1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (5. نکات ادبی)
أَتْقاکُمْ
ماده «وقی»[1] از معدود کلماتی است که تقریبا هیچ اختلاف نظر جدی درباره اصل آن مشاهده نشد و تحلیل اغلب اهل لغت درباره آن بسیار به هم نزدیک است:
راغب معنای آن را حفظ چیزی از آنچه آن را اذیت میکند یا بدان ضرر میرساند معرفی کرده (مفردات ألفاظ القرآن، ص881)؛ ابن فارس گفته که دلالت دارد بر دفع چیزی از چیزی به وسیله غیر خودش (معجم المقاییس اللغة، ج6، ص131)؛ حسن جبل معنای محوری آن را حفظ از اذیت و ضرر با گرفتن مانعی در ورای خویش معرفی کرده (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1722[2])؛ و مرحوم مصطفوی هم اصل این ماده را حفظ چیزی از خلاف و عصیان در خارج و در مقام عمل دانسته است همان گونه که عفت حفظ نفس از تمایلات و شهوات نفسانیه است. وی توضیح میدهد که تقوی به اختلاف مواردش تفاوت میکند اما جامع همه آنها چیزی است که شخص را از انجام محرمات باز میدارد و نقطه مقابل آن فجور است که درآمدن از حالت اعتدال و جریان طبیعی معروف است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) « أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» (ص/28) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص184[3]).
از کلمات بسیار شایع از این ماده کلمه «تَقْوی» است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ» (بقره/197)، «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هار» (توبه/109)، که به معنای قرار دادن خود در «وقایه»ای نسبت به آن چیزی است که ترس از آن میرود، و به همین مناسبت است که «تقوا» و «ترس از خدا» گاه به جای هم به کار میرود که این از باب لازمه شیء است نه معنای آن؛ و در شرع به معنای حفظ خویش از انجام گناه متداول شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص881[4]). شهید مطهری در گفتارهایی که در شرح جایگاه تقوی در نظام معارف اسلام داشته، تذکر میدهد که با توجه به ریشه معنایی این کلمه، ترجمه آن به «پرهیزگاری» ترجمه مناسبی نیست، چرا که این کلمه معنای گوشهنشینی و عزلت را القا میکند، در حالی که تقوی، قدرتی روحی است که موجب حفظ و کنترل آدمی بر خویش میشود و انسان را از گناه نگه میدارد؛ و نهایتا ترجمه «خودنگهداری» را برای این کلمه پیشنهاد میکنند (دهگفتار، ص18-30). این کلمه در اصل به صورت «وَقْوَى» (مصدر بر وزن «فَعلَی») بوده است که به خاطر فتحه، «و» به «تـ» ابدال شده است. همچنین «تُقَاة» (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، آل عمران/28؛ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، آل عمران/102) که کلمه «تقیه» هم از همین اخذ شده در اصل همانند کلمه «تهمت» بر وزن فُعَلَة (تُقَوَة) بوده که فتحه بر روی واو ثقیل بوده به بدین صورت تبدیل شده است (کتاب العین، ج5، ص239[5]).
این ماده هم به صورت ثلاثی مجرد و هم ثلاثی مزید در قرآن به کار رفته است. در باب ثلاثی مجرد به همان معنای «حفظ و صیانت کردن چیزی از چیزی» است که به صورت دو مفعولی میآید: «قِنا عَذابَ النَّارِ» (بقره/201 و آل عمران/16 و 191)، «جَعَلَ لَکُمْ سَرابیلَ تَقیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابیلَ تَقیکُمْ بَأْسَکُمْ» (نحل/81)، «وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَه» (غافر/9)، «فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا» (غافر/45)، «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» (تحریم/6)؛ که در معدود مواردی در این باب به صورت فعل مجهول هم به کار رفته است: «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/9 و تغابن/16).
اما در ابواب ثلاثی مزید کاربرد بسیار رایج آن در باب افتعال است به صورت «اتَّقى» (که در اصل به صورت «اِوتَقَیَ» بوده و واو در تاء ادغام شده و فتحه آخر کلمه چون بر یاء ثقیل بوده، حذف شده است): «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى» (نجم/32) چون باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) میدهد، به معنای اختیار کردن تقوا و عمل به اقتضای آن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص184[6])، پس «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر سادهتر: تقوی داشته باش: و «اتَّقِ اللَّهَ» (بقره/206؛ احزاب/1و37) یعنی بین خودت و خداوند وقایه و حفاظی قرار بده (معجم المقاییس اللغة، ج6، ص131[7]). فعل مذکور یک مفعولی است که اگر بخواهد مفعول دوم بگیرد نیاز به حرف جر دارد و گفتهاند تعبیر «اتَّقَى فلانٌ بکذا» وقتی است که شخصی چیزی را برای حفظ و نگهداری خویش سپر قرار دهد؛ چنانکه در آیه «أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (زمر/24) گفته شده که دلالت بر شدت عذاب آنان دارد که نشان میدهد تنها چیزی که دارند که خود را از عذاب نگه دارند صورت خویش است! (مفردات ألفاظ القرآن، ص881[8]). البته در مجموع در این ماده معنای نگه داشتن خویش از چیزی لحاظ شده است؛ و برخی تفاوت مهم این ماده و ماده «خشی» را در همین دانستهاند که در خشیت صرف ترس مد نظر است اما در اتقاء اینکه انسان از چیزی که میترسد خود را حفظ کند مورد توجه است (الفروق فی اللغة، ص238[9]).
در قرآن کریم اسم فاعل این ماده (به معنای نگهدارنده و حافظ در مقابل چیزی) هم در باب ثلاثی مجرد (واقی): «لَهُمْ عَذابٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» (رعد/34)، «فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ» (غافر/21) و هم در باب افتعال (متقی): «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ» (بقره/2)، «وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» (زمر/33) به کار رفته است؛ و صیغه مبالغه آن (بر وزن فعیل و در معنای اسم فاعل) هم به صورت «تقیّ» و هم به صورت «وقیّ» در عربی رایج است (کتاب العین، ج5، ص238[10]) که البته در قرآن کریم فقط اولی استفاده شده است: «وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً وَ کانَ تَقِیًّا» (مریم/13)، «قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا» (مریم/18)، «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا» (مریم/63). در تفاوت اینها گفتهاند که مدح مستتر در کلمه «تقی» بیش از کلمه «متقی» است زیرا اولی دلالت بر مبالغه دارد اما دومی یک صفت جاری است؛ [و بر همین منوال به نظر میرسد «متقی» دلالت بر یک صفت مستقر دارد اما «واقی» صرفا ناظر به یک موقعیت خاص است؛ و لذا بار معنایی متقی اقوی از «واقی» است]؛ و در تفاوت این دو با «مومن» هم گفتهاند مدح مستتر در کلمات «تقی» و «متقی» بیش از «مومن» است زیرا مومن به ظاهر حال اطلاق میگردد اما «متقی»بعد از بررسی و تحقیق بر کسی اطلاق میشود (الفروق فی اللغة، ص216[11])؛ و البته به نظر میرسد تفاوت این دو در آن باشد که ایمان ناظر به یک حوزه باور و عمیقتر است که ایمنی برای ذات انسان میآورد؛ اما «تقی» ناظر به حوزه رفتار است که سپری است که ایمنیای در خصوص آثار و اعمال (نه در حوزه ذات) به همراه دارد؛ و از این جهت دو اقدام متفاوت است و از این روست که در قرآن کریم در بسیاری از آیات به هردو در کنار هم توصیه شده است؛ مثلا: «وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَناً قَلیلاً وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ» (بقره/41)، «وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (بقره/103)، «وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ» (آل عمران/179)، «الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ (یونس/63 و یوسف/57 و فصلت/18)؛ هرچند که چنان به هم مرتبطند که گاه مومن حقیقی را همان متقی معرفی کرده وبالعکس؛ مثلا: «اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ» (مائده/57 و 112)، «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّارِ» (ص/28)، «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» (فتح/26)؛ ویا اینها را به جای هم به کار برده است: «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَة» (بقره/212)، «ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق/2)
این ماده همچنین به صورت افعل تفضیل (کسی که تقوای بیشتری دارد) نیز در قرآن کریم به کار رفته است: « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم» (حجرات/13)، «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» (لیل/17)، که درباره اینکه مقصود از «متقیتر» در این آیه اخیر چیست برخی گفتهاند کسی که تقوایی در پیش گیرد که وی را از آتش جهنم حفظ کند از هرکسی که به هر وسیلهای خود را از هر خطر و مهلکهای حفظ میکند حفاظت بیشتری اعمال کرده است (المیزان، ج20، ص306[12])؛ هرچند برخی این را هم مصداقی از همان معنای مبالغه در تقوی دانستهاند (مجمع البیان، ج10، ص761[13]).
این ماده و مشتقات آن 258 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
عَلیمٌ
درباره این کلمه قبلا در آیه 1 بحث شد فقط این فرازش را یادآوری میکنیم که:
«علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار میرود؛ بسیاری از اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانستهاند و آیه «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» (یوسف/76) شاهد بر مدعای خود گرفتهاند؛ در مقابل، مرحوم مصطفوی بر این باور است که این کلمه بخصوص با توجه به اینکه عموما در مورد خداوند به کار رفته [161 مورد در قرآن کریم به کار رفته؛ که جز 8 مورد همگی در مقام توصیف خداوند است] ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است؛ بویژه که صیغه مبالغه دیگری از این ماده به صورت «عَلَّام» (که دلالت بر کثرت علم و احاطه دارد) نیز به کار رفته است: «إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ» (مائده/109 و 116)؛ و بر این اساس اظهار داشته که تفاوت بین «عالم» با «علیم» این است که «عالم» صرف اشاره به برخورداری از «علم» است اما «علیم» ناظر به ثبوت صفت علم و تثبت آن است. اما این نکته اخیرش نیز لزوما مورد قبول عموم اهل لغت نیست، چنانکه عسکری معتقد است که تفاوت «عالم» با «علیم» در آن است که «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» میکند (یعنی در جایی به کار میرود که معلومی در کار باشد) و همواره متعدی است، [مانند «عالِم الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» (انعام/73) هرچند که گاه بدون مفعول هم آمده که چهبسا بتوان گفت به قرینه مفعولش حذف شده است؛ مانند: «إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمینَ» (روم/22)]؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشاندهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته میشود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی میگویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد (که در این صورت، باز موید آن است که علیم، صیغه مبالغه باشد تا صفت مشبهه). در تایید نظر وی میتوان به این نکته اشاره کرد که در قرآن کریم هم کلمه «علیم» یا بدون متعلق آمده، مانند همین آیه «إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ»؛ ویا اگر متعلقی داشته با حرف «ب» بوده است، مثلا: «هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ» (بقره/29) «وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ» (بقره/95) «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ» (بقره/283)؛ هرچند که گاه «عالم» هم با حرف اضافه «ب» میآید مانند: «وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ» (انبیاء/51) «وَ کُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عالِمینَ» (انبیاء/81).
به نظر میرسد در آیه حاضر (آیه1) نیز صیغه مبالغه بودن کلمه «علیم» تناسب بیشتری با سیاق آیه داشته باشد تا صفت مشبهه؛ و البته از باب استفاده از یک لفظ در چند معنا بعید نیست که در کاربردهای قرآنی «علیم» به هر دو وجه (صیغه مبالغه و صفت مشبهه) عنایت بوده باشد.
جلسه 1066 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-01/
خَبیرٌ
درباره ماده «خبر» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که در اصل در دو معنی به کار میرود یکی در معنای علم و دیگری در معنای نرمی و سستی، چنانکه به کشاورزی که زمین را شخم میزند هم «خبیر» گویند چون زمین را نرم و آماده رویش گیاه میکند. اما اغلب این دو معنا را به یک معنا برگردانده و گفتهاند علمی است که با اطلاع و احاطه دقیق باشد و به کنه معلومات پی ببرد؛ و کشاورز شخمزننده را هم از این جهت خبیر گفتهاند که به زوایای پنهان مزرعهاش کاملا احاطه دارد و هنگام کار همه چیز را تحت نظر قرار میدهد.
بدین ترتیب «خُبْر» و «خِبْرَةً» مصدر این ماده و به معنای خبردار شدن است و در آیه «قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً» (کهف/91) آن را به معنای علم و معرفت دقیق به حساب آوردهاند.
«خَبَر» را به معنای وسیله اطلاع و رسیدن به علم دانستهاند: «سَآتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ؛ نمل/7) به معنای این است که بتوانم علم و اطلاعی در این زمینه پیدا کنم.
