سفارش تبلیغ
صبا ویژن

969) سوره واقعه، آیه 2 لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

969) سوره واقعه، آیه2

لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ

 1-2 رجب 1441

ترجمه

در وقوعش دروغی [در کار] نیست.

نکات ادبی

لِوَقْعَتِها = لِـ + وَقْعَة + ها

حرف «لـ» در اینجا می‌تواند لام تعلیل (لأجل) یا لام تعدیه (علامت مفعول) و یا لام در معنای «فی» (شبیه: قَدَّمْتُ لِحَیاتِی؛ فجر/24) (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص385-386؛ تفسیر کنز الدقائق، ج‏13، ص12-13) ویا «لام توقیت» (شبیه: أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ، إسراء/78؛ یا فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ، طلاق/1) که به معنای «عند» است) (التحریر و التنویر، ج‏27، ص261) باشد؛ که تفصیل این در قسمت تدبر خواهد آمد.

درباره «وقعة» و ماده «وقع» نیز در جلسه قبل توضیح داده شد.

ضمیر «ها» نیز به «الواقعة» برمی‌گردد.

کاذِبَةٌ

درباره ماده «کذب»[1] اغلب به همین بسنده کرده‌اند که اصل این ماده نقطه مقابل «صدق» است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص167) و آن چیزی است که حقیقت و واقعیت نداشته باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص34) و «کِذب:» به معنای خبر دادن از چیری برخلاف واقع است، اعم از اینکه عامدانه یا از روی اشتباه باشد (المصباح المنیر، ج‏2، ص529). اما برخی توضیح داده‌اند که اصل این ماده به معنای کم گذاشتن در کار است چنانکه به کسی که در جنگ موضعی را که داشته رها می‌کند می گویند «کذب عن قرنه» (الفروق فی اللغة، ص37[2]) و به تعبیر دیگر، اصل این ماده دلالت دارد بر نقص در حدت و شدتی که در چیزی جاری است و یا لااقل مورد انتظار است، و به این جهت به سخن دروغ کذب گویند چون آنچه از کلام انتظار می‌رود بیان حقیقتی است که شخص در دل دارد؛ و دروغ، نقص و بلکه فقدان در چیزی است که از کلام انتظار می‌رود. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1879) و موید این معنا هم آن است که در خصوص «صدق» که نقطه مقابل آن است قبلا (در جلسه 929 http://yekaye.ir/an-nesa-4-4/) بیان شد که اصل ماده «صدق» دلالت دارد بر قوتی در چیزی از حیث سخن یا غیر آن؛ و «صِدق» در مقابل «کذب» را بدین جهت چنین نامیده‌اند که دارای قوتی فی نفسه است برخلاف کذب که هیچ قوتی ندارد و باطل محض است؛ و بر همین اساس است که برای شیء صُلب و محکم، تعبیر «شى‏ءٌ صَدْق» به کار می‌برند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص339)

در هر صورت «کَذِب» (َ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ؛ آل عمران/75) نیز همانند «کِذب» به معنای «دروغ» و امری است که برای ابراز خلاف واقع به کار گرفته شده و اعم از آن که:

- سخن باشد (کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً؛ کهف/5)

- یا یک عمل و شیء خارجی (وَ جاؤُوا عَلى‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ‏؛ یوسف/18)؛

- و حتی در جایی که خود سخن صحیح است اما اعتقادات با این سخن همراه نیست باز تعبیر «کذب» به کار می‌رود: «إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقینَ لَکاذِبُونَ» (منافقون/1)

- و گاه «کذب» و «کاذب» بودن، به خود فعل (نه فاعل آن) نسبت داده می‌شود، چنانکه یکی از احتمالات معنای آیه «ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ» (علق/16) این است که کاذبة را صفت خود ناصیه بدانیم، کنایه از اینکه دروغگویی در پیشانی‌اش نمایان است [حالت دیگر که بسیاری بدان سمت رفته‌اند این است که چیزی در تقدیر بوده است؛ مثلا: «ناصیةٌ صاحبها کاذبةٌ: پیشانی کسی که صاحب این پیشانی دروغگو است»؛ لسان العرب، ج‏1، ص706[3]] و یا معنای آیه «لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ» (واقعة/2) را این بدانیم که این واقعه، فعلة کاذبة نیست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص704) و البته بسیاری از اهل لغت مانند زجاج و فراء ‌بر این باورند که «کاذبة» در این آیه، نه اسم فاعل، بلکه مصدر است، شبیه عافیت و عاقبت، و اینها اسمائی هستند که در جای مصدر می‌نشینند، چنانکه در مورد «باقیة» هم کاملا در معنای «بقاء»‌به کار رفته است: «فَهَلْ تَرى‏ لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ» (حاقه/8) و معنایش این است که برای وقوع قیامت هیچ دروغی در کار نیست و قابل تخطی نیست و به تعبیر دیگر قیامت امری است که هیچ چیزی نمی تواند آن را رد کند، چنانکه می‌گویند «حَمَلَ فما کَذَبَ» (یعنی آن را بر دوش کشید و تخطی نکرد) (به نقل از لسان العرب، ج‏1، ص706[4]؛ و نیز مجمع البحرین، ج‏2، ص157) (درباره «کاذبة» در این آیه در قسمت تدبر توضیحات بیشتری خواهد آمد.

همانند آنچه قبلا درباره فعل «صَدَقَ» گفته شد، فعل «کَذَبَ» نیز هم به صورت لازم، هم متعدی یک مفعولی، و هم متعدی دومفعولی به کار می‌رود:

وقتی فقط خود فعل دروغ گفتن مد نظر باشد به صورت لازم به کار می‌رود (وَ إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ، یوسف/27؛ وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ؛ یس/15؛ َ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ، بقره/10) چنانکه می‌گویند فلانی کاذب است: «أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ» (نحل/105) «وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ» (غافر/28) [و ظاهرا وقتی با حرف «علی» می‌آید هم به همین حالت ملحق می‌شود: «انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» (انعام/24)، «هؤُلاءِ الَّذینَ کَذَبُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمینَ» (هود/18) ، «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ» (زمر/60)]

اما وقتی به مقول قول (= سخنی که گفته شده) ویا مخاطب (کس ویا چیزی که کذب درباره اوست) توجه شود به صورت فعل متعدی یک مفعولی به کار می‌رود: «ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا» (یوسف/110) «ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ» (هود/65)

و وقتی که هم به مخاطب و هم بدانچه کذب ناظر به آن است توجه شود به صورت متعدی دومفعولی به کار می‌رود «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»‏ (نجم/11) که در اینجا کلمه «أحداً» یا «نفسَه» در تقدیر است [یعنی دل در خصوص آنچه دید به کسی یا به خودش دروغ نگفت] (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص35[5])

و البته در صورتی که به باب افعال یا تفعیل هم برود متعدی با یک مفعول خواهد شد، اما معنایش متفاوت است؛

وقتی به باب تفعیل می‌رود (کذّب، یُکَذّب، تکذیب) به معنای «نسبت دروغ دادن» به کسی یا به محتوایی به کار می‌رود، خواه آن شخص یا محتوا واقعا صادق باشد، یا کاذب (مفردات ألفاظ القرآن، ص704)؛ که در این صورت، ظاهرا اگر امر مورد تکذیب انسان باشد بدون حرف اضافه می‌آید (فَکَذَّبُوهُ، اعراف/64؛ فَکَذَّبُوهُما، مومنون/48 و یس/14؛ وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلینَ، حجر/80) و اگر مطلب یا یک حقیقتی باشد نه شخص، با حرف اضافه «بـ» می‌آید (کَذَّبُوا بِآیاتِنا، بقره/39؛ کَلاَّ بَلْ تُکَذِّبُونَ بِالدِّینِ، انفطار/9؛ ثُمَّ یُقالُ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ، مطففین/17؛ أَعْتَدْنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعیراً، فرقان/11؛ وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى، ‏لیل/9؛ کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ، حاقه/4؛ قَدْ خَسِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّه، انعام/31 و یونس/45؛ بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ، یونس/39؛ بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ، ق/5) و البته گاه می‌شود که برای تکذیب شخص از حرف اضافه «بـ» استفاده شود: «کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ ... کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ» (قمر/23 و 33) و البته این باء همواره باء تعدیه نیست، بلکه گاه باء سببیت است، مثلا: «کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها» (شمس/11) «فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِما تَقُولُونَ» (فرقان/19)؛ و بسیار می‌شود که مفعول آن حذف می‌شود (وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ، واقعه/82؛ وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها فَکَذَّبَ وَ أَبى، ‏طه/56) و اسم فاعل آن «مُکَذِّب» می‌شود (ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ، واقعه/51؛ ِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ، آل‌عمران/137؛ فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبینَ، قلم/8؛ فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ، طور/11). جالب توجه این است آنچه در قرآن از این باب آمده است همگی در مورد تکذیب کردنِ شخص یا محتوای صادق است: «کَذَّبُوا بِآیاتِنا» (آل عمران/11)، «رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (المؤمنون/26)، «بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِ»‏ (ق/5)، «کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا» (القمر/9)، «کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ» (الحاقة/4)، «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ»‏ (الحج/42)، «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ»‏ (فاطر/25) «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ» (الرحمن/13) ولذا لااقل در فضای قرآن، تکذیب همواره نوعی دلالت بر انکار حق و زیر بار حق نرفتن دارد؛ و آنجا هم که فرمود « فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ»‏ (أنعام/33) در واقع می‌خواهد بفرماید که آنان واقعا تو را دروغگو نیافتند و نمی‌توانند دروغگو بودن تو را اثبات کنند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص704) و البته برخی این کاربرد کلمه «مکذّب» در معنای منفی را اقتضای طبیعی این کلمه دانسته‌اند و گفته‌اند که اگر بخواهد در معنای تکذیب کردن سخن باطل باشد حتما باید بدان تصریح شود ویا قرینه واضحی بر آن بیاید؛ همان گونه که کلمه «کافر» هم به کار کثرت کاربردش در معنای مذموم بار منفی پیدا کرده ولو که کاربردش در معنایی مانند «کفر به طاغوت» در صورت تصریح یا وجود قرینه، رواست. (الفروق فی اللغة، ص36[6])

