593) سوره کهف (18) آیه12 ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ ال
بسم الله الرحمن الرحیم
593) سوره کهف (18) آیه12
ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً
ترجمه
سپس آنان را برانگختیم تا معلوم کنیم کدام از آن دو جماعت [بهتر] حساب کردند مدتی را که درنگ کردند.
نکات ترجمهای و نحوی
«بَعَثْنا»
قبلا بیان شد ماده «بعث» به معنای برانگیختن و به جانب چیزی یا کاری روانه کردن است که متناسب با مورد آن تفاوت میکند، و در قرآن کریم غالبا در مورد احیای مردگان برگزیدن شخصی به مقام نبوت به کار رفته است
(جلسه 234 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-14/)؛
و در این آیه به قرینه آیه قبل، در مورد بیدار کردن از خواب به کار رفته است (المیزان، ج13، ص249)
«الْحِزْبَیْنِ»
قبلا بیان شد که ماده «حزب» بر جمع شدن و جماعتی که یک غلظت و شدتی در کارشان باشد، دلالت دارد. درباره اینکه مقصود از «دو حزب» در این آیه چیست انشاءالله در نکات تدبری توضیحاتی ارائه خواهد شد.
(جلسه 439 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-20/)
«أَحْصی»
در مورد ماده «حصی» برخی معتقدند که در اصل در سه معنای متفاوت به کار رفته است: یکی ممانعت کردن و بازداشتن (که البته در این حالت غالبا با حرف عله «و» میآید، نه «ی»)، دیگری شمردن و حساب چیزی را داشتن، و سومی به معنای سنگریزه، و کلمه «حصاة» که به معنای «عقل» می باشد را از همین ماده سوم دانسته و وجه تسمیه آن را این معرفی کردهاند که در آن قوت و شدت است (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص70).
برخی معنای اول را ظاهرا مربوط به ماده «حصو» (و متفاوت با ماده «حصی») دانستهاند و معنای اصلی ماده «حصی» را «شمارش به عدد» معرفی کرده و ارتباط کلمه «حصا» به معنای سنگریزه با این معنا را در این دانستهاند که آنان برای شمارش از سنگریزه استفاده میکردند (همان گونه که امروز افراد در ابتدای آموزش اعداد از انگشتان استفاده میکنند) (مفردات ألفاظ القرآن، ص240)
برخی هم معنای اصلی این ماده «ضبط و احاطع علمی کامل به مطلبی» دانستهاند و معتقدند هر سه معنای فوق به این برمیگردد: منع، از لازمههای «ضبط» است که مانع دسترسی غیر به یء مورد نظر میشود؛ شمارش دقیق در جایی است که احاطه کامل به شیء باشد؛ تعبیر «حصاة: سنگریزهها» هم در جایی به کار میرود که در یک محل جمع و ضبط شده باشد، و عقل هم از این جهت که ضبط کننده و حافظ صلاح و خیر برای انسان است، «حصا» یا «حصی» نامیده شده است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص238)
درباره «أحصی» در این آیه دو احتمال مطرح شده است: یکی فعل ماضی در باب افعال باشد (احصا کرد)؛ و دیگری «أفعل تفضیل» و در مقام خبر (= شمارندهتر است) (مجمع البیان، ج6، ص697)
ماده «حصی» در قرآن کریم جمعا 11 بار به کار رفته است؛ که این استعمال همواره به صورت فعل باب افعال (أحصی یُحصی) بوده، غیر از آیه حاضر که برخی احتمال دادهاند به صورت «افعل تفضیل» مد نظر باشد.
«لَبِثُوا»
قبلا بیان شد که ماده «لبث» به معنای مکث و درنگ کردن است.
(جلسه 433 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-14/)
«أَمَداً»
«أمد» کلمه واحدی است که هیچ مشتقی از آن وجود ندارد و به معنای «غایت» و پایان زمان است (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص137). این کلمه و کلمه «أبد» به هم نزدیکند و هر دو در مورد زمان به کار میروند، با این تفاوت که ابد در جایی به کار میرود که زمان حد نهایت نداشته باشد؛ اما أمد در جایی است که آن زمان حدی داشته باشد که غالبا به صورت نکره میآید که دلالت دارد که آن پایانش مجهول است، و وقتی به صورت مضاف بیاید (أمدِ کذا) محدودهاش مشحص است؛ و تفاوت «أمد» با «زمان» هم در این است که «أمد» را فقط برای پایان زمان میگویند اما کلمه زمان عام است و در مورد ابتدای زمان هم به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص88).[1]
این ماده 4 بار در قرآن کریم به کار رفته است که سه بار آن به صورت نکره و یکبار به صورت «الْأَمَد» (حدید/16) است.
«أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً»
تحلیل نحوی عبارت «أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً» به چند صورت ممکن است:
أَحْصی (فعل ماضی) + أَمَداً (مفعول) (نظر ابوعلی، به نقل از الجامع لأحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، ج11، ص364)
أَحْصی (فعل ماضی) + أَمَداً (تمییز) (نظر فراء، به نقل از تفسیر قرطبی، ج11، ص364)
أَحْصی (فعل ماضی) + أَمَداً (ظرف) (نظر زجاج، به نقل از تفسیر قرطبی، ج11، ص364)
در همه موارد فوق، «أَمَداً» متعلق به فعل «أحصی» دانسته شده است؛ اما طبری نقل کرده است که برخی گفتهاند که میتوان «أَمَداً» را متعلق به فعل «لبثوا» دانست. (جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج15، ص137)[2]
همچنین چنانکه اشاره شد میتوان « أَحْصی » را افعل تفضیل دانست که در این حالت نیز میتوان «أمدا» را باز متعلق به آن دانست و شبیه سه حالت فوق بر همین اساس نیز مطرح شده است (إعراب القرآن و بیانه، ج5، ص544)
همچنین «لِما لَبِثُوا» را هم می توان متعلق به «أَحْصی» دانست (مثلا إعراب القرآن و بیانه، ج5، ص544) و هم متعلق به حال محذوفِ «أَمَداً» (الجدول فی إعراب القرآن، ج15، ص146)
تحلیل نحوی این عبارت بحثهای جدیای بین علمای نحو رقم زده است که برای تفصیل آن میتوانید مراجعه کنید به: مجمع البیان، ج6، ص697[3] و البحر المحیط، ج7، ص146-148[4]
اختلاف قرائت
عموما به صورت «لِنَعْلَمَ» قرائت کردهاند اما در قرائات شاذه، زهری به صورت «لیعلم» قرائت کرده است. (البحر المحیط، ج7، ص146)[5]
حدیث
1) از امام باقر ع روایت شده است:
همانا قائم علیهالسلام 309 سال حکومت میکند همان اندازهای که اصحاب کهف در کهفشان درنگ کردند، زمین را مملو از عدل و قسط میسازد آن طور که پر از ظلم و جور شده بود و خداوند شرق و غرب زمین را برای او میگشاید [فتح میکند] ...
الغیبة (للطوسی)، ص474؛ تاج الموالید (للطبرسی)، ص116؛ دلائل الإمامة (طبری)، ص456[6]
وَ عَنْ الْفَضْل عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ الْقَائِمَ یَمْلِکُ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ تِسْعَ سِنِینَ کَمَا لَبِثَ أَهْلُ الْکَهْفِ فِی کَهْفِهِمْ یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً وَ یَفْتَحُ اللَّهُ لَهُ شَرْقَ الْأَرْضِ وَ غَرْبَهَا ...[7]
تدبر
1) «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً»
درباره اینکه مقصود از این دو حزب کیستند، این دیدگاهها مطرح شده است:
الف. خود اصحاب کهف دو گروه شدند و در مورد اینکه چقدر اینجا بودهایم اختلاف نظر داشتند و آیه 19 همین سوره (کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ: این چنین آنان را برانگیختیم تا از همدیگر بپرسند ...» موید این معناست. (المیزان، ج13، ص249) بویژه که به نظر میرسد آیات9-12 خلاصه داستان و آیات 13 تا 21 تفصیل داستان باشد و لذا آیه19 را میتوان دقیقا شرح همین آیه12 دانست (البحر المحیط، ج7، ص146)
ب. این دو گروه در میان قوم اصحاب کهف بودند؛ که در این زمینه هم چند نظر است:
ب.1. آنها دو حزب مومن و کافر در میان قوم اصحاب کهف بودند، که در مورد اینکه از زمانی که آنها از خانههای خود خارج شدند تا کنون مدتش چه اندازه شده است اختلاف داشتهاند و خداوند آنها را برانگیخت تا خودشان دقیقا این مدت را معلوم کنند. (مجمعالبیان، ج6، ص698)
ب.2. اینها دو گروه در آن قوم بودند که اختلاف نظر داشتند؛ و در هر دو گروه هم مومنان بودند و هم کافران (مجاهد، به نقل از البحر المحیط، ج7، ص146)
ب.3. هر دو گروه از مومنان آن قوم بودند (فراء، به نقل از البحر المحیط، ج7، ص146)
ب.4. هر دو گروه از کافران بودند. (این دیدگاه در بسیاری از تفاسیر نقل قول شده، اما گویندهاش معلوم نیست)
ج. یکی خود اصحاب کهفاند که مدت درنگ خود را کوتاه میدانستند، و دیگری مردم زمان برانگیخته شدنشان هستند که از زمان واقعیای که بر آنها گذشته است اطلاع داشتند. (ابنعطیه، به نقل از البحر المحیط، ج7، ص146)
د. یکی خود اصحاب کهفاند و دیگری سلاطینی که در آن زمان حکومت آن شهر را برعهده داشتند. (ابنعباس، به نقل از البحر المحیط، ج7، ص146)
ه. آن دسته از یهود و مسیحیانی که این سوالات را به قریش آموختند تا از پیامبر ص بپرسند (توضیح در: شأن نزول جلسه590) بین خودشان در مورد مدت باقی ماندن اصحاب کهف اختلاف داشتند و آیه بدانها اشاره میکند. (سدی، به نقل از البحر المحیط، ج7، ص146)
و. با توجه به اینکه خداوند در جایی بین علم خودش و ما مقایسه کرده و فرموده است «أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّه: آیا شما داناترید یا خدا؟» و خود خداوند هم در پایان این داستان در آیه26 فرموده است «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا: بگو خدا عالمتر است بدانچه که درنگ کردند»[8] منظور از دو حزب، خود خداوند است در قبال مردمانی که ادعا کردهاند از مدت آنان باخبرند. (ابنبحر، به نقل از البحر المحیط، ج7، ص146).
2) «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً»
در این آیه غایت برانگخیتن آنان را معلوم کردن این دانسته که چه کسی زمان درنگ آنان را دقیقتر میداند. در آیه 19 هم غایت برانگیختن آنان را وقوع سوال بین آنها میداند که آن سوال هم درباره مدت زمان درنگ آنهاست.
دانستن دقیقِ مدت زمان درنگ آنها چه اهمیتی دارد که به عنوان غایتِ برانگیختن آنها مطرح شده است تا حدی که اختلاف در آن، دو عده را در حد دو حزب از هم جدا میکند؟
حقیقت این است که پاسخ قانعکنندهای برای این سوال نیافتم و صرفا چند احتمال مطرح میشود که احتمال اول را یکی از اساتیدم مطرح کردند؛ و ممنون خواهم شد اگر کسی احتمال دیگری به ذهنش میفرستد ارسال کند.
الف. اگر دو حزب را دو گروه در خود اصحاب کهف بدانیم (تدبر1، بندالف) شاید میخواهد به اشراف روح آنها بر زمان در حالت خواب [یا مرگ] اشاره کند؛ و از این جهت شبیه است به اختلاف نظری که بین مجرمان در روز قیامت در خصوص مدت درنگشان [در دنیا، یا در عالم برزخ] پیش میآید و خداوند پاسخ «کسانی که بدانها علم و ایمان داده شده» را مهم قلمداد میکند: وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُواْ غَیرَ سَاعَةٍ کَذَالِکَ کاَنُواْ یُؤْفَکُونَ؛ وَ قَالَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ الْایمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فىِ کِتَابِ اللَّهِ إِلىَ یَوْمِ الْبَعْث (روم/55-56) ویا «قَالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فىِ الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ؛ قَالُواْ لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعَادِّینَ؛ مومنون/112-113)
ب. ما زندگی و زمانی در دنیا داریم که این را زمان مطلق میپنداریم؛ در حالی که این زمان به ازای این عالم است؛ و متناسب با عوالم دیگر، زمانهای دیگری برای انسان ممکن است پیش آید؛ چنانکه در قیامت بساط زمان دنیوی برچیده میشود و انسان از افقی بالاتر بر این زمان احاطه مییابد. اگر توجه کنیم که برانگیختن اصحاب کهف شاهدی بر قیامت بوده است، چهبسا این شاهد نه فقط بر اصل قیامت، بلکه بر نحوه احاطه زمانی قیامت هم میخواهد دلالت کند، و شاید در این افق است که طرح این سوال که «چه کسی زمان درنگ اینان را دقیقتر شمارش کرده»، در واقع، سوال از این است که چه کسی نحوه احاطه قیامت بر دنیا را بهتر میتواند بفهمد.
ج. «أمد» نه مطلق زمان، بلکه تاکید بر پایان زمان است (نکات ترجمه) و سوال این است که کدام حزب، پایان این درنگ را دقیق [یا دقیقتر] میداند. گویی از همان ابتدا برخی بودهاند که از پایان این واقعه خبر داشتهاند و خداوند میخواهد برتری آنان بر دیگران را نشان دهد.
د. ...
تبصره1:
یکی از نکاتی که موجب تضعیف تمامی این احتمالات میشود، این است که بار معنایی کلمه «حزب» (و بلکه: دو حزب) جدی گرفته نشده است؛ یعنی تمام توضیحات فوق اگر میفرمود «أیُّهُم: کدام از آنها» هیچ فرقی نمیکرد؛ در حالی که آمدن کلمه «حزب» آن هم با الف و لام معرفه منظور خاصی را در آیه تعقیب میکند.
تبصره2:
در کتاب «اصحاب کهف در آینه ولایت» این تعابیر موید آن دانسته شده که مقصود از کهف، امامان، به ویژه امام زمان ع و مقصود از درنگ در کهف، درنگی است که یاران خاص ایشان در دوره غیبت دارند. محال نیست که یکی از تاویلات باطنی این آیه همین باشد اما برای نسبت دادن این معنا به آیه باید شاهد و دلیل موجهی داشته باشیم و صرف اینکه معانیای که دیگران گفتهاند قانعکننده نیست، دلیل نمیشود که لزوما این معنا مد نظر بوده باشد مادام که هیچ شاهد و دلیلی اقامه نشود.
3) «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً»
حکایت
در جلسه 590 حکایتی از دیدار معجزهآسای امیرالمومنین ع و برخی از اصحاب پیامبر ص با اصحاب کهف گذشت. در منابع شیعه درباره آن دیدار همان مقدار آمده بود که گذشت. اما در منابع اهل سنت، قبل از اینکه آنان از اصحاب کهف جدا شوند این مطالب هم نقل شده است:
بدانان گفته شد: همانا پیامبر خدا محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به شما سلام رساند.
[اصحاب کهف] گفتند: بر محمد رسول خدا ص سلام، مادامی که آسمانها و زمین برقرار است؛ و نیز بر شما که این را ابلاغ کردید.
سپس همگی به حضرت محمد ص ایمان آوردند و دین اسلام را پذیرفتند و به بسترهای خود رفتند و تا آخرالزمان که حضرت مهدی ع خروج کند آرمیدند؛ و گفته میشود که حضرت مهدی ع بر آنان سلام میکند و خداوند دوباره آنان را زنده خواهد کرد ...
الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعالبی)، ج6، ص157؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج10، ص390[9]
[1] . در جلسه79 http://yekaye.ir/al-hadeed-057-16/ توضیح مختصری از این کلمه گذشت.
[2] . و فی نصب قوله أَمَداً وجهان: أحدهما أن یکون منصوبا على التفسیر من قوله أَحْصى کأنه قیل: أی الحزبین أصوب عددا لقدر لبثهم. و هذا هو أولى الوجهین فی ذلک بالصواب، لأن تفسیر أهل التفسیر بذلک جاء. و الآخر: أن یکون منصوبا بوقوع قوله لَبِثُوا علیه، کأنه قال: أی الحزبین أحصى للبثهم غای
[3] . و قال [الزجاج] و أمدا منصوب على نوعین (أحدهما) التمییز (و الآخر) على أحصى أمدا فیکون العامل فیه أحصى کأنه قال لنعلم أ هؤلاء أحصى للأمد أم هؤلاء و یکون منصوبا بلبثوا و یکون أحصى متعلقا بلما فیکون المعنى أی الحزبین أحصى للبثهم فی الأمد قال أبو علی: إن انتصابه على التمییز عندی غیر مستقیم و ذلک لأنه لا یخلو من أن یحمل أحصى على أن یکون فعلا ماضیا أو أفعل نحو أحسن و أعلم فلا یجوز أن یکون أحصى بمعنى أفعل من کذا و غیر مثال للماضی من وجهین (أحدهما) أنه یقال أحصى یحصی و فی التنزیل أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ و أفعل یفعل لا یقال فیه هو أفعل من کذا و أما قولهم ما أولاه بالخیر و ما أعطاه الدرهم فمن الشاذ النادر الذی حکمه أن یحفظ و لا یقاس علیه (و الآخر) إن ما ینتصب على التمییز فی نحو قولهم هو أکثر مالا و أعز علما یکون فی المعنى فاعلا أ لا ترى أن المال هو الذی کثر و العلم هو الذی عز و لیس ما فی الآیة کذلک أ لا ترى أن الأمد لیس هو الذی أحصى فهو خارج عن حد هذه الأسماء و إذا کان ماضیا کان المعنى لنعلم أی الحزبین أحصى أمدا للبثهم فیکون الأمد على هذا منتصبا بأنه مفعول به و العامل فیه أحصى.
[4] . و أَحْصی جوز الحوفی و أبو البقاء أن یکون فعلا ماضیا، و ما مصدریة و أَمَداً مفعول به، و أن یکون أفعل تفضیل و أَمَداً تمییز. و اختار الزجّاج و التبریزی أن یکون أفعل للتفضیل و اختار الفارسی و الزمخشری و ابن عطیة أن تکون فعلا ماضیا، و رجحوا هذا بأن أَحْصی إذا کان للمبالغة کان بناء من غیر الثلاثی، و عندهم أن ما أعطاه و ما أولاه للمعروف و أعدی من الجرب شاذ لا یقاس. و یقول أبو إسحاق: إنه قد کثر من الرباعی فیجوز، و خلط ابن عطیة فأورد فیما بنی من الرباعی ما أعطاه للمال و آتاه للخیر و هی أسود من القار و ماؤه أبیض من اللبن. و فهو لما سواها أضیع. قال: و هذه کلها أفعل من الرباعی انتهی. و أسود و أبیض لیس بناؤهما من الرباعی. و فی بناء أفعل للتعجب و للتفضیل ثلاثة مذاهب یبنی منه مطلقا و هو ظاهر کلام سیبویه، و قد جاءت منه ألفاظ و لا یبنی منه مطلقا و ما ورد حمل علی الشذوذ و التفصیل بین أن تکون الهمزة للنقل. فلا یجوز، أو لغیر النقل کأشکل الأمر و أظلم اللیل فیجوز أن تقول ما أشکل هذه المسألة، و ما أظلم هذا اللیل.
