سفارش تبلیغ
صبا ویژن

361) سوره علق (96) آیه 15 کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْ

بسم الله الرحمن الرحیم

361) سوره علق (96) آیه 15

کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ

ترجمه

حاشا و کلّا که اگر بازنایستد، سوگند که ناصیه‌ [= موی جلوی پیشانی، زمامِ] [او] را سخت بگیریم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«کَلاَّ» این کلمه در اصل برای «انکار» است و در معنای «حقا»، حرف تنبیه (هان)، کلمه جواب (بله،...) هم به کار می‌رود که در جلسه 353 توضیح داده شد.

« لَئِنْ» = لام مقدمه برای سوگند (موطئه للقسم) + حرف شرط (إن)

«لَمْ یَنْتَهِ» : «یَنْتَهِ» در اصل «ینتهی» بوده است که چون حرف جزم بر آن آمده، حرف «ی» پایانی آن، ساکن و سپس حذف شده است.

«ینتهی»

فعل مضارع از ماده «نهی» است که به باب «افتعال» رفته و معنای «مطاوعه» (قبول کردن و پذیرفتن) پیدا کرده است («انتهی» یعنی نهی را پذیرفت).

ظاهرا اصل این ماده در دو معنا به کار رفته است:

یکی در معنای «پایان و به نهایت رسیدن»، و

دوم در معنای «بازداشتن و مانع شدن».

البته عموم اهل لغت، تنها یک اصل برای این ماده معتقدند هرچند در اینکه کدام از این دو معنا اصل است، اختلاف دارند. برخی اصل را در معنای اول (پایان و نهایت کار) دانسته و گفته‌اند و گفته‌اند معنای «بازداشتن» از این جهت است که وقتی «نهی» می کنید و مخاطب نهی را می‌پذیرد و بازمی‌ایستد، در حقیقت، آنجا را پایان کار خود قرار داده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص359) اما برخی اصل را معنای دوم (بازداشتن) دانسته و گفته‌اند که «پذیرش نهی» (= انتهاء) بر دو قسم است: یکی اختیاری و دوم طبیعی؛ و در مورد دوم، هر چیزی را بخواهند بازدارند، آن نقطه بازداشتن آن، نهایت آن محسوب می‌شود و لذا به آن «انتها» و «نهایت» گفته‌اند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص265-266)[1].

همچنین به عقل «نُهیة» گفته می‌شود از این جهت که انسان را از ورود در بدیها بازمی‌دارد، که جمع آن، «نُهی» می‌باشد: «أُولِی النُّهى؛ طه/54 و 128)‏ (مفردات ألفاظ القرآن، ص827)


«لَنَسْفَعاً» = لام قسم + فعل مضارع مجزوم «نسفع» + نون تاکید خفیفه (این نون را در سبک نحوی اهل کوفه، غالبا به صورت «ن» می‌نویسند؛ اما در سبک نحوی اهل بصره، به صورت الف با تنوین نوشته می‌شده است چون هنگام وقف، به صورت «آ» خوانده می‌شود؛ مجمع البیان، ج‏10، ص780)[2]

«سفع» در دو معنا به کار رفته است. یکی در معنای رنگ سیاهی که به سرخی میل کرده باشد؛ و دیگری به معنای «گرفتن با دست» است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص83) و برخی تاکید کرده‌اند که نه هرگونه گرفتن، بلکه گرفتن محکم و شدیدی است که با کشیدن توام باشد. (مجمع البیان، ج‏10، ص779 ؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص141). ماده «سفع» (لنسفعاً) در قرآن کریم فقط همین یکبار به کار رفته است.


«النَّاصِیَةِ» به معنای رستنگاه موی جلوی سر است (مفردات ألفاظ القرآن، ص810)، و یا خود مویی که در قسمت جلوی سر روییده باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص779)[3]. در زبان فارسی معادل معینی ندارد و بسیاری از مترجمان آن را به «پیشانی» ترجمه کرده‌اند که ترجمه دقیقی نیست؛ زیرا «پیشانی» به محدوده بالای ابرو تا رستنگاه موی سر گفته می‌شود که معادل این کلمه در زبان عربی «جَبهة» می‌باشد؛ در حالی که «ناصیه» به قسمتی می‌گویند که از رستنگاه مو شروع می‌شود و تا بالای سر ادامه می‌یابد و در مقابل «قفا» (پشت سر) می‌باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص141)

کلمه «ناصیة» چهار بار به کار رفته (هود/56؛ علق/15 و 16؛ الرحمن/41) که مورد اخیر آن به صورت جمع (نواصی) بوده است.

