844) سوره آل عمران (3) آیه 173 الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِن
بسم الله الرحمن الرحیم
844) سوره آلعمران (3) آیه 173
الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ
11 صفر 1440
ترجمه
همان کسانی که مردم به آنها گفتند: همانا مردم علیه شما گرد آمدهاند؛ پس، از آنان بترسید! پس، به لحاظ ایمان فزونی یافتند و گفتند: خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است.
اختلاف قرائت
در قرائتی از امام باقر ع، این آیه به صورت «[أ لم تر إلى] فلان و فلان لقوا علیاً و عماراً فقالا إن أبا سفیان و عبد الله بن عامر و أهل مکة قد جمعوا لکم فاخشوهم و زادهم إیمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل» قرائت شده است، یعنی اسم افراد ذکر شده است؛ که متن کامل روایت در «شأن نزول» خواهد آمد. (تفسیر العیاشی، ج1، ص206)
تذکر
قبلا توضیح داده شد که اختلاف قرائات صرفا! در حد اعراب و حروف نبوده، بلکه گاه در حد عبارات و کلمات بوده است و ظاهرا این روایت، به مصداقی از چنین اختلاف قرائتی اشاره میکند؛ بویژه که امام ع در این روایت، ابتدا قرائت رایج را به عنوان «ذلک قول الله» (و نه به عنوان سخن تحریف شده) مطرح میکند و سپس تعبیر «نزلت ...» را مطرح میفرمایند.
نکات ادبی
فَاخْشَوْهُمْ
قبلا بیان شد که ماده «خشی» در اصل دلالت بر نوعی خوف و ترس میکند و البته با توجه به اینکه در برخی آیات در کنار «خوف» مطرح شده (لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى؛ طه/77) به هر گونه ترسی گفته نمیشود:
برخی «خشیت» را خوفی دانستهاند که همراه با نوعی تعظیم نسبت به امر مورد نظر باشد، اما دیگران با توجه به برخی از کاربردهای قرآنی این واژه مانند «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً» (کهف/80) «تَخْشَوْنَ کَسادَها» (توبه/24) «ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ منکم» (نساء/25) «خَشْیَةَ إِمْلاقٍ» (اسراء/31) و «خَشْیَةَ الْإِنْفاق» (اسراء/100) با این تحلیل مخالفت کرده، و گفتهاند که معنای این ماده «مراقبت و محافظت کردنی است که همراه با خوف باشد» و به لحاظ معنایی به ماده «خشع» نیز نزدیک است (خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّه؛ حشر/21)
اگرچه مرحوم مصطفوی با توجه به نکات فوق، محور معنای خشیت را «مراقبت» قرار داده که البته همراه با ترس باشد، اما به نظر میرسد که این معنایی که ایشان مطرح کرده، معنای «اتقاء» است و به نظر میرسد تعبیر بهتر این است که بگوییم محور معنای «خشیت» خوف است، و البته خوفی است که شخص را به مراقبت و اجتناب وادارد. در واقع در هر دو کلمه «خشیت» و «اتقاء» دو معنای خوف و مراقبت وجود دارد اما در خشیت محور اصلی خوف است و در اتقاء محور اصلی مراقبت است.
جلسه 728 http://yekaye.ir/al-fater-35-28/
الْوَکیلُ
قبلا بیان شد که ماده «وکل» در اصل دلالت دارد بر اعتماد و تکیه کردن به دیگری در کار خود؛ و «وکالت» (واگذاری کار به دیگری و وی را نایب خود کردن در انجام امری) کلمهای است که در زبان فارسی هم با آن آشناییم.
«وکیل» بر وزن فعیل و به معنای مفعول است؛ یعنی کسی که مورد وکالت قرار گرفته است. و لذا دغدغه اصلی وکیل این است که منافع موکلش رعایت شود. وکیل گاه انجام کار به نیابت از موکل را عهدهدار میشود و گاه از کاری که موکلش انجام داده دفاع میکند و مسئولیت آن را توجیه مینماید.
تعبیر «وکیل» 24 بار در قرآن کریم آمده است که در تمامی آنها تاکید است که تنها و تنها خداست که «وکیل» حقیقیِ انسان است و نباید غیر خدا را وکیل گرفت، و حتی پیامبر ص را هم خدا فرستاده، به عنوان «وکیل» نفرستاده است. (وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکیلاً؛ اسراء/54) و البته این به معنای آن است که غیر از خداوند متعال هیچکس نمیتواند مستقلا تکیهگاه و کارساز شخص دیگری باشد؛ وگرنه اگر توجه شود که همه کارها نهایتا به خداوند برمیگردد، اشکالی ندارد که بگوییم خداوند برخی را برای برخی از کارها وکیل میکند؛ چنانکه در آیات قرآن، مواردی از «توکیل» افراد توسط خداوند مطرح میشود: «فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرینَ» (انعام/89) «یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ» (سجده/11).
جلسه 422 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-3/
شأن نزول
برای این آیه دو شأن نزول روایت شده است:
1. در بحث از شأن نزول آیه قبل اشاره شد که ابوسفیان تصمیم به بازگشت گرفت که البته افرادی مانند عکرمه پسر ابوجهل، خالد بن ولید، عمرو عاص و حارث بن هشام بر این بازگشت و حمله مجدد اصرار داشتند، بویژه میگفتند حالا که فرد شجاع و قدرتمند آنان حمزه را کشتهایم چرا به آنان مجال دهیم؛ و اشاره شد که پیامبر اکرم ص نیروهای مجروح را برای مقابله با حمله احتمالی ابوسفیان بسیج کرد و به سمت حمراء الاسد حرکت داد.
در روایات آمده خبر حرکت آنان به ابوسفیان رسید و او ترسید و شخصی را دید که در حرکت به مدینه است؛ وی را خواست و به او وعده اموال زیادی داد به این شرط که وقتی به مسلمانان رسید آنان را بترساند و خبر دهد که قریش با لشکری عظیم در حال تدارک حمله دوباره هستند. او آمد و به مسلمانان را در حال حرکت دید و به آنها گفت: قریش لشکر عطیمی جمع کرده و بزدوی طلایهداران لشکر آنان به شما خواهند رسید؛ و خود با لشکریانش به سوی مکه گریخت.
اما برخلاف انتظار، آن جماعتی که به دستور پیامبر ص حرکت کرده بودند گفتند: خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است! آنگاه جبرئیل از طرف خداوند نازل شد و خبر هزیمت لشکر قریسش را آورد و این آیات نازل شد که:
همان کسانی که مردم به آنها گفتند: همانا مردم علیه شما گرد آمدهاند؛ پس، از آنان بترسید! پس، به لحاظ ایمان فزونی یافتند و گفتند: خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است. پس به نعمتی و فضلی از خداوند بازگشتند و هیچ گزندی بدانان نرسید و ...» (تفسیر القمی، ج1، ص124-126[1]؛ مجمع البیان، ج2، ص888-889[2])
و در روایات متعددی از شیعه و سنی از قول ابورافع نقل شده که گوینده این سخنان (که خدا مار را بس است و ...) امیرالمومنین ع بود.
(کنز الفوائد، ج2، ص19[3]؛ مناقب آل أبی طالب، ج1، ص194[4]؛
کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج1، ص317؛ کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین ع، ص375؛ نهج الحق و کشف الصدق، ص198؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص131[5])
2. شأن نزول دیگری که برای این آیه مطرح شده، ظاهرا مربوط به جریان اعلام برائت از مشرکین است:
از امام باقر ع روایت شده است که هنگامی که پیامبر اکرم ص امیرالمومنین ع و عمار یاسر را به سوی اهل مکه فرستاد، برخی گفتند: چرا این جوانک را فرستاد و بهتر بود که دیگری را به مکه میفرستاد چرا که مکه پر است از بزرگان و رجال قریش؛ به خدا سوگند که کافر شدن بهتر از این وضعیتی است که برای ما پیش آمده! پس به سراغ حضرت علی ع و عمار رفتند و آنان را از اهل مکه و اینکه آنان علیه ایشان شدت به خرج خواهند داد و کار را بر ایشان دشوار خواهند کرد، ترساندند؛ پس حضرت علی ع فرمود: «خداوند ما را کافی است و چه نیکو کارگزاری است» و به راه خود ادامه دادند؛ پس چون به مکه وارد شدند خداوند پیامبرش را از سخن آنها به حضرت علی ع و پاسخ وی بدانها آگاه کرد و نامهای آنان را در کتابش نازل کرد و این همان سخن خداوند است که فرمود: آیا ندیدید «کسانی را که مردم به آنها گفتند: همانا مردم علیه شما گرد آمدهاند؛ پس، از آنان بترسید! پس، به لحاظ ایمان فزونی یافتند و گفتند: خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است؛ پس به نعمتی از خداوند و به فضلی برگشتند که هیچ گزندی بدانان نرسید و از رضایت خداوند پیروی نمودند و خداوند صاحب فضل عظیم است.» و آیه این طور نازل شد: : آیا ندیدید «فلانی و فلانی را که با علی و عمار دیدار کردند و گفتند: همانا ابوسفیان و عبدالله بن عامر و اهل مکه علیه شما گرد آمدهاند؛ پس، از آنان بترسید! پس، به لحاظ ایمان فزونی یافتند و گفتند: خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است».
تفسیر العیاشی، ج1، ص206[6]و 279[7]
نکته تخصصی درباره نحوه نزول قرآن کریم
تصور اغلب افراد این است که تمامی آیات قرآن تنها یکبار نازل شدهاند؛ در حالی که شواهدی وجود دارد که گاه یک آیه چهبسا در دو موقعیت مستقل نازل شده باشد؛ و چهبسا روایاتی که بیان میدارد هر سال جبرئیل یکبار کل آیات نازل شده از قرآن را بر پیامبر عرضه میکرد و در سال پایانی عمر ایشان دوبار عرضه شد (که در ادبیات محققان این رشته این واقعه به «عرضه اخیره» معروف است) نیز مویدی بر این مدعا باشد. اگر این سخن درست باشد چهبسا یکی از عللی که شأن نزولهای متعددی برای یک آیه مطرح شده؛ و یا گاه شأن نزولی برای یک آیه مکی مطرح شده که عموما آن سوره را مدنی دانستهاند ویا بالعکس، همین امر بوده است؛ ر این صورت، از درست بودن یک شأن نزول به لحاظ قراین تاریخی، منطقا نمیتوان نادرست بودن شأن نزول دوم را نتیجه گرفت.
در مورد فوق نیز چهبسا بتوان هر دو شأن نزول را درست دانست.
حدیث
1) از امام صادق ع روایتی نقل شده در اظهار تعجب ایشان از کسی که از چهار چیز فرار میکند، که چرا به چهار چیز پناهنده نمیشود. مورد اول آن[8] چنین است:
در عجبم از کسی که میترسد، چگونه است که پناه نمیبرد به این آیه شریفه که «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ: خداوند ما را بس است و او نیکو کارگزاری است»؛ چرا که شنیدم خداوند عز و جل بعد از این فرمود: «پس به نعمتی از خداوند برگشتند و نیز به فضلی؛ و هیچ گزندی به آنان نرسید.» (آل عمران/173)
الأمالی( للصدوق)، ص6؛ من لا یحضره الفقیه، ج4، ص392؛ مجمع البیان، ج2، ص889
حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ قَالَ حَدَّثَنِی جَمَاعَةٌ مِنْ مَشَایِخِنَا مِنْهُمْ أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ؛ عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ...[9]
ادامه مطلب در برگه بعد
[1] . فَلَمَّا دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ الْمَدِینَةَ نَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَخْرُجَ فِی أَثَرِ الْقَوْمِ وَ لَا یَخْرُجْ مَعَکَ إِلَّا مَنْ بِهِ جِرَاحَةٌ، فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص مُنَادِیاً یُنَادِی یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ مَنْ کَانَتْ بِهِ جِرَاحَةٌ فَلْیَخْرُجْ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ جِرَاحَةٌ فَلْیُقِمْ، فَأَقْبَلُوا یَضْمِدُونَ جِرَاحَاتِهِمْ وَ یُدَاوُونَهَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِیِّهِ «وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا یَرْجُونَ» وَ هَذِهِ الْآیَةُ فِی سُورَةِ النِّسَاءِ وَ یَجِبُ أَنْ تَکُونَ فِی هَذِهِ السُّورَةِ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ فَخَرَجُوا عَلَى مَا بِهِمْ مِنَ الْأَلَمِ وَ الْجِرَاحِ فَلَمَّا بَلَغَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِحَمْرَاءِ الْأَسَدِ وَ قُرَیْشٌ قَدْ نَزَلَتِ الرَّوْحَاءَ قَالَ عِکْرِمَةُ بْنُ أَبِی جَهْلٍ وَ الْحَارِثُ بْنُ هِشَامٍ وَ عَمْرُو بْنُ عَاصٍ وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ نَرْجِعُ فَنُغِیرُ عَلَى الْمَدِینَةِ فَقَدْ قَتَلْنَا سَرَاتَهُمْ وَ کَبْشَهُمْ یَعْنِی حَمْزَةَ فَوَافَاهُمْ رَجُلٌ خَرَجَ مِنَ الْمَدِینَةِ فَسَأَلُوهُ الْخَبَرَ فَقَالَ تَرَکْتُ مُحَمَّداً وَ أَصْحَابَهُ بِحَمْرَاءِ الْأَسَدِ یَطْلُبُونَکُمْ جِدَّ الطَّلَبِ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ هَذَا النَّکَدُ وَ الْبَغْیُ قَدْ ظَفِرْنَا بِالْقَوْمِ وَ بَغَیْنَا وَ اللَّهِ مَا أَفْلَحَ قَوْمٌ قَطُّ بَغَوْا، فَوَافَاهُمْ نُعَیْمُ بْنُ مَسْعُودٍ الْأَشْجَعِیُّ فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ أَیْنَ تُرِیدُ قَالَ الْمَدِینَةَ لِأَمْتَارَ لِأَهْلِی طَعَاماً، قَالَ هَلْ لَکَ أَنْ تَمُرَّ بِحَمْرَاءِ الْأَسَدِ وَ تَلْقَى أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ وَ تُعْلِمَهُمْ أَنَّ خُلَفَاءَنَا وَ مَوَالِیَنَا قَدْ وَافَوْنَا مِنَ الْأَحَابِیشِ حَتَّى یَرْجِعُوا عَنَّا وَ لَکَ عِنْدِی عَشَرَةُ قَلَائِصَ أَمْلَؤُهَا تَمْراً وَ زَبِیباً قَالَ نَعَمْ، فَوَافَى مِنْ غَدِ ذَلِکَ الْیَوْمِ حَمْرَاءَ الْأَسَدِ، فَقَالَ لِأَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص أَیْنَ تُرِیدُونَ قَالُوا قُرَیْشَ، قَالَ ارْجِعُوا فَإِنَّ قُرَیْشاً قَدْ أَجْنَحَتْ إِلَیْهِمْ خُلَفَاؤُهُمْ وَ مَنْ کَانَ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ وَ مَا أَظُنُّ إِلَّا وَ أَوَائِلُ الْقَوْمِ قَدْ طَلَعُوا عَلَیْکُمُ السَّاعَةَ، فَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ وَ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ ارْجِعْ یَا مُحَمَّدُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَرْهَبَ قُرَیْشاً، وَ مَرُّوا لَا یَلْوُونَ عَلَى شَیْءٍ وَ رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى الْمَدِینَةِ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ یَعْنِی نُعَیْمَ بْنَ مَسْعُودٍ فَهَذَا اللَّفْظُ عَامٌّ وَ مَعْنَاهُ خَاصٌّ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیم.
[2] . اصل مطلب مرحوم طبرسی در ضمن آیه قبل گذشت. فقط ایشان افزوده است: «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ» فی المعنى بالناس الأول ثلاثة أقوال (أحدها) أنهم الرکب الذین دسهم أبو سفیان إلى المسلمین لیجنبوهم عند منصرفهم من أحد لما أرادوا الرجوع إلیهم عن ابن عباس و ابن إسحاق و قد مضت قصتهم (و الثانی) أنه نعیم بن مسعود الأشجعی و هو قول أبی جعفر ع و أبی عبد الله ع (و الثالث) أنهم المنافقون عن السدی.
[3] . قَالَ سُبْحَانَهُ الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. وَ کَانَ سَبَبُ نُزُولِ هَذِهِ الْآیَةِ أَنَّ رَجُلًا قَالَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَبْلَ وَقْعَةِ أُحُدٍ إِنَّ أَبَا سُفْیَانَ قَدْ جَمَعَ لَکُمْ الْجُمُوعَ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ.
[4] . فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ لِرَکْبٍ مِنْ عَبْدِ الْقَیْسِ بَلِّغُوا مُحَمَّداً إِنِّی قَتَلْتُ صَنَادِیدَکُمْ وَ أَرَدْتُ الرَّجْعَةَ لِأَسْتَأْصِلَکُمْ فَقَالَ النَّبِیُّ ع حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ قَالَ أَبُو رَافِعٍ قَالَ ذَلِکَ عَلِیٌّ فَنَزَلَ الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ الْآیَةَ.
[5] . نَقَلَ ابْنُ مَرْدَوَیْهِ مِنَ الْجُمْهُورِ عَنْ أَبِی رَافِعٍ أَنَّ النَّبِیَّ ص وَجَّهَ عَلِیّاً ع فِی نَفَرٍ فِی طَلَبِ أَبِی سُفْیَانَ فَلَقِیَهُ أَعْرَابِیٌّ مِنْ خُزَاعَةَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ یَعْنِی أَبَا سُفْیَانَ وَ أَصْحَابَهُ وَ قالُوا یَعْنِی عَلِیّاً ع وَ أَصْحَابَهُ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَاتُ إِلَى قَوْلِهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیم
[6] . عن جابر عن محمد بن علی ع قال لما وجه النبی ص أمیر المؤمنین و عمار بن یاسر إلى أهل مکة قالوا بعث هذا الصبی و لو بعث غیره إلى أهل مکة و فی مکة صنادید قریش و رجالها و الله الکفر أولى بنا مما نحن فیه، فساروا و قالوا لهما و خوفوهما بأهل مکة و غلظوا علیهما الأمر، فقال علی ع: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ و مضیا، فلما دخلا مکة أخبر الله نبیه ص بقولهم لعلی و بقول علی لهم، فأنزل الله بأسمائهم فی کتابه و ذلک قول الله: أ لم تر إلى «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ» و إنما نزلت أ لم تر إلى فلان و فلان لقوا علیا و عمارا فقالا إن أبا سفیان و عبد الله بن عامر و أهل مکة قد جمعوا لکم فاخشوهم و زادهم إیمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل.
[7] . عن جابر قال قلت لمحمد بن علی ع قول الله فی کتابه «الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا» قال: هما و الثالث و الرابع و عبد الرحمن و طلحة و کانوا سبعة عشر رجلا قال: لما وجه النبی ص علی بن أبی طالب ع و عمار بن یاسر رحمه الله إلى أهل مکة قالوا بعث هذا الصبی و لو بعث غیره یا حذیفة إلى أهل مکة و فی مکة صنادیدها و کانوا یسمون علیا الصبی لأنه کان اسمه فی کتاب الله الصبی لقول الله: «و من أحسن قولا ممن دعا إلى الله و عمل صالحا و هو صبی و قال إننی من المسلمین» فقالوا: و الله الکفر بنا أولى مما نحن فیه، فساروا فقالوا لهما و خوفوهما بأهل مکة فعرضوا لهما و غلظوا علیهما الأمر، فقال علی ص: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ و مضى، فلما دخلا مکة أخبر الله نبیه بقولهم لعلی و بقول علی لهم، فأنزل الله بأسمائهم فی کتابه، و ذلک قول الله أ لم تر إلى الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ» إلى قوله: «وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ» و إنما نزلت أ لم تر إلى فلان و فلان لقوا علیا و عمارا فقالا إن أبا سفیان و عبد الله بن عامر و أهل مکة قد جمعوا لکم فاخشوهم فقالوا حسبنا الله و نعم الوکیل، و هما اللذان قال الله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا» إلى آخر الآیة فهذا أول کفرهم ...
[8] . یک مورد دیگرش قبلا در جلسه 621، حدیث2 گذشت: http://yekaye.ir/al-kahf-18-40/
[9] . وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقَبِهَا وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُکِرَ بِهِ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقَبِهَا فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْیَا وَ زِینَتَهَا کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقَبِهَا إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ.