سفارش تبلیغ
صبا ویژن

616) سوره کهف (18) آیه35 وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِن

بسم الله الرحمن الرحیم

616) سوره کهف (18) آیه35 

وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً

ترجمه

و داخل باغش شد، در حالی که نسبت به خویشتن ستمکار بود، گفت: گمان نکنم که این تا ابد از بین برود؛

نکات ترجمه

«تَبیدَ»

ماده «بید» در اصل به معنای هلاک شدن و به هلاکت افتادن است (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص325) «بیداء» به معنای بیابان برهوت است و برخی گفته‌اند اصل فعل «باد، یبید» از این کلمه گرفته شده، گویی که چیزی در بیابان متفرق و پراکنده و در نتیجه نابود شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص152؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص389)

از این ماده تنها همین یک بار در قرآن کریم آمده است.

حدیث

1) از امام کاظم ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:

دو چیز مردم را به هلاکت انداخت: ترس از فقر، و درصدد فخر برآمدن (1)

الخصال، ج‏1، ص69

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْقُضَاعِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِسْحَاقُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

أَهْلَکَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْر.

پی‌نوشت:

(1) به نظر می‌رسد که عبارت دوم (طلب الفخر: درصدد فخر برآمدن) دست کم، دو معنا می‌تواند داشته باشد:

الف. فخرفروشی کردن؛

ب. دنبال کاری رفتن صرفا برای اینکه مایه افتخارشان در برابر دیگران شود؛ کاری را برای چشم و هم‌چشمی انجام دادن.


2) از امام صادق ع روایت شده است که در انجیل آمده است که حضرت عیسی ع فرمود:

خدایا صبح مرا یک قرص نان جو روزی فرما؛ و شام نیز یک قرص نان جو، و مرا بیش از آن روزی مده، مبادا که به طغیان کشیده شوم!

عدة الداعی (ابن‌فهد حلی)، ص115

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فِی الْإِنْجِیلِ إِنَّ عِیسَى ع قَالَ

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی غُدْوَةً رَغِیفاً مِنْ شَعِیرٍ وَ عَشِیَّةً رَغِیفاً مِنْ شَعِیرٍ وَ لَا تَرْزُقْنِی فَوْقَ ذَلِکَ فَأَطْغَى‏!



3) روایت شده است که یکبار امیرالمومنین ع خطبه‌ای خواند. ابتدا حمد و ثنای الهی بجا آورد و بر پیامبر ص درود و صلوات فرستاد، سپس فرمود:

بدانید که همانا ترسناک‌ترین چیزی که [به خاطر آن] بر شما می‌ترسم دو خصلت است: پیروی از هوای نفس، و درازیِ آرزو؛ اما پیروی از هوای نفس، مانع [قبول و پیروی از] حق می‌شود؛ و اما درازیِ آرزو، آخرت را به فراموشی می‌سپارد؛

بدانید که همانا بانگ رحیلِ رفتن، زده؛ و همانا آخرت بانگ رحیلِ آمدن، سرداده؛ و هر یک فرزندانی دارند؛ پس، از فرزندان آخرت باشید و نه از فرزندان دنیا؛ که همانا امروز [زمان] عمل است و نه محاسبه؛ و فردا [زمان] محاسبه است و نه عمل.

الکافی، ج‏8، ص58؛ نهج‌البلاغه، خطبه42[1]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ ص ثُمَّ قَالَ

أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ خَلَّتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ أَلَا إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَةً وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ تَرَحَّلَتْ مُقْبِلَةً وَ لِکُلِّ وَاحِدَةٍ بَنُونَ فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا- فَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل‏ ...


4) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

بدبخت کسی است که به حال و روز خویش مغرور شود و فریبِ آرزوهایش را بخورد.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص311

عن أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قال:

الشَّقِیُّ مَنِ اغْتَرَّ بِحَالِهِ وَ انْخَدَعَ لِغُرُورِ آمَالِهِ.

تدبر

1) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ...»

با اینکه او دو باغ داشت، چرا از ورود در یک باغ سخن گفت و نفرمود «دخل جنتاه: وارد دو باغش شد»؟

الف. منظور «جنس باغ» (اصل باغ) است نه یک یا دو باغ. (المیزان، ج13، ص310)

ب. به خاطر اینکه ورود در دو باغ با هم ممکن نیست؛ ابتدا باید وارد یکی شود و از آن خارج شود و بعد وارد دیگری شود. (أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص281؛ البحر المحیط، ج‏7، ص176)[2]

ج.  او چون با این کفرورزی‌اش از «جنت» [= باغ و بهشت] ای که خدا به مومنان وعده داده بی‌بهره است، پس جنت او تنها همین است که در دنیا دارد؛ و اصلا بحث یک باغ و دو باغ مد نظر نیست. (الکشاف، ج‏2، ص721؛ أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص281؛ المیزان، ج13، ص310)[3]؛ بویژه که وی از نابود نشدن «هذه: این»، و نه نابود نشدن «هذین: این دو» سخن گفت.

د. ...[4]


2) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

بسیاری از مفسران بر این باورند که این ورود در باغ همراه با همنشین‌اش بوده است (مثلا: تفسیر الصافی، ج‏3، ص243)

این مدعا چندین شاهد دارد:

اولا در آیه قبل، وی سخنش را با تعبیر «وَ هُوَ یُحاوِرُه‏» (= در حالی که با او گفتگو می‌کرد) آغاز کرد و در عبارتش هم هم‌نشین‌اش را خطاب قرار داد (منک)؛ آنگاه بعد از یک جمله معترضه (= او به باغش وارد شد در حالی که ظالم به خویشتن بود)، بلافاصله بقیه صحبت‌های وی نقل شد؛ و بلافاصله بعد از صحبتهای وی، صحبت‌های هم‌نشین او بیان شد؛ و در ابتدای نقل سخنان هم‌نشین‌اش هم باز عبارت «وَ هُوَ یُحاوِرُه‏» آمد.

ثانیا مخاطب وی را با عبارتِ «صاحبه» (که به معنای «هم‌نشین و همراه او»‌ است)، توصیف کرد؛ بویژه که با توجه به اختلاف نظر شدید آنها و نفرین آن هم‌نشین در حق وی (آیه40)، این هم‌نشینی، با هم‌نشینی و همراهیِ ظاهری مناسب‌تر است، نه دوستی دیرینه‌ای که غالبا نیازمند همراهی و قرابت فکری است.

اما اگر آنها با هم وارد باغ شدند، چرا از تعبیر «دخل جنته: او وارد باغش شد» استفاده کرد، و نه از تعبیر «دخلا جنته: آن دو وارد باغ وی شدند.»؟

الف. از نظر مفسران فوق در این کلام، عبارتی مانند «بصاحبه» (دخل بصاحبه: همنشنیش را وارد باغش کرد تا به او نشان دهد و با او تفاخر کند) (جوامع الجامع، ج‏2، ص364؛ الصافی، ج‏3، ص243) یا «مع صاحبه» و «مرافقا لصاحبه» (التحریر و التنویر، ج15، ص67) در تقدیر است؛ و در تایید نظر آنها می‌توان گفت تعبیر «دَخَلَ جَنَّتَهُ» با عبارت «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ: در حالی که نسبت به خویشتن ستمکار بود» همراه شده؛ و این حال و روز، تنها حال و روز خود صاحب باغ است، نه حال و روز همنشین او؛ و قرآن می‌خواهد بر ورود وی با این حال و روز اشاره کند، و دیگر نیازی به اشاره به آن هم‌نشین ندارد.

با اینکه معنای فوق درست است، اما ظاهرا احتمالات دیگری نیز ممکن است (بویژه با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا)؛ مثلا:

ب. شاید می‌خواهد اشاره کند که او در باغ و بهشت دنیوی‌اش وارد شد، ورودی که مانع ورود وی به بهشت اخروی می‌شود (تدبر1، بند ب)، و همنشین‌اش از این جهت با او همراه نشد. این معنا را با چند بیان می‌توان توضیح داد:

ب.1. باطنِ این بهشت دنیوی، با توجه به حال و روز او (که ظالم بر خویش بود) جهنم است، و هم‌نشین او، به خاطر خداپرستی عمیقی که داشت هیچگاه واقعا وارد این جهنم نشد.

(شبیه آن که در تفسیر آیه «هیچ یک از شما نیست مگر اینکه وارد جهنم می‌شوید...»‌ (مریم/71)[5] از پیامبر ص روایت شده که بعد از ورود عده‌ای از بهشتیان به بهشت، می‌پرسند مگر خدا وعده نداده بود که همه به جهنم وارد می‌شوید؟ [پس چرا ما واردش نشدیم؟] پاسخ می شنوند شما هم وارد شدید در حالی که خاموش بود!» (أنوار التنزیل، ج‏4، ص17؛ بحار الأنوار، ج‏8، ص250)[6]

ب.2. بر طبق روایات، خداوند برای هر انسانی جایگاهی در بهشت [و جایگاهی در جهنم] آماده کرده است که انسانها با اعمال خود یکی را به دست می‌آورند و از دیگری دور می‌شوند.[7] او به نحوی در این باغ دنیوی‌اش وارد شد که عملا این جهنم او را ساخت و باغ بهشتی‌اش را از دست او گرفت؛ اما همنشینِ او چون باغ بهشتی‌اش را هیچگاه از دست نداده بود، عملا به جهنم او - که ظاهر دنیوی‌اش همچون باغ است - وارد نشد.

