سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1081) سوره حجرات (49)، آیه16 (2. ادامه نکات ادبی: کلمه «شیء»)

 

شَی‏ءٍ

ماده «شیأ»[1] که کلمات «شیء: چیز» و «مُشَیّأ: بدقواره و قبیح» و «شاء: خواستن»  از این ماده است از موادی است که بحث‌های فراوانی را بین اهل لغت برانگیخته است؛ هم در خصوص اصل معنای آن؛ و هم به طور خاص در مورد کلمه «شیء» و جمع آن یعنی «اشیاء».

درباره اینکه اصل این ماده بر چه چیزی دلالت می‌کند برخی همچون ابن فارس عملا از هرگونه بحثی شانه خالی کرده‌اند [وی فقط اشاره کرده که این یک کلمه واحد است و تعبیر «شَیَّأ اللَّه وجْهَه» نوعی نفرین کردن است چرا که «وجه مُشَیَّأٌ» هم به چهره زشت و قبیح اصلاق می‌شود (معجم مقاییس اللغه، ج‏3، ص231[2]) و هیچ توضیحی درباره اسم پرکاربرد «شیء» و فعل «شاء» نداده است]؛ برخی همچون مرحوم مصطفوی عملا معنای مشیت و اراده را محور اصلی این ماده قلمداد کرده و بر این باورند که اصل این ماده تمایلی است که به حد طلب کردن (خواستن ) برسد، و کلمه «شیء» هم همانند «مشیت» مصدر است و برای هر چیزی که بتواند مورد طلب واقع شود به کار می‌رود؛ لذا علاوه بر مخلوقات در مورد خداوند هم به کار می‌رود: «قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهیدٌ بَیْنی‏ وَ بَیْنَکُم‏» (أنعام/19) زیرا خدا هم مطلوب همه موجودات است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص155[3])؛ اما راغب اصفهانی بر این باور است که «شیء» هر آن چیزی است بتوان به نحوی آن را شناخت و از آن خبر داد؛ و با اینکه همچون مصطفوی کلمه «شیء» را مصدر فعل «شاء» می‌داند اما برخلاف وی که معنای آن را همواره به صورت مفعول در نظر می‌گرفت بر این باور است که وقتی در مورد خداوند به کار رود به معنای اسم فاعل (شاءٍ: خواهنده) است و وقتی در مورد سایر امور به کار رود، به معنای اسم مفعول (مشیء: خواسته شده) است. وی همچنین گزارش می‌دهد نزد بسیاری از متکلمان این کلمه هم بر موجود و هم بر معدوم اطلاق می‌گردد، اما برخی «شیء» ‌را فقط شامل موجودات می‌دانند (مفردات ألفاظ القرآن، ص471[4]). و با اینکه برخی از اهل لغت هم بر همین باورند (المصباح المنیر، ج‏1، ص330[5]) اما اگر به کاربردهای مختلف این واژه در زبان عربی را بررسی کنیم به نظر می‌رسد حق با کسانی باشد که معنای آن را اعم می‌دانند چنانکه آیا وقتی در قرآن می‌فرماید که خداوند بر هر چیزی علم دارد (هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیم‏؛ ‌بقره/29) یا بر هر چیزی احاطه دارد (وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطاً؛ نساء/126) آیا فقط علم و احاطه او فقط منحصر در امور موجود می‌شود؟!‌

اما برخی کوشیده‌اند اصل عمیقتری برای این ماده بیابند. حسن جبل با توجه به اقتضائات سه حرف «ش» و «ی» و «ء» و نیز با اشاره به کلمه «مُشَیّأ» که خیلی شبیه کلمه «مؤبّن» است («اُبَن» گرهی است که در چوب و عصا وجود دارد) معنای محوری این ماده را یک نحوه ورم کردن صُلبی که تمایزی را در ظاهر چیزی رقم می‌زند دانسته، همانند گره روی چوب که یک برجستگی صلبی را در ظاهر چوب نمایان می‌سازد[6]. وی نیز با نظر سیبویه بیشتر احساس همراهی می‌کند که کلمه «شیء» بر هر چیزی که بتوان از آن خبر داد اطلاق می‌گردد و لذا اعم العام (عامترین مفاهیم به لحاظ شمول) است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1098) که حتی برای اشاره به امور معدوم (از این جهت که مورد توجه و خبر دادن قرار می‌گیرند) هم می‌تواند استفاده شود.

