سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1079) سوره حجرات (49)، آیه 14 (2. نکات ادبی)

 

لم / لمّا

دو حرف «لم» و «لما» دلالت دارند بر نفی، اما تفاوتشان با نفی ساده در این است که اینها دلالت بر نفی دارند به نحوی که در فارسی به صورت ماضی استمراری (مثلا: نرفته‌اند) نه ماضی ساده (نرفتند) بیان می‌شود؛ یعنی مطلبی که از قدیم این چنین بوده و تاکنون ادامه داشته است.

در تفاوت این دو هم گفته‌اند «لم» صرفا بر ماضی استمراری دلالت دارد (یعنی صرفا خبر می‌دهد که این امر از گذشته تاکنون رخ نداده است)؛ اما «لمّا» در جایی است که آن نفی، متصل به زمان سخن گفتن است (که در فارسی غالبا با کلمه «هنوز» بدان اشاره می‌شود: «هنوز نرفته‌اند»)؛ یعنی تا الان که من سخن می‌گویم این فعل رخ نداده است، که غالبا دلالت دارد بر اینکه آن فعل متوقع است و انتظار می‌رود که بزودی رخ دهد (التحریر و التنویر، ج‏26، ص221[1])؛ و همین یکی از مهمترین وجوهی است که برای تکراری نبودن آمدنِ «لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ» بعد از «لم تومنوا» بیان شده است؛ که در تدبر 7 توضیح داده خواهد شد.

یدْخُلِ

قبلا بیان شد که ماده «دخل» در اصل به معنای وارد شدن و داخل شدن است؛ یا به تعبیر دقیق‌تر، داخل شدن در محیط که آن محیط کاملا بر این امر داخل شده احاطه پیدا کند؛ و تفاوتش با ماده «ورد» و «ولج» را نیز در همین دانسته‌اند که کلمه «ورود»، نقطه مقابل «صدور» است، و با نزدیک شدن و در معرض دخول قرار گرفتن نیز سازگار است: «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْینَ» (قصص/23) و لذا مقدم بر «دخول»‌است؛ و کلمه «ولوج» در جایی است که داخل شدن با چسبیدن و در اتصال کامل با محیط پیرامونی انجام شود: «حَتَّى یلِجَ الْجَمَلُ فی‏ سَمِّ الْخِیاطِ» (اعراف/40) «یعْلَمُ ما یلِجُ فِی الْأَرْضِ» (سبأ/2 و حدید/4)؛ اما «دخول» نقطه مقابل «خروج» است و با قرار گرفتن به طور کامل در یک محیط حاصل می‌شود، نه همچون «ورود» به صرف نزدیک شدن کفایت می‌کند و نه در حد ولوج نیازمند اتصال با دیواره محیطی است که در آن وارد شده باشد.

اشاره شده که «دخول» نقطه مقابل خروج است و هم در مکان (ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیةَ، بقرة/58؛ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏، نحل/32؛ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها، زمر/72) و هم در زمان [در قرآن یافت نشد] و هم در مورد اعمال (قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْر، مائده/61؛ َ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ، ‌حجرات/14) به کار می‌رود. به تعبیر دیگر، دخول هم می‌تواند دخول مادی و مکانی باشد مانند «وَ لِیدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» (اسراء/) ویا «إِذا دَخَلُوا قَرْیةً» (نمل/34) و می‌تواند دخولی معنوی باشد مانند «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً» (بقره/208) «وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ‏» (‌حجرات/14)

این ماده وقتی با حروف مختلفی می‌آید معانی مختلفی می‌گیرد:

وقتی با حرف «فی» ‌بیاید به معنای آغاز و شروع اقدام به داخل شدن می‌کند: «ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ‏» (اعراف/38) «یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ» (نصر/2)‏ «فَادْخُلِی فِی عِبادِی» (فجر/29) «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً» (بقره/208)؛

وقتی با حرف «من» بیاید به مبدا و نقطه‌ای که دخول از آنجا باید شروع شود اشاره دارد: «لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ» (یوسف/67) «وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ‏» (یوسف/68)؛

وقتی با حرف «بـ» بیاید بر چسبیدن و ارتباط و تأکید دلالت دارد: «أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ» (نمل/19) «وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ» (مائده/61) «دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» (نساء/23)؛ و البته در مورد آخر، برخی تذکر داده‌اند که این تعبیر کنایه از نزدیکی کردن و افضاء زن است.

