سفارش تبلیغ
صبا ویژن

743) سوره فاطر (35) آیه 43 اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ

بسم الله الرحمن الرحیم

743) سوره فاطر (35) آیه 43

اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیئِ وَ لا یحیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ ینْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً

ترجمه

استکبارورزیدنی در زمین و نیرنگی بد؛ و نیرنگ بد جز بر اهلش وارد نشود؛ پس آیا جز سنت پیشینیان را انتظار دارند؟ پس هرگز برای سنت خدا تبدیلی نخواهی یافت و هرگز برای سنت خدا دگرگونی‌ای نخواهی یافت.

نکات ادبی

اسْتِکْباراً

قبلا بیان شد که ماده «کبر» در اصل به معنای «بزرگی» و نقطه مقابل «صغر» (کوچکی) می‌باشد؛ و این دو کلمه متضایف هستند، یعنی همواره در نسبت با همدیگر سنجیده می‌شوند، و دو مفهومی هستند که همواره در نسبت با امور دیگر مطرح می‌گردند، برخلاف «عظمت» و «حقارت» که درباره خود شیء به خودی خود و صرف نظر از مقایسه آن با چیزی دیگر به کار می‌روند هرچند در زبان فارسی برای هر دو از کلمه «بزرگ» استفاده می‌کنیم.

جلسه 223 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-13/

اکنون می افزاییم که سه کلمه «کبر» و «تکبر» و «استکبار» به لحاظ معنایی بسیار به هم نزدیک‌اند؛ و استکبار به معنای «بزرگی طلبیدن» و «بزرگی را به خود بستن» است که می‌تواند در معنای ممدوح (اینکه انسان در طلب بزرگی برآید) و مذموم (اینکه انسان بدون اینکه بزرگ باشد، خود را بزرگ بنمایاند) به کار رود و در قرآن همواره در این معنای دوم به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص697)

درباره جایگاه نحوی این کلمه چند دیدگاه مطرح شده، که با توجه به قاعده امکان استعمال یک لفظ در چند معنا همگی می‌تواند درست باشد:

مفعول له: یعنی آمدن انذاردهنده بر آنان نیفزود جز نفرت، برای اینکه (بدین سبب که] آنان در زمین استکبار می‌ورزیدند.

مصدر و مفعول مطلق برای فعل محذوف: یعنی چنین بوده است: استکبروا استکبارا فی الأرض؛ یعنی آمدن انذاردهنده بر آنان نیفزود جز نفرت، و آنان استکبار ورزیدند در زمین چه استکبارورزیدنی.

حال، یعنی مراد «مستکبرین فی الأرض» بوده است. آمدن انذاردهنده بر آنان نیفزود جز نفرت، در حالی که مستکبر در زمین بودند.

بدل[1] برای «نفور»؛ یعنی آمدن انذاردهنده بر آنان نیفزود جز نفرت، جز استکبارورزیدن در زمین.

(مجمع البیان، ج‏8، ص644)[2]

یحیقُ[3]

ماده «حیق» در اصل به معنای «نازل شدن چیزی بر چیزی» می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص125) و تفاوتش با ماده «نزل» را در این دانسته‌اند که اخص از آن است و صرفا در خصوص نزول یک امر ناخوشایند به کار می‌رود. (الفروق فی اللغة، ص301)

برخی بر این باورند که اصل این ماده همان ماده «حقق» است که قلب در آن رخ داده (مفردات ألفاظ القرآن، ص266) و درباره «حق» قبلا اشاره شد که نقطه مقابل «باطل» است. اصل این کلمه را محکم کردن شیء، ثبات و استقرار داشتن، و مطابقت و موافقت داشتن با یک امر ثابت و مستقر دانسته‌اند. (جلسه 311 http://yekaye.ir/al-hajj-22-6/)

همچنین ماده دیگری که به لحاظ معنایی به این خیلی نزدیک است ماده «حوق» است که فعل ماضی آن نیز به صورت «حاق» می‌باشد و آن را به معنای «احاطه کردن» نزدیک دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص121)

برخی به اشتقاق اکبر بین این دو ماده قائل شده‌اند و گفته‌اند در این ماده (و استعمالات قرآنی آن) معنای «نزول» به همراه معنای «احاطه» لحاظ شده است چنانکه در آیات مختلف که در مورد عذاب به کار رفته، عذاب هم بر آن افراد نازل می‌شود و هم آنها را احاطه می‌کند (حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ؛ هود//8 و زمر/48 و نحل/34 و غافر/83 و جاثیه/33 و احقاف/26؛ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ؛ غافر/45) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص332)

اگر تمایز دو ماده «حیق» و «حقق» را بپذیریم باید گفت که ماده «حیق» و مشتقات آن 10 بار؛ و ماده «حقق» و مشتقاتش 287 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مَکْرَ ؛ الْمَکْرُ

قبلا بیان شد که ماده «مکر» در اصل به معنای «حیله» و «خدعه» است؛ یعنی با هر ترفندی شخص را از آنچه می‌خواهد منصرف کردن؛ و به تعبیر دیگر، تدبیر و برنامه‌ریزی‌ای برای ضرررساندن به دیگری بدون اینکه او متوجه شود.