در واقع ما یک ماده «جسم» داریم که بر هر چیزی که دارای ابعاد فیزیکی و جرم باشد اطلاق می‌گردد و از این جهت اخص از «موجود» و «شیء» ‌است (الفروق فی اللغة، ص152[7]). یک کلمه «موجود» را داریم که از ماده «وجد» گرفته شده و در اصل برای اطلاق بر هر چیزی بود که در ادراکات جزیی و مشاعر ما حاضر می‌شود، که در این معنا بود که این کلمه در احادیث از خداوند نفی شده است: «أَنْتَ الَّذِی لَا تُحَدُّ فَتَکُونَ مَحْدُوداً، وَ لَمْ تُمَثَّلْ فَتَکُونَ مَوْجُوداً» (صحیفه سجادیه، دعای47) و البته بتدریج این کلمه توسعه پیدا کرد و بر هر چیزی که تعین خارجی و عینی داشته باشد و خودش یا آثارش متعلق ادراک قرار بگیرد اطلاق شد که در این معنا بر خداوند هم اطلاق شده است: «هُوَ اللَّهُ الثَّابِتُ الْمَوْجُودُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ» (الکافی، ج‏1، ص100) یا «فَلَیْسَ مِنْ هَذِهِ الْوُجُوهِ شَیْ‏ءٌ یُمْکِنُ لِلْمَخْلُوقِ أَنْ یَعْرِفَهُ مِنَ الْخَالِقِ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَیْرُ أَنَّهُ مَوْجُودٌ فَقَطْ» (توحید المفضل، ص179)؛ و یک کلمه «شیء» داریم که بر هر چیزی که بتوان از آن خبری داد و درباره‌اش سخنی گفت اطلاق می‌شود خواه جسم و موجود باشد یا خیر.

اشاره شد که از کلمات بسیار مناقشه‌برانگیز به لحاظ تحلیل صرفی خود همین کلمه «شیء» و جمع آن یعنی «اشیاء» است که غیرمنصرف بودن «اشیاء» چالش‌هایی ایجاد کرده است. خلیل بحث مفصلی کرده است که اصل کلمه «شیء» بر وزن «فَیْعِل» (شَیِّء)و جمع آن بر وزن «فَعْلاء» (شیئاء) بوده است و توضیحات مفصلی داده است که چگونه تحول آن به صورت «شیء» و «أشیاء»‌ رخ داده است (کتاب العین، ج‏6، ص296[8]). اخفش این سخن را قبول نکرده و وزن آن را «أَفْعِلَاء» دانسته و به همین جهت آن را غیرمنصرف دانسته؛ و فراء هم با اینکه در خصوص «شیء» نظر خلیل را قبول کرده اما در خصوص اشیاء‌به نظر اخفش متمایل شده است و «کسائی» هم در قبال همه اینها وزن آن را «أفعال» دانسته و بر این باور است که به خاطر کثرت استعمال و شباهتی که با «فَعْلاء» دارد غیرمنصرف شده است که جوهری این اختلافات را به صورت مفصل (الصحاح، ج‏1، ص58[9]) و فیومی به نحو مختصر (المصباح المنیر، ج‏1، ص330[10]) گزارش کرده‌اند.

اشاره شد که از این ماده فعل «شاء یشاء» به کار رفته است و درباره اینکه کلمه «شیء» چه ارتباطی با فعل «شاء»- که به معنای «خواستن» است - دارد، دیدیم که برخی همچون مرحوم مصطفوی اساسا «شیء» را بر اساس این فعل تعریف کردند و امثال حسن جبل که ماده «شیء» را به گونه متفاوتی شرح داده بودند توضیح داده‌اند که وجه تسمیه خواستن به مشیت آن است که خواستن و اراده کردن، یک نحوه جمع کردن خویش و یا جمع شدن رغبت در درون برای انجام کاری است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1099[11]).