جلسه 950 https://yekaye.ir/an-nesa-4-23/

قُلُوبِکُمْ

درباره ماده «قلب» ذیل آیه 3 همین سوره بحث شد که برخی همچون ابن فارس بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد: یکی بر معنای «محض» و «خالص» و امر شریفِ از هر چیزی، که بر این اساس، وجه تسمیه کلمه «قَلْب» (به معنای عضو صنوبری‌شکل درون بدن که مرکز گردش خون می‌باشد) را از این جهت است که خالص‌ترین و رفیع‌ترین عضو بدن می‌باشد؛ و دیگری بر برگرداندن چیزی از جهتی به جهت دیگر.

اما دیگران هریک خواسته‌اند یکی از این دو معنا را معنای محوری قلمداد کنند و دیگری را به آن برگردانند:

برخی همچون حسن جبل همان معنای اول را اصل قرار داده و بر این باورند که معنای اصلی این ماده باطن و لبّ هر چیزی است؛ آنگاه با اشاره به کلماتی مانند «قَلَب» که به معنای برگرداندن لَب است به صورتی که داخل لب نمایان شود ویا تعبیر «قَلَبتُ الخبز» که وقتی است که بعد از اینکه ظاهرش پخته شود نان را زیر و رو می‌کنند که باطنش هم پخته شود، گفته‌اند که این ماده برای حالت ظاهر و باطن را به هم برگرداندن هم به کار رفته و بتدریج برای هر تغییر فراوان و یا چیزی را از حالت باطن به ظاهر در آوردن نیز استعمال شده است.

اما برخی همچون راغب و مرحوم مصطفوی معنای دوم، یعنی برگرداندن چیزی از وجهی به وجه دیگر و مطلق دگرگونی و تحول را محور این ماده دانسته‌اند؛ و آنگاه وجه تسمیه «قلب» را ناشی از کثرت دگرگونی و زیر و رو شدنش [از حالتی به حالت دیگر منقلب شدن] قلمداد کرده‌اند؛ به تعبیر دیگر، از این جهت که دائما در حال قبض و بسط است [تا گردش خون را تضمین کند] و در واقع دائما در حال تغییر و تحول است و هیچ عضوی از اعضای بدن نیست که این اندازه در حال حرکت و تغییر وضعیت باشد.

کلمه «قلب» در قرآن کریم، هم در معنای همین قلب مادی به کار رفته است (وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ؛ أحزاب/10) و هم در معنای قلب معنوی (إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ‏؛ ق/37). و در ادبیات قرآن کریم، قلب مرکز ادراکات (وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ‏، توبة/87؛ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، حج/46) و نیز احساسات انسان معرفی شده است: «وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ‏» (أنفال/10) ، «وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» (حشر/2) ، «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» ‏(فتح/4).

معلوم شد که فعل «قَلَبَ» به معنای برگرداندن کسی از مسیری است که در پیش گرفته (وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ‏؛ عنکبوت/21) اما این ماده در بابهای انفعال و تفعیل و تفعّل نیز زیاد به کار رفته است که به تفصیل بحث شد.

ماده «قلب» و بویژه «انقلاب» به برخی از کلمات دیگر مانند رجوع، تحول، تبدیل، تغییر، و تصریف بسیار نزدیک است و اغلب اهل لغت برای توضیح این ماده، از این کلمات استفاده نموده‌اند؛ اما برخی به تفاوت ظریف بین این کلمات اشاره کرده‌اند:

«قلب» و «انقلاب» به مطلق هرگونه دگرگونی دلالت دارد؛ اعم از مادی (نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ)‏ یا معنوی (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ)، زمانی (یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ) یا مکانی (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏)، و دگرگونی و تغییر در حالت (یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ) یا صفت و یا در خود موضوع (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ‏)؛

اما «تحول» ناظر است به تبدیلی که در حالت شیء رخ می‌دهد؛

«تبدیل» آن است که چیزی در پی دیگر و جایگزین چیز دیگر شود؛

«تغییر» دگرگونی‌ای است که سمت و سوی خاصی در آن مد نظر باشد؛

«تصریف» صِرف برگردادنِ چیزی به هر نحو ممکن می‌باشد.

