1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (13. تدبر)
تدبر
ارتباط با آیات قبل
1) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»
بعضى مفسّران ارتباط این آیه را با آیات قبل این گونه توضیح دادهاند که: چون مسخره و غیبت کردن، برخاسته از روحیّهى خودبرتربینى و تحقیر دیگران است، این آیه [برای زدودن این مانع] مىفرماید: ملاک برترى و کرامت، تقواست، نه جنس و نژاد (تفسیر نور، ج9، ص195)[1].
اما اشکال این تحلیل آن است که توجیهی برای تفاوت سیاقی که رخ داده ندارد: در آیات قبل (و بعد) همگی از خطاب «یا أیها الذین آمنوا» استفاده کرد اما در اینجا یکدفعه خطاب «یا أیها الناس» استفاده شد.
با در نظر گرفتن این نکته، شاید بتوان از بیان فوق این گونه دفاع کرد که درست است که در آیات قبل، دغدغه اصلی تنظیم روابط اجتماعی درون جامعه دینی است؛ اما در این آیه یک قاعده کلیتر که ناظر به عموم جوامع بشری است (و حتی بر روابط بین مومنان و کافران و نیز رابطه جامعه اسلامی و سایر جوامع حاکم است) اشاره میکند که این قاعده مبنایی عام است که روابط درون جامعه دینی و موانعی که در آیات قبل برشمرد هم با اهتمام به همین نکته سامان مییابد؛ اینکه اساسا خداوند از سویی انسانهای مختلف را با اصل و منشأیی واحد آفریده و از سوی دیگر تنوعی را از حیث نژاد و ملیت و نیز از حیث خاندان و خانواده در میان انسانها رقم شده است؛ که هدف از این تنوع این است که شناسایی متقابلی بین این انسانهای متفاوت حاصل شود؛ که این شناسایی متقابل پایه و بنیان تمامی روابطی است که در زندگی مشترک انسانی (چه جوامع دینی و چه غیر آن) باید رقم بخورد؛ و البته مومنان در این شناسایی متقابل مدار ارزشگذاری را تقوای الهی قرار میدهند.
2) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»
با اینکه در این آیه -برخلاف آیات قبل (و بعد) که همگی از خطاب «یا ایها الذین آمنوا» استفاده شده - از خطاب «یا ایها الناس» استفاده شد؛ در عین حال از ضابطه تقوا (که عموما به عنوان ضابطهای برای جامعه دینی قلمداد میشود) برای ارزشگذاری سخن به میان آورد. چرا؟
الف. تقوا در اینجا در معنای مقدم بر دینداری مورد توجه است، همان که مقدمه هدایت شدن و ایمان آوردن میشود، چنانکه فرمود: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ؛ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب: این کتاب که در آن تردیدی نیست مایه هدایت تقواپیشگان است؛ همان کسانی که به غیب ایمان میآورند» (بقره/2-3). یعنی این آیه به یک قاعده کلی که ناظر به عموم جوامع بشری است اشاره میکند که: هدف از این تنوعی که خداوند از حیث نژاد و ملیت و نیز از حیث خاندان و خانواده در میان انسانها رقم زده این است که شناسایی متقابلی بین این انسانهای متفاوت حاصل شود؛ که این شناسایی متقابل، پایه و بنیان تمامی روابطی است که در زندگی مشترک انسانی باید رقم بخورد؛ و البته مدار ارزشگذاری همگان باید تقوا بالمعنی الاعم باشد؛ یعنی بر اساس دستور فطرت عمل کردن و خود را در مسیری که فطرتا خوبی آن را تشخیص میدهند حفظ نمودن. در واقع، با این خطاب به «ناس»، خطابی است که میخواهد یک امر ارشادی (که هر انسانی با مراجعه به فطرت خویش مییابد) را توضیح دهد.