اینکه آیا اراده و مشیت تفاوتی با هم دارند یا نه، اگرچه‌ اولاً بسیاری «شاء: خواست» را به همان معنای «أراد: اراده کرد» دانسته‌اند (الصحاح، ج‏1، ص59[12]) و‌ ثانیاً تردیدی نیست که در بسیاری از موارد در کلام عرب، این دو به جای هم به کار می‌رود، اما به نظر می‌رسد تفاوت ظریفی هم با هم دارند، چنانکه در برخی احادیث، در مورد خداوند، «مشیت» (= مصدر از «شاء») را مقدم بر «اراده» مطرح کرده‌اند: «فَبِعِلْمِهِ کَانَتِ الْمَشِیئَةُ وَ بِمَشِیئَتِهِ کَانَتِ الْإِرَادَةُ» (الکافی، ج‏1، ص148- 149)[13] ویا مستقل و در عرض اراده: «یَا ابْنَ آدَمَ بِمَشِیَّتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِکَ مَا تَشَاءُ وَ بِإِرَادَتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تُرِیدُ لِنَفْسِکَ مَا تُرِید» (التوحید (للصدوق)، ص340[14])؛ و در قرآن کریم هم دوبار تعبیر «یفعل ما یرید» آورده (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرید، بقره/253؛  إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرید، حج/14) و دوبار تعبیر «یفعل ما یشاء» (قالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لی‏ غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَ امْرَأَتی‏ عاقِرٌ قالَ کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاء، آل‌عمران/40؛ وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاء، حج/18).

در تفاوت اینها مرحوم مصطفوی ظاهرا اراده را مرتبه بعد از مشیت دانسته و معتقد است که ابتدا توجهی به شیء مورد نظر حاصل می‌شود، سپس تصور آن در ذهن شکل می‌گیرد سپس رغبتی به آن پدید می‌آید و سپس مشیت محقق می‌شود و بعد از مشیت است که عزو و تصمیم و سپس اراده به انجام کار حاصل می‌شود، که البته در خداوند این مراتب توجه و تصور و رغبت در کار نیست (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص155[15]) و البته توضیح وی با حدیثی که از کافی روایت کردیم سازگار است. اما راغب اصفهانی به جای بحث لغوی به اقوال متکلمان درباره این دو واژه اشاره کرده که برخی این دو را هم‌معنی می‌دانند و سپس از قول برخی از متکلمان - که به تفاوت این دو قائلند- مطلب را چنین توضیح داده که مشیت به معنای ایجاد کردن و به هدف رسیدن است (در مورد خدا جایی است که ایجاد کردن در کار باشد و در مورد انسان جایی که وصول به چیزی حاصل شود)؛ اما وقتی کلمه اراده به کار می‌رود لزوما مراد در پی نخواهد آمد (مفردات ألفاظ القرآن، ص471-472[16])؛ و شاید تعبیر دقیقتر وی، سخن عسکری باشد که بر این باور است که «مشیت» هم در جایی به کار می‌رود که بین خواستن و انجام کار فاصله‌ای نباشد؛ اما «اراده» اعم از این است و هم در این موارد و هم در جایی که فاصله بیفتد به کار می‌رود؛ شاهد این مطلب هم آن است که نقطه مقابل «شاء: خواست» را «أبی: اجتناب کرد» می‌آورند و مثلا می‌گویند: «فعلت کذا، شاء زید أو أبى» و معلوم است که «أبی» در جایی است که قرار است اقدامی شود (الفروق فی اللغة، ص117[17]).

شاید بتوان این گونه بین این تحلیل و تحلیل مرحوم مصطفوی که با حدیث سازگارتر است جمع کرد که مشیت درباره خداوند تفاوت جدی با مشیت انسانی دارد و از این جهت دو تحلیل متفاوت ارائه شده است. وقتی بحث درباره مشیت خداوند است حق با مرحوم مصطفوی است که چون خداوند از علم حصولی و حصول تدریجی علم منزه است، مطابق احادیثی که آمده مرتبه مشیت او مرتبه مبتنی بر علم اوست که بر همه امور (چه موجود و چه معدوم) احاطه دارد: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب‏» (رعد/39) و مقدم بر اراده است، اما اراده او تنها به اموری تعلق می‌گیرد که قرار باشد موجود شوند: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏» (یس/82). از این رو، اراده اخص از مشیت می‌شود. اما در عالم انسانی، چون انسان عمده علمش حصولی است و تدریجی حاصل می‌شود پس مشیتش هم از ابتدا بر همه امور تعلق نمی‌گیرد و  مرتبه مشیت انسان بعد از مرتبه اراده اوست و لذا گاهی اراده می‌کند اما نوبت به مشیت نمی‌رسد؛ و لذا مشیت اخص از اراده می‌شود.

