فرشتگان هم این قابلیت را ندارند (توضیح بیشتر در جلسه221، تدبر2 و بویژه تدبر3).
(نداشتن این قابلیت در فرشتگان به این معناست که آنها صرفا با اتصال به انسان و از طریق انسانها میتوانند از نسبت اسم و مسمی مطلع شوند، اما خودشان نمیتوانند مانند انسان زبان را برای وصول به شناختهای جدید به خدمت بگیرند.)
ج. ...
3) «وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»:
مقصود از کار آشکار و پنهان آنها چیست؟
الف. منظور علم خدا به ظاهر و باطن آنها، و در واقع علم خدا به ظاهر و باطن همه چیز است که بر اساس آن علم جامع است که مصلحتسنجی کرده و آدم را خلیفه خود قرار داده است. (ابن عباس، و خود طبری و طبرسی)[2]
ب. منظور از امر آشکار همان سخنشان که گفتند «أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها ...»؛
آنگاه اینکه منظورشان از آنچه مخفی میکردهاند، چه بوده، چند دیدگاه هست:
- منظور ابلیس است و اشاره است به کفر او که مخفی میکرد و در آیه بعد مورد اشاره قرار گرفته است، و یا تصمیم او برای زیر بار اطاعت آدم نرفتن (حدیث1)
- منظور خودبرتربینی فرشتگان است که انتظار نداشتند کسی فوق آنها باشد (حدیث1) (حسن بصری و قتاده، به نقل تفسیر طبری، ج1، ص176)
- منظور حسدی است که در همه آنها بود؛ البته در فرشتگان، حسد غفلت بود، و در ابلیس، حسد فتنه (حدیث3 در جلسه220)
4) «فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ .... قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ ...»
گاهی خداوند برای اینکه مقام و جایگاه کسی بر دیگران معلوم شود، کار آنها را از طریق آن شخص راه میاندازد. فرشتگان اسماء آنها را نمیدانستند و به خدا هم گفتند جز علمی که تو به ما دادهای علمی نداریم؛ اما خدا کاری کرد که آدم به آنها خبر دهد؛ یعنی غیر از علم بیواسطهای که خدا به آنها میداد، واسطهای به نام حضرت آدم هم قرار داد تا آنها به جایگاه برتر او پی ببرند.
ثمره در مباحث کلام (پاسخی به شبهات وهابیت)
شفاعت و توسل هم از همین مقوله است؛ و همان طور که ملائکهای که همواره علم خود را از خدا میگرفتند، با سراغ آدم رفتن برای دریافت این مطلب، مُشرک نشدند، کسی هم که به دستور خدا به سراغ پیامبر ص و اهل بیتش برود، مشرک نیست؛ و در مقابل، اگر خدا برای رسیدن به چیزی راهی را معلوم کند و کسی راه خدا را نرود و بگوید من فقط میخواهم سراغ خدا بروم، این شخص موحد نیست، بلکه ابلیس است!
5) «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...»
اگر میدانیم که خدا غیب آسمانها و زمین را میداند، پس اگر در مواردی حکمت کار خدا (نظام جهان) ویا سخن خدا (قرآن کریم) را نفهمیدیم، بر خدا اعتراض نکنیم؛ بلکه از او بخواهیم تا حقیقت را به ما نشان دهد؛ و بپذیریم که ممکن است هنوز ظرفیت فهم چرایی برخی حقایق را پیدا نکرده باشیم.
6) «أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ .... یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»
بعد از جمله «أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» در آیه31 ، در این آیه اگر فقط میگفت «یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ»، معلوم میشد که منظور، خبر دادن از «اسماء آنها» است؛ با این حال دوباره بر کلمه «بأسمائهم» تاکید کرد و فرمود «أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»؛
و جالبتر اینکه باز در ادامه میتوانست بگوید «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ، قال ...»؛ اما چنین نکرد و تعبیر «بِأَسْمائِهِمْ» را مجدداً تکرار کرد و فرمود «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ، قال ...».
