سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جلسه 1080) آیه 15 سوره حجرات (11. تدبر 1)

 

الف. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ ...

1) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»

بعد از اینکه در آیه قبل در مورد آن اعراب بیان داشت که ایمان در دل آنان وارد نشده، در این آیه به بیان ایمان حقیقی‌ای که باید در دل وارد شود پرداخت و سه مؤلفه برایش ذکر کرد که نشان می‌دهد اگر کسی این مؤلفه‌ها را داشت صادقانه مومن است: ایمان داشتن به خدا و رسولش؛ بعد از این ایمان دچار شک و تزلزل نشدن؛ و با جان و مال در راه خدا جهاد کردن. دو گزینه اول که دارد حقیقت ایمان را شرح می‌دهد؛‌ یعنی بیان می‌کند ایمانی ایمان است که چنان در دل رسوخ کند که جایی برای شک و تزلزل باقی نگذارد - چنانکه در موارد دیگری هم اساسا در شک بودن را نقطه مقابل ایمان داشتن معرفی کرد: «لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فی‏ شَکٍّ» (سبأ/21)-؛ اما چرا گزینه سوم را جهاد برشمرد؟ ‌در حالی که غالبا قرآن کریم آنچه در کنار ایمان و به عنوان مهمترین مکمل ایمان و ثابت‌کننده ایمان در دل برمی‌شمرد انجام همه اعمال صالح (= عَمِلُوا الصَّالِحات) است؛ نه صرف جهاد، که تنها یکی از اعمال صالح است؟

الف. ایمان، امرى باطنى است که از راه عمل شناخته مى‏شود (تفسیر نور، ج‏9، ص199) و «جهاد» یعنی به کار بستن تمام جهد و توان در راه خدا؛ و مجاهده با اموال و انفس یعنی انجام تمام تکالیف مالی (مانند زکات و سایر انفاقات واجب) و بدنی (مانند نماز و روزه و حج و ...) (المیزان، ج‏18، ص330[1])؛ پس معنای «جهاد» اعم از جنگیدن با دشمنان است - چنانکه در روایت نبوی نیز جهاد را به دو قسم اصغر و اکبر تقسیم فرمود و جهاد با نفس را مهمتر از جهاد با دشمن دانست (حدیث26) - و عملا همه مصادیق اعمال صالح را دربرمی‌گیرد؛ لذا این تعبیر عبارت دیگری از همان تعبیر رایج «عملوا الصالحات» است، نه صرفا اشاره به یک عمل صالح.

ب. کلمه «جهاد» دلالت بر اهتمام و پیگیری و جدیت و مبارزه با مشکلات مسیر دارد، که تعبیر «عملوا الصالحات» فاقد آن است. به تعبیر دیگر، اگر اینجا همان تعبیر «عملوا الصالحات» را می‌آورد مرز میان مسلمانان (مومنان عادی) و مومنان حقیقی (که برتر از مسلمانان عادی‌اند و در آیه قبل بر تفاوت این دو تأکید کرد) آشکار نمی‌شد. یعنی چون آیه در مقام بیان مومنان حقیقی است به تعبیر رایج «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» (که در ذهن اغلب مخاطبان شامل عموم مسلمانان می‌شود) بسنده نکرد، بلکه «همان طور که «آمنوا» را تفصیل داد و فرمود «ایمان آوردند سپس تردیدی هم به دل راه ندادند»، «عَمِلُوا الصَّالِحات» را هم تعمیق بخشید و فرمود نه همین اعمال صالح روزمره را انجام دادن بلکه جهاد و تلاش جدی کردن در راه خدا با جان و مال.

ج. کلمه «جهاد» به همان معنای خاص (که یکی از اعمال صالح در کنار سایر اعمال است)‌به کار رفته؛ به این صورت که خود جهاد یک شاخصه‌ای است که وجود ایمان واقعی در دل افراد را نمایان می‌کند؛ یعنی می‌خواهد نشان دهد که آن اعرابی که ادعای ایمان می‌کردند ادعایشان واقعی نبود زیرا مومنان واقعی کسانی‌اند که وقتی پای جهاد به میان می‌آید در جهاد شرکت کنند.