بدین ترتیب، مقصود از «لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ» آن است که قسمت جلوی سر کسی را محکم و با شدت بگیریم و به سمت و سوی خاصی بکشیم، به طوری که وی کاملا خوار و ذلیل شود و نیز توان هیچگونه مقاومت و سرپیچی نداشته باشد. البته با توجه به اینکه در ماده «سفع» معنای سیاهی مایل به سرخی هم نهفته بوده، برخی توضیح داده‌اند که چه‌بسا در این تعبیر، این معنا که صورتش بر اثر حرارت با آتش سیاه شود نیز لحاظ شده است. (مجمع البیان، ج‏10، ص783)


حدیث

1) از امام سجاد ع دعایی در خصوص فاصله بین نافله‌های روز جمعه آمده است؛ فرازی از آن بدین صورت است:

خدایا ! همانا دلم امید به رحمت گسترده‌ات دارد و جانم از شدت عقابت بیمناک است. از تو می‌خواهم بر محمد و آل او درود فرستی و مرا از مکر خویش ایمن داری و از خشم خویش در عافیت بداری و مرا از اولیای طاعت خود گردانی و با رحمت و مغفرتت بر من تفضل کنی و با فضل گسترده‌ات مرا از ذلیل شدن در برابر بندگانت برتر داری و بر من رحم کنی از اینکه به ناامیدیِ مردودی، و «سَفَعِ» [= سوزانندگی و گرفتاری در] آتش محرومیت، مبتلا شوم.

مصباح المتهجد، ج‏1، ص348

اللَّهُمَّ إِنَّ قَلْبِی یَرْجُوکَ لِسَعَةِ رَحْمَتِکَ وَ نَفْسِی تَخَافُکَ لِشِدَّةِ عِقَابِکَ فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُؤْمِنَنِی مَکْرَکَ وَ تُعَافِیَنِی مِنْ سَخَطِکَ وَ تَجْعَلَنِی مِنْ أَوْلِیَاءِ طَاعَتِکَ وَ تَفَضَّلَ عَلَیَّ بِرَحْمَتِکَ وَ مَغْفِرَتِکَ وَ تُشَرِّفَنِی بِسَعَةِ فَضْلِکَ عَنِ التَّذَلُّلِ لِعِبَادِکَ وَ تَرْحَمَنِی مِنْ خَیْبَةِ الرَّدِّ وَ سَفْعِ نَارِ الْحِرْمَان‏.[4]


2) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود فرمودند:

...پس تقوای خدایی را پیشه کنید که شما در مقابل دیدگان اویید و ناصیه [= پیشانی، زمام] تان در دست اوست و تغییر و تحولاتتان در کف قدرت اوست؛ اگر [کاری را] مخفی دارید، بدان علم دارد؛ و اگر آشکار کنید، ثبت و ضبطش می‌کند...

نهج البلاغه، خطبه183

... فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِعَیْنِهِ‏ وَ نَوَاصِیکُمْ بِیَدِهِ وَ تَقَلُّبُکُمْ فِی قَبْضَتِهِ إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ کَتَبَه‏ ...[5]


3) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌هایشان درباره خداوند می‌فرماید:

...مخلوقات را به خاطر ترس [از تنهایی] نیافریدی و به خاطر اینکه سودی ببردی به کار نگماشتی، به دنبال هر که باشى از تو پیش نیفتد، و آن را که بگیرى از چنگ تو بیرون نرود. کسی که عصیانت کند، از سلطنتت نکاهد، و کسی که اطاعتت کند، در مُلکَت چیزی نیافزاید، آن که از قضا و قدرت خشمناک است قدرت برگرداندن فرمانت را ندارد، و هر که از امرت روى گرداند از تو بى‏نیاز نمى‏شود.

هر سرّی به نزد تو عیان است، و هر غیبى در پیشگاهت آشکار است. تو ابدى هستى پس پایانی برایت نیست، و تو منتها هستى از این رو گریزى از تو نیست، و تو میعادگاهى که نجاتى از تو جز به تو نیست. ناصیه [= پیشانی، زمام] هر جنبنده‏اى در کف تو، و بازگشت هر ذی‌روحی به سوى توست...

نهج البلاغه، خطبه109

...لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَ لَا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ وَ لَا یَسْبِقُکَ مَنْ طَلَبْتَ وَ لَا یُفْلِتُکَ‏ مَنْ أَخَذْتَ وَ لَا یَنْقُصُ سُلْطَانَکَ مَنْ عَصَاکَ وَ لَا یَزِیدُ فِی مُلْکِکَ مَنْ أَطَاعَکَ وَ لَا یَرُدُّ أَمْرَکَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَکَ وَ لَا یَسْتَغْنِی عَنْکَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِکَ کُلُّ سِرٍّ عِنْدَکَ عَلَانِیَةٌ وَ کُلُّ غَیْبٍ عِنْدَکَ شَهَادَةٌ أَنْتَ الْأَبَدُ فَلَا أَمَدَ لَکَ وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى فَلَا مَحِیصَ عَنْکَ وَ أَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلَا [مُنْجِیَ‏] مَنْجَى مِنْکَ إِلَّا إِلَیْکَ بِیَدِکَ نَاصِیَةُ کُلِّ دَابَّةٍ وَ إِلَیْکَ مَصِیرُ کُلِّ نَسَمَة...


تدبر

1) «کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ»

خداوند به انسان اختیار داده است، پس، این گونه نیست که انسان همواره در مسیر حق حرکت کند؛ بلکه در آیات قبل بیان شد که ممکن است کسی احساس استغنا کند و طغیانگر شود و طغیانش به حدی برسد که بندگان برگزیده خدا را مورد اذیت و آزار قرار دهد و حق را تکذیب و از حق رویگردان شود (علق/6-13). البته قطعا خداوند او را می‌بیند (علق/14) و بازگشت نهایی او به خدا خواهد بود (علق/8).

در واقع، آن بندگان واقعی خدا او را امر به تقوا خواهند کرد (علق/12)؛ اما اگر او زیر بار حق نرفت و دست از کارهای نادرست خود برنداشت، چنین نیست که او گمان کرده که واقعا از خدا بی‌نیاز باشد (علق/7).

خیر، زمام او قطعا در دست خداست، از ناصیه‌اش [موهای جلوی سرش] می‌گیرند و او را با خواری و ذلت روانه جهنم خواهند کرد.


2) «لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ»

مقصود از «لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ» چیست و چرا چنین تعبیری به کار رفته است؟

الف. ناصیه به معنای موی جلوی پیشانی و «سفع» به معنای «گرفتن با شدت و حدت و به سمتی خاص کشیدن» است؛ آن طغیانگر، در اثر احساس استغنا دچار کبر و غرور شده و در مقابل حق ایستاده، و این آیه می‌خواهد بفرماید که او را به نحوی تحقیرآمیز و با خواری و ذلت به سوی آتش جهنم می‌کشانند. (مجمع البیان، ج‏10، ص783)

ب. ناصیه به معنای خود پیشانی و «سفع» به معنای سیاه و سرخ شدن پوست صورت در اثر حرارت است، یعنی با حرارت جهنم سر و صورتش سوخته و سیاه می‌گردد. (مجمع البیان، ج‏10، ص783) (موید این معنا سخن حضرت زهرا س است که وقتی واقعه هجوم به خانه خود را تعریف می‌کنند، بعد از اینکه فرمودند درب خانه را به روی من کوبیدند، می‌فرمایند «وَ النَّارُ تُسْعَرُ وَ تَسْفَعُ وَجْهِی: در حالی که آتش شعله می‌کشید و صورتم را از شدت حرارت، سیاه می‌کرد»؛ بحار الأنوار، ج‏30، ص349)[6]

ج. این تعبیر، کنایه از شدت مغلوب و مقهور بودن وی است، و به بهترین وجه می‌تواند تسلط کامل عالم ملکوت بر عالم ماده را نشان دهد (تفسیر ابن عربی، ج‏2، ص446)؛ زیرا اگر موهای جلوی سر (یا خودِ «سر») شخصی را محکم بگیرند و به سویی بکشند، او دیگر توان کنترل حرکت خود را نخواهد داشت و امکان هر گونه حرکت  به هر طرفی از او سلب می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص141)

د. و با توجه به اینکه قسمت ناصیه (از رستنگاه مو تا بالای سر) عملا همان محلی است که مغز در پشت آن مخفی شده است چه‌بسا درصدد است یکی از معجزات علمی قرآن برای آیندگان را نشان دهد.

توضیح مطلب این است که با توجه به اینکه مغز مرکز احساسات و ادراکات و توجهات آدمی است ( که این از کشفیات قرون اخیر است)، اگر ناصیه کسی (که مغز در آن قرار گرفته) کاملا در اختیار گرفته شود، در واقع از او سلب اراده شده و او کاملا مقهور و تحت کنترل خواهد بود. (اقتباس از التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص141)[7]

ه. ...


3) «کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ»

انسان کاملا در کف قدرت خداست؛ اگر دو روزی به او مهلت داده‌اند و او طغیان کند، این گونه نیست که تا ابد کار به کار او نداشته باشند. خدا به انسان طغیانگر مهلت می‌دهد؛ اما اگر دست از کارهای خود برندارد، نهایتا زمام او را به دست گرفته، با خواری و ذلت روانه جهنمش می‌کند.


4) «کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ»

در آیات قبل، از ترکتازیِ انسانی طغیانگر در مقابل بنده‌ای هدایت شده در دنیا سخن گفت و در این آیه، از وضعیت نهایی این انسان طغیانگر در آخرت.

پاسخ به یک شبهه

گاه افراد انتظار دارند که اگر خداوند قدرت مطلقه است، پس اولیاءالله، نباید از جانب معاندان مورد آزار و اذیت واقع شوند؛ و به‌تَبَع، انتظار دارند که اگر در مسیر خدا حرکت کردند، همواره در مقام ظاهر هم پیروز میدانها باشند؛ و با مشاهده شکست ظاهری، در خداییِ خدا و لزوم بندگیِ او شک می‌کنند!

اشتباه آنها این است که جایگاه دنیا و آخرت را با هم خلط کرده‌اند. خدا خداست و قدرت مطلقه است؛ اما در دنیا به انسان اختیار داده و لذا امکان این را قرار داده است که عده‌ای از دستور او تخطی کنند، تا حدی که برترین اولیاءالله را مورد بدترین آزارها قرار دهند؛ و البته کسی که خود را تحت ولایت خدا قرار داده، در تمام این سختی‌ها و ناملایمات جز زیبایی نمی‌بیند (حضرت زینب در دربار ابن‌زیاد فرمود: ما رایت الا الجمیل)

 بله،‌ آخرتی هم قطعا هست که با ملاحظه آنجاست که می‌توان فهمید که آیا نهایتا اولیاءالله برنده و پیروز شدند یا دشمنان آنها.


5)‌ «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ ...»

خدا چه اندازه مهربان و بردبار است: با چنان معصیت‌های شدیدی، نفرمود که حتما او را چنین و چنان می‌کنیم، بلکه فرمود «اگر از کارش دست برندارد، او را چنین و چنان می‌کنیم.

یعنی باب توبه حتی برای چنان انسان پلیدی که برترین بنده خدا (پیامبر اکرم ص) را اذیت کرده بود (جلسه 356، شأن نزول) نیز باز است.


6) «لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ»

حکایت

گویند: یکبار ابن‌مسعود که جثه‏اى کوچک و ضعیف داشت، ابلاغ سوره‌ای به مشرکان قریش را برعهده گرفت؛ اما وقتی آن سوره را خواند، ابوجهل برخاست و چنان سیلى به صورت او زد که گوش او پاره شد، و خون جارى گشت! ابن مسعود گریان به خدمت پیامبر ص آمد، هنگامى که چشم پیامبر ص بر او افتاد، ناراحت شد، غمگین سر را به زیر انداخت.

ناگهان جبرئیل نازل شد در حالى که خندان و مسرور بود، فرمود: اى جبرئیل چرا مى‏خندى در حالى که ابن مسعود گریان است؟ عرض کرد به زودى دلیل آن را خواهى دانست.