ج. ...


3) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

کسی که نعمت‌های گذرای دنیا را همیشگی قلمداد کند در درجه اول به خودش ظلم کرده است.


4) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

او در حالی که ظالم به خویش بود، گفت گمان نمی‌کنم این باغ‌ تا ابد نابود شود. این گمان با شناخت‌های متعارفی که هر انسانی از پیرامون خود دارد ناسازگار است.

در نتیجه می‌توان گفت:

گناه (ظلم به خویش) نظام معرفتی انسان را دچار اختلال می‌کند.


5) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ ... قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

دارایى و نعمت‏هاى سرشار، زمینه‌ساز غرور است. (تفسیر نور، ج‏7، ص170)


6) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ .. ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

چرا با اینکه هرکس می‌داند که تمام امور دنیا گذران است، او این باغ خود را ابدی می‌پنداشت؟

الف. کسی که به دارایی خود مغرور شود، آرزوهایش بر عقلش غلبه کنند و فریبش دهند. (حدیث4)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

هیچگاه انسان به امور فانی و گذرا، از آن جهت که گذرا هستند دل نمی‌بندد؛ بلکه تنها به چیزی دل می‌بندد که آن را باقی بداند. وقتی انسان از یاد خداوند رویگرداند و به خود واگذار شود، زیبایی‌های آنچه پیش روی خود مشاهده می‌کند وی را به خود جذب کرده، موجب می‌شود که از فانی بودن آن غافل گردد. در واقع، دنیامداران دائما در یک وضعیت متعارض بسر می‌برند: بر اساس مبنایی عمل می‌کنند که هوای نفس و دلخواهشان آن را درست می‌شمرد و عقلشان آن را تکذیب می‌کند؛ و آنان جانب دلخواه و هوای نفس را می‌گیرند؛ و در عین حال، در عمق وجود خویش می‌دانند که در یک ظن و گمان بی‌اساس غوطه‌ورند. از این رو، نگفت که «این هرگز نابود نمی‌شود» بلکه گفت: «گمان نمی‌کنم که این هرگز نابود شود» (المیزان، ج13، ص311)

ب. ...


7) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً»

در آیه‏ى 32 فرمود: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ: ما برایش دو باغ قرار دادیم» و در این آیه مى‏فرماید: «جَنَّتَهُ: باغ او»؛

پس،

دارایى‏هاى انسان، از خداست و مالک حقیقى اوست. (تفسیر نور، ج‏7، ص170)


[1] . در نهج‌البلاغه، با عباراتی نزدیک به این عبارت آمده که آن را در جلسه49، حدیث2 اشاره کردیم: http://yekaye.ir/17-40-ghafir/

همچنین حدیث2 در جلسه159 در برخی از فرازها شبیه این حدیث است: http://yekaye.ir/al-jathiyah-045-23/

همچنین فراز ابتدای این روایت، در روایتی دیگر در کافی، ج‏2، ص336 به صورت زیر آمده است:

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ یَحْیَى بْنِ عُقَیْلٍ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّمَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَتَیْنِ اتِّبَاعَ الْهَوَى وَ طُولَ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ.

[2]  دیدگاه دیگری که بیضاوی مطرح می‌کند این است که به خاطر اینکه دو باغ به هم متصل بوده، و ورود به یکی، ورود به هر دو محسوب می‌شود. اما این خلاف آیه قرآن است که می‌فرماید بین آن دو کشتزاری بود؛ مگر اینکه بگوییم کل آن سه و بلکه نخل‌های پیرامونش را هم به خاطر اتصال به هم یکپارچه یک باغ حساب کرده است؛ که در این صورت هم مناسب‌تر این بود که تعبیری مانند «مِلک» یا «ضیاع» به کار می‌رفت، نه «جنة» که خود آیه بین جنت و زرع و نخل تفاوت گذاشت. البته برخی گفته‌اند که اینکه عرب با بیان یکی به جمع اشاره کند متداول است:‌

«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ‏: إنّما أفرد، و لم یقل جنّتیه، لأنهما جمیعا ملکه فصارا کالشی‏ء الواحد. و قیل: اکتفاء بالواحدة عن الثنتین کما یکتفى بالواحد عن الجمع، و هو کقول الهذلی: و العین بعدهم کأنّ حداقها / سملت بشوک فهی عور تدمع» (التبیان فی إعراب القرآن (عکبری، قرن7)، ص246)

[3] . این را ابتدا زمخشری در الکشاف گفته، بیضاوی هم در تفیرش آورد و علامه طباطبایی هم آورده و بعد از نقل آن می‌فرماید «و هو وجه لطیف» اما ابوحیان (در البحر المحیط، ، ج‏7، ص176)‌ با پذیرفتن نظر الف، آن را مسخره می‌کند و نامعقول می‌شمرد؛ و به نظر می‌رسد مساله را خوب تصور نکرده که چنین می‌گوید؛ بویژه که کلمه «هذه» که در نظر الف هیچ توجیهی ندارد و در کمال تعجب ابوحیان این لازمه را هم می‌پذیرد و هیچ توجیهی نمی‌کند که او چگونه فقط برای باقی ماندن یک باغش انتظار باقی بودن همیشگی داشته باشد و نقطه مقابل این دیدگاه را این دانسته که «هذه» ناظر به کل آسمانها و زمین (دنیا) ‌باشد و این را بعید شمرده است. «و الظاهر أن الإشارة بقوله هذِهِ إلى الجنة التی دخلها ا، و عنى بالأبد أبد حیاته و ذلک لطول أمله و تمادی غفلته، و لحسن قیامه علیها بما أوتی من المال و الخدم فهی باقیة مدة حیاته على حالها من الحسن و النضارة، و الحس یقتضی أن أحوال الدنیا بأسرها غیر باقیة أو یکون قائلا بقدم العالم، و أن ما حوته هذه الجنة إن فنیت أشخاص أثمارها فتخلفها أشخاص أخر، و کذا دائما. و یبعد قول من قال: یحتمل أن یشیر بهذه إلى الهیئة من السموات و الأرض و أنواع المخلوقات»

[4] . برخی دیدگاهها هم مطرح شده است مانند اینکه چون همنشین‌اش را فقط به یکی از دو باغ برد (فتح القدیر، ج3، ص340)؛ اما این سخن مبتنی بر این است که اثبات شود حتما آن همنشین هم با وی وارد باغ شده است که در تدبر بعد در این باره نکاتی بیان می‌شود.

[5] . وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا؛ ثُمَّ نُنَجِّی الَّذینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جِثِیًّا.

[6] . وَ عَنْ جَابِرٍ  رضی اللّه عنه‏ أَنَّهُ علیه السلام سُئِلَ عَنْهُ فَقَالَ إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أَ لَیْسَ قَدْ وَعَدَنَا رَبُّنَا أَنْ نَرِدَ النَّارَ فَیُقَالُ لَهُمْ قَدْ وَرَدْتُمُوهَا وَ هِیَ خَامِدَةٌ.

[7] . ُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً إِلَّا جَعَلَ لَهُ فِی الْجَنَّةِ مَنْزِلًا وَ فِی النَّارِ مَنْزِلًا فَإِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ نَادَى مُنَادٍ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ أَشْرِفُوا فَیُشْرِفُونَ عَلَى أَهْلِ النَّارِ وَ تُرْفَعُ لَهُمْ مَنَازِلُهُمْ فِیهَا ثُمَّ یُقَالُ لَهُمْ هَذِهِ مَنَازِلُکُمُ الَّتِی لَوْ عَصَیْتُمُ اللَّهَ لَدَخَلْتُمُوهَا یَعْنِی النَّارَ قَالَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً مَاتَ فَرَحاً لَمَاتَ أَهْلُ الْجَنَّةِ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ فَرَحاً لِمَا صُرِفَ عَنْهُمْ مِنَ الْعَذَابِ، ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ یَا أَهْلَ النَّارِ ارْفَعُوا رُءُوسَکُمْ فَیَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ فَیَنْظُرُونَ مَنَازِلَهُمْ فِی الْجَنَّةِ وَ مَا فِیهَا مِنَ النَّعِیمِ فَیُقَالُ لَهُمْ هَذِهِ مَنَازِلُکُمُ الَّتِی لَوْ أَطَعْتُمْ رَبَّکُمْ لَدَخَلْتُمُوهَا قَالَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً مَاتَ حُزْناً لَمَاتَ أَهْلُ النَّارِ حُزْناً فَیُورَثُ هَؤُلَاءِ مَنَازِلَ هَؤُلَاءِ وَ یُورَثُ هَؤُلَاءِ مَنَازِلَ هَؤُلَاءِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ. (تفسیر القمی، ج‏2، ص89)