به تعبیر دیگر، می‌خواهد نشان دهد کمال‏ ایمان به گذشت از جان و مال است و ایمان بدون جهاد، شعارى بیش نیست (تفسیر نور، ج‏9، ص199).

 

د. ...

 

2) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»

فرمود: مؤمنان فقط کسانی‌اند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند آنگاه شک و تردیدی نورزیده‌اند و با اموالشان و جان‌هایشان در راه خدا جهاد کردند؛ آنان هستند که راستگویان‌اند.

آیا حصر «إنما: فقط» در این آیه حصر حقیقی است یا حصر اضافی؟

به نظر می‌رسد هر دوحالت برای آیه فرض دارد که هریک می‌تواند دلالت‌های زیبای متعددی را در برداشته باشد؛ و از باب استعمال یک لفظ در چند معنا می‌تواند همه آنها مد نظر بوده باشد.

الف) حصر حقیقی

با توجه به تعبیر «اولئک هم الصادقون» که در انتها آمد، تناسب دارد با اینکه این حصر، حصر حقیقی باشد یعنی می‌توان نتیجه گرفت که این ویژگی‌ها، ویژگی‌های جامع و مانع برای مومن بودن است که هرکس همه اینها را داشته باشد مومن حقیقی و اگر حتی یکی از اینها را نداشته باشد در صدق حقیقی عنوان ایمان بر وی باید درنگ کرد (المیزان، ج‏18، ص329[2]).

با این حال، آیات دیگری در قرآن کریم وجود دارد که در آنها هم لسان حصر مشاهده می‌شود که اتفاقا ویژگی‌های دیگری بیان شده است؛ به طور خاص، مواردی که در قرآن کریم شبیه این بیان حصر آمده، عبارتند از:

- مواردی که با همین تعبیر «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ» بیان شده است که غیر از آیه حاضر در دو جای دیگر چنین‌ آمده است:

(1) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ؛ أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (أنفال: 2، 3، 4)؛ که در اینجا 5 ویژگی مطرح شده است:

لرزش دل هنگام یاد خدا، افزایش ایمان هنگام استماع آیات خدا، توکل بر پروردگار، اقامه نماز و انفاق از روزی خویش.

(2) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم‏» (نور/62)؛ که در اینجا 2 ویژگی مطرح شده است:

ایمان به خدا و رسولش، هنگامی که در امر جامعی در معیت پیامبر ص واقع شدند جز با اجازه پیامبر ص از ایشان جدا نمی‌شوند.

- البته یک مورد دیگر هم هست که اگرچه تعبیر «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» دارد اما در مقام بیان حصر نیست که در همین سوره قبلا گذشت؛ یعنی آیه: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون‏» (‌حجرات/10)

- مواردی که تعبیر «أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» به کار رفته؛ که یکی در همین آیات اولیه سوره انفال است که در بالا اشاره شد و دیگری:

(3) «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَریم‏» (انفال/74)؛ که در اینجا 2 دسته ویژگی (هر دسته شامل 3 ویژگی) به عنوان علی البدل مطرح شده است:

ایمان به همراه هجرت و جهاد در راه خدا؛ یا ایمان به همراه پناه دادن و یاری کردن

- و یک مورد هم ابتدای سوره مومنون است که سیاق آیه به گونه‌ای است که گویی شبیه موارد فوق در مقام احصای ویژگی‌های مومن حقیقی است:

(4) «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛ الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛ وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛ وَ الَّذینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ؛ وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ؛ إِلاَّ عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ؛ فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ؛ وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ؛ وَ الَّذینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ؛ أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ؛ الَّذینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فیها خالِدُونَ (مومنون/1-11)؛ که در اینجا 7 ویژگی مطرح شده است:

خشوع در نماز، رویگردانی از لغو، اهتمام به ادای زکات، پاکدامنی و محدود کردن روابط جنسی به موارد مشروع، امانت‌داری، اهتمام به وفای به عهد، و محافظت از نماز.

با توجه به 4 مورد فوق و بر اساس اینکه حصر در همه اینها را حصر حقیقی بدانیم سه گونه تقریر از نسبت اینها می‌توان داشت:

الف. هریک از این چهار مورد بتنهایی و به نحو علی البدل، بیان ویژگی‌های جامع و مانع مومن واقعی است؛ یعنی اگر کسی همه مواردی را که در یکی از چهار دسته فوق بیان شده به طور کامل واجد باشد وی مومن حقیقی است [ظاهرا سخن علامه طباطبایی ذیل مورد اول (المیزان، ج‏18، ص329) و دوم (المیزان، ج‏15، ص166[3]) چنین برداشتی را القا می‌کند] ولو که برخی از ویژگیهای مذکور در دسته دیگر را نداشته باشد.

ب. مجموع این موارد با هم ویژگی مومن حقیقی است؛ از این رو، اگر کسی یکی از این ویژگی‌ها را نداشته باشد مومن حقیقی نخواهد بود. [ظاهرا سخن آقای قرائتی (تفسیر نور، ج‏9، ص198-199[4]) چنین برداشتی را القا می‌کند.]

ج. این چهار دسته ویژگی‌ها، عبارت اُخری، یا حداقل لازم و ملزوم یکدیگرند؛ یعنی یا معنای هر دسته را می‌توان به کمک دسته دیگر فهمید؛ ‌ویا اگر معانی اینها هم به همدیگر قابل ارجاع نباشد، لااقل اگر یک دسته از اینها در کسی باشد کاشف به عمل می‌آید که اوصاف مذکور در دسته‌های دیگر هم در او هست؛ یعنی از وجود هر دسته در یک شخص، می‌توان وجود اوصاف دیگر را هم در او شناسایی کرد، مثلا:

اگر کسی چنان باشد که هنگام یاد خدا دلش بلرزد، هنگام استماع آیات خدا ایمانش فزونی یابد، و اهل توکل بر پروردگار، اقامه نماز و انفاق از روزی خویش باشد؛ پیشاپیش می‌دانیم که چنین کسی اگر در امر جامعی در معیت پیامبر ص واقع شود جز با اجازه پیامبر ص از ایشان جدا نمی‌شود؛ و می‌دانیم که چنین کسی یا اهل هجرت و جهاد است یا اهل پناه دادن و یاری کردن؛ و می‌دانیم چنین کسی اهل خشوع در نماز، رویگردان از لغو، جدی در ادای زکات، پاکدامن، امانت‌دار، وفاکننده به عهد، و محافظ نماز خویش است.

یا از سوی دیگر، اگر بدانیم که کسی اهل خشوع در نماز، رویگردان از لغو، جدی در ادای زکات، پاکدامن، امانت‌دار، وفاکننده به عهد، و محافظ نماز خویش است، پیشاپیش خواهیم فهمید که او هنگامی که خدا یاد شود دلش می‌لرزد و هنگام استماع آیات خدا ایمانش فزونی می‌یابد، و اهل توکل بر پروردگار است؛ و اگر در امر جامعی در معیت پیامبر ص واقع شود جز با اجازه پیامبر ص از ایشان جدا نمی‌شود؛ و همین طور سایر موارد.

و شاید از عدم برخی هم بتوان عدم برخی دیگر را نتیجه گرفت که وقتی دیدیم که کسی یکی از اینها را فاقد است، اگر بر اساس ظواهر به نظرمان رسید که واجد اوصاف دسته دیگری هست، می‌فهمیم که در این حکم برخطا بوده‌ایم؛ مثلا اگر کسی اهل خشوع در نماز یا امانت‌دار یا رویگردان از لغو نیست، حتی اگر ببینیم که ظاهرا ایمان به خدا و رسولش دارد و در امر جامعی از پیامبر ص جدا نشد نمی‌توانیم قبول کنیم که وی جزء مومنان واقعی مشمول آیه 62 سوره نور است؛ و یا اگر کسی ظاهرا ایمان دارد و شک ندارد و اهل جهاد هم هست اما در پاکدامنی یا امانت‌داری یا مراقبت بر نماز کاهل است واقعا مصداق این آیه سوره ‌حجرات نیست (حدیث29)؛ و همین طور سایر موارد.