در زبان عربی چند کلمه «مکر» و «کید» و «حیله» بسیار به هم نزدیکند؛ و در تفاوت آنها گفته‌اند:

«مکر» و «کید» تقریبا مانند همدیگرند با این تفاوت که غالبا «کید» قویتر از «مکر» است (شاهد لغوی‌اش هم این است که بدون حرف اضافه متعدی می‌شود در حالی که مکر نیازمند حرف اضافه است) و دیگر اینکه «مکر» حتما در جایی است که خود کسی که مورد مکر قرار گرفته متوجه نباشد، اما در «کید» ممکن است خود او متوجه باشد.

تفاوت «مکر» با «حیله» در این است که مکر فقط در مورد ضرر زدن به کار می‌رود اما حیله در زبان عربی اعم از آن است که برای ضرر زدن باشد یا نفع‌رسانی.

جلسه 710 http://yekaye.ir/al-fater-35-10/

السَّیئ

قبلا توضیح داده شد که ماده «سوء» معادل کلمه فارسی «بد» و مترادف با قبیح و زشت می‌باشد و گفته‌اند تعبیر «سوء» بر هر چیزی که مایه ناراحتی انسان شود اطلاق می‌شود و از هر امر زشت و قبیحی با تعبیر «سُّوأی» یاد می‌شود که نقطه مقابلش «حُسنی» است و هر کار زشت و ناپسندی را «سیّئه» و در مقابل، هر کار خوب و پسندیده‌ای را «حسنه» می‌گویند.

جلسه240 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-20/)

و درباره تفاوت آن با «ضرر» هم گفته شد که تعبیر «سوء» را غالبا در مورد بدی‌هایی که ریشه و منشأش را می‌شناسیم به کار می‌برند؛ اما «ضرر» را در مورد هر بدی‌ای که به انسان برسد، ولو ریشه‌اش را نداند.

جلسه 213 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-075/

اختلاف قرائت

کلمه «السَّیئِ» در عموم قرائتها به صورت مجرور قرائت شده است؛ فقط در قرائت حمزه (از قراء سبعه کوفه) و اعمش (از قراء اربعه عشر کوفی) به صورت مجزوم (السَّیئْ) قرائت شده است. (مجمع‌البیان، ج8، ص643[4]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص41-42[5])

حدیث

1) شخصی خدمت رسول الله ص رفت و عرض کرد: مرا به چیزی سفارش بفرمایید که خداوند در آن فایده‌ای برای من قرار دهد. حضرت فرمودند:

زیاد مرگ را یاد کن تا از دنیا[دوستی] برکنده شوی؛ و بر تو باد به شکر کردن که همانا نعمت را می‌افزاید؛ و زیاد دعا کن چرا که نمی‌دانی چه موقعی دعایت مستجاب می‌شود؛ و بپرهیز از تجاوز که همانا خداوند مقرر فرموده است که هرکس «مورد تجاوز قرار گیرد خداوند حتما او را یاری کند» (حج/60) و فرمود «ای مردم! همانا تجاوزگری شما علیه خودتان تمام می‌شود» (یونس/23) و بپرهیز از مکر و نیرنگ، که همانا خداوند مقرر فرموده است که «و نیرنگ بد جز بر اهلش وارد نشود» (فاطر/43)

تحف العقول، ص35

وَ قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَوْصِنِی بِشَی‏ءٍ ینْفَعُنِی اللَّهُ بِهِ

فَقَالَ ص: أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ یسَلِّکَ عَنِ الدُّنْیا وَ عَلَیکَ بِالشُّکْرِ فَإِنَّهُ یزِیدُ فِی النِّعْمَةِ وَ أَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنَّکَ لَا تَدْرِی مَتَی یسْتَجَابُ لَکَ وَ إِیاکَ وَ الْبَغْی فَإِنَّ اللَّهَ قَضَی أَنَّهُ مَنْ‏ «بُغِی عَلَیهِ لَینْصُرَنَّهُ اللَّهُ‏» وَ قَالَ‏ «أَیهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ‏» وَ إِیاکَ وَ الْمَکْرَ فَإِنَّ اللَّهَ قَضَی أَنْ‏ «لا یحِیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ‏».

 

2) از رسول اکرم ص روایت شده است:

پنج چیز در کتاب خدا آمده است که در هر کسی باشد علیه خودش خواهد بود!

گفتند: آنها چیست؟

فرمودند: پیمان‌شکنی و نیرنگ [= مکر] و تجاوز [= بغی] و فریبکاری [= خدعه] و ستم کردن [= ظلم]؛

اما در مورد پیمان‌شکنی، خداوند عز و جل فرمود «پس هر کس پیمان شکنی کند علیه خودش پیمان‌شکنی کرده است» (فتح/10)

و اما در مورد نیرنگ، خداوند متعال فرمود: «و نیرنگ بد جز بر اهلش وارد نشود» (فاطر/43)

و اما در مورد تجاوز، خداوند متعال فرمود: «ای مردم! همانا تجاوزگری شما علیه خودتان تمام می‌شود» (یونس/23)

و اما در مورد فریبکاری، خداوند متعال فرمود: «خدا و کسانی را که ایمان آوردند فریب می دهند و [در حقیقت] جز خودشان را فریب نمی‌دهند در حالی که احساس نمی‌کنند. (بقره/9)

و اما در مورد ستم کردن، خداوند متعال فرمود: «و به ما ظلم نکردند ولکن به خودشان بود که دائما ظلم می‌کردند» (بقره/57 و اعراف/160)

معدن الجواهر و ریاضة الخواطر، ص48

قَالَ ص‏: خَمْسَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی مَنْ کُنَّ فِیهِ کُنَّ عَلَیهِ قِیلَ وَ مَا هِی؟ یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ النَّکْثُ وَ الْمَکْرُ وَ الْبَغْی وَ الْخِدَاعُ وَ الظُّلْمُ؛

فَأَمَّا النَّکْثُ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ «فَمَنْ نَکَثَ‏ فَإِنَّما ینْکُثُ عَلی‏ نَفْسِهِ‏»

وَ أَمَّا الْمَکْرُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی‏ «وَ لا یحِیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ‏»

وَ أَمَّا الْبَغْی فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی‏ «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ‏»

وَ أَمَّا الْخِدَاعُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی‏ «یخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یخْدَعُونَ‏ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یشْعُرُونَ»‏

وَ أَمَّا الظُّلْمُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی‏ «وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ‏».[6]

 

3) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

شما را هشدار می‌دهم درباره «نیرنگ بد زدن» که «نیرنگ بد جز به اهل خویش برنمی گردد» و برای آنان از جانب خداوند مطالبه‌ای در کار خواهد بود. [یعنی خداوند پیگیر کار آنان خواهد بود تا کاملا ضررش به خودشان برسد]

الدر المنثور، ج‏5، ص256؛ المیزان، ج17، ص58

و أخرج ابن أبى حاتم من طریق سفیان عن أبى زکریا الکوفی عن رجل حدثه أن النبی صلى الله علیه و آله و سلم قال إیاکم و المکر السیئ فانه لا یحِیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ و لهم من الله طالب.

4) از امام حسن عسگری در ضمن حدیثی طولانی آمده است:

هنگامی که مدینه تحت امر رسول الله ص قرار گرفت، حسد «[عبدالله] ابن اُبَیّ» [معروف به رئیس منافقان] شدت گرفت، پس اندیشید که گودالی در یکی از محل‌های نشستن در منزلش حفر کند و روی آن فرشی پهن کند و در ته آن پیکان‌های تیزه و تیرهای مسموم قرار دهد و اطراف فرش را به دیوار محکم کند تا وقتی رسول الله ص و برخی از نزدیکانش مانند حضرت علی ع بر او وارد شوند و رسول الله پایش را روی آن فرش بگذارد درون آن گودال بیفتد و در خانه‌اش موضعی قرار داد و مردانی شمشیر به دست را در آنجا پنهان کرد تا وقتی حضرت محمد ص در آن گودال افتاد آنان بیرون آیند و بر حضرت علی ع و بقیه همراهان پیامبر ص حمله کنند و آنان را به قتل رسانند؛ و همچنین اندیشید که اگر موفق به نشاندن ایشان بر آن فرش نشد، با غذایی مسموم از ایشان پذیرایی کند تا او و اصحابش همگی بمیرند.

پس جبرئیل نزد حضرت آمد و به ایشان خبر داد و به او گفت: خداوند به تو دستور می‌دهد که که هرجا تو را نشاند همانجا بنشینی و از آن غذایی که نزد تو آورد بخوری که خداوند تو را با آیات و معجزات خود بر او غالب گرداند و اکثر کسانی که در این زمینه علیه تو توطئه نمودند به هلاکت رساند.

پس رسول الله وارد شد و بر آن فرش نشست و در چپ و راست و پیرامونش نشستند و در گوال نیفتادند؛ ابن اُبَیّ تعجب کرد و نگاه کرد و دید که گویی زیر آن فرش زمین محکمی شده است.

سپس برای رسول الله ص و علی ع و همراهانشان غذای مسموم آورد و هنگامی که رسول الله ص خواست شروع به غذا خوردن کند دستش را روی غذا گذاشت و فرمود: این غذا را با یک حِرزِ سودمندی مصون گردان [رقعه یا حرز، دعایی است که برای مصون ماندن از بلایا نوشته می‌شود]

پس حضرت علی ع فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الشَّافِی، بِسْمِ اللَّهِ الْکَافِی، بِسْمِ اللَّهِ الْمُعَافِی، بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی لَا یَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَیْ‏ءٌ [وَ لَا دَاءٌ] فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی السَّمَاءِ، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏: به نام خداوند شفابخش، به نام خداوند کفایت‌کننده، به نام خداوند عافیت‌بخش، به نام خدایی که با نام او هیچ چیزی در زمین و در آسمان نمی‌تواند ضرر برساند، و او شنوای داناست».

و رسول الله ص و حضرت علی ع و کسانی که همراهشان بودند از آن خوردند تا سیر شدند.

بعداً یاران و نزدیکان عبدالله بن اُبَیّ آمدند و باقیمانده غذای پیامبر و یارانش را خوردند به خیال اینکه اشتباه شده بود و سم در آن ریخته نشده بود، چرا که دیدند به پیامبر ص  و یارانش هیچ امر ناخوشایندی نرسید. و دختر عبدالله بن ابی  به آن محلی که زیرش را گودال درست کرده بودند و درون آن گودال آن پیکانها و تیرها را گذاشته بودند آمد، و او خودش اینها را طراحی کرده بود، نگاه کرد و دید زیر فرش زمین محکمی است، پس با اطمینان روی آن فرش نشست و خداوند آن گودال را به همان صورتی که حفر شده بود درآورد و او در آن افتاد و هلاک شد و فریاد شیون برخاست.

عبدالله بن ابی رسید و گفت: مبادا بگویید که او در این گودال افتاده که محمد ص خبردار خواهد شد که ما چه ترفندی اندیشیده بودیم. پس می‌گریستند که عروس از دنیا رفت؛ و به خاطر عروسی این دخترش بود که رسول الله ص را دعوت کرده بودند، و نیز مردند کسانی از مازاد غذای رسول الله ص خورده بودند.

و بعدا رسول الله ص از علت مرگ دختر و نزدیکان وی سوال کرد. گفت: دخترم از بلندی افتاد و آنان بر اثر پرخوری دل‌درد مُردند!

رسول الله ص فرمود: خداوند داناتر است که چرا مردند؛ و تغافل کرد [به روی خودش نیاورد که خبر دارد].

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص190-192

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا ظَهَرَ بِالْمَدِینَةِ اشْتَدَّ حَسَدُ «ابْنِ أُبَیٍّ»  لَهُ، فَدَبَّرَ عَلَیْهِ أَنْ یَحْفِرَ لَهُ‏ حَفِیرَةً فِی مَجْلِسٍ مِنْ مَجَالِسِ دَارِهِ، وَ یَبْسُطَ فَوْقَهَا بِسَاطاً، وَ یَنْصِبَ فِی أَسْفَلِ الْحَفِیرَةِ أَسِنَّةَ رِمَاحٍ وَ نَصَبَ‏  سَکَاکِینَ مَسْمُومَةً، وَ شَدَّ أَحَدَ  جَوَانِبِ الْبِسَاطِ وَ الْفِرَاشِ إِلَى الْحَائِطِ لِیَدْخُلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ خَوَاصُّهُ مَعَ عَلِیٍّ ع، فَإِذَا وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص رِجْلَهُ عَلَى الْبِسَاطِ وَقَعَ فِی الْحَفِیرَةِ، وَ کَانَ قَدْ نَصَبَ فِی دَارِهِ، وَ خَبَأَ رِجَالًا بِسُیُوفٍ مَشْهُورَةٍ یَخْرُجُونَ عَلَى عَلِیٍّ ع وَ مَنْ مَعَهُ عِنْدَ وُقُوعِ مُحَمَّدٍ ص فِی الْحَفِیرَةِ فَیَقْتُلُونَهُمْ بِهَا وَ دَبَّرَ أَنَّهُ إِنْ‏  لَمْ یَنْشَطْ لِلْقُعُودِ عَلَى ذَلِکَ الْبِسَاطِ أَنْ یُطْعِمُوهُ مِنْ طَعَامِهِمُ‏  الْمَسْمُومِ لِیَمُوتَ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ مَعَهُ جَمِیعاً.

فَجَاءَهُ جَبْرَئِیلُ ع وَ أَخْبَرَهُ بِذَلِکَ، وَ قَالَ لَهُ: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَقْعُدَ حَیْثُ یُقْعِدُکَ وَ تَأْکُلَ مِمَّا یُطْعِمُکَ، فَإِنَّهُ مُظْهِرٌ عَلَیْکَ آیَاتِهِ، وَ مُهْلِکٌ أَکْثَرَ مَنْ تَوَاطَأَ عَلَى ذَلِکَ فِیکَ.

فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَعَدَ  عَلَى الْبِسَاطِ، وَ قَعَدُوا عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ وَ حَوَالَیْهِ، وَ لَمْ یَقَعْ فِی الْحَفِیرَةِ، فَتَعَجَّبَ ابْنُ أُبَیٍّ وَ نَظَرَ، فَإِذَا قَدْ صَارَ مَا تَحْتَ الْبِسَاطِ أَرْضاً مُلْتَئِمَةً.

وَ أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عَلِیّاً ع وَ صَحْبَهُمَا بِالطَّعَامِ الْمَسْمُومِ، فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَضْعَ یَدِهِ فِی الطَّعَامِ قَالَ: یَا عَلِیُّ ارْقِ‏  هَذَا الطَّعَامَ بِالرُّقْیَةِ النَّافِعَةِ.

فَقَالَ عَلِیٌّ ع: «بِسْمِ اللَّهِ الشَّافِی، بِسْمِ اللَّهِ الْکَافِی، بِسْمِ اللَّهِ الْمُعَافِی، بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی لَا یَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَیْ‏ءٌ [وَ لَا دَاءٌ] فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی السَّمَاءِ، وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏».

ثُمَّ أَکَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِیٌّ ع وَ مَنْ مَعَهُمَا حَتَّى شَبِعُوا.

ثُمَّ جَاءَ أَصْحَابُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ وَ خَوَاصُّهُ، فَأَکَلُوا فَضَلَاتِ رَسُولِ اللَّهِ ص‏ وَ صَحْبِهِ، ظَنّاً مِنْهُمْ‏  أَنَّهُ قَدْ غَلِطَ وَ لَمْ یَجْعَلْ فِیهِ سَمّاً  لَمَّا رَأَوْا مُحَمَّداً وَ صَحْبَهُ لَمْ یُصِبْهُمْ مَکْرُوهٌ.

وَ جَاءَتْ بِنْتُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ إِلَى ذَلِکَ الْمَجْلِسِ الْمَحْفُورِ تَحْتَهُ، الْمَنْصُوبِ فِیهِ مَا نُصِبَ، وَ هِیَ کَانَتْ دَبَّرَتْ ذَلِکَ، وَ نَظَرَتْ فَإِذَا مَا تَحْتَ الْبِسَاطِ أَرْضٌ مُلْتَئِمَةٌ، فَجَلَسَتْ عَلَى الْبِسَاطِ وَاثِقَةً، فَأَعَادَ اللَّهُ الْحَفِیرَةَ بِمَا فِیهَا فَسَقَطَتْ فِیهَا وَ هَلَکَتْ فَوَقَعَتِ الصَّیْحَةُ.

فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ: إِیَّاکُمْ [وَ] أَنْ تَقُولُوا إِنَّهَا سَقَطَتْ فِی الْحَفِیرَةِ، فَیَعْلَمَ مُحَمَّدٌ مَا کُنَّا دَبَّرْنَاهُ عَلَیْهِ. فَبَکَوْا [وَ قَالُوا:] مَاتَتِ الْعَرُوسُ وَ بِعِلَّةِ عُرْسِهَا کَانُوا دَعَوْا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَاتَ الْقَوْمُ الَّذِینَ أَکَلُوا فَضْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص.

فَسَأَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ عَنْ سَبَبِ مَوْتِ الِابْنَةِ وَ الْقَوْمِ فَقَالَ ابْنُ أُبَیٍّ: سَقَطَتْ مِنَ السَّطْحِ، وَ لَحِقَ الْقَوْمُ تُخَمَةً.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: [اللَّهُ‏]  أَعْلَمُ بِمَا ذَا مَاتُوا. وَ تَغَافَلَ عَنْهُمْ‏.

تدبر

1) «ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً؛ اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ»

عبارت «استکباراً ...» می‌تواند مفعول له عبارت قبل باشد (مجمع البیان، ج‏8، ص644؛ المیزان، ج17، ص57)؛ یعنی:

کسانی که مدعی بودند اگر از جانب خداوند کسی بیاید حتما اینها از دیگران بهتر می‌شوند، اما بالعکس شد، یک دلیل مهمش این است که اهل سرکشی و خودبزرگ‌بینی بودند. در واقع کسی که روحیه استکباری داشته باشد، هرچقدر هم مدعی پیروی حقیقت باشد همین که حقیقت بر او عرضه شود نه‌تنها پیروی نخواهد کرد بلکه در راس مخالفان قرار می‌گیرد.

شاید بدین جهت است که خداوند در جای دیگر فرمود که اساسا کسی که روحیه برتری‌طلبی در زمین داشته باشد، بهره‌ای در آخرت نخواهد داشت: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین‏» (قصص/83)

 

2) «ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً؛ اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیئِ»

عبارت «مَکْرَ السَّیئِ» عطف به «استکباراً ...» است، و از این جهت می‌تواند مفعول له عبارت قبل باشد (مجمع البیان، ج‏8، ص644؛ المیزان، ج17، ص57)؛ یعنی:

کسانی که مدعی بودند اگر از جانب خداوند کسی بیاید حتما اینها از دیگران بهتر می‌شوند، اما بالعکس شد، یک دلیل مهمش این است که اهل نیرنگ زدن بودند. در واقع کسی که روحیه نیرنگ‌بازی و فریبکاری داشته باشد، هرچقدر هم مدعی پیروی حقیقت باشد همین که حقیقت بر او عرضه شود نه‌تنها پیروی نخواهد کرد بلکه در راس مخالفان قرار می‌گیرد.

 

3) «ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً؛ اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیئِ»

عبارت «استکباراً ...» می‌تواند بدل از [یا عطف به] «نفوراً» باشد (مجمع البیان، ج‏8، ص644؛ المیزان، ج17، ص57)؛ یعنی:

افراد پرمدعا وقتی با حقیقت روبرو می‌شوند، نه‌تنها نفرت‌شان از حقیقت فزونی می‌گیرد، بلکه سرکشی‌شان در زمین نیز بیشتر می‌شود و نیرنگ‌بازی بیشتری در پیش می‌گیرند.

نکته تخصصی اجتماعی

بنی‌امیه تا پیش از ظهور اسلام، تنها در محدوده مکه نفوذ داشتند؛ اما با آمدن اسلام و ورود منافقانه در آن، حکومت آنان محدوده عظیمی (از حوالی اسپانیای کنونی تا آن سوی ایران) را شامل می‌شد؛ یعنی هم استکبار بیشتری در زمین پیدا کردند و هم نیرنگ‌بازی‌شان شدت بسیار بیشتری گرفت.

اینکه با آمدن دعوت اصیل دینی، منافقانی پیدا می‌شوند که چنین بر استکبار و نیرنگ‌شان افزوده می‌شود، حقیقتی است که خود قرآن کریم بدان توجه داده است؛ و این گونه نیست که برخی جاهلان گمان کنند که با حکومت بنی‌امیه نعوذبالله کار از دست خدا خارج شد!

تاملی درباره پیچیدگی‌های جامعه دینی

مقدمه1. منافق در جامعه دینی پیدا می‌شود، نه در جامعه کفر.

مقدمه2. منافقان از کفار بدترند (إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛ نساء/145)

نتیجه: دین وقتی در جامعه‌ای مستقر شود، کسانی پیدا می‌شوند که از کافران [جامعه قبل از آمدن دین) ‌بدترند.

اما واضح است که این دلیل نمی‌شود که خداوند پیامبران را نفرستد و جامعه دینی تشکیل ندهند. بلکه این هشداری است که خود خداوند تذکر داده که با آمدن انذاردهندگان الهی، عده‌ای استکبار و مکرشان فزونی می‌گیرد؛ و شما مومنان حواستان به این مطلب باشد و برای آن در جامعه‌تان چاره‌ای بیندیشید؛

این چاره، هر چه باشد، این نیست که دین در جامعه مستقر نشود!

 

4) «ما زادَهُمْ إِلاَّ نُفُوراً؛ اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیئِ»

سرچشمه‏ى فرار و نفرت از راه انبیا، یا استکبار است یا حیله.

شاید استکبار از سوى کفّار و حیله از سوى منافقان باشد؛ و

شاید استکبار بستر حیله‏گرى خود مستکبر باشد.

(تفسیر نور، ج‏9، ص513)

 

5) «اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ وَ مَکْرَ السَّیئِ»

کسی که بخواهد به هدف استکباری و خودبزرگ‌بینی خود نایل آید به نیرنگ زدن و حیله‌های زشت در پیش گرفتن رو می‌آورد.

ثمره سیاسی

اگر این نکته قرآنی را - که «استکبار» را در کنار «نیرنگبازی» می نشاند - جدی بگیریم، در معاهدات با مستکبران عالم بیشتر دقت خواهیم کرد.

 

6) «لا یحیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ»

کسی که نیرنگ می‌زند در حقیقت به خودش نیرنگ می‌زند.

شبهه

بسیار می‌شود که می‌بینیم که شخصی به کس دیگری نیرنگ می‌زند و آن شخص نیرنگ‌خورده است که متضرر می‌شود، نه نیرنگ‌زننده؛ پس چگونه فرموده است که نیرنگش فقط به خود نیرنگ‌زننده برمی‌گردد؟!

پاسخ

چون حقیقت اصیل انسان، آن چیزی است که در آخرت نمایان می‌شود، نه آنچه فعلا در دنیاست؛ و اثر این نیرنگ، در درجه اول در وجود خود نیرنگ‌زننده تثبیت می‌شود، و اثر دنیوی‌اش بر روی مخاطب اثری محدود و زودگذر است. (المیزان، ج17، ص58) در واقع، معیار وقوع یک چیز این است که نهایتا چگونه خواهد شد؛ و موید این برداشت ادامه آیه است که به عبرت گرفتن از گذشتگان دعوت می‌کند؛ یعنی ببینید که عاقبت آنان که نیرنگ بد زدند هلاکت بود. (مفاتیح الغیب، ج‏26، ص247)[7]

نکته تخصصی انسان‌شناسی

مقدمه1. انسان هم بُعد دنیوی دارد و هم بُعد اخروی و ملکوتی.

مقدمه2. فریب دادن همواره برای منافع دنیوی است؛ کسی برای رسیدن به ثواب آخرت، به کسی نیرنگ نمی زند.

نتیجه: کسی که دیگری را فریب می‌دهد، در واقع منافع دنیوی خود را ترجیح داده است، یعنی خود را در افق دنیا محدود دیده و اصطلاحاً خود مادی خویش را بر خود حقیقیِ‌اش ترجیح داده، و حقیقت ابدی خود را فدای منافع زودگذر دنیا کرده است؛ لذا وقتی پرده‌ها کنار می‌رود و می‌بیند که حقیقتش که بسیار ملکوتی‌تر و فراتر از افق دنیا بوده، را به دست خود به هدر داده و می‌یابد که تنها و تنها به خودش ضرر زده است؛ و چون مظلومی که در دنیا ضرر دیده، در آخرت از او طلبکار می‌شود و تمام ضررش در آنجا جبران می‌شود، آن مظلوم حقیقتا ضرری نکرده است.

 

7) «لا یحیقُ الْمَکْرُ السَّیئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ»

چاه مکن بهر کسی؛ اول خودت دوم کسی.

بسیاری بر این باورند که این ضرب‌المثل در زبان فارسی برگرفته از همین عبارت است و ناظر به حکایتی است که در حدیث 4 گذشت. البته ظاهرا شبیه این مضمون در تورات هم آمده باشد:

حکایت

گویند کعب الاحبار (عالم یهودی‌ای که ظاهرا مسلمان شد) به ابن‌عباس کفت: در تورات آمده است «کسی که برای برادرش چاهی بکند خودش در آن می افتد».

ابن‌عباس گفت: ما این را در کتاب خدا یافته بودیم آنجا که فرمود «و نیرنگ بد جز بر اهلش وارد نشود» (فاطر/43)

(البحر المحیط، ج9، ص42)

 

بقیه احادیث و نکات این آیه را فردا خواهم گذاشت

 

 


[1] . علامه طباطبایی در اینجا تعبیر «عطف» را آورده که ظاهرا همان بدل منظور باشد: و قوله: «اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ» مفعول لأجله لقوله: «نُفُوراً» أی نفروا عنه و تباعدوا للاستکبار فی الأرض و قوله: «وَ مَکْرَ السَّیِّئِ» معطوف على «اسْتِکْباراً» و مفعول لأجله مثله، و قیل: معطوف على «نُفُوراً» و الإضافة فیه من إضافة الموصوف إلى الصفة بدلیل قوله ثانیا: «وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ» إلخ (المیزان، ج17، ص57-58)

[2] . استکبارا مفعول له أیضا و «مَکْرَ السَّیِّئِ» معطوف علیه و یجوز أن یکون مصدرا على تقدیر استکبروا استکبارا فی الأرض و أن یکون حالا أیضا أی مستکبرین فی الأرض و أن یکون بدلا من نفورا أی ما زادهم مجی‏ء النذیر إلا استکبارا فی الأرض

[3] . اختلاف قرائت

و قرى‏ء: یُحیق بالضم، أی بضم الیاء المکرَ السی‏ءَ: بالنصب (البحر المحیط، ج‏9، ص42)

[4] . قرأ حمزة وحده «و مکر السیئ» بسکون الهمزة و الباقون بالجر

[5] و البته در قرائت ابن‌مسعود به صورت «مکراً سَیِّئاً» قرائت شده است:

و قرأ الجمهور: «و مکر السی‏ء» بکسر الهمزة؛

و الأعمش و حمزة: بإسکانها، فإما إجراء للوصل مجرى الوقف، و إما إسکانا لتوالی الحرکات و إجراء للمنفصل مجرى المتصل، کقوله: لنا إبلان. و زعم الزجاج أن هذه القراءة لحن. قال أبو جعفر: و إنما صار لحنا لأنه حذف الإعراب منه. و زعم محمد بن یزید أن هذا لا یجوز فی کلام و لا شعر، لأن حرکات الإعراب دخلت للفرق بین المعانی، و قد أعظم بعض النحویین أن یکون الأعمش یقرأ بهذا، و قال: إنما کان یقف على من أدّى عنه، و الدلیل على هذا أنه تمام الکلام، و أن الثانی لما لم یکن تمام الکلام أعربه، و الحرکة فی الثانی أثقل منها فی الأوّل لأنها ضمة بین کسرتین. و قال الزجاج أیضا: قراءة حمزة و مکر السی‏ء موقوفا عند الحذاق بیاءین لحن لا یجوز، و إنما یجوز فی الشعر للاضطرار. و أکثر أبو علی فی الحجة من الاستشهاد، و الاحتجاج للإسکان من أجل توالی الحرکات و الاضطرار، و الوصل بنیة الوقف، قال: فإذا ساغ ما ذکرناه فی هذه القراءة من التأویل، لم یسغ أن یقال لحن. و قال ابن القشیری: ما ثبت بالاستفاضة أو التواتر أنه قرى‏ء به فلا بد من جوازه، و لا یجوز أن یقال لحن. و قال الزمخشری: لعله اختلس فظن سکونا، أو وقف وقفة خفیفة، ثم ابتدأ وَ لا یَحِیقُ. و روی عن ابن کثیر: و مکر السی‏ء، بهمزة ساکنة بعد السین و یاء بعدها مکسورة، و هو مقلوب السی‏ء المخفف من السی، کما قال الشاعر: (و لا یجزون من حسن بسیّ / و لا یجزون من غلظ بلین‏)

 و قرأ ابن مسعود: و مکرا سیئا، عطف نکرة على نکرة

[6] . شبیه این روایت در سه موردش از از امیرالمومنین ع  و نیز از امام صادق ع و روایت شده است:

وَ قَالَ أمیر المؤمنین ع ثَلَاثُ خِصَالٍ مَرْجِعُهَا عَلَی النَّاسِ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْبَغْیُ وَ النَّکْثُ وَ الْمَکْرُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ» وَ قَالَ تَعَالَی فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی‏ نَفْسِهِ» وَ قَالَ تَعَالَی وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِه‏ (خصائص الأئمة علیهم السلام، ص101)

و روی عن الإمام الصادق أبی عبد الله: ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کُنَّ عَلَیْهِ الْمَکْرُ وَ النَّکْثُ وَ الْبَغْیُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ‏ وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ‏ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ‏ أَجْمَعِینَ‏ وَ قَالَ جَلَّ وَ عَزَّ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی‏ نَفْسِهِ‏ وَ قَالَ‏ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی‏ أَنْفُسِکُمْ مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا (تحف العقول، ص318)

[7] . فخر رازی دو وجه دیگر نیز در پاسخ این اشکال مطرح کرده که واقعا بسیار نامحتمل است. کل عبارات وی بدین قرار است:

فإن قال قائل: کثیرا ما نرى أن الماکر یمکر و یفیده المکر و یغلب الخصم بالمکر و الآیة تدل على عدم ذلک، فنقول الجواب عنه من وجوه أحدها:

أن المکر المذکور فی الآیة هو المکر الذی مکروه مع النبی صلى اللّه علیه و آله و سلم من العزم على القتل و الإخراج و لم یحق إلا بهم، حیث قتلوا یوم بدر و غیره

و ثانیها: هو أن نقول المکر السی‏ء عام و هو الأصح فإن النبی علیه السلام نهى عن المکر و أخبر عن النبی صلى اللّه علیه و آله و سلم أنه قال: «لا تمکروا و لا تعینوا ماکرا فإن اللّه یقول و لا یحیق المکر السی‏ء إلا بأهله» و على هذا فذلک الرجل الممکور به [لا] یکون أهلا فلا یرد نقضا

و ثالثها: أن الأمور بعواقبها، و من مکر به غیره و نفذ فیه المکر عاجلا فی الظاهر ففی الحقیقة هو الفائز و الماکر هو الهالک و ذلک مثل راحة الکافر و مشقة المسلم فی الدنیا، و یبین هذا المعنى قوله تعالى: فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ یعنی إذا کان لمکرهم فی الحال رواج فالعاقبة للتقوى و الأمور بخواتیمها، فیهلکون کما هلک الأولون.