ماده «شیء» و مشتقات آن 519 بار در قرآن به کار رفته‌اند؛ که تمام کاربردهای قرآنی آن یا کلمه «شیء» (و جمع آن: أشیاء) است ویا صیغه‌های مختلف فعل ثلاثی مجرد آن.

تبصره:‌ با اینکه کتابت رایج این فعل به صورت «شاء یشاء» است و در حالت متکلم مع الغیر هم بارها (18 بار) به صورت «نشاء» استفاده شده است اما در رسم الخط قرآن کریم یک مورد داریم که به صورت «نَشؤُا» کتابت شده است: «أَنْ نَفْعَلَ فی‏ أَمْوالِنا ما نَشؤُا» (هود/87).

 


[1] . این ماده قبلا در جلسه 323 https://yekaye.ir/al-hajj-22-18/ به اختصار بحث شد و الان تفصیل داده می‌شود.

[2] . الشین و الیاء و الهمزة کلمةٌ واحدة. یقال شَیَّأ اللَّه وجْهَه؛ إذا دعا علیه بالقُبح. و وجهٌ مُشَیَّأٌ. و أنشد: «إنَّ بَنِى فزارةَ بنِ ذُبیانْ / قد طَرَّقَتْ ناقتُهم بإنسانْ‏ / مُشَیَّأٍ أعجِبْ بخَلْقِ الرَّحمن‏».

[3] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو تمایل یصل الى حدّ الطلب. و توضیح هذا الأمر یحتاج الى مباحث:

1- الشَّیْ‏ءُ فی الأصل مصدر کَالْمَشِیئَةِ، و یطلق على کلّ ما یصحّ أن یطلب، فیشمل الواجب فانّه مطلوب لکلّ موجود، و سائر الموجودات الممکنة. قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ‏- 6/ 19.فاللّه تعالى مصداق من مصادیق الشی‏ء المتوقّع شهادته. فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ‏- 2/ 29.. قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ- 13/ 16.. وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً- 48/ 21.فیشمل کلّ معلوم و مخلوق و مقدور. فَالشَّیْ‏ءُ یطلق على کلّ ما یشاء من موضوع أو حکم أو عمل. کما أنّ الموجود یطلق على کلّ ما یوجد. و الثابت على کلّ ما ثبت فی نفسه...

[4] . الشَّیْ‏ءُ قیل: هو الذی یصحّ أن یعلم و یخبر عنه، و عند کثیر من المتکلّمین هو اسم مشترک المعنى إذ استعمل فی اللّه و فی غیره، و یقع على الموجود و المعدوم. و عند بعضهم: الشَّیْ‏ءُ عبارة عن الموجود، و أصله: مصدر شَاءَ، و إذا وصف به تعالى فمعناه: شَاءٍ، و إذا وصف به غیره فمعناه الْمَشِی‏ءُ، و على الثانی قوله تعالى: قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» [الرعد/ 16]، فهذا على العموم بلا مثنویّة إذ کان الشی‏ء هاهنا مصدرا فی معنى المفعول. و قوله: قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً» [الأنعام/ 19]، فهو بمعنى الفاعل کقوله: فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ [المؤمنون/ 14].

[5] . و الشَّىْ‏ءُ فِى اللُّغَةِ عِبَارَةٌ عَنْ کُلِّ مَوْجُودٍ إمَّا حِسّاً کَالْأَجْسَامِ أَوْ حُکْماً کَالْأَقْوَالِ نَحْوُ قَلْتُ (شَیْئاً)

[6]. نتوء متمیز صلب فی ظاهر الشیء: کأبَن العود تنشأ منه منتبرة علی ظاهره صلبة.

[7] . (الفرق) بین الجسم و الشی‏ء: أن الشی‏ء ما یرسم به بأنه یجوز أن یعلم و یخبر عنه، و الجسم هو الطویل العریض العمیق، و الله تعالى یقول (وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ) و لیس أفعال العباد أجساما و أنت تقول لصاحبک لم تفعل فی حاجتی شیئا و لا تقول لم تفعل فیها جسما، و الجسم اسم عام یقع على الجرم و الشخص و الجسد و ما بسبیل ذلک، و الشی‏ء أعم لأنه یقع على الجسم و غیر الجسم.

