سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جمعبندی آیات سوره کهف تا آیه59

بسم الله الرحمن الرحیم

جمع‌بندی آیات سوره کهف تا آیه59

محور مسائل سوره در آیات ابتدایی آن

این سوره با تاکید بر اهمیت وحی برای زندگی انسان شروع شد و بلافاصله دسته‌بندی‌ای در جامعه کرد بر اساس ایمان آوردن یا نیاوردن: و هشداری داد به بَدان و بشارتی به خوبان، و سپس فرمود زینت‌های زمین را - که امری موقت است - برای این قرار دادیم که انسانها را بیازماییم که کدامین‌شان عملش بهتر است. و به نظر می‌رسد همین نکات است که دائما از زوایای گوناگون مورد توجه قرار می‌گیرد.

حکایت اصحاب کهف

سپس به حکایت اصحاب کهف پرداخت، و خلاصه آن بشارت و انذارها را در داستان ایشان جمع کرد، تمام کار آنان را در اینکه ایمان آوردند خلاصه کرد و آنچه ما از ایمان آوردنِ آنان آموختیم در سه گام بسط یافت:

1. کهف معین و مشخصی در این جامعه پرآشوب بیابیم؛ که آن کهف را خود خدا به ما معرفی کرده است؛

2. امیدمان در درجه اول به رحمت ویژه خداوند باشد؛

3. از او بخواهیم که تمام کارهای‌مان را در مسیر رشد حقیقی‌مان قرار دهد.

و تمام کاری که با آنان کرد را در یک عبارت خلاصه کرد: افزودن هدایت آنان؛

و وضعیت آنان را در فراز و فرود این خواب و بیداریِ بس طولانی نمایان ساخت تا این مطلب را - که همه چیز وابسته به خداست - که نقطه آغاز حرکتشان بود، خودشان هم با عمق جان درک کنند و ببینند چگونه حتی زمانی که بر آنان می‌گذرد هم از محاسبه آنان بیرون است و بدون تکیه بر مشیت خدا نمی‌توان حتی درباره فردا هم سخنی گفت؛ و هیچ ولی‌ای غیر از خدا نیست و در حُکمش شریکی ندارد.

لزوم پیروی کامل فقط از دستور خدا (آیه27)

سپس پرانتزی باز کرد و به پیامبر فرمود که سازنده تو دستورالعمل استفاده صحیح از خودت را برایت نوشته است؛ پس تو هم از این دستورالعمل پیروی کن، نه از هرچه با حدس و گمان و حرف این و آن به ذهنت خطور می کند؛ که هیچ‌چیز و هیچکس حتی به نحو دروغین و تصنعی هم نمی‌تواند به تو پناه دهد.

تذکری دوباره به زینت دنیا، این بار در مقایسه با وضعیت آخرت و هشداری به بدان و بشارتی به خوبان (آیات28-31)

دوباره به موضوع اول سوره برگشت: یعنی تذکری به زینت بودن دنیا و مجددا دسته‌بندی‌ای در جامعه؛ اما این بار این مطلب را در این قالب مطرح می‌کند که ابتدا از پیامبر می‌خواهد که با کسانی باش که صبح و شام فکر و ذکرشان پروردگارشان است؛ و سپس اشاره می‌کند به دو عاملی که ممکن است شخص را از این مسیر بازدارد: چشم دوختن به زینت‌های دنیا؛ و پیروی کردن از افراد غافل و هواپرست. چنین بیانی نشان می‌دهد که جذب زینت‌های دنیا شدن است که انسان را با بَدان همراه می‌کند، و از خوبان بازمی‌دارد؛ و برای چشمانی که فریب دنیا را خورده، افراد بد جذابیت‌هایی دارند که نفس به سمت آنان متمایل می‌شود و همراهی با افراد خوب با سختی‌هایی همراه است.

سپس از پیامبر می‌خواهد که یک ضابطه کلی را برای مردم باز کند تا این امتحانی که با زینت‌های روی زمین برای مردم حاصل می‌شود را بهتر و عمیقتر بفهمند: بگو حق از جانب خداست، با این حال خداوند شما را دارای اختیار آفریده است و می‌توانید به این حق ایمان آورید و می‌توانید کفر بورزید؛ اما اینکه هر کاری «می‌توانید» بکنید به این معنا نیست که چون در پذیرش و انکار حق، اختیار دارید در حقیقت هم هیچ تفاوتی بین پذیرش و انکار نباشد؛ چرا که ما برای کسانی که با انکار و کفر ورزیدن به حق، در حق خود و دیگران ستم می‌کنند، آتشی آماده کرده‌ایم که همچون سراپرده‌ای دورتادور آنان را فرامی‌گیرد و وقتی هم که فریادرسی بخواهند با آب جوشانی که همچون مس گداخته است به فریادشان می‌رسیم! در مقابل، اگر کسی در مسیر درست گام برداشت خیالش راحت باشد که اندکی از پاداش وی از دست نخواهد رفت: رودها از فرودستشان جاری است، با دست‌بندهایی از طلا آراسته می‌شوند، لباس‌های سبزی از حریر و ابریشم بر تن کنند و بر اریکه‌هایی تکیه زنند. (شاید با این تعابیر می‌خواهد اشاره کند که آنها فوق رودها هستند؛ فوق هر تغییری؛ دستانشان که با آن کار خوب انجام می‌دادند غرق در زیبایی خواهد بود؛ سراسر وجودشان را سبزی و خرمی‌ای لطیف و دلچسب احاطه کرده که هم خود از خویش لذت می‌برند و هم هر بیننده‌ای از دیدن آنها چشمش روشن می‌شود؛ و در کمال راحتی و آسودگی‌اند و در عین حال به قدرتی دست یافته‌اند که بر همه امور مسلط‌اند و بر همه چیز اشراف دارند)

در واقع، در این فراز دوباره این هشدار به بدان و بشارت به خوبان تکرار می‌شود؛ با این تفاوت که این بار دیگر درباره زینت‌های زمین سخن نمی‌گوید؛ بلکه می‌خواهد تذکر دهد کسی که دنبال آسایش و آسایش‌گاهِ واقعاً خوب است، بگذارد برای فردای قیامت؛ دنیا جای کار و تلاش مدام است، عرصه‌ای است برای به فعلیت رساندن ظرفیت بی‌نهایت، و کسب بالاترین جایگاه‌های ممکن در عالم؛ نه با این تزاحمات و درگیری‌هایی که دارد، محل آسایش است، و نه در این عمر کوتاه، فرصتی برای آسایش هست، و نه با امکاناتی که دارد، آسایش‌گاه خوبی است! بهشتی که هم، دوره حضور در آن جاودان است؛ و هم چشم‌اندازهای دل‌نوازی دارد؛ و هم امکانات راحتی و لذت، فوق هر تصوری مهیاست و کاملا در اختیار انسان است؛ چنین جایی است که نیکو آسایشگاهی است.

حکایت صاحب باغی که باغش نابود شد

سپس از آیه 32 تا آیه44 مَثَلِ دیگری می‌زند: حکایت دو نفر را مطرح می‌کند که یکی از اینها در این زینت‌های زمین، صاحب باغات و امکاناتی بوده، ولی سر به طغیان و انکار معاد برمی‌دارد؛ و هم‌نشین وی، که عِدّه و عُدّه کمتری داشته، ضمن مواخذه او، بر نگاه توحیدی اصرار می‌ورزد و از خدا می‌خواهد آن نعمت‌ها را از او بگیرد؛ و خداوند آن نعمتها را از یک شبه او گرفت و او را در حسرتی کامل رها کرد که نه کسی به یاریش آمد و نه امکان کمک به او وجود داشت.

ابتدا اشاره‌ای به گستره اموال آن فرد طغیانگر می‌کند که چقدر خداوند در نعمت دادن به وی سنگ تمام گذاشته است:

دو باغی که به او داده، اولا ثمر دارد؛ ثانیا دائما پرثمر است؛ و برخلاف اغلب باغ‌ها که یک سال پرمحصول است و یک‌سال کم‌محصول، هیچگاه دچار نقصان نمی‌شود؛ و ثالثا خودش چشمه دارد و صاحب آن نگرانی‌ای در قبال مهمترین دغدغه صاحبان زراعت (یعنی کمبود و عدم دسترسی به آب) ندارد؛ ظاهرا برای این که مقدمه‌سازی کند که چگونه این اموال فراوان زمینه طغیان او را مهیا کرد؛ و هشداری دهد به کسانی که غوطه‌ور شدن در زینت‌های دنیوی آنها را از یاد خدا و مرگ غافل کرده، که بدانند که چه اندازه در توهم‌اند! و ظاهرا هشداری است به اینکه هرکه امکان بهره‌مندی بیشتری از زینت‌های دنیوی نصیبش شود، زمینه زمین خوردنش بیشتر می‌شود و حسرتش هنگام از دست دادن آن شدیدتر.