چرا؟
علیالقاعده این تکرار دلالت بر تاکید خاصی بر این دارد که آنچه مورد خبردادن قرار گرفته، «اسماء آنها» بوده است. اما این تاکید چه وجهی دارد؟
الف. شاید میخواهد نشان دهد که آنچه خدا بر «خبر دادن» آن تاکید کرد و آدم هم خبر داد، نه همه اسمائی که خدا به او آموخته بود، بلکه اسماء خاصی بود؛ چنانکه در آیه 31 هم، ابتدا گفت «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»، بعد گفت «أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» و نفرمود «أَنْبِئُونی بِالأَسْماءِ کلها» یا «أَنْبِئُونی بِهذه الأَسْماءِ»؛
و با تاکید بر این اسماء خاص، نشان دهد دانستن اسماء این موارد خاص، یک موضوعیتی برای مقام خلیفةاللهی دارد (مانند دانستن اسم رمز برای ورود به یک جایگاه ویژه) (به حدیث2 در جلسه222 از این زاویه دقت شود)
ب. ...
7) «وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»:
پنهانکاری، آن هم از خدا، حتی در افقی که فرشتگان قرار دارند، رخ میدهد!
[1] . با همین مضمون دو حدیث زیر هم درباره این آیات قابل توجه است:
1) عن حریز عمن أخبره عن أبی عبد الله ع قال لما أن خلق الله آدم أمر الملائکة أن یسجدوا له، فقالت الملائکة فی أنفسها: ما کنا نظن أن الله خلق خلقا أکرم علیه منا، فنحن جیرانه و نحن أقرب خلقه إلیه، فقال الله: «أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی ... أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما ... تَکْتُمُونَ» فیما أبدوا من أمر بنی الجان، و کتموا ما فی أنفسهم فلاذت الملائکة الذین قالوا ما قالوا بالعرش
تفسیر العیاشی، ج1، ص33
2) قال جعفر الصادق (علیه السلام):
... قال الله تعالى: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» حتى عرف اللغات کلها، حتى لغات الحیات و الضفادع، و جمیع ما فی البر و البحر» و سارت به فی طرق السماوات و قد اصطفت حوله الملائکة، فلا یمر آدم (علیه السلام) على صف إلا و یقول: «السلام علیکم و رحمة الله، یا ملائکة ربی». فیجیبونه: و علیک السلام و رحمة الله و برکاته، یا صفوة الله و روحه و فطرته.
و ضرب له فی الصفیح الأعلى قبابا من الیاقوت الأحمر، و من الزبرجد الأخضر، فما مر آدم (علیه السلام) بموقف من الملائکة و مقام النبیین إلا و سماه باسمه و اسم أصحابه، و على آدم (علیه السلام) یومئذ ثیاب السندس الأخضر فی رقة الهواء، و له ظفیرتان مرصعتان بالدر و الجواهر، محشوتان بالمسک الأذفر و العنبر على قامة آدم (علیه السلام) من رأسه إلى قدمیه، و على رأسه تاج من ذهب مرصع بالجوهر و العنبر و الفیروزج الأخضر، له أربعة أرکان، و فی کل رکن منها درة عظیمة یغلب ضوؤها على ضوء الشمس و القمر، و فی أصابعه خواتیم الکرامة، و فی وسطه منطقة الرضوان، و لها نور یسطع فی کل غرفة، فوقف آدم على المنبر فی هذه الزینة، و قد علمه الأسماء کلها، و أعطاه قضیبا من نور، فتحیر الملائکة فیه، فقالوا: إلهنا، خلقت خلقا أکرم من هذا؟ فقال الله تعالى: «لیس من خلقته بیدی کمن قلت له: کن فیکون». فانتصب آدم على منبره قائما، و سلم على الملائکة، و قال: «السلام علیکم، یا ملائکة ربی و رحمة الله و برکاته» فأجابه الملائکة: و علیک السلام و رحمة الله و برکاته. فإذا النداء: یا آدم، لهذا خلقتک، و هذا السلام تحیة لک و لذریتک إلى یوم القیامة».
قال: فأخذ آدم فی خطبته فبدأ یقول: «الحمد لله» فصار ذلک سنة لأولاده، و أثنى على الله تعالى بما هو أهله، ثم ذکر علم السماوات و الأرضین و ما فیها من خلق رب العالمین، فعند ذلک قال الله تعالى للملائکة: «أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» فشهدت الملائکة على أنفسها و أقرت، و قالت: «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» قال الله تعالى: «یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ» فجعل آدم یخبرهم بأسماء کل شیء، خفیها و ظاهرها، برها و بحرها، حتى الذرة و البعوضة، فتعجبت الملائکة من ذلک، قال الله تعالى: «أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ» یعنی ما کتم إبلیس من إضمار المعصیة...
البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص345-346
[2] . و دیدگاه خود طبرسی، در مجمعالبیان، ج1، ص186؛ و طبری، در جامعالبیان [= تفسیر طبری]، ج1، ص176)