«کِذَّاب» هم به معنای «تّکذیب» به کار می‌رود: «وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذَّاباً» (انبیاء/28) «لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا کِذَّاباً» (نبأ/35) یعنی در بهشت افراد همدیگر را تکذیب نمی‌کنند (زیرا نه کسی دروغ می‌گوید؛ و نه کسی در مقابل سخن حق عناد می‌ورزد) و این کلمه در این آیه اخیر به صورت غیرمشدد (کِذَاباً) هم قرائت شده، که در این صورت به معنای «مکاذبه» است، یعنی به همدیگر دروغ نمی‌گویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص705[7])

و وقتی به باب افعال می‌رود به معنای «کسی را دروغگو یافتن» است؛ «أَکْذَبْتُهُ» یعنی «وجدته کاذبا» (مفردات ألفاظ القرآن، ص704)

اشاره شد که «کِذَّاب» به معنای «تّکذیب» است؛ اما باید توجه داشت که «کَذَّاب» (همانند کلمات کَذُوب و کُذُبْذُب و کَیْذُبَان) صیغه مبالغه است: «سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ» (قمر/26) «قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ» (ص/4) و البته به لباسی هم که رنگ‌آمیزی شده «کَذَّابَة» می گویند ظاهرا از این جهت که گویی حال واقعی خود را نشان نمی‌دهد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص704)

ماده «کذب» به برخی کلمات مانند «بهتان»، «زور»، «خرص»، «إفک» ، و «جحد» نزدیک است. در مورد دو کلمه نخست قبلا (در بحث از ماده «بهت» در جلسه 974 http://yekaye.ir/an-nesa-4-20/) بیان شد که «کذب» مطلق دروغ و سخن خلاف واقع است، «زور» دروغی است که تزیین داده شده و در ظاهری نیکو بیان شده چنانکه از عمر نقل شده که «زورت یوم السقیفة کلاما: در روز سقیفه کلامی را مزورانه گفتم» و ماده «بهت» در اصل به معنای گیج شدن و حیرت به کار می‌رود و «بهتان» آن دروغی است که مواجهه با آن انسان را مبهوت و شگفت‌زده می‌کند. (الفروق فی اللغة، ص38)

و اکنون می‌افزاییم تفاوتش با «إفک» هم در این است که «کذب» به هر گونه دروغی گفته می‌شود اما «إفک» فقط به دروغی که قبحش کاملا فاحش باشد (مانند دروغ بستن بر خدا و پیامبر ویا تهمت زنا زدن به شخص پاکدامن) گفته می‌شود و اصل «إفک» به معنای برگرداندن (صرف) کسی یا چیزی از مسیر اصلی‌اش است. (الفروق فی اللغة، ص37[8])

و تفاوتش با «جحد» این است که در «کذب» صرف اینکه خبر با واقعیت تطابق نداشته باشد مد نظر است، اما در «جحد» انکار امر آشکار و واقعی علیرغم علم به واقعی بودن آن؛ در حالی که کذب می‌تواند در مقام انکار باشد یا در غیر مقام انکار [مثلا مقام فریب یا حتی اشتباه] (الفروق فی اللغة، ص38[9])

و «خرص» هم این است که اصل ماده «خرص» برای تخمین زدن به کار می‌رود چنانکه وقتی می‌گویند «کم خرص نخلک» یعنی «درخت خرمایت چقدر ثمره خواهد داشت» و چون غالبا تخمین زدن بسیاری از اوقات بدون تحقیق و صرفا بر اساس گمانه‌زنی است، شبیه دروغ شده و کم‌کم در خصوص مواردی که دروغ است به کار رفته است. (الفروق فی اللغة، ص36[10]) بدین ترتیب می‌توان گفت معنای دقیق «خرص» سخن بی‌پایه و بی‌مبناست، تا دروغ.

ماده «کذب» و مشتقاتش 282 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) از حضرت امیر ع خطبه‌ای طولانی روایت شده که در فرازی از آن فرمودند:

به ایمان بر اعمال شایسته استدلال مى‏شود، و به اعمال شایسته بر ایمان دلیل مى‏آورند. با ایمان [سرای] علم آباد مى‏گردد، و با علم از مرگ هراسان مى‏شود، و با مرگ دنیا پایان مى‏پذیرد، و با دنیا آخرت به دست مى‏آید [یا: از آخرت عبور می‌کند]، با قیامت بهشت نزدیک می‌شود، و دوزخ براى گمراهان آشکار مى‏گردد؛ و همانا مردمان را چاره‏اى از قیامت نیست، که در میدان مسابقه آن با سرعت به جانب آخرین جایگاه روان مى‏شوند. ... از قبرها بیرون آمده، و به آخرین منزل روان شدند. آنجا براى هر خانه اهلى است که آن را به خانه دیگرى تبدیل نکنند، و از آنجا نقل مکان نکنند.

نهج البلاغة، خطبه 156

بِالْإِیمَانِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِیمَانِ وَ بِالْإِیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ وَ بِالْعِلْمِ یُرْهَبُ الْمَوْتُ و  بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیَا وَ بِالدُّنْیَا تُحْرَزُ [تُجَوَّزُ] الْآخِرَةُ وَ بِالْقِیَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ وَ تُبَرَّزُ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ وَ إِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِیَامَةِ مُرْقِلِینَ فِی مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَایَةِ الْقُصْوَى‏ ... قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ الْأَجْدَاثِ وَ صَارُوا إِلَى مَصَایِرِ الْغَایَاتِ لِکُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا لَا یَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لَا یَنْقُلُونَ عَنْهَا.

توجه: از ابتدای این عبارات تا عبارت «بِالْقِیَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ» در منابع متعددی با سندهای مختلف روایت شده (از جمله در کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص619[11]؛ الغارات، ج‏1، ص84[12]؛ الکافی، ج‏2، ص50[13]؛ تحف العقول، ص164)؛ البته در منابع مذکور، جمله بعدی این است «الْجَنَّةُ حَسْرَةُ أَهْلِ النَّار: و بهشت مایه حسرت جهنمیان است» و ادامه حدیث وارد بحث دیگری می‌شود.

 

2) روایت شده است که پیامبر اکرم ص در اوایل بعثت خویش خویشاوندان خود در میان بنی‌هاشم را جمع کرد، که ابولهب هم در میان آنها بود. وی فکر می‌کرد که ایشان آنها را جمع کرده تا اعلام کند که از دعوتش دست برداشته است؛ اما ایشان در آن مجلس فرمود:

پیک و فرستاده هیچگاه به نزدیکان خود دروغ نمی‌گوید. به خدایی که جز او خدایی نیست همانا من فرستاده و رسول خداوند به نزد شما و به سوی تمام مردمان هستم؛ و به خدا سوگند که همان گونه که می‌خوابید خواهید مرد؛ و همان گونه که بیدار می‌شوید مبعوث، و همان گونه که می‌دانید مورد حسابرسی واقع، و جزا داده خواهید شد و شما اولین کسانی هستید که من بدانها انذار و هشدار می‌دهم.

