ادامه جلسه 222 (بقره32/2)
ادامه مطالب از جلسه 222 سوره بقره آِه 32 قالو سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا ...
روایات بعدی را برای رعایت اختصار در کانال نگذاشتم:
4) علل الشرائع، ج2، ص407-406
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْدَانُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبِی بَکْرٍ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ: قُلْتُ لِمَ صَارَ الطَّوَافُ سَبْعَةَ أَشْوَاطٍ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً فَرَدُّوا عَلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ قَالَ اللَّهُ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ وَ کَانَ لَا یَحْجُبُهُمْ عَنْ نُورِهِ فَحَجَبَهُمْ عَنْ نُورِهِ سَبْعَةَ آلَافِ عَامٍ فَلَاذُوا بِالْعَرْشِ سَبْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ فَرَحِمَهُمْ وَ تَابَ عَلَیْهِمْ وَ جَعَلَ لَهُمُ الْبَیْتَ الْمَعْمُورَ الَّذِی فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ وَ جَعَلَهُ مَثَابَةً وَ وَضَعَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ تَحْتَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ فَجَعَلَهُ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً فَصَارَ الطَّوَافُ سَبْعَةَ أَشْوَاطٍ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ لِکُلِّ أَلْفِ سَنَةٍ شَوْطاً وَاحِداً.[1]
5) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 160
رُوِیَ أَنَّ شَامِیّاً سَأَلَهُ ع [= زین العابدین ع] عَنْ بَدْءِ الْوُضُوءِ فَقَالَ ع قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِمَلَائِکَتِهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً الْآیَةَ فَخَافُوا غَضَبَ رَبِّهِمْ فَجَعَلُوا یَطُوفُونَ حَوْلَ الْعَرْشِ کُلَّ یَوْمٍ ثَلَاثَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ یَتَضَرَّعُونَ قَالَ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوا نَهَراً جَارِیاً یُقَالُ لَهُ الْحَیَوَانُ تَحْتَ الْعَرْشِ فَتَوَضَّئُوا الْخَبَرَ.
تدبر
1) «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ»
خداوند به آنها گفت: مرا از اسمهای آنها خبر دهید اگر راست میگفتهاید.
آنها در پاسخ گفتند: منزهی تو! ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم دادهای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی.
در این پاسخ، عبارت «ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم دادهای»، پاسخِ «مرا از اسمهای آنها خبر دهید» است و نقش آن به عنوان پاسخ کاملا معلوم است؛ اما دو عبارت قبل و بعدش، چه ربطی به سوال دارد؟
الف. به نظر میرسد، این دو عبارت، در ازای عبارت «اگر راست میگفتهاید» بیان شدهاند. این عبارت، نوعی طعنه و کنایه است به ادعای قبلی آنها، که آنها به نحو غیرمستقیم خود را شایستهتر برای خلافت قلمداد کرده بودند؛ و این عبارت، بنوعی به آنها طعنه میزند که لازمه این سخن شما این است که گویی خدا در کارش اشتباهی مرتکب شده است؛ لذا فرشتگان، پاسخ خود را با تاکید بر منزه بودن خدا از هر عیب و نقش و اشتباهی شروع میکنند و با اذغان به اینکه علم و حکمت حقیقی تنها از آن خداست، و آنها هیچ اعتراضی بر تدبیر الهی ندارند، به پایان میرسانند.
به تعبیر آیت الله جوادی آملی، میخواهند نشان دهند که سوالشان فقط برای فهمیدن چرایی برتری آدم بوده است، نه اعتراضی بر اقدام خدا.
ب. ...