ب. درست است که خطاب را به عموم مردم (نه فقط مومنان) قرار داد؛ اما هدف این بود که آنان را با ارجاع به امری که فطرتا درک میکنند متوجه مسیر صحیح زندگی، که دینداری و در پیش گرفتن تقوای الهی است، بنماید. یعنی ابتدا به عموم مردم تذکر میدهد که به یاد داشته باشید که همه شما خالق واحدی دارند که همهتان را از یک مرد و زن آفریده و همو کسی است که این تنوع نژادها و خاندانها را در میان شما رقم شده است که هدف همه اینها این بود که به شناسایی متقابل اقدام کنید؛ اکنون اگر باب این شناسایی متقابل، و در واقع، باب گفتگوی آزاداندیشانه حقیقتجویانه (و نه تفوقطلبانه) بین شما باز شود حقیقت دین هم برای شما آشکار میگردد و آنگاه درخواهید یافت که معیار ارزشمندی انسانها به منزلتی است که نزد خداوند پیدا میکنند و این منزلت هم بر اساس تقواست.
ج. ...
ناظر به خود آیه
3) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»
انسانها با همه تکثرشان از حیث خلقت و آفرینش ریشه یکسانی دارند: همه از یک مرد و یک زن هستند؛ اما در مقام جعل، تکثری پیدا میکنند از دو حیث شعوب و قبایل، یعنی هم در ابعاد گستردهتری همچون نژاد و ملیت، و هم در ابعاد خُردتری همچون خانواده و خاندان؛ مثلا وقتی به مقایسه خود با همدیگر میپردازیم ابتدا توجهمان به این جلب میشود که مثلا من از نژاد و ملیت فارس هستم و دیگری ترک یا هندی یا ژرمن یا ...؛ بعد داخل همین نژادها و ملیتها که میشویم توجهمان به این جلب میشود ک من از فلان خاندان و خانواده هستم، اما دیگری از خاندان و خانواده دیگر.
آن وحدتی که بین ما برقرار است، وحدتی در متن آفرینش است (با تعبیر «خلقناکم» از آن یاد کرد)- هرچند که در همین مرحله یک تفاوتی در متن خلقت بین ما هست: تفاوت بین مذکر و مونث، که این هم امری عینی است- ؛ ولی آن کثرت، کثرتی ناشی از جعل است، نه کثرتی در متن اولیه آفرینش.
نکته تخصصی انسانشناسی
از مهمترین سوالات حوزه «انسانشناسی» غربی (Anthropology) این است که چرا انسانها با اینکه به لحاظ زیستشناسی نوع واحدی محسوب میشوند، چنین زیستهای کاملا متکثری دارند. ریشه این سوال در آن نگاه داروینیای است که پشتوانه انسانشناسی مدرن قرار گرفته، که انسان موجودی است صرفا در امتداد تکاملی حیوانات؛ و نه چیزی بیش از آن. (قبلا بارها[2] درباره تفکر داروینی در انسانشناسی اشاراتی شد و بیان شد این مقدار از تئوری داروین که ریشه انسان را به تکسلولیها و احتمالا از آن به خاک برمیگرداند، لزوما مشکلی ندارد. آنچه مشکل دارد این است که این سابقه را تنها سابقه وجود آدمی میداند. در حالی که انسان یک سابقه دیگری هم دارد: خداوند متعال علاوه بر اینکه انسان را از خاک آفرید، از روح خود در او دمید، و فرشتگان را هم به سجده کردن بر او واداشت؛ مثلا، ر.ک: جلسه225، تدبر2 https://yekaye.ir/al-baqarah-02-35/). درست است که در حیواناتی که زندگی اجتماعی دارند تنوعی در زندگی مشاهده میشود، اما هرجا تنوعی باشد حتما به لحاظ بیولوژیکی تفاوتی در کار است؛ یعنی درست است که علاوه بر تفاوت بین زندگی اجتماعیِ مثلا زنبور با مورچه، یا میمون با شیر، تفاوتهایی بین خود اینها هم برقرار است؛ مثلا زنبورهای مختلف، انواعی از زندگی اجتماعی دارند که با هم تفاوتهایی دارند؛ اما هر زنبوری که زندگی متفاوتی دارد حتما به لحاظ بیولوژیکی (یعنی در متن خلقتش) نیز متفاوت است؛ اما انسانها با اینکه به لحاظ بیولوژیکی یکسانند اما زندگیهای کاملا متفاوتی دارند. جالبتر اینکه حتی اگر بتوانیم - با اندک تسامحی - از نژاد بینِ مثلا زنبورها سخن بگوییم، این نژاد یک تفاوت بیولوژیکی را رقم زده، که اگر تفاوتی را بین زنبورهای دو نژاد برقرار میکند، این تفاوت قطعی است؛ یعنی اگر تفاوتی بین زندگی دو نژاد از زنبورهای مشاهده میشود، اما بر تمام زنبورهای یک نژاد واحد الگوی زندگی یکسانی حکمفرماست؛ در حالی که در انسانها، هم با نژاد واحد، تفاوت در زندگی مشاهده میشود، و هم با نژادهای متفاوت، وحدت در زندگی مشاهده میگردد.
همه اینها نشان میدهد که این تفاوتی که در انسانها هست صرفا یک امر بیولوژیکی (ناشی از تفاوت در آفرینش و خلقت) نیست؛ بلکه خداوند امر دیگری (جعل و اعتبار) را هم در زندگی انسان وارد کرده است.
در حقیقت، چون زندگی انسانها با اعتبار و جعل گره خورده است این جعل در نظام زندگی انسانی منجر به کثراتی در میان انسانها میشود که جنس این کثرات (شعوب و قبائل) با جنس کثراتی که در یک گونه واحد زیستشناختی وجود دارد نیز متفاوت است.[3]
پس آنچه عرصه حیات انسانی، دو حیثیت درهمتنیده دارد: حیثیت تکوینی در متن آفرینش (که از این جهت با سایر موجودات مشابه است)، و حیثیت اعتباری در نظام جعل (که خاص انسان است)؛
که در هریک از اینها، دو عرصه مورد توجه است:
در اولی (متن آفرینش): یکی وحدت نوعی است که مستقیم بدان اشاره شد (خاستگاه مشترک آفرینش همه انسانها)؛ و دیگری کثرت صنفیِ ناشی از مذکر و مونث بودن در متن آفرینش، که غیر مستقیم مورد توجه قرار گرفت (هم خود خاستگاه، یعنی دو جنس با هم متفاوتند، و هم همه ما که از آن خاستگاه آمدهایم در دو جنس زن و مرد قرار میگیریم)؛
و در حیثیت دوم (نظام جعل و اعتبارات): یکی تکثر گستردهی مربوط به شعوب (نژادها و ملیتها و ...)، و دیگری تکثر جزییتر درون شعوب، یعنی تکثر قبائل (خاندانها و خانوادهها).
پس این آیه:
از سویی، به تفاوت بنیادین انسان با سایر موجودات عالم اشاره میکند: در سایر موجودات (چه سایر موجودات دنیوی مثل حیوانات و ...، و چه موجودات ملکوتی مانند فرشتگان)، تنها عرصهای که در زندگیشان وجود دارد عرصه «خلق» است، اما در انسان عرصه جعل هم وجود دارد، چنانکه در ابتدای آفرینش انسان نیز، با تعبیر «جعل» امتیازی به انسان داد که اساسا او را متفاوت از فرشتگان و همگان قرار داد: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً» (بقره/30). جالب اینجاست که ماده «جعل» در 346 آیه از قرآن آمده که عمده آنها، یا مستقیما ناظر به اقدامی الهی ناظر به انسان و عالم انسانی است، یا ناظر به روابط بین خود انسانها.[4] و وجود همین دو حیثیت (یا به تعبیر دیگر، وجود حیثیت جعل، علاوه بر حیثیت خلق، در انسان) موجب شده است که اساسا علومی که میخواهند درباره زندگی انسانی بحث کنند (= علوم انسانی، علوم اجتماعی) با علومی که درباره سایر موجودات زنده بحث میکنند (علوم زیستشناسی) بشدت متفاوت شوند (چنانکه این هم بر همگان آشکار شده که علوم زیستشناسی که از موجودات زنده صحبت میکنند تفاوت جدی دارند با علوم فیزیک که از جمادات سخن میگویند). بدین ترتیب میتوان گفت پروژه پوزیتیویستها (که میپنداشتند دقیقا همان الگوی فیزیک و زیستشناسی در حوزه علوم انسانی قابل اجراست) دهها سال است که ناکام بودنش بر همگان آشکار گشته است (امروزه در میان پارادایمهای علوم انسانی غربی، پاردایمهای تفسیری و انتقادی و ساختارگرا و برساختگرا، عرصه را بشدت بر پاردایم پوزیتیویستی و رفتارگرا تنگ کرده است). اما عجیب اینجاست که با اینکه این تفاوت ماهوی انسان با سایر جانداران کاملا آشکار گردیده است، اما همچنان در عرصه مباحث «انسانشناسی» (Anthropology) بر شرح داروینی (که منکر تفاوت بنیادین انسان با حیوانات است، و انسان را صرفا گونه خاصی از حیوانات پستاندار، و همخانواده با میمونها قلمداد میکند) اصرار میشود! (تفصیل بحث در مقاله: فطرت به مثابه یک نظریه انسانشناختی رقیب برای علوم انسانی مدرن)
و از سوی دیگر، کارکرد این جعل و تکثر خاص عالم انسانی را بیان میدارد؛ که این کارکرد تعارف است؛ که چون زندگی شما در فضای اعتبارات رقم میخورد «تقوا» را جدی بگیرید (برای حیوانات و فرشتگان تقوا معنا ندارد) و شاید چون در زندگی انسانی حس استخدام و برتریجویی وجود دارد، بلافاصله غیرمستقیم سراغ یک کژکارکرد هم میرود، میفرماید تقوا را مدار برتری خود قرار دهید؛ غیرمستقیم یعنی نه اینکه این تکثر اعتباری محض را معیار برتری ببینید.
