سفارش تبلیغ
صبا ویژن

822 ) سوره یس (36) آیه 72 وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُ

 بسم الله الرحمن الرحیم

822 ) سوره یس (36) آیه 72

وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یأْکُلُونَ  

  7 محرم 1440

ترجمه

و آنها را برایشان رام گرداندیم؛ پس، از آنهاست سواری گرفتن‌شان، و از آنها می‌خورند.

اختلاف قرائت

«رکوبهم»

در اغلب قراءات مشهور به همین صورت «رَکُوبُهُم» قرائت شده؛ که اغلب بر این باورند که در اینجا «فَعول» ‌به معنای «مفعول» است (= مرکوبهم)

اما در برخی از قراءات اربعه عشر (حسن و اعمش) به صورت ««رُکُوبُهُم» قرائت شده، که «رَکوب» مصدر است و آن را غالبا به حذف مضاف (ذو رکوب = مرکوب) یا در تقدیر گرفتن یک عبارت (من منافعهم رکوبهم) دانسته‌اند؛

همچنین در برخی قراءات غیر مشهور (قرائت عایشه و ابی بن کعب) و نیز در مصحف ابن مسعود به صورت «رَکُوبَتُهُم» آمده است که «فَعولة» ‌به معنای «مفعولة» است (= مرکوبتهم) (درباره این سه کلمه در نکات ادبی، توضیحاتی خواهد آمد.)

مجمع البیان، ج‏8، ص676[1]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص82-83؛ معجم القراءات، ج7، ص519[2]

نکات ادبی

ذَلَّلْنا

ماده «ذلل» را در اصل به معنای خضوع و خواری و نرمش به خرج دادن در برابر مافوق، و نقطه مقابل عزت دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص345؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص327)

(در آیه 14 همین سوره درباره «عرت» و ماده «عزز» بحث شد: جلسه 761 http://yekaye.ir/ya-seen-36-14/ )

در هر صورت، این ماده برای هر گونه رام شدن و تسلیم بودن در برابر غیر به کار می‌رود، چنانکه حتی درباره میوه‌های بهشتی تعبیر شده است که «وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا» (إنسان/14)

در تفاوت «ذُلّ» و «ذِلّ» گفته‌اند که اولی در جایی است که این خوار و پست شدن از روی زور و اجبار باشد؛ اما دومی در جایی است که بعد از یک وضعیت سخت و دشوار، به وضعیت ذلیلانه برسد، خواه قهر و زوری در کار بوده باشد یا نباشد بدین جهت در تعبیر «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» (إسراء/24) گفته‌اند بدین معناست که خود را مانند کسی که به زور و اجبار مقهور گردیده در مقابل والدین خاضع گردان؛ در حالی که در تعابیری «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ» (معارج/44)، «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» (بقرة/61) «سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ» (أعراف/152) تاکید بر این خوار شدنی است که بعد از سختی‌هایی گریبانگیر آنان شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص330) چنانکه به جاده‌ای که بر اثر کثرت عبور و مرور صاف شده «الطَّریق الذِلّ» گویند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص345)

و وقتی چارپای چموشی را رام می‌کنند می‌گویند «ذَلَّتِ الدّابة بعد شماس»، و به چنین چارپایی «ذَلُول» گفته می‌شود «لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ»‏(بقرة/71) (مفردات ألفاظ القرآن، ص330) و برخی هم گفته‌اند «ذلول» به معنای چارپایی است که «ذُلّ» و رام بودنش کاملا آشکار و واضح است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص345) و البته برخی هم گفته‌اند که «ذلول» در جایی به کار می‌رود که شخص از روی میل و رغبت تسلیم دیگری شود و در برابر وی فروتنی کند، اما «ذلیل» در جایی است که این وضعیت به زور و اجبار رخ داده باشد (الفروق فی اللغة، ص245) و بر این اساس، برخی «أذلّة» (أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرین؛ مائده/54) را جمعِ «ذلول» (و نه «ذلیل») دانسته‌اند.