در تفاوت «انقلاب» با «رجوع» (=برگشتن) برخی همچون عسکری گفته‌اند که رجوع، برگشتن به جایی است که قبلا در آن بوده، اما انقلاب برگشتن به موضعی برخلاف آن موضعی است که در آن بسر می‌برده است؛ اما امثال ابوحیان این تحلیل را قابل تامل دانسته‌اند؛ و ظاهرا این معنا عمومیت نداشته باشد و مثال نقض‌هایی برای آن می‌توان یافت، ماند: «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ»‏ (المطففین/31) و شاید بیش از این نتوان گفت که در انقلاب برگشتنی که با نوعی دگرگونی و تغییر حال همراه باشد مد نظر است اما در رجوع، خود حرکت شیء مد نظر است.

جلسه 1068 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/

تُطیعُوا

درباره ماده «طوع» ذیل آیه 7 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1072 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/

رَسُولَهُ

قبلا بیان شد که ماده «رسل» در اصل به معنای برانگیختن و امتداد یافتن است، برانگیختی که با نرمی و مدارا همراه باشد، چنانکه برای شتری که رام است و براحتی می‌توان او را به حرکت واداشت تعبیر «ناقة رَسْلَةٌ» به کار می‌برند. برخی بر این باورند که اساساً این ماده در اصل به معنای نافذ دانستن (انفاذ) و برانگیختنی است که کار و ماموریتی را بر دوش آنکه برانگیخته می‌شود می‌گذارد، و لذا همراه با نوعی حرکت و سیر (ولو سیر معنوی) همراه است.

در فارسی ما تعبیر «فرستادن» را به کار می‌بریم اما ظاهرا تفاوت اندکی بین این دو هست؛ شبیه تفاوتی که اهل لغت بین «برانگیختن» (بعث) با «ارسال» مطرح کرده‌اند که: در ارسال، حتما شخص ارسال شده، کار و ماموریتی را برای ارسال کننده انجام می‌دهد در حالی که در بعث [و همین طور در «فرستادن» فارسی] لزوما چنین چیزی مد نظر نیست چنانکه مثلا برای فرستادن بچه به مدرسه تعبیر «بَعَثتُهُ»» به کار می‌رود، نه «أرسَلتُهُ».

پس، کلمه «رسول» به معنای کسی است که برای انجام کاری فرستاده می‌شود. این کلمه‌ای است که برای مذکر و مونث، مفرد و تثنیه و جمع به کار می‌رود؛ چنانکه در قرآن کریم گاه برای اشاره به دو پیامبر از تعبیر «رسول» استفاده شده است: «فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمین‏» (شعراء/16) و البته استعمال آن به صورت مثتی (فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ، طه/47) و یا جمع (یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُل‏؛ مائده/109) هم رایج است.

کلمه «ارسال: فرستادن» نقطه مقابل «امساک: نگهداشتن» است (ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ‏؛ فاطر/2) و در قرآن کریم کلمه «رسول» را فقط در مورد پیامبران (انسانها) به کار نبرده است بلکه در مورد فرشتگان هم استفاده شده (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ، تکویر/19؛ وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏، عنکبوت/31) و تعبیر ارسال (فرستادن) ‌را علاوه بر اینها، نه‌تنها در مورد باد و باران و ... (مثلا: و أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ؛ حجر/22)، بلکه حتی در مورد شیاطین هم به کار برده است (أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛ مریم/83).

جلسه 529 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/

لا یلِتْکُمْ

درباره اینکه اصل این کلمه از ماده «ألت» است یا «لیت» بین اهل لغت اختلاف است؛ اغلب اهل لغت همانند صاحب بن عباد (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص462)، فراء (معانی القرآن، ج‏3، ص74)، راغب اصفهانی (مفردات ألفاظ القرآن، ص749)، زمخشری (أساس البلاغة، ص578) این آیه را ذیل ماده «لیت» و از فعل «لات یلیت» دانسته‌اند؛ اما برخی همچون ابن فارس (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص130 و ج5، ص223) و حسن جبل (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، 1955) امکان اینکه این کلمه ذیل این ماده ویا ماده «ألت» (از فعل «ألت یألت») باشد محتمل دانسته‌اند؛ و مرحوم مصطفوی هم چون بین این دو ماده اشتقاق اکبر قائل است این احتمال را منتفی ندانسته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص271).

با این حال، چند مطلب را می‌توان مؤید این قول دانست که این کلمه از ماده «ألت» باشد:

یکی وجود تعبیر قرآنی دیگری به صورت «ما أَلَتْناهُمْ» از ماده «ألت» (وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏؛ طور/21) که دقیقا در همین معنا استفاده شده است (نقل شده در مجمع البیان، ج‏9، ص202[2]؛ و البته برخی همچون فراء ‌بشدت با این بیان مخالفند (معانی القرآن، ج‏3، ص74[3]

دوم رواج قراءات دیگری از آیه محل بحث که صریحا آن را به صورت «لا یألِتْکُمْ» قرائت کرده‌اند (که در بحث اختلاف قراءات گذشت)

و سوم قرابت معنایی بسیار زیاد بین دو ماده «لیت» و «ألت» که تقریبا عموم اهل لغت اینها را در یک معنا شرح داده‌اند.

در هر صورت دباره ماده «ألت» که اتفاق نظر است که این ماده دلالت بر نقصان و کاستن دارد (کتاب العین، ج‏8، ص135-136[4]؛ معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص130[5])؛ برخی توضیح داده‌اند که یک نقص مخصوص است؛ و آن نقصی است که از راه حبس و بازداشتن و برگرداندن حاصل شده باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص106[6]) و اگر این آیه سوره ‌حجرات را ناظر به ماده «ألت» ندانیم تنها کاربرد قرآنی این ماده همان آیه 21 سوره طور می‌شود؛ هرچند که یک قولی هم هست که چه‌بسا همان آیه هم باب افعال از ماده «لیت» (ألات یلیت) باشد (لسان العرب، ج‏2، ص86[7]).

اما در مورد ماده «لیت» با توجه به اینکه کلمه «لَیت» به معنای صفحه گردن به کار رفته، برخی همچون ابن‌فارس دو اصل برای این ماده قائل شده‌اند؛ یعنی همین معنای صفحه گردن و دیگری معنای کاسته شدن و منصرف شدن چیزی از چیز دیگر (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص223[8]). اما دیگران کوشیده‌اند این دو را به یک معنا برگردانند؛ برخی همچون راغب گفته‌اند اساسا معنای نقص و انصرافی که در ماده «لیت» هست (لات عن أمر؛ یعنی از انجام آن کار منصرف شد: أساس البلاغة، ص578[9]) برگرفته از تعبیر «ردّ اللیت» (برگرداندن گردن) اخذ شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص749[10])؛ و برخی در مقابل بر این باورند که اصل معنای «لیت» همان نقص یا رقت یا ضعف در امتداد چیزی (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1954) ویا برگشتن از حالت اعتدال و استقامت به حالت نقص و مضیقه است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص270-271[11]) و مدل صفحه گردن هم چون این گونه است که از سر (که حالت بزرگتر دارد) به سوی پایین از ضخامت آن کاسته می‌شود، از باب همین روند رو به نقصان بدان «لیت» گفته‌اند.

از همین ماده حرف «لَیْتَ» از حروف مشبهه بالفعل است که دال بر طمع و آرزوی رسیدن به چیزی است: «لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا» (فرقان/28)، «وَ یَقُولُ‏ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً» (نبأ/40) ، «یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا» (فرقان/27)، «َقالَ یا لَیْتَ قَوْمی‏ یَعْلَمُونَ» (یس/26)؛ که همینجا هم دلالت بر وجود یک حالت نقص دارد که شخص آرزو دارد آن نقص برطرف ویا از وی رویگردان شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1954؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص750[12]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص272[13]).

اگر دو کلمه «التناهم» و «یلتکم» را از ماده «لیت» به حساب آوریم باید گفت این ماده 16 بار در قرآن کریم به کار رفته است. اما از کلمات قرآنی دیگری که گاه در ردیف همین ماده «لیت» از آن بحث شده است:

