سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1101) سوره عبس (80) آیه 15 بِأَیْدی سَفَرَةٍ

بِأَیْدی سَفَرَةٍ

23 صفر 1445 18/6/1402

ترجمه

به دستان نویسندگانی [یا: سفیران و پیام‌آورانی؛ یا: مسافرانی]

اختلاف قرائت

بِأَیْدِی / بِأَیْدِء[1]

نکات ادبی

سَفَرَةٍ

اگرچه از ماده «سفر» کلمات فراوانی ساخته شده، اما دو کلمه بسیار پرکاربرد دارد یکی معنای مسافرت و به سفر رفتن و دیگری آشکار کردن و پرده از روی چیزی برداشتن.

در حدی که جستجو شد فقط مرحوم مصطفوی معنای مسافرت را محور قرار داده و اصل این ماده را به معنای حرکت از محیطی به خارج از محدوده‌اش دانسته و کاربردش در خصوص آشکار شدن را در عباراتی همچون «أسفرت المرأة عن وجهها: آن زن صورتش را آشکار کرد» به اعتبار خروج زن از محدوده عفاف دانسته و ادعا کرده که اصل این کلمه دلالتی بر آشکار شدن ندارد؛ و به همین ترتیب در توضیح کاربرد آن در خصوص کلماتی همچون «سفره» و یا «سِفر» به معنای نوشته توضیحات تکلف‌آمیزی داده و از کاربردهای این ماده در کلماتی مانند «سَفْر» به معنای روشنایی روز، و یا «أَسْفَرَ» به معنای صبح کردن ویا «أَسْفَرَ الصبح» به معنای دمیدن صبح، یا «وجه مُسْفِر» به معنای چهره نورانی ویا «سَفَرْتُ الشی‏ءَ عن الشی‏ء» به معنای پاک کردن چیزی از روی چیزی، ویا «سَفَرْتُ الْبَیْتَ» به معنای جاروب و تمیز کردن خانه (کتاب العین، ج‏7، ص246[2]) کاملا غفلت نموده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص137-138[3]).

اما اغلب اهل لغت معنای محوری این ماده را همان «کشف» و «انکشاف» (آشکار کردن) (مجمع البیان، ج‏10، ص663[4])، و به تعبیر دقیقتر، آشکار کردن ظاهر ویا روی چیزی با برداشتن آنچه که آن را پوشانده ویا دربرگرفته است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1023) دانسته‌اند، که تطبیق آن بر بسیاری از کلمات فوق واضح است، و در توضیح کاربرد آن در خصوص متن مکتوب گفته‌اند چون با نوشتن، مطلب مورد نظر آشکار و از آن پرده برداشته می‌شود ویا از حقایق پرده برمی‌دارد؛ و در خصوص مسافرت توضیح داده‌اند که به این مناسبت است که مردم با سفر رفتن در بیرون از مکان خود آشکار و ظاهر می‌شوند؛ و البته وجه تسمیه «سفره» را هم این دانسته‌اند که طعامی است که مسافر برای سفرش آماده می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص82-83[5]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص412[6]).

در هر صورت کلمه «سَفَر» به همین معنای مسافرت رفتن است: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ» (بقره/184 و 185)، « وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً» (بقره/281) ، «لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (کهف/62)، «لَوْ کانَ عَرَضاً قَریباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوکَ» (توبه/42)؛ که جمع آن

و اینکه چرا غالبا از باب مفاعله (مسافرت) برای اشاره به آن استفاده می‌شود گفته‌اند به اعتبار این است که گویی انسان از مکانی پرده برمی‌دارد و آن مکان از وی پرده برمی‌دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[7]) و برخی بر این باورند که چون در باب مفاعله یک نحوه استمرار نهفته کلمه مسافرت دلالت بر یک نحوه استمرار در سفر دارد، در حالی که در خود کلمه «سفر» چنین مفهومی شرط نیست و با صرف خروج از وطن حاصل می‌شود و ظاهرا از این روست که در موارد فوق در قرآن کریم از کلمه «سفر» و نه «مسافرت» استفاده شده است؛ زیرا در همه آنها تنها نگاه به اصل وقوع سفر بوده نه استمرار آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص139[8]).

کلمه «أسفار» هم به عنوان جمع مسافر به کار می‌رود (المحیط فی اللغة، ج‏8، ص308[9]) که البته برخی آن را جمع الجمع دانسته‌اند، یعنی گفته‌اند «سَفْر» جمع «مسافر» است و «أسفار» ‌جمع «سَفر» است (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏2، ص372[10])؛ ‌و در این معنا ظاهرا گاه برای جمع «سَفَر» [سفرها] هم به کار رفته است، چنانکه بسیاری کاربرد آن در آیه «فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا» (سبأ/19) را از این باب دانسته‌اند (المصباح المنیر، ج‏2، ص278[11])؛ و البته به عنوان جمع «سِفْر» به معنای کتاب و نوشته هم به کار می‌رود؛ که با توجه به رواج کاربرد آن در خصوص تورات، برخی کاربردش در آیه «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً» (جمعه/5) را هم اشاره به تورات دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[12]).

از این ماده کلمه «سفیر» به معنای کسی که برای ارسال پیامی از نزد عده‌ای به نزد عده دیگر می‌رود به کار رفته که جمع آن «سفراء» است و «سفارت» بین قوم که به عنوان یکی از کارهای سفیر قلمداد می‌شود به معنای اصلاح کردن عداوت و دشمنی‌ای است که بین افراد رخ داده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص82[13])، و در تفاوت سفیر و مسافر گفته‌اند که مسافر صرفا دلالت بر استمرار سفر دارد اما در کلمه سفیر صرف خروج از یک محیط و ورود به محیط دیگر موضوعیت دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص137-138[14])؛ ولی درباره «سَفَرَة» (بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/15- 16) اگرچه اغلب بر این باورند که جمع «سافر» است، آن هم نه در معنای مسافر، بلکه برگرفته از «سفر» به معنای کتابت، و به معنای «کاتبان» است، شبیه خود کلمه «کَتَبة» که جمع «کاتب» است (کتاب العین، ج‏7، ص247[15]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص663[16]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص83[17]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص412-413[18])؛ اما در برخی احادیث «سفرة» را برای جمع «سفیر» به کار برده‌اند (مثلا از امیرالمومنین ع آمده است: فَاصْطَفَى جَلَّ ذِکْرُهُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا وَ سَفَرَةً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص247) و مرحوم مصطفوی هم با اینکه اذعان نموده که «سفرة» در این آیه جمع «سافر» است اما آن را نه به معنای کاتب، بلکه به معنای کسی که از محیطی به محیط دیگر می‌رود دانسته و مقصود از «سفرة» در این آیه را فرشتگانی که خداوند آنان را مبعوث می‌کند که صحف آسمانی را به پیامبران برسانند دانسته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص139[19]).

کاربرد قرآنی این ماده در باب افعال در معنای روشن و آشکار کردن است؛ چنانکه تعبیر «وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ» (مدثر/34) اشاره به وقتی است که صبح کاملا روشن می‌شود و همه جا را روشن می‌کند ویا تعبیر «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» (عبس/38) اشاره به چهره‌هایی است که در قیامت نورانی و درخشان است (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[20]).

لازم به ذکر است قبلا و به مناسبت بحث از «کتاب» و ماده «کتب»[21] به تفاوت این کلمه با کلمه «سفر» و سایر کلمات مشابه مانند «نسخ» (نسخه) و «زبر» (جمع «زبور») و «منشور» اشاره شد و به طور خاص در تفاوت «سفر» با «کتاب» بیان شد «سفر» (مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً؛ جمعه/5) به کتابهای بزرگ (نه هر کتابی) گفته می‌شود؛ و نیز گفته شده «سفر» کتابی است که ناظر به محتویات دینی باشد؛ و به لحاظ لغوی هم سفر به معنای امر واضحی است که بخوبی معانی‌اش را ابراز می‌دارد چنانکه «اسفر الصبح» به وقت نمایان شدن قطعی صبح گویند ویا وقتی زنی نقابش را از صورتش کنار بزند می‌گویند: «أسفرت المرأة» (الفروق فی اللغة، ص287).

ماده «سفر» و مشتقات آن 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) ابو أیّوب حذّاء از امام صادق (علیه السلام) درباره‎ی آیه: بِأَیْدِی سَفَرَةٍ؛ کِرَامٍ بَرَرَةٍ، نقل می‌کند که فرمود:

«آن‌ها امامان (علیهم السلام) هستند».

تأویل الآیات الظاهرة، ص739؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص103[22]

مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَالِکِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ» قَالَ:

هُمُ الْأَئِمَّةُ ع.[23]

 

2) الف. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

حافظ قرآنی که بدان عمل ‎می‌کند به همراه سفرای کریم و نیک هستند.

الکافی، ج‏2، ص603؛ الأمالی( للصدوق)، ص59؛ ثواب الأعمال، ص101؛ مجمع البیان، ج‏10، ص665

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْکِرَامِ الْبَرَرَةِ.

ب. در منابع اهل سنت از قول عایشه از رسول الله ص روایت شده است:

کسی که قرآن را می‌خواند و در آن مهارت دارد [= با دقت و بدون زحمت می‌خواند] او همراه است با آن سفیران کریم و نیک؛ و کسی که آن را می‌خواند در حالی که برایش مشقت دارد دو اجر می‌برد.

الدر المنثور، ج‏6، ص315

اخرج أحمد و الأئمة الستة عن عائشة قالت: قال رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم:

الذی یقرأ القرآن و هو ماهر به مع السفرة الکرام البررة و الذی یقرؤه و هو علیه شاق له أجران؛ و الله أعلم.

 

3) روایت شده است که یکبار اصحاب رسول الله ص با هم بحث می‌کردند که چه حرفی پرکاربردترین حروف در زبان عربی است و همه توافق کردند که حرف الف چنین است. امیرالمومنین ع فی‌البداهه خطبه‌ای بدون الف ایراد کردند که در فرازهای پایانی آن فرمودند:

... آن سخنی جداکننده [حق از باطل] و حکمی عادلانه است، بهترین قصه‌ای است که حکایت شده و بهترین موعظه‌ای است که تصریح شده است؛ «‌نازل‌شده‌ای است از جانب خداوند حکیم حمید» (فصلت/42) که روح مقدس تبیین‌گری آن را بر قلب پیامبر هدایت‌یافته رشید نازل کرده، کسی که رسولان و سفیرانی ارجمند و نیکوکار بر وی صلوات فرستادند ...

شرح نهج البلاغة (لابن أبی الحدید)، ج‏19، 140-143؛ أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص72-73؛ المصباح (للکفعمی)، ص742-744

...[24] تذاکر قوم من أصحاب رسول الله ص أی حروف الهجاء أدخل فی الکلام فأجمعوا على الألف.

فقال علی ع:...[25] ذَلِکَ قَوْلٌ فَصْلٌ وَ حُکْمٌ عَدْلٌ خَیْرُ قِصَصٍ قُصَّ وَ وَعْظٍ نُصَ‏ «تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» نَزَلَ بِهِ رُوحُ قُدُسٍ مُبَیِّنٌ عَلَى قَلْبِ نَبِیٍّ مُهْتَدٍ رَشِیدٍ صَلَّتْ عَلَیْهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکْرَمُونَ بَرَرَةٌ ...[26]

احادیث ذیل آیه بعد را هم به این آیه مرتبط است.

تدبر

1) «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ»

این صحف در دستان «سَفَرة» است؛ درباره اینکه مقصود از «سفرة» چیست دیدگاههای متنوعی مطرح شده است که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا می‌تواند همگی مد نظر بوده است. (جالب اینجاست که برخی از مفسران معروف مثل ابن عباس دو دیدگاه کاملا متفاوت را مطرح کرده‌اند؛ که همین مویدی است که آنان نیز این قاعده امان استفاده از یک لفظ در چند معنا را قبول داشته‌اند.)

الف. جمع «سافر» به معنای «کاتب» است؛ ‌و مقصود فرشتگانی است که این صحف را نوشته‌ و ثبت و ضبط کرده‌اند (ابن عباس و مجاهد، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665[27] و البحر المحیط، ج‏10، ص408[28]) و از مقاتل به صورت مرسل روایت شده است که قرآن در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان دنیا و نزد نویسندگان از فرشتگان نازل می‌شد و سپس جبرئیل آن را بر پیامبر ص نازل می‌کرد (مجمع البیان، ج‏10، ص665[29]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[30])؛ و در این فضا آیه می‌خواهد بفرماید که: «قرآن کریم را، فرشتگان کرام به پیامبر ص مى‏رسانند» (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

ب. از سفارت گرفته شده و جمع «سفیر» است یعنی فرشتگانی که سفیران وحی بین خداوند و پیامبرانش هستند (ابن عباس، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665 و البحر المحیط، ج‏10، ص408؛ و نیز المیزان، ج‏20، ص202[31]).

ج. جمع «سافر» به معنای «کاتب» است؛ مقصود قاریان قرآن‌اند که از روی قرآن می‌نویسند و آن را می‌خوانند و حدیث 1 را موید این معنا دانسته‌اند (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665).

د. جمع «سافر» به معنای «مسافر» است؛ مقصود اصحاب پیامبرند که برای هدایت دیگران و تعلیم و تعلم سفر می‌کردند (وهب، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص408[32]؛ الکشاف، ج‏4، ص702).

ه. ...

 

2) «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ»

از این آیات معلوم می‌شود که فرشتگانی متصدی حمل این صحیفه‌ها و [نگارش ویا] به صورت وحی فرستادن آنها هستند، که علی القاعده اینها اعوان و انصار جبرئیل و تحت فرمان او هستند و نسبت دادن وحی به آنها منافاتی با نسبت دادن نزول وحی به جبرئیل در آیاتی مانند «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ: روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد» (شعراء/194) ندارد، چرا که خداوند در وصف جبرئیل از مطاع بودن وی سخن گفت (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ؛ تکویر/21)؛ و این نشان می‌دهد که فرشتگانی هستند که تحت امر اویند؛‌ و این شبیه بحث موت است که قرآن کریم گاه به خودش و گاه به ملک الموت و گاه به عده‌ای از فرشتگان نسبت می‌دهد که اینها در طول همدیگرند (المیزان، ج‏20، ص202[33]).

 

3) ‌«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ»

این صحف که آیات قرآن کریم در آن نوشته شده در دستان «سفره»ای است، و اولین و واضحترین معنایی که برای «سفره» در این آیه به اذهان مخاطبان رسیده، فرشتگان الهی است، خواه فرشتگانی که کاتب وحی بوده‌اند یا نازل‌کننده آن بر پیامبران. هرچه باشد آنچه مسلم است اینکه قرآن کریم تأکید دارد که این آیات قرآن، طی یک مراحلی و با واسطه یک فرشتگانی به پیامبر ص رسیده است؛ که آن فرشتگان یک مطلب مکتوب بر صحیفه‌هایی را برای پیامبر آورده‌اند.

اینها بخوبی نشان می‌دهد که از منظر خود قرآن کریم، حقیقت وحی قرآن، برخلاف آنچه برخی پنداشته‌اند، به هیچ عنوان صرف یک تجربه عرفانی و شهود شخص پیامبر ص که خود او آن را در قالب کلمات ریخته باشد، نیست؛ بلکه یک حقیقت مکتوب و معین بوده که با طی مراحلی در عوامل ماورای دنیا به دست پیامبر ص رسیده است که حداقل آن این است که ابتدا در کتابی مکنون (واقعه/78) و لوحی محفوظ (بروج/22) بوده؛ و از آنجا به صحیفه‌های گرانمایه و رفیع و پاک در دستان فرشتگانی ارجمند انتقال یافته (عبس/13-16) و سپس توسط روح الامین بر قلب پیامبر اکرم ص نازل شده است (بقره/97؛ ‌شعراء/194). (توضیح بیشتر ذیل آیه 13، تدبر4 https://yekaye.ir/ababsa-80-13/#_ftnref21).

 

 

 


[1] . . قراءة حمزة فی الوقف بإبدال الهمزة یاء (معجم القراءات ج 10، ص308).

[2] . السفر: قوم مُسَافِرُونَ و سُفَّارٌ، و الْأَسْفَارُ جماعة السَّفْرِ. و السَّفْرُ: بیاض النهار، و أَسْفَرَتْ: أصبحت، و أَسْفَرَ الصبح، تقول: رح بنا إلى المنزل بِسَفَرٍ أی قبل اللیل. و وجه مُسْفِرٌ: منیر مشرق سرورا و حسنا. و سَفَرْتُ الشی‏ءَ عن الشی‏ء سَفْراً أی کشطته فَانْسَفَرَ و ذهب قال: «سَفْرَ الشَّمَالِ الزِّبْرِجَ الْمُزَبْرَجَا» و انْسَفَرَتِ الإبلُ: تصرفت فذهبت. و السَّفِیرُ: ما تساقط من الشجر أیام الخریف، سَفَرَتْ بِهِ الریحُ. و یقال: اعلفوه سَفِیراً. و سَفَرْتُ الْبَیْتَ بِالمِسْفَرَةِ أی کنسته بالمکنسة سَفْراً. و السَّفِیرُ: الکناسة. و السُّفُورُ: سَفْرُ المرأة نقابها عن وجهها فهی سَافِرٌ و هن سَوَافِرُ، قال توبة: « فقد رابنی منها الغداة سَفُورُهَا» و السِّفَارُ: خیط یشد طرفه على خطام البعیر فیدار علیه و یجعل بقیته زمامها، و ربما کان السِّفَارُ من حدید، و الجمع أَسْفِرَةٌ....

[3] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الحرکة الى محیط خارج عن محدودته، و هذا القید ملحوظ فی جمیع موارد الاستعمال.

ففی السفر: خروج عن محدودة الوطن، و هو فی قبال الحضر.

و من ذاک المعنى السفیر: و هو خروج عن محیط یتوطّن فیه الى محیط خارج، و یلاحظ فیه هذه الخصوصیّة فقط، و أمّا الرسالة و الإبلاغ و العمل بوظائف خاصّة، أو قید الخروج من جانب شخص معیّن و غیره: فانّما یستفاد بقرائن اخر، فیقال إنّه سفیر من جانب تلک الحکومة. وظیفته العمل و المذاکرة على طبق هذا المحیط، بأیّ‏ نحو و خصوصیّة یوافق صلاح حکومته و وطنه. و هذا هو الفارق بینه و بین الوکیل و الرسول و النبیّ و المصلح.

و أمّا الفرق بینه و بین المسافر: فانّ فاعل یدلّ على استمرار السفر و إدامته، کما فی المسافرة العرفیّة، و السفیر لیس له إلّا خروج من محیط و ورود الى محیط معیّن.

و أمّا السفرة: کاللقمة بمعنى ما یسفر به، و هو الطعام و ظرفه.

و أمّا السفر بمعنى الکتاب: فهو مخصوص بکتاب سماویّ، فکأنّه خرج من محیط روحانیّ علویّ و نزل فی محیط دنیویّ، و إطلاقه فی الکتب المتداولة مجاز.

و أمّا السفیر بمعنى الورق الساقط: فمن ذاک الأصل.

و أمّا مفهوم الکنس: فهو باعتبار إخراج ما هو من الزوائد، و المسفرة هو المکنسة.

و أمّا مفهوم کشف الوجه: فهو باعتبار خروج المرأة عن محدودة العفاف الى محیط و وضع مخالف، و لیس الکشف بخصوصه من الأصل.

و أمّا مفاهیم الإیضاح و الاضاءة و الجمال و انکشاف الظلام و الاشراق و ما یماثلها: فمن لوازم الأصل فی موارد استعماله، و الأصل ما قلناه.

... . وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ- 74/ 34.

. وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ- 80/ 38.

أی إذا جعل الصبح محیطا سافرا و أخرجه من محدودة الظلمة الى الضیاء و الاشراق و الانکشاف.

و وجوه یوم القیامة تکون ضاحکة بتحوّل حالتها و تبدّلها الى حالة ناعمة، و خروجها الى النور و السرور و الانشراح، فتدخل الى محیط وسیع روحانیّ نورانیّ.

و قلنا فی السابق إنّ الملحوظ فی صیغة أفعل: هو جهة الصدور، بمعنى انّ النظر فیها الى قیام الفعل بالفاعل و صدوره منه.

و إذا أرید من الصبح: تجلّی النور و ظهوره، و من الوجوه: ما یکون فیه وجهة من اللّه تعالى: فیشار الى مقام روحانیّ یرتفع فیه الظلام، و یتحصّل فیه المرابطة، و یتحقّق الاستنارة و الاستشراق.

. مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً- 62/ 5.

أی یحمل کتبا سماویّة نازلة من اللّه تعالى فیها حقائق و معارف یهتدی بها من یشاء الى الحقّ و السعادة و الکمال و النور. و یؤیّد ما ذکرنا من معنى السفر: ذکر التوراة فی المورد، و أنّ الکتب المعمولة فی الفنون المختلفة لا تزید لمن راجعها بصیرة و اهتداء، و أنّهم فی ترکهم الکتب السماویّة و عدم استفاضتهم منها کالحمار الحامل أسفارا سماویّة.

[4] . و السفرة الکتب لأسفار الحکمة واحدهم سافر و واحد الأسفار سفر و أصله الکشف من قولهم سفرت المرأة إذا کشفت عن وجهها و سفرت القوم إذا أصلحت بینهم قال: «و ما أدع السفارة بین قومی / و ما أمشی بغش إن مشیت‏»

[22] . أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ» إِلَى قَوْلِهِ «سَفَرَةٍ» قَالَ: الْأَئِمَّةُ. کِرامٍ بَرَرَةٍ.

[23] . عبارت صاحب کتاب تاویل الایات به گونه‌ای است که ظاهرا در تفسیر قمی هم این حدیث از امام صادق ع آمده است زیرا عبارت وی چنین شروع می‌شود:

قوله تعالى کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ. تأویله ذکره علی بن إبراهیم رحمه الله فی تفسیره قال نزلت فی الأئمة ع.و یؤیده‏ مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ ...

در حالی که در نسخه تفسیر قمی‌ای که الان نزد ما هست مطلب بدین صورت است:

قَوْلُهُ کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ قَالَ الْقُرْآنُ فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ قَالَ: عِنْدَ اللَّهِ مُطَهَّرَةٍ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ قَالَ بِأَیْدِی الْأَئِمَّة (تفسیر القمی، ج‏2، ص405)

[24] . و أنا الآن أذکر من کلامه الغریب ما لم یورده أبو عبید و ابن قتیبة فی کلامهما و أشرحه أیضا و هی خطبة رواها کثیر من الناس له ع خالیة من حرف الألف. قالوا

[25] . حمدت من عظمت منته و سبغت نعمته و سبقت غضبه رحمته و تمت کلمته و نفذت مشیئته و بلغت قضیته حمدته حمد مقر بربوبیته متخضع لعبودیته متنصل من خطیئته متفرد بتوحیده مؤمل منه مغفرة تنجیه یوم یشغل عن فصیلته و بنیه و نستعینه و نسترشده و نستهدیه و نؤمن به و نتوکل علیه و شهدت له شهود مخلص موقن و فردته تفرید مؤمن متیقن و وحدته توحید عبد مذعن لیس له شریک فی ملکه و لم یکن له ولی فی صنعه جل عن مشیر و وزیر و عن عون معین و نصیر و نظیر علم فستر و بطن فخبر و ملک فقهر و عصی فغفر و حکم فعدل لم یزل و لن یزول لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ » و هو بعد کل شی‏ء رب متعزز بعزته متمکن بقوته متقدس بعلوه متکبر بسموه لیس یدرکه بصر و لم یحط به نظر قوی منیع بصیر سمیع رءوف رحیم عجز عن وصفه من یصفه و ضل عن نعته من یعرفه‏ قرب فبعد و بعد فقرب یجیب دعوة من یدعوه و یرزقه و یحبوه ذو لطف خفی و بطش قوی و رحمة موسعة و عقوبة موجعة رحمته جنة عریضة مونقة و عقوبته جحیم ممدودة موبقة و شهدت ببعث محمد رسوله و عبده و صفیه و نبیه و نجیه و حبیبه و خلیله بعثه فی خیر عصر و حین فترة و کفر رحمة لعبیده و منة لمزیده ختم به نبوته و شید به حجته فوعظ و نصح و بلغ و کدح رءوف بکل مؤمن رحیم سخی رضی ولی زکی علیه رحمة و تسلیم و برکة و تکریم من رب غفور رحیم قریب مجیب وصیتکم معشر من حضرنی بوصیة ربک و ذکرتکم بسنة نبیکم فعلیکم برهبة تسکن قلوبکم و خشیة تذری دموعکم و تقیة تنجیکم قبل یوم تبلیکم و تذهلکم یوم یفوز فیه من ثقل وزن حسنته و خف وزن سیئته و لتکن مسألتکم و تملقکم مسألة ذل و خضوع و شکر و خشوع بتوبة و تورع و ندم و رجوع و لیغتنم کل مغتنم منکم صحته قبل سقمه و شبیبته قبل هرمه و سعته قبل فقره و فرغته قبل شغله و حضره قبل سفره قبل تکبر و تهرم و تسقم یمله طبیبه و یعرض عنه حبیبه و ینقطع غمده و یتغیر عقله ثم قیل هو موعوک و جسمه منهوک ثم جد فی نزع شدید و حضره کل قریب و بعید فشخص بصره و طمح نظره و رشح جبینه و عطف عرینه و سکن حنینه و حزنته نفسه و بکته عرسه و حفر رمسه و یتم منه ولده و تفرق منه عدده و قسم جمعه و ذهب بصره و سمعه و مدد و جرد و عری و غسل و نشف و سجی و بسط له و هیئ و نشر علیه کفنه و شد منه ذقنه و قمص و عمم و ودع و سلم و حمل فوق سریر و صلی علیه بتکبیر و نقل من دور مزخرفة و قصور مشیدة و حجر منجدة و جعل فی ضریح ملحود و ضیق مرصود بلبن منضود مسقف بجلمود و هیل علیه حفره و حثی علیه مدره و تحقق حذره و نسی خبره و رجع عنه ولیه و صفیه و ندیمه و نسیبه و تبدل به قرینه و حبیبه فهو حشو قبر و رهین قفر یسعى بجسمه دود قبره و یسیل صدیده من منخره یسحق تربه لحمه و ینشف دمه و یرم عظمه حتى یوم حشره فنشر من قبره حین ینفخ فی صور و یدعى بحشر و نشور فثم بعثرت قبور و حصلت سریرة صدور و جی‏ء بکل نبی و صدیق و شهید و توحد للفصل قدیر بعبده خبیر بصیر فکم من زفرة تضنیه و حسرة تنضیه فی موقف مهول و مشهد جلیل بین یدی ملک عظیم و بکل صغیر و کبیر علیم فحینئذ یلجمه عرقه و یحصره قلقه عبرته غیر مرحومة و صرخته غیر مسموعة و حجته غیر مقولة زالت جریدته و نشرت صحیفته نظر فی سوء عمله و شهدت علیه عینه بنظره و یده ببطشه و رجله بخطوه و فرجه بلمسه و جلده بمسه فسلسل جیده و غلت یده و سیق فسحب وحده فورد جهنم بکرب و شدة فظل یعذب فی جحیم و یسقى شربة من حمیم تشوی وجهه و تسلخ جلده و تضربه زبنیة بمقمع من حدید و یعود جلده بعد نضجه کجلد جدید یستغیث فتعرض عنه خزنة جهنم و یستصرخ فیلبث حقبة یندم. نعوذ برب قدیر من شر کل مصیر و نسأله عفو من رضی عنه و مغفرة من قبله فهو ولی مسألتی و منجح طلبتی فمن زحزح عن تعذیب ربه جعل فی جنته بقربه و خلد فی قصور مشیدة و ملک بحور عین و حفدة و طیف علیه بکئوس أسکن فی حظیرة قدوس و تقلب فی نعیم و سقی من تسنیم و شرب من عین سلسبیل و مزج له بزنجبیل مختم بمسک و عبیر مستدیم للملک مستشعر للسرر یشرب من خمور فی روض مغدق لیس یصدع من شربه و لیس ینزف. هذه منزلة من خشی ربه و حذر نفسه معصیته و تلک عقوبة من جحد مشیئته و سولت له نفسه معصیته فهو قول فصل ...

[26] . عذت برب علیم رحیم کریم من شر کل عدو لعین رجیم فلیتضرع متضرعکم و لیبتهل مبتهلکم و لیستغفر کل مربوب منکم لی و لکم و حسبی ربی وحده.

ادامه متن در اعلام الدین چنین است:

وَ رَبُّ کُلِّ مَرْبُوبٍ وَ عَلَى دَرْسِهِ ذَوِی طُهْرٍ غَیْرِ مَسْلُوبٍ وَ عَلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ السَّلَامُ‏

 

 


1100) سوره عبس (80) آیه 14 مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ

 مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ

13 صفر 1445 8/6/1402

ترجمه

رفعت یافته [= برافراشته / والا مقام] و به طهارت‌ رسیده،

نکات ادبی

مَرْفُوعَةٍ

درباره ماده «رفع» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل دلالت دارد بر جذب یا دفع چیزی در مسافتی به سمت بالا با قوت و شاید همین یکی از وجوه تفاوتهای این ماده با ماده «رد» است؛ چرا که گفته‌اند تفاوت «رفع» با «رد» در این است که رد فقط ناظر به عقب زدن است، اما «رفع» هم می‌تواند به سمت جلو باشد و هم به سمت پشت.