نکته جالب توجه اینکه در آیه31 از باغ‌های جاودانی (جنات عدن) برای مومنان سخن گفت که نهرها از فرودستشان جاری است و همه امکانات در آن مهیاست؛ اما در آیه32، نه از باغها، بلکه از دو باغ پرثمر در دنیا سخن گفت که در خلال آنها نهری جاری شد. صاحبان باغ‌های بهشتی، چنان ظرفیتی پیدا کرده‌اند که آن همه باغ و امکانات بی‌نظیرش برایشان جاویدان می‌ماند و صاحب این دو باغ چنان کم‌ظرفیت بود که خداوند همان دو باغش را نابود کرد.

در هر صورت، صاحب این دو باغ وقتی به مال و مِکنتی رسید و روال کسب و کارش در مدار سوددهی قرار گرفت، مغرور شد و باب فخر فروشی را باز کرد؛ و دنیادوستی کارش را به جایی رساند که حقیقت خود را در ثروت و نفرات می‌دید؛ یعنی خود حقیقی خویش را فراموش کرد و حقیقت وجودی خویش را در «داشتن‌ها» و عِدّه [= فرزند و خَدَم و حَشَم] و عُدّه [امکانات و مال و ثروت] جستجو می‌کرد، نه در «بودن‌ها» و روح و عمل خود (که بعد از مرگ و از دست دادن همه این دارایی‌ها، همچنان باقی است).

در هر صورت، او در حالی که ظالم به خویش بود، گفت گمان نمی‌کنم این باغ‌ تا ابد نابود شود؛ و قیامتی برپا شود و اگر هم شود حتما بهترش را به من خواهند داد. این گمان با شناخت‌های متعارفی که هر انسانی از پیرامون خود دارد ناسازگار است. می‌توان گفت: گناه (ظلم به خویش) نظام معرفتی وی را دچار اختلال کرد و چنان به عقده خودبزرگ‌بینی مبتلا شد، که حتی از خدا، انتظارات غیرمنطقی پیدا کرد: از طرفی قیامت را انکار می‌کرد؛ و از طرف دیگر، انتظار داشت که اگر قیامتی هم باشد خدا نه‌تنها به خاطر این انکارش - که انکار وعده الهی بوده - او را مواخذه نکند، بلکه امکانات بیشتر و بهتری هم به او بدهد! در واقع، انسان دنیامدار، مبنای زندگی و باورهای اساسی‌اش را ظن و گمان قرار می‌دهد؛ و همّ و غمّ اصلی‌اش، یا اموال بیشتر (مسائل اقتصادی) است ویا قدرت و شهرت بیشتر (مسائل سیاسی)؛ و این اقتصاد و سیاستِ دنیامدارانه، تخریب‌کننده باورهای دینی‌اش خواهد شد تا حدی که به تردید و انکار معاد روی آوَرَد!

