سفارش تبلیغ
صبا ویژن

396) سوره قیامت (75) آیه 38 ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَو

بسم الله الرحمن الرحیم

396) سوره قیامت (75) آیه 38  

ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی

ترجمه

سپس عَلَقه‌ای [شبیه خون منعقد شده‌ای] بود، پس آفرید، پس سامان داد.

نکات ترجمه

«عَلَقَةً»

ماده «علق» در اصل دلالت دارد بر آویختن چیزی به چیزی که برتر از اوست؛ و به همین جهت، به «زالو» «عَلَق» گفته می‌شود؛ همچنین به خون «لخته شده‌ای که هنوز کاملا خشک نشده» «علقه» گویند چون حالت چسبندگی دارد و و به صورت آویزان باقی می‌ماند. درباره این کلمه علاوه بر توضیحی که در جلسه 351 ارائه شد، به اشاره یکی از اعضای محترم کانال، مستند علمی کوتاهی هم از اینکه بر اساس تحقیقات امروزین، انتخاب این واژه چه اندازه متناسب با این مرحله از تکوّن جنین بوده است، ارائه گردید. http://yekaye.ir/al-alaq-96-2/

«فَسَوَّی» = فَـ + «سوّی»

ماده «سوی» دلالت بر رعایت اعتدال در خلقت از جهت نظم و کمال و تدبیر در شیء می‌کند که در جلسه 134 در این باره توضیح داده شد. http://yekaye.ir/ash-shams-091-07/

حدیث

1) امام سجاد ع در فرازی از دعایی که بعد از نماز شب‌هایشان می‌خواندند، چنین با خدای خویش مناجات می‌کردند:

... بار خدایا، مرا از آبی پست، از صُلبی که استخوان‏هاى آن درهم فشرده بود و راههاى باریک به تنگناى رَحِم - در پس آن پرده‏ها که بر آن پوشیده‏اى- فرو افکندى. مرا از حالى به حالى در آوردى، تا آنگاه که صورتى تمام یافتم و اعضا و جوارح من قوام گرفت، آن‌سان که در کتاب خود (مومنون/14) آورده‏اى: نطفه‏اى آنگاه علقه‌ای (شبیه لخته خون) آنگاه مضغه‌ای (شبیه گوشت جویده)، آنگاه استخوانی، و بر آن استخوان گوشت پوشانیدى، سپس مرا آفرینشی دیگر دادى، چنان که خود خواستی. تا آنگاه که نیازمند روزى تو شدم و از فریادرسى فضل و احسان تو بى‏نیاز نبودم، از مازاد آب و غذایی قوت مرا مقرر داشتى که به بنده خود روزى مى‏دادى، همان بنده‌ای که مرا در درون او در قرارگاه رَحِمش نشاندى.

پروردگارا ! اگر مرا در این حالات به توان خود وا مى‏گذاشتى یا ناچارم مى‏ساختى که از نیروى خویش مدد جویم، نه توانم مى‏بود و نه نیرویى. لیکن تو مرا از روى فضل و احسان، به مهربانى و لطف، غذایی لطیف دادى و آن مهربانى و لطف را تا این زمان که هستم همچنان از من دریغ نداشته‏اى؛ سایه نیکى‌ات هیچگاه از سرم برداشته نشد، و احسان تو در حقم هیچگاه درنگ نکرد؛ با این همه، اعتمادم به روزى دادن تو استوارى نگرفته است تا خود را وقفِ آن چیزی کنم که حظ مرا نزد تو افزون می‌کند...

الصحیفة السجادیة، دعاء32؛ (اقتباس از ترجمه آیتی)

(وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ لِنَفْسِهِ فِی الِاعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ)