یکی کلمه «لات» است: «وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ‏» (ص/3) که چند قول در تحلیل آن مطرح شده است: ظاهرا بصریون آن را حرف مشبهه بالفعل و در معنای «لیس» دانسته‌اند (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص462-463[14]) و از ابوبکر علاف نقل شده که اصل آن «لیس» بوده که «ی» به «ا» منقلب و «س» به «ت» بدل شده است (چنانکه عرب گاه به «ناس»، «نات» می‌گوید). اما از برخی از آنان نقل شده که اصل آن «لا» بوده که به خاطر دلالت بر کلمه «ساعة» یا «مدة» تاء‌ تأنیت به آن افزوده شده است گویی آیه می‌فرماید «لیست الساعة حین مناص» و از فراء هم نقل شده که همان «لا» است و تاء زائده است شبیه ثمت و ربّت (مفردات ألفاظ القرآن، ص749[15]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص251[16]). خلیل هم در همین راستا بر این باور است که «لات» همانند «لا»ی نفی عمل می‌کند با این تفاوت که فقط در مورد زمان به کار می‌رود؛ و نظر وی این است که اگر نبود که در قرآن به صورت «لات» ثبت شده هنگام وقف به صورت «ه» وقف می‌شد چون تاء آن تاء تانیث است. وی در ادامه شواهدی می‌آورد که عرب هم بر ابتدای کلمات «الان» و «حین»، حرف «ت» می‌افزوده است: «تالآن» و «تحین»؛ و می‌گوید بعید نیست این آیه هم از همین باب باشد بویژه که کتابت قرآن گاه با کتابت متعارف تفاوتهایی داشته است (کتاب العین، ج‏8، ص369[17]).

و دیگری کلمه «لات» به عنوان اسم یکی از بتهای جاهلیت است: «أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى» (نجم/19) که با اینکه برخی آن را هم برخی در ردیف همین کلمات بحث کرده‌اند (المحیط فی اللغة، ج‏9، ص462-463) البته یافت نشد که کسی آن را از ماده «لیت» بداند؛ بلکه برخی همچون راغب اصل آن را «اللاه» دانسته‌اند که «ه» آن را حذف و به جایش «ت» گذاشته و در واقع این کلمه را مونث کرده‌اند که با کلمه «الله» متفاوت و ناقصتر از او باشد تا آن را به گمان خود واسطه‌ای برای رسیدن به الله قرار دهند (مفردات ألفاظ القرآن، ص749[18]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص250[19])؛ اما برخی آن را از ماده «لتت» (به معنای تلیت کردن) دانسته‌اند و از مجاهد نقل شده که می‌گفت: «اهل جاهلیت برای بتهایشان سویق تلیت می‌کردند» و سپس این آیه را می‌خواند «أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى‏» و فراء توضیح داده که منظورش این بود که کلمه اسم بت «اللات» از همین که «نزد بتها سویق تلیت می‌کردند» اخذ شده است (الفائق فی غریب الحدیث، ج‏3، ص189[20]؛ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏4، ص230[21]؛ الطراز الأول، ج‏3، ص295[22]).

أَعْمالِکُمْ

درباره ماده «عمل» ذیل آیه 2 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1067 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/

غَفُورٌ

درباره ماده «عمل» ذیل آیه 2 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1068 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/

رَحیمٌ

درباره ماده «رحم» ذیل آیه 10 همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.

جلسه 1075 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-10/

 


[1] . و (لمّا) هذه أخت (لم) و تدل على أن النفی بها متصل بزمان التکلم و ذلک الفارق بینها و بین (لم) أختها. و هذه الدلالة على استمرار النفی إلى زمن التکلم تؤذن غالبا، بأن المنفی بها متوقع الوقوع.

[2] . قرأ أهل البصرة لا یألتکم بالألف و الباقون «لا یلِتْکُمْ» بغیر الألف. الحجة: قال أبو زید ألته حقه یألته ألتا إذا نقصه و قوم یقولون لات یلیت لیتا و یقال لت الرجل ألیته لیتا إذا عمیت علیه الخبر فأخبرته بغیر ما یسألک عنه قال رؤبة: «و لیلة ذات ندی سریت /و لم یلتنی عن سراها لیت‏» و قوم یقولون ألاتنی عن حقی و ألاتنی عن حاجتی‌ای صرفنی عنها و حجة من قرأ لا یألتکم قوله تعالی «وَ ما أَلَتْناهُمْ» و من قرأ «یلِتْکُمْ» جعله من لات یلیت.

[3] . و قوله: لا یَلِتْکُمْ. لا ینقصکم، و لا یظلمکم من أعمالکم شیئا، و هى من لات یلیت، و القراء مجمعون علیها، و قد قرأ بعضهم: لا یألتکم، و لست أشتهیها لأنها بغیر ألف کتبت فى المصاحف، و لیس هذا بموضع یجوز فیه سقوط الهمز أ لا ترى قوله: (یأتون)، و (یأمرون)، و (یأکلون) لم تلق الألف فى شى‏ء منه لأنها ساکنة، و إنما تلقى الهمزة إذا سکن ما قبلها، فإذا سکنت هى تعنى الهمزة ثبتت فلم تسقط، و إنما اجترأ على قراءتها «یألتکم» أنه وجد «وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ» فى موضع، فأخذ ذا من ذلک فالقرآن یأتى باللغتین المختلفتین ألا ترى قوله: (تملى علیه). و هو فى موضع آخر: «فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ». و لم تحمل إحداهما على الأخرى فتتفقا و لات یلیت، و ألت یألت لغتان [قال حدثنا محمد بن الجهم بن إبراهیم السمری قال حدثنا الفراء]

[4] . ألت: اللَّات معروف. و قول الله- عز و جل-: وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ» (طور/21)، أی ما أنقصناهم، و أَلَتَ یَأْلِتُ، و یقال: یلئت، و یقال: ولت یلت ولتا. و قیل: أَلَاتَنِی عن حقی، أی صرفنی عنه.

[5] . ألت‏: الهمزة و اللام و التاء کلمةٌ واحدة، تدلُّ على النُّقصان، یقال أَلَتَهُ یَأْلِتُهُ أى نقصه. قال اللَّه تعالى: «لا یألتکم من أعمالکم شیئا» أى لا ینقصکم.

[6] . و التحقیق‏: أنّ هذه المادّة تدلّ على النقص المخصوص و هو ما کان عن طریق الحبس و المنع و الصرف، مثل أن یحبس و یمنع عن الوصول الى تمام ماله من المال و الأجر، أو یصرف المال و الأجر عنه بإیجاد الموانع و الصوارف، و هذا المعنى أبلغ فی المقام من‏ النقص و أدقّ و ألطف. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ- 52/ 21. هذه الکلمة یجوز فیها أن تکون من ألت ماضیا مجرّدا، أو من ألات، و هو من مادّة لات أجوفا، فهی إمّا متکلّم من المجرّد أو من الإفعال، و المعنى واحد، و الظاهر أن یکون بین المادّتین اشتقاق اکبر. و فی لات بوجود حرف اللین دلالة على الجریان الطبیعی.

[7] . لاتَه حَقَّه یَلیتُه لَیْتاً، و أَلاتَه: نَقَصه، و الأُولى أَعلى. و فی التنزیل العزیز: وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً؛ قال الفراء: معناه لا یَنْقُصْکم، و لا یَظْلِمْکم من أَعمالکم شیئاً، و هو من لاتَ یَلِیتُ؛ قال: و القُرَّاءُ مجتمعون علیها. قال الزجاج: لاتَه یَلِیتُه، و أَلاتَه یُلِیتُه، و أَلَته یَأْلِتُه إِذا نَقَصَه، و قُرئ قوله تعالى: و ما لِتْناهم، بکسر اللام، مِن عَمَلِهمْ مِن شی‏ء؛ قال: لاتَه عن وَجْهه أَی حَبَسَه؛ یقول: لا نُقْصانَ و لا زیادة؛ و قیل فی قوله: وَ ما أَلَتْناهُمْ‏؛ قال: یجوز أَن یکون من أَلَتَ و من أَلاتَ.

[8] . اللام و الیاء و التاء کلمتانِ لا تنقاسان: إحداهما: اللِّیت:صَفْحة العُنق، و هما لِیتانِ. و الأخرى اللَّیْت، و هو النَّقْص. یقال: لاتَه یَلِیتُه:نَقَصه. قال اللَّه تعالى: لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً. و اللّیْت: الصَّرف، یقال لاتَهُ یَلِیته. قال: «و لیلةٍ ذاتِ دُحًى سریتُ / و لم یَلِتْنی عن سُراها لیتُ» و لَیْت: کلمة التَّمنِّی.

[9] . لیت- لاتَه عن الأمر یَلیتُه: صَرَفه؛ قال: «و لم یَلِتْنی عَن هواها لَیْتُ‏» و لاتَه کذا: نقَصه. (لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً) و کدمتِ الأُتنُ لِیتَیِ الحمارِ: صفحتیْ عنقِه. و القُرْطانِ یتذبذبان فی لِیتَیها.