2) «قالُوا سُبْحانَکَ ... إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ»
اینکه فرشتگان ابتدا و انتهای سخن خود را به «منزه دانستن خدا» و «اذعان به علم و حکمت علیالاطلاق او» مزین میکنند، آموزش ادب بندگی است:
اینکه وقتی شخص در مورد اقدام خدا (خواه فعل خدا و آنچه در نظام جهان رخ میدهد، و خواه سخن خدا و آنچه در شریعت و کتاب الهی ارائه شده است) سوالی دارد، توجه داشته باشد سوالش حالت اعتراض به خود نگیرد و اذعان کند که اگرچه وی علت اقدام خدا را نفهمیده، اما قطعا هیچ اشتباهی در کار خدا راه ندارد و قطعا کار خدا از روی علم و حکمت بوده است. و خداوند این ادب بندگی را هم در این آیه یاد کرده و هم عملی به ازای آن در شریعت مقرر نموده است (حدیث3).
3) «قالُوا ... لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»
این تعبیر فرشتگان، که عبارت دیگری از تعبیر خود خداوند در آیةالکرسی (بقره/255) است که: «وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ: به چیزی از علم او احاطه نمییابند مگر به آنچه بخواهد» (جلسه81، تدبر4) راه علاج بسیاری از مشکلات اخلاقی ما در زمینه علم است، از جمله:
الف. مشکل غرور علمی و فخرفروشی و تکبر صاحبان دانش:
علت اینکه دچار غرور علمی میشویم این است که یادمان میرود که از خود هیچ علمی نداریم و هرچه داریم از خداست. و اگر این تعبیر فرشتگان را به یاد داشته باشیم و با خود تکرار کنیم، از دو حیث، از غرور علمی رها میشویم:
یکی اینکه میدانیم که از نزد خودمان هیچ علمی نداریم (وقتی من از خودم چیزی ندارم و همه آنچه دارم مال دیگری است، چه جای آن دارد که مغرور شوم)
و دوم از این حیث که: همه آنچه میدانم، افاضهای از علم الهی است، و علم من هر مقداری هم که باشد، در مقابل علم خداوند هیچ است.
به تعبیر دیگر، توجه به نسبت من با خدا، هم نیازمندیِ صددرصدیِ مرا به یادم میآورد، و هم حقارت شدید اندوختههای ذهنیِ من در برابر آنچه واقعا علم است (یعنی علم خدا)؛ و آیا دیگر جایی برای مغرور شدن میماند؟
ب. مشکل دریغ کردن علم از دیگران:
متاسفانه، دنیای مادیگرای امروزی، منفعت مادی را مبنای تمامی تعاملات انسان کرده تا حدی که علم را هم از تنها از منظر ابزار کسب ثروت و شهرت نگاه میکنند و دریغ کردن علم از دیگران جز در ازای پرداخت مادی، تبدیل به یک ارزش شده و بر مالکیت معنوی انحصاری اصرار میورزند و عباراتی مانند «زکات علم، نشر آن است» کاملا بیمعنی شده است!
توجه شود: بحث بر سر این نیست که در مقام سیاستگذاری دانش در کشور، علم را در راستای رشد اقتصادی کشور به کار بگیریم یا نگیریم، که تولید ثروت بدین معنا قطعا کار لازمی است؛ بلکه بحث بر سر یک مساله اخلاقی است که: آیا من علمم را فقط در ازای پرداخت پول در اختیار دیگران قرار دهم؟ (کاری که متاسفانه در برخی رشتههای علمی (مانند پزشکی) کاملا به صورت عرف مقبول درآمده و اغلب آنها، برخلاف سوگندنامهای که هنگام فارغالتحصیلی میخورند، علمشان را جز در ازای پرداخت پول در اختیار کسی قرار نمیدهند! و از خدا هم اندکی شرم نمیکنند!) آیا من علمم را فقط در ازای اینکه شهرت من حفظ شود، در اختیار دیگران قرار دهم؟ (اینکه میگوییم نقل مطلب تنها با ذکر منبع مُجاز است، چه وجهی دارد، جز اینکه علم را محصول خودم، و نه حاصل عنایت الهی بر من میشمرم؛ و البته باب توجیه هم باز است: دیگران میروند و از این علم من کسب درآمد و شهرت میکنند)
ج. مشکل سوء استفاده از علم. اگر علمم را، نه از آنِ خودم، بلکه حاصل عنایتی از جانب خدا ببینم، آیا حاضر میشوم که عطای الهی را در مسیر خلاف خواست خدا به کار ببندم؟
د. ...