و نهایتا هم با آوردن تعبیر «إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ» تاکید میکند که: اینکه انسانها در عین حال که در متن خلقت ریشه واحدی دارند اما به لحاظ جعل الهی از حیث شعوب و قبایل متفاوتند همگی بر اساس علم و خبرویت خداوند بوده است، نه از سر اتفاق و جهش کور طبیعت!
تبصره
شاید تنها امری که در قرآن هم از تعبیر خلق و هم از تعبیر جعل برای آن استفاده شده است «زوجیت» است که ناظر به انسان است؛ البته آنجا که ظاهرا ناظر به زوجیت عمومی است، برای آن هم فقط از تعبیر خلق استفاده شده: «وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى» (لیل/3)؛ اما در جایی که بحث در خصوص زوجیت مربوط به انسان است هم تعبیر خلق آمده و هم تعبیر جعل: «وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى؛ مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى» (نجم/45-46) و «أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى؛ ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى؛ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى» (قیامت/37-39)؛ که این نشان میدهد واقعا جنسیت در انسان، به تبع فطرت خاص انسان، اقتضاءات خاص خود را دارد و امری نیمه تکوینی- نیمه اعتباری است. (تفصیل بحث در مقاله: جنسیت و فطرت؛ گامی به سوی یک «نظریه جنسی» اسلامی)
https://www.souzanchi.ir/sexuality-and-human-nature-a-step-towards-an-islamic-theory-of-sexuality/
4) «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی»
اینکه شما را از مرد و زنی آفریدیم دست کم دو معنا دارد:
الف. مقصود از «ذَکَرٍ وَ أُنْثی» را اشاره به آدم و حوا بدانیم؛ یعنی آیه میخواهد بفرماید ریشه آفرینش همه شما، و به تعبیر دیگر، پدر و مادر همهتان یک مرد و یک زن مشخص است؛ که در این صورت آیه در مقام نفی فخرفروشی به اصل و نسب است؛ یعنی آیه میفرماید همه شما از یک پدر و مادر آفریده شدهاید و آنگاه به شعوب و قبایلی تقسیم شدید، پس برتریای برای شما نسبت به هم نمیماند؛ بلکه هدف از این تنوعی که خدا قرار داده بازشناسی همدیگر است، نه فخرفروشی به اصل و نسب (مجمع البیان، ج9، ص206[5]؛ مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج28، ص112؛ المیزان، ج18، ص326[6]).
ب. مقصود از «ذَکَرٍ وَ أُنْثی» اسم جنس باشد؛ یعنی مطلق مرد و زنانی که پدر و مادر انسانها هستند؛ یعنی آیه میخواهد بفرماید هر فرد شما را از یک پدر و یک مادر خلق کردیم؛ که در این صورت آیه در مقام نفی برتری طبقاتی بین انسانهاست؛ که البته برخی بر این وجه اشکال کردهاند که به قرینه ادامه آن (جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا)، آیه در مقام نفی فخرفروشی به اصل و نسب است؛ و این چه ربطی به اختلاف طبقاتی دارد؟ که میشود چنین پاسخ داد که اختلاف در انساب نیز از مصادیق اختلاف طبقاتی است؛ و همان طور که فخرفروشی به انساب را با استناد به اینکه همگان از یک پدر و مادرند میتوان دفع کرد، از طریق اینکه هر انسانی به دنیا آمده از دو انسان است و همگان در این خصلت مشترکند، نیز میتوان رد نمود (المیزان، ج18، ص326[7]؛ مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج28، ص112[8]).
5) «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا»
در این آیه از یک خلق و یک جعل الهی در انسان سخن گفت؛ و واضح است که اصل، خلقت و آفرینش است و این جعل، فرع بر آن اصل است. هدف از خلقت انسان را در جای دیگر عبودیت معرفی کرد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات/56)؛ و با توجه به اینکه خلق بر جعل تقدم دارد معلوم میشود که چرا معیار برتری انسان، تقوا (تحقق عبودیت) است، نه اصل و نسب و تفاوتهای نژادی و خاندانی (مفاتیح الغیب، ج28، ص113).
6) «... وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ...»
خداوند هدف از این تنوعبخشی به انسانها در قالب نژادها (ملیتها) و خاندانها را حصول «تعارف» معرفی کرد؛ که اگر این تنوع و در پی آن این تعارف (همشناسی) نبود زندگی دنیا سامان نمیگرفت (مجمع البیان، ج9، ص207[9]).
در نکات ادبی توضیح داده شد که «معرفت» متمایز کردنی است که قوامش به بیان خصیصههای آشکار است؛ و «تعارف» حصول متقابلِ این معرفت است؛ پس فلسفه اصلی این تنوعی که خداوند در میان انسانها قرار داده است این است که به شناخت همدیگر به نحو عمیقتر و دقیقتر دست یابند؛ و به تعبیر دیگر، این تنوع بین خویش را به رسمیت بشناسند. به رسمیت شناختن این تنوع، به معنای آن است که از این تنوع برای تقویت پیوندهای انسانی و رشد هرچه بیشتر انسان و جوامع انسانی استفاده کنند؛ و واضح است که این شناخت متقابل تنها و تنها در صورتی امکانپذیر است که باب گفتگوی حقیقتجویانه و حقمدارانه بین اقشار مختلف بشری باز شود و همگان قبول کنند که به قول بزرگمهر حکیم «همه چیز را همگان دانند»، و به تعبیر امیرالمومنین ع، هیچکس نیست هرچند منزلتش عظیم باشد، محتاج به کمک نباشد، و هیچ کس هم نیست که هرچند او را کوچک شمارند، هیچ نیازی به کمک وی نباشد (حدیث15).
البته این «تعارف» اقتضاءاتی دارد که در آیات قبل اشاره شد: اینکه همدیگر را مسخره نکنند؛ نسبت به هم دنبال عیبجویی نباشند؛ برای هم لقب نگذارند؛ به هم بدگمان نباشند؛ اگر گمان بدی هم پیدا کردند به تجسس در کار هم نپردازند؛ و اگر بر بدیای آگاهی یافتند با غیبت کردن آن را نشر ندهند و در یک کلام تقوا داشته باشند؛ شاید به همین جهت است که هم در پایان آیه قبل، که جمعبندی توصیههای دو آیه 11 و 12 بود کلام را با «اتقوا الله» ختم کرد؛ و هم بعد از توصیه به «تعارف» تاکید کرد که همانا برترین شما نزد خدا باتقواترینتان است.
تکمله
آقایان اسلامیتنها و غمامی در کتاب و مقالاتی که ناظر به این موضوع نوشتهاند نشان دادهاند که در خصوص تعامل و ارتباط بین انسانها سه نظریه در دنیای کنونی وجود دارد:
الگوی انگلیسی [آمریکایی] «تطابق» (همسازی)؛ با نظریهپردازانی همچون مید و گادیکانست
الگوی فرانسوی «تعاون» (همکاری)؛ با نظریهپردازانی همچون اشتروس و کاربو
الگوی آلمانی «تحاور» (همگویی، گفتگو)؛ با نظریهپردازانی همچون هابرماس و ویمر
و در قبال اینها میتوان با توجه به همین آیه، نظریه اسلام را نظریه «تعارف» (همشناسی) دانست که اقتضاءات آن و تفاوتهای آن بویژه با نظریه گفتگوی هابرماس را شرح دادهاند. برای تفصیل بحثهای ایشان میتوانید به کتاب همشناسی فرهنگی ویا مقاله "«همشناسی فرهنگی» به مثابه الگوی ارتباطات میان فرهنگی در قرآن؛ رویکردی تطبیقی" (فصلنامه مطالعات فرهنگ - ارتباطات، بهار 1401، شماره 89) مراجعه کنید.
[1] . فخر رازی توضیحی داده که گویی این آیه در مقابل آیات قبلی است:
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ؛ تبیینا لما تقدم و تقریرا له، و ذلک لأن السخریة من الغیر و العیب إن کان بسبب التفاوت فی الدین و الإیمان، فهو جائز لما بینا أن قوله لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً [الحجرات: 12] و قوله وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ [الحجرات: 11] منع من عیب المؤمن و غیبته، و إن لم یکن لذلک السبب فلا یجوز، لأن الناس بعمومهم کفارا کانوا أو مؤمنین یشترکون فیما یفتخر به المفتخر غیر الإیمان و الکفر، و الافتخار إن کان بسبب الغنى، فالکافر قد یکون غنیا، و المؤمن فقیرا و بالعکس، و إن کان بسبب النسب، فالکافر قد یکون نسیبا، و المؤمن قد یکون عبدا أسود و بالعکس، فالناس فیما لیس من الدین و التقوى متساوون متقاربون، و شیء من ذلک لا یؤثر مع عدم التقوى، فإن کل من یتدین بدین یعرف أن من یوافقه فی دینه أشرف ممن یخالفه فیه، و إن کان أرفع نسبا أو أکثر نشبا، فکیف من له الدین الحق و هو فیه راسخ، و کیف یرجح علیه من دونه فیه بسبب غیره (مفاتیح الغیب، ج28، ص112)
[2] . جلسه43، تدبر4 https://yekaye.ir/al-alaq-96-4/
جلسه166، تدبر1 https://yekaye.ir/sad-038-72/
جلسه220، تدبر2 https://yekaye.ir/al-baqare-2-030/
جلسه225، تدبر2 https://yekaye.ir/al-baqarah-02-35/
جلسه226، تدبر5 https://yekaye.ir/al-baqarah-2-36/
جلسه232، تدبر4 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-12/
جلسه239، تدبر1، https://yekaye.ir/al-aaraf-7-19/
جلسه 245، تدبر1 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-25/
جلسه247، تدبرهای1و2 https://yekaye.ir/al-aaraf-7-27/
جلسه266، تدبر4 https://yekaye.ir/al-hegr-15-28/
جلسه269، تدبر1 https://yekaye.ir/al-hegr-15-30/
جلسه965، تدبر4 https://yekaye.ir/review-an-nesa-29-35/
[3] . شاهد بر اینکه در این آیه فراز اول به مرتبه خلقت مشترک با حیوانات اشاره دارد وجود شبیه این تعبیر در آیه «وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً» (فرقان/54) است؛ که به جای آفرینش از ذکر و انثی، همان آفرینش از ماء گذاشته است.