این ماجرا گذشت، هنگامى که مسلمانان روز جنگ بدر پیروز شدند، ابن مسعود هم دلش می‌خواست بهره‌ای در میان مجاهدان داشته باشد؛ در میان کشته‏هاى مشرکان گردش مى‏کرد، چشمش به ابوجهل افتاد، در حالى که آخرین نفسهاى خود را مى‏کشید، ابن مسعود روى سینه او قرار گرفت. هنگامى که چشم ابوجهل به او افتاد، گفت: اى چوپان حقیر! بر جایگاه بلندى قرار گرفته‏اى! ابن مسعود گفت الاسلام یعلو و لا یعلى علیه: " اسلام برترى مى‏گیرد و چیزى بر اسلام برترى نخواهد گرفت".

ابو جهل به او گفت به دوستت محمد بگو: در نظر من احدی از او مبغوض‏تر نبود، چه در زندگی‌ام و چه الان در حال مرگم!

روایت شده که هنگامى که این سخن به گوش پیغمبر ص رسید فرمود: فرعون زمان من، از فرعون موسى بدتر بود، چرا که او در واپسین لحظات عمر گفت: من ایمان آوردم (یونس/90)، ولى این طغیانش بیشتر شد!

به هرحال ابن‌مسعود سرش را جدا کرد اما نمى‏توانست آن را بلند کند و بیاورد و بناچار از موهای جلوی سرش گرفت و روی زمین می‌کشید و می‌آورد.

فخر رازی پس از ذکر این حکایت می‌گوید: چه‌بسا خداوند ابن‌مسعود را ناتوان از حمل آن سر قرار داده بود تا وعده خدا که «لنسفعا بالناصیه» (او را از موی سرش با خواری و ذلت می‌کشیم) در همین دنیا محقق شود.

(تفسیر کبیر، ج‏32، ص224- 225؛ تفسیر نمونه، ج‏27، ص170-172)



[1] . و هذا الانتهاء إمّا اختیارىّ: کما فی: «إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏» بالنظر الى العبد. و إمّا طبیعىّ: کما فی حدود الدار و أواخرها فی الخارج. ففی الآیة إذا کان النظر الى نفس المنتهى من حیث هو، بمعنى اسم المکان، کما فی قوله تعالى: . وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏(53/ 14) فیکون الانتهاء فی نفس المحلّ طبیعیّا. و إذا کان النظر الى الانتهاء، بمعنى المصدر: فیکون الانتهاء فی العمل و السیر من العبد. و من هذا المعنى: مفهوم النهایة بمعنى الأقصى و الآخر للشی‏ء طبیعیّا، فانّ حدود الشی‏ء تختار بالطبع و باقتضاء الذات بکونها متروکة فیها فظهر أنّ طلب الترک و إرادة کون أمر متروکا: عبارة عن تحدیده و تمامیّته و انتهائه الى ذلک الحدّ من دون إدامة فیه.

[2] . و النون فی «لَنَسْفَعاً» نون التأکید الخفیفة و الاختیار عند البصریین أن تکتب بالألف لأن الوقف علیها بالألف و اختار الکوفیون أن تکتب بالنون لأنها نون فی الحقیقة

[3] . برخی اصل این کلمه را از ماده «نصو» دانسته‌اند که به معنای برگزیدن و اختیار کردن است و ناصیه هم محل رویش مو در قسمت بالای سر است، چنین نامیده شده (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص433) اما دیگران تذکر داده‌اند که اصل این کلمه به صورت «نصو» از زبان‌های عبری و سریانی گرفته شده که به معنای قسمت بالای بدن و مشخصا پیشانی و محل رستن موی سر بوده است؛ و به صورت ماده «نصی» کلمه‌ای در زبان عربی بوده است که به معنای اختیار کردن و برگزیدن بوده است و نباید بین این دو را خلط کرد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص148)

[4] . همچنین در الکافی (ج‏3، ص322) دعایی از امام باقر ع در حال سجده روایت شده است که در کتب ادعیه روایی، این عبارتدر دعاهای بعد از نمازهای مستحب دهه آخر ماه رمضان (تهذیب الأحکام، ج‏3، ص79؛ و نیز برای سجده شکر بعد از نمازها به ویژه بعد نماز ظهر و مغرب (البلد الأمین و الدرع الحصین، ص18؛ المصباح للکفعمی، ص28) توصیه شده است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ وَ هُوَ سَاجِدٌ: «أَسْأَلُکَ بِحَقِّ حَبِیبِکَ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَدْخَلْتَنِی الْجَنَّةَ وَ جَعَلْتَنِی مِنْ سُکَّانِهَا وَ لَمَّا نَجَّیْتَنِی مِنْ سَفَعَاتِ النَّارِ  بِرَحْمَتِکَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِه‏» ترجمه: به حق حبیب تو، حضرت محمد ص از تو می‌خواهم که مرا در بهشت وارد کنی و از اسکنان آن قرارم دهی و از «سفعة»های [حرارت سوزاننده و سیاه‌کننده] آتش نجاتم دهی، به امید رحمتت، و بر محمد و آل او درود فرست.

[5] . این روایت هم قابل توجه است:

و روی عن الإمام الکاظم أبی الحسن موسى بن جعفر ع فی وصیته ع لهشام و صفته للعقل‏

یَا هِشَامُ مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ مَلَکٌ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهِ فَلَا یَتَوَاضَعُ إِلَّا رَفَعَهُ اللَّهُ وَ لَا یَتَعَاظَمُ إِلَّا وَضَعَهُ اللَّه‏ (تحف العقول، ص386)

[6] . از حضرت زهرا س روایت شده است: «فَجَمَعُوا الْحَطَبَ الْجَزْلَ عَلَى بَابِنَا وَ أَتَوْا بِالنَّارِ لِیُحْرِقُوهُ وَ یُحْرِقُونَا، فَوَقَفْتُ بِعَضَادَةِ الْبَابِ وَ نَاشَدْتُهُمْ بِاللَّهِ وَ بِأَبِی أَنْ یَکُفُّوا عَنَّا وَ یَنْصُرُونَا، فَأَخَذَ عُمَرُ السَّوْطَ مِنْ یَدِ قُنْفُذٍ- مَوْلَى أَبِی بَکْرٍ- فَضَرَبَ بِهِ عَضُدِی‏ فَالْتَوَى السَّوْطُ عَلَى عَضُدِی حَتَّى صَارَ کَالدُّمْلُجِ، وَ رَکَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَرَدَّهُ عَلَیَّ وَ أَنَا حَامِلٌ فَسَقَطْتُ لِوَجْهِی وَ النَّارُ تُسْعَرُ وَ تَسْفَعُ وَجْهِی، فَضَرَبَنِی بِیَدِهِ حَتَّى انْتَثَرَ قُرْطِی مِنْ أُذُنِی، وَ جَاءَنِی الْمَخَاضُ فَأَسْقَطْتُ مُحَسِّناً قَتِیلًا بِغَیْرِ جُرْمٍ، (مرحوم مجلسی این حدیث را در بحار الأنوار، ج‏30، ص348-349 از ارشاد القلوب نقل کرده است و در کتاب طرف من الأنباء و المناقب، ص392 پس از اشاره به اینکه مرحوم مجلسی آن را از ارشادالقلوب نقل کرده، آدرس «ارشاد القلوب، ج2، ص358» را می‌دهد؛ اما در ارشادالقلوبی که اکنون در دست ماست این عبارت پیدا نشد و مصحح بحار هم تذکر داده که روایات متعددی از جلد 2 ارشاد در بحار نقل شده که در متن فعلی نیست و احتمال داده که این متن فعلی متن ناقص و در واقع تلخیص متن اصلی است؛ البته در الهدایة الکبرى، ص178- 179 این حدیث آمده، فقط در آن عبارت «تسفع وجهی» نیامده است.)

[7] عبارت ایشان که به نوعی الهام‌بخش تدبر فوق بود چنین است: إن لم ینته عن النواهی و الزواجر، لنقبضه قبضا شدیدا فی الظاهر و فی المعنى، أمّا فی الظاهر فبالقبض بناصیته، بحیث لا یقدر أن یتحرّک الى جانب و یمیل الى ناحیة و یتفکّر فی أموره، فهو مغلوب مقهور تحت سلطة القابض المقتدر. و أمّا المعنویّ: فانّ مقدّم الرأس مرکز الإحساسات و الإدراکات و التوجّهات، فإذا قبضت الناصیة بید غیبیّ إلهیّ جبّار: یکون محدودا و مقیّدا و محکوما و مأخوذا بأخذ عزیز مقتدر، و فی هذا عذاب ألیم لیس فوقه عذاب.