[8] . الشَّیْ‏ءُ واحد الأَشْیاء، و العرب لا تضرب أَشْیاءَ، و ینبغی أن یکون مصروفا، لأنه على حد فی‏ء و أفیاء .. و اختلف فیه جهل النحو، إنما کان أصل‏ بناء شَیْ‏ء: شَیِ‏ء بوزن فَیْعِل، و لکنهم اجتمعوا قاطبة على التخفیف، کما اجتمعوا على تخفیف (میت). و کما خففوا السیئة، کما قال: «و الله یعفو عن السَّیْئات و الزلل» فلما کان الشَّی‏ء مخففا و هو اسم الآدمیین و غیرهم من الخلق، جمع [على‏] فَعْلاء، فخفف جماعته، کما خفف وحداته، و لم یقولوا: أَشْیِئاء، و لکن: أَشْیاء، و المدة الآخرة زیادة، کما زیدت فی أَفْعِلاء، فذهب الصرف لدخول المدة فی آخرها، و هو مثل مدة حَمْراء و أَسْعِداء و عَجاساء، و کل اسم آخره مدة زائدة فمرجعه إلى التأنیث، فإنه لا ینصرف فی معرفة و لا نکدة، و هذه المدة خولف بها علامة التأنیث و کذلک الیاء یخالف العلامة فی الحبلى لانعدالها فی جهتها. و قال قوم فی (أَشْیَاء): إن العرب لما [اختلفت‏] فی جمع الشَّیْ‏ء، فقال بعضهم: أَشْیِئاء و قال بعضهم: أَشَاوات، و قال بعضهم: أَشَاوَى، و لما لم یجی‏ء على طریقة فَیْ‏ء و أَفْیاء و نحوه، و جاء مختلفا علم أنه قد قُلب عن حده، و تُرک صرفه لذلک أ لا ترى أنهم لما قالوا أَشَاوَى و أَشَاوَات استبان أنه کان فی الشَّیْ‏ء واو (و الیاء مدغمة فیها)، فخُفِّفت کما خفّفوا یاء المیّتة و المیّت. [و قال الخلیل: أَشْیاء: اسم للجمیع، کأن أصله: فَعْلاء شَیْئاء، فاستثقلت الهمزتان، فقلبت الهمزة الأولى، إلى أول الکلمة، فجعلت: لَفْعاء، کما قلبوا (أَنْوُق) فقالوا: (أَیْنق). و کما قلبوا: قُوُوس [فقالوا]: قِسِیّ]. و المَشِیئة: مصدر شاءَ یَشَاء.

[9] . الشَّی‏ءُ تصغیره شُیَیْ‏ءٌ و شِیَئٌ أیضاً بکسر الشین و ضمِّها، و لا تقل شُوَیْ‏ءٌ، و الجمع أشیاءُ غیرُ مصروفٍ.

قال الخلیل: إنما تُرِکَ صَرْفُهُ لأنَّ أصله فعلاء، جُمِعَ على غیر واحِدِهِ، کما أنَّ الشعراء جُمِعَ على غیر واحِدِهِ، لأن الفاعل لا یُجْمَعُ على فُعَلَاءَ، ثم استثقلوا الهمزتین فى آخره فقلبوا الأولى إلى أول الکلمة فقالوا: أشیاء کما قالوا: عُقَابٌ بَعَنْقَاةٍ و أَیْنُقٌ و قِسِىٌّ، فصار تقدیره لَفْعَاءُ، یَدُلُّ على صحة ذلک أنه لا یُصْرَفُ و أنه یُصَغَّرُ على أُشَیَّاءَ، و أنه یُجْمَعُ على أَشَاوَى. و أصله أَشَأئىُّ قُلِبَتِ الهمزة یاءً فاجتمعت ثلاث یا آتٍ فَحُذِفَتِ الوُسْطَى، و قُلِبَتِ الأخیرة ألِفاً فأُبْدِلَتْ من الأولى واواً، کما قالوا: أتیتُهُ أَتْوَةً.

و حکى الأصمعى: أنه سمع رجُلًا من أفصح العرب یقول لِخَلَفٍ الأحمرِ: إنَّ عندک لَأَشَاوِی مثال الصحارِى و یُجْمَعُ أیضاً على أشَایَا و أَشْیَاوَاتٍ.

و قال الأخفش هو أَفْعِلَاءُ، فلهذا لم یُصْرَفْ لأنَّ أصله أَشْیِئَاءُ حُذِفَتِ الهمزةُ التى بین الیاءِ و الألفِ للتخفیف. قال له المازنى: کیف تُصَغِّرُ العرب أشیاءَ؟ فقال: أُشَیَّاءُ. قال له: ترکْتَ قولک، لأن کلَّ جَمْعٍ کُسِّرَ على غیر واحِدِهِ و هو من أبنیة الجمع فإنه یردُّ فى التصغیر إلى واحده کما قالوا: شُوَیْعِرُونَ فى تصغیر الشعراء، و فیما لا یَعْقِلُ بالألف و التاء؛ فکان یجب أن یقال شُیَیْئَاتُ، و هذا القول لا یَلْزَمُ الخَلِیلَ لأن فعلاء لیس من أبنیة الجمع.

و قال الکسائى: أشیاءُ أفعالٌ مثل: فَرْخٍ و أفراخٍ، و إنما ترکوا صَرْفَهَا لکثرة استعمالهم لها لأنها شُبِّهَتْ بفَعْلَاءَ، و هذا القول یدخل علیه ألا یصرف أبناء و أسماء،

و قال الفراء: أصل شَیْ‏ءٍ شیِّئٌ مثال شَیِّعٍ فجُمِعَ على أفعِلَاءَ، مثل: هَیِّنٍ و أَهْیِناءَ، و لَیِّنٍ و أَلْیِنَاءَ، ثم خُفِّفَ فقیل: شَیْ‏ءٌ، کما قالوا: هَیْنٌ و لَیْنٌ. و قالوا: أشیاء فحذفوا الهمزة الأولى. و هذا القول یدخل علیه ألا یُجْمَع على أشاوَى.

[10] . و جَمْعُ (الشَّیْ‏ءِ) (أَشْیَاءُ) غَیْرُ مُنْصَرِفٍ وَ اخْتُلِفَ فِى عِلَّتِهِ اخْتِلَافاً کَثِیراً وَ الْأَقْرَبُ مَا حُکِىَ عَنِ الْخَلِیلِ أَنَّ أَصْلَهُ (شَیْئَاءٌ) وِزَانُ حَمْرَاءَ فَاسْتُثْقِلَ وُجُودُ هَمْزَتَیْنِ فِى تَقْدِیرِ الاجْتِمَاعِ فَنُقِلَتِ الْأُولَى أَوَّلَ الْکَلِمَةِ فَبَقِیَتْ لَفْعَاءُ کَمَا قَلَبُوا (أَدْؤُرٌ) فَقَالُوا آدُرٌ و شِبْهُهُ وَ تُجْمَعُ (الْأَشْیَاءُ) عَلَى (أَشَایَا) وَ قَالُوا: (أَىُّ شَىْ‏ءٍ) ثُمَّ خُفِّفَتِ الْیَاءُ و حُذِفَتِ الْهَمْزَةُ تَخْفِیفاً و جُعِلَا کَلِمَةً وَاحِدَةً فَقِیلَ أَیْشٍ قَالَهُ الْفَارَابِىُّ.

[11] . من ذلک الاصل «شاء یشاء: أراد» اجتمعت نفسه علی الامر أو تجمعت الرغبة فی نفسه ...

[12] . و المشیئة: الإرادة، و قد شئتُ الشَّی‏ءَ أَشَاؤُهُ. و قولهم: کل شی‏ء بشِیئَةِ اللَّه، بکسر الشین مثل شِیعَةٍ، أی بمشیئة اللَّه تعالى. الأصمعى: شَیَّأْتُ الرَّجُلَ على الأمر: حَمَلْتُهُ علیه. و أشَاءَهُ لغة فى أَجَاءَهُ، أى أَلْجَأَهُ. و تمیم تقول: «شَرٌّ ما یُشِیئُکَ إلى مُخَّةِ عُرْقُوبٍ» بمعنى یُجِیئُکَ. قال زهیر بن ذؤیب العدوى: «فَیَالَ تمیمٍ صَابِرُوا قد أُشِئْتُمُ / إلیه و کونوا کالمُحَرِّبَةٍ البُسْل‏»

[13] . الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: سُئِلَ الْعَالِمُ ع کَیْفَ عِلْمُ اللَّهِ قَالَ عَلِمَ وَ شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدَّرَ وَ قَضَى وَ أَمْضَى فَأَمْضَى مَا قَضَى وَ قَضَى مَا قَدَّرَ وَ قَدَّرَ مَا أَرَادَ فَبِعِلْمِهِ کَانَتِ الْمَشِیئَةُ وَ بِمَشِیئَتِهِ کَانَتِ الْإِرَادَةُ وَ بِإِرَادَتِهِ کَانَ التَّقْدِیرُ وَ بِتَقْدِیرِهِ کَانَ الْقَضَاءُ وَ بِقَضَائِهِ کَانَ الْإِمْضَاءُ وَ الْعِلْمُ مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْمَشِیئَةِ وَ الْمَشِیئَةُ ثَانِیَةٌ وَ الْإِرَادَةُ ثَالِثَةٌ وَ التَّقْدِیرُ وَاقِعٌ عَلَى الْقَضَاءِ بِالْإِمْضَاءِ فَلِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الْبَدَاءُ فِیمَا عَلِمَ مَتَى شَاءَ وَ فِیمَا أَرَادَ لِتَقْدِیرِ الْأَشْیَاءِ فَإِذَا وَقَعَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ فَلَا بَدَاءَ فَالْعِلْمُ فِی الْمَعْلُومِ قَبْلَ کَوْنِهِ وَ الْمَشِیئَةُ فِی الْمُنْشَإِ قَبْلَ عَیْنِهِ وَ الْإِرَادَةُ فِی الْمُرَادِ قَبْلَ قِیَامِهِ وَ التَّقْدِیرُ لِهَذِهِ الْمَعْلُومَاتِ قَبْلَ تَفْصِیلِهَا وَ تَوْصِیلِهَا عِیَاناً وَ وَقْتاً وَ الْقَضَاءُ بِالْإِمْضَاءِ هُوَ الْمُبْرَمُ مِنَ الْمَفْعُولَاتِ ذَوَاتِ الْأَجْسَامِ الْمُدْرَکَاتِ بِالْحَوَاسِّ مِنْ ذَوِی لَوْنٍ وَ رِیحٍ وَ وَزْنٍ وَ کَیْلٍ وَ مَا دَبَّ وَ دَرَجَ مِنْ إِنْسٍ وَ جِنٍّ وَ طَیْرٍ وَ سِبَاعٍ وَ غَیْرِ ذَلِکَ مِمَّا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ فَلِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِیهِ الْبَدَاءُ مِمَّا لَا عَیْنَ لَهُ فَإِذَا وَقَعَ الْعَیْنُ الْمَفْهُومُ الْمُدْرَکُ فَلَا بَدَاءَ وَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ فَبِالْعِلْمِ عَلِمَ الْأَشْیَاءَ قَبْلَ کَوْنِهَا وَ بِالْمَشِیئَةِ عَرَّفَ صِفَاتِهَا وَ حُدُودَهَا وَ أَنْشَأَهَا قَبْلَ إِظْهَارِهَا وَ بِالْإِرَادَةِ مَیَّزَ أَنْفُسَهَا فِی أَلْوَانِهَا وَ صِفَاتِهَا وَ بِالتَّقْدِیرِ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ عَرَّفَ أَوَّلَهَا وَ آخِرَهَا وَ بِالْقَضَاءِ أَبَانَ لِلنَّاسِ أَمَاکِنَهَا وَ دَلَّهُمْ عَلَیْهَا وَ بِالْإِمْضَاءِ شَرَحَ عِلَلَهَا وَ أَبَانَ أَمْرَهَا وَ ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیم‏.