هم‌صحبتش با ارجاع دادن وی به اصل و ابتدای حقیقت وجودی خودش، و ذلت و حقارتی که در آن وضعیت نخستین داشته، این موضع وی را کاملا به چالش می‌کشد: تو کسی هستی که سابقه‌ات ابتدا خاک، سپس نطفه‌ای پست و حقیر بوده و اکنون به اینجا رسیده‌ای که خداوند وجودت به مرحله اعتدال و تناسب کامل رسانده است. با چنان سابقه‌ای ادعای استقلال و اختیار مطلق داری؟! جالب اینجاست که آن فرد طغیانگر در جملات خود، فقط درباره معاد تردید کرده بود، با این حال، هم‌صحبتش وی را به کفر به خدا متهم می‌کند! و از شرک نورزیدن خود سخن می‌گوید که به طور تلویحی وی را مشرک هم معرفی می‌نماید! در برابر آن فرد طغیانگر که ادعای استقلال داشت و منم منم می‌کرد و خود را از خدا هم طلبکار می‌دید، این فرد موحد همه چیزش را از ربوبیت خدایش می‌بیند و فقط ربّی ربّی می‌گوید و هیچ چیزی - از جمله نفس و هوای نفس خود - را شریک و در عرض خدا قرار نمی‌دهد؛ و در ادامه بدون اینکه پاسخی از آن طغیانگر نقل شود به عذابی که بر او نازل شد اشاره می‌شود. شاید خداوند در اینجا می‌خواهد برتری منطق وی بر منطق آن فرد مغرور را نشان دهد که او پاسخی برای این سخنان نداشته است.

بالاخره خداوند عذابش را بر آن فرد مغرور نازل کرد و محصولاتش در چنبره عذاب الهی احاطه گردید، او صبح کرد در حالی که برای هزینه‌هایی که در آنجا متحمل شده بود حسرت می‌خورد، اما چه سود؛ چرا که آن باغ کاملا ویران شده بود و او تنها افسوس می‌خورد که ای کاش با این باورهای نادرست، به پروردگارم شرک نمی‌ورزیدم؛ بلکه باور می‌کردم که همه امور به دست اوست و بر همین اساس زندگیم را بنا می‌کردم؛ نه با اعتماد بر مال و اموالی که یک شبه تمامش از دست رفت: اما چه سود؟! وقتی عذاب خدا سر رسد، هیچ چاره‌ای ندارد، نه کسی می‌تواند یاری رساند و نه خود شخص ظرفیت این را دارد که مورد یاری قرار گیرد. این گونه است که معلوم می‌شود ولایت حقیقی و زمام همه امور تنها و تنها به دست خداست: و هر کس برنامه‌اش را با او تنظیم کند هم به بهترین ثمرات می‌رسد و هم به بهترین سرانجام.

دقت شود که هم جمع‌بندی داستان اصحاب کهف با این جمله بود که هیچ ولی‌ای غیر از خدا نیست و در حُکمش شریکی ندارد (آیه26)؛ و هم جمع‌بندی این حکایت با این جمله است که ولایت حقیقی تنها به دست خداست.

مَثَل دیگر: حکایت زندگی دنیا

خداوند متعال در ادامه به پیامبرش می‌فرماید: یک مَثَل دیگری برایشان بزن که این مَثَل نیز همانند حکایت قبل محورش این است که همه امور عالم به دست خداست و فریب زینت‌های چند روزه دنیا را نخورید و اینها را همیشگی نپندارید.

در این مَثَل، خداوند زندگی دنیا را تشبیه می‌کند به آبی که آن را از آسمان فرومی فرستد و با گیاهان زمین درمی‌آمیزد و همه گیاهان را سرسبزی طراوت می‌بخشد؛ اما آن گیاهان، احتمالا در پی وقوع حادثه‌ای، بناگاه و یک‌شبه همچون هیزمی خشک و خرد شوند به نحوی که بادها براحتی آنها را از جا بکنند و شاخه‌هایشان را این سو و آن سو بپراکنند، و در پایان تذکر می‌دهد که خداوند همواره بر هر چیزی همواره تواناست و همه چیز را تنها و تنها در ید قدرت او ببینید.

اکنون که فهمیدید زندگی دنیا چیست، پس بدانید که مال و فرزند - که آن فرد مغرور بدان فخرفروشی می‌کرد - زینت زندگانی دنیاست؛ یعنی زینتی در زمین، که گذران و ناپایدار است؛ و آنچه باقی می‌ماند باقیات صالحاتی است که هم پاداش بهتری نزد خداوند دارد و هم ارزش آن را دارد که آرزویش را در سر بپروراند.

توصیفی از قیامت و و ضعیت مجرمان در آن

اگر دنیا را موقت تزیین کرده‌اند و همه چیز را در آخرت باید جست، پس در آیات 47 تا 53 گریزی می‌زند به توصیف آخرت، آن هم با تاکید بر وضعیت مجرمان در آن، یعنی وضعیت کسانی که به این زینت دنیا دل بستند، و در وسط این بیان، یکدفعه یک گریز دو آیه‌ای می‌زند به ابتدای آفرینش انسان و حکایت سجده نکردن ابلیس، که درباره ارتباطش در ادامه توضیح خواهیم داد.

ابتدا سخن می‌گوید از روزی که کوهها را به حرکت درآوریم، و زمین را صاف و آشکار بینی، و همه را گرد آوردیم‌، و تاکید می کند که از آنان احدی را به حال خود نگذاشتیم. با استفاده از تعبیر «عُرِضَ علی»، نشان می‌دهد که این حشر و احضار همگان در قیامت، بناچار و بدون میل و اراده خود افراد است؛ واقعیتی است که انسانها بخواهند یا نخواهند برایشان رخ خواهد داد. و بلافاصله می‌فرماید «می‌پنداشتید که هرگز برای شما موعدی قرار ندهیم»؟!

این «پندار» ناشی از دلبستگی آنان به دنیاست که موجب گردیده که «گمان» کنند که این دنیا باقی است؛ در واقع، این پندار، نه پنداری ناشی از فکر و تامل، بلکه گمانه‌‌زنی‌ای بوده که در اثر نحوه زندگی‌ای که در پیش گرفته بودند، بر ذهن آنان حکمفرما گردیده، و در مجموع ناشی از بی‌اعتنایی نسبت به خداوند هشدارهای او بوده است. کاملا شبیه صاحب آن باغ، که پندار و گمانی آنچنانی درباره همیشگی بودن باغش پیدا کرده بود.

سپس ادامه می‌دهد که وقتی پرده‌ها کنار رود و حقیقت، آشکارا همچون کتابی در مقابل دیدگان گشوده شود، مجرمان و گناهکاران و هرکسی که با ظاهرسازی، خود را خوب وانمود کرده، ویا به هر طریقی از مجازات فرار کرده بود، کاملا به هراس افتد و فریاد واویلا سر می‌دهند، اما نه از اینکه خدا ظلم کند، بلکه از اینکه ریز و درشت اعمالشان ثبت شده؛ و در واقع، اگر می‌ترسند، از کارهایی که خود انجام داده‌اند، می ترسند؛ چرا که باطن و حقیقتِ خود اعمالشان را آنجا می‌یابند.

یکدفعه در اینجا گریزی می‌زند به ابتدای آفرینش، که خداوند به فرشتگان دستور داد بر آدم سجده کنند و بدین‌سان مطیع بودن خود نسبت به انسان را نشان دهند. در این میان همه سجده کردند، غیر از ابلیس، که او از جن بود، اما بر اثر عبادت‌هایش توانسته بود هم‌افق با فرشتگان قرار گیرد. او به خاطر سجده نکردن بر انسان، از امر خدا بیرون شد؛ و خدا هم به خاطر اینکه او بر انسان سجده نکرد، او را از آن مقامی که داشت برای همیشه بیرون راند. با این حال، بسیاری از انسانها، به جای بندگی خدا، به ولایت او تن داده، به جای شریعت الهی، دستورات او را برنامه زندگی خود قرار می‌دهند؛ و به جای وعده‌های پروردگار، به وعده‌های توخالی او دل می‌بندند؛ و به جای پیروی از حق و عدالت، به پیروی از او، به ظلم و خارج کردن امور از جایگاه اصلی‌شان رو می‌آورند؛ با اینکه او دشمن انسان است؛ آن هم دشمنی قسم‌خورده.

واقعا ما انسان‌ها موجودات عجیبی هستیم: خدایی که ما را آفرید و او را به خاطر اینکه مطیع ما نشد، از بارگاه قدس خود بیرون کرد، کنار می‌گذاریم؛ و اطاعت اویی را که همه برنامه‌اش به زمین زدن ماست، سرلوحه زندگی خود قرار می دهیم!

به هر حال، خداوند مواخذه کرد انسانهایی را که به جای ولایت خدا، به ولایت شیطان و ذریه او تن می‌دهند؛ و بلافاصله تذکر می‌دهد که آنان هیچ شأنیتی برای اینکه بر شما ولایت داشته باشند ندارند: اولا نه شاهد آفرینش آسمان‌ها و زمین بوده‌اند، نه آفرینش خود؛ پس حتی در مورد خودشان هم ولایت نمی‌توانند داشته باشند چه رسد به تدبیر شما؛ و ثانیا خداوند هم کسی نست که اگر به فرض می‌خواست از یاری کسی استفاده کند، شیاطین را - که کارشان گمراه کردن و بازداشتن از حرکت به سوی کمال است - در تدبیر انسانها مشارکت دهد.

درباره اینکه چرا با توجه به اینکه آیات قبل و بعد همگی درباره قیامت است، در این دو آیه بحث را به ابتدای خلقت برد، شاید می‌خواهد نشان دهد که همه آنچه در آخر کار مواجه می‌شوید ریشه‌اش در همین ابتدای آفرینش است؛ و خداوند هیچگاه گمراه‌کننده‌ای را به یاری نگرفته است تا شما بخواهید خدا را در وضعیت نابسامان اخروی خود مقصر بدانید.

در ادامه وضع و حال این کسانی را که فریفته زینت دنیا شدند و تن به ولایت شیطان دادند بیشتر باز می‌کند:

خدا در روز قیامت می‌گوید «شریکان مرا - که شما شریک من می‌پنداشتید - صدا بزنید!» آنها صدا می‌زنند اما پاسخی دریافت نمی‌کنند و معلوم می‌شود که به هیچ عنوان شریک خدا نبوده و هیچ کاری از آنها برای اینها ساخته نیست و هر گونه رابطه‌ای بین آنها باطل می‌گردد و می‌بینند بین آنها فاصله‌ای پرنشدنی و هلاکت‌بار است. سپس مجرمان آتش را می‌بینند، و باور می‌کنند که حتما در آن واقع شوند و از آن گریزگاهی نیابند. مجرمان در دنیا ممکن است بتوانند از چنگال قانون بگریزند، اما مجرم در قیامت امیدى به نجات و راه فرار ندارد.

فلسفه این مَثَل‌ها و مشکل ایمان نیاوردن انسانها

تا اینجا خداوند چند حکایت و مَثَل برشمرد تا بلکه مخاطبان به خود آیند و راه ایمان در پیش گیرند. در آیه 54 مجدداً پرانتزی باز می‌شود که تذکر دهد این گونه مَثَل‌های گوناگون زدن، رویه خدا بوده که انسان را از ظاهربینی برهاند تا بتواند سرمایه‌های حقیقیِ خود را کشف کند، و آنها را هدر ندهد و آن طور که باید و شاید، و به نحو صحیح مورد استفاده قرار دهد. انسانی که خدا آفریده، ذهن جوال و پویایی دارد و هر بار به زاویه‌ای از مطلب می‌نگرد، پس خدا هم در قرآن هرگونه مَثَل و حکایتی که بتواند انسان را به حرکت در مسیر درست سوق دهد آمده است؛ اما حیف که برخی بنای خود را بر جدل و زیر بار حق نرفتن قرار داده‌اند؛ و مادامی که چنین روحیه‌ای باشد، هیچ کلام حقی، حتی کلام خداوند، نمی تواند در وی اثر کند.

سپس می‌فرماید علت ایمان نیاوردن انسانها و استغفار نکردن و برنگشتن آنها به مسیر صحیح دو مطلب بوده است:

یکی اینکه آنها هم مشمول سنت پیشینیان بوده‌اند (یا به این معنا که این یک مطلب جدیدی نیست یا به این معنا که گرفتار آداب و سنن جاهلی‌ گذشتگان بوده‌اند که مانع می‌شد که در برابر حقیقت با رویی باز مواجه شوند) و دیگر اینکه تا عذاب را رودررو مشاهده نکنند مساله را جدی نمی‌گیرند.

در آیات بعد این مطلب را بیشتر شرح می دهد:

خداوند انسان را موجودی مختار آفرید و البته راه سعادت و شقاوت را به او نشان داد تا با انتخاب خودش مقام خلیفة‌اللهی را به دست آورد. اینجاست که کار اصلی پیامبران بشارت و هشدار دادن می‌شود؛ و مهمترین کارشکنی در کار آنان، کنار زدن حق با بحث و جدلِ باطل‌بنیان؛ و به مسخره گرفتن آیات (نشانه‌هایی که راه را از براهه متمایز می‌کند) و هشدارهای که داده می‌شود.

بدین ترتیب، ستمکارترین انسانها کسانی‌اند که در هر صورت پیام خداوند بدانها رسید و با آیات خداوند بدانها تذکر داده شد، اما آنها رویگردان شدند و اقداماتی که کرده بودند را به فراموشی سپردند، و خداوند نیز آنان را در گمراهی‌شان تثبیت کرد تا دیگر هیچگاه ایمان نیاورند. البته خداوند به خاطر غفاریت و رحمتی که دارد، این گونه نیست که به خاطر این کفر و لجاجتشان بلافاصله آنان را عذاب کند، بلکه مهلتی به آنها می‌دهد که نهایتا وعده‌گاهی می‌رسد که دیگر، پناهگاه و راه نجاتی از آن نیابند. در عین حال هشدار می‌دهد که گمان نکنید که این تاخیر همواره تا آخرت خواهد بود؛ بلکه چه‌بسیار جوامع را به خاطر ظلمی که کردند در همین دنیا هلاک کردیم؛ و البته برای آنها هم موعدی قرار دادیم. در واقع، کار خدا کاملا حساب‌شده است؛ و به همه مهلت می‌دهد؛ نه مهلت دادنش از باب فراموشی است و نه عذاب کردنش به معنای این است که به آنها اصلا مهلتی نداده باشد.

ضمنا همین تعبیر که «چون ظلم کردند عذاب شدند» نشان می‌دهد آنچه عذاب را در همین دنیا می‌رساند، ظلم است؛ و ظلم هم تنها پایمال کردن حق دیگران نیست؛ بلکه ظالم‌ترین ظالم کسی است که به آیات خدا متذکر شود اما از آن اعراض کند.

خلاصه کلام اینکه

در ابتدای این سوره خداوند متعال تذکر داد که آنچه در زمین است زینت زمین است [نه زینت شما] ؛ وبرای شما تنها و تنها مایه امتحان است. سپس حکایت اصحاب کهف را بیان کرد که چگونه زمین و زمان کاملا به دست خداست و اگر بخواهد برای مومنان، در عرض یک خوابیدن و بیدار شدن، بساط حکومت چنان ظالم جباری را جمع می‌کند. آنگاه در چند آیه به جهنمیان هشدار، و به بهشتیان بشارت‌هایی داد و در فراز بعدی حکایت دلدادگی یک نفر به دنیا و مغرور شدن و ناکام ماندن وی را اشاره کرد و تمثیلی درباره ناپایداری و گذران بودن زندگی دنیا مطرح فرمود و تذکر داد که مال و فرزند - که آن فرد مغرور بدان فخرفروشی می‌کرد - زینت زندگانی دنیاست، که گذران و ناپایدار است؛ و آنچه باقی می‌ماند باقیات صالحاتی است که هم پاداش بهتری نزد خداوند دارد و هم ارزش آن را دارد که آرزویش را در سر بپروراند.

سپس به توصیف وضعیت کسانی پرداخت که فریب شیطان را خوردند و توضیح داد حال و روز اینها در قیامت که با حقیقت اعمالشان مواجه می‌شوند و هیچکس هم نیست که به فریادشان برسد چگونه خواهد بود و در ادامه به ریشه ایمان نیاوردن اینان اشاره کرد: خداوند به انسان اختیار داده، که اختیار داشتن همراه است با برخورداری از ذهنی که دائما مسائل را تجزیه و تحلیل کند، اما این ذهن به جای اینکه این تجزیه و تحلیلش را در راستای فهم حقایقی خرج کند که خداوند با مَثَل‌ها در اختیار انسان قرار می‌دهد، صرف جدل کردن با تکیه بر باطل می‌کند تا حق را از میدان بدر کند؛ اما نهایتا این مجرمان و ظالمان‌اند که به هلاکت می‌افتند.

شاید وجه مشترک تمامی این فرازها تاکید بر این بود که ولایت و سرپرستی امور تنها و تنها از آن خداوند است و هیچ چیز دیگری که بتوان در زندگی به او اعتماد کرد و در جایی که حقیقت آشکار می‌شود به کار انسان بیاید در کار نیست.