سفارش تبلیغ
صبا ویژن

741) سوره فاطر (35) آیه 41 إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ

بسم الله الرحمن الرحیم

741) سوره فاطر (35) آیه 41

إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً

ترجمه

همانا خداوند آسمانها و زمین را نگهداشته است از اینکه زوال پذیرند؛ و اگر زایل می‌شدند، هیچکس بعد از او، آن دو را نگه نمی‌داشت؛ البته او همواره بردبار و بس خطاپوش است.

نکات ادبی

یُمْسِکُ ؛ أَمْسَکَهُما

در آیه 2 همین سوره بیان شد که:

ماده «مسک» را برخی در اصل به معنای «حبس کردن» دانسته‌اند؛ و برخی معنای اصلی آن را «درآویختن به چیزی» (وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِر؛ ممتحنه/10) ویا «حفظ کردن آن»؛ و برخی هم تلفیقی از این دو معنا را، یعنی «حبس کردن»ی که همراه با «حفظ کردن» باشد، که نقطه مقابل رها گذاشتن (إرسال) است.

این ماده وقتی به باب إفعال می‌رود، دلالت بر نگهداشتنی دارد که فاعل آن مورد توجه خاص است، یعنی زاویه اقدام کردن شخص برای نگهداشتن بیشتر مورد توجه است (الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ‏؛ بقره/229)

اما وقتی به باب تفعیل می‌رود، عمدتاً نگه داشته شدن از زاویه مفعول (آنچه حفظ و نگه داشته می‌شود) مورد توجه است؛ چنانکه «وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» (اعراف/170) به معنای کسانی است که خودشان را مقید به ضوابط کتاب آسمانی می‌کنند.

و وقتی به باب استفعال می‌رود به معنای درصدد حفظ و تمسک کردن به چیزی برآمدن می‌باشد «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏» که اسم فاعل آن «مستمسِک» می‌شود (أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ‏؛ زخرف/21).

جلسه 702 http://yekaye.ir/al-fater-35-2/

تَزُولا ؛ زالَتا

ماده «زول» در اصل بر برداشته شدن چیزی از جایگاهش دلالت می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص38) و علاوه بر کاربرد آن به صورت فعل (یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا، فاطر/41؛ ْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ، ابراهیم/46) به صورت مصدر (زوال) هم در قرآن به کار رفته است (ما لَکُمْ مِنْ زَوالٍ؛ ابراهیم/44)

درباره اینکه کلماتی مانند «ما زال» (فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصیداً خامِدینَ؛ انبیاء/15) و «لا یزال» (لا یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذی بَنَوْا ریبَةً؛ توبه/110) - که مانند «کان» ناقصه عمل می‌کند و از این رو درباره اینکه واقعا «فعل» هستند یا اسم فعل، اختلاف نظر است - آیا با ماده «زول» تفاوت دارد یا خیر، بین اهل لغت اختلاف است.

أزدی (م 466) سه حالت قائل است:

«زال یزال» که غالبا با حرف نفی می‌آید و مانند «کان» ناقصه عمل می‌کند و مصدر ندارد؛

«زال یزول» که فعل تام و لازم است و به معنای رفتن و انتقال می‌باشد (مانند آیه حاضر)، و مصدر آن «زوال» است؛ و

«زال یزیل» که فعل تام و متعدی است و به معنای «جدا کردن» (تمییز) می‌باشد، و مصدر آن «زَیْل» است؛ و باب مفاعله (زاول یزاول مزاولة) هم از همین حالت مشتق شده و به معنای «جدایی» (مفارقت) می‌باشد. (کتاب الماء، ج‏2، ص597)[1]

ابن منظور (م 711) معتقد است که تنها دو صورت «زال یزول زوالاً» و «زال، یزال زَیْلاً» در کار است که اولی از ماده «زول» و دومی از ماده «زیل» است، و فعل ناقص «زال یزال» هم به صورت اول برمی‌گردد (لسان العرب، ج11، ص313 و 317)

ابن فارس (م 395) ماده اصلی را «زول» (به معنای برداشتن از جای خود) می‌داند که صورت اول را شکل می دهد و آنگاه این ماده دچار اعلال شده و «و» آن به «ی» تبدیل شده است و صورت دوم را رقم زده است ولی تفاوتی در معنا پدید نیامده (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص41)[2]؛

مرحوم مصطفوی نیز در عین حال که به اشتقاق کبیر بین این دو باور دارد، معتقد است که تفاوت آنها در این است که ماده «زول» برداشتنی است که بنوعی بر معنای «بلند کردن از جایی» دلالت دارد، اما ماده «زیل» برداشتنی است که بنوعی بر معنای «جدا کردن از چیزی» دلالت دارد، و از آنجا که نقطه مقابل جدایی (افتراق)، همواره با هم بودن (تلازم و تداوم) است، تعبیر «ما زال» دلالت بر ثبات و استمرار و همیشگی بودن می‌کند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص366[3] و 373) به تعبیر دیگر، از آنجا که معنای «زال» بنوعی دلالت بر معنایی منفی می‌کند، وقتی حرف نفی بر آن وارد می‌شود، دلالت بر معنای اثبات و ثبوت و دوام می‌کند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص388)

برخی معتقدند که این ماده لازم است و متعدی نمی‌شود و از این رو، وقتی به باب تفعیل می‌رود صرفا به معنای تکثیر و شدت زایل شدن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص388)، ولی برخی آن را متعدی دانسته و به معنای «زایل کردن» و یا «جدا کردن» قلمداد نموده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص373) و آیه «نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ» (یونس/28) هم با این تحلیل سازگارتر است.

با توجه به اینکه در ماده «زیل» معنای تفرقه و جدایی نهفته است؛ وقتی به باب تفعل می‌رود (لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ؛ فتح/25) همه اتفاق نظر دارند که به معنای «تفرُق» و جدا شدن می‌باشد (مثلا: معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص41؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص388) و برخی با توجه به همین معنا، آن را مطاوعه [=پذیرش و قبول کردن جدایی] قلمداد کرده‌اند: زَیَّلتُهُ فَتَزَیَّلَ. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص373)

با توجه به اینکه ظاهرا ما با دو ماده «زول» و «زیل» سر و کار داریم و فعل ناقص «ما زال» هم به ماده «زول» برمی‌گردد؛ در مورد کاربردهای این ماده‌ها در قرآن کریم باید گفت:

ماده «زول» و مشتقات آن 4 بار؛ و ماده «زیل» و مشتقات آن 10 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ

اولین «مِن»، من زائده است که برای تاکید به کار می‌رود؛ اما دومین «من» را من ابتدا دانسته‌اند؛ آنگاه مرجع ضمیر در «بعده» را می‌توان به «امساک» برگرداند، یعنی «من بعد امساکه» (یعنی بعد از اینکه خدا آن را نگه می‌داشت، چه کسی ...) (کشاف، ج3، ص617)[4] یا به «زوال» برگرداند (یعنی من بعد الزوال)، و می‌توان آن را به «الله» برگرداند یعنی «من بعد الله» (یعنی بعد از خدا چه کسی می‌تواند آنها را نگهدارد) (المیزان، ج17، ص56)[5] که عبارت «من بعده» در صورت اول «حال» و در صورت دوم «صفت» محسوب می‌شود (إعراب القرآن و بیانه، ج‏8، ص166)[6]

حَلیماً

درباره اینکه اصل ماده «حلم» بر چه چیزی دلالت دارد بین اهل لغت اختلاف است. ابن فارس بر این باور است که این ماده حداقل بر سه معنای کاملا متباین و بی‌ربط به هم دلالت دارد: (1) بردباری و نقطه مقابل عجله؛ (2) حالت سوراخ و فاسد شدن پوست که توسط موریانه و سایر حشرات رخ می‌دهد؛ و (3) دیدن چیزی در خواب؛ و این ماده را از بهترین شواهدی دانسته‌اند که نمی‌توان همه معانی‌اش را بهم برگرداند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص93)

در مقابل، برخی معنای اصلی این ماده را خویشتنداری و کنترل هیجانات معرفی کرده و به نحو تکلف‌آمیزی کوشیده‌اند همه معانی مذکور را به این معنا برگردانند، با این توضیح که پوستی که فاسد می‌شود به خاطر این است که کاملا ساکن و آرام در برابر حشرات موذی بوده، و خواب هم موقعیتی است که اقتضای آرامش و رهایی از هیجانات روز دارد! (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص274)[7]

در هر صورت، بحثی نیست که «حِلْم» به معنای خویشتنداری و کنترل هیجانات است و جمع آن «أَحْلَام» می‌باشد، که با توجه به برخی از کاربردهای این واژه، (مثلا: أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا؛ طور/32) برخی «حِلْم» را به معنای «عقل» دانسته‌اند؛ اما حق این است که از نتایج عقل است (مفردات ألفاظ القرآن، ص253) یعنی اگر هم گاهی بر عقل اطلاق شود نوعی کاربرد مجازی می‌باشد (از باب تسمیه شیء باسم مسببه)

به زمان بلوغ، «حُلُم» گفته می‌شود (الَّذینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ، نور/58؛ وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ‏، نور/59)، ظاهرا از این باب که شخص وقتی به این سن می‌رسد سزاوار است که اهل حِلم و بردباری شود و بتواند خویشتن را کنترل کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص253؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص274)

«حُلْم‏» به معنای آن چیزی است انسان در خواب می‌بیند (رویا)، که جمع آن نیز «أَحْلَام» می‌باشد (أَضْغاثُ أَحْلام؛ یوسف/44؛ انبیاء/5)

«حلیم» صفت مشبهه است به معنای کسی که بسیار بردبار است و صفتی است که هم در مورد انسان (إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ‏، هود/75؛ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ‏، صافات/101) و هم در مورد خداوند به کار رفته است، به همراه اوصافی دیگر (غَفُورٌ حَلِیمٌ، ... غَنِیٌّ حَلِیمٌ‏، ... عَلِیمٌ حَلِیمٌ‏، ... شَکُورٌ حَلِیمٌ‏)

معنای «حلم» به «صبر» بسیار نزدیک است و برخی در تفاوت این دو گفته‌اند که «حلم» مهلت دادن حکیمانه در عذاب کردن و مواخذه کردن کسی است که مستحق عقوبت است و از این رو، نقطه مقابل آن «سفاهت» است که نوعی عجله‌ورزی غیرحکیمانه است[8]؛ اما «صبر» بازداشتن خویش است از افتادن در ناملایمات یا اظهار بی‌تابی کردن؛ و از این روست که در مورد خداوند تعبیر «حلیم» ‌به کار می‌رود اما تعبیر «صابر» خیر (الفروق فی اللغة، 194-195) که اگر این توضیح را قبول کنیم، حق با کسانی است که اصل ماده «حلم» را نقطه مقابل عجله می‌دانستند؛ و مفهوم «خویشتنداری» را لازمه آن، و نه جزء آن، برمی‌شمردند.

ماده «حلم» و مشتقات آن 21 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

غَفُوراً

قبلا بیان شد که ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف می‌شود، و لذا در مورد انسان‌های عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده می‌شود؛ اما در مغفرت، گناه شخص را می‌پوشاند و آبروی او را نمی‌برد و در واقع، نحوه‌ای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار می‌رود.

جلسه 183 http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

اختلاف قرائت[9]

حدیث

1) الف. از امام رضا ع روایت شده است که پدرم [امام کاظم ع] فرمود: کسی نیست که وقتی که می‌خواهد بخوابد بگوید «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً: همانا خداوند آسمانها و زمین را نگهداشته است از اینکه زوال پذیرند؛ و اگر زایل می‌شدند، هیچکس بعد از او، آن دو را نگه نمی‌داشت؛ البته او همواره بردبار و بس خطاپوش است» (فاطر/41) و خانه بر سرش خراب شود.

ثواب الأعمال، ص152؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص471

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ الشَّامِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ:

لَمْ یَقُلْ أَحَدٌ قَطُّ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَنَامَ «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً» فَیَسْقُطَ عَلَیْهِ الْبَیْتُ.

 

ب. از امام صادق ع روایت شده است:

هرکس به زلزله مبتلا شد بگوید:

یَا مَنْ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُورا: ای کسی که آسمانها و زمین را نگهداشته است از اینکه زوال پذیرند؛ و اگر زایل می‌شدند، هیچکس بعد از او، آن دو را نگه نمی‌داشت؛ البته او همواره بردبار و بس خطاپوش است.

تهذیب الأحکام، ج‏3، ص294

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّادٍ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنِ ابْنِ یَقْطِینٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ أَصَابَتْهُ زَلْزَلَةٌ فَلْیَقْرَأْ یَا مَنْ «یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُورا».[10]

 

2) از امام رضا ع روایت شده است:

ما حجت‌های خدا بر خلایق هستیم؛ و خلیفه‌های او در بندگانش؛ و امانتدارانش بر سرّ او؛ و ماییم کلمه تقوی؛ و ماییم شاهدان الهی و مناره‌های او در میان مخلوقات؛ به ماست که خداوند آسمانها و زمین را نگه می‌دارد از اینکه زایل شوند؛ و به ماست که باران نازل می‌کند و رحمتش را می گستراند؛ و زمین هیچگاه از قائمی از ما خالی نیست، خواه آشکار باشد یا مخفی؛ و اگر روزی بدون حجت بماند اهلش را در خود فرو می‌برد همان گونه که دریا ساکنانش را در خود فرومی‌برد.

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص202

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَالِکِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی مَحْمُودٍ قَالَ قَالَ الرِّضَا ع

نَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ فِی خَلْقِهِ وَ خُلَفَاؤُهُ فِی عِبَادِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى سِرِّهِ وَ نَحْنُ کَلِمَةُ التَّقْوَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ نَحْنُ شُهَدَاءُ اللَّهِ وَ أَعْلَامُهُ فِی بَرِیَّتِهِ بِنَا یُمْسِکُ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ بِنَا یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَنْشُرُ الرَّحْمَةَ وَ لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ مِنَّا ظَاهِرٍ أَوْ خَافٍ وَ لَوْ خَلَتْ یَوْماً بِغَیْرِ حُجَّةٍ لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا کَمَا یَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ.

شیخ صدوق در این باب 23 حدیث با سندها و عبارات مختلف آورده است که همگی همین مضمون را تایید می‌کند.[11]

 

3) روایت شده است که جاثلیق به امیرالمومنین ع گفت: بفرمایید بدانم که آیا خداوند عرض را حمل می‌کند یا عرش خدا را؟

فرمود: خداوند عز و جل حامل عرش و آسمانها و زمین و آنچه در این دو و آن چیزهایی است که بین این دوست و این سخن خداوند عز و جل است که « همانا خداوند آسمانها و زمین را نگهداشته است از اینکه زوال پذیرند؛ و اگر زایل می‌شدند، هیچکس بعد از او، آن دو را نگه نمی‌داشت؛ البته او همواره بردبار و بس خطاپوش است.»

گفت: پس اینکه می‌فرماید «و عرش پروردگارت را بالای سر خود در آن روز هشت تن حمل می کنند» (حاقه/17) چگونه است در حالی که شما فرمودید خداوند است که عرش و آسمانها و زمین را حمل می‌کند؟!

فرمود: همانا عرش را خداوند متعال از نورهای چهارگانه آفرید: نور سرخ که سرخی را سرخ کرد؛ و نور سبز، که سبزی از او سبز شد؛ و نور زرد، که زردی از او زد گشت؛ و نور سفید، که سفیدی از او سفید شد؛ و آن علمی است که خداوند بر دوش آن حاملان گذاشت و آن نوری است از عظمتش؛ پس به عظمت و نورش دلهای مومنان را بینا فرمود؛ و به عظمت و نورش است که جاهلان با او دشمنی می‌ورزند؛ و به عظمت و نورش است که هرکس از مخلوقات که در آسمانها و زمین است با کارهای مختلف و دینهای متشابه، وسیله‌ای به سوی او می جویند؛ پس هر چیزی «حمل شده» است و خداوند تبارک و تعالی آن دو را نگهداشته است از اینکه زایل شوند، و از [هر] چیزی بدان دو احاطه دارد؛ و او حیات هر چیزی است و نور هر چیزی است، منزه و متعالی‌تر است از آنچه می گویند چه تعالی عظیمی؛ ...

الکافی، ج‏1، ص129؛ إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏2، ص308

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِیِّ رَفَعَهُ قَالَ:

سَأَلَ الْجَاثَلِیقُ‏ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَحْمِلُ الْعَرْشَ أَمِ الْعَرْشُ یَحْمِلُهُ؟

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَامِلُ الْعَرْشِ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا فِیهِمَا وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ‏ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً»

قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِهِ‏ وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ فَکَیْفَ قَالَ ذَلِکَ وَ قُلْتَ إِنَّهُ یَحْمِلُ الْعَرْشَ وَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ؟

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ الْعَرْشَ خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ أَنْوَارٍ أَرْبَعَةٍ نُورٍ أَحْمَرَ مِنْهُ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ وَ نُورٍ أَخْضَرَ مِنْهُ اخْضَرَّتِ الْخُضْرَةُ وَ نُورٍ أَصْفَرَ مِنْهُ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ وَ نُورٍ أَبْیَضَ مِنْهُ ابْیَضَّ الْبَیَاضُ وَ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِی حَمَّلَهُ اللَّهُ الْحَمَلَةَ وَ ذَلِکَ نُورٌ مِنْ عَظَمَتِهِ فَبِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ أَبْصَرَ قُلُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ عَادَاهُ الْجَاهِلُونَ‏ وَ بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ ابْتَغَى مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنْ جَمِیعِ خَلَائِقِهِ إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ بِالْأَعْمَالِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَدْیَانِ الْمُشْتَبِهَةِ فَکُلُّ مَحْمُولٍ یَحْمِلُهُ اللَّهُ بِنُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ قُدْرَتِهِ لَا یَسْتَطِیعُ لِنَفْسِهِ ضَرّاً وَ لَا نَفْعاً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَیَاةً وَ لَا نُشُوراً فَکُلُّ شَیْ‏ءٍ مَحْمُولٌ وَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الْمُمْسِکُ لَهُمَا أَنْ تَزُولَا وَ الْمُحِیطُ بِهِمَا مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ حَیَاةُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ نُورُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیرا» ...[12]

تدبر

1) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا»

جایگاه آسمان‏ها و زمین، و حرکت و مدار آنها به اراده‏ى خداوند است و اوست که هر لحظه آنها را حفظ مى‏کند. (تفسیر نور، ج‏9، ص510)

 

2) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا»

نظم حاکم بر هستى، از سوى خداست، نه امرى تصادفى. (تفسیر نور، ج‏9، ص510)

 

3) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ»

در آیه قبل از اینکه آفرینش آسمانها و زمین تنها به دست خداست، سخن گفت؛ و در این آیه از اینکه بقای آنها نیز تنها به دست خداست. در واقع، این آیه بنوعی مکمل آیه قبل در توحید ربوبیت است:

همان کسی که خالق و ایجاد کننده است، بقای شیء هم در گروی خود اوست. (المیزان، ج17، ص55)

نکته تخصصی فلسفی

یکی از براهین مهم در خداشناسی این است که «علت موجِده، علت مُبقیه نیز هست» یعنی اگر الف، ب را ایجاد کند؛ همان الف، علت و عامل بقای ب است. به تعبیر دیگر، «ایجاد کردن» با «ساختن» تفاوت مهمی دارد: سازنده‌ی یک چیز، ایجاد کننده آن نیست، برای همین بسیار می‌شود که سازنده می‌میرد و از بین می‌رود، اما شیء ساخته‌شده همچنان باقی است: بنّا می‌میرد اما بنا و ساختمان همچنان باقی است. در «ساختن» تنها شکل دادن به یک موادی مد نظر است، اما در «ایجاد»، تمام حقیقتِ «موجود پدید آمده» در گروی ایجادکننده خویش است.

از اشتباهات مهمی که در تاریخ فلسفه غرب رخ داده، این است که برای برهان نظم از تمثیل «خدای ساعت‌ساز» استفاده می‌کنند؛ گویی جهان مانند ساعتی است که خداوند آن را ساخته و کوک کرده و جهان با نظمی معین به کار خود ادامه می‌دهد. اشکال اصلی این تمثیل این است که ساعت‌ساز تنها و تنها علت پیدایش ساعت است و بقای ساعت دیگر ربطی به ساعت‌ساز ندارد.

شاید از بهترین تمثیل‌ها برای درک مفهوم «ایجادکننده» که فقط «سازنده» نباشد، تمثیلِ ذهن است که در تدبر4 خواهد آمد.

 

4) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ»

برپایی آسمانها و زمین به اراده و مشیت خداوند است. اگر او لحظه‌ای آسمانها و زمین را به حال خود واگذارند همگی نیست و نابود خواهند شد:

به قول بیدل شیرازی

به محض التفاتی زنده دارد آفرینش را

اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها

تمثیل

شاید از بهترین مَثَل‌ها برای درک نسبت خداوند با موجودات، نسبت ما با تصورات ذهنی ساختگیِ خودمان باشد:

آدمی را در ذهن خود بسازید و او را در باغی قرار دهید.

اگر دقت کنید مادام که به آن آدم و باغ در ذهن خود توجه دارید، آنها در ساحت ذهن شما «هستند» اما به محض اینکه توجه خود را از آنها بردارید در پنه ذهن شما نیست و نابود می‌شوند و اثری از آنها باقی نمی‌ماند.

تبصره

مبادا این تمثیل رهزن شود و کسی گمان کند که نعوذبالله خداوند دارای ذهن است و ما در ذهن او بسر می‌بریم. این صرفا تمثیلی بود برای نزدیک شدن به درک «شدت وابستگیِ تمام مخلوقات به خداوند»؛ و البته همانند تمام تمثیل‌ها و تشبیه‌ها از یک جهت «مُقَرِّب» (نزدیک کننده ذهن مخاطب به مقصود درست) است و از صدها جهت مُبَعِّد» (دور کننده ذهن مخاطب از مقصود اصلی)

 

5) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً»

چه ارتباطی است بین اینکه خداوند آسمانها و زمین را نگه داشته با اینکه او بردبار و غفور است؟

الف. چون بردبار است پس در کاری عجله نمی‌کند و چون مغفرت دارد پس جهات عدمی اشیاء را می پوشاند؛ پس آسمانها و زمین را تا زمانی که معین کرده باقی نگه می دارد (المیزان، ج‏17، ص56)[13]

ب. خداوند بسیار حلیم و غفور است که هنوز آسمانها و زمین را نگهداشته، وگرنه شدت قبح شرک آن بود که آسمانها و زمین از هم بپاشد، چنانکه در جای دیگر فرمود «تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» (مریم/90) (الکشاف، ج3، ص617؛ مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج26، ص246)[14] به تعبیر دیگر، از مقایسه این دو آیه برمی‌آید که: همان گونه که میان عقاید و اعمال ما و فروپاشى نظام هستى رابطه است، میان نگاهدارى و حفاظت خداوند از نظام هستى و حلم او نیز رابطه است. (تفسیر نور، ج9، ص509)

ج. خداوند بسیار حلیم و غفور است که علیرغم اصرار آنها بر شرک ورزیدن، آنان را [با درهم پیچیدن طومار آسمانها و زمین) هلاک نمی‌کند و مهلت توبه به آنها می‌دهد و اگر توبه کنند آنان را مورد مغفرت قرار می‌دهد. (مفاتیح الغیب، ج26، ص246)

د. شاید همان مضامینی که در آیه 38 درباره نسبت غیب آسمانها و زمین با درون انسانها مطرح شد، در اینجا مورد نظر است؛ مانند اینکه می‌خواهد با قرین هم آوردن این دو عبارت، تاکید کند بر احاطه خداوند هم بر عالم بیرون و هم بر عالم درون؛ ویا اینکه غیب آسمانها و زمین، روی دیگر سکه وجود انسان و حقایق عظیم و مخفی‌ای است که در درون انسانهاست. (جلسه738، تدبر2)

ه. ...

 

6) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا ... إِنَّهُ کانَ حَلیماً ...»

خداوندى که با قدرت هستى را نگاه داشته، اگر به کفّار مهلتى مى‏دهد به خاطر حلم است نه عجز. (تفسیر نور، ج‏9، ص510)

 

7) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا ...»

حکایت

هشام بن حکم روایت کرده که در مصر زندیقی [= کافری] بود که درباره [علم] امام صادق ع مطالبی شنیده بود؛ به مدینه آمد تا با ایشان مناظره کند اما ایشان را نیافت و به او گفتند که به مکه رفته است. به مکه آمد و ما همراه امام صادق ع بودیم که به ما رسید و ما با امام صادق ع در طواف بودیم.

او اسمش عبدالملک بود و کنیه اش ابوعبدالله؛ شانه‌اش را به شانه امام صادق ع زد [که توجه ایشان را به خود جلب کند] امام صادق ع به او فرمود:

اسمت چیست؟

گفت: عبدالملک [= بنده مَلِک].

فرمود: کنیه‌ات چیست؟

گفت: ابوعبدالله [= پدر عبدالله].

فرمود: آن مَلِکی [= سلطانی] که تو عبد او هستی، کیست؟! آیا از ملوک آسمان است یا از ملوک زمین؟! و بگو ببینم پسر تو، عبدِ خدای زمین است یا عبدِ خدای آسمان؟! بگو آنچه می‌خواهی که مغلوب خواهی شد!

هشام می‌گوید: به آن زندیق گفتم [= طعنه زدم]: آیا جواب ایشان را نمی دهی؟ اما [حضرت] از سخن من خوشش نیامد و [به او] فرمود: وقتی طوافم تمام شد سراغ ما بیا !

وقتی طواف امام ع تمام شد آن زندیق آمد و در مقابل امام صادق ع نشست و ما هم نزد ایشان گرد آمدیم. حضرت به او فرمود:

آیا می دانی که این زمین زیر [درون] و بالایی دارد؟

گفت: بله.

فرمود: آیا به زیر آن وارد شده‌ای؟!

گفت: نه!

 فرمود: چه می‌دانی که زیرش چیست؟

گفت: نمی‌دانم غیر از اینکه گمان می‌کنم خبری نباشد.

فرمود: گمان عجز است در مقامی که توان یقین نباشد. سپس فرمودند: آیا از آسمان بالا رفته‌ای؟

گفت: نه!

فرمود: آیا می‌دانی در آنجا چه خبر است؟

گفت: نه!

فرمود: عجب دارم از تو که نه به شرق رسیده‌ای و نه به غرب؛ نه در زمین پایین رفته‌ای و نه به آسمان صعود کرده‌ای و از اینها عبور نکرده‌ای تا آن سوی آنها را بشناسی، و با این حال، در مورد آنچه در اینهاست انکار پیشه می‌کنی؟! آیا عاقل چیزی را که نمی‌داند انکار می‌کند؟!

زندیق گفت: تاکنون کسی با من چنین بحث نکرده بود!

امام صادق ع فرمود: پس تو در شک هستی؛ شاید او باشد و شاید نباشد؟!

گفت:‌شاید چنین باشد.

فرمود: ای مرد! کسی که نمی‌داند بر کسی که می‌داند حجت ندارد، شخص جاهل حجتی ندارد! ای برادر مصری! خوب سخنم را بفهم! ما هرگز در خدا شک نداریم! آیا خورشید و ماه را نمی‌بینی که در جریانند و امرشان به هم مشتبه نمی‌گردد و بناچار در مسیر خود قرار دارند و مکانی جز مکان خویش ندارند؛ اگر که می‌توانستند که بروند برنمی‌گشتند و اگر ناچار نبودند پس چرا شب روز نمی‌شود و روز شب نمی‌شود. ای برادر مصری! به خدا سوگند که ناچارند از این حرکت؛ و کسی که آنها را ناچار کرده، از آنان حکمفرماتر و برتر است زندیق گفت: راست گفتی!

سپس امام صادق ع فرمود: ای برادر مصری! مطلبی که شما سراغش می‌روید و گمان می‌کنید این است که آن [که این امور را می‌گرداند] دهر [روزگار] است؛ اما اگر دهر آنها را راه می‌برد، پس چرا آنها را برنمی‌گرداند؛ و اگر برمی‌گرداند چرا آنها را نمی‌برد [یعنی اگر کاملا تصادفی و بی‌ضابطه است، چرا روال واحدی در پیش گرفته که غیر از آن رخ نمی‌دهد] ای برادر مصری! چرا آسمان برافراشته است و زمین گسترده شده است؟ چرا آسمان بر زمین نمی‌افتد؟ چرا زمین روی طبقات آسمان فرود نمی‌آید و درهم‌نمی‌آویزند و کسانی که بر آنان هستند فرو نمی‌افتند.

زندیق گفت: خداوند است که آنها را نگهداشته و اوست که پروردگار و سرور آنان است؛ و آن زندیق به دست امام صادق ع ایمان آورد.

الکافی، ج‏1، ص72-73[15]

این دو را در کانال نگذاشتم

8) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا ... إِنَّهُ کانَ حَلیماً ...»

اگر حلم الهى نباشد، کرات آسمانى بر سر خلافکاران فرو مى‏ریزد.

(هنگام برپایى قیامت، خورشید و ماه و ستارگان و زمین دگرگون و درهم ریخته مى‏شود، بنا بر این اگر در دنیا از فروپاشى آنها جلوگیرى مى‏شود به خاطر حلم اوست.) (تفسیر نور، ج‏9، ص510)

 

9) «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً»

در روایات خواندن این آیه برای در امان ماندن از زلزله، و مانند آن[16] توصیه شده است؛ اما ...

حکایت

صَالِحُ بْنُ کَیْسَانَ وَ ابْنُ رُومَانَ رَفَعَاهُ إِلَى جَابِرٍ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: جَاءَ الْعَبَّاسُ إِلَى عَلِیٍّ ع یُطَالِبُهُ بِمِیرَاثِ النَّبِیِّ ص فَقَالَ لَهُ مَا کَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ شَیْ‏ءٌ یُورَثُ إِلَّا بَغْلَتُهُ دُلْدُلُ وَ سَیْفُهُ ذُو الْفَقَارِ وَ دِرْعُهُ وَ عِمَامَتُهُ السَّحَابُ وَ أَنَا أَرْبَى بِکَ أَنْ تُطَالِبَ بِمَا لَیْسَ لَکَ فَقَالَ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِکَ وَ أَنَا أَحَقُّ عَمِّهِ وَ وَارِثُهُ دُونَ النَّاسِ کُلِّهِمْ فَنَهَضَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَعَهُ النَّاسُ حَتَّى دَخَلَ الْمَسْجِدَ ثُمَّ أَمَرَ بِإِحْضَارِ الدِّرْعِ وَ الْعِمَامَةِ وَ السَّیْفِ وَ الْبَغْلَةِ فَأُحْضِرَ فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ یَا عَمِّ إِنْ أَطَقْتَ النُّهُوضَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْهَا فَجَمِیعُهُ لَکَ فَإِنَّ مِیرَاثَ الْأَنْبِیَاءِ لِأَوْصِیَائِهِمْ دُونَ الْعَالَمِ وَ لِأَوْلَادِهِمْ فَإِنْ لَمْ تُطِقِ النُّهُوضَ فَلَا حَقَّ لَکَ فِیهِ...بقیه متن در سایت

http://yekaye.ir/al-fater-35-41/

 


[1] . .. پاورقیها را در سایت بخوانید