[10] . لیت‏: یقال: لَاتَهُ عن کذا یَلِیتُهُ: صرفه عنه، و نقصه حقّا له، لَیْتاً. قال تعالى: لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً [الحجرات/ 14] أی: لا ینقصکم من أعمالکم، لات و أَلَاتَ بمعنى نقص، و أصله: ردّ اللَّیْتِ، أی: صفحة العنق.

[11] . و التحقیق‏: أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الصرف عن الاعتدال و الاستقامة الى‏ جانب النقص و المضیقة. و من مصادیقه: النقص فی الحقّ. کتمان ما عمل. الحبس بغیر عدالة.و الصرف عمّا هو فی جریان طبیعىّ.

و أمّا صفحة العنق: فانّها تنصرف فی مورد انصراف الوجه الى جانب یمینا أو یسارا، فجعل المکسور اسما لها، کالحبر.

ثمّ إنّ اللَّوْتَ واویّا و اللَّیْتَ یائیّا یشترکان فی المعانی المذکورة، إلّا أنّ فی الیائىّ انکسارا زائدا و انصرافا شدیدا.

و سبق فی الألت: أنّ الألت و اللَّیْتَ بینهما اشتقاق أکبر، و معانی المادّتین مرجعها الى النقص المخصوص.

. وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ .... وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ- 52/ 21 هذه الکلمة إما من ألت مجرّدا، أو من لات، مزیدا من باب الإفعال، و المعنى واحد باختلاف یسیر.

. قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا .... وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً- 49/ 14 أى لا یصرف شیئا من أعمالکم الى جهة النقص و الانکسار، و لا یضیع من أعمالکم شیئا.. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ.

[12] . و لَیْتَ: طمع و تمنٍّ. قال تعالى: لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا [الفرقان/ 28]، وَ یَقُولُ‏ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً [النبأ/ 40]، یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا [الفرقان/ 27]، و قول الشاعر: «و لیلة ذات دجى سریت / و لم یَلِتْنِی عن سراها لَیْتُ» معناه: لم یصرفنی عنه قولی: لیته کان کذا. و أعرب «لیت» هاهنا فجعله اسما، کقول الآخر: «إنّ لَیْتاً و إنّ لوّا عناء» و قیل: معناه: لم یلتنی عن هواها لَائِتٌ. أی: صارف، فوضع المصدر موضع اسم الفاعل.

[13] . و أمّا لیت: فهو من الحروف المشبهة بالفعل، و یوجد تمنّیا و طمعا فی مدخوله، فانّ الحرف ما أوجد معنى فی غیره، بخلاف الاسم، فانّه یحکى عن المعنى و یکون إحضار المعنى بمنزلة إحضار المسمّى فی الخارج.

فالتمنّى إذا لوحظ بمعناه الاسمى: فهو ینبئ عن مسمّاه و یحکى عنه من حیث هو على نحو الاستقلال. و إذا لوحظ بمعناه الحرفىّ: فیکون لیت مثلا آلة لإیجاد المعنى و إنشائه فی مدخوله.

و سبق فی لعلّ: أن النصب بهذه الحروف فانّها فی معنى الأفعال و ما بعدها بمنزلة المفعول بها، و رفع الخبر: فانّه باق على خبریّته، أو أنه خبر لمبتدإ مقدّر، و التقدیر لیت زیدا هو قائم.

فانّ الاعراب کما أشرنا به مرارا، تابع للمعنى و على اقتضائه، و بل ظهور من خصوصیّات المعانی، فالمفعول منصوب بأىّ نحو یکون بفعل أو صفة أو اسم فعل أو بحروف مشبهة بالفعل.

و أمّا التناسب بین المادّة و هذه الکلمة: فانّ فی التمنّى جهة نقص و انکسار، و فیه دلالة على عدم تحقّق ما یتمنّى فی الخارج، و فیه انصراف عن الجریان و الاعتدال.

و تتّصل الضمائر و نون الوقایة مع الیاء علیه-. یا لَیْتَنا نُرَدُّ ...،. یا لَیْتَها کانَتِ‏ ...،. یا لَیْتَنِی کُنْتُ* ...،. یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ.

و حرف النداء فیها یدلّ على الإشعار بالخطاب، من دون نظر الى خصوصیّة فی المنادى، و النظر الى تنبیه المخاطب أى مخاطب کان، الى ما یذکر بعده. و نظیره کثیر فی موارد اخرى-. یا وَیْلَتى‏ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ

 ...،. یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ* ...،. یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ.