1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (14. تدبر 2)
7) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ»
هدف از آن خلق (آفرینش از ذکر و أنثی) و این جعل (جعل شعوب و قبائل) در حوزه انسان، تعارف است، یعنی وقوع شناخت متقابل؛ که باید خروجیِ این تعارف، به تقوا بیانجامد؛ یعنی باید شناخت متقابلی بین انسانها حاصل شود که با این شناخت بتوانند هرچه بیشتر خود را در مسیر الهی نگه دارند؛ که این مایه کرامت آنان میشود.
خداوند در آیات دیگری تاکید کرد که ما بنیآدم را کرامت دادیم: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً» (اسراء/70)؛ اما این آیه نشان میدهد که این کرامتی که خدا داده ظاهرا از جنس کرامت تکوینیای نیست که برای فرشتگان قرار داده و از آنها جداییناپذیر است: «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ» (انبیاء/26)؛ بلکه این کرامت حاصل مجموعهای از عنایات تکوینی (خلقناکم ...) و اعتباری (جعلناکم ...) است؛ که چون ابعاد اعتباری هم در آن وارد شده، خود انسان هم باید برایش تلاش نماید (= در مدار تقوا حرکت کند) تا آن کرامت برایش مستقر شود؛ و اتفاقا ابلیس هم متوجه همین شده، و تلاش میکند مانع استقرار کرامت این انسانی شود که خدا وی را بر او کرامت داده است: «قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلیلاً» (اسراء/62)؛ در نتیجه اگر کسی مسیر شیطان را بپیماید، همرتبه خود ابلیس و جهنمی میشود: «قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً» (اسراء/63)، یعنی خداوند اهانت را جایگزین کرامت وی میکند، اهانتی که دیگر هیچ کرامتدهندهای نمیتواند آن را جبران کند: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ ... وَ کَثیرٌ مِنَ النَّاسِ، وَ کَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ» (حج/18)؛ و اگر نگهداشتن خویش در مسیر الهی (تقوا) را رعایت کند این کرامت جاودانه برای وی باقی خواهد ماند و در قیامت هم روانه بهشت میشود تا در بهشت اکرام شود: «إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا؛ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا؛ وَ إِذَا مَسَّهُ الخْیرُ مَنُوعًا؛ إِلَّا الْمُصَلِّینَ؛ الَّذِینَ هُمْ عَلىَ صَلَاتهِمْ دَائمُونَ؛ و ...؛ أُوْلَئکَ فىِ جَنَّاتٍ مُّکْرَمُونَ» (معارج/19-35).
خلاصه اینکه این آیه آن کرامتی را که خداوند برای خصوص انسان قرار داد (و به همان جهت به وی مقام خلیفةاللهی بخشید) شرح میدهد: آن کرامت یک چک سفید امضا نیست؛ بلکه یک ظرفیت اولیهای است که تنوعی را در انسانها رقم میزند؛ تنوعی که باید به شناخت متقابل انسانها از همدیگر و ارتباطات موثر و متعالی بین آنها کمک کند؛ و در فضای این تنوع و ارتباطات، کسی که بتواند خود را در مسیر الهی نگه دارد آن کرامت را برای خود تثبیت کرده و از دیگران باکرامتتر میگردد.
8) «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»
اغلب مفسران آمدن تعبیر «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» بعد از تعبیر «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» را شاهد بر این گرفتهاند که قرآن در مقام مذمت فخرفروشی به اصل و نسب است؛ یعنی میخواهد بفرماید:
مرد یا زن بودن، یا از فلان قبیله وقوم بودن، ملاک افتخار نیست که اینها کار خداوند است (خلقنا، جعلنا). البته این تفاوتهایى که در شکل و قیافه و نژاد انسانها دیده مىشود، حکیمانه و براى شناسائى یکدیگر است، نه براى تفاخر. (تفسیر نور، ج9، ص195)
اگر چنین است، آیا این بدین معناست که اصل و نسب هیچ ارزش و اعتباری ندارد؟
قطعا این طور نیست. یعنی در عین اینکه اصل این برداشت درست بوده، اما مساله صرفا نفی فخرفروشی به اصل و نسب است، نه بیاعتباریِ مطلق اصل و نسب؛ چنانکه هم شرعا و هم عرفا در موارد متعدد برای اصل و نسب حساب باز میکنند (شاید از واضحترین نمونههای اعتبار باز کردن برای اصل و نسب، اقدام امیرالمومنین ع باشد که یکی از شاخصهای شناسایی افراد خوب برای مناصب را سابقه خوبی در اصل و نسب آنها میدانست، هرچند تصریح داشت که این شاخص یک شاخص صددرصدی نیست و گاه رهزن میشود (نهجالبلاغه، نامه 71[1]). با این توضیح بیاعتبار دانستن اصل و نسب در مقام ارزشمندی انسان چند گونه قابل توجیه است:
الف. این آیه در مقام ارزشگذاری حقیقی درباره انسان است، که خروجیاش روز قیامت مشخص میشود (حدیث14)، نه ارزشگذاریای که در روابط اجتماعی برای گذران زندگی مورد نیاز است. شبیه بسیاری از احکام فقهی مربوط به کافر، که روابط انسانها در دنیا را مدیریت میکند؛ در حالی که ممکن است همین شخصی که به لحاظ ظاهری کافر و مشمول آن احکام است، قبل از مرگ چنان در راه صحیح قرار گیرد که در قیامت از اغلب مومنان جلوتر باشد
ب. این آیه در مقام مقایسه با تقواست؛ یعنی وقتی پای تقوا به میان میآید، فرد باتقوایی که اصل و نسب معروفی ندارد قطعا برتر است از فرد بیتقوای دارای بالاترین اصل و نسب (احادیث 17 و 22)؛ وگرنه اصل و نسب اعتباری در جایی است که پای شاخصه تقوا به میان نیامده باشد، مثلا در جایی که دو نفر به لحاظ تقوا برابر باشند، میتواند به عنوان یک مرجح در نظر گرفته شود. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج28، ص112[2]).
ج. ...
9) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ»
در تدبرهای قبل بیان شد که اغلب این آیه را ناظر به پرهیز از فخرفروشی دانستهاند. اکنون میافزاییم که آیه نهتنها بر این امر دلالت دارد، بلکه عملا استدلالی هم بر این امر در آن ارائه شده است. در این آیه تنوع نژادی و قبیلهای به جعل الهی نسبت داده شده است؛ یعنی امری است که هیچ انسانی خودش در آن نقشی ندارد، که در چه نژاد و خاندانی زاده شود. و افتخار کردن به چیزی که خود انسان در تحقق آن نقشی ندارد واقعا اقدامی نامعقول است (مفاتیح الغیب، ج28، ص113[3]).
10) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»
برترىجویى، در فطرت انسان است و اسلام مسیر این خواستهى فطرى را تقوا قرار داده است (تفسیر نور، ج9، ص195).
در واقع، عمده مردم به خاطر دنیاگرایی شرف و کرامت را در بهرهمندی از مزایای دنیوی مانند مال و زیبایی و نَسَب و ... میبینند، و همین امر فخرفروشی و تفوقطلبی و در نتیجه درگیریهایی را بین آنها رقم میزند. در مقابل این ارزشهای وهمی، خداوند متعال آنچه واقعا مایه شرف و کرامت است را تقوا معرفی کرد؛ که این معیار برخلاف تمام معیارهای دنیوی نهتنها منجر به تفوقطلبی و درگیری نمیشود بلکه خودش روابط زندگی اجتماعی را به بهترین وجه اصلاح میکند (المیزان، ج18، ص327[4]).
11) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»
کرامت در نزد مردم زودگذر است، کسب کرامت در نزد خداوند مهم است (تفسیر نور، ج9، ص195)؛ و آن هم کرامت اکتسابیای که با تقوا به دست آید؛ نه کرامتی که خداوند بدون تلاش به کسی داده باشد.
به تعبیر دیگر، برداشت مشهور از عبارت «باکرامتترین شما نزد خداوند باتقواترینتان است» این است که:
تقوا مایه اکرام است؛ یعنی هرکس تقوای بیشتری به خرج دهد بیشتر از جانب خداوند اکرام میشود؛ یعنی تقوا مایه اکرام است.
اما برداشت دیگری هم میتوان گرفت که: هرکس را خداوند بیشتر اکرام کند وی باتقواتر خواهد بود؛ یعنی اگر کسی مورد اکرام الهی واقع شود وی اهل تقوا خواهد بود (مفاتیح الغیب، ج28، ص114[5]).
در واقع اکرام الهی (و نقطه مقابل آن: اهانت الهی [= خوار شدن توسط خداوند]) از جانب خداوند بر دو قسم است:
یکی اکرام [یا اهانت] دنیوی، که این واقعا دلالتی بر فضیلت [یا رذیلت] واقعی انسانها ندارد؛ دنیا سرای امتحان و ابتلاست و این نعمت دادن یا نعمت را از کسی گرفتن دلیل بر خوبی یا بدی افراد نیست؛ چنانکه فرمود: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ؛ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ؛ کَلا: اما انسان، هر گاه که پروردگارش او را آزمایش کند: پس او را اکرام نماید و نعمت بخشد، گوید: پروردگارم مرا گرامى داشت؛ و اما هر گاه که او را آزمایش کند: پس روزى را بر او تنگ گیرد، گوید: پروردگارم مرا خوار کرد. چنین نیست» (فجر/15-17).
و دوم اکرام [یا اهانت] حقیقی، که دلالت بر فضل و برتریِ حقیقی انسانها دارد؛ که این را در خصوص انبیاء و اوصیاء مشاهده میکنیم: اگر خداوند پیامبران را اکرام کرده، بدان معنا نیست که مال و مکنت دنیوی فراوانی بدانها داده، بلکه اتفاقا آنان را بیش از همه در معرض سختیها و ابتلاءات قرار داده است؛ بلکه اکرام آنان به این است که تقوا چنان در آنان قوی شده که به مرتبه عصمت دست یافتهاند.
ثمره اخلاقی- اجتماعی
همان طور که باید معیار خود در برتر دانستن انسانها را تقوا قرار دهیم (کسی را برتر بدانیم که تقوایش بیشتر است، نه مال و اعتبار و اصل و نسب و سایر داراییهای دنیویاش)، از آن سو، اگر کسی در جامعه برتر قلمداد میشد و بیش از دیگران مورد اکرام واقع میگشت و بعد دیدیم که اهل تقوا نیست، بدانیم که این اکرامها اشتباه است؛ و خود دیگر در زمره کسانی که وی را اکرام میکنند قرار نگیریم.
12) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»
این آیه در عین اینکه بیان میکند که باارزشترین انسانها اهل تقوا هستند، در همان حال به خاطر اینکه از تعبیر «کرامت» برای دلالت بر «باارزشترین» استفاده کرد عملا نشان میدهد که «کرامت» انسان مهمترین ویژگی بنیادین انسان است؛ چرا که تقوا (که اینچنین مدح شده) ثمرهاش این است که «کرامت» انسان را به اوج خود میرساند. پس آنچه اولا و بالذات ارزشمند است «کرامت» داشتن است؛ که تقوا چون این کرامت داشتن را تقویت میکند چنین ارزشمند شده است.
13) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ ... أَتْقاکُمْ إنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»
اینکه خداوند انسانها را، در عین حال که ریشه واحدی دارند، بر اساس شعوب و قبایل متفاوت قرار داد همگی بر اساس علم و خبرویت خداوند بوده است، نه از سر اتفاق و جهش کور طبیعت!
14) «جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ... إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»
اینکه خداوند هدف از جعل این شعوب و قبائل (ملیتها و خاندانها) متکثر در عالم انسانی را تعارف و همشناسی معرفی میکند، بر اساس علم و خبرویت خداوند است؛ نه تشخیصها و توصیههایی که ریشهای در شناخت عمیق انسان ندارد.
15) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»
ادّعاى تقوا و تظاهر به آن نکنیم؛ خدا همه را خوب مىشناسد (تفسیر نور، ج9، ص195).
16) «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»
اینکه خداوند معیار کرامت انسان را تقوا قرار داده معیاری است که خداوند بر اساس علم و خبرویتش قرار داده است؛ برخلاف معیارهایی همچون مال و منال و اصل و نسب و ... که مردمان برای کرامت معتبر میدادند؛ که ریشهای در شناخت عمیق انسان ندارد. (المیزان، ج18، ص328[6])
[1] . در این نامه که خطاب به منذر بن جارود نوشته شده (و وی یکی از والیان امیرالمومنین ع بود که به بیت المال دست درازی کرد) میفرماید:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ إِلَیَّ عَنْکَ لَا تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً وَ لَا تُبْقِی لآِخِرَتِکَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ وَ تَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَةِ دِینِکَ وَ لَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَ شِسْعُ نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ وَ مَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ یُعْلَى لَهُ قَدْرٌ أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَةٍ أَوْ یُؤْمَنَ عَلَى جِبَایَةٍ فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
[2] . البحث الأول: فإن قیل هذا مبنی على عدم اعتبار النسب، و لیس کذلک فإن للنسب اعتبارا عرفا و شرعا، حتى لا یجوز تزویج الشریفة بالنبطی، فنقول إذا جاء الأمر العظیم لا یبقى الأمر الحقیر معتبرا، و ذلک فی الحس و الشرع و العرف، أما الحسن فلأن الکواکب لا ترى عند طلوع الشمس، و لجناح الذباب دوی و لا یسمع عند ما یکون رعد قوی، و أما فی العرف، فلأن من جاء مع الملک لا یبقى له اعتبار و لا إلیه التفات، إذا علمت هذا فیهما ففی الشرع کذلک، إذا جاء الشرف الدینی الإلهی، لا یبقى الأمر هناک اعتبار، لا لنسب و لا لنشب، ألا ترى أن الکافر و إن کان من أعلى الناس نسبا، و المؤمن و إن کان من أدونهم نسبا، لا یقاس أحدهما بالآخر، و کذلک ما هو من الدین مع غیره، و لهذا یصلح للمناصب الدینیة کالقضاء و الشهادة کل شریف و وضیع إذا کان دینا عالما صالحا، و لا یصلح لشیء منها فاسق، و إن کان قرشی النسب، و قارونی النشب، و لکن إذا اجتمع فی اثنین الدین المتین، و أحدهما نسیب ترجح بالنسب عند الناس لا عند اللّه لأن اللّه تعالى یقول: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى [النجم: 39] و شرف النسب لیس مکتسبا و لا یحصل بسعی.
[3] . الثانیة: قوله تعالى: خَلَقْناکُمْ، و جَعَلْناکُمْ إشارة إلى عدم جواز الافتخار لأن ذلک لیس لسعیکم و لا قدرة لکم على شیء من ذلک، فکیف تفتخرون بما لا مدخل لکم فیه؟ فإن قیل الهدایة و الضلال کذلک لقوله تعالى: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ [الإنسان: 3] نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ [الشورى: 52] فنقول أثبت اللّه لنا فیه کسبا مبنیا على فعل، کم قال اللّه تعالى: فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا [المزمل: 19]. ثم قال تعالى: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و أما فی النسب فلا.
[4] . ثم نبه سبحانه فی ذیل الآیة بهذه الجملة أعنی قوله: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» على ما فیه الکرامة عنده، و هی حقیقة الکرامة. و ذلک أن الإنسان مجبول على طلب ما یتمیز به من غیره و یختص به من بین أقرانه من شرف و کرامة، و عامة الناس لتعلقهم بالحیاة الدنیا یرون الشرف و الکرامة فی مزایا الحیاة المادیة من مال و جمال و نسب و حسب و غیر ذلک فیبذلون جل جهدهم فی طلبها و اقتنائها لیتفاخروا بها و یستعلوا على غیرهم. و هذه مزایا وهمیة لا تجلب لهم شیئا من الشرف و الکرامة دون أن توقعهم فی مهابط الهلکة و الشقوة، و الشرف الحقیقی هو الذی یؤدی الإنسان إلى سعادته الحقیقیة و هو الحیاة الطیبة الأبدیة فی جوار رب العزة و هذا الشرف و الکرامة هو بتقوى الله سبحانه و هی الوسیلة الوحیدة إلى سعادة الدار الآخرة، و تتبعها سعادة الدنیا قال تعالى: «تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ»: الأنفال: 67، و قال: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى»: البقرة: 197، و إذا کانت الکرامة بالتقوى فأکرم الناس عند الله أتقاهم کما قال تعالى. و هذه البغیة و الغایة التی اختارها الله بعلمه غایة للناس لا تزاحم فیها و لا تدافع بین المتلبسین بها على خلاف الغایات و الکرامات التی یتخذها الناس بحسب أوهامهم غایات یتوجهون إلیها و یتباهون بها کالغنى و الرئاسة و الجمال و انتشار الصیت و کذا الأنساب و غیرها.
[5] . ثم قال تعالى: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ و فیه وجهان: أحدهما: أن المراد من یکون أتقى یکون عند اللّه أکرم أی التقوى تفید الإکرام ثانیهما: أن المراد أن من یکون أکرم عند اللّه یکون أتقى أی الإکرام یورث التقوى کما یقال: المخلصون على خطر عظیم، و الأول أشهر و الثانی أظهر لأن المذکور ثانیا ینبغی أن یکون محمولا على المذکور أولا فی الظاهر فیقال الإکرام للتقی، لکن ذوا العموم فی المشهور هو الأول، یقال ألذ الأطعمة أحلاها أی اللذة بقدر الحلاوة لا أن الحلاوة بقدر اللذة، و هی إثبات لکون التقوى متقدمة على کل فضیلة، فإن قیل التقوى من الأعمال و العلم أشرف، قال النبی صلى اللّه علیه و [آله و] سلم: «لفقیه واحد أشد على الشیطان من ألف عابد» نقول التقوى ثمرة العلم قال اللّه تعالى: إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ [فاطر: 28] فلا تقوى إلا للعالم فالمتقی العالم أتم علمه، و العالم الذی لا یتقی کشجرة لا ثمرة لها، لکن الشجرة المثمرة أشرف من الشجرة التی لا تثمر بل هو حطب، و کذلک العالم الذی لا یتقی حصب جهنم، و أما العابد الذی یفضل اللّه علیه الفقیه فهو الذی لا علم له، و حینئذ لا یکون عنده من خشیة اللّه نصاب کامل، و لعله یعبده مخافة الإلقاء فی النار، فهو کالمکره، أو لدخول الجنة، فهو یعمل کالفاعل له أجرة و یرجع إلى بیته، و المتقی هو العالم باللّه، المواظب لبابه، أی المقرب إلى جنابه عنده یبیت.
[6] . و قوله: «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» فیه تأکید لمضمون الآیة و تلویح إلى أن الذی اختاره الله کرامة للناس کرامة حقیقیة اختارها الله بعلمه و خبرته بخلاف ما اختاره الناس کرامة و شرفا لأنفسهم فإنها وهمیة باطلة فإنها جمیعا من زینة الحیاة الدنیا قال تعالى: «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»: العنکبوت: 64.