1076) سوره حجرات (49)، آیه11 (قسمت هفتم: تدبر: مراتب ایمان)
تدبر
نگاه کلی به آیه و نسبتش با آیات قبل و بعد
1) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
در این سوره بعد از آیات اولیه که به رابطه مومنان با پیامبر ص پرداخت سراغ روابط مختلف بین خود مومنان رفت. در آیه قبل از اخوت بین مومنان و از ضرورت اصلاح ذات البین در میان برادران ایمانی سخن گفت؛ و در این آیه و آیه بعد سراغ اقداماتی میرود که میتواند روابط مومنان با هم را خدشهدار کند و بین آنان جدایی و نزاع پدید آورد (مجمع البیان، ج9، ص204[1]). به نظر میرسد محور این آیه، آن دسته از اموری است که در ظاهر در میان مومنان هست و در حضور همدیگر رخ میدهد: «مسخره کردن همدیگر، از همدیگر عیب گرفتن و روی همدیگر لقب گذاشتن» و در آیه بعدی سراغ مواردی میرود که ظاهر و آشکار نیست و در غیاب همدیگر رخ میدهد: « بدگمانی، تجسس کردن و غیبت کردن».
در هر آیه سه مورد را برشمرده و به نظر میرسد دست کم در آیه محل بحث این سه در طول هم باشد:
مسخره کردن در جایی است که مومن برادرش را به چشم کرامت و اجلال نمی نگرد و او را حقیر میشمرد؛ این موجب میشود که براحتی به عیبجویی از او برآید و بقدری پیش رود که حتی لقب زشت بر او بگذارد؛ یعنی عیبی که ابتداءا فقط در زمان و مکان خاصی از او میدید با گذاشتن لقب به یک امر تثبیت شده برای او تبدیل کند (برگرفته از مفاتیح الغیب، ج28، ص107-108[2]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص234[3])
اینجاست که هشدار میدهد این رویه موجب میگردد با اینکه اینان در جامعه دینی بوده و متصف به ایمان بودهاند اکنون متصف به فسق هم بشوند؛ و خیلی زشت است که نام فسق بر کسی مستقر شود که قبلا به شرافت ایمان نائل آمده بود؛ و اگر افرادی که چنین میکنند از رویه خود برنگردند و توبه نکنند حتما در زمره ظالمان خواهند بود.
الف. یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا
2) «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یکُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یکُنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
این آیه به برخی از رذایل اخلاقی در ارتباطات اجتماعی میپردازد که متاسفانه در جامعه مومنان هم رخ میدهد : مسخره کردن همدیگر، بویژه مسخره کردنهایی که حالت قومیتی پیدا میکنند یا مسخره کردنهایی که در میان زنان رواج دارد، عیبجویی از همدیگر، روی هم لقب گذاشتن و همدیگر را با القاب زشت و ناروا صدا کردن؛ و این گونه کارها را آلوده شدن به فسق و نام فسق را خریدن بعد از ایمان آوردن میداند؛ که اگر کسی که مرتکب این امور شده توبه نکند این فسقش او را در زمره ظالمان قرار میدهد.
جالب اینجاست که این آیه مخاطب خود را «کسانی که ایمان آوردهاند» قرار داده است؛ و در فرازهای پایانی هم این فسقها را فسقی بعد از ایمان معرفی کرده است!
نکته تخصصی انسانشناسی: مراتب داشتن ایمان و پدیدهای به نام مومن فاسق!
اینها نشان میدهد که اگرچه اقتضای اولیه ایمان، انجام عمل صالح است؛ و خود این نهی نشان میدهد که «ایمان، با مسخرهکردن بندگان خدا سازگار نیست» (تفسیر نور، ج9، ص187)؛ اما در عین حال نشان میدهد که این گونه نیست که هرکس متصف به نام ایمان شد دیگر آدمی کاملا مبرا از هر گونه فسق و گناهی باشد؛ یعنی کاملا امکان دارد بعد از ایمان آوردن و وارد مرتبه ایمان شدن، انسان متصف به عملی فاسقانه شود که خداوند بناچار بگوید ای کسانی که ایمان آوردید، این فسق را مرتکب نشوید!
دقت کنید: این آیه در همین سورهای آمده است که در آیات بعد، بین «ایمان آوردن» و «اسلام آوردن» فرق گذاشته است؛ و به اعراب بادیهنشین میگوید شما اسلام آوردهاید اما هنوز ایمان در دلتان وارد نشده است (آیه 14). بر اساس ضابطه مربوط به «مفهوم مخالف» با کنار هم قرار دادن این دو آیه میتوان نتیجه گرفت که: ممکن است انسانی از مرتبه اسلام فراتر رفته و ایمان وارد دلش شده باشد اما هنوز مرتکب چنین گناهانی شود.