اگرچه درباره اینکه نقطه مقابلِ «خفض»‌، رفع است اتفاق نظر وجود دارد؛ اما اینکه آیا «رفع» فقط در مقابل «خفض» است یا خیر، اختلاف است. برخی اصرار دارند که «وضع» [بر زمین نهادن] هم نقطه مقابل «رفع» است، و برخی بشدت با این مطلب مخالفت کرده‌اند، و برخی حتی کلمه «ذلت» ‌را هم نقطه مقابل «رفعت» می‌دانند.

برخی «رفع» ‌به معنای نزدیک کردن را هم از همین باب دانسته‌اند، چنانکه تعبیر «رَفَعْتُه للسُّلطان» از این باب است و بر همین اساس تعبیر «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» را هم به معنای «مقرّبة لهم» دانسته‌اند، که اگر چنین باشد، ظاهرا این معنا دلالت بر تقدیم کردن دارد که یک نحوه نزدیک کردنی است که با بالا بردن آن چیزی که تقدیم می‌شود به خدمت کسی که به او تقدیم می‌شود همراه است. البته غالبا کلمه «مرفوعة» در این آیه را به همان معنای «برافراشته» گرفته‌اند خواه به معنای «بساط برافراشته» باشد، یا «بنای رفیع» و یا «زنان بلندمرتبه از حیث عقل و جمل» و موید این برداشت اخیر، کاربردهای دیگر این کلمه است که در همین معنای «رفعت داده شده» [بلندمرتبه و رفیع] می‌باشد؛ یعنی در آیه «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/13-14) که وصف «صُحٌف» است، و یا در آیه «فیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ» (غاشیه/13) که وصف سریر [= تخت سلطنتی] ها، ویا در آیه «وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ» (طور/5) که در وصف سقف است.

ماده «رفع» هم در امور مادی به کار می‌رود و هم در امور معنوی:

- در امور مادی،

هم در جایی که چیزی از جایی که هست بالاتر برده شود به کار می‌رود: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ» (یوسف/100)

هم در جایی که بر ارتفاع چیزی افزوده شود: «وَ إِذْ یَرْفَعُ‏ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ» (بقرة/127)؛

و هم در مورد بالا بردن صدا «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ» (حجرات/2)

- و در امور معنوی،

هم در مورد بالا بردن مقام و منزلت و درجه معنوی افراد: «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله/11)

هم بالا بردن یاد آنان، و در واقع، خوش‌نام کردن آنان: «وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ‏» (انشراح/4)

و هم درباره بالا رفتن عمل صالح: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (فاطر/10)

- و مواردی هم هست که اگرچه ظهور اولیه‌شان ناظر به امور مادی و دنیوی است؛ اما ظهور جدی در رفعت معنوی و ملکوتی و ترفیع مقام و منزلت هم دارند، مانند بحث از رفعت آسمان و آسمانها: «وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ» (غاشیه/18).

جلسه 970 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-3/

مُطَهَّرَةٍ

قبلا به تفصیل توضیح داده شد که ماده «طهر» در اصل به معنای پاکی و پاکیزگی و زوال پلیدی می‌باشد و نقطه مقابل «نجس» و «قذر» (= پلیدی) می‌باشد؛ و شامل پاکی از هرگونه آلودگی مادی و معنوی می‌باشد، چنانکه برای پاکی از نجاست، پلیدی‌ها، حیض، جنابت، نیت‌ها و عقاید فاسد و اخلاق رذیله به کار می‌رود و بدین ترتیب، تفاوت «طهارت» با «نظافت» (که در فارسی هر دو را پاکیزگی ترجمه می‌کنیم) در این است که طهارت هم در امور جسمانی و هم در امور معنوی به کار می‌رود اما نظافت عمدتا ناظر به امور ظاهری (بدن و لباس و ...) می‌باشد.

وقتی این ماده در حالت ثلاثی مجرد به کار می‌رود (طَهَارَة و طُهْر) خود پاکی و منزه بودن از پلیدی مد نظر است؛ و وقتی در باب تفعّل و افتعال می‌رود (تطهّر و اطّهار) طهارت را اختیار کردن و پاک شدن مد نظر است و وقتی به باب تفعیل (تَطْهِیر) می‌رود، چیزی را طاهر و پاک کردن؛ که هم کاربردش در تطهیر مادی رایج است: «طَهِّرا بَیْتِی» (بقره/125) «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» (مدثر/4) و هم در تطهیر معنوی و روحانی:‏ «لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33) ؛ «یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ» (آل عمران/42) «یا عیسی‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا» (آل عمران/55) ؛ «لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ‏ مُطَهَّرَةٌ» (نساء/57، بقرة/25» ویا در وصف قرآن کریم:‌ «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/14) ؛ «یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً» (بینه/2) ؛ «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»‏ (واقعة/79).

جلسه 853 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-82/

حدیث[1]

1) سعد خفاف از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

ای سعد! قرآن را بیاموزید که روز قیامت در بهترین شکلی که خلائق می‌توانند بدان نگاه کنند به محشر مى‌آید و مردم در یکصد و بیست صف ایستاده‌اند که هشتاد صف آنها مربوط به امّت حضرت محمد صلّى اللّه علیه و اله است و چهل صف از امّت‌هاى دیگر.

و قرآن در صورت مردى بر صف مسلمانان عبور کند و آنها به او نظر کنند و گویند: لا اله الا الله الحلیم الکریم، به راستى که این مرد از مسلمانان است و ما او را به سیما و صفت مسلمانى مى‌شناسیم جز اینکه او درباره قرآن کوشاتر از ما بوده است به همین خاطر درخشندگى و زیبائى و نور بیشترى به او داده شده که به ما داده نشده است.

سپس به صف شهیدان مى‌رسد و شهیدان به او نگاه مى‌کنند و سپس مى‌گویند: لا اله الا الله الربّ‌ الرحیم، به راستى این مرد از شهیدان است و او را به نشانى و وصفش مى‌شناسیم جز اینکه او از شهیدان دریاست و به همین خاطر درخشندگى و فضیلت بیشترى به او داده‌اند که به ما نداده‌اند.

فرمود: پس مى‌گذرد تا به صف شهیدان دریا مى‌رسد در صورت یک شهید! و شهیدان دریا به او نگاه مى‌کنند و شگفتى آنان فزونی می‌یابد و می‌گویند: قطعا این یکى از شهیدان دریاست او را به نشانى و وصفش مى‌شناسیم جز اینکه او در جزیره‌اى کشته شده که به مراتب از جزیره‌هایی که ما در آنها بودیم وحشتناک‌تر بوده است و به همین خاطر به او درخشندگى و زیبائى و نور بیشترى داده‌اند که به ما نداده‌اند.

سپس مى‌گذرد تا به صورت پیامبرى مرسل به صف پیامبران و مرسلین مى‌رسد و آنها به وى نگاه مى‌کنند و تعجبشان شدت می‌گیرد و مى‌گویند: لا اله الا الله الحلیم الکریم، براستى که این پیامبری مرسل است و به نشانى و وصفش او را مى‌شناسیم جز آنکه فضیلت بسیارى به او داده شده است.

فرمود: سپس همه نزد رسول خدا صلّى الله علیه و اله جمع شوند و از او مى‌پرسند اى محمد این کیست‌؟ بدانها می‌فرماید: آیا شما او را نمى‌شناسید؟ مى‌گویند: ما در میان کسانی که خداوند هرگز بدانان غضب نکرده او را نمى‌شناسیم‌؟ پس رسول خدا صلّى الله علیه و اله فرماید: این است حجت خدا بر خلق.

و سلام دهد و بگذرد تا به صورت فرشت? مقرّبى به صف فرشته‌ها رسد و فرشته‌ها به او مى‌نگرند و شگفت‌زده مى‌شوند و فضیلتى که در او مى‌بینند بر آنها گران مى‌آید و مى‌گویند: پروردگار ما برتر است و مقدّس، راستى که این هم یک بنده‌اى است از فرشته‌ها که به نشانى و وصفش او را مى‌شناسیم جز اینکه نزدیکترین فرشته‌ها به درگاه خداى عزّ و جلّ‌ است و به همین خاطر نور و جمالى دارد که ماها نداریم!

سپس بگذرد تا به حضرت ربّ‌ العزّة تبارک و تعالى رسد و تحت عرش به سجده افتد و خداى تبارک و تعالى او را ندا دهد: اى حجّت من در روى زمین و اى سخن راست و گویایم! سر بردار و بخواه تا به تو عطا شود و شفاعت کن تا پذیرفته شود. و او سر بردارد.

سپس خداى تبارک و تعالى مى‌فرماید: بندگانم را چگونه دیدى‌؟

در پاسخ مى‌گوید: پروردگارا! بعضى از آنها از من مراقبت و محافظت کرده و چیزی از مرا ضایع نکردند و بعضى از آنها مرا ضایع کردند و حق مرا بر خود سبک شمردند و مرا تکذیب کردند با اینکه من حجتی از تو بر تمامى بندگانت بودم.

پس خداى تبارک و تعالى فرماید: به عزت و جلال و رفعت مقامم سوگند، امروز به خاطر تو بهترین ثوابهایم را دهم و به خاطر تو دردناکترین عقابم را محقق کنم. ...

این روایت ادامه دارد و فرازی از ادامه آن قبلا در جلسه 901 حدیث2 https://yekaye.ir/al-fajr-89-30/ و فراز دیگری در جلسه 210 پاورقی 6 https://yekaye.ir/al-ankabut-029-45/ گذشت.

الکافی، ج‏2، ص596-597

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ سُفْیَانَ الْحَرِیرِیِ‏ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ الْخَفَّافِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

یَا سَعْدُ! تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ یَأْتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی أَحْسَنِ صُورَةٍ نَظَرَ إِلَیْهَا الْخَلْقُ، وَ النَّاسُ صُفُوفٌ عِشْرُونَ وَ مِائَةُ أَلْفِ صَفٍّ، ثَمَانُونَ أَلْفَ صَفٍّ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ، وَ أَرْبَعُونَ أَلْفَ صَفٍّ مِنْ سَائِرِ الْأُمَمِ.

فَیَأْتِی عَلَى صَفِّ الْمُسْلِمِینَ فِی صُورَةِ رَجُلٍ فَیُسَلِّمُ فَیَنْظُرُونَ إِلَیْهِ؛ ثُمَّ یَقُولُونَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِیمُ الْکَرِیمُ! إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ نَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ کَانَ أَشَدَّ اجْتِهَاداً مِنَّا فِی الْقُرْآنِ فَمِنْ هُنَاکَ أُعْطِیَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ.

ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَى صَفِّ الشُّهَدَاءِ فَیَنْظُرُونَ إِلَیْهِ الشُّهَدَاءُ، ثُمَّ یَقُولُونَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الرَّبُّ الرَّحِیمُ! إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الشُّهَدَاءِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ‏ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ؛ فَمِنْ هُنَاکَ أُعْطِیَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْفَضْلِ مَا لَمْ نُعْطَهُ.

قَالَ: فَیَتَجَاوَزُ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَى صَفِّ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ فِی صُورَةِ شَهِیدٍ، فَیَنْظُرُ إِلَیْهِ شُهَدَاءُ الْبَحْرِ فَیَکْثُرُ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَقُولُونَ: إِنَّ هَذَا مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّ الْجَزِیرَةَ الَّتِی أُصِیبَ فِیهَا کَانَتْ أَعْظَمَ هَوْلًا مِنَ الْجَزِیرَةِ الَّتِی أُصِبْنَا فِیهَا؛ فَمِنْ هُنَاکَ أُعْطِیَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ.

ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَأْتِیَ صَفَّ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ فِی صُورَةِ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ؛ فَیَنْظُرُ النَّبِیُّونَ‏ وَ الْمُرْسَلُونَ إِلَیْهِ فَیَشْتَدُّ لِذَلِکَ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَقُولُونَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِیمُ الْکَرِیمُ! إِنَّ هَذَا النَّبِیَّ مُرْسَلٌ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ أُعْطِیَ فَضْلًا کَثِیراً. قَالَ: فَیَجْتَمِعُونَ فَیَأْتُونَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَیَسْأَلُونَهُ وَ یَقُولُون:َ یَا مُحَمَّدُ! مَنْ هَذَا؟ فَیَقُولُ لَهُمْ: أَ وَ مَا تَعْرِفُونَهُ؟ فَیَقُولُونَ مَا نَعْرِفُهُ هَذَا مِمَّنْ لَمْ یَغْضَبِ اللَّهُ عَلَیْهِ!

فَیَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ ص: هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ. فَیُسَلِّمُ ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَى صَفِّ الْمَلَائِکَةِ فِی سُورَةِ مَلَکٍ مُقَرَّبٍ، فَتَنْظُرُ إِلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ فَیَشْتَدُّ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَکْبُرُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِمَا رَأَوْا مِنْ فَضْلِهِ؛ وَ یَقُولُونَ: تَعَالَى رَبُّنَا وَ تَقَدَّسَ إِنَّ هَذَا الْعَبْدَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ کَانَ أَقْرَبَ الْمَلَائِکَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَقَاماً فَمِنْ هُنَاکَ أُلْبِسَ مِنَ النُّورِ وَ الْجَمَالِ مَا لَمْ نُلْبَسْ.

ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَیَخِرُّ تَحْتَ الْعَرْشِ فَیُنَادِیهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: یَا حُجَّتِی فِی الْأَرْضِ وَ کَلَامِیَ الصَّادِقَ النَّاطِقَ! ارْفَعْ رَأْسَکَ وَ سَلْ تُعْطَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ. فَیَرْفَعُ رَأْسَهُ.

فَیَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: کَیْفَ رَأَیْتَ عِبَادِی؟

فَیَقُولُ: یَا رَبِّ! مِنْهُمْ مَنْ صَانَنِی وَ حَافَظَ عَلَیَّ وَ لَمْ یُضَیِّعْ شَیْئاً؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ ضَیَّعَنِی وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّی وَ کَذَّبَ بِی وَ أَنَا حُجَّتُکَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِکَ.

فَیَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَأُثِیبَنَّ عَلَیْکَ الْیَوْمَ أَحْسَنَ الثَّوَابِ وَ لَأُعَاقِبَنَّ عَلَیْکَ الْیَوْمَ أَلِیمَ الْعِقَابِ ...[2]

تدبر

1) «مَرْفُوعَةٍ»

کلمه «مرفوعه» که به معنای چیزی است که رفعت داده شده است، و با توجه به آیه قبل، این کلمه وصف صحفی است که در آنها آیات قرآن که مایه تذکر است قرار دارد. اما اینکه مقصود از آن چیست، کلمه «مرفوعه» در یک تقسیم کلی:

الف. می‌تواند ناظر به غیر باشد، یعنی به معنای «برافراشته»، بدین معنا که بدین جهت آن را بالا برده‌اند که در معرض دید همگان باشد و علم و نمادی باشد برای راه پیدا کردن؛ و

ب. می‌تواند وصف نفسی صحف قرآن باشد، به معنای والامقام و بلندمرتبه بودنش.

البته عموم مفسران فقط به معنای دوم توجه کرده‌اند و اقوال زیر درباره مقصود از این مرفوعه بودن مطرح شده است:

ب.1. رفعت یافته [قدر و منزلتش] نزد خداوند (تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[3]؛ المیزان، ج‏20، ص202[4]).

ب.2. رفعت یافته در آسمان هفتم (مجمع البیان، ج‏10، ص665[5]؛ و به نقل از یحیی بن سلام در البحر المحیط، ج‏10، ص408[6]).

ب.3. رفعت یافته در آسمان‌ها (الکشاف، ج‏4، ص702[7]).

ب.4. قدر و قیمتش رفعت داده شده (الکشاف، ج‏4، ص702؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408).

ب.5. خداوند آن را از پلیدی نجس‌ها رفعت داده است (به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص665).

ب.6. رفعت یافته از هرگونه اشتباه و تناقضی (البحر المحیط، ج‏10، ص408).

ب.7. مقام و مرتبه قرآن برتر از دسترسى نااهلان و تحریف و تغییر آنان است (تفسیر نور، ج‏10، ص385).

 

2) «... مُطَهَّرَةٍ»

کلمه «مرفوعه» که به معنای چیزی است که پاک شده است، و با توجه به آیه قبل، این کلمه وصف صحفی است که در آنها آیات قرآن که مایه تذکر است قرار دارد. اما اینکه مقصود از آن چیست، گفته‌اند:

الف. اشاره است به این آیه که فرمود: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون‏» (واقعه/79) (مجمع البیان، ج‏10، ص665[8]).

ب. مصون از این است که دست کفار بدان برسد چون در دستان فرشتگان در برترین مقام است (جبائی، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665).

ج. منزه است از اینکه دستان شیاطین بدان برسد (الکشاف، ج‏4، ص702[9]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[10]).

د. ه. پاک و مطهر است از هرگونه شک و شبهه و تناقض (مجمع البیان، ج‏10، ص665) و به تعبیر دیگر، پاک است از آلودگی باطل و سخنان لغو و شک و تناقض، یعنی همان که خداوند متعال درباره‌اش فرمود: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» (فصلت/42) و «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ» (طارق/14) و «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ» (بقرة/2) و «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نساء/82) (المیزان، ج‏20، ص202[11]).

ه. پاک و پاکیزه است از هرگونه آلودگی و پلیدی (حسن بصری، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408[12]؛ و نیز المیزان، ج‏20، ص202[13]).

و. منزه است از اینکه بخواهد بر مشرکان نازل شود (حسن، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص408).

 

3) ‌«مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ»

دو تعبیر «مرفوعه» و «مطهره» که به معنای چیزی است که رفعت یافته و پاک شده است، وصف خود صحفی است که در آنها آیات قرآن قرار دارد. یعنی رفعت و طهارت که در اصل وصف خود قرآن کریم است، به صحیفه‌هایی که حاوی کلمات و آیات قرآن است منتقل شده است. و این یک حقیقتی است که بسیاری از امور مادی، به خاطر قرین بودن و مجاورت با یک امر معنوی مقدس، تقدس پیدا می‌کنند؛ همان طور که این برگه‌ها و کاغذهای قرآن، به تبع خود آیات قرآن رفعت و طهارت یافته است، در جای دیگری خداوند از خانه‌هایی سخن می‌گوید که به خاطر حضور مردان الهی در آن خود آن خانه‌ها رفعت یافته‌اند: «فی‏ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ؛ رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار: در خانه‏هایى که خدا رخصت داده که رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود. در آنها هر بامداد و شامگاه او را نیایش مى‏کنند؛ مردانى که نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زکات، به خود مشغول نمى‏دارد، و از روزى که دلها و دیده‏ها در آن زیر و رو مى‏شود مى‏هراسند» (نور/36-37).

اینهاست برخی از مستندات قرآنی تکریم حرم مطهر اهل بیت علیه‌السلام در شیعه (در این زمینه توضیحاتی در تدبر 3 از آیه قبل گذشت).

 

4) «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ»

در تدبرهای فوق (و نیز در ترجمه) فرض بر این قرار داده شد که دو کلمه مرفوعه و مطهره دو وصف مستقل برای «صحف» ‌است؛ اما چند حالت دیگر هم قابل فرض است؛ که با توجه به مکان استفاده از یک لفظ در بیش از یک معنا، بدون اینکه معانی قبل را تخطئه کنیم این معانی نیز می‌تواند مد نظر بوده باشد:

الف. این دو وصف «مکرمة» باشند؛ یعنی این صحف، صحف گرامی‌داشته‌شده‌ای است که گرامی شدنش به این است که مرفوعة و مطهره شده است.

ب. مرفوعة، وصف مکرمة؛ و مطهره، وصف مرفوعه باشد؛ یعنی این صحفی است که گرامی داشته شده که این گرامی شدنش به این جهت است که رفعت یافته، و رفعت یافتنش بدین جهت است که مطهر شده است.

همچنین حالات دیگری هم برای این عبارت قابل فرض است؛ از جمله اینکه:

مکرمه و مرفوعة، وصف صحف باشد؛ و مطهره وصف مکرمه ویا وصف مرفوعه باشد.

مکرمه و مطهره، وصف خود صحف باشد؛ و مرفوعة وصف مکرمه.

و ...

 

5) «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ»

خداوند قرآن را رفعت داده و پاک نموده است؛ پس:

«قرآن را باید در جایگاه بلند قرار داد و باید از هر آلودگى حفظ شود» (تفسیر نور، ج‏10، ص385).

 

 

 


[1] . در سایت الوحی ذیل این آیه حدیثی را از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است: « الصّادق (علیه السلام)- مَرْفُوعَةٍ عِنْدَهُ فِی اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ مُطَهَّرَةٍ مِنْ دَنَسِ الْأَنْجَاسِ لَا یَمَسُّهَا إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ مِنَ النَّاسِ. امام صادق (علیه السلام)- خدا آن‌ها را از ناپاکی بالا برده، مطهّره که جز پاکیزه‌ها از بین مردم آن را نسایند.» و منبع را دو تفسیر قرار داده است: تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص378 بحرالعرفان، ج16، ص306. طبق توضیحی که در اولین پاورقی مربوط به احادیث ذیل آیه 12 گذشت (https://yekaye.ir/ababsa-80-12/#_ftn3) ظاهرا در اینجا توضیحات مولف کتاب تاویل الایات به عنوان تتمه فرمایش امام صادق ع تلقی شده است.

[2] . قَالَ فَیَرْجِعُ الْقُرْآنُ رَأْسَهُ فِی صُورَةٍ أُخْرَى. قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ فِی أَیِّ صُورَةٍ یَرْجِعُ قَالَ فِی صُورَةِ رَجُلٍ شَاحِبٍ مُتَغَیِّرٍ یُبْصِرُهُ أَهْلُ الْجَمْعِ‏ فَیَأْتِی الرَّجُلَ مِنْ شِیعَتِنَا الَّذِی کَانَ یَعْرِفُهُ وَ یُجَادِلُ بِهِ أَهْلَ الْخِلَافِ فَیَقُومُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقُولُ مَا تَعْرِفُنِی فَیَنْظُرُ إِلَیْهِ الرَّجُلُ فَیَقُولُ مَا أَعْرِفُکَ یَا عَبْدَ اللَّهِ قَالَ فَیَرْجِعُ فِی صُورَتِهِ الَّتِی کَانَتْ فِی الْخَلْقِ الْأَوَّلِ وَ یَقُولُ مَا تَعْرِفُنِی فَیَقُولُ نَعَمْ فَیَقُولُ الْقُرْآنُ أَنَا الَّذِی أَسْهَرْتُ لَیْلَکَ وَ أَنْصَبْتُ عَیْشَکَ سَمِعْتَ الْأَذَى وَ رُجِمْتَ بِالْقَوْلِ فِیَّ أَلَا وَ إِنَّ کُلَّ تَاجِرٍ قَدِ اسْتَوْفَى تِجَارَتَهُ وَ أَنَا وَرَاءَکَ الْیَوْمَ قَالَ فَیَنْطَلِقُ بِهِ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَیَقُولُ یَا رَبِّ یَا رَبِّ عَبْدُکَ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ قَدْ کَانَ نَصِباً فِیَ‏ مُوَاظِباً عَلَیَّ یُعَادَى بِسَبَبِی وَ یُحِبُّ فِیَّ وَ یُبْغِضُ فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخِلُوا عَبْدِی جَنَّتِی وَ اکْسُوهُ حُلَّةً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةَ وَ تَوِّجُوهُ بِتَاجٍ فَإِذَا فُعِلَ بِهِ ذَلِکَ عُرِضَ عَلَى الْقُرْآنِ فَیُقَالُ لَهُ هَلْ رَضِیتَ بِمَا صُنِعَ بِوَلِیِّکَ فَیَقُولُ یَا رَبِّ إِنِّی أَسْتَقِلُّ هَذَا لَهُ فَزِدْهُ مَزِیدَ الْخَیْرِ کُلِّهِ فَیَقُولُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَأَنْحَلَنَّ لَهُ الْیَوْمَ خَمْسَةَ أَشْیَاءَ مَعَ الْمَزِیدِ لَهُ وَ لِمَنْ کَانَ بِمَنْزِلَتِهِ أَلَا إِنَّهُمْ شَبَابٌ لَا یَهْرَمُونَ وَ أَصِحَّاءُ لَا یَسْقُمُونَ وَ أَغْنِیَاءُ لَا یَفْتَقِرُونَ وَ فَرِحُونَ لَا یَحْزَنُونَ وَ أَحْیَاءٌ لَا یَمُوتُونَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ- لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‏ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ وَ هَلْ یَتَکَلَّمُ الْقُرْآنُ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ الضُّعَفَاءَ مِنْ شِیعَتِنَا إِنَّهُمْ أَهْلُ تَسْلِیمٍ ثُمَّ قَالَ نَعَمْ یَا سَعْدُ وَ الصَّلَاةُ تَتَکَلَّمُ وَ لَهَا صُورَةٌ وَ خَلْقٌ تَأْمُرُ وَ تَنْهَى قَالَ سَعْدٌ فَتَغَیَّرَ لِذَلِکَ لَوْنِی وَ قُلْتُ هَذَا شَیْ‏ءٌ لَا أَسْتَطِیعُ أَنَا أَتَکَلَّمُ بِهِ فِی النَّاسِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ هَلِ النَّاسُ إِلَّا شِیعَتُنَا فَمَنْ لَمْ یَعْرِفِ الصَّلَاةَ فَقَدْ أَنْکَرَ حَقَّنَا ثُمَّ قَالَ یَا سَعْدُ أُسْمِعُکَ کَلَامَ الْقُرْآنِ قَالَ سَعْدٌ فَقُلْتُ بَلَى صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ فَقَالَ‏ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ فَالنَّهْیُ کَلَامٌ وَ الْفَحْشَاءُ وَ الْمُنْکَرُ رِجَالٌ وَ نَحْنُ ذِکْرُ اللَّهِ وَ نَحْنُ أَکْبَرُ.

[3] . مَرْفُوعَةٍ قال عند اللَّه.

[4] . و قوله: «مَرْفُوعَةٍ» أی قدرا عند الله.

[5] . «مَرْفُوعَةٍ» فی السماء السابعة و قیل مرفوعة قد رفعها الله عن دنس الأنجاس.

[6] . و مرفوعة فی السماء السابعة، قاله یحیى بن سلام، أو مرفوعة عن الشبه و التناقض، أو مرفوعة المقدار.

[7] . مَرْفُوعَةٍ فی السماء. أو مرفوعة المقدار

[8] . «مُطَهَّرَةٍ» لا یمسها إلا المطهرون و قیل مصونة عن أن تنالها أیدی الکفرة لأنها فی أیدی الملائکة فی أعز مکان عن الجبائی و قیل مطهرة من کل دنس عن الحسن و قیل مطهرة من الشک و الشبهة و التناقض

[9] . مُطَهَّرَةٍ منزهة عن أیدى الشیاطین،

[10] . مُطَهَّرَةٍ منزّهة عن ایدی الشیاطین.

[11] . و قوله: «مُطَهَّرَةٍ» أی من قذارة الباطل و لغو القول و الشک و التناقض قال تعالى: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»: حم السجدة: 42، و قال: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»: الطارق: 14 و قال: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ»: البقرة: 2، و قال: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»: النساء: 82.

[12] . مُطَهَّرَةٍ: أی منزهة عن کل دنس، قاله الحسن. و قال أیضا: مطهرة من أن تنزل على المشرکین.

[13] . و معنى الآیات أن القرآن تذکرة مکتوبة فی صحف متعددة معظمة مرفوعة قدرا مطهرا من کل دنس و قذارة.

 


1099) سوره عبس (80) آیه 13 فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ

فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ

9 صفر 1445 4/6/1402

ترجمه

در نامه‌هایی گرامی‌داشته شده،

اختلاف قرائت

فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ / فی کُتُبٍ مَزْبورَةٍ

در قراءات مطابق با مصحف عثمان به صورت «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» قرائت شده است؛

اما در قرائتی از اعمش و ابن وثاب که بر اساس سایر مصاحف بوده به صورت «فی کُتُبٍ مَزْبورَةٍ» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص308[1]

درباره اختلاف قرائات قبلا (بویژه در جلسه 996 تدبر2 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-29/ و جلسه 1078 بخش اختلاف قراءات https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13/) به تفصیل بیان شد که اختلاف قراءاتی که همگی به پیامبر ص و نزول از جانب خداوند برمی‌گردد، به اختلاف در حرکات و اعراب محدود نمی‌باشد و گاه اختلاف در حد کلمات است که این آیه از نمونه‌های بارز چنین امری است.

نکات ادبی

صُحُفٍ

ماده «صحف» در اصل دلالت دارد بر انبساط و گسترش و مسطح شدن چیزی، چنانکه به سطح زمین «صَحِیف» گویند و به پوست صورت هم «صَحِیفة» گویند و به همین مناسبت به صفحه‌ای که رویش چیزی نوشته شود نیز «صَحِیفة» گفته می‌شود (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص334[2]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص197[3]) و به تعبیر دیگر انبساط جرم چیزی به نحوی که سطح آن کاملا نمایان باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1197[4]). در واقع، «صحیفه» بر وزن فعیله به معنای چیزی است که انبساط می‌یابد و مسطح می‌گردد؛ و به همین جهت است که به هر نوع کاغذ یا برگه‌ای برای نوشتن آماده می‌شود اطلاق شده است و جمع آن «صحائف» و «صُحُف» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص476[5]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص663[6]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص197[7])، که فقط دومی در قرآن به کار رفته است؛ و می‌تواند مادی و ظاهری باشد: «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى»‏ طه/(133)، «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِما فی‏ صُحُفِ مُوسى‏» (نجم/36)، «بَلْ یُریدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً» (مدثر/52)، «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» (عبس/13)، «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى»‏ (اعلی/18)، «صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسى»‏ (اعلی/19)، «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً» (بینة/2)، و یا ماروای امور مادی و دنیوی: «وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ» (تکویر/10) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص197-199[8]) و مصحف را هم بدین جهت چنین نامیده‌اند که جامع صحیفه‌های مکتوب در بین دو جلد است (کتاب العین، ج‏3، ص120[9]).

کلمات «صحیفه» و «مصحف» به جای کلمات دفتر و کتاب نزدیک‌اند؛ در تفاوت اینها گفته‌اند:

«صحیفه» بر یک تک‌برگ هم اطلاق می‌شود در حالی که دفتر حتما باید یک دسته اوراق در کنار هم جمع شده باشد؛ و لذا وقتی کلمه «صحف» به کار برده می‌شود صرفا نگاه به تکثر صحیفه‌هاست، یعنی تکثر صفحاتی است که مطالبی روی آنها نوشته شده، نه در یک مجموعه متصل به هم. که برای مجموعه متصل به هم از تعبیر «مصحف» استفاده می‌شود و فرق مصحف با «کتاب» هم در این است که کتاب به صرف نوشته اطلاق می‌شود و لذا اگر یک برگ هم باشد باز نام کتاب می‌تواند بر آن صدق کند (لذا در عرب به یک برگه نامه هم کتاب می‌گویند)؛ در واقع، مساله اصلی در نامیده شدن به کتاب، کتابت و وجود نوشته است نه لزوما کاغذ آن؛ و لذاست که در قرآن تعبیر «کتاب در کاغذ» آمده است (وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ؛ انعام/7) در حالی که در مورد صحیفه نمی‌توان چنین تعبیری را استفاده کرد (الفروق فی اللغة، ص287[10]).

از کلمات دیگری که از این ماده در قرآن به کار رفته است «صحاف» است: «یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ» (زخرف/71) که جمع «صحفة» می‌باشد به معنای جام و قدحی که پهن و وسیع باشد (کتاب العین، ج‏3، ص120[11]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص84[12]) و در تفاوت «صحیفة» و «صفحه» گفته‌اند وزن فعلیة دلالت بر اتصاف چیزی به ثبوت دارد که برای لوح و صفحه‌ای که به نحو ثابت برای کتابت استفاده می‌شود به کار می‌رود؛ اما وزن فعلة برای وقوع یکباره چیزی است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص199[13]).

ماده «صحف» و مشتقات آن 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مُکَرَّمَةٍ

درباره ماده «کرم» قبلا به تفصیل بیان شد که با توجه به تنوع گسترده در مشتقات آن، برخی بر این باورند این ماده در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد: یکی معنای شرافت فی نفسه (بزرگواری) و شرافت در خُلقی از اخلاقیات (بزرگ‌منشی) می‌باشد؛ ‌چنانکه مثلا زمین مکرمه زمینی است که برای رشد گیاهان بسیار مناسب است و کریم بودن خداوند هم به این است که بسیار از بندگان خود درمی گذرد؛ و معنای دیگر این ماده گردنبند (کَرْم) است؛ و انگور را هم به این مناسبت که مجموعه‌ای از خوشه‌های دارای دانه‌های کنار هم چیده شده است (شبیه گردنبند) «کَرْم» گویند؛ اما اغلب تلاش کرده‌اند که همه این معانی را به یک معنا برگردانند؛ حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «رقت یک چیز جمع شده‌ و پاکیزگی و صفای آن همراه با یک نحوه قابلیت داشتن و پذیرش در آن است» و اصلا کرامت به معنای یک نحوه فضیلت و پاکیزگی (نقاوت) از عیوب می‌باشد؛ و کَرَم به معنای جود و بخشندگی هم بدین جهت چنین نامیده شده که شخص جواد نفسی رقیق و نرم و منعطف دارد نه غلیظ و سخت. راغب اصفهانی نیز بر این باور است که این کلمه در جایی به کار می‌رود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ چنانکه کاربرد در مورد خدا در جایی است که او احسان و انعامش ظهور کرده (فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ‏؛ نمل/40) و در مورد انسان هم وقتی اطلاق می‌شود که ویژگی‌های اخلاقی خوب از وی بروز کند و لذا مادامی که شخصی خوبی‌اش بروز نکرده کلمه «کریم» بر او اطلاق نمی‌شود؛ و البته نقل هم شده که کَرَم اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که متناسب با خودش بروز کند، کرامت خوانده می‌شود چنانکه در «قُرْآن کَرِیم» (واقعه/77) تعابیری مانند «زَوْجٍ کَرِیمٍ‏» (لقمان/10)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ‏» (دخان/26)، «قَوْلًا کَرِیماً» (إسراء/23) به کار رفته است؛ و مرحوم مصطفوی هم معتقد است که معنای اصلی «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ؛ حج/18)، همان طور که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً، نمل/34؛ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلّ، منافقون/8) و همان طور که نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) می‌باشد (وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مُبینٍ؛ یونس/61؛ سبأ/3). از نظر ایشان «هوان» و «ذلت» هر دو به معنای خواری است که اولی فی نفسه لحاظ می‌شود اما دومی در قبال شخص مافوق؛ و به همین ترتیب در مفهوم «عزت» هم یک نحوه استعلا و تفوق بر دیگری لحاظ شده اما کرامت یک نحوه عزت و تفوق فی نفسه است که در آن استعلای نسبت به غیری که دون اوست لحاظ نمی‌شود؛ و با این توضیح بر این باورند که معانی‌ای همچون جود (بخشش) و اعطاء و سخاوت و منزه بودن و عظمت و ... از لوازم و آثار کرامت است نه معنای اصلی آن.

اگرچه کاربرد ثلاثی مجرد این ماده در زبان عربی رایج است (مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَوَاتُه‏؛ نهج‌البلاغه، حکمت449) اما این ماده به صورت فعل در قرآن کریم تنها در دو باب «اکرام» (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ؛ فجر/15) و «تکریم» (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ؛ اسراء/70) به کار رفته است که اینها متعدی و به معنای بزرگواری کردن در حق دیگران بدون هیچ چشمداشت، یا چیزی ارزشمند را به کسی بخشیدن می‌باشد که در تعبیر «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ‏» (الرحمن/27) در خصوص خداوند ظاهرا هر دو معنا لحاظ شده است (یعنی هم در حق دیگران بزرگوار است؛ و هم اشیای ارزشمندی به دیگران می‌بخشد) و اسم مفعول‌های این دو به ترتیب عبارتند از «مُکْرَم» و «مُکَرَّم» یعنی کسی ویا چیزی که مورد اکرام و تکریم قرار می‌گیرد، که گاه معنای گرامی داشته شدن غلبه دارد: «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ: در صحیفه‌هایی ارزشمند» (عبس/13)، و گاهی معنای مورد اکرام و بخشش واقع شدن «ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ‏: مهمانان مورد اکرامِ حضرت ابراهیم ع» (ذاریات/24) و گاه هر دو معنا چنانکه «أُولئِکَ فی‏ جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ» (معارج/35) ظاهرا هر دو معنا لحاظ شده است. در تفاوت «اکرام» و «تکریم» هم شاید بتوان همان مطلبی را گفت که در بحث از آیه 52 اشاره شد که در باب افعال جهت صدور این عمل از فاعلش مد نظر است؛ اما در باب تفعیل جهت وقوع و تعلق به مفعول؛ یعنی در «اکرام» بیشتر این اقدام از جانب اکرام‌کننده مد نظر است؛ اما در «تکریم» خود مورد اکرام واقع شدن.

«کریم» صفت مشبهه است که غالبا در معنای فاعل برای فعل ثلاثی مجرد این ماده به کار می‌رود (هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ، مومنون/116؛ إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ، یوسف/31)، هرچند که به نظر می‌رسد گاه در معنای اسم مفعول هم به کار رفته است؛ مثلا:‌ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ؛ دخان/49)؛ و جمع آن «کِرَام» (کِراماً کاتِبِینَ،‏ انفطار/11؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ، عبس/15-16) و «کُرَمَاء» است.

جلسه 1044 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-77/

حدیث[14] 

1) حدیثی از امام باقر ع ذیل آیات 2-3 سوره بینه (که در آنجا تعبیر «صحف مطهرة» آمده است) روایت شده، که شاید به اینجا هم بتوان مرتبط دانست:

برید عجلی گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره‎ی این آیات پرسیدم: «صحیفه‌هایی پاک‌نگه‌داشته شده؛ که در آن‌ها نوشته‌های استوار است» (بیّنه/3-2).

فرمود: این حدیث ماست که در صحیفه‌هایی است که از دروغ پاک نگه داشته شده‎ است.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص516

حَدَّثَنَا الْحَجَّالُ عَنْ صَالِحٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى «صُحُفاً مُطَهَّرَةً؛ فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ».

قَالَ: هُوَ حَدِیثُنَا فِی صُحُفٍ مُطَهَّرَةٍ مِنَ الْکَذِبِ.

 

2) الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

کسی که قرآن را از روی مصحف بخواند از بینایی‌اش بهره‌مند شود و بر [عذاب] والدینش تخفیف داده شود ولو که آن دو کافر باشند.

ب. و به سند دیگری از ایشان چنین روایت شده است که:

قرائت قرآن از روی مصحف عذاب موجب تخفیف عذاب بر والدین شخص می‌شود ولو که آن دو کافر باشند.

الکافی، ج‏2، ص613

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فِی الْمُصْحَفِ مُتِّعَ بِبَصَرِهِ وَ خُفِّفَ عَنْ وَالِدَیْهِ وَ إِنْ کَانَا کَافِرَیْنِ.

ب. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ مَسْعَدَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ فِی الْمُصْحَفِ تُخَفِّفُ الْعَذَابَ عَنِ الْوَالِدَیْنِ وَ لَوْ کَانَا کَافِرَیْنِ.

 

تدبر

1) «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»

چنانکه در جلسه قبل گذشت آیه 10 (فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ) را عموما جمله معترضه‌ای دانسته بودند؛ و از این رو، عبارت «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» مربوط به آیه قبل‌تر (إِنَّها تَذْکِرَةٌ) می‌شود؛ که این جار و مجرور:

یا خبر دوم (خبر بعد از خبر) برای «إن» است (المیزان، ج‏20، ص202[15])؛ که در این صورت معنای این دو آیه چنین می‌شود: همانا این مایه تذکر است و این در نامه‌هایی گرامی‌داشته شده است؛

ویا متعلق به و توصیفی برای «تذکرة» است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[16]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[17])، که در این صورت معنای این دو آیه چنین می‌شود: همانا این مایه تذکر است که این تذکر در نامه‌هایی گرامی‌داشته شده است.

 

2) «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»

درباره اینکه مقصود از این «صحف مکرمه» چیست، از ابن عباس نقل شده که مقصود لوح محفوظ است؛ و نیز گفته شده که مقصود کتب پیامبران گذشته است و از این جهت شبیه آیه «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى» می‌باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص665[18])؛ و حتی برخی این احتمال را مطرح کرده‌اند که منظور «مصحف‌های نزد مسلمانان» است و آیه یک نحوه اخبار از غیب است، چرا که قرآن آن زمان که مسلمانان در مکه بودند هنوز در مصاحف مکتوب نشده بود (البحر المحیط، ج‏10، ص408[19])؛ اما برخی این احتمالات را غیرقابل قبول می‌دانند چرا که ظاهر آیات بعد («مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَیْدی سَفَرَةٍ؛ بویژه به قرینه کلمه سفرة) این است که این مایه تذکر (که ظاهرا همان آیات قرآن باشد) توسط فرشتگان الهی در آن صحف نوشته شده است؛ پس اولا لوح محفوظ نمی‌تواند باشد (بویژه که لوح محفوظ در قرآن همواره به صورت مفرد آمده است) و ثانیا صحف پیامبران قبلی و یا صحیفه‌هایی که توسط مسلمانان نوشته شده، نمی‌تواند باشد (المیزان، ج‏20، ص202[20]).

 

3) «إِنَّها تَذْکِرَةٌ ... فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»

ما مسلمانان قرآن کریم را تکریم می‌کنیم؛ نه فقط الفاظ آن را، بلکه حتی کاغذها و برگه‌هایی را که حاوی قرآن است نیز مورد احترام ما می‌باشد. این تکریم ما ناشی از آن است که خود خداوند هم این صحف (نه خود الفاظ، بلکه کاغذها و صحیفه‌هایی که این الفاظ در آنها ثبت شده) را تکریم‌شده خوانده است؛ به قول برخی از مفسران: «آنچه را خداوند تکریم کرده ما نیز باید تکریم کنیم» (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

ثمره اعتقادی

از شبهاتی که وهابیت علیه شیعه مطرح می‌کند و گاه همین شبهه از دهان روشنفکرمآبان نیز شنیده می‌شود این است که شیعه را به خاطر احترامی که برای حرمهای اهل بیت ع می‌گذارد متهم به شرک می‌کنند. همین آیه و نیز سیره مسلمانان در احترام گذاشتن به کتاب و مجلد قرآن کریم بخوبی پاسخ این شبهه را می‌دهد. همنشینی با یک امر مکرم و مورد احترام، موجب احترام یافتن آن شیءای می‌شود که همنشین آن امر مکرم شده است. وقتی خود الفاظ قرآن مورد اکرام و احترام‌اند و به تبع آن مصحف و کاغذهایی که این الفاظ در آنها کتابت شده اکرام باید شود، وقتی خود اشخاص اهل بیت ع به نص آیات متعدد قرآن کریم مورد احترام و اکرام‌اند، زمینی هم که پیکر مطهر ایشان در آن دفن شده است سزاوار است که مورد احترام واقع شود؛ و این احترام از جنس احترام به خود آن کسانی است که در مورد احترام بودنشان هیچ مسلمان واقعی تردیدی ندارد؛ از این روست که نه‌تنها در خصوص پیامبر اکرم ص و اهل بیت ایشان که خداوند آنان را از هر پلیدی‌ای تطهیر فرموده: «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا» (احزاب/33) و دوستی و مودت با ایشان را اجر رسالت پیامبر ص شمرده: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏» (شوری/23)، بلکه حتی کسانی که در رکاب ایشان شهید شدند نیز بر اساس احادیث به چنان طهارتی رسیدند که طهارتشان به زمینی که در آن دفن شدند منتقل شد و لذا زمینی که آنها در آن دفن شدند نیز سزاوار است که مورد اکرام واقع شود؛ چنانکه در فرازی از زیارت امام حسین ع که توسط امام صادق ع روایت شده آمده است: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ وَ فُزْتُمْ فَوْزاً عَظِیما: سلام بر شما ای یاران امام حسین! پاک شدید و پاک شد آن زمینی که در آن دفن شدید و به رستگاری عظیم رسیدید.» (برای توضیح بیشتر، ر.ک: تدبر 3 از آیه بعد)

حکایت

سید شرف الدین (صاحب کتاب ارزشمند المراجعات)، در عصر حکومت «ملک عبدالعزیز» برای زیارت خانه خدا به مکه رفت. در عید قربان در کنار سایر علما به کاخ پادشاه سعودی دعوت شد، تا طبق معمول در عید قربان به او تبریک بگویند. او به کاخ رفت، هنگامی که نوبت به او رسید، یک جلد قرآن کریم که جلدی پوستین داشت به شاه هدیه داد. شاه عربستان آن را گرفت و بوسید و به عنوان تعظیم و احترام، بر پیشانی خود گذاشت.

سید شرف الدین گفت: «ای پادشاه! چرا این جلد را می‌بوسی و به آن تعظیم می‌کنی، با اینکه این جلد چیزی جز پوست بز نیست؟»

شاه گفت: «غرض من از بوسیدن جلد، قرآنی است که در داخل آن قرار دارد، نه خود جلد».

سید شرف الدین گفت: «ما شیعیان نیز وقتی که پنجره یا در اتاق پیامبر (صلی الله علیه و آله) را می‌بوسیم، می‌دانیم که آهن هیچ کاری نمی‌تواند بکند، ولی غرض ما آن کسی است که ماورای این آهن‌ها و چوب‌ها قرار دارد. ما می‌خواهیم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را تعظیم و احترام کنیم، همان‌گونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز می‌خواستی قرآنی را تعظیم کنی که در درون آن پوست قرار دارد.»

 

4) «إِنَّها تَذْکِرَةٌ ... فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»

ظاهر این آیات سوره عبس آن است که آیات قرآن یک تذکری است که در صحف متعددی که نزد خداوند تکریم شده، نوشته شده است، و آیات بعد هم تاکید می‌کند که این صحیفه‌ها هم رفعت‌یافته‌اند و هم مطهر و پاک‌اند و به دستان فرشتگان کریم و نیک‌سیرت (مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ؛ کِرامٍ بَرَرَةٍ) (المیزان، ج‏20، ص202[21]).

نکته‌ای درباره حقیقت اولیه قرآن: کتابت یا لفظ

یک مطلب که درباره قرآن کریم جای تامل جدی دارد این است که حقیقت اولیه قرآن که بر پیامبر اکرم ص نازل شده از جنس چیست؟ از جنس لفظ مصوت است یا از جنس کتابت؟

برداشت اولیه بسیاری از افراد این است که چون از قرآن به عنوان «وحی» و کلام خداوند سخن گفته شده، اقتضای آن این است که سخنی باشد که شنیده شود، اما تعابیر متعددی در خصوص قرآن کریم وجود دارد که نشان می‌دهد که وجود کتبی قرآن بر وجود لفظی آن مقدم است؛ از جمله همین تعبیر، که حقیقت قرآن را، موجود در صحفی می‌داند در دست فرشتگان، و یا در مرتبه وجودی قبل از آن، در آیات دیگر به وجود حقیقت قرآن در لوح محفوظ اشاره شده است: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجید؛ فی‏ لَوْحٍ مَحْفُوظ» (بروج/21-22)؛ و اساسا خود کلمه «قرآن» بنا به یک تحلیل از ماده «قرأ» است، نه از ماده «قول»، که تفاوت اصلی قرائت با قول (=سخن) در این است که قرائت در جایی به کار می‌رود که متنی در کار باشد و اولین آیه نازل شده بر پیامبر هم با «إقرأ» شروع می‌شود نه با «قل».

اگر به این حقیقت توجه شود بسیاری از شبهات روشنفکرمآبان درباره حقیقت قرآن (که گمان می‌کنند قرآن صرفا یک مکاشفه نبوی بوده که خود ایشان آن را به لفظ درآورده است، و بدین جهت در خطاناپذیری آن مناقشه می‌کنند) از بیخ و بن رفع می‌شود؛‌ زیرا این تاکیدات بر مکتوب بودن حقیقت نخستین قرآن، کاملا دلالت دارد بر اینکه این متن، حتی پیش از اینکه توسط پیامبر بیان شود، به عنوان متن موجود بوده است و پیامبر دریافت کننده یک متن است نه صرفا یک تجربه‌گر ولو به عنوان گفتگو کننده با یک فرشته (نکته تکمیلی ذیل آیه 15، تدبر3).

 

 

 


[1] . قراءة الجماعة «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ».

قرأ الأعمش و ابن وثاب «فی کتب مزبورة»

[2] . الصاد و الحاء و الفاء أصلٌ صحیحٌ یدلُّ على انبساطٍ فى شى‏ء و سَعَةٍ. یقال إِنّ الصَّحِیفَ: وجهُ الأرض. و الصَّحِیفة: بشَرَةُ وجهِ الرجل. قال البَعِیث: «و کلُّ کُلَیْبّىٍ صحیفةُ وجْهِهِ / أذَل لأقدِام الرِّجال مِن النَّعلِ‏» و من الباب: الصَّحیفة، و هى التى یُکتَب فیها، و الجمع صحائفُ، و الصُّحفُ أیضاً، کأنَّه جمع صحیف. قال: «لما رأَوْا غدوَةً جَبَاهَهُمُ / حنّتْ إِلینا الأرحام و الصُّحُفُ‏» و الصَّحْفَة: القَصعة المُسْلنطِحَة. و قال الشَّیبانىّ: الصِّحاف مَناقِعُ صغارٌ تُتَّخَذ للماء، الجمع صُحُف.

[3] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الانبساط و التسطّح فی قطعة، من أیّ جنس کان، من فلزّ أو جلد أو قرطاس أو غیرها، و سواء کان للکتابة أو للظرفیّة أو غیرهما، مادّیّا أو معنویّا.... و أمّا مفهوم التغییر و التحریف: فکأنّه بمناسبة التسطیح و التصفیة، فَالْمُصَحَّفُ یسطّح الصحیفة عن القیود اللازمة و الإعجام. و لا یخفى ما بین موادّ الصحف و الصفح و الصحن و الصحو و الصحر: من الاشتقاق الأکبر، و یجمعها السعة و التسطیح. و سیجی‏ء فی اللوح و الکوب ما یرتبط بالمقام إن شاء اللّه تعالى.

[4] . انبساط جرم الشیء‌ و تسطحه مکشوفا

[5] . الصَّحِیفَةُ: المبسوط من الشی‏ء، کصحیفة الوجه، و الصَّحِیفَةُ: التی یکتب فیها، و جمعها: صَحَائِفُ و صُحُفٌ. قال تعالى: صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ [الأعلى/ 19]، یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً؛ فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ [البینة/ 2- 3]، قیل: أرید بها القرآن، و جعله صحفا فیها کتب من أجل تضمّنه لزیادة ما فی کتب اللّه المتقدّمة. و الْمُصْحَفُ: ما جعل جامعا لِلصُّحُفِ المکتوبة، و جمعه: مَصَاحِفُ، و التَّصْحِیفُ: قراءة المصحف و روایته على غیر ما هو لاشتباه حروفه، و الصَّحْفَةُ مثل قصعة عریضة.

[6] . و الصحف جمع صحیفة و العرب تسمی کل مکتوب فیه صحیفة کما تسمیه کتابا رقا کان أو غیره

[7] . و الصَّحِیفَةُ فعیلة بمعنى ما ینبسط و یتسطّح لیستعدّ لکتابة فیه أو ظرفیّة، من قرطاس أو فلزّ أو حجر أو شجر أو جلد أو منسوج أو غیرها، و جمعها الصُّحُفُ و الصَّحَائِفُ. و قد کانت الأوائل یکتبون على الطین، ثمّ على الحجارة و النحاس، أو على الورق و الخشب من الشجر، ثمّ دبغت الجلود فکتبوا فیها، و کتب أهل مصر فی القرطاس، و الروم تکتب فی الحریر الأبیض، و هکذا. راجع ابن الندیم- ص 31 ط. مصر، و قاموس الکتاب المقدّس- کتاب، و غیرهما.

[8] . فالصحیفة المادّیّة الظاهریّة کما فی: إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى‏، صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ 87/ 18. أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرى‏ أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِما فِی صُحُفِ مُوسى‏ وَ إِبْراهِیمَ‏- 53/ 36. أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى 20/ 133. إِنَّها تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ 80/ 13. فیراد فی هذه الموارد الألواح الّتی یکتب فیها ما نزل على الأنبیاء، من المعارف الإلهیّة و الأحکام و الآیات. و هذه الألواح کانت مختلفة باختلاف الأزمنة من جهة الجنس، إمّا من الجلد المدبوغ، أو القرطاس، أو من خشب، أو غیرها. و أمّا خصوصیّات هذه الصُّحُفِ: فلیس لنا طریق مستند و سند صحیح قاطع الى هذه الصحف السابقة، و ما وصلت منها إلینا قد لعبت به أیدی المحرّفین. و أمّا القرآن الکریم ففیه جوامع ما تحصّل و انکشف من مختلفات الصحف الاولى و متفرّقاتها، فانّ البیان هو الانکشاف بعد الإبهام و التفرّق- بَینةُ ما فی الصحف. و أمّا التأنیث و التذکیر فی قوله تعالى- إِنَّ هذِهِ، و ذکره: فالتأنیث راجعة الى مصادیق التذکرة و باعتبار الأفراد من المذکّرات، و التذکیر راجع الى مجموع المذکّرات و هو القرآن، أی إنّ هذه الکلمات و الابلاغات من السابقة و اللاحقة تذکرة للناس، فمن شاء منکم ذکر هذا القرآن و یتّعظ منه. أو المراد هو الکلمات و المواعظ من رسول اللّه (ص) بطور مطلق و تفصیلیّ، أو إجمالیّ و فی مورد خاصّ. فالصحف أیضا فی الآیة. فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ على الأوّل بأن یراد مصادیق التذکرة: تشمل جمیع الصحف، و على الثانی بأن یراد الکلمات و المواعظ: تنطبق على الآیات القرآنیة فقط، و هذا هو الظاهر.

و أمّا الصُّحُفُ ممّا وراء المادّة کما فی: وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ‏- 81/ 10. النشر هو بسط فی قبال الطیّ. و الصُّحُفُ ألواح فیها ضبطت قاطبة الجریانات و الحرکات و الأعمال لکلّ انسان، و لا بدّ أنّها من سنخ عالم الآخرة، و لا تکون من سنخ المادّة الظلمانیّة. و یقوى فی النظر أن یکون المراد هنا ألواح النفوس المنطویة فیه نقوش الأعمال و الحرکات، و هی تنبسط فی یوم الآخرة و یظهر ما فیها. و هذا اللوح أقوى و أتمّ و أبین من لوح خارجیّ عن النفس.

[9] . الصُّحُف: جمع الصَّحِیفة، یخفف و یثقل، مثل سفینة و سفن، نادرتان، و قیاسه صَحائف و سفائن. و صَحِیفة الوجه: بشرة جلده، قال: «إذا بدا من وجهک الصَّحِیف» و سمی المُصْحَف مُصْحَفا لأنه أُصْحِفَ، أی جعل جامعا للصُّحُف المکتوبة بین الدفتین. و الصَّحْفة شبه القصعة المسلنطحة العریضة و جمعه صِحاف. و الصَّحَفِیّ: المُصَحِّف، و هو الذی یروی الخطأ عن قراءة الصُّحُف بأشباه الحروف.

[10] . (الفرق) بین الصحیفة و الدفتر: أن الدفتر لا یکون الا أوراقا مجموعة، و الصحیفة تکون ورقة واحدة تقول عندی صحیفة بیضاء فاذا قلت صحف أفدت أنها مکتوبة، و قال بعضهم یقال صحائف بیض و لا یقال صحف بیض و انما یقال من صحائف الى صحف لیفید أنها مکتوبة و فی القرآن (وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ) و قال أبو بکر: الصحیفة قطعة من أدم أبیض أو ورق یکتب فیه.

 (الفرق) بین الکتاب و المصحف: أن الکتاب یکون ورقة واحدة و یکون جملة أوراق، و المصحف لا یکون الا جماعة أوراق صحفت أی جمع بعضها الى بعض، و أهل الحجاز یقولون مصحف بالکسر أخرجوه مخرج ما یتعاطى بالید و أهل نجد یقولون مصحف و هو أجود اللغتین، و أکثر ما یقال المصحف لمصحف القرآن، و الکتاب أیضا یکون مصدرا بمعنى الکتابة تقول کتبته کتابا و علمته الکتاب و الحساب و فی القرآن (وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ) أی کتابا فی قرطاس ولو کان الکتاب هو المکتوب لم یحسن ذکر القرطاس.

[11] . الصَّحْفة شبه القصعة المسلنطحة العریضة و جمعه صِحاف.

[12] . الصحاف جمع صفحة و هی الجام الذی یؤکل فیه الطعام

[13] . . ادْخُلُوا الْجَنَّةَ .... یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ‏- 43/ 71. الصِّحَافُ جمع صحفة، بمعنى ما کان منبسطا و مسطّحا فی قطعة من إناء أو غیره، مادّیّا کالصینیّة، و یوضع علیه أنواع الأکل و الثمرات و الأطعمة. و الصحفة المناسبة بالحیاة الاخرویة و الجنّة: ما یکون منبسطا صافیا فیه من الاکل ما یناسب الجنّة. و البحث عن خصوصیّات أمثال هذه الأمور من الموضوعات الاخرویّة لا یجدی نتیجة مطلوبة، لأنّها خارجة عن إدراکاتنا.

و أمّا الفرق بین الصَّحْفَةِ و الصَّحِیفَةِ: فانّ الفعلیة صفة تدلّ على اتّصاف شی‏ء بالثبوت، و على هذا یعبّر بها فی الألواح المستعدّة الّتی تعیّنت و تخصّصت فی مقام الکتابة و الضبط و أمثالها. و هذا بخلاف الصحفة فانّها فعلة لبناء المرّة بنحو الإطلاق.

[14] . در سایت الوحی ذیل این آیه حدیثی را از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است: «الصّادق (علیه السلام)- فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ وَ هِیَ الصُّحُفُ الْمُنْزَلة عَلَی الْأَنْبِیَاءِ (علیهم السلام) مِثْلُ صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی وَ مُکَرَّمَةٍ أَیْ عِنْدَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.

امام صادق (علیه السلام)- فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ و آن کتاب‌های نازل‎ شده بر پیامبران (علیهم السلام) است، مانند کتاب‌های ابراهیم (علیه السلام) و موسی (علیه السلام). و مُکَرَّمَةٍ یعنی نزد خداوند سبحان [پرارزش است].» و منبع را دو تفسیر قرار داده است: تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص376 بحرالعرفان، ج16، ص306. طبق توضیحی که در اولین پاورقی مربوط به احادیث ذیل آیه قبل گذشت (https://yekaye.ir/ababsa-80-12/#_ftn3) ظاهرا در اینجا توضیحات مولف کتاب تاویل الایات به عنوان تتمه فرمایش امام صادق ع تلقی شده است.

[15] . و «فِی صُحُفٍ» خبر بعد خبر لإن.

[16] . ثم أخبر سبحانه بجلالة قدر القرآن عنده فقال «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» أی هذا القرآن أو هذه التذکرة فی کتب معظمة عند الله

[17] . فِی صُحُفٍ صفة لتذکرة، یعنى: أنها مثبتة فی صحف منتسخة من اللوح مُکَرَّمَةٍ عند اللّه.

[18] . و هی اللوح المحفوظ عن ابن عباس و قیل یعنی کتب الأنبیاء المنزلة علیهم کقوله إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى‏

[19] . فِی صُحُفٍ، قیل: اللوح المحفوظ، و قیل: صحف الأولیاء المنزلة، و قیل: صحف المسلمین، فیکون إخبارا بمغیب، إذ لم یکتب القرآن فی صحف زمان، کونه علیه السلام بمکة ینزل علیه القرآن، مکرمة عند اللّه،

[20] . و «فِی صُحُفٍ» خبر بعد خبر لأن و ظاهره أنه مکتوب فی صحف متعددة بأیدی ملائکة الوحی، و هذا یضعف القول بأن المراد بالصحف اللوح المحفوظ و لم یرد فی کلامه تعالى إطلاق الصحف و لا الکتب و لا الألواح بصیغة الجمع على اللوح المحفوظ، و نظیره فی الضعف القول بأن المراد بالصحف کتب الأنبیاء الماضین لعدم ملاءمته لظهور قوله: «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» إلخ فی أنه صفة لصحف. و قوله: «مُکَرَّمَةٍ» أی معظمة.

[21] . و معنى الآیات أن القرآن تذکرة مکتوبة فی صحف متعددة معظمة مرفوعة قدرا مطهرا من کل دنس و قذارة بأیدی سفراء من الملائکة کرام على ربهم بطهارة ذواتهم بررة عنده تعالى بحسن أعمالهم.

و یظهر من الآیات أن للوحی ملائکة یتصدون لحمل الصحف و إیحاء ما فیها من القرآن فهم أعوان جبریل و تحت أمره و نسبة إلقاء الوحی إلیهم لا تنافی نسبته إلى جبریل فی مثل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ»: الشعراء: 194 و قد قال تعالى فی صفته: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ»: التکویر: 21 فهو مطاع من الملائکة من یصدر عن أمره و یأتی بما یریده و الإیحاء الذی هو فعل أعوانه فعله کما أن فعله و فعلهم جمیعا فعل الله و ذلک نظیر کون التوفی الذی هو فعل أعوان ملک الموت فعله، و فعله و فعلهم جمیعا فعل الله تعالى، و قد تقدمت الإشارة إلى هذا البحث مرارا.

 


1098) سوره عبس (80) آیه 12 فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ

 فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ

6صفر 1445 1/6/1402

ترجمه

پس کسی که بخواهد، آن را متذکر شود؛

اختلاف قرائت

شاءَ[1]

نکات ادبی

شاءَ

درباره ماده «شیء» و فعل «شاء»‌ و مطالب مربوط به آن از جمله تفاوت مشیت و اراده توضیحات مفصلی قبلا گذشت. جلسه 1081 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/

ذَکَرَهُ

درباره ماده «ذکر» ذیل آیه 4 همین سوره بحث شد. جلسه 1089 https://yekaye.ir/ababsa-80-04/

فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ

این آیه جمله معترضه‌ای است بین آیه قبل و بعد آن، یعنی بین کلمه «تذکرة» در آیه قبل، و صفت آن یعنی «فی صحف» که در حقیقت متعلق به یک محذوفی است که آن محذوف، وصف «تذکرة» است یعنی به این صورت بوده است: «تذکرة کائنة فِی صُحُفٍ» (البحر المحیط، ج‏10، ص408[2]).

حدیث[3]

1) از جابر بن یزید جعفی روایت شده است که امام صادق ع فرمودند:

همانا رسول الله ص روالش این بود که اصحابش را [به تعالیم الهی] دعوت می‌کرد. پس هرکس که خداوند خیر او را می‌خواست به وی گوش می‌داد و آنچه را که ایشان بدان دعوت می‌کرد می‌فهمید؛ و کسی که خداوند خیرش را نمی‌خواست بر دلش مهر می‌زد پس نه گوش می‌داد و نه درک می‌کرد؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود: «[و از آنان کسانى هستند که به تو گوش مى‏دهند،] تا آن گاه که از نزد تو بیرون شوند به کسانى که علم به آنها داده شده مى‏گویند: الآن چه گفت؟ آنها کسانى هستند که خداوند بر دل‏هاى آنها مهر نهاده است [و از هواهاى خود پیروى کرده‏اند].» (محمد/16) و نیز فرمود: «مسلّما تو مردگان را نتوانى شنواند و دعوت خود را به کَرها، در جایى که پشت کرده و رویگردانند نتوانى رساند. و تو هدایت‏کننده کوردلان از گمراهیشان نیستى‏» (نمل/80-81).

الأصول الستة عشر، ص222

قَالَ جَعْفَرٌ: وَ حَدَّثَنِی حُمَیْدُ بْنُ شُعَیْبٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ، قَالَ جَابِرٌ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمَا السَّلَام‏ یَقُولُ:

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ یَدْعُو أَصْحَابَهُ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ خَیْراً سَمِعَ وَ عَرَفَ مَا یَدْعُوهُ إِلَیْهِ، وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ شَرّاً طَبَعَ عَلَى قَلْبِهِ، فَلَا یَسْمَعُ وَ لَا یَعْقِلُ، وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ- عَزَّ وَ جَلَّ-: «حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» وَ قَالَ: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ» الْآیَة.

این روایت البته فقط با اشاره به آیه اول، در تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (ص571)[4] نیز آمده،

و باز به همین صورت ولی با سند کامل به نقل ابوبصیر از امام باقر ع در تفسیر القمی (ج‏2، ص303)[5] روایت شده؛

و از قول اسحاق بن عمار هم در تفسیر العیاشی (ج‏2، ص273)[6] از امام صادق ع روایت شده، با این تفاوت که در نقل اخیر، حضرت به جای دو آیه فوق، به آیه «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ: آنهایند کسانى که خداوند بر دل‏ها و گوش و چشمانشان مهر (نافهمى و شقاوت) نهاده و آنها همان غافلانند.» (نحل/108)‌ استشهاد فرموده‌اند؛ که احتمال دارد به خاطر شباهت این آیات در عبارت «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» اشتباه از راوی یا ناسخ باشد.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است که در فرازی از روایتی طولانی فرمودند:

از سر مردم دست بردارید و نگویید فلانی عموی من یا برادرم یا پسرعمویم یا همسایه‌ام است*؛ اگر خداوند خیر کسی را بخواهد روحش را پاک گرداند پس او سخن معروفی نشنود مگر اینکه بدان اذعان کند، و سخن منکری نشنود مگر اینکه آن را انکار نماید، ‌سپس خداوند در دلش کلمه‌ای اندازد که کارش بدان جمع شود.

* پی نوشت: ظاهرا مقصود حضرت از این جمله آن است که گمان نکنید که به خاطر قرابت یا رفاقتی که با کسی دارید می‌توانید کاری کنید که وی حتما و قطعا به راه راست هدایت شود.

الکافی، ج‏1، ص165؛ و ج‏2، ص213؛ المحاسن، ج‏1، ص200[7]

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ [أَبِی] إِسْمَاعِیلَ السَّرَّاجِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ ثَابِتِ بْنِ [/أَبِی] سَعِیدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: یَا ثَابِتُ مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ کُفُّوا عَنِ النَّاسِ ...[8]

کُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا یَقُولُ أَحَدٌ عَمِّی وَ أَخِی وَ ابْنُ عَمِّی وَ جَارِی؛ فَإِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ فَلَا یَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا مُنْکَراً إِلَّا أَنْکَرَهُ ثُمَّ یَقْذِفُ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ کَلِمَةً یَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ.

این عبارات با مقدمه‌ها و موخره‌های متفاوت و سندهای دیگری نیز از امام صادق ع (مثلا خطاب به مومن الطاق (ابوجعفر محمد بن نعمان الاحول) در تحف العقول، ص312[9]؛ یا خطاب به عبدالغفار جاری در بصائر الدرجات، ج‏1، ص16[10] و ...) روایت شده است.

تدبر

1) «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ»

این آیه جمله معترضه‌ای است که متضمن یک نحوه وعده و وعید است (البحر المحیط، ج‏10، ص408[11]). یعنی وقتی کلمه «تذکرة» در آیه قبل مطرح شود، پیش از اینکه کلام در روال خودش ادامه یابد و توضیح دهد که این تذکرة در کجاست، هشداری داد که البته چون مایه تذکر است تنها به درد کسی می‌خورد که خودش بخواهد تذکر را پذیرا باشد و در دعوت الهی زور و اجبار اثربخش نخواهد بود؛ بلکه خود شخص باید بخواهد (مجمع البیان، ج‏10، ص665[12]؛ المیزان، ج‏20، ص201[13]).

به تعبیر دیگر می‌خواهد بیان کند که اگر کسی پذیرای تذکر نباشد این سخنان اثری در او نخواهد گذاشت و گمان نکنید با صرف بیان ما همه عامل خواهند شد.

تذکر اخلاقی

قرار نیست هرکس اسم مسلمان روی خود گذاشت بی‌عیب و نقص باشد و همه سخنان اسلام را عمل کند. به خودمان نگاه کنیم: آیا همه دستورات اسلام را مو به مو انجام می‌دهیم؟! پس چرا از دیگران انتظار داریم که چنین باشند و اگر این طور نبودند مسلمانی آنان را زیر سوال می‌بریم.

توجه شود: غرض از این سخن صرفا یک تذکر است که انتظارمان را از دیگران اصلاح کنیم و با دیدن یک اشتباه یا گناه، سریع انگ بی‌دینی و ... بر افراد نگذاریم، نه اینکه بخواهیم بی‌اعتنایی افراد به تذکرات الهی را توجیه کنیم. سخن این است که خداوند با کلام خودش و توسط پیامبر، مخاطبان مستقیم پیامبر را تذکر می‌دهد اما این تذکر در برخی از آنها، که حتی در زمره اصحاب ایشان‌اند، اثری نمی‌گذارد زیرا نخواسته‌اند که تذکر را بپذیرند؛ و این یک وضعیتی است که ما به طریق اولی باید در محاسباتمان در جامعه دینی جدی بگیریم.

 

2) «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ»

وقتی کلام خداوند که توسط پیامبر اکرم بیان می‌شود، تا وقتی خود شخص نخواهد در وی اثری نخواهد گذاشت، تکلیف تذکر دادن‌های ما معلوم است.

ثمره اخلاقی

ضابطه تذکر مناسب، این نیست که حتما در مخاطب اثر کند. یکی از عوامل برای اثر کردن تذکر در افراد، خواست درونی خود آنان است؛ یعنی باید در آنها آمادگی‌ای برای پذیرش حق و تذکر باشد تا تذکر دادن در آنها موثر واقع شود. پس این گونه نیست که اگر تذکر اثر نداد حتما تذکر دهنده از روش درستی استفاده نکرده است.

این سخن به معنای آن نیست که همواره تقصیر از مخاطب است و هر تذکر دهنده‌ای به وظیفه خود درست عمل کرده؛ خیر؛ واضح است که گاهی وقتها تذکردهنده شرایط لازم برای اثرگذاری تذکر را رعایت نکرده است؛ اما سخن این است که صرف اثر نکردن تذکر، دلیل بر نارسایی و نامناسب بودن نحوه اقدام تذکردهنده نیست.

 

3) «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ»

اغلب مرجع ضمیر «ه» در «ذَکَرَهُ» را «تذکرة» در آیه قبل دانسته‌اند؛‌ اما اگر چنین است چرا به صورت مذکر آمد و نفرمود: «ذَکَرَها»؛ بویژه که در آیه قبل از ضمیر مونث استفاده کرده بود و فرموده بود: «إِنَّها تَذْکِرَةٌ»؟

الف. چون «تذکره» به معنای ذکر است؛ و این ضمیر به معنای این کلمه برگشت می‌کند نه به ظاهر آن (الکشاف، ج‏4، ص702[14]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408).

ب. ممکن است مرجع ضمیر، قرآن (که در ادامه فرمود جایگاهش در صحف مکرمه است) باشد؛ یعنی هرکه بخواهد می‌تواند از این قرآن تذکر گیرد؛ و در این صورت چه‌بسا تلویحی دارد که مطالب قرآن همگی در لوح فطرت ما از قبل ثبت شده است (المیزان، ج‏20، ص201[15])؛ و لذا عمده آنها یادآوری است، نه ارائه مطلبی که هیچ سابقه‌ای از آن نداریم؛ که در این صورت باز هم تاکیدی است بر اینکه در دعوت قرآن، اکراه و اجبارى نیست و هرکس بخواهد با اختیار خودش آن‏ را مى‏پذیرد (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

ج. ...

 

 

 


[1] . قراءة الإمالة عن حمزة وابن ذکوان تقدمت، وانظر الآیة / 20 من سورة البقرة. وکذا حکم الهمز فی الوقف (معجم القراءات ج 10، ص307).

[2] . فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ: أی فمن شاء أن یذکر هذه الموعظة ذکره، أتى بالضمیر مذکرا لأن التذکرة هی الذکر، و هی جملة معترضة تتضمن الوعد و الوعید، فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا»، و اعترضت بین تذکرة و بین صفته، أی تذکرة: کائنة فِی صُحُفٍ.

[3] . در سایت الوحی ذیل این آیه حدیثی را از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است: «الصّادق (علیه السلام)- فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ أَیْ القُرآن.» و منبع را دو تفسیر قرار داده است: تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص376؛ بحرالعرفان، ج16، ص306. اولی که همین سایت است و در واقع منبع آن دومی است. کتاب «بحر العرفان و معدن الایمان» معروف به تفسیر برغانی و تفسیر کبیر، تألیف ملّا صالح بن آغا محمد برغانى قزوینى حائرى(متوفاى حدود سال 1270) است که ظاهرا این کتاب تاکنون منتشر نشده است و تنها به صورت نسخه خطی (در 17 جلد) موجود است. به متن ایشان دسترسی پیدا نکردم اما احتمال دارد ایشان مطلبی که در دو کتاب تفسیر القمی (ج‏2، ص405) و کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (ص: 739) آمده و ظاهرا توضیحی از مولف بوده به عنوان حدیث امام صادق ع برداشت کرده باشد. متن تفسیر قمی این است: «قَوْلُهُ کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ قَالَ الْقُرْآن‏»؛ که اصلا جمله‌ای قبلش نیست که دلالت کند این «قال» سخن امام صادق ع است. متن تاویل الایات هم بدین قرار است: «مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَالِکِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ ع. و معنى هذا التأویل فقوله سبحانه فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ أی القرآن فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ و هی الصحف المنزلة على الأنبیاء مثل صحف إبراهیم و موسى و مُکَرَّمَةٍ أی عند الله سبحانه‏ مُطَهَّرَةٍ من دنس الأنجاس لا یمسها إلا المطهرون من الناس‏... .»

چیزی که موید این برداشت است این است که در همین سایت و به نقل از همین دو منبع جملات بعدی فوق یعنی « فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ و هی الصحف المنزلة على الأنبیاء مثل صحف إبراهیم و موسى و مُکَرَّمَةٍ أی عند الله سبحانه‏ مُطَهَّرَةٍ من دنس الأنجاس لا یمسها إلا المطهرون من الناس» را هم به عنوان فرمایش امام صادق ع آورده است.

[4] . وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ کَانَ یَدْعُو أَصْحَابَهُ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ خَیْراً سَمِعَ وَ عَرَفَ مَا یَدْعُوهُ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَرَادَ بِهِ سُوءاً طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ فَلَا یَسْمَعُ وَ لَا یَعْقِلُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ.

[5] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ وَهْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَدْعُو أَصْحَابَهُ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ خَیْراً سَمِعَ وَ عَرَفَ مَا یَدْعُوهُ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ شَرّاً طَبَعَ عَلَى قَلْبِهِ لَا یَسْمَعُ وَ لَا یَعْقِلُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ إِلَى قَوْلِهِ ما ذا قالَ آنِفا.

[6] . عن إسحاق بن عمار قال: سمعت أبا عبد الله ع یقول إن رسول الله ص کان یدعو أصحابه فمن أراد به خیرا سمع و عرف ما یدعوه إلیه و من أراد به شرا طبع على قلبه فلا یسمع و لا یعقل و هو قوله: «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ».

[7] . عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ السَّرَّاجِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ ثَابِتٍ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا ثَابِتُ مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ کُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِکُمْ فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِینَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یَهْدُوا عَبْداً یُرِیدُ اللَّهُ ضَلَالَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا عَلَى أَنْ یَهْدُوهُ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِینَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یُضِلُّوا عَبْداً لِلَّهِ یُرِیدُ اللَّهُ هُدَاهُ مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ یُضِلُّوهُ کُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا یَقُلْ أَحَدُکُمْ أَخِی وَ ابْنُ عَمِّی وَ جَارِی فَإِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ فَلَا یَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا مُنْکَراً إِلَّا أَنْکَرَهُ ثُمَّ یَقْذِفُ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ کَلِمَةً یَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ.

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ ثَابِتٍ مِثْلَه‏

[8] . وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِکُمْ فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِینَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یَهْدُوا عَبْداً یُرِیدُ اللَّهُ ضَلَالَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا عَلَى أَنْ یَهْدُوهُ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِینَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یُضِلُّوا عَبْداً یُرِیدُ اللَّهُ هِدَایَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ یُضِلُّوهُ

[9] . متن تحف در این فرازها کاملا شبیه متن کافی است با این تفاوت که این عبارات فرازهایی از یک وصیت بسیاری طولانی امام ع به مومن الطاق است.

[10] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَارِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِینَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ النَّاصِبَ مِنْ طِینَةِ النَّارِ وَ قَالَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ فَلَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْمُنْکَرِ إِلَّا أَنْکَرَه‏.

[11] . فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ: أی فمن شاء أن یذکر هذه الموعظة ذکره، أتى بالضمیر مذکرا لأن التذکرة هی الذکر، و هی جملة معترضة تتضمن الوعد و الوعید، فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا»، و اعترضت بین تذکرة و بین صفته، أی تذکرة: کائنة فِی صُحُفٍ.

[12] . «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» أی ذکر التنزیل أو القرآن أو الوعظ و المعنى فمن شاء أن یذکره ذکره و فی هذا دلالة على أن العبد قادر على الفعل مخیر فیه

[13] . و فی التعبیر بهذا التعبیر: «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» تلویح إلى أن لا إکراه فی الدعوة إلى التذکر فلا نفع فیها یعود إلى الداعی و إنما المنتفع بها المتذکر فلیختر ما یختاره.

[14] . فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ أى کان حافظا له غیر ناس، و ذکر الضمیر لأنّ التذکرة فی معنى الذکر و الوعظ

[15] . و قوله: «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» جملة معترضة و الضمیر للقرآن أو ما یذکر به القرآن من المعارف، و المعنى فمن شاء ذکر القرآن أو ذکر ما یذکر به القرآن و هو الانتقال إلى ما تهدی إلیه الفطرة مما تحفظه فی لوحها من حق الاعتقاد و العمل.

 


1097) سوره عبس (80) آیه 11 کَلّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ

کَلّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ

3 صفر 1445 29/5/1402

ترجمه

زنهار! همانا این مایه تذکر است؛

اختلاف قرائت

تَذْکِرَةٌ [1]

نکات ادبی

تَذْکِرَةٌ

درباره ماده «ذکر» ذیل آیه 4 همین سوره بحث شد. جلسه 1089 https://yekaye.ir/ababsa-80-04/

و به صورت خاص درباره «تذکرة» بیان شد که:

«تَذْکِرَة» بر وزن تفعله را گفته‌اند که همان معنای تفعیل (تذکیر) می‌دهد به نحوی خفیف‌تر؛ یعنی به معنای آن چیزی است که مایه یادآوری و تذکر می‌شود؛ به تعبیر دیگر، آن موعظه و نصیحتی است که با آن، آنچه را باید بدان عمل شود متذکر می‌شوند.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) محمد بن فضیل در گفتگویی طولانی با امام کاظم ع درباره معانی آیات متعددی سوال می‌کند. در فرازی از این گفتگو، وی درباره آیات 31 تا 49 سوره مدثر می‌پرسد که امام ع فرازهای متعددی از آن را بر ولایت امیرالمؤمنین ع تطبیق می‌دهد که آخرین موردش این است که:

درباره این آیه سوال کردم که می‌فرماید: «پس آنها را چه می‌شود که از این مایه تذکر روی‌گردانند؟» (مدثر/49)

امام ع فرمود: یعنی از ولایت رویگردانند.

گفتم: «زنهار! همانا این مایه تذکر است» (عبس/11).

فرمود: همان ولایت.

الکافی، ج‏1، ص434

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَاضِی ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ...[2] قُلْتُ: «فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ»؟

قَالَ: عَنِ الْوَلَایَةِ مُعْرِضِینَ!

قُلْتُ‏: «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ»

قَالَ: الْوَلَایَة.

تبصره:

با توجه به اینکه آیه 54 سوره مدثر «کَلاَّ إِنَّهُ تَذْکِرَة» است؛ با توجه به اینکه در میان قراءات موجود قرائت آن آیه به صورت «إِنَّها» در سوره مدثر یافت نشد، شاید آن گونه که مرحوم مجلسی احتمال داده، یک احتمال این است که یا راوی ویا ناسخ بین این دو اشتباه کرده باشد، ویا قرائتی از آن آیه درسوره مدثر به صورت «إِنَّها» نزد اهل بیت موجود بوده باشد (مرآة العقول، ج‏5، ص151[3]؛ بحار الأنوار، ج‏24، ص346[4])؛ و در مجموع این احتمال که تطبیق «ولایت» بر این آیه، ناظر به آیه سوره مدثر باشد در اینجا بسیار زیاد است؛ چنانکه در عموم تفاسیر روایی متاخر همچون تفسیر صافی و البرهان و نور الثقلین و کنزالدقائق، حدیث فوق را ذیل سوره مدثر آورده‌اند و نه در اینجا؛ و در تفاسیر روایی متقدم مانند تفسیر قمی هم با توجه به آیات بعدی، مقصود از «إنها» در اینجا را آیات قرآن دانسته‌اند؛ هرچند خود مرحوم مجلسی این احتمال را که مقصود سوال سائل همین آیه سوره عبس باشد، بعید ندانسته است.

 

2) روایت شده است که امیرالمؤمنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود فرمودند:

همانا بهترین قصه‌ها و رساترین موعظه‌ها و سودمندترین تذکرها کتاب الله عز و جل است که خداوند عز و جل فرمود: «و هنگامی که قرآن قرائت شود بدان گوش دهید و ساکت باشید؛ باشد که مورد رحمت واقع شوید» (اعراف/203).

الکافی، ج‏8، ص175

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ ذَکَرَ هَذِهِ الْخُطْبَةَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع یَوْمَ الْجُمُعَةِ ...

ثُمَّ إِنَّ أَحْسَنَ الْقَصَصِ وَ أَبْلَغَ الْمَوْعِظَةِ وَ أَنْفَعَ التَّذَکُّرِ کِتَابُ اللَّهِ جَلَّ وَ عَز َّ؛ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ».

 

تدبر

1) «کَلّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ»

تعبیر «کَلّا» تاکیدی است بر ناروا بودن این رویه که بر شخص نابینایی که شتابان و در حال خشیت سراغمان آمده چهره درهم کشیم و از او رویگردان شویم و به کار کسی بپردازیم که مستغنی است و معلوم نیست که به تزکیه روی آورد (مجمع البیان، ج‏10، ص665[5]).

اما در ادامه فرمود: که همانا این مایه تذکر است.

درباره اینکه مرجع ضمیر «ها» چیست، اغلب مفسران بر این باورند که مقصود آیات قرآن است که اساسا مایه تذکر و موعظه است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[6]؛ المیزان، ج‏20، ص201[7])؛ و موید این مطلب آیات بعدی است؛ یعنی آیه «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» که حالت جمله معترضه دارد را کنار بگذاریم، تعبیر «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» که متعلق به «تذکرة» است بخوبی نشان می‌دهد که مرجع ضمیر «ها» آیات قرآن است. (البحر المحیط، ج‏10، ص408[8]).

اما با توجه به کلمه «کلا» که به وضوح ناظر به جملات قبل است، یک احتمال دیگر هم این است که مقصود، نه مطلق آیات، بلکه همین مطالبی باشد که در آیات قبل گذشت. یعنی این آیه با تاکیدی بر ناروا بودن رویه‌ای که در آیات قبل بدان تذکر داد، الان تاکید می‌کند که تمام سخن ما یک تذکر است، برای کسی که تذکر را پذیرا باشد. توجیه تعبیر «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»  که در ادامه آمده است نیز این است که مقصودش همین آیاتی است که این مطلب را بیان کرد.

یعنی می‌فرماید: این چند آیه‌ای که گذشت مایه تذکر است؛ و این آیات حاوی این تذکر در صحیفه‌هایی ارزشمند و ... ثبت شده و موجود است.

 

2) «إِنَّها تَذْکِرَةٌ»

آیات قرآن مایه تذکّر و عامل بیدارى فطرت بشرى است (تفسیر نور، ج‏10، ص385).

 

 

 


[1] . رقق الراء الأزرق وورش (معجم القراءات ج 10، ص307).

[2] . قُلْتُ‏ لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ‏  قَالَ یَسْتَیْقِنُونَ أَنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ وَصِیَّهُ حَقٌّ قُلْتُ: وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً قَالَ وَ یَزْدَادُونَ بِوَلَایَةِ الْوَصِیِّ إِیمَاناً قُلْتُ‏ وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ‏ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏ قَالَ بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ ع قُلْتُ مَا هَذَا الِارْتِیَابُ قَالَ یَعْنِی بِذَلِکَ أَهْلَ الْکِتَابِ وَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ ذَکَرَ اللَّهُ فَقَالَ وَ لَا یَرْتَابُونَ فِی الْوَلَایَةِ قُلْتُ‏ وَ ما هِیَ إِلَّا ذِکْرى‏ لِلْبَشَرِ قَالَ نَعَمْ وَلَایَةُ عَلِیٍّ ع قُلْتُ‏ إِنَّها لَإِحْدَى الْکُبَرِ  قَالَ الْوَلَایَةُ قُلْتُ: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ قَالَ مَنْ تَقَدَّمَ إِلَى وَلَایَتِنَا أُخِّرَ عَنْ سَقَرَ وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنَّا تَقَدَّمَ إِلَى سَقَرَ إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ‏  قَالَ هُمْ وَ اللَّهِ شِیعَتُنَا قُلْتُ: لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ‏  قَالَ إِنَّا لَمْ نَتَوَلَّ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِیَاءَ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَا یُصَلُّونَ عَلَیْهِمْ‏.

[3] . «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ» أقول: فی المدثر أنه تذکرة، فیحتمل أن یکون فی مصحفهم علیهم السلام" إنها" نعم فی سورة عبس کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ، فیحتمل أن یکون سؤال السائل عنها.

[4] . کَلَّا إِنَّها فی المدثر إِنَّهُ فکأنه فی قراءتهم ع إنها أو هو من النساخ نعم فی سورة عبس «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ» فیحتمل أن یکون سؤال السائل عنها.

[5] . و قوله «کَلَّا» فیه دلالة على أنه لیس له أن یفعل ذلک فی المستقبل و أما الماضی فلم یتقدم النهی عن ذلک فیه فلا یکون معصیة.

[6] . «کَلَّا» أی لا تعد لذلک و انزجر عنه «إِنَّها تَذْکِرَةٌ» أی إن آیات القرآن تذکیر و موعظة للخلق

[7] . قوله تعالى: «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» «کَلَّا» ردع عما عوتب علیه من العبوس و التولی و التصدی لمن استغنى و التلهی عمن یخشى. و الضمیر فی «إِنَّها تَذْکِرَةٌ» للآیات القرآنیة أو للقرآن و تأنیث الضمیر لتأنیث الخبر و المعنى أن الآیات القرآنیة أو القرآن تذکرة أی موعظة یتعظ بها من اتعظ أو مذکر یذکر حق الاعتقاد و العمل.

[8] . کَلَّا إِنَّها: أی سورة القرآن و الآیات، تَذْکِرَةٌ: عظة ینتفع بها. فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ: أی فمن شاء أن یذکر هذه الموعظة ذکره، أتى بالضمیر مذکرا لأن التذکرة هی الذکر، و هی جملة معترضة تتضمن الوعد و الوعید، فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا»، و اعترضت بین تذکرة و بین صفته، أی تذکرة: کائنة فِی صُحُفٍ.

 


1096) جمع بندی 10 آیه اول سوره عبس

 1 صفر 1445 27/5/1402

متن آیات

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

عَبَسَ وَ تَوَلَّى،

أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏.

وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى؟!

أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏؟!

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى،

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى!

وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى!

وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏،

وَ هُوَ یَخْشى‏،

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى؟!

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر که رحمتش همیشگی است.

اخم کرد [چهره درهم کشید] و رویگردان شد،

[از این] که آن نابینا پیش او آمد.

و چه چیزی آگاهت ‌کند [= از کجا می‌دانی/ چگونه ممکن است بدانی/ تو چه می‌دانی] که شاید او پاکی پیشه کند؟!

یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایده‌ای دهد!

اما کسی که بی‌نیازی ورزید [/ کسی که مستغنی است]،

پس تو به او اهتمام می‌ورزی [مشغول می‌شوی]؟!

و بر تو [مسئولیتی] نیست که پاکی پیشه نمی‌کند. [یا: و آنچه علیه تو می‌ماند همین است که [این فرد مستغنی هم] تزکیه نمی‌کند.]

و اما کسی که دوان دوان سراغت آمد،

و او سخت هراسان است،

پس تو از او [غافل، و به دیگران] سرگرم می‌شوی؟!

تدبر

این آیات با حکایت چهره درهم کشیدن و رویگردان شدن شخصی از یک نابینا آغاز شد. سیاق آیات نشان می‌دهد که کسی که چهره در هم کشیده و از آن نابینا رویگردان شده، اهتمام خویش را معطوف به کسی نموده است که وی مستغنی بوده است؛ و خداوند در مقام عتاب فرمود که چرا نسبت به آن کسی که استغنا می‌ورزید چنین اهتمام ورزیدی، اما نسبت به کسی که با سعی و تلاش سراغت آمده بود و در دل خشیت خدا داشت این گونه بی‌اعتنایی کردی.

در واقع درست است که ابتدا بر روی نابینا بودن آن مراجعه‌کننده تاکید کرد، اما وقتی که در مقام عتاب برآمد، محور را نابینا بودن قرار نداد، بلکه محور را این قرار داد که در بین دو نفر که یکی احساس بی‌نیازی می‌کند و معلوم نیست که بر اثر تذکرات تو راه تزکیه در پیش گیرد، و دیگری که خودش شتابان سراغت آمده و خشیت از خدا دارد، تو چرا سرگرم به اولی می‌شوی و دومی برایت مهم نیست؟!

اگرچه مفسران درباره اینکه این شخصی که چهره درهم کشید پیامبر ص بود یا شخصی دیگر، اختلاف کرده‌اند؛ اما نباید این اختلاف موضوع اصلی را دغدغه این آیات بوده تحت الشعاع قرار دهد:

مساله این است که علی‌القاعده در مقام تبلیغ دین برای یک مبلغ چاره‌ای نمی‌ماند جز اینکه دست به انتخاب بزند؛ ‌زیرا وقتی به کسی می‌پردازد عملا از دیگری غافل می‌شود؛ و این آیه می‌خواهد معیار اولویت‌گذاری ما را اصلاح کند. حقیقت این است که بسیاری از ما (چه خودمان شخصا در مقام تبلیغ و معرفی دین برآمده باشیم؛‌ و چه دنبال این باشیم که درباره مبلغ دینی که در مقام تبلیغ است را به سوی فرد یا افراد خاصی سوق دهیم) برایمان برخی از معیارهای ظاهری مهم‌تر است، مانند اینکه شخص مخاطب را به لحاظ جایگاه دنیوی مهمتر بدانیم یا خیر؛ و خداوند در این آیات می‌خواهد این معیارها را به هم بزند و معیار درست را مطرح نماید.

درست است که بحث را به یک معنا از تقابل ثروتمند و نابینا شروع کرد، اما اشتباه است اگر گمان کنیم معیار ترجیح این است که لزوما طبقه مستضعف را بر طبقه مرفه ترجیح دهیم؛ که اگر چنین بود باید اولا به جای تعبیر نابینا (که نابینا بودن لزوما دلالتی بر عضو طبقه مستضعف بودن ندارد) از تعبیر دیگری همانند فقیر و مسکین و ... (که چنین دلالتی داشته باشد) استفاده می‌کرد؛ و ثانیا و مهمتر اینکه در مقام عتاب هم این دو ویژگی را در این دو طرف برجسته می‌کرد؛ اما نه‌تنها در گام اول چنان نکرد بلکه در گام دوم هم از سویی برای طرف منفی از تعبیر «مستغنی» (=کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند) استفاده کرد و ‌نه از تعابیری همچون غنی (= ثروتمند) یا مترَف (= مرفه و رفاه‌زده) و ...؛ و برای طرف مثبت، حتی سراغ همان نابینا بودن (که به هر حال دلالت بر یک نحوه ضعف دارد و می‌توانست نمادی از طبقه ضعیف باشد) هم نرفت؛ بلکه از این تعبیر که «او شتابان سراغت می‌آمد در حالی که خشیت داشت» استفاده نمود.

اینها نشان می‌دهد که ظاهرا ضابطه اصلی برای ترجیح دادن اینکه در مقام تبلیغ چه کسی را اولویت دهیم این باشد که:

کسی که خودش تمایل دارد و خواهان است و خشیتی به دل دارد مهمتر است از کسی که خودش احساس بی‌نیازی می‌کند.

تذکر اخلاقی

آیا ضابطه ما در مقام اولویت دادن به مخاطب تبلیغ (چه به عنوان مبلغ، و چه به عنوان کسی که می‌خواهیم زمینه را برای تبلیغ دیگران مهیا کنیم) این است که محور فعالیت را کسانی قرار دهیم که خودشان مشتاقند یا خیر؟

آیا تبلیغ اسلام برای غربی‌ها (اروپاییان و آمریکاییان) را مهمتر از تبلیغ اسلام برای آفریقایی‌ها نمی‌دانیم؟ (جلسه 1091، تدبر2 https://yekaye.ir/ababsa-80-06/)

آیا تبلیغ برای بالای شهری‌ها و طبقات ثروتمند را، که اغلبشان علاقه چندانی به مباحث دینی ندارند، ولی در میانشان معدود افرادی هست که راحت می‌توانند برای برگزاری جلسه هزینه کنند، بر تبلیغ در محله‌های پایین‌شهر و طبقات محرومی که اتفاقا علاقمند بحثهای دینی هستند اما هزینه چندانی برای برگزاری جلسات و دعوت از مبلغ ندارند، ترجیح نمی‌دهیم؟

آیا ما چنین نیستیم که تبلیغ کردن اسلام برای صاحبان قدرت و ثروت را مهمتر بدانیم؛ و سخنرانی ویا حضور در مجلسی را که مخاطبش مسئولان رده بالای حکومتی است (که اتفاقا عمده‌شان در فضای رودربایستی‌های سیاسی در آن مجلس آمده‌اند) ترجیح نمی‌دهیم بر مجلسی که مخاطبش افراد عادی جامعه‌اند ولی با اشتیاق و به خاطر علاقه به جلسه اهل بیت در آن مجلس آمده‌اند؟

آیا بسیاری از ما چنین نیستیم که تبلیغ کردن در جمع‌های کثیر و عمومی (که لزوما معلوم نیست مخاطب احساس نیازی به شنیدن سخنان داشته باشد، و کاملا به صورت عبوری مخاطب قرار گرفته، مانند تبلیغ در تلویزیون و فضاهای مجازی با فالوور بالا و برخی از محل‌های سخنرانی عمومی) را بر تبلیغ کردن در جایی که مخاطبانی که خودشان به اصرار تقاضا دارند ولی تعدادشان بسیار کمتر است، ترجیح نمی‌دهیم؟

و آیا ...؟

و آیا کسی که ترجیحاتش چنین است حتی اگر خود سخنور قهاری باشد ویا از سخنور قهاری دعوت کرده باشد عملا و با رفتار خویش پیام خدا را به مخاطبشان منتقل می‌کند یا پیام نفسانیت خویش را؟

و با این توصیفات، آیا یکی از علل اینکه امام زمان ع ظهور نکرده این نیست که «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ»*؟

* پی‌نوشت:

تعبیر «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ: چقدر ضجه‌زن زیاد است و چقدر حاجی کم است» تعبیری است که امام سجاد ع در پاسخ به کسی که کثرت حاجیان را در طواف دیده بود و گفته بود امسال چقدر حاجی زیاد است، فرمود (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص606-607[1]).

شبیه این گفتگو در مورد امام باقر ع[2] (عیون المعجزات، ص76[3]؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص184[4]) و امام صادق ع (بصائر الدرجات، ج‏1، ص271[5] و ص358[6]؛ لإختصاص، النص، ص303[7]) نیز روایت شده است.

تکمله

از بحث فوق نباید نتیجه گرفت که اساسا تبلیغ کردن برای کسانی که خودشان احساس نیاز نمی‌کنند کار درستی نیست. واضح است که پیامبر اکرم ص تبلیغ خود را در مکه آغاز کرد که اصلا به سخنش گوش نمی‌دادند. خود قرآن به حضرت موسی ع دستور می‌دهد برای تبلیغ سراغ فرعون برود که اوج استکبار و طغیان و سرکشی را در برابر حق دارد: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» (طه/24؛ نازعات/17). قطعا در بسیاری از اوقات یک مبلغ دینی وظیفه دارد در مجامعی حضور پیدا کند که خودشان احساس بی‌نیازی می‌کنند؛ و باید با روش‌های مختلف بکوشد این احساس نیاز را در آنان زنده کند. بلکه بحث صرفا این است که در جایی که بین دو گروه مخیر شدیم که یکی احساس نیاز می‌کند ولی در مجموع در مرتبه پایین‌تری از اولویتهای دنیامدارانه (چه از حیث قدرت و ثروت، و چه از حیث جمعیت و کثرت، و چه از ابعاد دیگر)  قرار دارد، و دیگری بر اساس اولویت‌های دنیامدارانه بالاتر است اما عملا احساس نیاز به دین ندارد، دومی را بر اولی ترجیح ندهیم؛ و در پرداختن به اولی، اعراض و غفلت و سهل‌انگاری نکنیم.

 

 

 


[1] . قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ: کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ.

قَالَ: أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ.

 [فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ! فَقَالَ الزُّهْرِیُّ: کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ، أَ فَهُمْ قَلِیلٌ‏].

فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَاهُ إِلَیْهِ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهَهُ، ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. [فَنَظَرَ] إِلَى النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ قِرَدَةً، لَا أَرَى فِیهِمْ إِنْسَاناً- إِلَّا فِی کُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ.

ثُمَّ قَالَ لِیَ: ادْنُ مِنِّی یَا زُهْرِیُّ. فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهِی ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. فَنَظَرْتُ إِلَى النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ [خَنَازِیرَ، ثُمَّ قَالَ لِی: أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَیْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهِی، فَإِذَا هُمْ کُلُّهُمْ‏] ذِئْبَةٌ- إِلَّا تِلْکَ الْخَصَائِصَ مِنَ النَّاسِ نَفَراً یَسِیراً.

فَقُلْتُ: بِأَبِی وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ أَدْهَشَتْنِی آیَاتُکَ، وَ حَیَّرَتْنِی عَجَائِبُکَ! قَالَ: یَا زُهْرِیُّ مَا الْحَجِیجُ مِنْ هَؤُلَاءِ إِلَّا النَّفَرُ الْیَسِیرُ- الَّذِینَ رَأَیْتَهُمْ بَیْنَ هَذَا الْخَلْقِ الْجَمِّ الْغَفِیرِ.

ثُمَّ قَالَ لِی: امْسَحْ یَدَکَ عَلَى وَجْهِکَ. فَفَعَلْتُ، فَعَادَ أُولَئِکَ الْخَلْقُ فِی عَیْنِی نَاساً کَمَا کَانُوا أَوَّلًا.

[2] .

[3] . و روی مرفوعا الى ابی بصیر و کان ضریرا انه قال: کنت مع الباقر (ع) فی الطواف ببیت الحرام، فسمعت کثرة الضجیج فقلت له یا مولای ما اکثر الحجیج و اکثر الضجیج؟ فقال لی ابو جعفر الباقر (ع): یا أبا بصیر ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج؟

أ تحبّ ان تعلم صدق ما اقوله و تراه بعینک؟ قلت له و کیف لی بذلک یا مولای؟ فقال (ع) ادن فدنوت منه فمسح بیده على عینی فدعا بدعوات فعدت بصیرا، فقال لی: انظر یا ابا بصیر الى الحجیج فنظرت فاذا اکثر الناس فردة و خنازیر و المؤمن بینهم مثل الکوکب اللامع فی الظلمات، فقلت: صدقت یا مولای، ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج، و دعا بدعوات فعدت ضریرا فقلت یا مولای لو اتممت علی النعمة برد بصری لرجوت ان اکون به سعیدا، فقال لی ابو جعفر (ع) ما بخلنا یا ابا بصیر و ان اللّه عز و جل لم یظلمک، و انا جان لک و خشینا فتنة الناس، و ان یجهلوا فضل اللّه علینا و یجعلونا اربابا من دون اللّه، و نحن له مسلمون.

[4] . قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ ع مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَى عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَى الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ صَدَقْتَ یَا مَوْلَایَ مَا أَقَلَّ الْحَجِیجَ وَ أَکْثَرَ الضَّجِیجِ ثُمَّ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ ضَرِیراً فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ فِی ذَلِکَ فَقَالَ ع مَا بَخِلْنَا عَلَیْکَ یَا أَبَا بَصِیرٍ وَ إِنْ کَانَ اللَّهُ تَعَالَى مَا ظَلَمَکَ وَ إِنَّمَا خَارَ لَکَ «2» وَ خَشِینَا فِتْنَةَ النَّاسِ بِنَا وَ أَنْ یَجْهَلُوا فَضْلَ اللَّهِ عَلَیْنَا وَ یَجْعَلُونَّا أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ نَحْنُ لَهُ عَبِیدٌ لَا نَسْتَکْبِرُ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لَا نَسْأَمُ مِنْ طَاعَتِهِ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.

[5] . قَالَتْ فَقَالَ الْحُسَیْنُ أَوْ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ بزة [بَرَّةَ] عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بزة [بَرَّةَ] بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا فَضْلُنَا عَلَى مَنْ خَالَفَنَا فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَى الرَّجُلَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ أَرْخَى بَالًا وَ أَنْعَمُ رِیَاشاً وَ أَحْسَنُ حَالًا قَالَ فَسَکَتَ عَنِّی حَتَّى إِذَا کُنْتُ بِالْأَبْطَحِ أَبْطَحِ مَکَّةَ وَ رَأَیْتُ النَّاسَ یَضِجُّونَ إِلَى اللَّهِ فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ الْعَجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ وَ عَجَّلَ رُوحَهُ إِلَى الْجَنَّةِ مَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ إِلَّا مِنْکَ وَ مِنْ أَشْبَاهِکَ خَاصَّةً وَ مَسَحَ یَدَهُ عَلَى وَجْهِی وَ قَالَ یَا أَبَا بَصِیرٍ انْظُرْ قَالَ فَإِذَا أَنَا بِالْخَلْقِ کَلْبٌ وَ خِنْزِیرٌ وَ حِمَارٌ إِلَّا رَجُلٌ بَعْدَ رَجُلٍ.

[6] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْبَرَاءِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ یَعْنِی ابْنَ کَثِیرٍ قَالَ: حَجَجْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَمَّا صِرْنَا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ صَعِدَ عَلَى جَبَلٍ فَأَشْرَفَ فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ فَقَالَ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ الرَّقِّیُّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ یَسْتَجِیبُ اللَّهُ دُعَاءَ هَذَا الْجَمْعِ الَّذِی أَرَى قَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا سُلَیْمَانَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الْجَاحِدُ لِوَلَایَةِ عَلِیٍّ کَعَابِدِ وَثَنٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ تَعْرِفُونَ مُحِبَّکُمْ وَ مُبْغِضَکُمْ قَالَ وَیْحَکَ یَا بَا سُلَیْمَانَ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ یُولَدُ إِلَّا کُتِبَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَدْخُلُ إِلَیْنَا بِوَلَایَتِنَا وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِنَا فَتَرَى مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ نَعْرِفُ عَدُوَّنَا مِنْ وَلِیِّنَا.

[7] . الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى الْخَشَّابُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ وَ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ وَ الْحَسَنِ بْنِ الْبَرَاءِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ: حَجَجْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَإِنِّی مَعَهُ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ إِذْ صَعِدَ عَلَى جَبَلٍ فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ فَقَالَ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ بْنُ کَثِیرٍ الرَّقِّیُّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ یَسْتَجِیبُ اللَّهُ دُعَاءَ الْجَمْعِ الَّذِی أَرَى فَقَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا سُلَیْمَانَ إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ إِنَّ الْجَاحِدَ لِوَلَایَةِ عَلِیٍّ ع کَعَابِدِ وَثَنٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ تَعْرِفُونَ مُحِبِّیکُمْ مِنْ مُبْغِضِیکُمْ فَقَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا سُلَیْمَانَ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ یُولَدُ إِلَّا کُتِبَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَدْخُلُ إِلَیْنَا یَتَوَلَّانَا وَ یَتَبَرَّأُ مِنْ عَدُوِّنَا فَیَرَى مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ فَنَحْنُ نَعْرِفُ عَدُوَّنَا مِنْ وَلِیِّنَا.

 


1095) سوره عبس (80) آیه 10 فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

27 محرم 1445 23/5/1402

ترجمه

پس تو از او [غافل، و به دیگران] سرگرم می‌شوی.

اختلاف قرائت

فَأَنتَ[1]  
عَنْهُ / عَنْهُو

در قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) این کلمه هنگام وصل به کلمه بعدی به صورت «عنهو» تلفظ می‌شود.

معجم القراءات ج 10، ص306[2]؛ الکامل المفصل فی القراءات الأربعة عشر، ص585[3]

عَنْهُ تَلَهَّى / عَنْهو تّلَهّى

در روایتی بزی از قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و برخی دیگر از روایات غیر مشهور از وی (روایت ابن فلیح) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) در هنگام اتصال عنه به تلهی، حرف تاء به صورت مشدد قرائت می‌شود؛ که آن طور که ابوحیان توضیح داده در این صورت کلمه «تلهی» در اصل به صورت تتلهی بوده که دو تاء آن در هم ادغام شده است؛ و در فراز بعد توضیحش می‌آید.

معجم القراءات ج 10، ص306[4]؛ الکامل المفصل فی القراءات الأربعة عشر، ص585[5]

تَلَهَّى / تّلَهّى / تُلَهَّى / تتلَهّى / تَلْهَى / تُلْهَى / تَلَّهی [؟][6]

این کلمه در اغلب قرائات به صورت «تَلَهَّى» قرائت شده است که در اصل «تَتَلَهَّى» بوده که یک تاء‌آن از باب تخفیف در کلام حذف شده است؛ و اگرچه در روایت قنبل از ابن کثیر (قاری مکه) نیز به همین صورت قرائت شده است،

اما چنانکه اشاره شد در روایتی دیگر از ابن کثیر (روایت بزی) و برخی از روایات غیر مشهور از وی (روایت ابن فلیح) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) در هنگام اتصال عنه به تلهی، حرف تاء به صورت تاء‌مشدد قرائت شده است؛

در روایتی از امام باقر ع[7] به صورت فعل مجهول «تُلَهَّى» قرائت شده؛

در برخی قرائات غیرمشهور (ابن مسعود و أبوالجوزاء و طلحة) هر دو تاء ‌به صورت آشکار قرائت شده است: «تتلَهّى»؛

و البته از طلحه قرائت این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد: «تَلْهَى» نیز روایت شده است؛ که این قرائت از برخی از طرق عاصم (قراءة حلوانی از عصمه از روایت شعبه از عاصم از طریق الدانی، و نیز نزد صفراوی) هم روایت شده است؛

و در برخی قرائات غیرمشهور دیگر (أُبَی و ابن سمیفع و جحدری) نیز به صورت فعل ثلاثی مجرد مجهول: «تُلْهَى» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص306[8]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[9]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص172[10]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[11]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408[12]؛ المغنی فی القراءات، ص1890[13]

تَلَهَّى[14]

نکات ادبی

تَلَهَّى

کلمه «تلهی» را عموما از همان ماده «لهو»[15] دانسته‌اند؛ و در برابر کسانی که گفته‌اند این از ماده «لهی» است پاسخ داده شده که درست است که کلماتی که معتل اللام با حرف واو باشند در حالتی که که حرف ما قبل عله مکسورباشد فعل آنها به صورت «ی» می‌آید (مثل شقی یشقی) اما در حالت مصدری دوباره با حرف «و» نوشته می‌شوند و اگر این ماده در حالت مصدری با حرف یاء می‌آمد می‌شد گفت که ریشه‌اش «لهی» است (در البحر المحیط، ج‏10، ص408[16]). در هر صورت کلمات ساخته شده از این ماده بسیار متنوع است: از «لهو» به معنای هر چیزی که از طریق تحریک هوای نفس و طرب انسان را به خود مشغول ‌کند، گرفته تا «لهو» به معنای «زن»، ویا «لَهَاة» به معنای «زبان کوچک» (زائده گوشتی‌ای که در انتهای سقف دهان آویزان است) و «لُهْوَة» به معنای دانه‌هایی که داخل دهانه سنگ آسیاب می‌اندازند تا آرد شود، و یا «لُهَى» به معنای برترین و ناب‌ترین پاداش‌ها (که مفرد آن «لُهْوَة» و «لُهْیَة» است) از این ماده گرفته شده است (کتاب العین، ج‏4، ص87-88[17]).

همین تنوع موجب شده که برخی همچون ابن فارس دو اصل را برای این ماده قائل شوند: یکی هر آنچه که انسان را از چیزی به چیز دیگر مشغول کند، و دیگری همان معنای پرتاب کردن چیزی با دست است و توضیح داده‌اند که علاوه بر کلمه «لُهْوَة» که معنای اصلی این حالت دوم است، بخشش زیاد و دلچسب هم از این بابت که یک نحوه پرتاب کردن با دست است چنین نامیده شده و زبان کوچک هم از باب تشبیهش به دسته آسیاب که از آنجا این دانه‌ها داخل آن ریخته می‌شود چنین نامیده شده است  (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص213[18]).

اما اغلب کوشیده‌اند یک معنای جامع برای اینها بیابند. راغب اصفهانی (و ظاهرا به تبع وی، ابوحیان در البحر المحیط، ج‏10، ص408[19]) همان معنای اولی که ابن فارس گفت را با این توضیح محور قرار داده که «لهو» هر چیزی است که انسان را از کاری که به وی مربوط می‌شود و برایش اهمیت دارد، به خود مشغول کند: «إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» (محمد/36)، «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ‏» (عنکبوت/64) و وجه تسمیه «لَهْوَة» را این می‌داند که آسیاب را به خود مشغول می‌کند و هدیه و عطیه را هم از باب تشبیه به «لهوة» چنین نامیده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص748[20]) ولذا معادل مناسب برای آن در فارسی «سرگرمی» است.

در مقابل، حسن جبل به معنای دومی که ابن فارس مطرح کرده بیشتر متمایل است؛ یعنی بر این باور است که معنای محوری این ماده «انداختن و رها کردن چیزی در یک عرصه باز است»[21] همانند زبان کوچک یا انداختن دانه در میانه سنگ آسیاب؛ و «لهو» به معنای سرگرم شدن به چیزی و غافل شدن از سایر امور هم از باب اینکه شبیه فرو افتادن در چیزی است بدون اینکه به جایی بند باشد چنین نامیده شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2005).

اما مرحوم مصطفوی اساسا تحلیل متفاوتی دارد؛ وی اصل این ماده را هر آنچیزی می‌داند که انسان به آن یک نحوه تمایل دارد و یک لذتی را در آن جستجو می‌کند بدون اینکه به نتیجه کار توجه داشته باشد؛ و بر این باور است که مشغول شدن به چیزی و مانند آن از لوازم و آثار آن است نه معنای کلمه؛ و نیز بر این باور است که کلماتی که در معنای پرتاب کردن دانه در سنگ آسیاب و امثال آن به کار رفته برگرفته از ماده «لهی» است که با «لهو» تفاوت اندکی دارد؛ و سعی کرده تمام کاربردهای قرآنی کلمه «لهو» ‌را با این توضیح شرح دهد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص247-249[22]).

این ماده، در قرآن کریم در حالت ثلاثی مجرد در قرائت حفص از عاصم فقط به صورت مصدر (لهو) ویا اسم فاعل «لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ» (انبیاء/3) به کار رفته است (در بخش اختلاف قرائات دیدیم که در سایر قرائات به صورت فعل ثلاثی مجرد هم به کار رفته بود)؛ اما در ابواب افعال و تفعل به صورت فعل به کار رفته است.

وقتی به باب افعال می‌رود متعدی می‌شود به معنای کسی را در لهو قرار دادن و به خود سرگرم نمودن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص247[23]) مانند: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ» (تکاثر/1)، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّه» (منافقون/9)، «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور/37)، «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» (حجر/3)

اما وقتی در باب تفعل به کار می‌رود به معنای خود را به بی‌خیالی زدن و خود را به چیزی سرگرم نمودن است: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» (عبس/10).

سه کلمه «عبث» و «لهو» و «لعب» به هم نزدیک‌اند، و در مورد هرسه در قرآن کریم، این تعبیر که «خلقت خدا این گونه نیست»، به کار رفته است: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ (مومنون/115) ؛ «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلینَ» (انبیاء/17)؛ «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ (انبیاء/16؛ دخان/38).

در تفاوت آنها اختلاف نظر است. عسکری بر این باور است که:

«عبث» درجایی است که کار کاملا به صورت غیرارادی وناخودآگاه انجام می‌شود [مثلا کسی که با ریشش بازی می‌کند] اما در لهو و لعب می‌تواند یک نحوه حالت ارادی هم داشته باشد.

«لعب» کاری است که انگیزه اصلی آن لذت بردن است و دغدغه‌ای در قبال حکیمانه بودن آن (به ثمره خاصی رسیدن) وجود ندارد (مانند بازی اطفال، که اصلا درکی از حکمت ندارند و صرفا برای لذت بازی می‌کنند)؛

و «لهو» آن سرگرمی است که انسان را از برنامه اصلی خود بازمی‌دارد.

و البته هر لهوی لعب هست، اما «لعب‌» می‌تواند «لهو» نباشد (مانند اینکه کسی بخواهد با بازی کردن، مطلب خاصی را به بچه‌ای آموزش دهد) (الفروق فی اللغة، ص248).

اما مرحوم مصطفوی (که علاوه بر سه کلمه فوق، درباره تفاوت اینها با «لغو» و «مزاح» و «باطل» هم سخن گفته) بر این باور است که:

«عبث» آن کاری است که غرض عقلایی و فایده هدفمندی از آن نباشد؛ و

«لعب» مشغول شدن به کاری است که لذت‌بخش است بدون هیچ گونه توجه‌ای به نتیجه و فایده آن؛ و

«لهو» چیزی است که انسان بدان تمایل دارد و از آن لذت می‌برد بدون اینکه به نتیجه‌اش توجه کند؛ و

«لغو» هم انجام کاری است که قابل اعتنا نباشد و بدون تامل و فکر صورت گرفته باشد؛ و

«مزاح» صرف کاری است که برای انس گرفتن و شوخی کردن انجام می‌شود؛ و

«باطل» نقطه مقابل حق است و چیزی است که ثبات و تحققی نداشته باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص11)

این ماده و مشتقات آن 16 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) امیرالمؤمنین ع به مناسبتی حکایتی را تعریف می‌کنند که در فرازی از آن از پیامبر اکرم ص حدیثی روایت می‌کنند درباره اینکه چگونه فرشتگان از سویی و لشکریان شیطان از سوی دیگر در روز اول شعبان به سوی مردم گسیل می‌شوند و درخت طوبی در بهشت و درخت زقوم در جهنم شاخه‌هایشان را آماده می‌کنند که برخی از افراد با کارهای مختلف به شاخه‌های این دو درآویزند و وارد بهشت یا جهنم شوند. فرازهایی از این حدیث نبوی بدین قرار است:

سپس رسول الله ص فرمود: به کسی که مرا به حق به نبوت مبعوث کرد سوگند، همانا هرکسی به سراغ دری از درهای بدی و عصیان در این روز برود به شاخه‌ای از شاخه‌های درخت زقوم درآویخته است که او را به جهنم ببرد.

[سپس رسول الله ص برخی از این امور بد و معصیت را برمی‌شمرند از جمله]

و کسی که در این روز فقیر ضعیفی سراغش بیاید که بد حال بودن وی را می‌داند و بدون اینکه ضرری به خودش برسد می‌تواند حال او را تغییر دهد و کسی هم نیست که این کار را عهده‌دار شود و با این حال وی را به حال خود رها کند که ضایع شود و به فلاکت افتد و دست او را نگیرد پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که بدکاری نزد وی عذر تقصیر آورد و او عذرش را نپذیرد و به اندازه عقوبت بدی‌اش هم بسنده کند بلکه بیش از آن وی را عقوبت کند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که همسایه‌اش بمیرد و وی از باب خوار شمردن وی در تشییع جنازه‌اش شرکت نکند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که از مصیبت‌دیده‌ای رویگردان شود و از باب حقیر و کوچک شمردن وی، به وی بی‌اعتنایی کند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است. ...

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص647-648

وَ لَقَدْ مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَى قَوْم‏ ... ثُمَّ قَالَ لَهُمْ وَ نَادَاهُم:

لَقَدْ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَیْشاً ذَاتَ یَوْمٍ إِلَى قَوْمٍ مِنْ أَشِدَّاءِ الْکُفَّارِ، فَأَبْطَأَ عَلَیْهِ خَبَرُهُمْ، وَ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِهِمْ. وَ قَالَ: لَیْتَ [لَنَا] مَنْ یَتَعَرَّفُ أَخْبَارَهُمْ، وَ یَأْتِینَا بِأَنْبَائِهِمْ...

...[24] ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَ إِنَّ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الشَّرِّ وَ الْعِصْیَانِ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى النَّارِ.

...[25] وَ مَنْ جَاءَهُ فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقِیرٌ ضَعِیفٌ یَعْرِفُ سُوءَ حَالِهِ، وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى تَغْیِیرِ حَالِهِ مِنْ غَیْرِ ضَرَرٍ یَلْحَقُهُ، وَ لَیْسَ هُنَاکَ مَنْ یَنُوبُ عَنْهُ وَ یَقُومُ مَقَامَهُ، فَتَرَکَهُ یُضَیَّعُ وَ یَعْطَبُ، وَ لَمْ یَأْخُذْ بِیَدِهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیْهِ مُسِی‏ءٌ، فَلَمْ یَعْذِرْهُ، ثُمَّ لَمْ یَقْتَصِرْ بِهِ عَلَى قَدْرِ عُقُوبَةِ إِسَاءَتِهِ، بَلْ أَرْبَى عَلَیْهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

...[26] وَ مَنْ مَاتَ جَارُهُ، فَتَرَکَ تَشْیِیعَ جَنَازَتِهِ تَهَاوُناً بِهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ مُصَابٍ، وَ جَفَاهُ إِزْرَاءً عَلَیْهِ، وَ اسْتِصْغَاراً لَهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ...[27]

 

تدبر

1) «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

در این آیه خداوند دارد مخاطب خود را مواخذه می‌کند که چرا از پاسخگویی به آن فرد ضعیف و نابینا که البته با اشتیاق آمده و خشیت خدا در دل دارد خود را مشغول به دیگری کرده است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[28]). با اینکه می‌توانست بفرماید: «فتتلهی عنه» چرا جمله را به صورت جمله اسمیه آورد و بر ضمیر «أنت» تاکید کرد؟

الف. برای مسجل کردن عتاب و تثبیت آن (المیزان، ج‏20، ص201[29])؛ و بفرماید از مثل تو به طور خاص سزاوار نیست که از چنین کسی غافل گردد (الکشاف، ج‏4، ص702[30]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[31]).

ب. ...

 

2) ‌«فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى»

در قسمت اختلاف قراءات اشاره شد یکی از قراءات این آیه، قرائت کلمه «تُلَهَّى» به نحو مجهول است؛ که بر این اساس معنایش این می‌شود که : «تو فقط از او [غافل، و به دیگران] سرگرم شوی»؛ ‌یعنی از تو انتظار دارند که اصلا به این نابینا اعتنایی نکنی و اهتمام اصلی‌ات را به آن شخص ثروتمند و مستغنی قرار دهی (توضیح بیشتر در جلسه 1092، تدبر1 https://yekaye.ir/ababsa-80-07/ ).

اگر توجه شود که پیامبر در این موقعیت، در مقام دعوت‌کننده و مبلغ دین بوده، این آیه را هشداری می‌توان دید به همه کسانی که از مبلغان دین و حوزویان انتظار هدایت‌گری دارند؛ و از نظر آنان، هدایت افراد ضعیف و محروم هیچ اولویتی ندارد.

به بیان دیگر، نه‌تنها خود مبلغ دین باید مراقب باشد که در ذهن خویش اولویت پرداختن به تبلیغ دین را ناظر به کسانی که مشتاقانه سراغش می‌آیند قرار دهد، و به خاطر ضعف‌هایی که در آنها مشهود است (از ضعف جسمانی مانند نابینایی گرفته، تا ضعف در درک و ...) در توجه کردن به آنها کم نگذارد، بلکه سایر متدینان هم باید سطح انتظار خویش از مبلغان دینی را اصلاح کنند؛ و این گونه نباشد که از آنان انتظار داشته باشند که به این گونه افراد اهتمامی نورزند.

 

3) «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

با توجه به اینکه جار و مجرور (عنه) متعلق به «تَلَهَّى» است، اقتضای طبیعی کلام این بود که بعد از آن بیاید؛ اما قبل از آن آمد. این تقدم ما حقّه تاخیر، دلالت بر حصر یا تاکید شدید دارد؛ و برای این است که:

الف. نشان دهد که گویی از تو می‌خواهند که تو تمام وقت و اهتمامت را برای این شخص مستغنی بگذاری. شاید با این نحوه بیان می‌خواهد بفرماید که اینکه افراد از تو به عنوان پیامبر ص و مبلغ دین انتظار داشته باشند که برای هدایت و تزکیه افراد ثروتمند و دنیامدار وقت بگذاری، اشکالی ندارد؛ اشکال آنجاست که انتظار دارند محور برنامه‌ات را اینان قرار دهی و به دیگران بی‌اعتنا باشی.

ب. می‌خواهد این بی‌اعتنایی به آن نابینایی که با سعی و تلاش آمده بود را مذمت کند و بفرماید غفلت و بی‌اعتنایی به چنسن کسی واقعا سزاوار نیست.

ج. ...

 

3) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ... فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

در شیوه تبلیغ، برخورد دوگانه با فقیر و غنى جایز نیست (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

 

 


[1] . - تقدم تسهیل الهمز فی الآیة /6. (معجم القراءات ج 10، ص306)

[2] . قرأ ابن کثیر والبزی «عنهو» بوصل الهاء بواو عند وصلها بما بعدها. وقراءة الجماعة «عنه» بهاء مضمومة.

[3] .   قرأ ابن کثیر بصلة الهاء بواو المدیه و وافقه ابن محیصن و قرأ الباقون بغیر صلة.

[4] . قرأ البزی وابن فلیح عن ابن کثیر «عَنْهو تّلَهّى» بتشدید التاء فی الوصل مع صلة الهاء قبله بواو ، وقد ذکرته. قال أبو حیان: «بإدغام تاء المضارع فی تاء تفعّل» وأصله تتلَهّى.

[5] .   قرأ البزی بخلف عنه فی الوصل بتشدید التاء و وافقه ابن محیصن بخلف عنهما و قرأ الباقون بالتخفیف.

[6] . شیخ طوسی در التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267 این را گفته است؛ اما به احتمال زیاد سهو القلمی رخ داده؛ چرا که چنانکه در منابع دیگر ذکر شده قرائت بزی و ابن فلیح تشدید را روی تاء‌برده است نه روی لام. عبارت وی چنین است: و قرأ ابن أبی بزة و ابن فلیح عن ابن کثیر «تلهى» بتشدید اللام بمعنى تتلهى، فأدغم احدى التائین فی اللام. الباقون بتخفیف اللام و حذف احدى التائین‏.

[7]. در برخی از کتب تفسیری که به قراءات غیرمشهور هم می‌پردازند این قراءت را به عنوان قرائت «ابوجعفر» ثبت کرده‌اند و با توجه به اینکه یکی از قراءات عشر ابوجعفر یزید بن قعقاع است برخی از متاخران اشتباها این را یکی از قراءات عشر دانسته اند (مثلا عبداللطیف در معجم القراءات در پاورقی بعد) اما این اشتباه است زیرا قراءات عشر متواتر است و این گونه نیست که قراءات در آنها اشتباه شود و در حدی که جستجو شد در کتبی که به تفاوتهای قراءات عشر اشاره شده هیچ یک اشاره‌ای به این قراءت برای یزید بن قعقاع نکرده‌اند.

[8] . وقرأ أبو جعفر یزید بن القعقاع وأبو جعفر الباقر «تُلَهَّى» قال ابن خالویه : «سمعت ابن مجاهد یحکیها ...».

وقرأ ابن مسعود وأبو الجوزاء وطلحة بن مصرف «تتلَهّى» بتاءین.

. وعن طلحة أیضاً «تَلْهَى» بتاء واحدة مفتوحة وسکون اللام. وهی قراءة الحلوانی عن عصمه عن أبی بکر عن عاصم من طریق الدانی، کذا عند الصفراوی

. وقرأ أُبَی وابن السمیفع والجحدری «تُلْهَى» بتاء واحدة خفیفة مرفوعة ولام ساکنة.

. وقراءة الجماعة «تَلَهّى» على وزن تَفَعّل ، وهی روایة قنبل عن النبال عن ابن کثیر.

[9] . قراءة أبی جعفر الباقر (ع) تُصَدى بضم التاء و فتح الصاد و تُلَهى بضم التاء أیضا. الحجة: و قرأ ابن فلیح و البزی عن ابن کثیر تلهى بتشدید التاء على أنه شبه المنفصل بالمتصل و جاز وقوع الساکن بعد اللین کما جاز تمود الثوب فی المتصل و حکى سیبویه فلا تناجوا . و من قرأ تصدى فالمعنى یدعوک داع من زینة الدنیا و بشارتها إلى‏ التصدی له و الإقبال علیه و على ذلک قوله تلهى أیضا أی تصرف عنه.

[10] . خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله ... و بإسناده فی قوله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال: هذا مما حرّف.

[11] . تَلَهَّى تتشاغل، من لهى عنه. و التهى. و تلهى. و قرأ طلحة بن مصرف: تتلهى. و قرأ أبو جعفر: تلهى، أى: یلهیک شأن الصنادید.

[12] . و قرأ الجمهور: تَلَهَّى و البزی عن ابن کثیر: عنهو تلهى، بإدغام تاء المضارعة فی تاء تفعل و أبو جعفر: بضمها مبنیا للمفعول، أی یشغلک دعاء الکافر للإسلام و طلحة: بتاءین و عنه بتاء واحدة و سکون اللام.

[13] . قراءة المعروفة «تَلَهَّى» بتاء واحدة مخففة و فتح اللام و تشدید الهاء. ابن کثیر: «عَنْه تّلَهّى» بتاء واحدة مشددة. طلحه: «تتلَهّى» بتاءین حفیفتین و تشدید الهاء و هی قراءة عبدالله. ابوجعفر محمد بن علی: «تُلَهَّى» بضم التاء و فتح اللام و الهاء و تشدیدها. و ذکر ابوعبدالله عن عاصم: «فأنت عنه تَلْهَی» بفتح التاء و إسکان اللام و تخفیف الهاء.

[14] . . والإمالة فیه على سنن الإمالة فی «تولى» فی الآیة الأولى، فانظر هذا حیث هو (معجم القراءات ج 10، ص307)

 

[24] . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، إِنَّ إِبْلِیسَ إِذَا کَانَ أَوَّلُ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ بَثَّ جُنُودَهُ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِهَا، یَقُولُ لَهُمْ: اجْتَهِدُوا فِی اجْتِذَابِ بَعْضِ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فِی هَذَا الْیَوْمِ. وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَثَّ الْمَلَائِکَةَ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِهَا یَقُولُ [لَهُمْ‏]: سَدِّدُوا عِبَادِی وَ أَرْشِدُوهُمْ. فَکُلُّهُمْ یَسْعَدُ بِکُمْ إِلَّا مَنْ أَبَى‏ وَ تَمَرَّدَ وَ طَغَى، فَإِنَّهُ یَصِیرُ فِی حِزْبِ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ.

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا کَانَ أَوَّلُ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ أَمَرَ بِأَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتُفَتَّحُ، وَ یَأْمُرُ شَجَرَةَ طُوبَى فَتُطْلِعُ أَغْصَانَهَا عَلَى هَذِهِ الدُّنْیَا، [ثُمَّ یَأْمُرُ بِأَبْوَابِ النَّارِ فَتُفَتَّحُ، وَ یَأْمُرُ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ فَتُطْلِعُ أَغْصَانَهَا عَلَى هَذِهِ الدُّنْیَا] ثُمَّ یُنَادِی مُنَادِی رَبِّنَا عَزَّ وَ جَلَّ: یَا عِبَادَ اللَّهِ هَذِهِ أَغْصَانُ شَجَرَةِ طُوبَى، فَتَمَسَّکُوا بِهَا، تَرْفَعْکُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ هَذِهِ أَغْصَانُ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ، فَإِیَّاکُمْ وَ إِیَّاهَا، لَا تُؤَدِّیکُمْ‏  إِلَى الْجَحِیمِ. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَوَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الْخَیْرِ وَ الْبِرِّ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ طُوبَى، فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الشَّرِّ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ، فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى النَّارِ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَمَنْ تَطَوَّعَ لِلَّهِ بِصَلَاةٍ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ صَامَ فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

[وَ مَنْ عَفَا عَنْ مَظْلِمَةٍ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ‏] وَ مَنْ أَصْلَحَ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ، أَوِ الْوَالِدِ وَ وَلَدِهِ أَوِ الْقَرِیبِ وَ قَرِیبِهِ أَوِ الْجَارِ وَ جَارِهِ‏  أَوِ الْأَجْنَبِیِّ أَوِ الْأَجْنَبِیَّةِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ خَفَّفَ عَنْ مُعْسِرٍ مِنْ دَیْنِهِ أَوْ حَطَّ  عَنْهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ نَظَرَ فِی حِسَابِهِ فَرَأَى دَیْناً عَتِیقاً قَدْ أَیِسَ مِنْهُ صَاحِبُهُ، فَأَدَّاهُ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَفَلَ یَتِیماً، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَفَّ سَفِیهاً عَنْ عِرْضِ مُؤْمِنٍ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ أَوْ شَیْئاً مِنْهُ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ قَعَدَ یَذْکُرُ اللَّهَ وَ نَعْمَاءَهُ وَ یَشْکُرُهُ عَلَیْهَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ عَادَ مَرِیضاً فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ شَیَّعَ فِیهِ جَنَازَةً فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ عَزَّى فِیهِ مُصَاباً، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ بَرَّ وَالِدَیْهِ أَوْ أَحَدَهُمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَانَ أَسْخَطَهُمَا قَبْلَ هَذَا الْیَوْمِ فَأَرْضَاهُمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ وَ کَذَلِکَ مَنْ فَعَلَ شَیْئاً مِنْ [سَائِرٍ] مِنْ أَبْوَابِ الْخَیْرِ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

[25] . ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، فَمَنْ قَصَّرَ فِی صَلَاتِهِ الْمَفْرُوضَةِ وَ ضَیَّعَهَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ. [وَ مَنْ کَانَ عَلَیْهِ فَرْضُ صَوْمٍ فَفَرَّطَ فِیهِ وَ ضَیَّعَهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ‏].

[26] . وَ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ، أَوِ الْوَالِدِ وَ وَلَدِهِ، أَوْ الْأَخِ وَ أَخِیهِ، أَوِ الْقَرِیبِ وَ قَرِیبِهِ، أَوْ بَیْنَ جَارَیْنِ، أَوْ خَلِیطَیْنِ أَوْ أَجْنَبِیَّیْنِ فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ شَدَّدَ عَلَى مُعْسِرٍ وَ هُوَ یَعْلَمُ إِعْسَارَهُ، فَزَادَ غَیْظاً وَ بَلَاءً، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ وَ مَنْ کَانَ عَلَیْهِ دَیْنٌ فَکَسَرَهُ عَلَى صَاحِبِهِ، وَ تَعَدَّى عَلَیْهِ حَتَّى أَبْطَلَ دَیْنَهُ، فَقَد تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ کَانَ جَارُهُ مَرِیضاً فَتَرَکَ عِیَادَتَهُ اسْتِخْفَافاً بِحَقِّهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

[27] . وَ مَنْ عَقَّ وَالِدَیْهِ أَوْ أَحَدَهُمَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ کَانَ قَبْلَ ذَلِکَ عَاقّاً لَهُمَا، فَلَمْ یُرْضِهِمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ، وَ [هُوَ] یَقْدِرُ عَلَى ذَلِکَ- فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ کَذَا مَنْ فَعَلَ شَیْئاً مِنْ سَائِرِ أَبْوَابِ الشَّرِّ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، إِنَّ المُتَعَلِّقِینَ بِأَغْصَانِ شَجَرَةِ طُوبَى- تَرْفَعُهُمْ تِلْکَ الْأَغْصَانُ إِلَى الْجَنَّةِ [وَ إِنَّ الْمُتَعَلِّقِینَ بِأَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ تَخْفِضُهُمْ تِلْکَ الْأَغْصَانُ إِلَى الْجَحِیمِ‏]....

 

 


1094) سوره عبس (80) آیه 9 وَ هُوَ یَخْشى

 وَ هُوَ یَخْشى‏

22 محرم 1445 18/5/1402

ترجمه

و او سخت هراسان است،

اختلاف قرائت

وَ هُوَ[1]
یَخْشى[2]

نکات ادبی

یَخْشى

قبلا بیان شد که ماده «خشی» در اصل دلالت بر نوعی خوف و ترس می‌کند، و البته با توجه به اینکه در برخی آیات در کنار «خوف» مطرح شده (لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى‏؛ طه/77) به هر گونه ترسی گفته نمی‌شود.

راغب «خشیت» را خوفی دانسته‌ که همراه با نوعی تعظیم نسبت به امر مورد نظر باشد، و شاید بدین جهت است که در آیه قرآن آن را خاص علماء دانسته است (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ؛ فاطر/28)؛ اما مرحوم مصطفوی با توجه به برخی از کاربردهای قرآنی این واژه مانند «فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً» (کهف/80) «تَخْشَوْنَ کَسادَها» (توبه/24) «ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ‏ منکم» (نساء/25) «خَشْیَةَ إِمْلاقٍ‏» (اسراء/31) و «خَشْیَةَ الْإِنْفاق» (اسراء/100)‏ با این تحلیل مخالفت کرده، و بر این باور است که معنای این ماده «مراقبت و محافظت کردنی است که همراه با خوف باشد» و به لحاظ معنایی به ماده «خشع» نیز نزدیک است (خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّه‏؛ حشر/21).

اگرچه مرحوم مصطفوی با توجه به نکات فوق، محور معنای خشیت را «مراقبت» قرار داده که البته همراه با ترس باشد، اما آن طور که عسکری توضیح داده به نظر می‌رسد که این معنا، معنای «اتقاء» است و به نظر می‌رسد تعبیر بهتر این است که بگوییم محور معنای «خشیت» خوف است، و البته خوفی است که شخص را به مراقبت وادارد. در واقع در هر دو کلمه «خشیت» و «اتقاء» دو معنای خوف و مراقبت وجود دارد اما در خشیت محور اصلی خوف است و در اتقاء محور اصلی مراقبت است.

جلسه 728 http://yekaye.ir/al-fater-35-28/

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) سلام می‌گوید: خدمت امام باقر ع بودم که حمران بن اعین بر ایشان وارد شد و سوالاتی پرسید. وقتی خواست برود به امام باقر ع عرض کرد:

خداوند بقای شما و استفاده ما از محضر شما را طولانی‌تر گرداند. می‌خواهم به شما عرض کنم که ما خدمت شما می‌رسیم ولی از نزد شما نمی‌رویم   مگر اینکه رقیق القلب شده‌ایم و نفس‌مان از دنیا پر کشیده و اموالی که در دست مردمان است دیگر به چشممان نمی‌آید؛ اما وقتی که از اینجا می‌رویم و با مردم و تجار می‌گردیم دوباره دنیا محبوبمان می‌شود.

امام باقر ع فرمود: این دل است دیگر؛ گاهی سخت می‌گیرد و گاهی سهل.

سپس فرمود: همانا اصحاب حضرت محمد ص به ایشان عرض کردند که ای رسول الله! ما از نفاق بر خود نگرانیم.

فرمود: چرا؟

 وقتی نزد شما هستیم و شما تذکر می‌دهید و بر رغبت ما می‌افزایید می‌ترسیم و دنیا را فراموش می‌کنیم و به آن بی‌رغبت می‌شویم، گویی در حالی که در محضر شماییم آخرت و بهشت و جهنم را به چشم می‌بینیم؛ اما وقتی از نزد شما بیرون می‌رویم و وارد این خانه‌ها می‌شویم و بوی بچه‌هایمان را استشمام می‌کنیم و اهل و عیال را می‌بینیم اندکی نمی‌گذرد که از آن حالی که نزد شما بودیم برمی‌گردیم و گویی اصلا در چنان حال و هوایی نبوده‌ایم. آیا شما بر ما نمی‌ترسید که این نفاق باشد؟

رسول الله به آنها فرمود: خیر! این گامهای شیطان است که شما را مشتاق دنیا می‌کند؛ به خدا سوگند اگر آن حالی را که توصیف کردید به طور دائم باقی می‌ماندید قطعا با فرشتگان دست می‌دادید و بر روی آب راه می‌رفتید.

واگر نبود که شما گناه می‌کنید و بعد استغفار می‌کنید، خداوند خلایقی را می‌آغرید تا گناه کنند و سپس استغفار کنند تا خداوند آنان را ببخشد! همانا مومن بسیار به فتنه می‌افتد و بسیار توبه می‌کند؛ آیا این سخن خداوند عز و جل را نشنیدی که فرمود: «همانا خداوند بسیار توبه‌کنندگان و پاکیزگان را دوست دارد» (بقره/222) و اینکه فرمود: «نزد پروردگارتان استغفار کنید و سپس به سوی او توبه نمایید.» (هود/3).

الکافی، ج‏2، ص423-424؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص109

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ قَالَ:

کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع، فَدَخَلَ عَلَیْهِ حُمْرَانُ بْنُ أَعْیَنَ وَ سَأَلَهُ عَنْ أَشْیَاءَ. فَلَمَّا هَمَّ حُمْرَانُ بِالْقِیَامِ قَالَ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع: أُخْبِرُکَ أَطَالَ اللَّهُ بَقَاءَکَ لَنَا وَ أَمْتَعَنَا بِکَ أَنَّا نَأْتِیکَ فَمَا نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِکَ حَتَّى تَرِقَّ قُلُوبُنَا وَ تَسْلُوَ أَنْفُسُنَا عَنِ‏ الدُّنْیَا وَ یَهُونَ عَلَیْنَا مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ مِنْ هَذِهِ الْأَمْوَالِ ثُمَّ نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِکَ فَإِذَا صِرْنَا مَعَ النَّاسِ وَ التُّجَّارِ أَحْبَبْنَا الدُّنْیَا.

قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: إِنَّمَا هِیَ الْقُلُوبُ مَرَّةً تَصْعُبُ وَ مَرَّةً تَسْهُلُ. ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

أَمَا إِنَّ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ ص قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ نَخَافُ عَلَیْنَا النِّفَاقَ!

قَالَ فَقَالَ: وَ لِمَ تَخَافُونَ ذَلِکَ؟

قَالُوا: إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ فَذَکَّرْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا وَجِلْنَا وَ نَسِینَا الدُّنْیَا وَ زَهِدْنَا حَتَّى کَأَنَّا نُعَایِنُ الْآخِرَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحْنُ عِنْدَکَ فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِکَ وَ دَخَلْنَا هَذِهِ الْبُیُوتَ وَ شَمِمْنَا الْأَوْلَادَ وَ رَأَیْنَا الْعِیَالَ وَ الْأَهْلَ یَکَادُ أَنْ نُحَوَّلَ عَنِ الْحَالِ الَّتِی کُنَّا عَلَیْهَا عِنْدَکَ وَ حَتَّى کَأَنَّا لَمْ نَکُنْ عَلَى شَیْ‏ءٍ. أَ فَتَخَافُ عَلَیْنَا أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ نِفَاقاً؟

فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص: کَلَّا إِنَّ هَذِهِ خُطُوَاتُ الشَّیْطَانِ فَیُرَغِّبُکُمْ فِی الدُّنْیَا وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالَةِ الَّتِی وَصَفْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِهَا لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ وَ مَشَیْتُمْ عَلَى الْمَاءِ. وَ لَوْ لَا أَنَّکُمْ تُذْنِبُونَ فَتَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ، لَخَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً حَتَّى یُذْنِبُوا ثُمَّ یَسْتَغْفِرُوا اللَّهَ فَیَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ.

إِنَّ الْمُؤْمِنَ مُفَتَّنٌ تَوَّابٌ؛ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ» وَ قَالَ: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْه‏».

 

2) حدیث نبوی فوق در منابع اهل سنت هم با اسناد و عبارات متفاوت آمده است؛ مثلا:

الف. حنظله که از کاتبان وحی بود روایت کرده است؛ یکبار ابوبکر مرا دید و گفت:‌ حنظله چطوری؟

 گفتم: حنظله منافق شد!

گفت:‌سبحان الله! چه می‌گویی؟!

گفتم: وقتی نزد رسول الله ص هستیم، ما را به یاد بهشت و جهنم می‌اندازد، چنانکه گویی آن دو را به چشم می‌بینیم؛ و وقتی از نزد رسول الله ص بیرون می‌آییم همسران و فرزندان و باغهایی که داریم بر ما هجوم می‌آورند و اکثر آنها را از یاد می‌بریم.

ابوبکر گفت: به خدا سوگند که ما هم همین طوریم.

پس با هم راه افتادیم تا بر رسول الله ص وارد شدیم. گفتم: یا رسول الله! حنظله منافق شد!

فرمود: چه شده است؟

گفتم: یا رسول الله! وقتی نزد شما هستیم، ما را به یاد بهشت و جهنم می‌اندازید، چنانکه گویی آن دو را به چشم می‌بینیم؛ و وقتی از نزد شما بیرون می‌آییم همسران و فرزندان و باغهایی که داریم بر ما هجوم می‌آورند و اکثر آنها را از یاد می‌بریم.

رسول الله ص فرمود: به کسی که جانم به دست اوست سوگند، اگر بر آن وضعی که نزد من و هنگام تذکر دارید پایدار می‌ماندید قطعا در منزل و مسیرتان با فرشتگان دست می‌دادید؛ ولیکن ای حنظه لحظه‌ای چنین و لحظه‌ای چنان؛ و این را سه بار تکرار کرد.

صحیح مسلم، ج8، ص94

حَدَّثَنَا ‌یَحْیَى بْنُ یَحْیَى التَّیْمِیُّ ‌وَقَطَنُ بْنُ نُسَیْرٍ (وَاللَّفْظُ لِیَحْیَى) أَخْبَرَنَا ‌جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ ، عَنْ ‌سَعِیدِ بْنِ إِیَاسٍ الْجُرَیْرِیِّ ، عَنْ ‌أَبِی عُثْمَانَ النَّهْدِیِّ ، عَنْ ‌حَنْظَلَةَ الْأُسَیِّدِیِّ قَالَ: وَکَانَ مِنْ کُتَّابِ رَسُولِ اللهِ ص قَالَ:

لَقِیَنِی أَبُو بَکْرٍ فَقَالَ: کَیْفَ أَنْتَ یَا حَنْظَلَةُ؟

قَالَ: قُلْتُ: نَافَقَ حَنْظَلَةُ!

قَالَ: سُبْحَانَ اللهِ مَا تَقُولُ؟

قَالَ: قُلْتُ: نَکُونُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ ص یُذَکِّرُنَا بِالنَّارِ وَالْجَنَّةِ، حَتَّى کَأَنَّا رَأْیُ عَیْنٍ، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللهِ ص عَافَسْنَا الْأَزْوَاجَ وَالْأَوْلَادَ وَالضَّیْعَاتِ، فَنَسِینَا کَثِیرًا.

قَالَ أَبُو بَکْرٍ: فَوَاللهِ إِنَّا لَنَلْقَى مِثْلَ هَذَا.

فَانْطَلَقْتُ أَنَا وَأَبُو بَکْرٍ حَتَّى دَخَلْنَا عَلَى رَسُولِ اللهِ ص قُلْتُ: نَافَقَ حَنْظَلَةُ یَا رَسُولَ اللهِ!

فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ص: وَمَا ذَاکَ؟

قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ نَکُونُ عِنْدَکَ تُذَکِّرُنَا بِالنَّارِ وَالْجَنَّةِ، حَتَّى کَأَنَّا رَأْیُ عَیْنٍ، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِکَ عَافَسْنَا الْأَزْوَاجَ وَالْأَوْلَادَ وَالضَّیْعَاتِ نَسِینَا کَثِیرًا.

فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ص: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنْ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى مَا تَکُونُونَ عِنْدِی، وَفِی الذِّکْرِ ‌لَصَافَحَتْکُمُ ‌الْمَلَائِکَةُ عَلَى فُرُشِکُمْ، وَفِی طُرُقِکُمْ، وَلَکِنْ یَا حَنْظَلَةُ سَاعَةً وَسَاعَةً ثَلَاثَ مَرَّاتٍ .

مسلم همین حدیث را با سند دیگری به طور مختصرتر روایت کرده است (صحیح مسلم، ج8، ص95[3])؛ و احمد بن حنبل هم این روایت حنظله را با سه سند متفاوت دیگر روایت کرده است (مسند أحمد، ج29، ص150[4]؛ و ج31، ص390[5]) تنها نکته‌ای که در روایتهای احمد هست شروع داستان این طور است که حنظله می‌گوید من خدمت رسول الله بودم و به چنان حالی رسیدم که گویی بهشت و جهنم را می‌دیدم؛ اما بعد که به منزل رفتم مشغول خنده و بازی با همسر و فرزندانم شدم و دیدم اثری از آن حالی که داشتم نیست.

ب. از ابوهریره روایت شده که: به پیامبر ص عرض کردیم:‌یا رسول الله! وقتی تو را می‌بینیم رقیق القلب و از اهل آخرت می‌شویم؛ و وقتی از تو جدا می‌شویم دنیا در چشممان بزرگ می‌آید و بوی زن و فرزندان بر جانمان خوش می‌آید.

فرمود: اگر همواره بر آن حالی بودید که نزد من هستید، قطعا با فرشتگان با دستهایشان مصافحه می‌کردید و آنان در خانه‌هایتان به دیدارتان می‌آمدند؛ ولی اگر گناه نکنید خداوند گروهی را خواهد آورد که گناه کنند تا آنان را مورد مغفرت قرار دهد.

مسند أحمد، ج13، ص410

حَدَّثَنَا أَبُو کَامِلٍ، وَأَبُو النَّضْرِ، قَالَا: حَدَّثَنَا زُهَیْرٌ، حَدَّثَنَا سَعْدٌ الطَّائِیُّ - قَالَ أَبُو النَّضْرِ: سَعْدٌ أَبُو مُجَاهِدٍ -، حَدَّثَنَا أَبُو الْمُدِلَّةِ، مَوْلَى أُمِّ الْمُؤْمِنِینَ، سَمِعَ أَبَا هُرَیْرَةَ، یَقُولُ:

قُلْنَا: یَا رَسُولَ اللهِ، إِنَّا إِذَا رَأَیْنَاکَ رَقَّتْ قُلُوبُنَا وَکُنَّا مِنْ أَهْلِ الْآخِرَةِ، وَإِذَا فَارَقْنَاکَ أَعْجَبَتْنَا الدُّنْیَا، وَشَمَمْنَا النِّسَاءَ وَالْأَوْلَادَ.

قَالَ: لَوْ تَکُونُونَ - أَوْ قَالَ: لَوْ أَنَّکُمْ تَکُونُونَ - عَلَى کُلِّ حَالٍ عَلَى الْحَالِ الَّتِی أَنْتُمْ عَلَیْهَا عِنْدِی، ‌لَصَافَحَتْکُمُ ‌الْمَلَائِکَةُ بِأَکُفِّهِمْ، وَلَزَارَتْکُمْ فِی بُیُوتِکُمْ، وَلَوْ لَمْ تُذْنِبُوا، لَجَاءَ اللهُ بِقَوْمٍ یُذْنِبُونَ کَیْ یَغْفِرَ لَهُمْ.

ج. از انس بن مالک روایت شده است که اصحاب پیامبر ص به ایشان گفتند: هنگامی که ما نزد شماییم و شما با ما سخن می‌گویید رقیق القلب می‌شویم؛‌ و وقتی از نزد شما بیرون می‌رویم و زن و فرزندانمان بر ما هجوم می‌آورند چنین و چنان می‌کنیم.

پیامبر ص فرمود: اگر آن لحظه برایتان تداوم داشته باشد قطعا با فرشتگان دست می‌دادید.

مسند أحمد، ج20، ص189

حَدَّثَنَا مُؤَمَّلٌ، حَدَّثَنَا حَمَّادٌ، عَنْ ثَابِتٍ، عَنْ أَنَسٍ:

أَنَّ أَصْحَابَ النَّبِیِّ ص قَالُوا لِلنَّبِیِّ ص: إِنَّا إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ، فَحَدَّثْتَنَا رَقَّتْ قُلُوبُنَا، فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِکَ عَافَسْنَا النِّسَاءَ وَالصِّبْیَانَ، وَفَعَلْنَا وَفَعَلْنَا.

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: إِنَّ تِلْکَ السَّاعَةَ لَوْ تَدُومُونَ عَلَیْهَا لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ.

 

3) حارث اعور روایت کرده است: بر امیرالمؤمنین ع وارد شدم و عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! وقتی نزد شما هستیم چیزهایی می‌شنویم که دینمان را بدان محکم می‌کنیم؛ و وقتی از نزد شما می‌رویم مطالب مختلف و آشفته‌ای می‌شنویم که نمی‌دانیم مقصود چیست.

فرمود: آیا آنها واقع شد؟

گفتم: بله.

فرمود: از رسول الله ص شنیدم ه می‌فرمود: جبرئیل سراغم آمد و گفت: ای محمد! در امت تو فتنه‌ای رخ خواهد داد. پرسیدم: ‌راه خروج از آن چیست؟ گفت: کتاب الله؛ که در آن است هر خبری که پیش از شما بوده و هر خبری که بعد از شما رخ دهد و هر حکمی که بین شما باید واقع شود؛ «و آن قاطع و روشنگر است؛ و قطعا شوخى نیست» (برگرفته از طارق/13-14)؛ کسی که آن را برگیرد ولی به غیر آن عمل کند خداوند وی را درهم کوید؛ و کسی که هدایت را از غیر او بجوید خداوند گمراهش کند؛ و آن ریسمان محکم خداوند است؛ و آن ذکر حکیم است؛ ‌و آن صراط مستقیم است که هواهای نفسانی آن را به بیراهه نکشاند، و زبانها آن را نپوشاند، و با رد کردن گرد و غبار کهنگی و مندرس شدن بر آن ننشیند، و عجایبش تمام نشود، و عالمان از آن سیر نشوند؛ آن همان است که جنیان وقتی آن را شنیدند نتوانستند از بیان این مطلب خودداری کنند که بگویند: «ما قرآن عجیبی شنیده‌ایم که به راه رشد هدایت می‌کند» (جن/1). کسی که بر اساس آن سخن گوید تصدیق شود و کسی که بدان عمل کند پاداش گیرد و کسی که بدان چنگ زند «به صراط مستقیم هدایت شده است» (آل عمران/101)؛ آن همان کتاب نفوذناپذیری است که «باطل از پیش و پس بدان راه نیابد؛ نازل‌شده‌ای از جانب حکیم و حمید است» (فصلت/42).

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص3

عَنْ یُوسُفَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ رَفَعَهُ إِلَى الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقُلْتُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! إِنَّا إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ سَمِعْنَا الَّذِی نَسُدُّ بِهِ دِینَنَا وَ إِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِکَ سَمِعْنَا أَشْیَاءَ مُخْتَلِفَةً مَغْمُوسَةً لَا نَدْرِی مَا هِیَ!

قَالَ: أَ وَ قَدْ فَعَلُوهَا؟

قُلْتُ: نَعَمْ.

قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: أَتَانِی جَبْرَئِیلُ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ سَیَکُونُ فِی أُمَّتِکَ فِتْنَةٌ! قُلْتُ: فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْهَا؟ فَقَالَ: کِتَابُ اللَّهِ، فِیهِ بَیَانُ مَا قَبْلَکُمْ مِنْ خَبَر [خَیْرٍ] وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُمْ، وَ هُوَ الْفَصْلُ لَیْسَ بِالْهَزْلِ، مَنْ‏ ولاه [وَلِیَهُ] مِنْ جَبَّارٍ فَعَمِلَ بِغَیْرِهِ قَصَمَهُ اللَّهُ، وَ مَنِ الْتَمَسَ الْهُدَى فِی غَیْرِهِ أَضَلَّهُ اللَّهُ، وَ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ، وَ هُوَ الذِّکْرُ الْحَکِیمُ، وَ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ، لَا تزیغه [تُزَیِّفُهُ] الْأَهْوَاءُ، وَ لَا تُلَبِّسُهُ الْأَلْسِنَةُ وَ لَا یَخْلُقُ علی [عَنِ] الرَّدِّ وَ لَا تَنْقَضِی عَجَائِبُهُ وَ لَا یَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَمَاءُ، هُوَ الَّذِی لَمْ تُکِنَّهُ الْجِنُّ إِذَ سَمِعَهُ أَنْ قَالُوا: «إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ». مَنْ قَالَ بِهِ صُدِّقَ، وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ، وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهِ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ؛ هُوَ الْکِتَابُ الْعَزِیزُ الَّذِی «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِید».

 

4) مرحوم آمدی در کتاب ارزشمند غرر الحکم و دررالکلم احادیث متعددی از امیرالمؤمنین درباره خشیت از خداوند آورده است؛ که برخی از آنها در ادامه تقدیم می‌شود (شماره‌ای که قبل از متن عربی حدیث است مربوط به شماره‌گذاری حدیث در کتاب «تصنیف غرر الحکم و درر الکلم» است و شماره‌هایی که بعد از متن عربی حدیث آمده به ترتیب شماره جلد و صفحه بر اساس اصل کتاب «غرر الحکم و درر الکلم» است:

‌أ.       داناترین مردم به خداوند کسی است که بیشترین خشیت را در قبال او دارد.

‌ب.  سبب خشیت، علم است.

‌ج.    غایت معرفت، خشیت است؛ غایت معرفت، خوف از خداوند سبحان است.

‌د.      هنگامی که علم کسی فزونی یابد ادبش فزونی می‌یابد و خشیتش نسبت به خداوند چندبرابر شود.

‌ه.      خشیت از عذاب خداوند خصلت تقواپیشگان است.

‌و.     هرکس علمش به خداوند عظیمترست، خوفش از خداوند سبحان شدیدتر است

‌ز.      کسی که خشیت خدا داشته باشد علمش کامل شده است.

‌ح.    تعجب می‌کنم از کسی که خدا را شناخت چگونه خوفش شدت نگرفته است.

‌ط.   خشیت برای عالم بودن کافی است. علمی همچون خشیت نیست.

‌ی.   خشیت خصلت نیکبختان است.

‌ک.   بهترین عبادت خشیت است.

‌ل.     گریه از خشیت خداوند دل را نورانی می‌کند و انسان را از دور و بر گناه گشتن، حفظ می‌کند.

‌م.      گریه از خشیت خداوند کلید رحمت است.

‌ن.     گریه از خشیت خداوند گناهان را ذوب می‌کند؛ گریه بنده از خشیت خداوند گناهان وی را ذوب می‌کند.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص63 و 190-192

‌أ.       786 أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ أَکْثَرُهُمْ خَشْیَةً لَهُ (430/2).

‌ب.  787 سَبَبُ الْخَشْیَةِ الْعِلْمُ (124/4).

‌ج.    788 غَایَةُ الْمَعْرِفَةِ الْخَشْیَةُ (371/4)؛ 789 غَایَةُ الْعِلْمِ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ (375/4).

‌د.      791 إِذَا زَادَ عِلْمُ الرَّجُلِ زَادَ أَدَبُهُ وَ تَضَاعَفَتْ خَشْیَتُه ‏لِرَبِّهِ (193/3).

‌ه.      3668 الْخَشْیَةُ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ شِیمَةُ الْمُتَّقِینَ (41/2).

‌و.     3674 أَعْظَمُ النَّاسِ عِلْماً أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ (428/2).

‌ز.      3676 مَنْ خَشِیَ اللَّهَ کَمُلَ عِلْمُهُ (180/5).

‌ح.    3677 عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ اللَّهَ کَیْفَ لَا یَشْتَدُّ خَوْفُهُ (338/4).

‌ط.   3678 کَفَى بِالْخَشْیَةِ عِلْماً (574/4)؛ 3679 لَا عِلْمَ کَالْخَشْیَةِ (351/6).

‌ی.   3709 الْخَشْیَةُ شِیمَةُ السُّعَدَاءِ (156/1).

‌ک.   3720 نِعْمَ الْعِبَادَةُ الْخَشْیَةُ (157/6).

‌ل.     3730 الْبُکَاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ یُنِیرُ الْقَلْبَ وَ یَعْصِمُ مِنْ مُعَاوَدَةِ الذَّنْبِ (111/2).

‌م.      3731 الْبُکَاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ مِفْتَاحُ الرَّحْمَةِ (121/2).

‌ن.     3732 بِالْبُکَاءِ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ تُمَحَّصُ الذُّنُوبُ (240/3)؛ 3733 بُکَاءُ الْعَبْدِ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ یُمَحِّصُ ذُنُوبَهُ (262/3).

 

5) از امام صادق ع روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

هر چشمی روز قیامت گریان است مگر سه چشم: چشمی که از خشیت خداوند گریسته است؛ و چشمی که در راه خداوند شب تا صبح بیدار مانده؛ و چشمی که از محرمات الهی دیده فرو انداخته است.

وباز رسول الله ص فرمودند: خوشا به حال کسی که خداوند به او نگریست در حالی که وی از خشیت خداوند گریان بود به خاطر گناهی که جز خداوند کسی از آن خبر نداشت.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص177

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا ثَلَاثَةَ أَعْیُنٍ عَیْنٌ بَکَتْ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ عَیْنٌ بَاتَتْ سَاهِرَةً فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ عَیْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ.

وَ قَالَ ص: طُوبَى لِصُورَةٍ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهَا تَبْکِی عَلَى ذَنْبٍ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَى ذَلِکَ الذَّنْبِ غَیْرُهُ.

فراز پایانی این روایت با سند دیگری نیز در ص167 همین کتاب آمده است.[6]

 

6) از امام باقر ع روایت شده است که اززمره مطالبی که در مناجات حضرت موسی با خداوند در کوه طور رد و بدل شد این است که:

خداوند فرمود: ای موسی! به قومت ابلاغ کن که کسی همچون گریه‌کنندگان از خشیت من به من تقرب نجوید؛ و کسی همچون عبادت‌پیشگانی عبادتم را نکند که با ورع از محرماتم مرا عبادت می‌کنند؛ و کسی همچون زینت‌داده‌شدگانی زینت داده نشود که با زهد در دینا نسبت بدانچه بدان نیازی ندارند زینت یافته‌اند.

موسی گفت: ای گرامی‌ترین گرامیان! چه پاداشی به هریک خواهی داد؟

فرمود: اما تقرب‌جویندگان به من که با گریه از خشیت من تقرب می‌جویند آنان در رفیق الاعلی هستند که کسی همرتبه آنان نیست؛ اما عبادت‌پیشگانی که با خودداری از محرمات عبادتم می‌کنند من در قیامت اعمال مردم را وارسی می‌کنم اما اعمال آنها را از روی حیا تفتیش نخواهم کرد؛ و اما کسانی که با زهد در دنیا به من تقرب می‌جویند بهشتم را ارزانی‌شان می‌دارم که هرجایی از آن را خواستند بر آن گام نهند و هرجایی از آن را خواستند برای سکونت خود برگیرند (اشاره به آیه 74 سوره زمر).

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص172

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو أَیُّوبَ عَنِ الْوَصَّافِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

فِیمَا نَاجَى بِهِ اللَّهُ مُوسَى ع عَلَى الطُّورِ أَنْ: یَا مُوسَى أَبْلِغْ قَوْمَکَ أَنَّهُ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ الْمُتَقَرِّبُونَ بِمِثْلِ الْبُکَاءِ مِنْ خَشْیَتِی؛ وَ مَا تَعَبَّدَ إِلَیَّ الْمُتَعَبِّدُونَ بِمِثْلِ الْوَرَعِ عَنْ مَحَارِمِی؛ وَ لَا تَزَیَّنَ لِیَ الْمُتَزَیِّنُونَ بِمِثْلِ الزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا عَمَّا بِهِمُ الْغِنَى عَنْهُ.

قَالَ فَقَالَ مُوسَى ع: یَا أَکْرَمَ الْأَکْرَمِینَ فَمَا ذَا أَثَبْتَهُمْ عَلَى ذَلِکَ؟

فَقَالَ: یَا مُوسَى أَمَّا الْمُتَقَرِّبُونَ إِلَیَّ بِالْبُکَاءِ مِنْ خَشْیَتِی فَهُمْ فِی الرَّفِیقِ الْأَعْلَى لَا یُشَارِکُهُمْ فِیهِ أَحَدٌ؛ وَ أَمَّا الْمُتَعَبِّدُونَ إِلَیَّ بِالْوَرَعِ مِنْ مَحَارِمِی فإن [فَإِنِّی‏] أُفَتِّشُ النَّاسَ عَلَى أَعْمَالِهِمْ وَ لَا أُفَتِّشُهُمْ حَیَاءً مِنْهُمْ؛ وَ أَمَّا الْمُتَقَرِّبُونَ إِلَیَّ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا فَإِنِّی أَمْنَحُهُمُ الْجَنَّةَ بِحَذَافِیرِهَا یتبوءوا [یَتَبَوَّءُونَ‏] مِنْهَا حَیْثُ شاء [یَشَاءُونَ‏].

تدبر

1) «وَ هُوَ یَخْشى»

این آیه توصیف حال و روز آن نابینایی است که خدمت پیامبر ص رسید که او در حالی خدمت پیامبر ص شتافت که خشیت داشت. آیه درباره اینکه او از چه چیزی خشیت داشت ساکت است؛ و اغلب مفسران بر این باورند که مقصود، خشیت از خداست، چرا که اساسا تذکر پیامبر ص در کسی اثرگذار است که اهل خشیت از خداوند باشد، چنانکه فرمود: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى،‏ إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى: قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتى، جز اینکه تذکرى باشد براى هر که خشیت دارد.‏» (طه/3) و نیز فرمود: «سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشى: به زودى کسى که خشیت دارد متذکر مى‏شود‏» (أعلى/10) (مجمع البیان، ج‏10، ص665[7]؛ المیزان، ج‏20، ص201[8])؛ و این آیه می‌خواهد بفرماید این نابینایی که خدمت تو آمد اهل خشیت بود، که زمینه قبول تذکر در او بالاست، در حالی که آن ثروتمند احساس بی‌نیازی و استغنا می‌کرد و زمینه پذیرش در او پایین بود.

اما برخی از مفسران، علاوه بر این، احتمالات دیگری را هم مطرح کرده‌اند؛ مانند اینکه: از کفار و اینکه تحت آزار آنان قرار بگیرد می‌ترسید (یعنی به نزد پیامبر پناه آورده بود)؛ و احتمال خیلی ضعیفتری که مطرح کرده‌اند این است که چون نابینا بود و کسی دستش را نگرفته بود و با سرعت می‌آمد، از زمین خوردن می‌ترسید!!! (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[9]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408[10]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[11]).

 

2) «یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏»

خشیت درونى با تلاش و حرکت بیرونى باید توأم باشد (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

3) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ أَمَّا مَنْ ... یَخْشى»

اصل، ایمان و خداترسی انسان‏هاست نه ثروت و سرمایه آنها (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

4) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنىَ ... وَ أَمَّا مَن جَاءَکَ یَسْعَى‏، وَ هُوَ یَخْشىَ‏»

در این آیات دو نمونه از مواجهه انسانها با پیامبر ص (به عنوان برترین دعوت‌کننده به خدا) مطرح شده است که به نظر می‌رسد دو سر طیف باشد و همه افراد در این طیف قرار می‌گیرند: عده‌ای که در مقابل پیامبر ص و دعوت دین احساس بی‌نیازی می‌کنند؛ و عده‌ای که با شتاب و در حالی که خشیت خدا در دل دارند به سوی ایشان می‌شتابند تا از ایشان بهره‌مند شوند. و ظاهرا خداوند با مذمت توجه کردن به گروه نخست، و تشویق توجه به گروه اخیر، می‌خواهد هم به دعوت‌کنندگان تذکر دهد که سرمایه‌گذاری اصلی‌تان باید روی کسانی باشد که خودشان مشتاقند ولو در ظاهر اعتباری نداشته باشند؛ و هم به افرادی که سراغ دین می‌روند غیرمستقیم تفهیم کند که اگر با خشیت و با روی خوش و شتابان سراغ دین رفتید امیدی هست که بهره‌مند شوید نه اینکه با غرور و تکبر و احساس بی‌نیازی با دین مواجه شوید.

 

 


[1] . تقدّم ضم الهاء وإسکانها مراراً ، وانظر الآیتین / 29 و 85 من سورة البقرة (معجم القراءات ج 10، ص306).

[2] . . الإمالة فیه والتقلیل کالذی تقدم فی الآیة الأولى فی «تولّى» (معجم القراءات ج 10، ص306).

[3] . حَدَّثَنِی ‌إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ ، أَخْبَرَنَا ‌عَبْدُ الصَّمَدِ سَمِعْتُ ‌أَبِی یُحَدِّثُ حَدَّثَنَا ‌سَعِیدٌ الْجُرَیْرِیُّ ، عَنْ ‌أَبِی عُثْمَانَ النَّهْدِیِّ ، عَنْ ‌حَنْظَلَةَ قَالَ: « کُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَوَعَظَنَا فَذَکَرَ النَّارَ قَالَ: ثُمَّ جِئْتُ إِلَى الْبَیْتِ فَضَاحَکْتُ الصِّبْیَانَ، وَلَاعَبْتُ الْمَرْأَةَ قَالَ: فَخَرَجْتُ، فَلَقِیتُ أَبَا بَکْرٍ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ فَقَالَ: وَأَنَا قَدْ فَعَلْتُ مِثْلَ مَا تَذْکُرُ، فَلَقِینَا رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ نَافَقَ حَنْظَلَةُ فَقَالَ: مَهْ فَحَدَّثْتُهُ بِالْحَدِیثِ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: وَأَنَا قَدْ فَعَلْتُ مِثْلَ مَا فَعَلَ فَقَالَ: یَا حَنْظَلَةُ سَاعَةً وَسَاعَةً، وَلَوْ کَانَتْ تَکُونُ قُلُوبُکُمْ کَمَا تَکُونُ عِنْدَ الذِّکْرِ لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ، حَتَّى تُسَلِّمَ عَلَیْکُمْ فِی الطُّرُقِ

[4] . «حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنْ سَعِیدٍ الْجُرَیْرِیِّ، عَنْ أَبِی عُثْمَانَ النَّهْدِیِّ، عَنْ حَنْظَلَةَ التَّمِیمِیِّ الْأُسَیْدِیِّ الْکَاتِبِ، قَالَ: کُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْنَا الْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَتَّى کَأَنَّا رَأْیَ عَیْنٍ، فَأَتَیْتُ أَهْلِی وَوَلَدِی فَضَحِکْتُ وَلَعِبْتُ، وَذَکَرْتُ الَّذِی کُنَّا فِیهِ، فَخَرَجْتُ فَلَقِیتُ أَبَا بَکْرٍ، فَقُلْتُ: نَافَقْتُ نَافَقْتُ. فَقَالَ: إِنَّا لَنَفْعَلُهُ، فَأَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ، فَقَالَ: " یَا حَنْظَلَةُ، لَوْ کُنْتُمْ تَکُونُونَ کَمَا تَکُونُونَ عِنْدِی، لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ عَلَى فُرُشِکُمْ - أَوْ فِی طُرُقِکُمْ، أَوْ کَلِمَةً نَحْوَ هَذَا، هَکَذَا قَالَ هُوَ، یَعْنِی سُفْیَانَ - یَا حَنْظَلَةُ سَاعَةً وَسَاعَةً.

[5] . حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الزُّبَیْرِیُّ، حَدَّثَنَا سُفْیَانُ، عَنِ الْجُرَیْرِیِّ، عَنْ أَبِی عُثْمَانَ، عَنْ حَنْظَلَةَ قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْنَا الْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَتَّى کَانَا رَأْیَ عَیْنٍ، فَقُمْتُ إِلَى أَهْلِی فَضَحِکْتُ وَلَعِبْتُ مَعَ أَهْلِی وَوَلَدِی، فَذَکَرْتُ مَا کُنْتُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَخَرَجْتُ، فَلَقِیتُ أَبَا بَکْرٍ، فَقُلْتُ: یَا أَبَا بَکْرٍ، نَافَقَ حَنْظَلَةُ. قَالَ: وَمَاذَاکَ ذَاکَ؟ قُلْتُ: کُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْنَا الْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَتَّى کَأَنَّا رَأْیَ عَیْنٍ، فَذَهَبْتُ إِلَى أَهْلِی، فَضَحِکْتُ وَلَعِبْتُ مَعَ وَلَدِی وَأَهْلِی، فَقَالَ: إِنَّا لَنَفْعَلُ ذَاکَ. قَالَ: فَذَهَبْتُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ، فَقَالَ: " یَا حَنْظَلَةُ لَوْ کُنْتُمْ تَکُونُونَ فِی بُیُوتِکُمْ کَمَا تَکُونُونَ عِنْدِی ‌لَصَافَحَتْکُمُ ‌الْمَلَائِکَةُ وَأَنْتُمْ عَلَى فُرُشِکُمْ وَبِالطُّرُقِ، یَا حَنْظَلَةُ سَاعَةً وَسَاعَةً.

حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ الطَّیَالِسِیُّ، حَدَّثَنَا عِمْرَانُ یَعْنِی الْقَطَّانَ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنْ یَزِیدَ بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ الشِّخِّیرِ، عَنْ حَنْظَلَةَ الْأُسَیِّدِیِّ قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، إِنَّا إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ کُنَّا، فَإِذَا فَارَقْنَاکَ کُنَّا عَلَى غَیْرِ ذَلِکَ، فَقَالَ: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ کُنْتُمْ تَکُونُونَ عَلَى الْحَالِ الَّذِی تَکُونُونَ عَلَیْهَا عِنْدِی لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ، وَلَأَظَلَّتْکُمْ بِأَجْنِحَتِهَا

[6] . حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ [بْنِ‏] الْمُغِیرَةِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: طُوبَى لِصُورَةٍ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهَا تَبْکِی عَلَى ذَنْبٍ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَطَّلِعْ إِلَى ذَلِکَ الذَّنْبِ غَیْرُهُ.

 

 


1093) سوره عبس (80) آیه 8 وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى

 وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى

‏ 20 محرم 1445 16/5/1402

ترجمه

و اما کسی که دوان دوان سراغت آمد،

اختلاف قرائت

جاءک[1]
یسعى[2]

نکات ادبی

یَسْعى 

ماده «سعی»[3] در اصل دلالت دارد بر یک نحوه راه رفتنی که سریعتر از قدم زدن و کندتر از دویدن باشد (ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتینَکَ سَعْیاً، بقره/260؛ فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى، طه/20؛ وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدینَةِ یَسْعى‏، قصص/20 و صافات/20؛ ِ یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ، حدید12 و تحریم/8؛ إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ، جمعه/9؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى، ‏عبس/8) و آن را برای انجام دادن یک کار یا عمل هم به کار می‌برند (الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا، کهف/104؛ لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏، طه/15) (کتاب العین، ج‏2، ص202[4]؛ المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1011) و برخی گفته‌اند برای برای جدیت در کاری، چه کار خوب (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً، اسراء/19) و چه کار بد (مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ وَ سَعى‏ فی‏ خَرابِها، بقره/114؛ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها، بقره/205؛ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسادا، مائده/33)، به کار می‌رود، هرچند که کاربردش برای کار خیر شایعتر است، و به طور خاص برای «هروله کردن بین صفا و مروه» به صورت اصطلاح درآمده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص411[5]). البته برخی، ظاهرا با توجه به کاربردهای این در کلماتی مانند «سعایة» هم به معنای سخن‌چینی به کار می‌رود و هم به معنای هزینه‌هایی که یک برده متحمل می‌شود تا قیمت خود را پرداخت کند و آزاد شود،، و «ساعی» به معنای مامور جمع‌آوری زکات، و ... (کتاب العین، ج‏2، ص202[6])، بر این باورند که اساسا معنای اصلی و محوری آن مرتبه‌ای از جدیت است، که در هر چیزی به حسب خویش است، در راه رفتن، با جدیت و تند رفتن است، در کسب و تجارت به دقت و استقامت و مراقبت، در آزادی برده به تحصیل مقدمات مالی، و ...؛ و مفاهیمی مانند هروله‌کردن و تند راه رفتن و ... از مصادیق آن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص132[7])؛ اما بقیه اینها را هم به نحوی به همان معنای تندر رفتن برگردانده و یا مجاز از آن دانسته‌اند؛ در هر صورت کاربردهای اینچنینی آن در قرآن فراوان است، که در بسیاری از اوقات برای جد و تلاش بسیار در امری به کار می‌رود مانند: «وَ الَّذینَ سَعَوْا فی‏ آیاتِنا مُعاجِزینَ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ» (سبأ/51) (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[8]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص132-133[9]).

ماده «سعی» در قرآن کریم فقط به همین صورت فعل ثلاثی مجرد یا مصدر (سَعْی) و جمعا 30 بار به کار رفته است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

درباره اقدام کردن یا نکردن به کمک به برادر دینی‌ای که سراغ انسان می‌آید ذیل آیه 6 احادیثی گذشت. موارد دیگری هم در ادامه تقدیم می‌شود:

1) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

مردی از شیعیان ما نیست که مردی از برادرانش سراغش بیاید و در حاجتی که دارد از او کمک بخواهد و در حالی که می‌تواند کمکش نکند، مگر اینکه خداوند او را مبتلا کند به اینکه حاجتهای افراد دیگری که از دشمنان ما هستند برآورده کند که خداوند به خاطر آن روز قیامت وی را عذاب کند.

الکافی، ج‏2، ص366

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَیُّمَا رَجُلٍ مِنْ شِیعَتِنَا أَتَى رَجُلًا مِنْ إِخْوَانِهِ فَاسْتَعَانَ بِهِ فِی حَاجَتِهِ فَلَمْ یُعِنْهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ إِلَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ بِأَنْ یَقْضِیَ حَوَائِجَ غَیْرِهِ مِنْ أَعْدَائِنَا یُعَذِّبُهُ اللَّهُ عَلَیْهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ.

 

2) از امام کاظم ع روایت شده است که فرمودند:

کسی که برادر مومنش برای حاجتی سراغش بیاید این همانا رحمتی از رحمت خداوند عز و جل است که خداوند به سوی وی سوق داده است؛ پس اگر آن را بپذیرد به ولایتش ما متصلش نماید که آن هم به ولایت خداوند عز و جل متصل است؛ و اگر در حالی که می‌تواند حاجت وی را برآورده نکند خداوند ماری از آتش را بر وی مسلط می‌کند که تا روز قیامت وی را در قبرش نیش می‌زند خواه [در مجموع] مورد مغفرت واقع شده باشد یا خیر؛ و اگر آن کسی که سراغش آمده بود عذر وی را قبول کند حال وی بدتر خواهد بود.

و باز فرمودند:

کسی که برادری از برادرانش دنبالش بیاید که برای رفع نیازی به وی پناه آورده باشد و وی با اینکه می‌تواند وی را پناه ندهد ولایت خداوند عز و جل را قطع نموده است.

الکافی، ج‏2، ص368

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ‏ جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع یَقُولُ:

مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فِی حَاجَةٍ فَإِنَّمَا هِیَ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَاقَهَا إِلَیْهِ فَإِنْ قَبِلَ ذَلِکَ فَقَدْ وَصَلَهُ بِوَلَایَتِنَا وَ هُوَ مَوْصُولٌ بِوَلَایَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى قَضَائِهَا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ شُجَاعاً مِنْ نَارٍ یَنْهَشُهُ فِی قَبْرِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَغْفُورٌ لَهُ أَوْ مُعَذَّبٌ فَإِنْ عَذَرَهُ الطَّالِبُ کَانَ أَسْوَأَ حَالًا

قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

مَنْ قَصَدَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِهِ مُسْتَجِیراً بِهِ فِی بَعْضِ أَحْوَالِهِ فَلَمْ یُجِرْهُ بَعْدَ أَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ فَقَدْ قَطَعَ وَلَایَةَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى.

مرحوم کلینی فراز آخر این روایت را در الکافی، ج‏2، ص366-367 هم آورده است.

تدبر

1) «وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى»

«یسعی» حال آن فرد نابیناست که نزد پیامبر ص آمد. مقصود از آن چیست؟

الف. همان معنای لغوی‌اش مد نظر است؛ یعنی اشاره‌ای است به اینکه وی با سرعت و شتاب داشت خدمت پیامبر ص می‌رسید؛ که کنایه است از حرص و علاقه وی برای دیدار پیامبر ص در قبال آن فردی که حالت استغنا و بی‌نیازی در قبال دعوت پیامبر داشت (التحریر و التنویر، ج‏30، ص96[10]).

ب. با توجه به مقام دلالت دارد بر اینکه شتابان می‌آید تا با معارف دین که از تو می‌آموزد متذکر و تزکیه شود (المیزان، ج‏20، ص201[11]).

ج. سعی غالبا برای کار خیر به کار می‌رود؛ و در اینجا مقصود این است که در حالی که می‌کوشید کار خوبی انجام دهد (مجمع البیان، ج‏10، ص665)، شبیه تعبیر «فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ» (جمعة/9) (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[12]).

د. ...

 

2) «الْأَعْمى‏ ... وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى»

 طبقه محروم با سرعت به سراغ اسلام مى‏آیند (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

3) «وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى»

یک راه مهم برای تزکیه و خودسازى، شتاب گرفتن برای درک محضر پیامبر ص و امام ع است (اقتباس از تفسیر نور، ج‏10، ص384[13]).

 

 

 


[1] . الإمالة فیه والوقف على آخره مثل «جاءه» فی الآیة /2 من هذه السورة (معجم القراءات ج 10، ص306).

[2] . . حالة فی الإمالة والتقلیل کحال «تولى» فی الآیة الأولى (معجم القراءات ج 10، ص306).

[3] . ظاهرا ابن فارس اصل این ماده را از «سعو» می‌داند. وی چنین توضیح داده است:

السین و العین و الحرف المعتل و هو الواو، کلمتان إن صحّتا. فذکر عن الکسائى: مضى سَعْوٌ من اللیل، أى قِطْع منه. و ذکر ابن درید أن السَّعْوَ الشَّمَع، و فیه نظر. [و المَسْعاة] فى الکرم و الجُود. و السِّعایة فى أخذ الصدقات. و سِعایة العَبد، إذا کُوتبَ: أن یسعى فیما یفُکُّ رقبتَه. و من الباب ساعَى الرّجلُ الأمَةَ، إذا فجَرَ بها، کأنَّه سعى فى ذلک و سَعَت فیه. قالوا: لا تکون المساعاة إلّا فى الإماء خاصّة (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص74).

[4] . السَّعْی: عَدْو لیس بشدید. و کل عمل من خیر أو شر فهو السَّعْی. یقولون: السَّعْی العمل، أی: الکسب. و المَسْعَاة فی الکرم و الجود.

[5] . السَّعْیُ: المشی السّریع، و هو دون العدو، و یستعمل للجدّ فی الأمر، خیرا کان أو شرّا، قال تعالى: وَ سَعى‏ فِی خَرابِها [البقرة/ 114]، و قال: نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ‏ [التحریم/ 8]، و قال: وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً [المائدة/ 64]، وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِی الْأَرْضِ‏ [البقرة/ 205]، وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏ [النجم/ 39- 40]، إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى‏ [اللیل/ 4]، و قال تعالى: وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها [الإسراء/ 19]، کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً [الإسراء/ 19]، و قال تعالى: فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ‏ [الأنبیاء/ 94].و أکثر ما یستعمل السَّعْیُ فی الأفعال المحمودة، قال الشاعر: «إن أجز علقمة بن سعد سعیه / لا أجزه ببلاء یوم واحد» و قال تعالى: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ‏ [الصافات/ 102]، أی: أدرک ما سعى فی‏ طلبه، و خصّ المشی فیما بین الصّفا و المروة بِالسَّعْیِ.

[6] . السَّاعِی: الذی یولى قبض الصدقات. و الجمع: سُعَاة قال: «سَعَى عقالا فلم یترک لنا سبدا /  فکیف لو قد سَعَى عمرو عقالین‏» و السِّعَایة: أن تَسْعَى بصاحبک إلى وال أو من فوقه. و السِّعَایة: ما یُسْتَسْعَى فیه العبد من ثمن رقبته إذا أعتق بعضه، و هو أن یکلف من العمل ما یؤدی عن نفسه ما بقی.

[7] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو مرتبة من الجهد، فانّ الجهد کما سبق هو السعی البلیغ الى أن ینتهی النهایة.

و هذا المعنى یختلف فی الموارد، ففی کلّ شی‏ء بحسبه: ففی المشی و السیر: إنّما یتحقّق بالتصمیم و تهیئة المقدّمات و عدم التساهل فی الحرکة. و فی الکسب و التجارة: بالدقّة و الاستقامة و المراقبة. و فی فکّ الرقبة: بتحصیل المقدّمات من المال و غیره. و هکذا السعی فی تحصیل الکمال و الوصول الى المقصود، و فی البلوغ الى العیش المادّیّ أو الاخرویّ، و فی سبیل الفساد و الخراب أو الإصلاح، فالجهد فی کلّ موضوع بحسب ما یناسبه. و لعلّ هذا مراد من یفسّرها: بالتصرّف فی کلّ عمل، أی بتغییرات و تحوّلات و تردّدات و مجاهدات حتّى یوفّق فی منظوره. و أمّا مفاهیم العدو و الهرولة و الذهاب و غیرها: فمن المصادیق. و أمّا السعوة: فکأنّها من مادّة السوع و الساعة بالتبدیل. و أمّا السعی بین الصفا و المروة: بالهرولة و الذهاب و الرجوع و غیرها فانّ هذا جهد بعد الإحرام و الطواف لیبلغ المقصود.

[8] . و خصّت السِّعَایَةُ بالنمیمة، و بأخذ الصّدقة، و بکسب المکاتب لعتق رقبته، و الْمُسَاعَاةُ بالفجور، و الْمَسْعَاةُ بطلب المکرمة، قال تعالى: وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ [سبأ/ 5]، أی: اجتهدوا فی أن یظهروا لنا عجزا فیما أنزلناه من الآیات.

[9] . وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ- 22/ 51.آیات اللّه لا بدّ و أن یتوقّف فیها و یتفکّر و یتذکّر و یتعقّل، لا أن یتردّد و یذهب و یجهد و یسعى فیها. وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً،. إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً.مضافا الى أنّ نیّتهم فی هذا السعی هو المعاجزة و تضعیف الآیات و تحقیرها.فکلمة مُعاجِزِینَ: حال. وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏- 53/ 39.. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا- 18/ 104.. وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً- 17/ 19.سبق فی سعد: أنّ السَّعَادَةَ لها ثلاث مراحل: سعادة ذاتیّة تکوینیّة، و سعادة مکتسبة تحصیلیّة، و سَعَادَةٌ متحصّلة اخرویّة، و کلّ منها إنّما ینتج و یؤثّر و یتحقّق له فعلیّة و ثبوت: إذا تحقّقت السعادة الاکتسابیّة، فانّ بهذه السعادة تتمّ السعادة الذاتیّة و تحیی الفطرة السلیمة و تتحقّق لها فعلیّة، و فی نتیجة هذا التحقّق فی هذه المرحلة: تتحقّق المرحلة الثالثة الاخرویّة، و إذا انتفت السعادة الاکتسابیّة و ضلّ السعی فی الحیاة الدنیا و اکتساب الأمور المادیّة: انتفت السعادة کلّا و لم یتحصّل منها شی‏ء. فلیس شی‏ء ینفع للإنسان فی الآخرة إلّا سعی سعى لها فی الدنیا، حتّى یحفظ فطرته الأصیلة السلیمة و یقوّیها و یکمّلها بالسعادة الاکتسابیّة. یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى‏- 79/ 35.. وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى‏- 53/ 40.. إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفِیها لِتُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى‏- 20/ 15.. یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ‏- 57/ 12. وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ‏- 66/ 8.فانّ المؤمن هو المنقطع عن العلائق النفسانیّة و المرتبط المتعلّق باللّه عزّ و جلّ، و من یرتبط به تعالى و یجعل نفسه خالصا طاهرا عن الشوائب و الحجب: استعدّ للاستفاضة و الاستنارة، و یکون جمیع أموره و أعماله و حرکاته على بصیرة و نور من اللّه تعالى، فیتجلّى نور وجوده، و یتظاهر أشعّة حیاته الخالصة الروحانیّة. وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها. و إطلاق السَّعْیِ فی هذا المورد: باعتبار شدّة تلألؤه و قوّة ظهوره أی النور، فی جمیع أموره و حرکاته المتوالیة. و المراد من النور فیما بین الأیدی و الأیمان: تلألؤه و تجلّیه فی طول المسیر و هو أمام السالک، و فی عرضه و هو جنبه. و ینطبق ما فی أمامه: على المعارف و الحقائق و المقامات الّتی فوق مقامه. و ما فی أیمان: على صفات کریمة و أعمال مرضیّة له.

[10] . و المراد: بمن جاء یسعى: هو ابن أم مکتوم، فحصل بمضمون هذه الجملة تأکید لمضمون عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ [عبس: 1- 2]. و السعی: شدة المشی، کنّی به عن الحرص على اللقاء فهو مقابل لحال من استغنى لأن استغناءه استغناء الممتعض من التصدّی له.

[11] . قوله تعالى: «وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ وَ هُوَ یَخْشى‏ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» السعی الإسراع فی المشی فمعنى قوله: «وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏» بحسب ما یفیده المقام: و أما من جاءک مسرعا لیتذکر و یتزکى بما یتعلم من معارف الدین.

[12] . وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ أن یسرع فی طلب الخیر، کقوله: «فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ» (جمعة: 9).

[13] . عبارت ایشان این بود: راه خودسازى، درک محضر پیامبر و یا استاد ربّانى است

 


1092) سوره عبس (80) آیه 7 وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى

وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى

17 محرم 1445 13/5/1402

ترجمه

ترجمه اول: و بر تو [مسئولیتی] نیست که پاکی پیشه نمی‌کند.

ترجمه دوم: و آنچه علیه تو می‌ماند همین است که [این فرد مستغنی هم] تزکیه نمی‌کند.[1]

اختلاف قرائت

یَزَّکَّى[2]
أَلَّا یَزَّکَّى / أَلَّا یَتَزَکَّى / أَلَّا تَتَزَکَّى / لَعَلَّهُ تَتَزَکَّى

در قرائت معروف به همین صورت «أَلَّا یَزَّکَّى» قرائت شده است؛ یعنی با تشدید حرف «ز»؛ و کلمه «یَزَّکَّى» در اصل «یتزکّی» بوده است که حرف «ت» به دلیل قریب المخرج بودن در حرف «ز» ادغام شده است.

اما در قرائت ابن مسعود و أبیّ‌ بن کعب این ادغام انجام نشده و به صورت «أَلَّا یَتَزَکَّى» قرائت شده است (هرچند که در قرائت ابن مسعود در «أَوْ یَذَّکَّرُ» وی هم همانند قرائت مشهور به صورت ادغام قرائت کرده است).

والبته قرائت دیگری بر اساس مصحف أبیّ‌بن کعب هم هست که نه‌تنها ادغام نکرده بلکه به جای کلمه «أَلَّا» از کلمه  «لَعَلَّهُ» استفاده شده است و به صورت «لَعَلَّهُ تَتَزَکَّى» قرائت کرده است.

المغنی فی القراءات، ص1890[3]

نکات ادبی

ما عَلَیْکَ ...

حرف «ما» را عموما «ما»ی نافیه دانسته‌اند و «علیک» خبر مقدم و عبارت «أن لا یزکی» که به تاویل مصدر می‌رود مبتدای موخر است.

در این میان، ابوحیان آن را «ما»ی استفهامیه دانسته که معنای آیه این می‌شود: «أی شی‏ء علیک: چه چیزی بر عهده توست ...» (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏10، ص407[4])، که چنانکه متاخران توضیح داده‌اند این استفهام انکاری می‌شود و مآلاً معنایش تفاوتی ندارد (روح المعانی، ج‏15، ص243[5]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص376[6]).

اما برخی از معاصران (سید عبدالحجت بلاغی) ترجمه‌ای کرده‌اند که ظاهرا آن را «ما»ی موصوله گرفته‌اند: «و چیزى که از شخص مستغنى، بر زیان تو باقى می‌ماند این است که وى از صفات رذیله پاک نمی‌شود و سخن حق در او تأثیر نمی‌کند» (حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج‏7، ص172)؛ که اگرچه احتمال بعیدی برای آیه است اما بویژه با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ برای چند معنا، می‌تواند یکی از معانی محتمل آیه باشد؛ که در این صورت به لحاظ نحوی، «علیک» صله آن است و کل موصول و صله مبتدا می‌باشد و عبارت «أن لا یزکی» که به تاویل مصدر می‌رود خبر خواهد بود.

یَزَّکَّى

درباره ماده «زکو» یا «زکی» در همین سوره در جلسه 1088 به تفصیل بحث شد. https://yekaye.ir/ababsa-80-03/

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

ذیل آیه 3 احادیث متعددی درباره تزکیه نفس گذشت که در اینجا نیز می‌تواند مورد توجه قرار گیرد. اما احادیث دیگر:

1) ذیل آیه 5 (جلسه 1090، حدیث1 https://yekaye.ir/ababsa-80-05/ ) روایتی از امام باقر ع گذشت که یکی از مصادیق آیه «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏» را کسی معرفی کرده بود که ترک‌کننده حق اهل بیت، و ضایع‌کننده ولایت ایشان باشد. در ادامه فرمودند:

[و اینکه فرمود] «و بر تو [مسئولیتی] نیست که پاکی پیشه نمی‌کند» می‌فرماید: ای محمد! چیزی بر عهده تو نیست که او نماز نخواند و زکات ندهد و روزه نگیرد، زیرا که همانا اگر او همه اعمال خیر را هم انجام دهد و همه واجبات را بتمامه بجا آورد ولی ولایت اوصیاء را قبول نکند آنچه انجام داده نزد خداوند سبحان به اندازه بال مگسی وزن ندارد.

شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج‏1، ص239

[عن الحسین بن الحکم الحبری، باسناده، عن] عبد اللّه بن محمد بن عقیل، عن أبی جعفر علیه السّلام، إنه قال فی قول اللّه تعالى: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏»، قال: هو التارک لحقنا، المضیع لما افترضه اللّه تعالى علیه من ولایتنا.

 «وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»، قال: یقول لیس علیک یا محمد ألا یصلی و یزکی و یصوم، فانه إن عمل أعمال الخیر کلها و أتى بالفرائض بأسرها ثم لم یقبل بولایة الأوصیاء لم یزن ما عمل عند اللّه سبحانه جناح بعوضة.

 

2) از امیرالمؤمنین ع روایت شده است که فرمودند:

آنچه سبب تزکیه اخلاق می‌شود حسن ادب است.

عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص281؛ تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص247

سَبَبُ تَزْکِیَةِ الْأَخْلَاقِ حُسْنُ الْأَدَبِ.

تدبر

1) «وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»

اغلب مفسران معنای این آیه را از جنس توصیه عامی به پیامبر ص (و به عموم مبلغان دینی) دانسته‌اند همانند آیه: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ الْبَلاغ: پس اگر [از دعوتت] روى برتابند [تو را نکوهشى نیست، زیرا ما] تو را بر آنان نگهبان نفرستاده‏ایم، بر عهده تو جز ابلاغ نیست‏» (شوری/48) (مثلا:  مجمع البیان، ج‏10، ص665[7]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[8]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[9])؛ یعنی همان که: پیامبر مسئول ارشاد مردم است، نه دیندار شدن آنان[10].

برخی همین را در سه وجه معرفی کرده‌اند و گفته‌اند به ترتیب زیر مناسبترین معنای این آیه آن است که:

الف. اصلا نگران نباش که چنین کسی از پلیدی کفر و فجور پاک نشود؛

ب. اگر او پاک نشود چه چیزی برعهده تو خواهد بود؛ تو فقط پیامبری و جز ابلاغ وظیفه‌ای نداری؛

ج. باکی بر تو نیست که وی به تزکیه اقدام نکند، که تو به خاطر این اقدام نکردن وی و حرص بر اسلام آوردنش به اعراض و بی‌اعتنایی نسبت به کسی که اسلام آورده و به تو اقبال دارد اقدام کنی (المیزان، ج‏20، ص201[11]).

بعید نیست که با توجه به سیاق آیه، بتوان این آیه را، نه ناظر به قبول کردن یا نکردن مخاطب، بلکه ناظر به نوع اهتمام مبلغ به مخاطبان نیز فهمید، یعنی این آیه هشدار می‌دهد که تو باید در دعوتت توجه‌ات به افراد فقیر و غنی فرقی نکند و اگر چنین آدم مستغنی‌ای رو به سمت تزکیه نیاورد و فقرا و افراد ضعیف رو به سوی تزکیه آورند، هیچ حرجی بر تو نیست.

 

2) «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»

در قسمت اختلاف قراءات آیه قبل و نیز در حدیث 5 ذیل همان آیه اشاره شد یکی از قراءات آیه قبل، قرائت کلمه «تصدی» به نحو مجهول است: «فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى»؛ که بر این اساس معنایش این می‌شود که : «تو فقط متصدی او شده باشی»؛ ‌یعنی از تو انتظار دارند که اهتمام اصلی‌ات را این شخص ثرومتمند و مستغنی قرار دهی؛ و در آیه حاضر خداوند این را به چالش می‌کشد (توضیح بیشتر در جلسه 1091، آیه قبل، تدبر1).

بر اساس آن قرائت، معنی آیه حاضر هم این است که: ای پیامبر! نیاز نیست که تو به اهتمام و نظام ارزش‌گذاری آنان پایبند باشی. اگر از نظر بسیاری از متدینان، هدایت افراد دارای ثروت و قدرت و ... اولویت بیشتری دارد، این هیچ اولویتی برای تو نمی‌آورد و اگر این صاحبان ثروت و قدرت و ... مسیر تزکیه را نپیمایند حرجی بر تو نیست. تو باید وظیفه خودت را درست انجام دهی.

 

3) «مَنِ اسْتَغْنى‏ ... أَلَّا یَزَّکَّى‏»

احساس بى‏نیازى و خود را کامل و بى نیاز دانستن، سبب محروم شدن از تزکیه است (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

4) «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى»

ذیل آیه قبل، در تدبر 2 بیان شد دنیا دار تزاحم است و ما انسانها نمی‌توانیم برای تصدی امور و رسیدگی به کار همه انسانها وقت بگذاریم؛ پس برای پرداختن به امور دیگران چاره‌ای نداریم جز یک اولویت‌بندی؛ و هر اولویت‌بندی هم خواه ناخواه مبتنی بر یک نظام ارزش‌گذاری است؛ یعنی علی القاعده ما برای کسی بیشتر وقت می‌گذاریم که اهمیت بیشتری در دیدگان ما داشته باشد؛ و این اهمیت دادن به نظام ارزشی‌ای برمی‌گردد که در ذهن ما حاکم باشد؛ در حالی که این سه آیه دارد این نظام ارزشی ما را به چالش می‌کشد؛ و در همین زمینه هشدار یکی از متفکران را یادآوری کردیم که تذکر می‌داد که چرا اهتمام شما به آمریکاییان و اروپاییان بمراتب بیش از مردم آفریقا و آمریکای لاتین است؟

به همین ترتیب می‌توان این تذکر ایشان را توسعه داد: آیا اهتمام ما مبلغان دینی، به دعوت و تزکیه افراد بالاشهری بیش از افراد پایین‌شهری و روستایی نیست؟ آیا اهتمام ما به افراد تحصیل‌کرده بیش از توده‌ها نیست؟ آیا ...؟ و آیا واقعا ما وظیفه داریم که هم و غم اصلی خود را هدایت شدن این افراد، که اتفاقا چندان احساس نیاز نمی‌کنند، قرار دهیم؟! آیا چنین اهتمامی که ظاهرش اهتمام به دیندار شدن دیگران است، واقعا برخاسته از یک انگیزه الهی است، یا بروز همان نگاه دنیامدارانه است که این گونه در امثال ما، که کار و برنامه اصلی‌ زندگی‌مان، تبلیغ و دعوت به دین است، خود را نشان می‌دهد؟!

تبصره:

توجه شود این سخن به معنای پرهیز از تبلیغ تخصصی نیست؛ ‌به تعبیر دیگر، ممکن است شخصی به دلایل مختلف، در مواجه با قشر خاصی از جامعه زبده‌تر باشد و آمادگی بیشتری برای حرکت دادن گروه خاصی به سمت تزکیه در خود سراغ داشته باشد و این تخصص را در برخورد با سایر اقشار جامعه نداشته باشد. اگر کسی این گونه بود نمی‌توان وی را با استناد به این آیه مواخذه کرد. فقط باید مراقب باشیم که این از باب توجیه نباشد، یعنی واقعا در زمینه گروه خاصی، که دست بر قضا، به لحاظ اعتبار اجتماعی دنیوی از دیگران برترند، توانایی بیشتری داریم، یا چون اینها را به خاطر همین برتری ظاهری و دنیوی‌شان مهمتر از دیگران می‌شماریم به اینها اهتمام ویژه می‌کنیم؟

در واقع، هشدار فوق، از جنس تذکری بود که هرکس باید به خود بدهد که مبادا با بهانه‌ای سر خود کلاه بگذارد، چرا که خداوند می‌فرماید: «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصیرَة؛ وَ لَوْ أَلْقى‏ مَعاذیرَه: ‏ بلکه انسان بر نفس خویشتن بیناست؛ هر چند عذر و بهانه‌ها در میان افکند» (قیامت/14-15)؛ نه اینکه بخواهیم درباره درون دیگران قضاوت کنیم و افراد را بر اساس حدس و گمان به دنیامداری متهم سازیم؛ که این خود امری بمراتب بدتر است که خداوند متعال فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ: ای کسانی که ایمان آورده‌اند، بسیار از گمان اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمان‌ها گناه است» (حجرات/12).

 

 

 


[1] . در برخی از ترجمه‌ها و تفاسیر فارسی کلمه «ألّا» که در اصل «أن+لا» بوده و نون در لام ادغام شده، به صورت «إلّا» ترجمه شده است؛ در حدی که تفحص شد قرائتی که این کلمه را به این صورت قرائت کرده باشد یافت نشد و لذا ظاهرا این اشتباه مترجمان و مفسران مذکور است. مثلا:

الف. بانو مجتهده امین این آیه را به صورت «وظیفه تو نیست مگر آن گه مردم را تزکیه کنى» ترجمه کرده‌اند (مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج‏15، ص3) ایشان در هنگام تفسیر هم آیه را این طور توضیح داده‌اند: «‌وظیفه تو فقط تبلیغ و پاک نمودن مردم است از خباثت کفر و راه نمودن آنان به جاده مستقیم اسلام و شاید اشاره به این باشد وقتى تو تبلیغ رسالت نمودى و به آنچه از طرف خدا مأمور به انجام آن گردیده‏اى از عهده وظیفه خود برآمده‏اى دیگر خود را بزحمت میانداز.» (همان، ص7)

ب. کاویانپور به صورت «در حالى که جز تذکر و تزکیه نفس بر تو تکلیفى نیست.» ترجمه کرده‌است (ترجمه کاویانپور ص585).

ج. جالب اینجاست که مترجمان تفسیر طبری (که این ترجمه هم جزء‌ترجمه‌های کهن است و چنانکه محقق کتاب در مقدمه بیان کرده در نیمه دوم قرن چهارم ترجمه شده است) این را به صورت «و نیست بر تو مگر پرهیزکارى» ترجمه کرده‌اند (ترجمه تفسیر طبرى، ج‏7، ص1985) در حالی که عبارت خود طبری در تفسیرش چنین است: «و أی شی‏ء علیک إن لایتطهر من کفره فیسلم؟» (جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏30، ص34).

[2] . . الإمالة والتقلیل فیه کالذی ذکرته فی «تلهى» فی الآیة الأولى (معجم القراءات ج 10، ص305).

[3] . القراءة المعروفة: «أَلَّا یَزَّکَّى» بتشدید الزای، «أَوْ یَذَّکَّرُ» بتشدید الزای و الکاف و فتحهما.

فی حرف عبدالله: «أَلَّا یَتَزَکَّى» بزیادة تاء و تخفیف الزای، «أَوْ یَذَّکَّرُ» بتشدید الزای و الکاف و فتحهما کقراءة العامة.

و فی حرف أبیّ‌بن کعب: «أَلَّا تَتَزَکَّى أَوْ تَتَذَکَّرُ» بزیادة التاءین مع تخفیف الزای و الذال.

و عنه ایضا:‌کذلک، إلا أنه «لَعَلَّهُ» ‌بدل «ألّا».

[4] . وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى: تحقیر لأمر الکافر و حض على الإعراض عنه و ترک الاهتمام به، أی: و أی شی‏ء علیک فی کونه لا یفلح و لا یتطهر من دنس الکفر؟

[5] . وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى و لیس علیک بأس فی أن لا یتزکى بالإسلام حتى یبعثک الحرص على إسلامه إلى الإعراض عمن أسلم فما نافیة و الجملة حال من ضمیر تَصَدَّى و الممنوع عنه فی الحقیقة الإعراض عمن أسلم لا الإقبال على غیره و الاهتمام بأمره حرصا على إسلامه، و یجوز أن تکون ما استفهامیة للإنکار أی أی شی‏ء علیک فی أن لا یتزکى و مآله النفی أیضا

[6] . و ما نافیة و علیک خبر مقدم و أن و ما فی حیّزها مبتدأ مؤخر أی لیس علیک بأس فی عدم تزکیته بالإسلام، و اختار أبو حیان أن تکون ما استفهامیة للإنکار فتکون مبتدأ و علیک خبرها و ألا یزکّى منصوب بنزع الخافض و الجار و المجرور متعلقان بما تعلق به علیک أی الاستقرار و الجملة حال من الضمیر فی تصدی.

[7] . «وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى» أی أی شی‏ء یلزمک إن لم یسلم و لم یتطهر من الکفر فإنه لیس علیک إلا البلاغ.

[8] . و لیس علیک بأس فی أن لا یتزکى بالإسلام إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ

[9] . المعنى لا شی‏ء علیک فی أن لا یسلم من تدعوه إلى الإسلام، فإنه لیس علیک إلا البلاغ، أی لا یبلغن بک الحرص على إسلامهم إلى أن تعرض عمن أسلم للاشتغال بدعوتهم

[10]. این عبارت را آقای قرائتی این گونه بیان کرده‌اند: پیامبر مسئول ارشاد مردم است نه اجبار آنان (تفسیر نور، ج‏10، ص384). اما اجبار در اینجا تعبیر مناسبی نیست؛ بلکه آیه می‌خواهد بگوید تو مسئول قبول کردن آنان نیستی و قبول نکردن آنان ربطی به تو ندارد.

[11] . و ما علیک ألا یزکى و تتلهى و تعرض عمن یجتهد فی التزکی و هو یخشى.

و قوله: «وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى» قیل: «ما» نافیة و المعنى و لیس علیک بأس أن لا یتزکى حتى یبعثک الحرص على إسلامه إلى الإعراض و التلهی عمن أسلم و الإقبال علیه.

و قیل: «ما» للاستفهام الإنکاری و المعنى و أی شی‏ء یلزمک أن لم یتطهر من الکفر و الفجور فإنما أنت رسول لیس علیک إلا البلاغ.

و قیل: المعنى و لا تبالی بعدم تطهره من دنس الکفر و الفجور و هذا المعنى أنسب لسیاق العتاب ثم الذی قبله ثم الذی قبله.