[4] . سایر موارد یا کاربرد تک مفعولی «جعل» است (همانند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ؛ انعام/1) ویا جعل به معنای قرار دادن چیزی در جایی ویا به نحو خاصی است که از محل بحث خارج است:
وَ هُوَ الَّذی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (رعد/3)
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (نمل/61)
وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فیها وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلینَ (فصلت/10)
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (کهف/32)
وَ هُوَ الَّذی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (فرقان/53)
تَبارَکَ الَّذی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فیها سِراجاً وَ قَمَراً مُنیراً (فرقان/61)
وَ جَعَلْنا فیها رَواسِیَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً (مرسلات/27)
همچنین در برخی موارد هم با اینکه مستقیما از جعل برای انسان سخن به میان نیامده اما با قرائن داخلی یا خارجی واضح است که ناظر به انسان است؛ مانند: فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً (انعام/96)، إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (کهف/7)، وَ جَعَلْنا فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فیها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (انبیاء/31)، وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ (انبیاء/32)، ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی قَرارٍ مَکینٍ (مومنون/13)، وَ هُوَ الَّذی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً (فرقان/62)، الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ (فاطر/1)، وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ (حجر/16)، أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ کِفاتاً (مرسلات/25)
شاید تنها موارد زیر است که در خود آیه قرینهای وجود ندارد که ناظر به انسان باشد:
هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً (یونس/5)
فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْس (یونس/24)
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجی سَحاباً ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ (نور/43)
أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ (انبیاء/30)
أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلیلاً (فرقان/45)
اللَّهُ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (روم/48)
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (زمر/21)
ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کَالرَّمیمِ (ذاریات/42)
لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (واقعه/65)
لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْکُرُونَ (واقعه/70)
وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطینِ (ملک/5)
وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً (نوح/16)
اما شاید اگر آیات 6 تا 13 سوره نبأ که این تعبیر چندبار در آن تکرار شده [أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (6) وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً (9) وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً (10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (13)] نگاه کنیم، آنگاه این را (آمدن آیه 13 که ظاهرا نامربوط به انسان است در کنار موارد قبلی که بوضوح مرتبط به انسان است) شاید بتوان قرینه منفصلی گرفت که در موارد فوق هم جعل به نحوی ناظر به انسان بوده است.
[5] . «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى» أی من آدم و حواء و المعنى أنکم متساوون فی النسب لأن کلکم یرجع فی النسب إلى آدم و حواء زجر الله سبحانه عن التفاخر بالأنساب. ثم ذکر سبحانه أنه إنما فرق أنساب الناس لیتعارفوا لا لیتفاخروا فقال «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ».
[6] . ذکر المفسرون أن الآیة مسوقة لنفی التفاخر بالأنساب، و علیه فالمراد بقوله: «مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى» آدم و حواء، و المعنى: أنا خلقناکم من أب و أم تشترکون جمیعا فیهما من غیر فرق بین الأبیض و الأسود و العربی و العجمی و جعلناکم شعوبا و قبائل مختلفة لا لکرامة لبعضکم على بعض بل لأن تتعارفوا فیعرف بعضکم بعضا و یتم بذلک أمرا اجتماعکم فیستقیم مواصلاتکم و معاملاتکم فلو فرض ارتفاع المعرفة من بین أفراد المجتمع انفصم عقد الاجتماع و بادت الإنسانیة فهذا هو الغرض من جعل الشعوب و القبائل لا أن تتفاخروا بالأنساب و تتباهوا بالآباء و الأمهات.
[7] . و قیل: المراد بالذکر و الأنثى مطلق الرجل و المرأة، و الآیة مسوقة لإلغاء مطلق التفاضل بالطبقات کالأبیض و الأسود و العرب و العجم و الغنی و الفقیر و المولى و العبد و الرجل و المرأة، و المعنى: یا أیها الناس إنا خلقناکم من رجل و امرأة فکل واحد منکم إنسان مولود من إنسانین لا تفترقون من هذه الجهة، و الاختلاف الحاصل بالشعوب و القبائل- و هو اختلاف راجع إلى الجعل الإلهی- لیس لکرامة و فضیلة و إنما هو لأن تتعارفوا فیتم بذلک اجتماعکم.
و اعترض علیه بأن الآیة مسوقة لنفی التفاخر بالأنساب و ذمه کما یدل علیه قوله: «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» و ترتب هذا الغرض على هذا الوجه غیر ظاهر، و یمکن أن یناقش فیه أن الاختلاف فی الأنساب من مصادیق الاختلاف الطبقاتی و بناء هذا الوجه على کون الآیة مسوقة لنفی مطلق الاختلاف الطبقاتی و کما یمکن نفی التفاخر بالأنساب و ذمه استنادا إلى أن الأنساب تنتهی إلى آدم و حواء و الناس جمیعا مشترکون فیهما، کذلک یمکن نفیه و ذمه استنادا إلى أن کل إنسان مولود من إنسانین و الناس جمیعا مشترکون فی ذلک.
و الحق أن قوله: «وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ» إن کان ظاهرا فی ذم التفاخر بالأنساب فأول الوجهین أوجه، و إلا فالثانی لکونه أعم و أشمل.