«خبیر» اسم فاعل و یا صفت مشبهه از این ماده است و کاربرد آن در مورد خداوند به معنای کسی است که علم به باطن و حقایق امور دارد و البته برخی این احتمال را هم مطرح کردهاند که شاید «خبیر» در مورد خدا به معنای «مُخبِر:خبر دهنده» باشد.
جلسه 524 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-34/
[1] . این ماده در جلسه 135 http://yekaye.ir/ash-shams-091-08/ و جلسه 420 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-1/ به اختصار توضیح داده شده بود که اکنون تکمیل شد.
[2] . حفظ من الأذی أو الضرر باتخاذ حاجز دونه.
[3]. أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو حفظ الشیء عن الخلاف و العصیان فی الخارج و فی مقام العمل، کما أنّ العفّة حفظ النفس عن تمایلاته و شهواته النفسانیّة. و التقوى تختلف خصوصیّاته باختلاف الموارد، و الجامع هو صیانة الشیء عن المحرّمات الشرعیّة و العقلیّة، و التوجّه الى الحقّ و الى تطهیر العمل و الى الجریان الطبیعىّ المعروف. و یقابله الفجور: و هو انشقاق حالة الاعتدال و الجریان الطبیعىّ المعروف و خروج أمر مخالف یوجب فسقا و طغیانا. قال تعالى:. وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها .... فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها- 91/ 8. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ- 38/ 28 فهذه المقابلة تدلّ على أنّ التقوى خلاف الفجور و ظهور الفسق. فالوقایة الطبیعیّة: کما فی:. فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا- 40/ 45. وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ- 16/ 81. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً- 66/ 6. وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ- 52/ 18 فیراد وقایة النفس عمّا لا یلائمه من سوء الخیانة و المکر، و من الشدّة المواجهة و الحرّ و البرد، و من النار و العذاب. فهذه کلّها من مصادیق مطلق مفهوم التقوى. . وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ- 56/ 9 و حفظ النفس عن الشحّ و هو البخل الشدید: عبارة عن حفظه فی مقام العمل و الاظهار.
[4] . الْوِقَایَةُ: حفظُ الشیءِ ممّا یؤذیه و یضرّه. یقال: وَقَیْتُ الشیءَ أَقِیهِ وِقَایَةً و وِقَاءً. قال تعالى: فَوَقاهُمُ اللَّهُ [الإنسان/ 11]، وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ [الدخان/ 56]، وَ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ [الرعد/ 34]، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا واقٍ [الرعد/ 37]، قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً [التحریم/ 6] و التَّقْوَى جعل النّفس فی وِقَایَةٍ مما یخاف، هذا تحقیقه، ثمّ یسمّى الخوف تارة تَقْوًى، و التَّقْوَى خوفاً حسب تسمیة مقتضى الشیء بمقتضیه و المقتضی بمقتضاه، و صار التَّقْوَى فی تعارف الشّرع حفظ النّفس عمّا یؤثم، و ذلک بترک المحظور، و یتمّ ذلک بترک بعض المباحات لما رُوِیَ: «الْحَلَالُ بَیِّنٌ، وَ الْحَرَامُ بَیِّنٌ، وَ مَنْ رَتَعَ حَوْلَ الْحُمَّى فَحَقِیقٌ أَنْ یَقَعَ فِیهِ». قال اللّه تعالى: فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ [الأعراف/ 35]، إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا [النحل/ 128]، وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً [الزمر/ 73] و لجعل التَّقْوَى منازل قال: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ [البقرة/ 281]، و اتَّقُوا رَبَّکُمُ [النساء/ 1]، وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ [النور/ 52]، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ [النساء/ 1]، اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ [آل عمران/ 102]. و تخصیص کلّ واحد من هذه الألفاظ له ما بعد هذا الکتاب.