4) «قالُوا... إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ»
چنانکه در نکات ترجمه گذشت، این جمله دلالت بر حصر دارد، یعنی خدایا تنها تویی که واقعا علم داری و تنها تویی که واقعا کارهایت از روی حکمت است.
آیا ما علم و حکمت نداریم؟ پس منظور از این حصر چیست؟
الف. ما از خودمان هیچ چیزی نداریم و هرچه علم و حکمت داریم از اوست. پس تنها خداست که واقعا علم و حکمتش از خودش است.
ب. علم و حکمت، زمانی واقعا به کار میآید که همه زوایای کاری را که قرار است انجام شود در نظر بگیرد. ما هرقدر هم علم و حکمت داشته باشیم، علممان ناقص است و در نتیجه حکمتی که برای کارهایمان در نظر میگیریم، حکمت جامعی نیست و چهبسا اگر زوایای دیگری از مساله را میدیدیم، حکمت دیگری در نظرمان میآمد و کاری برخلاف آن میکردیم. با یک مثال توضیح میدهم:
شما ببینید که میلهای در دست کسی فرو میکنند و او درد میکشد، حکم میکنید که در حال آزار اویند.
بفهمید که این اتاق تزریقات است، حکم میکنید که در حال خدمت به اویند.
بفهمید که اسم آن ساختمان، زندان ابوغریب است، حکم میکنید که در حال شکنجه اویند.
ببینید که افرادی دوربین و میکروفون به دست در حال رفت و آمدند و مرتب صدای «کات» بشنوید، حکم میکنید که نه اذیتی است و نه خدمتی، فیلم بازی میکنند.
این گونه است که تنها علم و حکمتی واقعا به دردبخور است که مطلق باشد. بیهوده نیست که ملای رومی میگوید:
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh24/
ج. ...
5) «قالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ ... قالُوا ... لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»
چرا خدا فرمود «انبئونی» اما آنها گفتند «لا علم لنا»؟
الف. علامه طباطبایی: این نشان میدهد که شناختی که آنها میتوانستند به دست بیاورند، در حد نبأ (=خبر) بوده، نه در حد «علم»؛ پس تعلیمی که به آدم انجام شده، علم به حقیقت آنها بوده که اختصاصی مقام خلیفةاللهیِ آدم است و برای فرشتگان میسر نیست. (المیزان، ج1، ص117)
ب. این تعبیر ملائکه، ریشه مطلب را بیان میکند. «نبأ» خبر دادن است، و خبر دادن مبتنی بر علم و اطلاع داشتن از موضوع مورد بحث است، اینها میگویند ما در این زمینه [و بلکه در هر زمینهای] چیزی نمیدانیم مگر اینکه خود تو به ما علمش را بدهی؛ و وقتی علمش را نداریم خبری هم نمیتوانیم بدهیم.
ج. تعبیر ملائکه چهبسا نوعی ادب و تواضع بحق در محضر ربوبی بود: نبأ، خبر دادن است، و کسی که خبر میدهد، گویی چیزی دارد که به دیگری بدهد، اما اینها داشتن اصل آن چیز (که علم باشد) را از خود انکار کردند و گفتند اگر هم اصل آن چیز را داشته باشیم، تنها به عنایت خود توست، پس حتی اگر خبر هم داشتیم، معنا نداشت که ما به تو خبر بدهیم.
د. ...
6) «لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ»
تقابل بین اینکه «ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم دادهای» با اینکه «تو علیم هستی» به نحوی اشاره میکند که علم همه موجودات غیر خدا محصول تعلیم است، و تنها خداست که علمش را از دیگری نگرفته است. (مجمعالبیان، ج1، ص183) به تعبیر دیگر، علم همگان نهایتاً اکتسابی است و تنها علم خدا ذاتی است (تفسیر نور، ج1، ص91)
7) «إِنَّکَ أَنْتَ ... الْحَکِیمُ»
خداوند دارای حکمت مطلق است، پس هیچ چیزی را در عالم تصادفى نپنداریم (تفسیر نور، ج1، ص91) هرچند که حکمتش را نفهمیده باشیم.
8) «لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»:
علم فرشتگان هم محدود است. (تفسیر نور، ج1، ص91)
[1] این مضمون هم در روایات دیگری آمده است مثلا در دعائم الإسلام، ج1، ص292
رُوِّینَا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ قَالَ: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» قَالَ کَانَ فِی قَوْلِهِمْ هَذَا مِنَّةٌ مِنْهُمْ عَلَى اللَّهِ بِعِبَادَتِهِمْ وَ إِنَّمَا قَالَ ذَلِکَ بَعْضُ الْمَلَائِکَةِ لِمَا عَرَفُوا مِنْ حَالٍ مَنْ کَانَ فِی الْأَرْضِ مِنَ الْجِنِّ قَبْلَ آدَمَ فَأَعْرَضَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ خَلَقَ آدَمَ وَ عَلَّمَهُ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ سَأَلَ الْمَلَائِکَةَ فَقَالُوا لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ لَهُمْ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا فَقَالُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ هُمْ سَاجِدُونَ مَا کُنَّا نَظُنُّ أَنَّ اللَّهَ یَخْلُقُ خَلْقاً أَکْرَمَ عَلَیْهِ مِنَّا وَ نَحْنُ جِیرَانُهُ وَ أَقْرَبُ الْخَلْقِ إِلَیْهِ فَلَمَّا رَفَعُوا رُءُوسَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ یَعْنِی مَا أَبْدَوْهُ بِقَوْلِهِمْ أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ وَ مَا کَتَمُوهُ فَقَالُوا فِی أَنْفُسِهِمْ مَا ظَنَنَّا أَنَّ اللَّهَ یَخْلُقُ خَلْقاً أَکْرَمَ عَلَیْهِ مِنَّا فَعَلِمُوا أَنَّهُمْ قَدْ وَقَعُوا فِی الْخَطِیئَةِ فَلَاذُوا بِالْعَرْشِ فَطَافُوا حَوْلَهُ یَسْتَرْضَوْنَ رَبَّهُمْ فَرَضِیَ عَنْهُمْ وَ أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ أَنْ تَبْنِیَ فِی الْأَرْضِ بَیْتاً لِیَطُوفَ بِهِ مَنْ أَصَابَ ذَنْباً مِنْ وُلْدِ آدَمَ ع کَمَا طَافَتِ الْمَلَائِکَةُ بِعَرْشِهِ فَیَرْضَى عَنْهُمْ کَمَا رَضِیَ عَنِ الْمَلَائِکَةِ فَبَنَوْا مَکَانَ الْبَیْتِ بَیْتاً رُفِعَ زَمَانَ الطُّوفَانِ فَهُوَ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ یَلِجُهُ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ لَا یَعُودُونَ إِلَیْهِ أَبَداً وَ عَلَى أَسَاسِهِ وَضَعَ إِبْرَاهِیمُ ص الْبَیْتَ فَلَمَّا أَصَابَ آدَمُ الْخَطِیئَةَ وَ أَهْبَطَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَى الْأَرْضِ أَتَى إِلَى الْبَیْتِ فَطَافَ بِهِ کَمَا رَأَى الْمَلَائِکَةَ طَافَتْ بِالْعَرْشِ سَبْعَةَ أَشْوَاطٍ ثُمَّ وَقَفَ عِنْدَ الْمُسْتَجَارِ فَنَادَى رَبِّ اغْفِرْ لِی فَنُودِیَ یَا آدَمُ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ قَالَ یَا رَبِّ وَ لِذُرِّیَّتِی فَنُودِیَ یَا آدَمُ مَنْ بَاءَ بِذَنْبِهِ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ حَیْثُ بُؤْتَ أَنْتَ بِذَنْبِکَ هَاهُنَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ.