387) سوره قیامت (75) آیه 29 وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ
بسم الله الرحمن الرحیم
387) سوره قیامت (75) آیه 29
وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ
ترجمه
و ساق در ساق پیچید.
نکات ترجمه
«الْتَفَّت»
از ماده «لفف» است که اصل این ماده را به معنای ضمیمه شدن ویا در هم پیچیدن دو چیز (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص207) و به تعبیر دیگر، گرد هم آمدنی که به نحوی با درهمپیچیدن همراه باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص216) دانستهاند. «جَنَّاتٍ أَلْفافا» (نبأ/16) به معنای باغهایی است که از شدت انبوه بودن، شاخ و برگ درختانش در هم فرو رفته باشند؛ و «لفیف» (إِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً؛ إسراء/104) به معنای «منضم شده به همدیگر» میباشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص743)
در قرآن کریم این ماده تنها در همین سه آیه به کار رفته است.
«السَّاق»
قبلا (جلسه173) توضیح داده شد که ماده «سوق» به معنای راندن و به حرکت درآوردن است. «ساقِ» پا هم از همین ریشه است چون عامل راه رفتن و به حرکت درآمدن انسان میباشد. http://yekaye.ir/fatir-035-09/
حدیث
1) (در ادامه حدیث1 جلسه قبل) امام باقر ع درباره آیه «و ساق در ساق پیچید» فرمودند:
دنیا به آخرت پیچید.
الأمالی( للصدوق)، ص307؛ الکافی ، ج3، ص259
حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا الْهَیْثَمُ بْنُ أَبِی مَسْرُوقٍ النَّهْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ... قَالَ:
«وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ» قَالَ الْتَفَّتِ الدُّنْیَا بِالْآخِرَةِ.
2) امیرالمومنین ع در خطبهای به توضیح انسان غافل و اینکه چگونه مرگ او را در برمیگیرد میپردازند که قسمتی از آن در جلسه قبل (حدیث2) گذشت. در ادامه میفرمایند:
پس مرگ پیوسته در تن او پیش راند، تا زبانش چون گوش از کار بازماند. پس میان کسان خود خاموش بیفتد، نه زبانش سخنى گوید، نه گوشش چیزى شنود. نگاه خود را از چهره این به رخ آن مىافکند. گردش زبانشان را مىبیند، امّا نمىشنود که سخن آنان چیست، و در باره کیست. سپس، مرگ بیشتر بدو روى آرد و چشم او را چون گوشش از کار باز دارد، و جان از تنش برون رود، و مردارى میان کسان خود شود.
آنان در کنارش ترسان، و از نزدیک شدن بدو گریزان. نه با نوحهگرى هم آواز، و نه با کسى که او را خواند دمساز.
سپس او را به نقطهاى از زمین برند و در سپارند، و با کردهاش واگذارند، و دیده از دیدار او بردارند، تا آنکه موعد نهاده سر رسد، و قضاى الهى در رسد...
نهجالبلاغه، خطبه109؛ (ترجمه شهیدی، ص105)
فَلَمْ یَزَلِ الْمَوْتُ یُبَالِغُ فِی جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ فَصَارَ بَیْنَ أَهْلِهِ لَا یَنْطِقُ بِلِسَانِهِ وَ لَا یَسْمَعُ بِسَمْعِهِ یُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِی وُجُوهِهِمْ یَرَى حَرَکَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا یَسْمَعُ رَجْعَ کَلَامِهِمْ ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِیَاطاً بِهِ فَقَبَضَ بَصَرَهُ کَمَا قَبَضَ سَمْعَهُ وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ فَصَارَ جِیفَةً بَیْنَ أَهْلِهِ قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ لَا یُسْعِدُ بَاکِیاً وَ لَا یُجِیبُ دَاعِیاً ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِی الْأَرْضِ فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَى عَمَلِهِ وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِه حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ وَ الْأَمْرُ مَقَادِیرَهُ و ...
فراز بعدی این حدیث، قبلا در جلسه 263، حدیث2 http://yekaye.ir/al-hegr-15-25/ و جلسه 368، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qyiamah-75-4/ ذکر شد.[1]
3) در حدیث آمده است:
بنده در حال درگیری با سختیهای مرگ و دشواریهای آن است در حالی که مفاصل او با همدیگر خداحافظی میکنند و میگویند: به سلامت! من از تو جدا میشوم و تو از من جدا میشوی تا روز قیامت.
مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص606
جاء فی الحدیث:
أن العبد لیعالج کرب الموت و سکراته و مفاصله یسلم بعضها على بعض یقول علیک السلام تفارقنی و أفارقک إلى یوم القیامة.
تدبر
1) «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»
مراد از اینکه «و ساق در ساق پیچید» چیست؟
الف. «ساق» به معنای «شدت» است، چنانکه وقتی شخصی با شدتی مواجه میشود میگویند «شمّر عن ساقه» (تفسیر کبیر، ج30، ص735) [معادل «آستین بالا زد؛ یا دامن به کمر زد» در فارسی]؛ یعنی شدت دنیا با شدت آخرت درهمپیچید (حدیث1؛ و نیز ابنعباس و مجاهد، به نقل مجمع البیان، ج10، ص606)؛
که مقصود از این شدت دنیا و شدت آخرت، میتواند:
الف.1. سختی فراق دنیا (آیه قبل) و سختی ترس آخرت باشد (تفسیر صافی، ج5، ص257)
الف.2. همین حالت بین دنیا و آخرت بودن باشد که انسان هم وضعیتها و تنگناهای دنیا (مانند ناراحتی و سختی جدایی از اهل و عیال و فرزندان و اموال و مقام و شدت شماتت دشمنان و غم دوستان) را احساس میکند و هم تنگناهای آخرت را (مانند ورود در دار غربت و دشواری حساب) (تفسیر کبیر، ج30، ص735)
الف.3. «پایان شدت دنیا» با «آغاز شدت آخرت» درهم آمیخته میشود (الوافی، ج24، ص199)
الف.4. حال مرگ با حال حیات آمیخته میشود. (حسن بصری، به نقل مجمع البیان، ج10، ص606)
الف.5. به معنای این باشد که شدتی بعد از شدت دیگر پشت سر هم به او میرسد. (علامه طباطبایی این معنا را شامل تمامی معانی دیگر دانسته است، المیزان، ج20، ص113)
ب. «ساق» به همان معنای «ساق» پا است؛ آنگاه یعنی:
ب.1. اینکه ساق این پا به ساق دیگر پیچیده میشود که ناشی از آن است که با رسیدن روح به گلوگاه حیات از بدن او رخت برمیبندد (المیزان، ج20، ص113)
ب.حالت جان کندنی است که دائما این پایش را حرکت میدهد و آن یکی را ثابت نگه میدارد و بالعکس. (قتاده، به نقل مجمعالبیان، ج10، ص606)
ب.2. چون نیرویش تمام شده، پاهایش درهم پیچیده میشود، مانند پوستی که درهم پیچیده شود. (شعبی و ابیمالک، به نقل مجمعالبیان، ج10، ص606)
ب.3. پاهایش در کفن کاملا پیچیده میشود. (حسن بصری و سعید بن مسیب، به نقل تفسیر کبیر، ج30، ص735)
ب.4. چنان پاهایش خشک میشود و به هم گیر میکند که نمیتواند حرکتش دهد. (تفسیر کبیر، ج30، ص735؛ تفسیر کنز الدقائق، ج14، ص43)
ج. «ساق» به معنای «نزع [= کندن] روح» هم به کار رفته است و آیه به معنای این است که برای مرگ نزع با نزع درهمآمیخت؛ [شاید یعنی کندنهای پیاپی و درهم که روح از اجزای بدن یکی یکی مفارقت میکند] (سعد السعود (ابنطاووس)، ص260)
2) «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»
در لحظه مرگ ساق به ساق میپیچد؛
پس، مراحل جان کندن و خروج روح از بدن بسیار سنگین است؛ (حدیث2) هرچند از منظر ناظر بیرونی این سنگینیها درک نشود.
نکته تخصصی انسانشناسی
غالباً (1) لحظه جان کندن هر انسان برآیند زندگی او در دنیاست؛ و معیار اینکه آیا آن لحظه بر شخص سخت میگذرد یا آسان، ضربات و دردهای جسمانیای که ما میبینیم نیست؛ چرا که او در حال تجربه کردن جهانی دیگر است و لزوما تجربهاش از جنس تجربه این جهان نیست (جلسه384، حدیث2)
شاید شاهد خوبی برای این مساله، وضعیت امام حسین ع باشد که علیرغم اینکه در لحظات آخر، بدنشان پر از زخم و آسیب بود (یعنی دردهای جسمانی به اوج خود رسیده بود) اما شاهدان حادثه روایت کردهاند که هرچه میگذشت چهره ایشان بشاشتر و برافروختهتر میشد؛ و هم ایشان و هم اصحابشان، لحظه شهادتشان - که در اوج سختی مادی بود - را شیرینترین لحظه عمر خود معرفی کردهاند.
ثمره اخلاقی
آیا برای آن لحظه خود را آماده کردهایم؟!
و اگر توجه کنیم که مرگ برایند زندگی است، این آماده کردن، به نحوه زندگی ما برمیگردد.
پینوشت
(1) تعبیر «غالبا» به کار رفت برای خارج کردن مواردی که آنچه در لحظه مرگ بر سر شخص میآید، نه بر اساس خوب یا بد بودن شخص، بلکه برای جبران خوبی استثنایی یا بدی استثنایی شخص است که دیگر تکلیفش در آخرت یکسره شود. (جلسه384، حدیث2)
3) «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»
اولین وضعیتی که از شخص محتضر (= در حال مرگ) توصیف کرد این بود که «گمان کرد که اینک وقت جدایی است»؛ یعنی دغدغهای در قبال رابطهاش با سایر اشیاء و انسانها؛ و دومین وضعیتی که از آن سخن گفت اینکه «ساق به ساق میپیچد»، یعنی شدتها و درد و زنجی که با مرگ عارض او میشود.
نکته تخصصی انسانشناسی
آیا از این تقدم و تاخر میشود نتیجه گرفت که پیوندهای انسان با سایر امور چنان بر وجودش مستولی است که ابتدا آن در نظرش میآید و سپس سختیهای جان کندن را میفهمد؟!
[1] . این فراز از خطبه 198 نهج البلاغة (با ترجمه شهیدى، ص234) نیز تا حدودی به این آیه میتواند مرتبط باشد:
ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالْحَقِّ حِینَ دَنَا مِنَ الدُّنْیَا الِانْقِطَاعُ وَ أَقْبَلَ مِنَ الآْخِرَةِ الِاطِّلَاعُ وَ أَظْلَمَتْ بَهْجَتُهَا بَعْدَ إِشْرَاقٍ وَ قَامَتْ بِأَهْلِهَا عَلَى سَاقٍ وَ خَشُنَ مِنْهَا مِهَادٌ وَ أَزِفَ مِنْهَا قِیَادٌ فِی انْقِطَاعٍ مِنْ مُدَّتِهَا وَ اقْتِرَابٍ مِنْ أَشْرَاطِهَا وَ تَصَرُّمٍ مِنْ أَهْلِهَا وَ انْفِصَامٍ مِنْ حَلْقَتِهَا وَ انْتِشَارٍ مِنْ سَبَبِهَا وَ عَفَاءٍ مِنْ أَعْلَامِهَا وَ تَکَشُّفٍ مِنْ عَوْرَاتِهَا وَ قِصَرٍ مِنْ طُولِهَا جَعَلَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بَلَاغاً لِرِسَالَتِهِ ِ وَ کَرَامَةً لِأُمَّتِهِ وَ رَبِیعاً لِأَهْلِ زَمَانِهِ وَ رِفْعَةً لِأَعْوَانِهِ وَ شَرَفاً لِأَنْصَارِه...
پس خدا محمد را که درود وى بر او و یاران او باد به حق برانگیخت، آن گاه که پایان دنیا نزدیک بود و آخرت روىآور و جهان پس از روشنى و زیبایى، تاریک. زندگى مردمش دشوار، و آرام جاى آنان ناهموار، جهان به نیستى و فرو ریختن نزدیک گردیده، مدت آن به سر رسیده، و نشانههاى آن پدید و پیوند مردمش با آن بریده، و حلقههاى پیوندشان از هم دریده، و اسباب از هم گسیختگىشان بسیار، و نشانههاى رستگارى ناپایدار، و زشتیهاى دنیا آشکار، رشته عمرش کوتاه- و به سر رسیدنش نمودار-. این هنگام خدا او را مأمور رساندن شریعت- به مردمان- کرد و موجب ارجمندى امت، و بهار مردم زمانش، و مایه سربلندى یارانش، و موجب شرف یاورانش....