[5] . و التَّقْوَى فی الأصل: وَقْوَى، فعلى، من وَقَیْتُ، فلما فتحت أبدلت تاء فترکت فی تصریف الفعل، فی التُّقَى و التَّقْوَى، و التُّقَاة و التَّقِیَّة، و إنما التُّقَاةُ على فُعَلَة، مثل تهمة و تکأة، و لکن خففت فلین ألفها، [و التُّقَاةُ جمع، و تجمع على] تُقِیّ، کما أن الأباة [تجمع على] أبی. و سرج وَاقٍ، غیر معقر، بین الوِقَاءِ، و ما أَوْقَاهُ. و فرس وَاقٍ، إذا کان ظالعا وَقَى یَقِی وَقْیاً، أی ظلع. قال: «تَقِی خیلهم تحت العجاج، و لا ترى / نعالهم فی هیکل الرحل تنقب».
[6] . و الاتّقاء: افتعال و یدلّ على اختیار التقوى و العمل بمقتضاه. فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ- 7/ 35
. لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا- 5/ 92 یذکر فی هذه الآیة الکریمة ثلاث مراحل للتقوى:
1- اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ: یراد الاتّقاء (حفظ النفس عن الخلاف) فی مورد- الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، و الاتّقاء فی ذلک المورد أعمّ من حفظ النفس من جهة الأعمال و الأخلاق، فیشمل المرتبتین الاولى و الثانیة من مراحل السلوک.
2- ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا: یراد الاتّقاء فی المرتبة الثالثة من مراحل السلوک، و هی المجاهدة فی رفع الأنانیّة و الوصول الى مقام الفناء فی قبال عظمة الحقّ المتعال. و قد عبّر عنها بحفظ النفس عن ظهور المیل و التوجّه الى النفس أى محو الأنانیّة مع إدامة الایمان.
3- ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا: و هذا هو الاتّقاء فی المرتبة الرابعة، أى حفظ النفس عن الخلاف فی المرحلة الرابعة من السلوک، و هی التهیّؤ فی الخدمة، و الاستعداد للعمل بالوظائف الإلهیّة فی الجامعة. و المراد من الإحسان هو هذا العمل و الخدمة و الإرشاد فی الاجتماع. و عبّر فی هذه المرتبة بالاتّقاء مقارنا بالإحسان الى الخلق: فانّها مرحلة السفر من اللّه تعالى الى الخلق، و یلاحظ فیها التوجّه الى الإرشاد و الخدمة على ما تقتضی الوظائف و التکالیف الإلهیّة. بخلاف المراحل السابقة الملحوظ فیها الایمان و التوجّه الخالص. و لا یخفى أنّ هذه المراحل الأربع مع ضمیمة مرحلة أوّلیّة بالاعتقاد و التوجّه الى المبدإ و المعاد، و التمایل عن الدنیا و المادّة: تکون خمس مراحل، کما أشرنا الیها فی مطاوى الکتاب. راجع النزع.و الطعام أعمّ من المادّىّ و المعنوىّ.فظهر أنّ الاتّقاء یلازم للمؤمن من ابتداء ظهور الایمان الى البلوغ بکماله،فی کلّ مرتبة باقتضاء تلک المرتبة، فانّ حفظ النفس إمّا من العذاب و النار، و إمّا من سخط اللّه و خلافه تعالى، أو من البعد و المحجوبیّة و فی اللّه و للّه عزّ و جلّ. و کما أنّ الاتّقاء من الشرور و الآفات المواجهة المادّیّة، لازم لکلّ أحد: کذلک الاتّقاء من أنحاء الضرر و المضیقة و العذاب الروحانیّة. و یتعیّن المراد من أقسام الاتّقاء بالقرائن الحالیّة و المقالیّة و المقامیّة، کما إذا کان الکلام فی مورد المؤمن و فی حقّه، أو مرتبطا بالأمور الروحانیّة، أو یذکر له آثار و عواقب معنویّة.
. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ- 65/ 2. وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً- 65/ 4 فالتقوى أوّل مرحلة فی مقام السیر الى اللّه تعالى، و بتحقّقه یرتفع الموانع، و یوجد الاقتضاء للعمل الصالح فی أىّ مرتبة کانت.
. وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ- 2/ 197 و على هذا کان أهمّ دعوة الأنبیاء و أوّل إرشادهم هو التقوى، کما قال تعالى:. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ- 26/ 106. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ- 26/ 124. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ- 26/ 142. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ- 26/ 161. إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ- 26/ 177. وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ- 37/ 124. وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ- 28/ 83.