[14] . حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَصْبَهَانِیُّ الْأَسْوَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مَکِّیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ سَعْدَوَیْهِ الْبَرْذَعِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو مَنْصُورٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَتَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَشْرَسَ قَالَ حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ الْحَکَمِ وَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ نَصْرٍ السُّورِیَانِیُّ قَالا حَدَّثَنَا عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ هَارُونَ بْنِ عَنْتَرَةَ قَالَ حَدَّثَنَا غِیَاثُ بْنُ الْمُجِیبِ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: سَبَقَ الْعِلْمُ وَ جَفَّ الْقَلَمُ وَ تَمَّ الْقَضَاءُ بِتَحْقِیقِ الْکِتَابِ وَ تَصْدِیقِ الرِّسَالَةِ وَ السَّعَادَةِ مِنَ اللَّهِ وَ الشَّقَاوَةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَرْوِی حَدِیثَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَا ابْنَ آدَمَ بِمَشِیَّتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِکَ مَا تَشَاءُ وَ بِإِرَادَتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تُرِیدُ لِنَفْسِکَ مَا تُرِید... .

[15] . المَشِیئَةُ إنّما تتحقّق فی الخارج بعد التوجّه الى المشی‏ء أوّلا، ثمّ تصوّره ثانیا، ثمّ التمایل و الرغبة الیه ثالثا، و بعدها تتحقّق المشیئة.و بعد المَشِیئَةِ یتحقّق العزم و التصمیم، ثمّ الإرادة.هذا فی المخلوق، و أمّا فی الخالق تعالى: فلا تحتاج المَشِیئَةُ الى توجّه و لا الى تصوّر و لا الى رغبة و تمایل، فانّ إحاطته و علمه حضوریّ، و هو أقرب الى کلّ شی‏ء من نفسه،. وَسِعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً ...-. إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ* ...،. کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ،

[16] . و الْمَشِیئَةُ عند أکثر المتکلّمین کالإرادة سواء، و عند بعضهم: الْمَشِیئَةُ فی الأصل: إیجاد الشی‏ء و إصابته، و إن کان قد یستعمل فی التّعارف موضع الإرادة، فَالْمَشِیئَةُ من اللّه تعالى هی الإیجاد، و من الناس هی الإصابة، قال: و المشیئة من اللّه تقتضی وجود الشی‏ء، و لذلک‏ قِیلَ: (مَا شَاءَ اللَّهُ کَانَ وَ مَا لَمْ یَشَأْ لَمْ یَکُنْ). و الإرادة منه لا تقتضی وجود المراد لا محالة، أ لا ترى أنه قال: یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ [البقرة/ 185]، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ [غافر/ 31]، و معلوم أنه قد یحصل العسر و التّظالم فیما بین الناس، قالوا: و من الفرق بینهما أنّ إرادة؛ و سئل الشافعی عن القدر فأنشأ یقول: «ما شئت کان و إن لم أشأ / و ما شئت إن لم تشأ لم یکن» الإنسان قد تحصل من غیر أن تتقدّمها إرادة اللّه، فإنّ الإنسان قد یرید أن لا یموت، و یأبى اللّه ذلک، و مشیئته لا تکون إلّا بعد مشیئته لقوله: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ [الإنسان/ 30]، رُوِیَ أَنَّهُ لَمَّا نَزَلَ قَوْلُهُ: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ‏ [التکویر/ 28]، قَالَ الْکُفَّارُ: الْأَمْرُ إِلَیْنَا إِنْ شِئْنَا اسْتَقَمْنَا، وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نَسْتَقِمْ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». و قال بعضهم: لو لا أن الأمور کلّها موقوفة على مشیئة اللّه تعالى، و أنّ أفعالنا معلّقة بها و موقوفة علیها لما أجمع الناس على تعلیق الاستثناء به فی جمیع أفعالنا نحو: سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ‏ [الصافات/ 102]، سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً [الکهف/ 69]، یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ [هود/ 33]، ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ‏ [یوسف/ 69]، قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ‏ [الأعراف/ 188]، وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا [الأعراف/ 89]، وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ‏ [الکهف/ 24].

[17] . (الفرق) بین الإرادة و المشیئة: أن الارادة تکون لما یتراخى وقته و لما لا یتراخى، و المشیئة لما لم یتراخ وقته و الشاهد أنک تقول فعلت کذا شاء زید أو أبى فیقابل بها إباه و ذلک انما یکون عند محاولة الفعل و کذلک مشیئته انما تکون بدلا من ذلک فی حاله.