البته این احتمال که برخی از این موارد، حصر حقیقی، و برخی حصر اضافی باشد نیز منتفی نیست؛ که در این صورت و از ترکیب حالات محتمل، معانی بسیار متعددی از مقایسه این آیات می‌توان به دست آورد که از باب نمونه به یکی اشاره می‌شود:

د. موارد (1) و (4) حصر اضافی باشد، و موارد (2) و (3) حصر حقیقی: با این توضیح که مورد (2) در خصوص واقعه‌ای است که برای یک تصمیم مهم همه جمع بودند و عده‌ای قصد فرار از همکاری در آن جمع را داشتند و این حصر برای خارج کردن آنان است، نه مطلق؛ ‌و مورد (3) هم ناظر به آن وضعیت بعد از هجرت است که عملا در میان مسلمانان مکه و مدینه دو دسته مهاجر و انصار درآمد و با حصر اضافی قرار است آن دسته از مسلمانان مکه که هجرت نکردند و آن دسته مسلمانان مدینه که مهاجران را یاری نکردند خارج شوند، نه به صورت مطلق. آنگاه موارد (1) و (4) هریک در مقام حصر حقیقی است؛ که در خصوص نسبت بین خود آنها هریک از سه حالت فوق (الف و ب و ج) را می‌توان مطرح کرد. و در آیه محل بحث (‌حجرات/15) اگر معنای جهاد بالمعنی الاعم (هرگونه تلاش جدی در راه خدا) در نظر گرفته شود حصرش حقیقی می‌شود که دوباره سه‌ نسبت فوق را می‌تواند با گزینه‌های (1) و (4) برقرار کند، و اگر به معنای خاص شرکت در جهاد با دشمن گرفته شود، حضر اضافی خواهد بود (که توضیحش در ادامه می‌آید).

ب) حصر اضافی

در صورتی که «جهاد» در این آیه را جهاد بالمعنی الاخص (= جهاد مسلحانه با دشمن خارجی) بدانیم، با توجه به اینکه بعد از آیه‌ای آمد که ایمان آن اعراب را زیر سوال می‌برد چه‌بسا این حصر اضافی باشد؛ ‌یعنی می‌خواهد بفرماید مومنان واقعی، نه آن اعراب، بلکه کسانی‌اند که این‌چنین‌اند؛ و به تعبیر دیگر، ایمان را از آن اعراب نفی کرد چون این ویژگی‌ها در آنها نبود؛ نه اینکه حقیقت ایمان فقط با این صفات حاصل می‌شود؛ چرا که ممکن است کسی مومن حقیقی باشد اما مثلا چون موقعیت جهاد اصلا برایش پیش نیامده، جهاد را انجام نداده باشد (اقتباس از التحریر و التنویر، ج‏26، ص223[5]).

 

3) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا...»

برخی از اهل بلاغت توضیح داده‌اند که کلمه «إنما» در این آیه علاوه بر اینکه دلالت بر حصر دارد، خود کلمه «إنّ» که جزیی از آن است دلالت بر تعلیل و کارکرد «ف» تفریع را دارد؛ یعنی می‌گوید‌ای اعراب! شما مومن نیستید و ایمان هنوز داخل دل شما نشده است زیرا کسی مومن است که ایمانش جایی برای شک و تردید باقی نگذارد (التحریر و التنویر، ج‏26، ص223[6]).

 

ب. الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ

4) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا ...»

این آیه در مقام بیان مومنان واقعی است که در ایمانشان صداقت دارند. چه توجیهی دارد که یکی از مؤلفه‌های صداقت در ایمان را خود ایمان داشتن معرفی کرد؟

الف. چه‌بسا می‌خواهد بیان کند که ایمان صرف ادعای زبانی نیست؛ بلکه ایمان همان است که واقعا ایمان به خدا و رسول باشد و با این تعبیر می‌خواهد مخاطب را به ذومراتب بودن ایمان متوجه سازد؛ و از این جهت مضمون آن شبیه آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه‏ ...» (نساء/136) می‌باشد.

ب. محور کلام «آمَنُوا» نیست؛ بلکه محور کلام «آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ» است؛ یعنی می‌خواهد توجه دهد که «ایمان به پیامبر، در کنار ایمان به خداوند لازم است» (تفسیر نور، ج‏9، ص199) و ایمانی واقعا ایمان است که بین دستورات خدا و رسول فرقی نگذارد و همان طور که به خدا ایمان آورده به رسولش هم ایمان آورده باشد. از این جهت مضمون آن، مصداق عمل به دستور خداست در خصوص پرهیز از قرار گرفتن در زمره آنان که خداوند چنین توصیفشان فرمود: «یُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» (نساء/150) و به تعبیر دیگر، پرهیز از «حسبنا کتاب الله» گفتنِ منافقانه‌ای است که ظاهرا در مقابل خدا مطیع است اما با همین بیانش می‌خواهد در مقابل دستور پیامبر مانع ایجاد کند: «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنافِقینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً» (نساء/61).

ج. محور کلام «آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ» نیست؛ بلکه محور کلام «آمَنُوا ... ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا» است؛ یعنی می‌خواهد به آن اعراب مدعی بگوید که مومن کسی نیست فقط ادعای ایمان کند، بلکه مومن کسی است که وقتی ایمان می‌آورد دیگر دچار تزلزل نمی‌شود (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص117[7]؛ التحریر و التنویر، ج‏26، ص222[8]).

د. محور کلام «آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ» نیست؛ بلکه محور کلام «آمَنُوا ... ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا ...» است؛ یعنی می‌خواهد به آن اعراب مدعی بگوید که ایمان واقعی با صرف ادعای ایمان آوردن حاصل نمی‌شود، بلکه مومن کسی است که هم بر ایمانش مصر است و شک نمی‌کند و هم اهل عمل و جدیت و مجاهده است.

ه. ...

 

ج. ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا

5) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا ...»

نشانه‏ى ایمان واقعى، پایدارى و عدم تردید در آن است (تفسیر نور، ج‏9، ص199).

 

6) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا ...»

می‌دانیم که تحقیق با سوال شروع می‌شود. با توجه به اینکه معروف است که اصول دین امری تحقیقی است، نه تقلیدی، اینکه ایمان را مشروط به شک نکردن دانست چه توجیهی دارد؟

الف. نفرمود ایمان آوردند و شک نورزیدند» بلکه فرمود «ایمان آوردند سپس شک نورزیدند»؛‌یعنی چه‌بسا این تعبیر نه صرف بروز شک ذهنی، بلکه «شک ورزیدن» عمدی‌ای باشد که بعد از حصول ایمان رخ دهد و به معنای روحیه‌ای است که از تزلزل لذت می‌برد و خوشش می‌آید که هرچیزی را به هر بهانه‌ای زیر سوال ببرد. به تعبیر دیگر، چه‌بسا این «لم یرتابوا» اشاره به نفی موضع منافقان باشد که در جای دیگر درباره آنان فرمود که آنان کسانی‌اند که ایمان می‌آورند اما بعدش دوباره کفر می‌ورزند و دوباره ایمان می‌آورند و دوباره کفر می‌ورزند: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبیلاً؛ بَشِّرِ الْمُنافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیماً» (نساء/137-138) و «إِنَّ الْمُنافِقینَ لَکاذِبُونَ ... ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُون‏» (منافقون/1-3). یعنی این ارتیاب اشاره به این حالت تزلزل و رفت و برگشت بین ایمان و کفر باشد نه صرف وقوع شک در ذهن.

ب. درست است که تحقیق با سوال شروع می‌شود؛ اما سوال داشتن و بررسی سوالات ذهنی، غیر از شک ورزیدن است؛ ‌و البته مرز اینها چنان ظریف و دقیق است که امیرالمومنین ع در وصیت‌نامه معروفشان توصیه اکید دارند که تنها زمانی دست به تحقیق در دین بزنند که خیالشان راحت باشد که دلی صاف و آماده دارند و در این لغزشگاههای نفسانی نمی‌لغزند (حدیث 25). در واقع، این حدیث امیرالمومنین ع بخوبی نشان می‌دهد رویه‌ای که بسیاری از افراد به بهانه تحقیق در دین در پیش می‌گیرند (که خود را در وادی هر شبهه‌ای می‌اندازند و بدون اینکه توان تفکیک داشته باشند بین اقوال حق و باطل غوطه‌ور می‌گردند) خروجی‌اش هیچگاه آن دینداری حقیقی و تحقیقی نخواهد بود؛ بلکه صرفا گرفتار کردن خویش است به انواع حیرتها و شبهه‌ها. و این آیه هم با تعبیر می‌خواهد همان چیزی را بفرماید که حضرت علی ع از آن چنین تعبیر کرد که: «لَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَل: طالب دین کسی نیست که در تاریکی گام نهد یا [حق و باطل را] درهم‌آمیزد؛ و در چنین حال بازداشتن خویش از این کار بهتر است».