[7] . الواو و القاف و الیاء: کلمةٌ واحدة تدلُّ على دَفْعِ شىءٍ عن شىءٍ بغیره. و وقیْتُه أَقِیه وَقْیاً. و الوِقایة: ما یقى الشَّىء. و اتَّقِ اللَّهَ: توَقَّهُ، أى اجعل بینَک و بینه کالوِقایة. قال النَّبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «اتَّقُوا النّارَ و لو بِشقِّ تَمرة». و کأنَّه أراد: اجعلوها وقایةً بینکم و بینها. و مما شذَّ عن الباب الوَقْىُ، قالوا: هو الظَّلْع الیَسیر.
[8] . و یقال: اتَّقَى فلانٌ بکذا: إذا جعله وِقَایَةً لنفسه، و قوله: أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ [الزمر/ 24] تنبیه على شدّة ما ینالهم، و أنّ أجدر شیء یَتَّقُونَ به من العذاب یوم القیامة هو وجوههم، فصار ذلک کقوله: وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ [إبراهیم/ 50]، یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ [القمر/ 48].
[9] . (الفرق) بین الاتقاء و الخشیة: أن فی الاتقاء معنى الاحتراس مما یخاف و لیس ذلک فی الخشیة.
[10] . و کل ما وَقَى شیئا فهو وِقَاءٌ له و وِقَایَةٌ، تقول: تَوَقَّ اللهَ یا هذا، و من عصى الله لم تَقِهِ منه وَاقِیَةٌ إلا بإحداث توبة. و رجل تَقِیٌّ وَقِیٌّ بمعنى.
[11] . (الفرق) بین التقی و المتقی، و المؤمن: أن الصفة بالتقی أمدح من الصفة بالمتقی لأنه عدل عن الصفة الجاریة على الفعل للمبالغة، و المتقی أمدح من المؤمن لأن المؤمن یطلق بظاهر الحال و المتقی لا یطلق الا بعد الخبرة و هذا من جهة الشریعة و الأول من جهة دلالة اللغة، و الایمان نقیض الکفر و الفسق جمیعا لأنه لا یجوز أن یکون الفعل ایمانا فسقا کما لا یجوز أن یکون ایمانا کفرا الا أن یقابل النقیض فی اللفظ بین الایمان و الکفر أظهر.
[12] . قوله تعالى: «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّى وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى» التجنیب التبعید، و ضمیر «سَیُجَنَّبُهَا» للنار، و المعنى سیبعد عن النار الأتقى. و المراد بالأتقى من هو أتقى من غیره ممن یتقی المخاطر فهناک من یتقی ضیعة النفوس کالموت و القتل و من یتقی فساد الأموال و من یتقی العدم و الفقر فیمسک عن بذل المال و هکذا و منهم من یتقی الله فیبذل المال، و أتقى هؤلاء الطوائف من یتقی الله فیبذل المال لوجهه و إن شئت فقل یتقی خسران الآخرة فیتزکى بالإعطاء. فالمفضل علیه للأتقى هو من لا یتقی بإعطاء المال و إن اتقى سائر المخاطر الدنیویة أو اتقى الله بسائر الأعمال الصالحة. فالآیة عامة بحسب مدلولها غیر خاصة و یدل علیه توصیف الأتقى بقوله: «الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ» إلخ و هو وصف عام و کذا ما یتلوه، و لا ینافی ذلک کون الآیات أو جمیع السورة نازلة لسبب خاص کما ورد فی أسباب النزول.
و أما إطلاق المفضل علیه بحیث یشمل جمیع الناس من طالح أو صالح و لازمه انحصار المفضل فی واحد مطلقا أو واحد فی کل عصر، و یکون المعنى و سیجنبها من هو أتقى الناس کلهم و کذا المعنى فی نظیره: لا یصلاها إلا أشقى الناس کلهم فلا یساعد علیه سیاق آیات صدر السورة، و کذا الإنذار العام الذی فی قوله: «فَأَنْذَرْتُکُمْ ناراً تَلَظَّى» فلا معنى لأن یقال: أنذرتکم جمیعا نارا لا یخلد فیها إلا واحد منکم جمیعا و لا ینجو منها إلا واحد منکم جمیعا.
[13] . «وَ سَیُجَنَّبُهَا» أی سیجنب النار و یجعل منها على جانب «الْأَتْقَى» المبالغ فی التقوی.