سفارش تبلیغ
صبا ویژن

865) سوره هود (11) آیه 78 وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْه

 بسم الله الرحمن الرحیم

865) سوره هود (11) آیه 78

وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتی‏ هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فی‏ ضَیْفی‏ أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشیدٌ

25 ربیع‌الثانی 1447

ترجمه

و قومش نزدش آمدند در حالی که به سویش هل داده می‌شدند و پیش از آن نیز کارهای زشت انجام می‌دادند؛ گفت: ای قوم من! اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزه‌ترند؛ پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا در مورد میهمانانم شرمنده و سرشکسته مسازید؛ آیا از شما مرد رشیدی [رشدیافته‌ای]  نیست؟!

 

اختلاف قرائت[1] 

أَطْهَر

در اغلب قرائات کلمه «أطهر» به صورت مرفوع قرائت شده، که در این صورت:

یا خبر است برای «هُنِ»، که در این صورت دو جمله مبتدا و خبر پیاپی داریم. یکی «هولاء بناتی» و دومی «هن اطهر لکم»: اینان دخترانم هستند؛ آنان برای شما پاک‌ترند.

یا خبر است برای «هولاء» و آنگاه «بناتی» بدل یا عطف بیان است برای «هولاء» و «هن» هم ضمیر فصل می‌شود: اینان، دخترانم، چنین‌اند که برای شما پاک‌ترند.

اما در برخی قرائات کمتر مشهور (قرائت حسن، زید بن علی، عیسى بن عمر، سعید بن جبیر، محمد بن مروان السدی، عبدالملک بن مروان، مروان بن الحکم، ابن ابی اسحاق، سدوسی) به صورت منصوب (أطهَرَ) قرائت شده است که در این صورت ظاهرا «حال» محسوب می‌شود؛ آنگاه درباره عبارت ماقبلش چند گونه اعراب برایش مطرح شده است[2]:

«هولاء» مبتداست و عبارت «بناتی هن» یک جمله مرکب از مبتدا و خبر است که این جمله، خبر برای «هولاء» شده است: اینان، همانهایند که دختران من‌اند، در حالی که برای شما پاک‌ترند. (نظر مبرد)

دو جمله مبتدا و خبر پیاپی داریم؛ اما بدین صورت که یکی «هولاء بناتی» است و دومی «هن لکم»؛ یعنی «لکم» خبر برای «هن» می‌شود.

«هولاء بناتی» مبتداو خبر است و «هن» ضمیر فصل است و «اطهر» به عنوان حال، بعد از آن آمده است (که بر این تحلیل اشکال شده که ضمیر فصل نمی تواند بین اجزای یک جمله قرار بگیرد ولی برخی این را مجاز دانسته‌اند.)

(البحر المحیط، ج‏6، ص187)[3]

نکات ادبی

یُهْرَعُونَ

ماده «هرع» در اصل دلالت دارد بر حرکت و اضطراب؛ چنانکه به آدم احمق به خاطر اضطراب در رای و نظرش «هیرع» گویند و به به خون یا اشک جاری شده «هَرِع» گفته می‌شود. (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص47) برخی معنای این کلمه «سوق دادن» (راندن) با شدت (کتاب العین، ج‏1، ص105)‌ ویا شتاب در راه رفتن که با هلهله کردن همراه باشد (مجمع البیان، ج‏5، ص278) ویا سوق دادن (راندن)ی که با ترساندن و زور همراه باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص840) معرفی کرده‌اند. وبا توجه به این قیود، برخی اصل این ماده را سرعت در حرکت، که با اضطراب و تدافع (دفع کردن متقابل) همراه باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص252) دانسته‌اند. با این توضیحات، شاید «هل دادن» معادل فارسی مناسبی برای این کلمه باشد.

ماده «هرع» تنها دو بار در قرآن کریم به کار رفته است. (مورد دیگر: إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّینَ؛ فَهُمْ عَلى‏ آثارِهِمْ یُهْرَعُونَ؛ صافات/70-71)

أَطْهَر

قبلا بیان شد که ماده «طهر» به معنای پاکی و پاکیزگی و زوال پلیدی، و نقطه مقابل «نجس» و «قذر» (= پلیدی) می‌باشد؛ و شامل پاکی از هرگونه آلودگی مادی و معنوی است، چنانکه برای پاکی از نجاست، پلیدی‌ها، حیض، جنابت، نیت‌ها و عقاید فاسد و اخلاق رذیله به کار می‌رود. بدین ترتیب، تفاوت «طهارت» با «نظافت» (که در فارسی هر دو را پاکیزگی ترجمه می‌کنیم) در این است که طهارت هم در امور جسمانی و هم در امور معنوی به کار می‌رود اما نظافت عمدتا ناظر به امور ظاهری (بدن و لباس و ...) می‌باشد.

جلسه 853  http://yekaye.ir/al-aaraf-7-82/

اغلب مفسران در این آیه توضیح داده‌اند که اگرچه در اینجا از صیغه افعل تفضیل استفاده شده، اما معنایش مقایسه‌ای نیست که حدی از «طهارت» را برای حالت قبل باقی بگذارد (این از آن پاکیزه‌تر است، پس آن هم مقداری پاک است!)؛ بلکه این تعبیر برای صرفِ مشتمل بودن این کار بر «طهارت» و ارحجیت کار طاهر بر کار پلید است، چرا که قرآن صریحا این کار آنان را «فاحشة» خواند (اعراف/80 و عنکبوت/28) و صریحا در جای دیگر بر اینکه «فاحشه» کاملا امری زشت و ناصواب است «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا» (إسراء/32) و نه‌تنها نباید آن را انجام داد، بلکه بدان نزدیک هم نباید شد «وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» (أنعام/151) تاکید فرمود.

در واقع، تعبیری که در این آیه آمده، شبیه آنجایی است که می‌گوییم این برای تو بهتر است، اما «بهتر» به معنای «خوب» در برابر «بد» است، نه معنای «خوب‌تر» در مقابل «خوب»؛ و در قرآن نیز این گونه تعبیر زیاد به کار رفته است؛ مثلا: «ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ» (جمعة/11) ویا «وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ» (نساء/128) (المیزان، ج‏10، ص339)

تُخْزُونِ

این کلمه را غالبا از ماده «خزی» - و نه «خزو»[4] - دانسته‌اند. برخی برای این ماده در اصل دو معنای متغایر دانسته‌اند: یکی ادب کردن و سیاست نمودن؛ و دیگری دور کردن و راندن؛ و معنای «خجالت کشیدن (استحیاء) از کار زشت خویش» را - که یکی از معانی رایج این کلمه است (کتاب العین، ج‏4، ص291) - به همین معنای دوم برگردانده‌اند با این توضیح که کسی که از کار بد خود حجالت می‌کشد، از شرم از دیگران دوری می‌گزیند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص179) که به نظر می‌رسد تفکیک معنای اول از دوم توجیه چندانی ندارد و آن را هم به همین معنای دوم می‌توان برگرداند.

اما برخی همان معنای خجالت و سرافکندگی را محور قرار داده و معنای اصلی این ماده را «سرشکستگی‌ای که بر شخص، از جانب عمل خویش یا دیگران وارد می‌شود» (مفردات ألفاظ القرآن، ص281) وبه تعبیر دیگر، «حالتی که بعد از یک ابتلای شدید و نزول بلا و عذاب و مانند آن بر شخص عارض می‌شود که وی را متاثر و متحیر می‌سازد» دانسته‌اند، چنانکه خداوند وضعیت «خِزی» را برای کسانی که در دنیا (ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ؛ بقره/114) یا آخرت (إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَه؛ آل عمران/194) به عذاب گرفتار آمده‌اند برمی‌شمرد‌ و توضیح داده‌اند که معانی‌ای همچون ذلت، خواری (هوان)، فضاحت، بدی و حیا، از لازمه‌های این معنا هستند نه خود معنا، و شاهدش هم این است که در آیات متعددی اینها را جدای از هم و در کنار ذکر کرده است: «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى» (طه/134) ، «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ» (نحل/27) و «فَلا تَفْضَحُونِ .... وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ‏» (حجر/68-69) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص49)

این ماده وقتی به باب افعال می‌رود متعدی می‌شود و به معنای خوار و سرشکسته و شرمنده کردن دیگری می‌باشد: «رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ‏» (آل‌عمران/192) «مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیه» (هود/39) «وَ لا تُخْزِنا یَوْمَ الْقِیامَةِ» (آل عمران/194) «وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ‏» (حشر/5)

در این آیه، برخی گفته‌اند تعبیر «تخزون» می‌تواند از «خِزی» به معنای فضاحت و بی‌آبرویی باشد ویا از «خزایة» ‌به معنای «استحیاء» و خجالت کشیدن؛ و هر دو محتمل است، چرا که خوار و بی‌آبرو کردن میهمان یک شخص، موجب شرمندگی و خجالت کشیدن میزبان می‌شود. (البحر المحیط، ج‏6، ص188)

همچنین درباره تفاوت «خزی» (خواری) با «ذلت» برخی گفته‌اند که «خزی» ذلتی است که همراه با مفتضح و بی‌آبرو شدن باشد، یعنی خوار و زبون شدنی است که به زشتی عمل خود وی نیز ارتباط دارد، اما «ذلت» لزوما این گونه نیست. (الفروق فی اللغة، ص244)

(درباره تفاوت واژه‌های «ذلت» ، «تواضع» ، «صغار» (کوچکی و حقارت)، «خزی» (خواری) و «خضوع» قبلا توضیحاتی گذشت: جلسه 822  http://yekaye.ir/ya-seen-36-72/ )[5]

ماده «خزی» و مشتقات آن 26 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

رَشیدٌ

قبلا بیان شد که ماده «رشد» در اصل بر «استقامت در راه» دلالت دارد و به نحوی مشتمل بر معنای «هدایت شدن به سوی خیر و صلاح» می‌باشد.

مصدر این ماده در حالت ثلاثی مجرد هم به صورت «رُشْد» (مثلا: تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً، کهف/66؛ وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ، ابراهیم/51) و «رَشَاد» (سَبیلَ الرَّشادِ؛ غافر/29 و 38) آمده که از فعل «رَشَدَ یَرْشُدُ» می‌باشد (لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ، بقره/186)؛ و هم به صورت «رَشَد» (فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً، جن/14؛ لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً، جن/21) که آن را از فعل «رَشِدَ یَرْشَدُ» دانسته‌اند؛ اما اینکه تفاوت این دو در چیست بین اهل لغت اختلاف است:

برخی «رُشد» را نقطه مقابل «غیّ»، و «رَشَد» را نقطه مقابل «ضلالت» دانسته‌اند؛

برخی احتمال داده‌اند که «رَشَد» اخص از «رُشد» است؛ «رُشد» درباره امور دنیوی و اخروی باشد اما «رَشَد» تنها در امور اخروی باشد؛

برخی بر این باورند که «رُشد» دلالت بر وقوع و بهره‌مندی از مطلق معنای رشد می‌کند؛ اما «رَشَد» دلالت بر وضعیتی متحول که شخص در معرض رشد قرار گرفته است؛ و «رشاد» هم دلالت بر استمرار رشد دارد؛

و نهایتا برخی هم معتقدند که «رُشْد» استقامت در دین است؛ اما «رَشَد» همان صلاح است.

درباره دو کلمه «راشِد» (أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ؛ حجرات/7) و «رَشِید» (إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلیمُ الرَّشیدُ؛ هود/87) (که هر دو معنای اسم فاعل دارد: کسی که رشد کرده است) برخی گفته‌اند که بر هر دو مورد فوق اطلاق می‌شود؛ اما برخی بر این باورند که اولی دلالت بر حدوث و عارض شدن رشد دارد، اما دومی دلالت بر ثبوت و استمرار رشد در شخص.

اگرچه معنای «رشد» به «هدایت» بسیار نزدیک است اما تفاوت ظریفی هم با هم دارند و آن این است که «ارشاد به چیزی» به معنای «راه به سوی آن را نشان دادن» است؛ اما «اهتداء» امکان و زمینه وصول به آن چیز را عملا مهیا نمودن است.

جلسه 591 http://yekaye.ir/al-kahf-18-10/

«رشید» در این آیه هم می‌تواند به معنای اسم مفعول باشد یعنی «رشد یافته»، (کسی که به رشد رسیده و دنبال کار حرام نمی‌رود و نهی از منکر می‌کند) و می‌تواند اسم فاعل باشد یعنی «رشد دهنده» (کسی که هدایتگر باشد و در هدایتگری و رشد دادن به من کمک کند) (مجمع‌البیان، ج5، ص280)

حدیث

1) در بحث از آیه قبل، حدیثی از امام صادق ع درباره آمدن فرشتگان به نزد لوط و آنچه رخ داد، گذشت. (حدیث1) این حدیث را راوندی با اندک تفاوتی، و تتمه‌ای متفاوت، چنین روایت کرده است:

هنگامی که آن فرشتگان برای هلاک کردن قوم لوط آمدند، رفتند تا به لوط رسیدند در حالی که او در مزرعه‌اش در نزدیک شهر بود. بر او سلام گفتند. هنگامی که او آنان را در آن شکل و شمایل نیکو با پیراهن‌های سفید و عمامه‌های سفید دید به آنان فرمود: منزل؟!

گفتند: بله.

پس پیشاپیش آنان حرکت کرد و دنبالش راه افتادند، اما از اینکه منزل را بدانان تعارف کرده بود پشیمان شد! پس بدانان رو کرد و گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!

و خداوند به جبرئیل گفته بود آنان را گرفتار عذاب مکن تا اینکه سه بار علیه آنان شهادت دهد. پس جبرئیل گفت: این یکی.

سپس مدتی رفتند. دوباره گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!

جبرئیل گفت: این دوتا.

دوباره رفتند تا به شهر رسیدند. بدانان رو کرد و گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!

جبرئیل گفت: این هم سه بار.

سپس وی داخل شد و آنان نیز همراه او به منزلش داخل شدند. پس هنگامی که همسرش آنان را دید، آنان را در شکل و شمایی نیکو یافت؛ پس به پشت بام رفت و سوتی زد؛ اما نشنیدند؛ پس آتشی برافروخت. چون آتش را دیدند روی آوردند «در حالی که به سویش هل داده می‌شدند» (هود/78) تا به درب منزل رسیدند.

لوط گفت «تقوای الهی پیشه کنید و مرا در مورد میهمانانم شرمنده و سرشکسته مسازید» (هود/78) اما بر او هجوم آورده با او درگیر شدند تا به منزلش وارد گشتند.

پس جبرئیل صدا زد: لوط! رهایشان کن تا وارد شوند!

پس وارد شدند و جبرئیل با دو انگشتش اشاره‌ای کرد و این همان سخن خداوند است که «پس دیدگان آنان را محو کردیم» (قمر/37).

سپس جبرئیل گفت: «همانا ما فرستادگان پروردگارت هستیم» (هود/81)

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص120

عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ص قَالَ:

لَمَّا جَاءَتِ الْمَلَائِکَةُ ع فِی هَلَاکِ قَوْمِ لُوطٍ مَضَوْا حَتَّى أَتَوْا لُوطاً وَ هُوَ فِی زِرَاعَةٍ لَهُ قُرْبَ الْمَدِینَةِ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ. فَلَمَّا رَآهُمْ رَأَى هَیْئَةً حَسَنَةً وَ عَلَیْهِمْ ثِیَابٌ بِیضٌ وَ عَمَائِمُ بِیضٌ، فَقَالَ لَهُمُ الْمَنْزِلَ؟

قَالُوا نَعَمْ.

فَتَقَدَّمَهُمْ وَ مَشَوْا خَلْفَهُ، فَنَدِمَ عَلَى عَرْضِهِ عَلَیْهِمُ الْمَنْزِلَ؛ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ: إِنَّکُمْ تَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ.

وَ کَانَ جَبْرَئِیلُ قَالَ اللَّهُ لَهُ لَا تُعَذِّبْهُمْ حَتَّى تُشْهِدَ عَلَیْهِمْ ثَلَاثَ شَهَادَاتٍ؛ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هَذِهِ وَاحِدَةٌ.

ثُمَّ مَشَى سَاعَةً فَقَالَ: إِنَّکُمْ تَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ.

فَقَالَ هَذِهِ ثِنْتَانِ.

ثُمَّ مَشَى، فَلَمَّا بَلَغَ الْمَدِینَةَ الْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ: إِنَّکُمْ تَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ.

فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هَذِهِ ثَلَاثٌ.

ثُمَّ دَخَلَ وَ دَخَلُوا مَعَهُ مَنْزِلَهُ. فَلَمَّا أَبْصَرَتْ‏  بِهِمُ امْرَأَتُهُ أَبْصَرَتْ هَیْئَةً حَسَنَةً، فَصَعِدَتْ فَوْقَ السَّطْحِ، فَصَفَقَتْ، فَلَمْ یَسْمَعُوا؛ فَدَخَّنَتْ. فَلَمَّا رَأَوُا الدُّخَانَ أَقْبَلُوا «یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ» حَتَّى وَقَفُوا بِالْبَابِ.

فَقَالَ لُوطٌ «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی» ثُمَّ کَابَرُوهُ حَتَّى دَخَلُوا عَلَیْهِ.

قَالَ فَصَاحَ جَبْرَئِیلُ: یَا لُوطُ دَعْهُمْ یَدْخُلُوا.

قَالَ فَدَخَلُوا فَأَهْوَى جَبْرَئِیلُ إِصْبَعَیْهِ‏  وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ «فَطَمَسْنا أَعْیُنَهُمْ‏»

ثُمَّ قَالَ جَبْرَئِیلُ‏ «إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ‏.»

 

2) از امام صادق ع روایتی (حدیث 2) در آیه قبل گذشت. در ادامه‌اش آمده است:

و خیانت زن لوط این بود که هنگامی که در روز میهمانی می‌آمد دودی برپا می کرد و هنگامی که میهمان شبانه بر انان وارد می‌شد آتشی برمی‌افروخت تا قوم بدانند که آنان میهمان دارند.

و چون آن شب شد بیرون رفت و در دستش چراغی بود گویی که قصد دارد برود چراغ را روشن کند، و به جماعتی از قوم و خویش خود رسید و آنان را از زیبایی و حُسن آنان آگاه کرد.

لوط متوجه شد؛ پس درب را قفل کرد و او را در گوشه‌ای از خانه محبوس نمود؛ اما آن فاسقان شتابان و به نحوی که همدیگر را هل می‌دادند از هر سمت و سویی به سوی منزل آنان به راه افتادند و سر و صدا می‌کردند تا به درب خانه لوط رسیدند. پس او را به اضطراب درآوردند؛ و این همان سخن خداوند متعال است که فرمود «و قومش نزدش آمدند در حالی که به سویش هل داده می‌شدند» یعنی شتابان به سویش می‌آمدند «و پیش از آن نیز کارهای زشت انجام می‌دادند؛» پس لوط آنان را ندا داد و «گفت: ای قوم من! اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزه‌ترند» یعنی برای ازدواج و نکاح؛ اگر ایمان دارید «پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا در مورد میهمانانم شرمنده و سرشکسته مسازید» یعنی مرا در این میهمانداری مفتضح نسازید؛ «آیا از شما مرد رشیدی [رشدیافته‌ای]  نیست؟!» یعنی مردی بردبار که به معروف امر کند و از منکر نهی نماید؟!

تحفة الإخوان، ص48 (نسخه خطی، به نقل از البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص318)

و خیانة امرأة لوط أنها کانت إذا رأت ضیفا نهارا أدخنت، و إذا انزل لیلا أوقدت، فعلم القوم أن هناک ضیوفا، فلما کان فی تلک اللیلة، خرجت و بیدها سراج کأنها ترید أن تشعله، و طافت على جماعة من قومها و أهلها و أخبرتهم بجمال القوم و بحسنهم قال فعلم لوط بذلک، فأغلق الباب و أوثقه، و أقبل الفساق یهرعون من کل جانب و مکان، و ینادون، حتى وقفوا على باب لوط، ففزعوه، و ذلک معنى قوله تعالى: وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ‏ ، أی یسرعون إلیه‏ وَ مِنْ قَبْلُ کانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ‏  قال فناداهم لوط (علیه السلام)، و قال: یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ‏ ، یعنی بالزواج و النکاح إن آمنتم‏ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی‏ ، یعنی لا تفضحونی فی ضیافتی‏ أَ لَیْسَ مِنْکُمْ‏  یا قوم‏ رَجُلٌ رَشِیدٌ  أی حلیم، یأمرکم بالمعروف، و ینهاکم عن المنکر؟

 

3) از امام صادق ع درباره این جمله حضرت لوط که فرمود: «اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزه‌ترند» روایت شده است:

ازدواج [با دخترانش] را بر آنان عرضه کرد.

الکافی، ج‏5، ص548

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ لُوطٍ ع «هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» قَالَ عَرَضَ عَلَیْهِمُ التَّزْوِیجَ.[6]

 

4) از امام رضا ع درباره جواز رابطه با همسر از پشت سوال می‌شود. می‌فرمایند:

خداوند در آیه‌ای از کتاب خویش با ذکر سخن حضرت لوط ع آن را حلال کرد آنجا که لوط فرمود: «اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزه‌ترند» در حالی که می‌دانست آنان رغبتی به رابطه طبیعی ندارند.

تهذیب الأحکام، ج‏7، ص415؛ الإستبصار، ج‏3، ص243[7]؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص157[8]

أَحْمَدُ بْنُ عِیسَى عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ‏ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ وَ مُوسَى بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ عَنْ رَجُلٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنْ إِتْیَانِ الرَّجُلِ الْمَرْأَةَ مِنْ خَلْفِهَا؟!

فَقَالَ: أَحَلَّتْهَا آیَةٌ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَوْلُ لُوطٍ «هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّهُمْ لَا یُرِیدُونَ الْفَرْجَ.

 

5) ابوبصیر حدیثی را از یکی از دو امام باقر ع یا صادق ع روایت کرده است که:

هنگامی که جبرئیل نزد لوط آمد برای به هلاکت رساندن قوم او، و بر او وارد شد «قومش نزدش آمدند در حالی که به سویش هل داده می‌شدند» پس وی دستش را بر جلوی درب گذاشت و شروع به نصیحت کردن آنان نمود و فرمود: «تقوای الهی پیشه کنید و مرا در مورد میهمانانم شرمنده و سرشکسته مسازید»

گفتند: آیا ما تو را از [پناه دادن به] جهانیان نهی نکرده بودیم» (حجر/70) سپس وی دخترانش را برای نکاح به آنان عرضه کرد اما گفتند «ما در مورد دخترانت هیچ حقی نداریم؛ و تو خوب می‌دانی که ما چه می‌خواهیم»!

لوط گفت «آیا از شما مرد رشیدی [رشدیافته‌ای]  نیست؟!» اما آنان [از پذیرش نصیحت او] سرباز زدند ...

و آنجا که فرمود : «اینان دخترانم؛ آنان برای شما پاکیزه‌ترند» ازدواج [با دخترانش] را بر آنان عرضه کرد.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص156

عن أبی بصیر عن أحدهما قال:

إن جبرئیل لما أتى لوطا فی هلاک قومه و دخلوا علیه وَ جاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ، قال: فوضع یده على الباب ثم ناشدهم فقال «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی» قالُوا: أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ ثم عرض علیهم بناته بنکاح، فقالوا: ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ، قال: فما مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ، قال: فأبوا ...

قال: «هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» قال أبو عبد الله: عرض علیهم التزویج.

ادامه این حدیث در ذیل آیه 80 خواهد آمد ان شاء الله.

 


[1] . یهرعون:

و قرأ الجمهور: «یُهرَعون» مبنیا للمفعول من أهرع أی یهرعهم الطمع. و قرأت فرقة: «یَهرَعون» بفتح الیاء من هرع. و قال مهلهل: (فجاؤوا یهرعون و هم أسارى / یقودهم على رغم الأنوف‏) (البحر المحیط، ج‏6، ص186)

یا قَوْم: قرء ابن‌محیصن بضم المیم حیث وقع. (معجم القرائات، ج4، ص109)

[2] . برخی مانند سیبویه چنین قرائتی را نادرست؛ و لذا این را اساس یک لحن دانسته اند نه یک قرائت (البحر المحیط، ج‏6، ص187)

[3] . و قرأ الجمهور: أطهرُ بالرفع؛ و الأحسن فی الإعراب أنّ یکون جملتان کل منهما مبتدأ و خبر. و جوز فی بناتی أن یکون بدلا، أو عطف بیان، و هن فصل و أطهر الخبر.

و قرأ الحسن، و زید بن علی، و عیسى بن عمر، و سعید بن جبیر، و محمد بن مروان السدی: أطهر بالنصب. و قال سیبویه: هو لحن. و قال أبو عمرو بن العلاء: احتبى فیه ابن مروان فی لحنه یعنی: تربع. و رویت هذه القراءة عن مروان بن الحکم، و خرجت هذه القراءة على أنّ نصب أطهر على الحال. فقیل: هؤلاء مبتدا، و بناتی هنّ مبتدأ و خبر فی موضع خبر هؤلاء، و روی هذا عن المبرد. و قیل: هؤلاء بناتی مبتدأ و خبر، و هن مبتدأ و لکم خبره، و العامل قیل: المضمر. و قیل: لکم بما فیه من معنى الاستقرار. و قیل: هؤلاء بناتی مبتدأ و خبر، و هن فصل، و أطهر حال. ورد بأنّ الفصل لا یقع إلا بین جزءی الجملة، و لا یقع بین الحال و ذی الحال. و قد أجاز ذلک بعضهم و ادعى السماع فیه عن العرب، لکنه قلیل.

[4] . در زبان عربی ظاهرا ماده «خزو» هم داریم که برخی آن را به معنای «خودداری کردن شخص از آنچه قصد انجامش را دارد و صبر بر تلخیِ حق» دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏4، ص291) دانسته‌اند و برخی آن را به معنای «قهر» و خشم و نقطه مقابل «هوان» (خواری) معرفی کرده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص49) چنانکه «خزوانه» از همین ماده به معنای نخوت و باد به غبغب انداختن و متکبرانه برخورد نمودن است. (الفروق فی اللغة، ص243)

[5] . «تواضع» اذعان به قدرتِ کسی است که در برابرش ابراز فرودستی می‌شود، خواه آن شخص بر این متواضع قدرت داشته باشد یا خیر؛ اما «تذلل» اظهار عجز در برابر کسی است که در مقابل او ابراز فرودستی می‌شود؛ از این جهت در مورد یک سرور نسبت به زیردستانش، تعبیر «تواضع» به کار می‌رود اما تعبیر «تذلل» خیر. «صغار» اعتراف به ذلت و اقرار به آن و اظهار کوچکی کردن است؛ اما در کلمه «ذلیل» لزوما چنین اعترافی نهفته نیست؛ یعنی ممکن است کسی را ذلیل کنند اما وی اعتراف به ذلت نکند. «خضوع» ابراز فروتنی است و می‌تواند با رغبت همراه باشد، اما «ذلت» تسلیم شدن و فروتنی‌ای است که به زور و ناخواسته باشد. (الفروق فی اللغة، ص244-245)

[6] . چنانکه مشاهده می‌شود مرحوم کلینی این را از علی بن ابراهیم قمی روایت کرده. در تفسیر علی بن ابراهیم، تنها مطلبی که مشابه این مطلب یافت شد روایت مقطوعه‌ای است که در آن بدون ذکر معصوم از قول محمد بن عمرو (احتمالا منظور همان ابن ابی‌عمیر معروف می‌باشد) آمده است:

حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو رَحِمَهُ اللَّهُ فِی قَوْلِ لُوطٍ ع «هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» قَالَ عَنَى بِهِ أَزْوَاجَهُمْ وَ ذَلِکَ أَنَّ النَّبِیَّ أَبُو أُمَّتِهِ، فَدَعَاهُمْ إِلَى الْحَلَالِ وَ لَمْ یَکُنْ یَدْعُوهُمْ إِلَى الْحَرَامِ، فَقَالَ أَزْوَاجُکُمْ هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِی بَناتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ ما نُرِیدُ فَقَالَ لُوطٌ لَمَّا یَئِسَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلى‏ رُکْنٍ شَدِید. (تفسیر القمی، ج‏1، ص335)

[7]. سند استبصار این گونه است: أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِالْمَلِکِ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَنْ مُوسَى بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ عَنْ رَجُلٍ

[8] . در تفسیر عیاشی سند این گونه است: عن الحسین بن علی بن یقطین قال سألت أبا الحسن عن إتیان...