ج. ...

 

7) «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا ...»

چرا برای بیان اینکه در ایمان واقعی، شک راهی ندارد، نفرمود «مؤمنان کسانی‌اند که ایمان آوردند و شک نورزیده‌اند»، بلکه از تعبیر «ثم» (به جای «و») استفاده کرد، بویژه که کلمه «ثم» دلالت بر «تراخی» (فاصله افتادن بین دو کار) دارد؟

الف. «ثم» در اینجا صرفا دلالت بر ترتیب کلامی دارد نه ترتیب زمانی [و تراخی]؛ لذا چنین تلازمی برقرار نیست (به نقل از البحر المحیط، ج‏9، ص524[9])؛ یا به تعبیر دیگر، این نه تراخی در فعل [که فعل «لم یرتابوا» بعد از فعل «آمنوا» باشد]، بلکه تراخی در حکایت است [یعنی همین که اول گفت «آمنوا»، سپس فرمود «لم یرتابوا»] (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص117[10]).

ب. «ثم» وقتی در عطف جمله‌ها به کار می‌رود غالبا ‌برای تراخی رتبی است؛ یعنی اشاره دارد که «عدم شک و تردید در ایمان» آنان مرتبه مهمتری از خود «ایمان» دارد، زیرا قوام ایمان بدان است؛ و اشاره‌ای دارد به عبارت «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ: هنوز ایمان در دل شما وارد نشده است»، یعنی به خاطر اینکه در برخی از آن اموری که بدان ایمان آورده‌اید هنوز شک و تردیدی در شما خلجان می‌کند (التحریر و التنویر، ج‏26، ص223[11]).

ج. ثم برای تراخی است و نکته در این است که گاهی ایمان به خلوص می‌رسد و تردیدی همراه آن نیست؛ اما بعدا چیزی پیش می‌آید که در آن خلوص شائبه‌ای وارد می‌کند؛ و در اینجا با تعبیر «ثم» می‌خواهد این گونه موارد را هم از ایمان واقعی خارج کند؛ یعنی ایمانی که در زمانهای بعدی هم همانند اولش خالص و بی‌شائبه است (به نقل از البحر المحیط، ج‏9، ص524[12]).

د. استفاده از «ثم» به جای «و» دلالت دارد بر منتفی دانستن عارض شدن گاه و بیگاه شک و تردید؛ یعنی اگر حرف «و» می‌آمد دلالت داشت که ایمان اولیه همراه با شک نیست؛ اما اینکه اگر بعدا شک آ«د آن ایمان باقی است یا خیر، ساکت بود؛ اما با تعبیر«ثم» معلوم می‌شود که اگر بعدا تزلزل و شکی آمد معلوم می‌شود از همان اول ایمان حقیقی نبوده است (المیزان، ج‏18، ص329[13]).

ه. ...

 

 


[1] . و قوله: «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» المجاهدة بذل الجهد و الطاقة و سبیل الله دینه، و المراد بالمجاهدة بالأموال و الأنفس العمل بما تسعه الاستطاعة و تبلغه الطاقة فی التکالیف المالیة کالزکاة و غیر ذلک من الإنفاقات الواجبة، و التکالیف البدنیة کالصلاة و الصوم و الحج و غیر ذلک. و المعنى: و یجدون بإتیان التکالیف المالیة و البدنیة حال کونهم أو حال کون عملهم فی دین الله و سبیله.

[2] . قوله تعالى: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» تعریف تفصیلی للمؤمنین بعد ما عرفوا إجمالا بأنهم الذین دخل الإیمان فی قلوبهم کما هو لازم قوله: «لَمْ تُؤْمِنُوا» و «لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ».