و هذا اختیار ابن عصفور من أصحابنا. و دلائل هذه المذاهب مذکورة فی کتب النحو، و إذا قلنا بأن أَحْصی اسم للتفضیل جاز أن یکون أَیُّ الْحِزْبَیْنِ موصولا مبینا علی مذهب سیبویه لوجود شرط جواز البناء فیه، و هو کون أَیُّ مضافة حذف صدر صلتها، و التقدیر لیعلم الفریق الذی هو أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً من الذین لم یحصوا، و إذا کان فعلا ماضیا امتنع ذلک لأنه إذ ذاک لم یحذف صدر صلتها لوقوع الفعل صلة بنفسه علی تقدیر جعل أَیُّ موصولة فلا یجوز بناؤها لأنه فات تمام شرطها، و هو أن یکون حذف صدر صلتها.
و قال: فإن قلت: فما تقول فیمن جعله من أفعل التفضیل؟ قلت: لیس بالوجه السدید، و ذلک أن بناءه من غیر الثلاثی المجرد لیس بقیاس، و نحو أعدی من الجرب، و أفلس من ابن المذلق شاذ، و القیاس علی الشاذ فی غیر القرآن ممتنع فکیف به، و لأن أَمَداً لا یخلو إما أن ینصب بأفعل فأفعل لا یعمل، و إما أن ینصب بلبثوا فلا یسد علیه المعنی، فإن زعمت أنی أنصبه بإضمار فعل یدل علیه أَحْصی کما أضمر فی قوله:
و اضرب منا بالسیوف القوانسا علی یضرب القوانس فقد أبعدت المتناول و هو قریب حیث أبیت أن یکون أَحْصی فعلا ثم رجعت مضطرا إلی تقدیره و إضماره انتهی. أما دعواه الشذوذ فهو مذهب أبی علیّ، و قد ذکرنا أن ظاهر مذهب سیبویه جواز بنائه من أفعل مطلقا و أنه مذهب أبی إسحاق و أن التفصیل اختیار ابن عصفور و قول غیره. و الهمزة فی أَحْصی لیست للنقل. و أما قوله فافعل لا یعمل لیس بصحیح فإنه یعمل فی التمییز، و أَمَداً تمییز و هکذا أعربه من زعم أن أَحْصی أفعل للتفضیل، کما تقول: زیدا أقطع الناس سیفا، و زید أقطع للهام سیفا، و لم یعر به مفعولا به. و أما قوله: و إما أن ینصب بلبثوا فلا یسد علیه المعنی أی لا یکون سدیدا فقد ذهب الطبری إلی نصب أَمَداً بلبثوا. قال ابن عطیة:و هذا غیر متجه انتهی.
و قد یتجه ذلک أن الأمد هو الغایة و یکون عبارة عن المدة من حیث أن للمدة غایة فی أمد المدة علی الحقیقة، و ما بمعنی الذی و أَمَداً منتصب علی إسقاط الحرف، و تقدیره لما لَبِثُوا من أمد أی مدة، و یصیر من أمد تفسیرا لما أنهم فی لفظ لِما لَبِثُوا کقوله ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ و لما سقط الحرف وصل إلیه الفعل. و أما قوله: فإن زعمت إلی آخره فیقول: لا یحتاج إلی هذا الزعم لأنه لقائل ذلک أن یسلک مذهب الکوفیین فی أن أفعل التفضیل ینتصب المفعول به، فالقوانس عندهم منصوب باضرب نصب المفعول به، و إنما تأویله بضرب القوانس قول البصریین، و لذلک ذهب بعض النحویین إلی أن قوله أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ» من منصوبة بأعلم نصب المفعول به، و لو کثر وجود مثل: و اضرب منا بالسیوف القوانسا لکنا نقیسه و یکون معناه صحیحا لأن أفعل التفضیل مضمن معنی المصدر فیعمل بذلک التضمین، ألا تری أن المعنی یزید ضربنا بالسیوف القوانسا علی ضرب غیرنا
[5] . و قرأ الجمهور: لِنَعْلَمَ بالنون، و قرأ الزهری بالیاء و فی کتاب ابن خالویة لیعلم أَیُّ الْحِزْبَیْنِ حکاه الأخفش. و فی الکشاف و قریء لیعلم و هو معلق عنه لأن ارتفاعه بالإبتداء لا بإسناد یعلم إلیه، و فاعل یعلم مضمون الجملة کما أنه مفعول یعلم انتهی. فأما قراءة لنعلم فیظهر أن ذلک التفات خرج من ضمیر المتکلم إلی ضمیر الغیبة، فیکون معناها و معنی لِنَعْلَمَ بالنون سواء، و أما لیعلم فیظهر أن المفعول الأول محذوف لدلالة المعنی علیه، و التقدیر لیعلم اللّه الناس أَیُّ الْحِزْبَیْنِ. و الجملة من الابتداء و الخبر فی موضع مفعولی یعلم الثانی و الثالث، و لیعلم معلق. و أما ما فی الکشاف فلا یجوز ما ذکر علی مذهب البصریین لأن الجملة إذ ذاک تکون فی موضع المفعول الذی لا یسمی فاعله و هو قائم مقام الفاعل، فکما أن تلک الجملة و غیرها من الجمل لا تقوم مقام الفاعل فکذلک لا یقوم مقام ما ناب عنه. و للکوفیین مذهبان: أحدهما: أنه یجوز الإسناد إلی الجملة اللفظیة مطلقا. و الثانی: أنه لا یجوز إلّا إن کان مما یصح تعلیقه.
[6] . در دلائل الامامه هم سند متفاوت است و هم حدیث، قبل و بعدی دارد:
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ ابْنُ حُمْرَانَ الْمَدَائِنِیُّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: ...فَقَالَ: إِنَّ الْقَائِمَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) لَیَمْلِکُ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ تِسْعَ سِنِینَ، کَمَا لَبِثَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ فِی کَهْفِهِمْ، یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً، وَ یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَیْهِ شَرْقَ الْأَرْضِ وَ غَرْبَهَا، یُقْتَلُ النَّاسُ حَتَّی لَا یُرَی إِلَّا دَیْنُ مُحَمَّدٍ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، یَسِیرُ بِسِیرَةِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ)، یَدْعُو الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ فَیُجِیبَانِهِ، وَ تُطْوَی لَهُ الْأَرْضُ، فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهِ، فَیَعْمَلُ بِأَمْرِ اللَّه
[7] . وَ یَقْتُلُ النَّاسَ حَتَّى لَا یَبْقَى إِلَّا دِینُ مُحَمَّدٍ ص یَسِیرُ بِسِیرَةِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُد.
[8] . به خاطر این آیه اخیر برخی از مفسران (ابنقتاده) معتقد بودند که هیچکس اطلاعی از میزان درنگ آنان ندارد؛ و برخی (مجاهد) جوابشان دادهاند که این ناظر به قبل از برانگیختن آنان بوده و وقتی اینان برانگیخته شدند ، شک و تردیدها مرتفع شد. (البحر المحیط، ج7، ص146)
[9] . فقالوا: إنّ نبی الله محمد ابن عبد الله صلّى اللّه علیه و سلّم یقرأ علیکم السلام. فقالوا: على محمد رسول الله السلام ما دامت السماوات و الأرض، و علیکم بما بلّغتم. ثمّ جلسوا بأجمعهم یتحدثون، فآمنوا بمحمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، و قبلوا دین الإسلام، و قالوا: أقرئوا محمدا رسول الله منا السلام، وَ أَخَذُوا مَضَاجِعَهُمْ و صَارُوا إِلَی رَقْدَتِهِمْ إِلَی آخِرِ الزَّمَانِ عِنْدَ خُرُوجِ الْمَهْدِیِّ ع وَ یُقَالَ إِنَّ الْمَهْدِیَّ ع یُسَلِّمُ عَلَیْهِمْ فَیُحْیِیهِمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ثُمَّ یَرْجِعُونَ إِلَی رَقْدَتِهِمْ وَ لَا یَقُومُونَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.