... اللَّهُمَّ وَ أَنْتَ حَدَرْتَنِی مَاءً مَهِیناً مِنْ صُلْبٍ مُتَضَایِقِ الْعِظَامِ، حَرِجِ الْمَسَالِکِ إِلَى رَحِمٍ ضَیِّقَةٍ سَتَرْتَهَا بِالْحُجُبِ، تُصَرِّفُنِی حَالًا عَنْ حَالٍ حَتَّى انْتَهَیْتَ بِی إِلَى تَمَامِ الصُّورَةِ، وَ أَثْبَتَّ فِیَّ الْجَوَارِحَ کَمَا نَعَتَّ فِی کِتَابِکَ: نُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عَظْماً ثُمَّ کَسَوْتَ الْعِظَامَ لَحْماً، ثُمَّ أَنْشَأْتَنِی خَلْقاً آخَرَ کَمَا شِئْتَ؛ حَتَّى إِذَا احْتَجْتُ إِلَى رِزْقِکَ، وَ لَمْ أَسْتَغْنِ عَنْ غِیَاثِ فَضْلِکَ، جَعَلْتَ لِی قُوتاً مِنْ فَضْلِ طَعَامٍ وَ شَرَابٍ أَجْرَیْتَهُ لِأَمَتِکَ الَّتِی أَسْکَنْتَنِی جَوْفَهَا، وَ أَوْدَعْتَنِی قَرَارَ رَحِمِهَا. وَ لَوْ تَکِلُنِی یَا رَبِّ فِی تِلْکَ الْحَالاتِ إِلَى حَوْلِی، أَوْ تَضْطَرُّنِی إِلَى قُوَّتِی لَکَانَ الْحَوْلُ عَنِّی مُعْتَزِلًا، وَ لَکَانَتِ الْقُوَّةُ مِنِّی بَعِیدَةً. فَغَذَوْتَنِی بِفَضْلِکَ غِذَاءَ الْبَرِّ اللَّطِیفِ، تَفْعَلُ ذَلِکَ بِی تَطَوُّلًا عَلَیَّ إِلَى غَایَتِی هَذِهِ، لَا أَعْدَمُ بِرَّکَ، وَ لَا یُبْطِئُ بِی حُسْنُ صَنِیعِکَ، وَ لَا تَتَأَکَّدُ مَعَ ذَلِکَ ثِقَتِی فَأَتَفَرَّغَ لِمَا هُوَ أَحْظَى لِی عِنْدَک‏.


2) از امام باقر ع روایت شده است:

هنگامی که نطفه در رَحِم واقع شد، چهل روز در آنجا قرار می گیرد و چهل روز عَلَقه [شبیه خون لخته شده] می‌شود؛ و چهل روز مضغه [شبیه تکه گوشت جویده‌ای] می‌شود، سپس خداوند دو فرشته آفریننده را مبعوث می‌کند و به آنها گفته می‌شود: آن گونه که خداوند اراده کرده است، او را مذکر یا مونث بیافرینید، او را صورت دهید و اجل و رزق و مرگ و شقی یا سعید بودنش را بر او بنویسید و میثاقی که با خدا در عالم ذر بسته را بین چشمانش ثبت کنید؛ پس هنگامی که زمان خروج او از شکم مادرش نزدیک می‌شود، فرشته‌ای را بر او مبعوث می‌کند که به او «زاجر» [= نهیب‌زننده] گفته می‌شود؛ پس او را نهیبی می‌زند که از آن به فَزَع می‌افتد، میثاق را فراموش می‌کند و به روی زمین درمی‌آید در حالی که از نهیب آن فرشته گریان است.

الکافی، ج‏6، ص16

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:

إِذَا وَقَعَتِ النُّطْفَةُ فِی الرَّحِمِ اسْتَقَرَّتْ فِیهَا أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ تَکُونُ عَلَقَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ تَکُونُ مُضْغَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ یَبْعَثُ اللَّهُ مَلَکَیْنِ خَلَّاقَیْنِ فَیُقَالُ لَهُمَا اخْلُقَا کَمَا یُرِیدُ اللَّهُ ذَکَراً أَوْ أُنْثَى صَوِّرَاهُ وَ اکْتُبَا أَجَلَهُ وَ رِزْقَهُ وَ مَنِیَّتَهُ وَ شَقِیّاً أَوْ سَعِیداً وَ اکْتُبَا لِلَّهِ الْمِیثَاقَ الَّذِی أَخَذَهُ عَلَیْهِ فِی الذَّرِّ بَیْنَ عَیْنَیْهِ فَإِذَا دَنَا خُرُوجُهُ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ بَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِ مَلَکاً یُقَالُ لَهُ زَاجِرٌ فَیَزْجُرُهُ فَیَفْزَعُ فَزَعاً فَیَنْسَى الْمِیثَاقَ وَ یَقَعُ إِلَى الْأَرْضِ یَبْکِی مِنْ زَجْرَةِ الْمَلَکِ. [1]

تدبر

1) «ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی»

اگر آیه قبل تمرکزش بر هشدار انسان نسبت به وضعیت اولیه آفرینش‌اش است؛ به نظر می‌رسد، این آیه تمرکز بحث را بر مراتب تطور و تحولی که در آدمی رخ داده است، قرار می‌دهد:

انسان چنین حساب می‌کند که به حال خود رها شده است در حالی که او را از وضعیت نطفه [که وضعیتی بتنهایی بی‌خاصیت است: «منی» انسان، وقتی بدون اینکه لقاح صورت گیرد رها شود، بی‌هیچ اثری از بین می‌رود] در وضعیت عَلَقه [که ظاهرا اولین مرحله‌ای است که بعد از انجام لقاح، مسیر زندگی را شروع می‌کند] قرار داد؛ ابتدا خلقتی انجام داد و سپس سر و سامانش داد.

یعنی چه‌بسا می‌خواهد بفرماید: اگر انسان به حال خود رها شده بود، در آن صورت چرا بعد از خلقت نخستینش، آن را سر و سامان داد و سیری وجودی برایش مقدر نمود؟!

به تعبیر دیگر، اگر به فرض محال، آن نطفه‌ای که از بین رفت، حق داشته باشد که خود را «به حال خود رها شده» بداند، انسانی که زمانی همانند آن نطفه بود، اما این مراحل را درنوردید، بدون اینکه خودش دخالتی داشته باشد (جلسه قبل، حدیث2) او دیگر نباید خود را «به حال خود رها شده» بپندارد.


2) «فَخَلَقَ فَسَوَّی»

اینکه فرمود «آفرید، پس سر و سامان داد» و نفرمود: «آفرید و سر و سامان داد» نشان می‌دهد، این سر و سامان دادن، مرحله‌ای بعد از آفرینش اولیه است. مقصود از این سر و سامان دادن (سوّی) چیست؟

الف. احتمالا اشاره‌ای است به آن مرحله‌ای که صورت‌دهی می‌شود و اعضایش از هم متمایز می‌گردند (مجمع‌البیان، ج10، ص607)؛ یعنی از حالت گوشتی بی‌شکل و بی‌تعین (مُضغه: شبیه گوشت جویده شده) - که در این مرحله با هیچ حیوانی هم تمایز واضحی ندارد، و حتی مذکر و مونث بودنش هم معلوم نیست (حدیث2) - به حالت یک انسانی که تمام اندامهایش از هم مجزا می‌شود و سر و سامان خاصی پیدا می‌کند، درمی‌آید.

ب. چه‌بسا اشاره است به همان مرحله دمیدن روح در بدن (جلسه166، تدبر2، http://yekaye.ir/sad-038-71-2/؛ و جلسه368، تدبر4 http://yekaye.ir/al-qyiamah-75-4/) البته از ابن‌عباس و مقاتل دقیقا معکوس این مطلب، روایت شده است، یعنی به آنها نسبت داده شده که گفته‌اند: «خلق» یعنی روح در آن دمیده شد؛ و «سَوّی» یعنی اعضایش کامل گشت (به نقل از تفسیر کبیر، ج‏30، ص738)

ج. ...[2]


3) «ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی»

با توجه به اینکه قوام هر برهانی به «حد وسط» آن است؛ به نظر می‌رسد این آیه دست کم دو برهان بر اثبات خدا اقامه کرده است: یعنی توجه به «خالقیت» خدا، که تقریر معروف فلسفی آن، همان «برهان وجوب و امکان» است؛ و دوم توجه به «تسویه» که تقریر معروف فلسفی آن، همان «برهان نظم» (یا برهان اتقان صُنع) است؛ بویژه که مخاطب کسی است که گویی خدا را قبول ندارد و خود را رها شده در عالم می‌پندارد.

در واقع می‌فرماید: اگر آفرینشی در کار است، که هست، پس تو به حال خود رها شده نیستی؛

اگر سر و سامان دادنی در کار است، که هست، پس تو به حال خود رها شده نیستی.

تقریر دو برهان فلسفی در اثبات خداوند متعال

پیشاپیش از اینکه برهان‌ها شاید دشوار باشد، پوزش می‌خواهم. حالت ساده شده این برهان‌ها، در حدی که بنده می‌شناسم، دارای اشکالات فلسفی‌ای است که اذهان قوی را قانع نمی‌کند. (تدبرهای 4 و 5)


4) «فَخَلَقَ»

 برهان وجود و امکان

الف. هر چیزی که فرض کنید، منطقاً از دو حال خارج نیست:

یا «ممکن است موجود باشد»

یا «ممکن نیست موجود باشد».

چیزی که ممکن نیست موجود باشد، پس حتما نیست؛ پس با او کاری نداریم (اصطلاحا «ممتنع‌الوجود» است)

ب. چیزی که «ممکن است موجود باشد» منطقاً از دو حال خارج نیست:

یا علاوه بر این، ممکن هم هست که موجود نباشد، یعنی «ممکن است موجود باشد یا موجود نباشد» (اصطلاحا «ممکن‌الوجود» است)،

یا «ممکن نیست موجود نباشد» یعنی «ممکن است که موجود باشد و ممکن نیست که موجود نباشد»؛ پس «حتما موجود است» (اصطلاحاً «واجب‌الوجود» است).

ج. «ممکن‌الوجود»ی موجود است.

دلیل: موجود (یا موجودات)ی را می‌شناسیم که وجود دارد (دارند) و می‌دانیم که «ممکن‌الوجود» می‌باشد (می‌باشند). دست کم، «خودم»! می‌دانم که الان هستم (پس ممتنع‌الوجود نیستم) و لااقل زمانی بوده که من نبوده‌ام (پس واجب‌الوجود نیستم)؛ و چون حالت چهارمی فرض ندارد، پس هستم و «ممکن‌الوجود» هستم.

نتیجه

اگر «ممکن‌الوجود»ی موجود است، حتما باید واجب‌الوجودی باشد که او را آفریده باشد؛ زیرا «ممکن‌الوجود» به‌خودی خود، نه وجود برایش ضرورت دارد و نه عدم؛ می‌تواند باشد، و می‌تواند نباشد؛ یعنی دو کفه وجود و عدم برای او مساوی است؛ پس اگر «هست»، غیرِ او این کفه وجودش را سنگین‌تر کرده است. آن موجودی که این کفه وجودش را سنگین‌تر کرده، نمی‌شود که خودش صرفا ممکن‌الوجود باشد؛ چون او هم مثل این دو کفه وجود و عدمش یکسان است.

پس اگر ممکن‌الوجودی در عالم هست (که هست)؛ پس حتما واجب‌الوجودی هست که او را آفریده (به عرصه وجود آورده) است.


5) «فَسَوَّی»

 برهان نظم

الف. هر موجود منظم (= سامان‌مند، دارای سر و سامان خاص) که در عالم یافت شود (در بحث ما در این آیه: انسان، بلکه خودم) دارای اجزایی است که روابط واقعی‌ای بین اجزای آن یافت می‌شود که آن روابط است که او را این گونه سامان خاص داده است؛ به نحوی که اگر آن روابط نبود، این موجود منظم هم در کار نبود.

ب. اگر روابطی واقعی بین اجزائی برقرار است، ‌پس واقعیتی فراتر از آن اجزاء در کار است که آن اجزاء در محضر آن واقعیت، حضور داشته، و امکان برقراری روابط واقعی بین آنها مهیا شده است؛ و واقعیتِ آن بستر مشترک، قطعاً فراتر از (= در طولِ) واقعیت این اجزایی است که با هم مرتبط شده‌اند.

ج. آن واقعیتِ فراتر، که امکان این روابط را مهیا نموده، نمی‌تواند خودِ این واقعیت (موجود منظم) باشد که آن اجزاء در روابط با هم، این را پدید آورده‌اند؛ زیرا این واقعیت، متاخر از آن اجزاست؛ در حالی که آن اجزاء برای اینکه بتوانند با هم رابطه داشته باشند، باید به واقعیتی فراتر از خود تکیه می‌کردند. (توجه شود که این تقدم و تاخر، رتبی و طولی است، نه زمانی)

نتیجه

وجود هر نظم (روابط واقعی، سامان‌مندی) در هر موجود منظم، دلالت بر وجود واقعیتی ورای آن موجود منظم و اجزای او دارد که اگر آن واقعیت نبود، این نظم امکان نداشت حاصل شود.



[1] . در جلسه310 (بویژه در پی‌نوشت دوم) احادیث دیگری گذشت که همگی را می‌توان به اینجا هم مربوط دانست.

 http://yekaye.ir/al-hajj-22-5/

[2] . مرحوم طبرسی دو قول دیگر را هم درباره این آیه برشمرده است که چون به نظر می‌رسد فقط یک حدس و گمان است و نه مستند به حدیثی از معصوم است و نه مستند به معنای لغوی، در متن نیاوردم:

(1) قیل فسواه إنسانا بعد الولادة و أکمل قوته؛ و

(2) قیل معناه فخلق الأجسام فسواها للأفعال و جعل لکل جارحة عملا یختص بها