علت اصلی وقوع این پدیده عجیب (که هم ایمان در دل باشد و هم مرتکب فسق شود)،این است که ایمان یک واقعیت صفر و یکی نیست؛ ایمان امری ذومراتب است و مراتبی از آن با مراتبی از فسق و ظلم قابل جمع شدن است؛ لذا نباید از همه کسانی که مومن نامیده میشوند انتظار عصمت و گناه نکردن داشت؛ و با دیدن یک گناه و فسق از کسی او را از دایره مومنان بیرون قلمداد کرد؛ و یا گمان کرد که هر جا خطاب «یا ایها الذین آمنوا» آمده ویا درباره «مومنین» سخنی گفته شده اینان افراد خاصی از جامعه اسلامیاند، و کسانی را که مرتکب فسق میشوند شامل نمیشود. در تدبر 19 توضیحات بیشتری خواهد آمد.
[1] . لما أمر سبحانه بإصلاح ذات البین و نهى عن التفرق عقب ذلک بالنهی عن أسباب الفرقة من السخریة و الازدراء بأهل الفقر و المسکنة و نحو ذلک فقال «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ
[2] . و قد بینا أن السورة للإرشاد بعد إرشاد فبعد الإرشاد إلى ما ینبغی أن یکون علیه المؤمن مع اللّه تعالى و مع النبی صلى اللّه علیه و سلم و مع من یخالفهما و یعصیهما و هو الفاسق، بین ما ینبغی أن یکون علیه المؤمن مع المؤمن، و قد ذکرنا أن المؤمن إما أن یکون حاضرا و إما أن یکون غائبا، فإن کان حاضرا فلا ینبغی أن یسخر منه و لا یلتفت إلیه بما ینافی التعظیم، و فی الآیة إشارة إلى أمور ثلاثة مرتبة بعضها دون بعض و هی السخریة و اللمز و النبز، فالسخریة هی أن لا ینظر الإنسان إلى أخیه بعین الإجلال و لا یلتفت إلیه و یسقطه عن درجته، و حینئذ لا یذکر ما فیه من المعایب، و هذا کما قال بعض الناس تراهم إذا ذکر عندهم عدوهم یقولون هو دون أن یذکر، و أقل من أن یلتفت إلیه، فقال لا تحقروا إخوانکم و لا تستصغروهم الثانی: هو اللمز و هو ذکر ما فی الرجل من العیب فی غیبته و هذا دون الأول، لأن فی الأول لم یلتفت إلیه و لم یرض بأن یذکره أحد و إنما جعله مثل المسخرة الذی لا یغضب له و لا علیه الثالث: هو النبز و هو دون الثانی، لأن فی هذه المرتبة یضیف إلیه وصفا ثابتا فیه یوجب بغضه و حظ منزلته، و أما النبز فهو مجرد التسمیة و إن لم یکن فیه و ذلک لأن اللقب الحسن و الاسم المستحسن إذا وضع لواحد و علق علیه لا یکون معناه موجودا فإن من یسمى سعدا و سعیدا قد لا یکون کذلک، و کذا من لقب إمام الدین و حسام الدین لا یفهم منه أنه کذلک و إنما هو علامة و زینة، و کذلک النبز بالمروان و مروان الحمار لم یکن کذلک و إنما کان ذلک سمة و نسبة، و لا یکون اللفظ مرادا إذا لم یرد به الوصف کما أن الأعلام کذلک، فإنک إذا قلت لمن سمی بعبد اللّه أنت عبد اللّه فلا تعبد غیره، و ترید به وصفه لا تکون قد أتیت باسم علمه إشارة، فقال لا تتکبروا فتستحقروا إخوانکم و تستصغروهم بحیث لا تلتفتوا إلیهم أصلا و إذا نزلتم عن هذا من النعم إلیهم فلا تعیبو [هم] طالبین حط درجتهم و الغض عن منزلتهم، و إذا ترکتم النظر فی معایبهم و وصفهم بما یعیبهم فلا تسموهم بما یکرهونه و لا تهولوا هذا لیس بعیب یذکر فیه إنما هو اسم یتلفظ به من غیر قصد إلى بیان صفة.
[3] . السخر أعمّ موردا ثمّ بعده اللمز، و بعده التنابز بالألقاب، فانه تصریح باللسان فی التعییب حضورا أو کالحضور، فانّ اللقب تثبیت العیب و إدامته، و لیس کاللمز المحدود بمحیط اللمز زمانا و مکانا. و التعبیر بقوله- أَنْفُسَکُمْ: إشارة الى أنّ المؤمنین إخوان و کنفس واحدة، بل کلّ فرد من الناس عبد للّه، و الناس کلّهم عباده یشترکون فی العبودیّة، و فی الحظوظ و التألّمات.