اثبات الوصیة، ص118

فی روایة اخرى: انّه صلّى اللّه علیه و آله جمع عشیرته من بنی هاشم و هم خمسة و أربعون رجلا فیهم عمّه أبو لهب فظنّوا انّه یرید أن ینزع عمّا دعا إلیه. فقال له من بینهم أبو لهب: یا محمّد هؤلاء عمومتک و بنو عمومتک قد اجتمعوا فتکلّم بما ترید و اعلم انّه لا طاقة لقومک بالعرب.

فقام صلّى اللّه علیه و آله فیهم خطیبا فحمد اللّه و أثنى علیه کثیرا و ذکّرهم بأیام اللّه جلّ ذکره و القرون الخالیة من الأنبیاء- صلّى اللّه علیهم- و الجبابرة و الفراعنة و وصف لهم الجنّة و النار ثم قال:

 «ان الراید لا یکذب أهله. و اللّه الذی لا إله إلّا هو، انی رسول اللّه إلیکم حقّا و إلى الناس کافة. و اللّه لتموتن کما تنامون و لتبعثن کما تستیقظون و لتحاسبن کما تعلمون و لتجزون سرمدا و انّکم أوّل من أنذره».

این واقعه با عبارات متفاوت در إعتقادات الإمامیة  شیخ صدوق (ص64)[14] و روضة الواعظین (ج‏1، ص53[15]) و نیز در بسیاری از منابع اهل سنت مانند السیرة الحلبیة (ج1، ص405[16]) و الکامل فی التاریخِ ابن اثیر (ج1، ص659[17]) روایت شده است.

 

3) از ابن عباس نقل شده که یکی از علمای بزرگ یهود به نام عبدالله بن سلام خدمت رسول اکرم ص می‌رسد و سوالاتی از ایشان می‌پرسدو نهایتا اسلام می‌آورد. از سوالاتی که وی پرسید این است:

به من درباره قیامت و اینکه چگونه برپا می‌شود خبر دهید.

پیامبر ص فرمودند:

ابن سلام! همانا چون قیامت شود خورشید تیره و تار گردد و ستارگان بی‌فروغ گردند و کوهها به راه افتد و شتران باردار به حال خود رها شوند و زمین غیر از این زمین شود.

گفت: محمد! درست گفتی!

پیامبر ص ادامه داد: و خلایق برای حسابرسی برپا خیزند و صراط کشیده شود و ترازوهای عدل مستقر گردد و دیوان‌های حساب و کتاب آشکار گردد و خداوند برای انجام حسابرسی اقدام نماید.

گفت: محمد! درست گفتی!

بحار الأنوار، ج‏57، ص241 و 258

أقول وجدت فی بعض الکتب القدیمة هذه الروایة فأوردتها بلفظها و وجدتها أیضا فی کتاب ذکر الأقالیم و البلدان و الجبال و الأنهار و الأشجار مع اختلاف یسیر فی المضمون و تباین کثیر فی الألفاظ أشرت إلى بعضها فی سیاق الروایة و هی هذه.

مَسَائِلُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَامٍ وَ کَانَ اسْمُهُ إِسْمَاوِیلَ فَسَمَّاهُ النَّبِیُّ ص عَبْدَ اللَّهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: ...

فَقَالَ النَّبِیُّ ص: اجْلِسْ یَا ابْنَ سَلَامٍ وَ سَلْ عَمَّا شِئْتَ وَ إِنْ شِئْتَ أَخْبَرْتُکَ عَمَّا تَسْأَلُنِی عَنْهُ فَقَالَ أَخْبِرْنِی یَا مُحَمَّدُ فَإِنَّنِی أَزْدَادُ فِیکَ یَقِیناً فَقَال‏ ... قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْقِیَامَةِ وَ کَیْفَ تَقُومُ؟

قَالَ یَا ابْنَ سَلَامٍ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ کُوِّرَتِ الشَّمْسُ وَ اسْوَدَّتْ وَ طَمَسَتِ النُّجُومُ وَ سُیِّرَتِ الْجِبَالُ وَ عُطِّلَتِ الْعِشَارُ وَ بُدِّلَتِ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ.

قَالَ صَدَقْتَ یَا مُحَمَّدُ!

قَالَ النَّبِیُّ ص یُقَامُ الْخَلَائِقُ لِفَصْلِ الْقَضَاءِ وَ یُمَدُّ الصِّرَاطُ وَ یُنْصَبُ الْمِیزَانُ وَ تُنْشَرُ الدَّوَاوِینُ وَ یَبْرُزُ الرَّبُّ لِفَصْلِ الْقَضَاءِ.

قَالَ صَدَقْتَ یَا مُحَمَّد!

تدبر

1) «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ؛ لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ»

شاید امروز کسانی باشند که در وقوع قیامت تردید می‌کنند؛ اما این چنان واقعیتی است که چون واقع گردد، دیگر هیچکس را یارای تردید و تکذیب در آن نخواهد بود.

نکته جهان‌شناسی

اگر از خدا صرف نظر کنیم، قیامت واقعی‌ترین واقعیات است؛ و وقوعش چنان است که جای هیچ تردید و تکذیبی نمی‌گذارد. اگر توجه کنیم که قیامت یک حادثه زمانی‌ای نیست که قرار باشد در آینده رخ دهد، بلکه واقعه‌ای فرازمانی است که اصلا بساط زمین و زمان درهم‌پیچیده می‌شود (وَ الْأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ، احقاف/4؛ یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ، ابراهیم/48) می‌توان دریافت که قیامت همین الان هم وقوع دارد و حتی بهشت و جهنم آن همین الان مومنان و کافران را در بر گرفته است؛ چنانکه خداوند فرمود: نیکان در بهشت هستند (نه اینکه وارد خواهند شد) «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی‏ نَعیمٍ» (انفطار/13؛ مطففین/22) و بدان هم در جهنم‌اند «وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفی‏ جَحیمٍ» (انفطار/14) و جهنم [هم‌اکنون هم] بر کافران احاطه دارد: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ» (توبه/49 و عنکبوت/54)

پس اگر الان وقوع دارد، و آیه می‌فرماید که در وقوعش کذبی نیست؛ شاید بتوان نتیجه گرفت که انسان باید به افق معرفت قیامت وارد شود؛ که اگر کسی وارد آن افق معرفتی شود، واضح و غیرقابل انکار بودن قیامت را بالعیان درمی‌یابد.

در واقع، اگر واقعیت قیامت فراتر از زمان و مکان است و تمام زمانها و مکانها در قیامت حاضر است؛ پس با مرگ و مواقف پس از مرگ همه را به زور به آن افق معرفتی وارد می‌کنند؛ و اگر کسی در همین دنیا توانست وارد آن افق معرفتی شود، این واقعی‌ترین واقعیت را بوضوح می‌یابد.

 

2) «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ؛ لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ»

انکار قیامت، فقط در دنیا و در شرایط رفاه و غفلت است، همین که نشانه‏هاى قیامت آشکار شود، دیگر کسى آن را انکار نمى‏کند. (تفسیر نور، ج‏9، ص418)

 

3) «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ؛ لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ»

تا فرصت هست، قیامت را باور کنیم که پس از وقوع، نتیجه‏اى جز شرمسارى ندارد. (تفسیر نور، ج‏9، ص418)

 

4) «لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ»

«کاذبة» در این آیه می‌تواند در معانی مختلفی به کار رفته باشد، که متناسب با هریک، معنای جدیدی از آیه برداشت می‌شود:

الف. صرفاً اسم فاعل از «کذب» باشد و «ة» در پایان آن، تاء تأنیث باشد که دلالت دارد بر موصوف محذوف، آنگاه با توجه به اینکه این وصف دروغگویی، وصف فاعل باشد یا وصف فعل، می‌توان گفت که:

الف.1. آن محذوف، کلمه «نفس» است، و تقدیر کلام این است که: «لیس لها نفسٌ کاذبةٌ»؛ که در این صورت، می‌تواند:

الف.1.1. برگرفته از «کذب» لازم باشد؛ آنگاه مراد آیه این است که وقتی قیامت واقع شود، همه به آن اذعان خواهند کرد و دیگر هیچ نفس دروغگویی که بخواهد در مورد آن دروغ بگوید و آن را تکذیب کند، در کار نخواهد بود. (التحریر و التنویر، ج‏27، ص260-261[18])

الف.1.2. برگرفته از «کذب» متعدی باشد؛ آنگاه در مورد آن هیچکسی که به خودش دروغ بگوید در کار نخواهد بود؛ یعنی الان بسیاری از افراد هستند که در مورد قیامت به خود دروغ می‌گویند تا راه را برای هر کاری برای نفس خود باز کنند؛ اما وقتی قیامت واقع شود، وقوعش چنان است که دیگر هیچکس در مورد آن به خودش دروغ نمی تواند بگوید. (التحریر و التنویر، ج‏27، ص260-261[19]؛ تفسیر کنز الدقائق، ج‏13، ص12)

الف.1.3. یا برگرفته از ترکیب «کذب علی» باشد، یعنی دیگر در آن موقعیت هیچکسی نمی‌تواند بر خدا دروغ ببیند و معادی را که خداوند وعده داده بود دروغین بشمارد. (تفسیر کنز الدقائق، ج‏13، ص12[20])

الف.1.4. ...

الف.2. آن محذوف، کلمه «فعلة» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص704)؛ (در نکات ادبی توضیح این حالت گذشت) یعنی وقتی قیامت واقع شد معلوم می‌شود که وقوع این واقعه یک امر دروغین نبوده است.

ب. «ة» در «کاذبة» برای مبالغه باشد؛ که در این صورت در این آیه دست کم دو وجه می‌تواند داشته باشد:

ب.1. اگر کسی دروغگوی بزرگی هم باشد باز از شدت هول و هراس این روز، نمی‌تواند این واقعه را انکار کند.

ب.2. اگر کسی این روز را تکذیب کند، چنان دروغ بزرگی گفته است، که دروغگویی که دروغ به این بزرگی بگوید، وجود ندارد. (مفاتیح الغیب (فحر رازی)، ج‏29، ص385-386[21]؛ الکشاف، ج‏4، ص455[22])

ج. «کاذبة» نه اسم فاعل (دروغگو)، بلکه مصدر است به معنای «دروغ» و «تکذیب»، (توضیح این حالت هم در نکات ادبی گذشت) آنگاه معنایش این است که:

ج.1. در مورد قیامت و وقوعش هیچ دروغی در کار نبوده است. (تفسیر کنز الدقائق، ج‏13، ص13)

ج.2. قیامت امری است که هیچ چیزی نمی‌تواند وقوع آن را رد کند (توضیح این حالت هم در نکات ادبی گذشت[23])

 

5) «لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ»

در نکات ادبی اشاره شد که حرف «لـ» در اینجا می‌تواند لام تعلیل (لأجل) یا لام تعدیه (علامت مفعول) و یا لام در معنای «فی» (شبیه: قَدَّمْتُ لِحَیاتِی؛ فجر/24) ویا «لام توقیت» (به معنای «عند») باشد؛ و این متناسب است با اینکه ما «کاذبة» را چگونه تحلیل کنیم. با توجه به توضیحاتی که در تدبر قبل درباره «کاذبة» بیان شد، تحلیل‌های مختلف از «لـ» و معانی‌ای که بر اساس هر تحلیل از آیه قابل استنباط است بیان می‌شود:

الف. اگر «کاذبة» را صفت برای یک محذوف (اعم از اینکه آن محذوف شخص باشد یا فعل) بگیریم و یا آن را صیغه مبالغه قلمداد کنیم، آنگاه حرف لام در هر چهار معنای فوق قابل به کار بستن خواهد بود، که چون معانی در این سه حالت به هم نزدیک است، فقط از باب نمونه، حالتی را که «کاذبة» صفت برای فاعل محذوف باشد (نفسٌ کاذبة) توضیح می‌دهیم:

الف.1. می‌تواند لام تعلیل باشد؛ که این حالت دست کم دو معنا می‌تواند داشته باشد:

الف.1.1. برای وقوع آن دروغگویی در کار نیست؛ زیرا کسی که از آن خبر داده، راستگوست (تفسیر کنز الدقائق، ج‏13، ص13[24])

الف.1.2. به خاطر شدت وقوع و ظهورش کسی نیست که آن را تکذیب کند و حتی افرادی هم که هر چیزی را تکذیب می‌کنند آن را تکذیب نمی‌توانند بکنند. (تفسیر کنز الدقائق، ج‏13، ص13[25]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص385[26])

الف.2.  لام تعدیه باشد شبیه «لیس لزید ضارب»؛ یعنی با وقوع واقعه قیامت، دیگر کسی نیست که این وقوع را تکذیب کند. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص385[27])

الف.3. لام در معنای «فی» باشد؛ یعنی هنگامی که واقعه قیامت واقع شود در مورد وقوعش دروغگویی در کار نخواهد بود که آن را تکذیب کند. (اعراب القرآن و بیانه، ج‏9، ص425[28])

الف.4. لام توقیت باشد (که در این حالت، به لام اختصاص برگردد)؛ یعنی وقتی قیامت واقع شود، در هنگام وقوعش، دیگر شخص دروغگویی در کار نخواهد بود که بخواهد این واقعه را انکار کند. (التحریر و التنویر، ج‏27، ص261[29])

ب. اگر «کاذبة» در معنای مصدری باشد، نیز به نظر می‌رسد حرف لام دست کم در سه معنای معنای فوق قابل به کار بستن باشد:

ب.1. به معنای «فی» باشد، یعنی درباره وقوع این واقعه، دروغی در کار نیست؛ و حتما این واقعه واقع می‌شود. (تفسیر کنز الدقائق، ج‏13، ص13)

ب.2. می‌تواند لام تعلیل باشد؛ یعنی به خاطر شدت وقوع و ظهورش، معلوم می‌شود که هیچ دروغی در کار نبوده است.

ب.3. لام توقیت و به معنای «عند» باشد؛ یعنی در هنگام وقوع قیامت، دیگر دروغی در کار نخواهد بود (یعنی در این صورت، مطلق دروغ و دروغگویی می‌تواند مد نظر باشد، نه صرفا تکذیب آخرت)

 

 


[1] . این ماده قبلا در جلسه229 http://yekaye.ir/al-baqarah-002-039/ بحث شد که اکنون آن بحث نکمیل می‌شود.

[2] . أن الکذب اسم موضوع للخبرالذی‏ لامخبر له على ما هو به،و أصله فی العربیة التقصیر ومنه قولهم کذب عن قرنه فی الحرب اذا ترک الحملة علیه.

[3] . و قوله: ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ أَی صاحِبُها کاذِبٌ، فأَوْقَعَ الجُزْءَ موقع الجُملة.

[4] . و قوله تعالى: لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ؛ قال الزجاج: أَی لیس یَرُدُّها شی‏ءٌ، کما تقول حَمْلَةُ فلان لا تَکْذِبُ أَی لا یَرُدُّ حَمْلَتُه شی‏ء. قال: و کاذِبَةٌ مصدر، کقولک: عافاه اللّهُ عافِیةً، و عاقَبَه عاقِبةً، و کذلک کَذَبَ کاذبةً؛ و هذه أَسماء وضعت مواضع المصادر، کالعاقبة و العافیة و الباقیة. و فی التنزیل العزیز: فَهَلْ تَرى‏ لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ؟ أَی بقاءٍ. و قال الفراءُ: لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ أَی لیس لها مَرْدُودٌ و لا رَدٌّ، فالکاذبة، هاهنا، مصدر. یقال: حَمَلَ فما کَذَبَ.

[5] . و الکذب کما فی الصدق یستعمل لازما إذا کان النظر الى نفس صفة الکِذْبِ من حیث هو، فیقال: هو کاذب. و متعدّیا الى مفعول واحد إذا کان النظر الى من یخاطب أو من یتعلّق الفعل الیه، فیقال: کذبه، و کذبتک،. وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ (9/91) و متعدّیا الى مفعولین: إذا کان النظر الى من یتعلّق الفعل الیه و یتعلّق به، فیقال: کذبته الحدیث،. ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏ (53/11) و المفعول الأوّل محذوف لعدم الحاجة الیه، أى أحدا أو نفسه.

[6] . لا تطلق صفة المکذب الا لمن کذب بالحق لانها صفة ذم ولکن اذا قیدت فقیل مکذب بالباطل کان ذلک مستقیما و انما صار المکذب صفة ذم و ان قیل کذب بالباطل لانه من أصل فاسد و هو الکذب فصار الذم أغلب علیه کما أن الکافر صفة ذم و ان قیل کفر بالطاغوت لانه من أصل فاسد و هو الکفر.

[7] . و قوله: لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا کِذَّاباً؛ الْکِذَّابُ:التّکذیب. و المعنى: لا یُکَذِّبُونَ فَیُکَذِّبُ بعضهم بعضا، و نفی التّکذیب عن الجنة یقتضی نفی الکذب عنها، و قرئ: کِذَاباً من الْمُکَاذَبَةِ.أی: لا یَتَکَاذَبُونَ تَکَاذُبَ الناس فی الدنیا.