کلمه «ذلت» وقتی در جایی که خود شخص خویش را به فروتنی وادار سازد، بار معنایی مثبت دارد «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ‏» (مائدة/54) چنانکه در مورد عبارت «فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا» (نحل/69) نیز گفته شده به معنای اینکه مسیر خدا را رام و بدون سرکشی و سختی بپیما؛ اما وقتی به عنوان امری بیرونی بر شخص عارض می‌شود «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ» (معارج/44)، «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» (بقرة/61) بار معنایی منفی و همراه با حقارت و تحقیر دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص330؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص327)

«تذلل» در جایی است که خود شخص خود را در موقعیت ذلت و فرودستی قرار دهد ولی کلمه «ذلیل» نیز با اینکه به لحاظ لفظی فاعل است، اما به لحاظ معنایی مفعول است، یعنی در موردی به کار می‌رود که دیگری وی را در مقام فرودستی قرار داده باشد، بدین جهت تعبیر «متذلل» را در مقام مدح به کار می‌برند، با این عنایت که کسی ابراز تواضع کند؛ اما کلمه «ذلیل» بار معنایی منفی دارد و هیچگاه در مقام مدح به کار نمی‌رود. (الفروق فی اللغة، ص244)

کلمه «ذلت» به لحاظ معنایی به کلماتی نظیر «تواضع» ، «صغار» (کوچکی و حقارت) و «خزی» (خواری) و «خضوع» نزدیک است اما تفاوت‌های ظریفی نیز بین این کلمات هست:

«تواضع» اذعان به قدرتِ کسی است که در برابرش ابراز فرودستی می‌شود، خواه آن شخص بر این متواضع قدرت داشته باشد یا خیر؛ اما «تذلل» اظهار عجز در برابر کسی است که در مقابل او ابراز فرودستی می‌شود؛ از این جهت در مورد یک سرور نسبت به زیردستانش، تعبیر «تواضع» به کار می‌رود اما تعبیر «تذلل» خیر. (الفروق فی اللغة، ص244)

«صغار» اعتراف به ذلت و اقرار به آن و اظهار کوچکی کردن است؛ اما در کلمه «ذلیل» لزوما چنین اعترافی نهفته نیست؛ یعنی ممکن است کسی را ذلیل کنند اما وی اعتراف به ذلت نکند. (الفروق فی اللغة، ص244)

«خزی» (خواری) ذلتی است که همراه با مفتضح و بی‌آبرو شدن باشد، یعنی خوار و زبون شدنی است که به زشتی عمل خود وی نیز ارتباط دارد، اما «ذلت» لزوما این گونه نیست. (الفروق فی اللغة، ص244)

«خضوع» ابراز فروتنی است و می‌تواند با رغبت همراه باشد، اما «ذلت» تسلیم شدن و فروتنی‌ای است که به زور و ناخواسته باشد. (الفروق فی اللغة، ص245)

ماده «ذلل» و مشتقات آن جمعا 24 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

رَکُوبُهُمْ

ماده «رکب» در اصل بر علوّ و برتری چیزی بر چیز دیگر (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص432) ویا استقرار چیزی بر چیز دیگر (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص208) دلالت دارد.

برخی بر این باورند که اصل این ماده برای سوار شدن بر پشت حیوانات بوده (وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمیرَ لِتَرْکَبُوها؛ نحل/8) که گاه برای سوار شدن بر کشتی (فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْک، عنکبوت/65؛  إِذا رَکِبا فِی السَّفینَةِ، کهف/71) نیز به کار می‌رفته است (وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُونَ؛ زخرف/12). (مفردات ألفاظ القرآن، ص363) وتدریجا توسعه یافته و بر هر گونه استقراری به کار رفته است، چنانکه در آیه «لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» (انشقاق/19) بر وضعیتی پس از وضعیت دیگر مستقر شدن دلالت دارد، [نه بر سواری گرفتن از چیزی.] (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص209)

«راکب» به معنای شخصی است که سواره است و اغلب برای کسی که سوار بر شتر است به کار می‌رود؛ و جمع آن «رَکب» (الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ‏؛ أنفال/42) و «رُکبان» (فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً؛ بقرة/239) و «رُکوب» می‌باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص363) و برخی بر این باورند که «رُکبان» و «ارکوب» برای کسانی به کار می‌رود که بر حیوانات (اسب و شتر و قاطر و ...) سوار شده‌اند؛ اما برای کسانی که بر کشتی سوار شده‌اند تعبیر «رَکّاب» به کار برده می‌شود (کتاب العین، ج‏5، ص363) و البته «رُکوب» به معنای مصدر (سوار شدن: یومَ رُکُوبِ الخلیفةِ فی زینتِهِ؛ الطراز الاول، ج2، ص84) هم به کار رفته است.

«رَکوب» در اصل مصدر است (مجمع البیان، ج‏8، ص676) اما بسیاری آن را به معنای اسم مفعول دانسته‌اند، چنانکه «طریقٌ رَکوب» به معنای راهی است که بر اثر رفت و آمد هموار شده باشد (تهذیب اللغة، ج10، ص125) و گفته‌اند که این کلمه برای «مرکوب» [= سواری] هایی که کاملا رام و در اختیار هستند به کار می‌رود. (کتاب العین، ج‏5، ص364؛ النهایة، ج‏2، ص256؛ البحر المحیط، ج‏9، ص82) که جمعِ آن «رکائب» است (الجدول فی اعراب القران الکریم؛ ج23، ص34) اما برخی بر این باورند که اتفاقا در آیه «وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ» (یس/72) «فعول» در همان معنای حقیقی‌اش- و نه معنای اسم مفعول - به کار رفته و اشاره است به اینکه به واسطه آفرینش و در اختیار انسان قرار گرفتن این چارپایان اهلی است که «راکب» و سواره بودن انسانها ممکن و متحقق می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص209)

چنانکه اشاره شد کلمه «رکوب» در این آیه به صورت «رکوبة» هم قرائت شده؛ و در تفاوت این دو، از نحویون کوفه نقل شده که وزن «فَعول» برای وصفِ یک امر مونث، گاه با حرف تاء تانیث می‌آید و گاه بدون آن (امرأة صبور و شکور؛ شاة حلوبة، و ناقة رکوبة)؛ و هدف از آن، تفاوت گذاشتن موردی است که «فعل» برای موصوف و نشات گرفته از خود وی باشد، با موردی که فعل بر موصوف واقع شده باشد؛ اما نحویون بصره بر این باورند که حرف «ة» به خاطر نسبت حذف شده؛ و همچنین از ابوعبیده نقل شده که «رکوبة» هم برای واحد به کار می‌رود و هم برای جماعت؛ اما «رکوب» فقط برای جمع به کار می‌رود (إعراب القرآن (نحاس)، ج‏3، ص274)[3]

«رِکاب» در اصل مصدر است که به صورت اسم (به معنای مرکوب [= آنچه بر آن سوار می‌شوند] و مرکَب [= محل سواری دادن]) به کار رفته، به خود حیواناتی که بر آن سوار می‌شوند و بار می‌برند گفته می‌شود، که به نحو خاص در مورد «شتران» به کار برده می‌شود؛ و این تعبیری است که برای حالت جمع به کار می‌رود (کتاب العین، ج‏5، ص364) چنانکه در آیه «فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ» (حشر/6) کلمه «خیل: اسبها» از جهت اینکه سوارکاران بر آن سوار می‌شوند و به دشمن حمله می‌کنند مد نظر است؛ و «رکاب: شترها» از این جهت که بارها و مایحتاج سپاه را حمل می‌کنند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص209)

کلمه «ارتکاب» به معنای انجام دادن کاری است از این جهت که وقتی کسی کاری را انجام می‌دهد گویی بر آن سوار و مسلط شده است.

«متراکب» به چیزی گویند که قسمتهایی از آن بر قسمتهای دیگر سوار شده باشد (فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراکِباً؛ أنعام/99) (مفردات ألفاظ القرآن، ص363) و برخی گفته‌اند که «متراکب» به چیزی گفته می‌شود که استقرار آن بر چیز دیگر تداوم داشته باشد و در این آیه نیز چون دانه‌های سنبل همواره روی همدیگر هستند این تعبیر به کار رفته است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص208)

این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود (فی‏ أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ؛ انفطار/8) به معنای سوار کردن و مستقر کردن امور بر روی همدیگر است و تعبیر «ترکیب اجزاء» از این جهت به کار رفته که گویی در «ترکیب» و شیء «مُرَکّب»، هر جزیی بر جزء دیگر سوار و مستقر شده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص208)

ماده «رکب» و مشتقات آن جمعا 15 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یأْکُلُونَ

«من» در این دو جمله می‌تواند «من» نشویه یا بیانیه باشد (یعنی هم سواری‌شان از اینهاست و هم خوردنشان) و می‌تواند «من» تبعیضیه باشد (یعنی از برخی از اینها سواری می‌گیرند و از برخی از اینها می‌خورند).

حدیث

1) از امام صادق ع از پدرشان روایت شده است که:

حضرت علی ع وقتی چارپایش سرکشی می‌کرد می‌فرمود:

خدایا ! به تو پناه می‌برم از زوال نعمتت و از اینکه عافیتت رویگردان شود و از اینکه نقمت و سختی به یکباره هجوم آرد.

قرب الإسناد، ص84

هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ قَالَ: وَ حَدَّثَنِی جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ:

کَانَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا عَثَرَتْ بِهِ دَابَّتُهُ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِکَ، وَ مِنْ تَحْوِیلِ عَافِیَتِکَ، وَ مِنْ فَجْأَةِ نَقِمَتِکَ»[4]

 

2) از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:

بوی خوش، «نُشرَة» [= مرهم شفابخش و چیزی که مانع بیماری می‌شود] است؛ عسل، نشرة است؛ سواری، نشره است؛ و نگاه به سرسبزی، نشره است.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص40؛ نهج‌البلاغه، حکمت 400

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الشَّاهِ الْفَقِیهُ الْمَرْوَزِیُ‏  بِمَرْوَرُودَ فِی‏ دَارِهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ النَّیْسَابُورِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرِ بْنِ سُلَیْمَانَ الطَّائِیُ‏  بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی فِی سَنَةِ سِتِّینَ وَ مِائَتَیْنِ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ تِسْعِینَ وَ مِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:

الطِّیبُ نُشْرَةٌ، وَ الْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّکُوبُ نُشْرَةٌ، وَ النَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَة.

 

3) الف. ابوذر روایت کرده که شنیدم که پیامبر ص فرمود:

همانا هر چارپایی می‌گوید: خدایا مالک راست [کردار] و نیکویی روزی‌ام کن که مرا سیر و سیراب کند و بیش از تحملم باری بر دوشم نگذارد.

مکارم الأخلاق، ص262

رُوِیَ عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ:

إِنَّ الدَّابَّةَ تَقُولُ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی مَلِیکَ صِدْقٍ یُشْبِعُنِی وَ یَسْقِینِی وَ لَا یُحَمِّلُنِی مَا لَا أُطِیقُ.

 

ب. از امام صادق ع روایت شده است:

هیچکس نیست که چارپایی خریداری کند مگر اینکه آن چارپا گوید: خدایا او را نسبت به من رحیم و مهربان قرار بده!

مکارم الأخلاق، ص262

عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:

مَا اشْتَرَى أَحَدٌ دَابَّةً إِلَّا قَالَتِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ بِی رَحِیماً.[5]

 

4) الف. محمد بن سنان نامه‌ای به امام رضا ع می‌نویسد و در آن مسائلی را پرسید و امام ع پاسخ دادند. در فرازی از پاسخ امام آمده است:

و خداوند متعال گاو و گوسفند و شتر را حلال کرد به خاطر کثرت آنها و امکان یافتن آنها؛ و گاو وحشی [= گاومیش] و سایر حیوانات وحشی‌ای را که خورده می‌شود حلال کرد چرا که غذای آنها نه ناخوشایند است و نه حرام، و نه برای خودشان مضر است و نه برای انسان، و نه در خلقت‌شان امر نامطلوبی هست.

علل الشرائع، ج‏2، ص561

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِیعِ الصَّحَّافُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع کَتَبَ إِلَیْهِ فِیمَا کَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ:

أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى الْبَقَرَ وَ الْغَنَمَ وَ الْإِبِلَ لِکَثْرَتِهَا وَ إِمْکَانِ وُجُودِهَا وَ تَحْلِیلِ بَقَرِ الْوَحْشِ وَ غَیْرِهَا مِنْ أَصْنَافِ مَا یُؤْکَلُ مِنَ الْوَحْشِ الْمُحَلَّلَةِ لِأَنَّ غِذَاءَهَا غَیْرُ مَکْرُوهٍ وَ لَا مُحَرَّمٍ وَ لَا هِیَ مُضِرَّةٌ بَعْضُهَا بِبَعْضٍ وَ لَا مُضِرَّةٌ بِالْإِنْسِ وَ لَا فِی خَلْقِهَا تَشْوِیهٌ.[6]

 

ب. از امام صادق ع از پدرشان روایت شده که از حضرت علی ع درباره گوشت فیل و خرس و میمون سوال شد. فرمودند:

اینها از آن دسته از چارپایانی که گوشتشان خورده می‌شود [= حلال گوشت] ، نیستند.

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص290

عَنْ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ أَنَّ عَلِیّاً سُئِلَ عَنْ أَکْلِ لَحْمِ الْفِیلِ وَ الدُّبِّ وَ الْقِرْدِ فَقَالَ:

لَیْسَ هَذَا مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ الَّتِی تُؤْکَل‏.

تدبر

1) «وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ»

اگر انسان‌ها می‌توانند از پاره‌ای از حیوانات سواری بگیرند، این به خاطر آن است که خداوند آن حیوانات را اهلی و رام برای بشر آفریده است، نه اینکه ناشی از آن است که انسان بر اثر تکامل داروینی به مرحله‌ای رسید که تواناییِ اهلی کردنِ برخی از حیوانات را پیدا کرد. (توضیح بیشتر در نکته انسان‌شناسی تدبر2)

و این مضمون، که خداوند این چارپایان را برای انسان رام کرد همان است که فرمود « وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُون‏؛ لِتَسْتَوُوا عَلى‏ ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنین‏: و براى شما از کشتى‏ها و چارپایان آنچه که بر آن سوار مى‏شوید پدید آورد؛ تا بر پشت آنها قرار گیرید، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامى که بر آنها مستقر شدید یاد نمایید و بگویید: منزه است آن که این را براى ما مسخر و رام نمود و (گرنه) ما قدرت آن را نداشتیم.» (زخرف/12-13) (البحر المحیط، ج9، ص82)

 

3) «وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَـ ... مِنْها یأْکُلُونَ»

و خداوند چارپایانی را برای انسان‌ها رام و مطیع گردانده است؛ و چون خدا چنین کرده است، انسانها می‌توانند به این سادگی از گوشت و شیر و سایر محصولات آنها بخورند.

خوردن یکی از مهمترین عناصر حیات بشری است که اگرچه ظاهرا امری غریزی به نظر می‌رسد، اما شروع آن برای انسان از بهشت بود (بقره/35 و اعراف/19) و همین سرمنشأ بهشتی داشتن این عمل انسان، موجب تفاوت‌های عمیقی بین پدیده خوردن در انسان با سایر حیوانات گردید (توضیح مبسوطِ این مطلب، در آیه 35 همین سوره [جلسه 783، تدبر3 و پاورقی 10 http://yekaye.ir/ya-seen-36-35/ ] گذشت.)

 در نظر بگیرید که خداوند هیچ چارپای اهلی‌ای نیافریده بود و همه حیواناتی که خوردن گوشتشان حلال بود وحشی می‌بودند؛ آیا واقعا این نحوه تمدن انسانی که این اندازه به «خوردن» وی وابسته است، میسر می‌شد؟

نکته تخصصی انسان‌شناسی (برداشتن زحمت شکار توسط خدا یا خود انسان؟!)

مساله دامداری و پرورش حیوانات بقدری در زندگی بشر مهم بوده که در ادوار تطور بشر، عبور از دوره شکار و ورود در دوره دامپروری و کشاورزی را مهمترین دوره‌های رشد زندگی بشر امروزی می‌دانند؛ و حقیقت هم این است که انسانی که در قرآن کریم موضوع بحث است، انسانی که در علوم انسانی غربی و بویژه در رشته آنتروپولوژی معرفی می‌شود که سابقه دو میلیون سال دارد و شروعش با «انسان شکارچی» (یا به تعبیر دیگر، انسان ماهر) است، نمی‌باشد؛ بلکه این انسان که محل بحث‌های قرآنی است همان است که در آنتروپولوژی آن را «انسان مدرن» می‌نامند و بعد از «نئوآندرتال» است و سابقه‌اش به بیش از 15 هزار سال نمی‌رسد و اتفاقا شروع زندگی‌اش مقارن با دامپروری و کشاورزی بوده است.

در واقع، برخلاف آنچه که نگاه‌های داورینی درباره انسان مطرح می‌کند، این حیوان تکامل یافته‌تر از میمون نبود که در مقطعی از وضعیت شکار به وضعیت دامپروری و کشاورزی روی آورد؛ بلکه در این مقطع خداوند موجود خاصی را آفرید که علاوه بر سابقه خاکی داروینی، از روح خود نیز در او دمید و نظامات عالم را با او متناسب کرد؛ و حیوانات اهلی، برای این انسان رام شدند، نه برای آنچه پیش از این انسان و از نسل میمون‌ها در جهان یافت می‌شد.

 

3) «وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یأْکُلُونَ»

تقویت نگاه توحیدی

اگر برخی حیوانات در مقابل انسان رام و مطیع‌اند، این در اصل ناشی از قدرت و اراده خداست نه توانایی خود انسان.

 

4) «وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ»

اگر همه‏ى حیوانات وحشى بودند، بسیارى از سفرها انجام نمى‏گرفت. (تفسیر نور، ج‏7، ص559)

 

5) ذَلَّلْناها لَهُمْ ... وَ مِنْها یَأْکُلُونَ

اگر گاو و گوسفند وحشى بودند، دنیاى لبنیات با همه‏ى منافعى که دارد به روى انسان بسته مى‏شد. ‏(تفسیر نور، ج‏7، ص559)

 

6) «وَ مِنْها یَأْکُلُونَ»

خام خوارى مورد مدح اسلام نیست و در مورد مصرف گوشت سفارش شده است. (تفسیر نور، ج‏7، ص559)

 

7) «فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یأْکُلُونَ»

چرا این دو را متفاوت آورد  هر دو را به صورت مصدر و یا به صورت فعل نیاورد و نفرمود «از آنهاست سواری گرفتن‌شان، و از آنهاست خوردنشان» یا «از آنها سواری می‌گیرند، و از آنها می‌خورند»؟

 

 


[1] . فی الشواذ قراءة الحسن و الأعمش «رُکُوبُهُم» و قراءة عائشة و أبی بن کعب «رَکُوبَتُهُم». الحجة: أما الرکوب فمصدر و الکلام على حذف المضاف و التقدیر فمنها ذو رکوبهم و ذو الرکوب هو المرکوب و یجوز أن یکون التقدیر فمن منافعها رکوبهم کما یقول الإنسان لغیره من برکاتک وصول الخیر إلی على یدک و أما رکوبتهم فهی المرکوبة کالقتوبة و الحلوبة و الجزورة لما یقتب و یحلب و یجزر.

[2] . [متن زیر مربوط به البحر المحیط است و اضافات داخل کروشه از معجم القرءات است]

و قرأ الجمهور: رَکُوبُهُمْ، و هو فعول بمعنى مفعول، کالحضور و الحلوب و القذوع، و هو مما لا ینقاس.

و قرأ أبی، و عائشة [و هشام بن عروة عن أبیه عروة و عبدالله بن مسعود: رَکوبتهم بالتاء، [و کذلک جاءت فی مصحف عبدالله عند الکوفیین] و هی فعولة بمعنى مفعولة. و قال الزمخشری: و قیل الرکوبة جمع. انتهى، و یعنی اسم جمع، لأن فعولة بفتح الفاء لیس بجمع تکسیر. و قد عد بعض أصحابنا أبنیة أسماء الجموع، فلم یذکر فیها فعولة، فینبغی أن یعتقد فیها أنها اسم مفرد لا جمع تکسیر و لا اسم جمع، أی مرکوبتهم کالحلوبة بمعنى المحلوبة.

و قرأ الحسن، و أبو البرهسم، و الأعمش [و ابوالعالیة و ابن السمیفع و المطوعی و ابن یعمر]: رُکوبهم، بضم الراء و بغیر تاء، و هو مصدر حذف مضافه، أی ذو رکوبهم، أو فحسن منافعها رکوبهم، فیحذف ذو، أو یحذف منافع. قال ابن خالویه: العرب تقول: ناقة رکوب حلوب، و رکوبة حلوبة، و رکباة حلباة، و رکبوب حلبوب، و رکبى حلبى، و رکبوتا حلبوتا، کل ذلک محکی، و أنشد: «رکبانة حلبانة زفوف / تخلط بین و بر و صوف‏»

[3] . فَمِنْها رَکُوبُهُمْ روى هشام بن عروة عن أبیه عن عائشة أنها قرأت «فمنها رکوبتهم» قال أبو جعفر: حکى النحویون الکوفیون أنّ العرب تقول: امرأة صبور و شکور بغیر هاء، و یقولون: شاة حلوبة، و ناقة رکوبة لأنهم أرادوا أن یفرقوا بین ما کان له الفعل و بین ما کان الفعل واقعا علیه فحذفوا الهاء مما کان فاعلا، و أثبتوها فیما کان مفعولا، کما قال عنترة:

فیها اثنتان و أربعون حلوبة           /           سودا کخافیة الغراب الأسحم؛ فیجب على هذا أن یکون «رکوبتهم»؛

فأما أهل البصرة فیقولون: حذفت الهاء على النسب و الحجة للقول الأول ما رواه الجرمی عن أبی عبیدة قال: الرکوبة تکون للواحدة و الجماعة، و الرکوب لا یکون إلّا للجماعة. فعلى هذا یکون على تذکیر الجمع.

[4] . البته در مکارم الأخلاق، ص263 این هم از امیرالمومنین ع روایت شده است که:

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا عَثَرَتْ دَابَّتِی قَطُّ قِیلَ وَ لِمَ ذَلِکَ قَالَ لِأَنِّی لَمْ أَطَأْ بِهَا زَرْعاً قَطُّ.

[5] . همچنین در مکارم الأخلاق، ص263 آمده است:

حَجَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع عَلَى نَاقَةٍ لَهُ أَرْبَعِینَ حِجَّةً فَمَا قَرَعَهَا بِسَوْطٍ قَطُّ.

[6] . این حدیث در تفسیر العیاشی، ج‏1، ص290 هم نقطه مقابل آن است:

عَنْ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ أَنَّ عَلِیّاً سُئِلَ عَنْ أَکْلِ لَحْمِ الْفِیلِ وَ الدُّبِّ وَ الْقِرْدِ فَقَالَ لَیْسَ هَذَا مِنْ بَهِیمَةِ الْأَنْعَامِ الَّتِی تُؤْکَل‏