672) سوره کهف (18) آیه90 حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ
بسم الله الرحمن الرحیم
672) سوره کهف (18) آیه90
حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً
ترجمه
تا چون به محل طلوع خورشید رسید آن را چنین یافت که بر قومی طلوع میکند که برایشان به غیر آن پوششی قرار ندادهایم.
اختلاف قرائت[1]
حدیث
1) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند که میفرماید «تا چون به محل طلوع خورشید رسید آن را چنین یافت که بر قومی طلوع میکند که برایشان از پشت آن پوششی قرار ندادهایم.» سوال شد. فرمودند: ساختمانسازی بلد نبودند.
المحاسن، ج2، ص610
عَنْهُ عَنْ أَبِی یُوسُفَ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ سَمَّاکٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ:
«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» قَالَ لَمْ یَعْلَمُوا صَنْعَةَ الْبِنَاء
البته در تفسیر العیاشی، ج2، ص350 و مجمع البیان، ج6، ص758 شبیه همین مضمون از امام باقر ع روایت شده است.[2]
2) از امیرالمومنین ع حکایت ذوالقرنین به تفصیل روایت شده است. در فرازی از این روایت آمده است:
ذوالقرنین چون در مسیرش به محل طلوع خورشید رسید «آن را چنین یافت که بر قومی طلوع میکند که برایشان از پشت آن پوششی قرار ندادهایم.» در واقع، ذوالقرنین بر قومی وارد شد که خورشید آنان را سوزانده بود [آفتاب سوخته بودند] و پیکرشان و رنگشان را چنان تغییر داده بود که همانند ظلمتشان کرده بود...
تفسیر العیاشی، ج2، ص342
قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ ...[3] فَلَمَّا انْتَهَى مَعَهَا إِلَى مَطْلَعِ الشَّمْسِ سَبَباً وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ إِلَى بِما لَدَیْهِ خُبْراً فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ ذَا الْقَرْنَیْنِ وَرَدَ عَلَى قَوْمٍ قَدْ أَحْرَقَتْهُمُ الشَّمْسُ وَ غَیَّرَتْ أَجْسَادَهُمْ وَ أَلْوَانَهُمْ حَتَّى صَیَّرَتْهُمْ کَالظُّلْمَةِ ... [4]
3) از امام باقر ع روایت شده است که ذوالقرنین با ششصد هزار جنگجو به حج آمد؛ چون وارد حرم شد برخی از اصحابش تا خانه خدا او را مشایعت کردند؛ وقتی برمیگشت گفت: مردی دیدم که به نورانیت و خوشسیمایی او تاکنون کسی را ندیده بودم. گفتند: او ابراهیم خلیلالرحمن است. ابتدا گفت اسبها را زین کنید [که به دیدارش برویم] اما بعد گفت: نه! بلکه پیاده به خدمت دوست خداوند (خلیل الرحمن) برویم. پس پیاده به راه افتاد و برگزیدگان اصحابش در پی او روان شدند. وقتی محضر حضرت ابراهیم ع رسیدند، حضرت از او پرسید: با چه چیزی روزگار را درنوردیدی؟
گفت: با یازده کلمه که عبارتند از:
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَاقٍ لَا یَفْنَی: منزه است کسی که باقیای است که فانی نمیشود؛
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا یَنْسَی: منزه است کسی که داناییست که فراموش نمیکند
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا یَسْقُطُ: منزه است کسی که حافظ [نگهبان] ای است که ساقط نمیشود
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَصِیرٌ لَا یَرْتَابُ: منزه است کسی که بیناییست که دچار شک و تردید نمیشود
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَیُّومٌ لَا یَنَامُ: منزه است کسی که قیوم [تکیهگاه و قوامبخش] ای است که به خواب نمیرود؛
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لَا یُرَامُ: منزه است کسی که سلطانی است که کنارگذاشته نمیشود؛
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَزِیزٌ لَا یُضَامُ: منزه است کسی که عزتمندی است که ستم بر او نمیشود؛
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا یُرَی: منزه است کسی که در حجابی است که دیده نمیشود؛
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا یَتَکَلَّفُ: منزه است کسی که وسعتدهندهای است که به تکلف نمیافتد؛
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا یَلْهُو: منزه است کسی که پابرجایی است که کار لهو نمیکند؛
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا یَسْهُو: منزه است کسی که همیشگی است و دچار سهو نمیشود.
قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص122
بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ص قَالَ:
حَجَّ ذُو الْقَرْنَیْنِ فِی سِتِّمِائَةِ أَلْفِ فَارِسٍ فَلَمَّا دَخَلَ الْحَرَمَ شَیَّعَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ إِلَی الْبَیْتِ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ رَأَیْتُ رَجُلًا مَا رَأَیْتُ أَکْثَرَ نُوراً وَ وَجْهاً مِنْهُ قَالُوا ذَاکَ إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ ص قَالَ أَسْرِجُوا فَأَسْرَجُوا سِتَّمِائَةِ دَابَّةٍ فِی مِقْدَارِ مَا یُسْرَجُ دَابَّةٌ وَاحِدَةٌ قَالَ ثُمَّ قَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ لَا بَلْ نَمْشِی إِلَی خَلِیلِ الرَّحْمَنِ فَمَشَی وَ مَشَی مَعَهُ بَعْدَهُ أَصْحَابُهُ النُّقَبَاءُ
قَالَ إِبْرَاهِیمُ ع بِمَ قَطَعْتَ الدَّهْرَ؟
قَالَ بِإِحْدَی عَشْرَةَ کَلِمَةً وَ هِیَ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَاقٍ لَا یَفْنَی سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا یَنْسَی سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا یَسْقُطُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَصِیرٌ لَا یَرْتَابُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَیُّومٌ لَا یَنَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لَا یُرَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَزِیزٌ لَا یُضَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا یُرَی سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا یَتَکَلَّفُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا یَلْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا یَسْهُو .
تدبر
«حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»
ذوالقرنین در ادامه مسیرش به سمت محل طلوع خورشید رفت؛
با توجه به کروی بودن زمین، مقصود از «محل طلوع خورشید» چیست؟
الف. آخرین نقطه مسکونی زمین، در سمت شرق (این نظر اغلب مفسران است؛ مثلا: مجمعالبیان، ج6، ص758)
ب. نهایت منطقه خشکی که آن سویش دریاست.
ج. ...
برای تامل بیشتر
با توجه به ادامه جمله، به ویژه به کار بردن تعبیر «وجدها ...» (همان تعبیری که در مورد غروب خورشید به کار رفت، که بیانگر احساس اوست، نه لزوما امر خارجی) آیا احتمال ندارد معنای دیگری غیر از طلوع فیزیکی خورشید مد نظر باشد؟
2) «... الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»
خورشید را چنین یافت که بر قومی طلوع میکند که برایشان «مِن دونِ» آن، پوششی قرار ندادهایم.
مقصود چیست؟
الف. مقصود از پوشاندن، پوشاندن در برابر خورشید است، که برای این صورت دو معنا مطرح شده است:
الف.1. سرزمین آنان از هر گونه مانع طبیعی (مانند درخت و جنگل) یا مانع مصنوعی (ساختمان) در برابر نور و حرارت خورشید خالی بود و آنها هم ساختمانسازی بلد نبودند. (این نظر از قدیم در بین مفسران رایج بوده است؛ مثلا مجمع البیان، ج6، ص758؛ و تا امروز نیز نظر اغلب مفسران بوده؛ مثلا المیزان، ج13، ص363)
الف.2. آنان لباس نداشتند و صنعت دوخت و دوز نداشتهاند که خود را بپوشانند و همانند حیوانات عریان زندگی میکردند (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج21، ص497؛ المیزان، ج13، ص363)
ب. این به معنای آن است که خانه نداشتند و این کنایه است از اینکه ایل خانه به دوش بودند (حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج4، ص132)
ج. ...
برای تامل بیشتر
در معانی فوق، معنای (در امان نبودن از ضرر خورشید) مد نظر است، اما سوال این است که چرا تعبیر «مِنْ دُونِها» آورد و نه «مِنْها»؟
در واقع، اغلب مفسران و مترجمان برای این منظور، کلمه «دون» را نهتنها حذف کردهاند، بلکه تعبیر «در برابر» یا «در مقابل» گذاشتهاند؛ و یا تعبیر «بین آنها و خورشید» را به کار بردهاند که کاملا متفاوت است با «من دونها».
تعبیر «من دون» در سه معنا بسیار رواج دارد:
معنای «به غیر از» (یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدادا؛ بقره/165)
و یا «کمتر از» (یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِک؛ نساء/41)
و یا «در پس و پشتِ آن» (وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ هُمْ لَها عامِلُونَ؛ مومنون/63؛ َ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودان؛ قصص/23)؛
که از این میان، اولی را با قدری تکلف میتوان به همین معنا به کار برد؛ یعنی بگوییم «ما به غیر از آفتاب پوششی براى آنان قرار نداده بودیم» (ترجمه بروجردی، ص528؛ تفسیر آسان، ج10، ص391) و این جمله، به نحو استعاری بدین معنا باشد که در برابر آفتاب حفاظی نداشتند.
در واقع، غالبا این تعبیر را با بار منفی قلمداد کردهاند؛ اما هیچ قرینهای در کلام نیست که انسان را ملزم به این کند که جمله را بار منفی بخوانیم؛ و با توجه به این سه معنای عبارت «من دون»، دست کم میتوان سه معنای مثبت میتوان برای این جمله در نظر گرفت:
- قومی که برایشان از غیر خورشید، پوششی نگذاشتهایم؛ (یعنی سراسر در نور خورشید غوطهور بودند و شب و ظلمت در کارشان نبود)
- قومی که برایشان کمتر از خورشید، پوششی نگذاشتیم (آنها چنان در انوار غوطهورند که نورانیتی کمتر از خورشید آنان را در خود نپوشانده است)
- قومی که برایشان در پس و پشت، و در آن سوی خورشید، پوششی نگذاشتیم (هر چه برای پوشش خود میخواهند در همین سمت خورشید مییابند)
در کانال نگذاشتم
3) «حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»
ظاهرا در قرآن کریم هیچ نکته دیگری درباره این قوم بیان نکرده است.
واقعا اینها که بودند؟ و خدا در مورد آنها چه میخواهد بگوید که دانستنش برای ما لازم است؟ چرا به همین مقدار بسنده کرده است؟
آیا میخواهد بیان کند که در برخی از نقاط زمین انسانهایی یافت میشوند که کاملا به سبک حیوانات زندگی می کردند و از آنچه ما جز نیازهای اولیه و طبیعیِ زندگی اجتماعی انسان باور داریم (پوشاک، مسکن) با دوتای آن کاملا بیگانه بودند؟
یا ...
[1] . قرأ الحسن و عیسی و ابن محیصن مَطْلَعَ بفتح اللام، و رویت عن ابن کثیر و أهل مکة و هو القیاس. و قرأ الجمهور بکسرها و هو سماع فی أحرف معدودة، و قیاس کسره أن یکون المضارع تطلع بکسر اللام و کان الکسائی یقول: هذه لغة ماتت فی کثیر من لغات العرب، یعنی ذهب من یقول من العرب تطلع بکسر اللام و بقی مَطْلِعَ بکسرها فی اسم المکان و الزمان علی ذلک القیاس (البحر المحیط، ج7، ص223)
[2] . عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» کَذَلِکَ قَالَ لَمْ یَعْلَمُوا صَنْعَةَ الْبُیُوتِ.
[3] . فرازهای قبلی این روایت در پاورقی جلسه 688 گذشت.
[4] . در کتب اهل سنت هم قریب به چنین مضمونی روایت شده است. مثلا: أخرج ابن المنذر و ابن ابى حاتم و أبو الشیخ فی العظمة عن ابن جریج فی قوله حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ الآیة قال حدثت عن الحسن عن سمرة بن جندب قال قال النبی صلى الله علیه و سلم لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً أنها لم یبن فیها بناء قط کانوا إذا طلعت الشمس دخلوا أسرا بالهم حتى نزول الشمس (الدر المنثور، ج4، ص249)