فقوله: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» فیه قصر المؤمنین فی الذین آمنوا بالله و رسوله إلخ، فتفید تعریفهم بما ذکر من الأوصاف تعریفا جامعا مانعا فمن اتصف بها مؤمن حقا کما أن من فقد شیئا منها لیس بمؤمن حقا.

[3] . قوله تعالى: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» ذکر قوله «الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» بیانا للمؤمنین على ظهور معناه للدلالة على اتصافهم بحقیقة المعنى أی إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله بحقیقة الإیمان و أیقنوا بتوحده تعالى و اطمأنت نفوسهم و تعلقت قلوبهم برسوله. و لذلک عقبه بقوله: «وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ» و الأمر الجامع هو الذی یجمع الناس للتدبر فی أطرافه و التشاور و العزم علیه کالحرب و نحوها. و المعنى: و إذا کانوا مع الرسول بالاجتماع عنده على أمر من الأمور العامة لم یذهبوا و لم ینصرفوا من عند الرسول حتى یستأذنوه للذهاب. و لذلک أیضا عقبه بقوله: «إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» و هو بمنزلة عکس صدر الآیة للدلالة على الملازمة و عدم الانفکاک.

[4] . چهار آیه‏ى قرآن با جمله «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ» شروع شده که ترسیم سیماى مؤمن واقعى است:

1. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» مؤمنان واقعى کسانى هستند که هرگاه نام خداوند برده شود، دلهایشان مى‏لرزد و همین که آیات الهى بر آنان تلاوت شود، ظرفیت آنان به ایمان افزوده مى‏گردد وتنها بر خدا تکیه مى‏کنند.

2. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ ... مؤمنان واقعى کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان دارند و هرگاه در یک کار دسته جمعى با پیامبر هستند، بدون اجازه‏ى حضرت از صحنه خارج نمى‏شوند.

3 و 4. در همین سوره مطرح شده است؛ یک بار در آیه دهم، إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ... و بار دیگر در همین آیه.

اگر این چهار آیه را در کنار هم بگذاریم، سیماى مؤمنان صادق و واقعى را کشف مى‏کنیم.

همانان که قرآن درباره‏شان فرموده است: «أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» و «أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» بنابراین مؤمنان واقعى کسانى هستند که:

1. دلهاى آنان به یاد خدا بتپد، نه با مال و مقام و .... «إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»

2. دائماً در حال حرکت و تکامل هستند و توقّفى در کارشان نیست و در برابر هر پیام الهى؛ متعهّد، عاشق و عامل هستند. «وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً»

3. تنها تکیه‏گاه آنان ایمان به خداست، نه قراردادها و وابستگى‏هاى به شرق و غرب و .... «عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»

4. در نظام اجتماعى، پیرو رهبر الهى هستند و بدون دستور او حرکتى نمى‏کنند و نسبت به او وفادارند. «إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوهُ»

5. خود را برتر از دیگران ندانند و با همه به چشم برادرى نگاه کنند. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»

6. ایمان آنان پایدار است. ایمانشان بر اساس علم، عقل و فطرت است و به خاطر عمل به آنچه مى‏دانند، به درجه‏ى یقین رسیده‏اند و تبلیغات و حوادث تلخ و شیرین آنان را دلسرد و دچار تردید نمى‏کند. «ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا»

7. هر کجا لازم باشد، با مال وجان از مکتب دفاع مى‏کنند. «وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ».

[5] . توجه شود: توضیحی که ابن عاشور برای اضافی بودن حصر مذکور آورده قابل قبول نیست. وی بیان می‌دارد جهاد حداکثر این است که یک واجب باشد و چون مرتکب گناه کبیره همچنان از عنوان مسلمانی خارج نیست پس حتی کسی که جهاد را ترک می‌کند مسلمان است و مومنان منحصر در کسانی که اهل جهاد باشند نیستند. در حالی که پاسخ وی این است که اتفاقا آیه قبل بین مسلمان بودن و مومن بودن تفکیک کرد؛ یعنی در عین حال که اینها مسلمانند اما مومن نیستند و اتفاقا می‌تواند به خاطر همین عدم شرکتشان در جهاد از عنوان مومن محروم شده باشند در حالی که مسلمانند. لذا اصل ایده حصر اضافی را از ایشان گرفتیم ولی با تحلیل دیگری آن را تبیین کردیم. عین عبارات وی در این بحث چنین است:

و القصر إضافی، أی المؤمنون الذین هذه صفاتهم غیر هؤلاء الأعراب. فأفاد أن هؤلاء الأعراب انتفى عنهم الإیمان لأنهم انتفى عنهم مجموع هذه الصفات. و إذ قد کان القصر إضافیا لم یکن الغرض منه إلّا إثبات الوصف لغیر المقصور لإخراج المتحدث عنهم عن أن یکونوا مؤمنین، و لیس بمقتض أن حقیقة الإیمان لا تتقوم إلا بمجموع تلک الصفات لأن عد الجهاد فی سبیل اللّه مع صفتی الإیمان و انتفاء الریب فیه یمنع من ذلک لأن الذی یقعد عن الجهاد لا ینتفی عنه وصف الإیمان إذ لا یکفّر المسلم بارتکاب الکبائر عند أهل الحق. و ما عداه خطأ واضح، و إلا لانتقضت جامعة الإسلام بأسرها إلا فئة قلیلة فی أوقات غیر طویلة. و المقصود من إدماج ذکر الجهاد التنویه بفضل المؤمنین المجاهدین و تحریض الذین دخلوا فی الإیمان على الاستعداد إلى الجهاد کما فی قوله تعالى: قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ الآیة [الفتح: 16].

[6] . و (إنما) للحصر، و (إنّ) التی هی جزء منها مفیدة أیضا للتعلیل و قائمة مقام فاء التفریع، أی إنما لم تکونوا مؤمنین لأن الإیمان ینافیه الارتیاب.

[7] . إرشادا للأعراب الذین قالوا آمنا إلى حقیقة الإیمان فقال إن کنتم تریدون الإیمان فالمؤمنون من آمن باللّه و رسوله ثم لم یرتابوا، یعنی أیقنوا بأن الإیمان إیقان.

[8] . هذا تعلیل لقوله: لَمْ تُؤْمِنُوا إلى قوله: فِی قُلُوبِکُمْ و هو من جملة ما أمر الرسول صلى اللّه علیه و [آله و] سلم بأن یقوله للأعراب، أی لیس المؤمنون إلا الذین آمنوا و لم یخالط إیمانهم ارتیاب أو تشکک.

[9] . ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، ثم تقتضی التراخی، و انتفاء الریبة یجب أن یقارن الإیمان، فقیل: من ترتیب الکلام لا من ترتیب الزمان، أی ثم أقول لم یرتابوا.

[10] . و ثم للتراخی فی الحکایة، کأنه یقول آمنوا، ثم أقول شیئا آخر لم یرتابوا، و یحتمل أن یقال هو للتراخی فی الفعل تقدیره آمنوا باللّه و رسوله ثم لم یرتابوا فیما قال النبی صلى اللّه علیه و [آله و] سلم من الحشر و النشر.

[11] . و (ثم) من قوله: ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا للتراخی الرتبی کشأنها فی عطف الجمل. ففی (ثم) إشارة إلى أن انتفاء الارتیاب فی إیمانهم أهم رتبة من الإیمان إذ به قوام الإیمان، و هذا إیماء إلى بیان قوله: وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ [الحجرات: 14]، أی من أجل ما یخالجکم ارتیاب فی بعض ما آمنتم به مما اطّلع اللّه علیه.

[12] . و قیل: قد یخلص الإیمان، ثم یعترضه ما یثلم إخلاصه، فنفى ذلک، فحصل التراخی، أو أرید انتفاء الریبة فی الأزمان المتراخیة المتطاولة، فحاله فی ذلک کحاله فی الزمان الأول الذی آمن فیه.

[13] . و قوله: «ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا» أی لم یشکوا فی حقیة ما آمنوا به و کان إیمانهم ثابتا مستقرا لا یزلزله شک، و التعبیر بثم دون الواو- کما قیل- للدلالة على انتفاء عروض الریب حینا بعد حین کأنه طری جدید دائما فیفید ثبوت الإیمان على استحکامه الأولى و لو قیل: و لم یرتابوا کان من الجائز أن یصدق مع الإیمان أولا مقارنا لعدم الارتیاب مع السکوت عما بعد.