1078) سوره حجرات (49)، آیه 13 (4. نکات ادبی)
لِتَعارَفُوا
درباره اینکه ماده «عرف»[1] در اصل بر چه چیزی دلالت دارد اهل لغت اختلاف دارند:
برخی همچون ابن فارس از ابتدا دو اصل متفاوت برای این ماده گرفتهاند؛ یکی معنای پیاپی آمدن چیزی که اجزایش به هم وصل باشد، و کاربرد آن در اموری همچون یال اسب (عرف الفرس) و تاج خروس (عرف الدیک) یا زمین مرتفعی که بین دو دشت قرار گرفته (عرفه) را از مصادیق این معنا برمیشمرد؛ و دیگری به معنای «سکون و طمأنینه» است که معرفت و عرفان و معروف را از این باب میداند از این جهت که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش میرسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و میترسد، و «عَرف» به معنای بوی خوش را هم چون نفس انسان از تشمام بوی خوش به آرامش میرسد؛و عرفات را هم یا از این باب که آدم و حوا بعد از هبوط در این نقطه به همدیگر و به آرامش رسیدند؛ یا به خاطر اینکه جای کاملا شناختهشدهای است و افراد با هم تعارف (همشناسی) حاصل میکنند چنین نامیدهاند (معجم المقاییس اللغة، ج4، ص281-282[2]).
اما بسیاری کوشیدهاند معنای واحدی بین این کلمات متعدد بیابند:
برخی همچون مرحوم مصطفوی اصل این ماده را ناظر به همان کلمه معرفت دانسته و گفتهاند در اصل به معنای اطلاع بر چیزی و علم به خصوصیات و آثار آن است و سعی کردهاند بقیه مشتقات این ماده را هم به این معنا برگردانند که در بسیاری از آنها در موارد متعددی به نظر تکلفآمیز میرسد؛ مثلا بر این باور است که وجه تسمیه «أعراف» این است که مکانهایی است که از سایر مکانها متمایز شده و خصوصیات شناخته شدهای دارد؛ معروف امری است که شناخته شده و افراد نسبت بدان اطلاع دارند و آثارش را میدانند برخلاف منکر که آثار و خصوصیاتش چندان واضح نیست و به همین جهت است که اولی نزد عقل پسندیده و دومی قبیح است؛ و «عُرف» هم چیزی است که آشکار و شناخته میشود و وجه تسمیه تاج خروس یا یال اسب به آن هم از این باب است که این ویژگیای است که معرفیگر و ممیزه آن موجود است و عرفات هم چون مکان معروفی بوده که با کوهها احاطه شده بدین سبب نامیده شده است؛ و سکون و طمأنینه هم از آثار و لوازم معرفت است نه معنای آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص97-98[3]).
راغب هم اگرچه ابتدا با توضیح معرفت و عرفان به عنوان ادراک چیزی با تفکر و تدبر در آثار آن شروع میکند؛ اما اصل معرفت را برگرفته از معنای به بوی خوش رسیدن که با «عَرَفْتُ» تعبیر میشود میداند چنانکه در خصوص تعبیر «عَرَّف» در آیه «وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُم» (محمد/6) را هم احتمال اینکه به معنای اینکه آنان را با بوی خوش زینت داد و آراست مطرح کرده و هم احتمال اینکه با توصیف بهشت و آشنا کردن و معرفی آن به ایشان آنان را به بهشت رساند (مفردات ألفاظ القرآن، ص560-561[4]).
اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده عبارت است از متمایز شدن قسمت اعلی یا ظاهر چیزی با خصیصههایی که بر آن یا بر چیزی که در آن است دلالت کند[5]؛ مانند تاج خروس یا یال اسب؛ و ارتباط این توضیح با کلماتی مانند عرفات اعراف هم واضح است؛ عرف به معنای بوی خوش هم اصل این است که این برای اعم از بوی خوش و بد به کار میرفته از این جهت است که این بو از سطح چیزی ساطع میشود و بر آن دلالت میکند و کمکم کاربردش در خصوص بوی خوش رایج شده است. معرفت و شناخت هم از همین متمایز کردن قسمت اعلای چیزی که موجب شناخت آن میشود گرفته شده و تفاوت معرفت و علم در این است که اصل معرفت متمایز کردنی است که قوامش به بیان خصیصههای آشکار است؛ و به همین جهت است که برخی آن را علم ناظر به جزییات و افراد دانستهاند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1448-1449).
در تفاوت ماده «عرف» با «علم» قبلا بیان شد که ماده «علم» وقتی به صورت فعل به کار میرود گاه تکمفعولی است و گاه دومفعولی؛ و برخی بر این باورند که اصل در کلمه «علم» این است که دو مفعول داشته باشد و وقتی یک مفعولی به کار رود به معنای «معرفت» (که کاملا تشخص دارد) میباشد (الفروق فی اللغة، ص17) و البته گاه «عرف» و «علم» به جای همدیگر هم به کار میروند مانند «تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/83) که به معنای «عَلِمُوا من الحق» است ویا «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرینَ مِنْ دُونِهِم لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ» (انفال/60) که به معنای «لَا تَعْرِفُونَهُم اللّهُ یَعْرِفُهُمْ» است؛ و مطلب را این گونه تحلیل کردهاند که علم اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی و اگر به معنای «عرف» باشد یک مفعولی به کار میرود (المصباح المنیر، ج2، ص427) و برخی هم این گونه تحلیل کردهاند که علم به معنای ادراک است؛ اما ادراک بر دو قسم است؛ یکی ادراک ذات چیزی؛ یعنی شناختی که به یک شیء و یک وجود معین تعلق میگیرد که در این حالت یک مفعول میگیرد [که ظاهرا ماده «عرف» هم ناظر به چنین ادراکی است] مانند «لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ» (أنفال/60)؛ و گاهی شناخت گزارهای است؛ یعنی حکم کردنی در مورد چیزی (که الف ب است) که در این صورت دو مفعول میگیرد مانند «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ» (ممتحنة/10)، «یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... لا عِلْمَ لَنا» (مفردات ألفاظ القرآن، ص580) (جلسه 1047 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-80/)
اکنون میافزاییم که در تفاوت علم و معرفت، اغلب بر این باورند که معرفت اخص از علم و به معنای تمییز دادن چیزی از ماسوای آن و آگاهی به خصوصیات آن است (مثلا: الفروق فی اللغة، ص72؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص561[6]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص98[7] و ...)؛ و از زهری نقل شده که در ماده عرف شناخت از راه آثار لحاظ شده است و نیز در ماده «عرف» تمییز و تمایز برجسته است و از آنجا که این تمییز و تمایز دادن از کارکردهای عقل و فکر است و به همین جهات است که برای علم خدا از ماده «عرف» استفاده نمیشود؛ و این گونه مواردی هم که نیاز است به تمایز دقیق اشاره شود در خداوند از همان تعبیر «علم» استفاده میشود منتها به صورت تکمفعولی؛ مانند: «وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» «توبه/101) (الفروق فی اللغة، ص72-73[8])
از تفاوتهای دیگری که بین علم و معرفت میگذارند این است که نقطه مقابل معرفت، انکار است: «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها» (نحل/83)، «وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (یوسف/58)، «أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (لقمان/69)، [که تقابل معروف و منکر را هم در همین راستا میتوان دید]، اما نقطه مقابل علم، جهل: «قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أُبَلِّغُکُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ» (احقاف/23) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[9])[10]
این ماده در فعل ثلاثی مجرد برای شناخت افراد: «فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (یوسف/58)، «فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ» (محمد/30)، «یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ» (بقرة/146)، و امور دیگر: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ» (مائده/83)، «فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا» (بقرة/89)، « سَیُریکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها» (نمل/43) به کار میرود؛ اما وقتی به باب تفعیل میرود در اصل به معنای این بوده که کسی به چیزی برسد و با ندا دادن که چه کسی این را میشناسد آن را بشناساند؛ اما تدریجا به معنای مطلق متعدی همین معرفت (به معنای شناساندن و معرفی کردن) به کار رفته: «عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ» (تحریم/3)، ومیتواند برگرفته از «عَرْف» به معنای بوی خوش باشد چنانکه در آیه «وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ» (محمد/6) بسیاری بر این باورند که به معنای «طیّبها لهم» است (کتاب العین، ج2، ص121-122[11]).
وقتی به باب تفاعل میرود به معنای شناخت متقابل است: «إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» (حجرات/13)، «وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ یَتَعارَفُونَ بَیْنَهُمْ» (یونس/45) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[12]).
و وقتی به باب افتعال میرود (اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ، توبه/102 و ملک/11؛ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا، غافر/11) به معنای اقرار کردن به گناه است؛ که اینجا نیز کاملا در قبال انکار کردن قرار میگیرد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص99[13])؛ و در تفاوت «اعتراف» با «اقرار» گفتهاند: اعتراف اقتضایش این است که کسی که اعتراف میکند چیزی را به دیگری بشناساند و بفهماند که بدانچه اعتراف کرده ملتزم شده و ریشهاش از معرفت است؛ اما اصل در اقرار تقریر کردن (تصریح کردن به چیزی است که تصریح نشده بوده)؛ از این رو ممکن است کسی به چیزی اقرار کند بدون اینکه خودش بفهمد که اقرار کرده؛ ویا اینکه ممکن است به یک امر باطلی که اصل و اساسی ندارد اقرار کند؛ و در این گونه موارد تعبیر «اعتراف» به کار نمیرود؛ در واقع در اعتراف یک نحوه معرفتی باید جدی گرفته شود؛ از این رو مثلا میگویند شکر اعتراف به نعمت است و نمیگویند اقرار به نعمت است؛ و از این جهات است که در بحث قضاوت صرف اقرار بودن کافی است و نیازی نیست که حتما اعتراف باشد (الفروق فی اللغة، ص39[14]).
درباره وجه تسمیه آن مکان مخصوص به «عرفات» هم علاوه بر وجوهی که قبلا بیان شد، گفته شده است؛ مثلا اینکه به خاطر معرفتی که بین آدم و حوا [بعد از هبوط] در آنجا رخ داد چنین نامیده شده؛ یا چون بندگان خدا را با عبادات و ادعیه در آنجا میشناسند، و یا چون وقوف مردم در روز عرفه در آنجا رخ میدهد (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[15])؛ هرچند ظاهرا برخی کلمه اطلاق «عرفه» بر آن روز را بخاطر وقوع در این کوه که نامش عرفات است دانستهاند (کتاب العین، ج2، ص121[16]).
از کلمات پرکاربرد این ماده «معروف» است که برخی گفتهاند اسمی است برای هر کاری که در عقل و شرع به عنوان کار نیک شناخته میشود، در قبال «منکر» که چیزی است که توسط عقل و شرع انکار شده است: «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (آل عمران/104)، و «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ» (لقمان/17)، «وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً» (أحزاب/32)، «فَأَمْسِکُوهُنَ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَ بِمَعْرُوفٍ» (طلاق/2)، «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ» (بقرة/263)، و ظاهرا بر همین اساس (اینکه مورد استحسان عقل و شرع واقع شود) است که به میانهروی در بخشش هم «معروف» گفته شده: «وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ» (نساء/6)، «إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ» (نساء/114)، «وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» (بقرة/241) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[17]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص98[18]). البته کلمه «معروف» به معنای امر مشهور هم به کار میرود ودر تفاوت اینها گفتهاند مشهور چیزی است که نزد جماعت بزرگی معروف باشد اما معروف اگر یک نفر هم آن را بشناسد معروف است؛ لذا میگویند «هذا معروفٌ عند زید» و نمیگویند «هذا مشهورٌ عند زید» (الفروق فی اللغة، ص88[19]).
اما کلمه «عُرْف» که قبلا دیدیم که معانی متعددی دارد، در قرآن نیز در بیش از یک معنا به کار رفته است. یک معنای آن همین «معروف» و کار پسندیده است: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» (أعراف/199). یکی دیگر به معنای تتابع و پشت سرهم آمدن است: «وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً» (مرسلات/1) (مفردات ألفاظ القرآن، ص561[20]) چنانکه وقتی گفته میشود «طار القطا عُرْفا فَعُرْفا» یعنی پرندههای قطا یکی پس از دیگری در حال پرواز بودند (کتاب العین، ج2، ص122[21]). هرچند برخی با تکلف کوشیدهاند برای کلمه عرف در این آیه هم یک معنای ناظر به معرفت دست و پا کنند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص99[22])؛ و سومی هم «أعراف» است که آن را جمع عُرف دانستهاند: «وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ ... وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسیماهُمْ» (اعراف/46-47)؛ که آن را دیواری بین بهشت و نار دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص562[23]) و چهبسا از باب تشبیه آنجا به تاج خروس است (کتاب العین، ج2، ص122[24]) و برخی توضیح دادهاند که با توجه به اینکه ماده عرف دلالت بر نوعی علو و شناخت دارد مراد مقامات عالی روحانیای است که بر بهشت و جهنم احاطه دارد؛ و تعبیر «یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ» هم که در ادامه آمده مویدی است بر اینکه این معرفت آنان است که موجب علو و احاطه و رفعت آنان شده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص99[25]؛ المیزان، ج8، ص122[26]).[27]
ماده «عرف» و مشتقات آن 70 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
أَکْرَمَکُمْ
قبلا بیان شد که ماده «کرم» در کلمات فراوانی به کار رفته است؛ از کَرَم و کریم و کرامت در مورد شرافت و بزرگواری انسان و خویشتنداری وی از آلودگی به بدیها، تا «کَرَم» به معنای زمین شخمزده شدهای که از سنگ خالی گردیده و آماده کشت است ویا «کَرَّمَ» در خصوص ابری که باران فراوان ببارد ویا «کَرْم» به معنای گردنبند و درخت انگور و «کرامة» به معنای طبقی از انگور.
بر این اساس برخی بر این باورند این ماده در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد؛ یکی معنای شرافت فی نفسه (بزرگواری) و شرافت در خُلقی از اخلاقیات (بزرگمنشی) میباشد؛ چنانکه مثلا زمین مکرمه زمینی است که برای رشد گیاهان بسیار مناسب است و کریم بودن خداوند هم به این است که بسیار از بندگان خود درمی گذرد؛؛ و معنای دیگر این ماده گردنبند (کَرْم) است؛ و انگور را هم به این مناسبت که مجموعهای از خوشههای دارای دانههای کنار هم چیده شده است (شبیه گردنبند) «کَرْم» گویند.
در مقابل، برخی تلاش کردهاند که همه این معانی را به یک معنا برگردانند؛ مثلا حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «رقت یک چیز جمع شده و پاکیزگی و صفای آن همراه با یک نحوه قابلیت داشتن و پذیرش در آن است»؛ چنانکه هم به دانه انگور و هم به قطعههای طلا و نقره (که از رقیقترین جواهراتند) و هم به زمینی که از سنگها پاک و آماده کشت شده و نیز به ابری که باران فراوانی در آن جمع شده و آماده بارش است اطلاق میگردد؛ و آن معنای تنزه هم که در این ماده هست (تَکَرَّمَ الرجل عما یشینه: یعنی وی از آنچه او را بد و آلوده میکند اجتناب کرد و خود را منزه داشت) نیز به همین معنا برمیگردد؛ و اصلا کرامت به معنای یک نحوه فضیلت و پاکیزگی (نقاوت) از عیوب میباشد؛ و کَرَم به معنای جود و بخشندگی هم بدین جهت چنین نامیده شده که شخص جواد نفسی رقیق و نرم و منعطف دارد نه غلیظ و سخت؛ و خود جود و بخشندگی هم غلظتی که مال در انسان ایجاد میکند را از بین میبرد چنانکه «کریم» را هم به معنای شخص پُر خیر و بخشندهای که بخشش وی تمامی ندارد» دانستهاند؛و در هر صورت در تمام کاربردهای این ماده در قرآن یک نحوه معنای نقاوت (پاکیزگی) و رقت و صفا مشاهده میشود.
برخی هم - شاید با توجه به اینکه ظاهرا در معنای دومی که ابنفارس مورد توجه قرار داد (یعنی مفاهیمی همچون گردنبند و دانههای انگور) اصلا در قرآن به کار نرفته - فقط درباره کاربرد آن در معنای شرافت سخن گفتهاند. در این میان، راغب اصفهانی بر این باور است که این کلمه در جایی به کار میرود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ چنانکه کاربرد در مورد خدا در جایی است که او احسان و انعامش ظهور کرده (فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ؛ نمل/40) و در مورد انسان هم وقتی اطلاق میشود که ویژگیهای اخلاقی خوب از وی بروز کند و لذا مادامی که شخصی خوبیاش بروز نکرده کلمه «کریم» بر او اطلاق نمیشود؛ و البته نقل هم شده که کَرَم اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که متناسب با خودش بروز کند، کرامت خوانده میشود چنانکه در «قُرْآن کَرِیم» (واقعه/77) تعابیری مانند «زَوْجٍ کَرِیمٍ» (لقمان/10)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ» (دخان/26)، «قَوْلًا کَرِیماً» (إسراء/23) به کار رفته است.
اما مرحوم مصطفوی معتقد است که «شرافت» عموما در خصوص برتری و امیتازات مادی به کار میرود و از این جهت با کرامت متفاوت است وشاهدش هم این است که به خداوند کریم اطلاق میشود اما شریف خیر. ایشان نیز که همچون راغب هیچ اشارهای به کاربردهای این ماده در معانی ای همچون گردنبند و انگور نمیکند، معنای محوری این ماده را در مقایسه با ماده نزدیک به آن یعنی «عزز» مطرح میکند و بر این باور است که معنای اصلی «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ؛ حج/18)، همان طور که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً، نمل/34؛ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلّ، منافقون/8) و همان طور که نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) میباشد (وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ؛ یونس/61؛ سبأ/3). از نظر ایشان «هوان» و «ذلت» هر دو به معنای خواری است که اولی فی نفسه لحاظ میشود اما دومی در قبال شخص مافوق؛ و به همین ترتیب در مفهوم «عزت» هم یک نحوه استعلا و تفوق بر دیگری لحاظ شده اما کرامت یک نحوه عزت و تفوق فی نفسه است که در آن استعلای نسبت به غیری که دون اوست لحاظ نمیشود؛ و با این توضیح بر این باورند که معانیای همچون جود (بخشش) و اعطاء و سخاوت و منزه بودن و عظمت و ... از لوازم و آثار کرامت است نه معنای اصلی آن...
برای فهم بهتر این ماده خوب است به تفاوت آن با سایر کلمات مشابه (کِبَر، حریّت و جود) نیز توجه شود:
«کِبَر: بزرگی» هم به معنای مطلق بزرگ بودن است ولی «کرم» بزرگیای است که حالت متعالی دارد و لذا به نظر میرسد تفاوت «کِبَر» و «کَرَم» در زبان عربی، شییه تفاوت «بزرگی» و «بزرگواری» در زبان فارسی است.
در تفاوت «جود» و «کرم» هم گفتهاند در «جود» تاکید اصلی بر کثرت عطا و بخشش است ولو که غالبا در جایی است که حتی سوال و درخواست هم رخ نداده؛ اما در «کرم» تاکید اصلی بر عزت و ارجمندی فی نفسه است؛ و از حیث دیگر میتوان گفت کرم اعطای چیزی کاملا از روی طیب خاطر است خواه کم باشد یا زیاد؛ اما جود بخشش فراوان است خواه با طیب خاطر باشد یا خیر؛ و نیز میتوان گفت «اکرام» اعطاء در جایی است که قصد بزرگداشت و احترام کردن در کار باشد اما در جود لزوما چنین نیست.
در تفاوت «حریت» (ماده «حرر») و «کرامت» هم گفتهاند کرامت یک نحوه حریت است با این تفاوت که حریت را در مطلق نیکوییهای بزرگ و کوچک به کار میبرند اما کرامت را فقط در نیکوییهای بزرگ به کار میبرند.
«کریم» صفت مشبهه است که غالبا در معنای فاعل برای فعل ثلاثی مجرد این ماده به کار میرود (هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ، مومنون/116؛ إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ، یوسف/31)، هرچند که به نظر میرسد گاه در معنای اسم مفعول هم به کار رفته است؛ مثلا: ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ؛ دخان/49)؛ و جمع آن کِرَام (کِراماً کاتِبِینَ، انفطار/11؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ، عبس/15-16) و «کُرَمَاء» است.
«أکرم» صیغه تفضیل از این ماده است: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13) که گاه (مثلا: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ؛ علق/3) آن را به معنای مبالغه در «کرم» دانستهاند؛ و برخی هم توضیح دادهاند که وزن «أفعل» (أکرم) گاه در معنای «فعیل» (کریم) به کار میرود؛ چنانکه در آیاتی مانند «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ» (روم/27) «لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَی» (لیل/15) و «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی» (لیل/17)، نیز سه کلمه «أهون، أشقی، و أتقی» به ترتیب در معنای «هّین: آسان» «شقی: بدبخت» و «تقیّ: پرهیزکار» به کار رفته است.
جلسه 1044 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-77/