سفارش تبلیغ
صبا ویژن

159) جاثیه (45) آیه 24 وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا ال

بسم الله الرحمن الرحیم

159) جاثیه (45) آیه 24

وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون‏            

     ترجمه

و گفتند چیزی جز زندگی دنیای‌مان نیست، می‌میریم و زنده می‌شویم؛ و جز روزگار هلاکمان نمی‌کند؛ در حالی که بدان مطلب هیچ علمی ندارند؛ آنها فقط گمانه می‌زنند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی (در کانال نگذاشتم)

«ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا»: عبارت «حیاتنا الدنیا» خبر برای «هی» است که خودش دو گونه اعراب شده است. برخی خبر را «حیات» دانسته‌اند و «الدنیا» را صفت برای «حیات» (إعراب القرآن الکریم، ج‏3، ص219؛ الجدول فی إعراب القرآن، ج‏25، ص: 154) که بر همین اساس ترجمه شد؛ اما برخی خود این را جمله‌ای دانسته‌اند که «حیاتنا» مبتدا و «الدنیا» خبر آن است (إعراب القرآن و بیانه، ج‏9، ص155) که چنین معنی می‌شود: «چنین نیست مگر اینکه زندگی ما دنیاست»

حدیث

1) به امام صادق ع عرض شد که اقسام مختلف کفر را برایمان بیان کنید. فرمودند:

کفر در کتاب خدا بر پنج وجه است. یکی کفر حجود [= انکار حقیقت] است که خود حجود بر دو قسم است؛ و کفر از جهت ترک آنچه خدا بدان دستور داده است؛ و کفر برائت (بیزاری جستن) و کفر نعمت.

اما کفر حجود [انکار حقیقت] حجود نسبت به ربوبیت است؛ و این سخن کسانی است که می‌گویند نه پروردگاری هست و نه بهشتی هست و نه جهنمی؛ و این دیدگاهِ دو گروه از زندیق‌ها [= کافران] است که به آنها «دهریه» [منسوب به «دهر» به معنای روزگار] گفته می‌شود و آنها کسانی‌اند که می‌گویند: «جز روزگار هلاکمان نمی‌کند» و این دینی است که خودشان بر اساس هرچه به نظرشان جالب می‌رسید درست کردند بدون اینکه بر جای محکمی تکیه کنند و یا در مورد آنچه می‌گویند تحقیقی انجام داده باشند و خدا در موردشان فرمود: «آنها فقط گمان می‌کنند» که مطلب آن گونه است که آنها می‌گویند.

و نیز [در مورد اینها] فرمود: «کسانی که کفر ورزیدند برایشان یکسان است که آیا آنها را هشدار بدهی یا ندهی، ایمان نمی‌آورند» یعنی به وحدانیت خدا ایمان نمی‌آورند.

پس این یکی از وجوه کفر به معنای حجود [انکار حقیقت] بود؛ اما وجه دیگری که باز از جنس حجود [انکار حقیقت] است، حجود از روی معرفت و شناخت است؛ و آن این است که شخص انکار کننده، حقیقت را انکار می‌کند در حالی که می‌داند که آن مطلب حق است و حقانیتش نزد وی اثبات شده است که خداوند عز و جل در مورد اینها می‌فرماید: «و آنها [حقیقت] را انکار کردند در حالی که بدان یقین داشتند، به خاطر ستمگری و برتری‌خواهی» (نمل/14) و نیز فرمود: «و قبل از اینکه [حضرت محمد ص] بیاید نسبت به کافران طلب پیروزی می‌کردند [اشاره به یهودیان مدینه که قبل از بعثت پیامبر ص وقتی از جانب مشرکان مورد آزار قرار می‌گرفتند، می‌گفتند بزودی پیامبری برای ما می‌آید که ما را بر شما پیروز می‌گرداند] اما هنگامی که آنچه را که می‌شناختند نزدشان آمد، بدان کفر ورزیدند پس لعنت خدا بر کافران» (بقره/89) پس این بود تفسیر دو وجه حجود؛ اما وجه سوم از کفر، کفر به نعمتهاست ...

الکافی، ج‏2، ص390

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَمْرٍو الزُّبَیْرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنْ وُجُوهِ الْکُفْرِ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ الْکُفْرُ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَلَى خَمْسَةِ أَوْجُهٍ فَمِنْهَا کُفْرُ الْجُحُودِ وَ الْجُحُودُ عَلَى وَجْهَیْنِ وَ الْکُفْرُ بِتَرْکِ مَا أَمَرَ اللَّهُ وَ کُفْرُ الْبَرَاءَةِ وَ کُفْرُ النِّعَمِ فَأَمَّا کُفْرُ الْجُحُودِ فَهُوَ الْجُحُودُ بِالرُّبُوبِیَّةِ وَ هُوَ قَوْلُ مَنْ یَقُولُ لَا رَبَّ وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ وَ هُوَ قَوْلُ صِنْفَیْنِ مِنَ الزَّنَادِقَةِ یُقَالُ لَهُمُ الدَّهْرِیَّةُ وَ هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ «وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ» وَ هُوَ دِینٌ وَضَعُوهُ لِأَنْفُسِهِمْ بِالاسْتِحْسَانِ عَلَى غَیْرِ تَثَبُّتٍ مِنْهُمْ وَ لَا تَحْقِیقٍ لِشَیْ‏ءٍ مِمَّا یَقُولُونَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ» أَنَّ ذَلِکَ کَمَا یَقُولُونَ وَ قَالَ «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» یَعْنِی بِتَوْحِیدِ اللَّهِ تَعَالَى فَهَذَا أَحَدُ وُجُوهِ الْکُفْرِ وَ أَمَّا الْوَجْهُ الْآخَرُ مِنَ الْجُحُودِ عَلَى مَعْرِفَةٍ  وَ هُوَ أَنْ یَجْحَدَ الْجَاحِدُ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ قَدِ اسْتَقَرَّ عِنْدَهُ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ‏‏ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکافِرِینَ» فَهَذَا تَفْسِیرُ وَجْهَیِ الْجُحُود وَ الْوَجْهُ الثَّالِثُ مِنَ الْکُفْرِ کُفْرُ النِّعَم...[1]

تدبر

1) «وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون»:

در آیه قبل بیان کرد که چون آنها مبنای تصمیم‌گیری‌شان هوای نفسشان قرار دادند، نظام معرفتی‌شان مختل شد. (جلسه158، تدبر2) در این آیه ادامه می‌دهد که وقتی نظام معرفتیِ کسی مختل شود، مبنای باورهایش را نه علم معتبر، بلکه ظن و گمان قرار خواهد داد.

در واقع، یک انسان عاقل، از معرفت شروع می‌کند و بر اساس شناخت معتبری که از هدف (معبود) و مسیر رسیدن به هدفش به دست می‌آورد، تصمیم‌گیری می‌کند. (ابتدا شناخت معتبر، بعد تصمیم درست) اما کسی که مبنای تصمیم‌گیری را تبعیت از دل‌خواه‌ها قرار داد، از انتها شروع کرده، و لذا شناختش هم مختل می‌شود (ابتدا تصمیم بر اساس هوای نفس، بعد به هم ریختن مبناهای شناخت)

این بیان دیگری از همان تسویل شیطان است که وقتی انسان میلش به سوی باطل بود، باب توجیه‌گری باز می‌شود و شناختش هم دچار اختلال می‌گردد.(جلسه151، تدبر4)

2) کسی که بخواهد مبنای زندگی را روی دلخواه‌های نفسش قرار دهد، اولین معرفتی را که باید انکار کند، تا بتواند رفتارهای خود را توجیه کند، منحصر کردن زندگی به دنیا و انکار زندگی پس از مرگ است. (ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا)

همچنین کسی که بخواهد مبنای زندگی را روی دلخواه‌های نفسش قرار دهد، وجود خالقی که تدبیری برای انسان داشته باشد باید انکار کند؛ و مردن را هم فقط به گذشت روزگار حواله کند. (ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ)

و این دو باور، هیچکدام هیچ پشتوانه معرفتی ندارد (ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ)؛ منکران آخرت و منکران تدبیرمندی جهان، تنها دلیلشان این است که «چنین گمان می‌کنند». (إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون)

آیا واقعا می‌شود در مهمترین مساله زندگی صرفا به یک گمان اکتفا کرد؟ (جالب است که بسیاری از انسانها برای کوچکترین عمل دینی دنبال فلسفه می‌گردند؛ و اینکه خدا گفته را دلیل کافی نمی‌دانند؛ اما برای مهمترین مساله وجودی خود (که آیا وجودشان بعد از مرگ امتدادی دارد یا نه) ‌با یک حدس و گمان شخصی راضی می‌شوند؟

چرا؟

چون مبنای خود را نه بر حق و حقیقت، بلکه بر تبعیت از دلخواه خود گذاشته‌اند (آیه قبل).

کسی که مبنا و هدفش را دلخواه خود بگذارد، روش رسیدن به مطلوب را نه علم و معرفت واقع‌نما، بلکه هرچه به ذهنش برسد (حدس و گمان شخصی) قرار می‌دهد.

شاید بدین جهت است که دوره مدرن، دوره‌ای است که این اندازه به شکاکیت بها داده می‌شود و اصرار هست که به همه بقبولانند که راه معرفت مسدود است و باید نسبی‌گرا بود؛ و شیرین‌تر اینکه در همین ادعای خود کاملا مطلق‌گرایند و این ادعای خود را نتیجه تحقیقات گسترده خود (یعنی محصول معرفت) می‌شمرند!

3) «وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ»: کسی که مبنای زندگی‌اش را هوای نفسش قرار داده (آیه قبل)، هم زندگی پس از مرگ را منکر می‌شود و هم وجود خدای مدبر را. (توضیح بیشتر در همین آیه، تدبر2) چنین افرادی فقط در جامعه‌ای که رسما کافرند، نیستند. در میان پیروان ادیان مختلف هم عده‌ای همین گونه‌اند.

ظاهرا به همین جهت است که خداوند در جای دیگر (مائده/69) تصریح کرد که اسم این دین و آن دین مهم نیست؛ مهم این است که ایمان به خدا و آخرت و سپس عمل صالح در کار باشد (جلسه157، تدبر1)

یعنی در میان جامعه دینی هم عده‌ای هستند واقعا ایمان به خدا و آخرت، و در نتیجه عمل واقعا صالح ندارند؛ بلکه آنها هم تابع هوای نفس خودند و فقط اسم دین را یدک می‌کشند.

پس این آیه (جاثیه/24) و آیه مذکور (مائده/69) یک واقعیت را بیان می‌کنند که این واقعیت، ممکن است در جامعه کفر رخ دهد و یا در جامعه مسلمانان (یا مسیحیان یا یهودیان یا ...). و در آنجا (مائده/69) تاکید کرد که اسم مهم نیست.

4) «وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ ... وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ ... وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون»:

نگفتند «نمی‌دانیم که آیا بعد از زندگی دنیا خبری هست یا نه»؛ و نگفتند که «نمی دانیم غیر از روزگار هم کسی در مردن ما نقش دارد یا نه»؛

بلکه در هردو مورد گفتند که خبری نیست و کسی نقش ندارد.

اما دلیلشان چه بود؟ صرفا اینکه چنین گمان می‌کردند.

قرآن دارد منطق آنها را به چالش می‌کشد. نشان می‌دهد کسانی که خدا چشم و گوش و دل آنها را از درک حقیقت عاجز کرده (آیه قبل) با چه منطقی سخن می‌گویند.

چه اندازه منطق ما در بحث کردنها این گونه است؟ آیا وقتی از چیزی خوشمان نمی‌آید اما در موردش اطلاع کافی نداریم، می‌گوییم «نمی‌دانیم» ‌یا می‌گوییم «این گونه نیست؟»

5) «ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا»: با اینکه اینها منکر زندگی بعد از مرگ هستند، چرا گفتند: «می میریم و زنده می‌شویم» در حالی که جا داشت بگویند «زنده می‌شویم و می‌میریم.»؟

الف. منظور این است که برخی می‌میریم و برخی دیگر به دنیا می‌آیند و در واقع اشاره‌ای است به استمراری که در روزگار هست؛ موید این برداشت، جمله بعدی است که «جز روزگار هلاکمان نمی‌کند» (المیزان، ج18، ص175)

ب. برخی گفته‌اند گویندگان این سخنان معتقد به تناسخ بوده‌اند (که انسان بعد از مرگش در بدن دیگری دوباره به دنیا برمی‌گردد). علامه طباطبایی می‌گویند این سخن بخودی خود می‌توانست درست باشد، اما با تعبیر بعدی آیه (جز روزگار هلاکمان نمی‌کند) و بویژه عبارتی که در آیه بعد آمده (اگر راست می‌گویید پدران ما را بیاورید) سازگار نیست چون مخصوصا این جمله اخیر نشان می‌دهد که آنها معتقد بوده‌اند انسان با مردن پوچ و نابود می‌شود. (المیزان18/ 175)

ج. ...



[1] . این دو حدیث هم به این مطلب بسیار نزدیکند:

1) از امام صادق ع روایت شده است:

کفر در کتاب خدا بر پنج وجه است:

الف. کفر حجود [= انکار حقیقت]، که خود بر دو قسم است: انکار با وجود علم؛ و انکار بدون علم. اما کسانی که بدون اینکه به علم برسند انکار کردند همان‌هایی‌اند که خداوند این گونه از آنها حکایت کرده است: «و گفتند چیزی جز زندگی دنیای‌مان نیست، می‌میریم و زنده می‌شویم؛ و جز روزگار هلاکمان نمی‌کند؛ در حالی که بدان مطلب هیچ علمی ندارند؛ آنها فقط گمانه می‌زنند.» و نیز «بدرستی که کسانی که کفر ورزیدند، برایشان یکسان است که آیا هشدارشان بدهی یا ندهی؛ ایمان نمی‌آورند» (بقره/6) اینها کفر ورزیدند و حقیقت را انکار کردند بدون اینکه شناختی داشته باشند؛ و اما ...

تفسیر القمی، ج‏1، ص: 32

حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِی عُمَرَ الزُّبَیْدِیِّ [الزُّبَیْرِیِ‏] عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْکُفْرُ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَلَى خَمْسَةِ وُجُوهٍ- فَمِنْهُ کُفْرٌ بِجُحُودٍ وَ هُوَ عَلَى وَجْهَیْنِ جُحُودٌ بِعِلْمٍ وَ جُحُودٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ فَأَمَّا الَّذِینَ جَحَدُوا بِغَیْرِ عِلْمٍ فَهُمُ الَّذِینَ حَکَاهُ اللَّهُ عَنْهُمْ فِی قَوْلِهِ «وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ» وَ قَوْلِهِ «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» فَهَؤُلَاءِ کَفَرُوا وَ جَحَدُوا بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ أَمَّا ...

2) عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الْمُرْتَضَى فِی رِسَالَةِ الْمُحْکَمِ وَ الْمُتَشَابِهِ، نَقْلًا مِنْ تَفْسِیرِ النُّعْمَانِیِّ بِإِسْنَادِهِ، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ قَالَ: وَ أَمَّا احْتِجَاجُهُ عَلَى الْمُلْحِدِینَ فِی دِینِهِ وَ کِتَابِهِ وَ رُسُلِهِ، فَإِنَّ الْمُلْحِدِینَ أَقَرُّوا بِالْمَوْتِ وَ لَمْ یُقِرُّوا بِالْخَالِقِ، فَأَقَرُّوا بِأَنَّهُمْ لَمْ یَکُونُوا ثُمَّ کَانُوا، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ...

وَ أَمَّا الرَّدُّ عَلَى الدَّهْرِیَّةِ الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّ الدَّهْرَ لَمْ یَزَلْ أَبَداً عَلَى حَالٍ وَاحِدَةٍ وَ أَنَّهُ مَا مِنْ خَالِقٍ وَ لَا مُدَبِّرٍ، وَ لَا صَانِعٍ، وَ لَا بَعْثٍ وَ لَا نُشُورٍ، قَالَ تَعَالَى حِکَایَةً لِقَوْلِهِمْ:

وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ، وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً إِلَى قَوْلِهِ: أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ مِثْلُ هَذَا فِی الْقُرْآنِ کَثِیرٌ وَ ذَلِکَ عَلَى مَنْ کَانَ فِی حَیَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ هَذِهِ الْمَقَالَةَ، وَ مَنْ أَظْهَرَ لَهُ الْإِیمَانَ وَ أَبْطَنَ الْکُفْرَ وَ الشِّرْکَ وَ بَقُوا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ کان [کَانُوا] سَبَبَ هَلَاکِ الْأُمَّة...

الفصول المهمة فی أصول الأئمة (تکملة الوسائل)، ج‏1، ص346