سفارش تبلیغ
صبا ویژن

516) سوره قلم (68) آیه 51 وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَی

بسم الله الرحمن الرحیم

516) سوره قلم (68) آیه 51  

وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

ترجمه

و حقیقت این است که آنان که کفر ورزیدند چیزی نمانده با چشمانشان تو را بلغزانند و زمین زنند، هنگامی که این ذکر [= قرآن] را شنیدند؛ و می‌گویند که او حتما دیوانه [جن‌زده] است!

شهادت امام جواد ع تسلیت باد

سلام می دهم از دور من به محضرتان

چه کرده با دل من مرقد منورتان ...

تو جنس غربتت از جنس غربت حسن است

میان خانه و غربت؟ امان ز همسرتان ...

به خاک دید تو را فاطمه، خدا را شکر

ندید حداقل روی نیزه ها سرتان...


عطش نصیب تو شد جای شکر آن باقی است

که خنجری نشد آقا نصیب حنجرتان


شاعر: مهدی مقیمی https://t.me/shere_aeini/5362

اختلاف قرائت[1] 

نکات ترجمه

لَیُزْلِقُونَکَ: لـ (لام فارقه برای تاکید[2]) + یُزْلِقُونَ + ک (ضمیر مخاطب، مفعول)

ماده «زلق» در اصل به معنای لغزش چیزی از جایگاهش است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص21) و تقریبا هم‌معنای «زلل: لغزش» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص383) و تفاوتش با زلل این است که زلق، لغزشی است که حتما با سقوط کردن همراه باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص345)

«مَزْلَقَة» و «مَزْلَق» به معنای زمینی است که ثبات و قراری ندارد [لغزنده است] (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص21) و «صَعِیداً زَلَقاً» (کهف/40) زمینی است که گیاهی در آن نمی‌روید (معانی القرآن، ج‏2، ص146؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص383)

در این آیه مقصود از اینکه «إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ‏» این است که از نگاه تند و تیزی که از روی حسد به تو می‌افکنند نزدیک است تو را از مکانت به در آرند و به زمین بزنند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص21؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص383) و اغلب مفسران بر این باورند که این همان «چشم زدن: أصابة العین» است (مجمع البیان، ج‏10، ص512) که در فارسی به «چشم زخم» معروف است.

این ماده در قرآن کریم 2 بار آمده است.[3]

«مجنون»

در جلسه 256 توضیح داده شد که ماده «جن» در اصل به معنای «پوشش» و مخفی شدن است؛ که «جن» را هم به همین جهت که از ما انسانها پوشیده است، «جن» گفته‌اند؛ و «مجنون» به معنای کسی است که به «جنون» و دیوانگی مبتلا شده است، و وجه تسمیه‌اش یا از این جهت است که گویی عقل شخص مخفی شده است؛ و یا از این جهت چنین نامیده شده که گمان می کردند دیوانه کسی است که جنیان بر او تسلط پیدا کرده‌اند. http://yekaye.ir/al-hegr-15-27/

شأن نزول

حسّان جمّال [= شتربان] می گوید: امام صادق را از مدینه به مکه می‌بردم. در راه به مسجد غدیرخم رسیدیم. آنجا به سمت چپ مسجد نگاهی کرد و فرمود: اینجا محل ایستادن رسول الله ص است آن موقعی که فرمود: «هرکس من مولای او هستم، پس علی ع مولای اوست.» سپس نگاه به سمت دیگری کرد و فرمود: آنجا خیمه ابوفلان و فلان و سالم (مولی ابوحذیفه) و ابوعبیده جراح است که هنگامی که دیدند او دستانش را بلند کرد به همدیگر گفتند: به چشمانش نگاه کنید که دارد در حدقه می‌چرخد! گویی اینها چشمان یک جن‌زده است [گویی جن به سراغ وی آمده]. پس جبرئیل با این آیه نازل شد:

«و حقیقت این است که آنان که کفر ورزیدند چیزی نمانده بود با چشمانشان تو را از بلغزانند و زمین زنند، هنگامی که این ذکر را شنیدند؛ و می‌گویند که او حتما جن‌زده [دیوانه] است! در حالی که او جز ذکری برای جهانیان نیست.»

سپس امام صادق ع به من فرمود: حسّان! اگر نبود که تو تنها یک شتربانی، این حدیث را برایت نمی‌گفتم.

تهذیب الأحکام، ج‏3، ص264؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص230؛ الکافی، ج‏4، ص567[4]؛ مناقب آل أبی طالب ع، ج‏3، ص37؛ شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار ع، ج‏1، ص241[5]؛ تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص688[6]

مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ حَسَّانَ الْجَمَّالِ قَالَ:

حَمَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَى مَکَّةَ قَالَ فَلَمَّا انْتَهَیْنَا إِلَى مَسْجِدِ الْغَدِیرِ نَظَرَ فِی مَیْسَرَةِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ ذَاکَ مَوْضِعُ قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص حَیْثُ قَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ‏ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ثُمَّ نَظَرَ فِی الْجَانِبِ الْآخَرِ فَقَالَ هَذَا مَوْضِعُ فُسْطَاطِ أَبِی فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ سَالِمٍ مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَةَ وَ أَبِی عُبَیْدَةَ بْنِ الْجَرَّاحِ فَلَمَّا أَنْ رَأَوْهُ رَافِعاً یَدَهُ قَالَ بَعْضُهُمْ انْظُرُوا إِلَى عَیْنَیْهِ تَدُورَانِ کَأَنَّهُمَا عَیْنَا مَجْنُونٍ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع بِهَذِهِ الْآیَةِ «وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ»

ثُمَّ قَالَ یَا حَسَّانُ لَوْ لَا أَنَّکَ جَمَّالِی لَمَا حَدَّثْتُکَ بِهَذَا الْحَدِیثِ.[7]

حدیث

بسیاری گمان می‌کنند «چشم زدن» امری خرافی است. اگرچه نمی‌توان انکار کرد که خرافی‌ای هم در این مساله وارد شده است (مانند تخم‌مرغ شکستن و ...) اما اصل این مطلب وجود دارد.

در اینجا سه دسته روایت تقدیم می‌شود

1) روایاتی که نشان می‌دهد اصل چشم زدن وجود دارد، و امری خرافی نیست.

2) روایاتی که شامل توصیه‌هایی است برای در امان ماندن از چشم زخم دیگران (که همگی تاکید دارند بر یاد خدا)

3) روایات متعددی برای اینکه انسان چکار کند که مبادا خودش ناخواسته دیگری را چشم بزند!


1)

الف. از پیامبر ص روایت شده است: چشم زدن حقیقت دارد و گاه چشم زدن، قله‌ای را ساقط می‌کند.

مجمع البیان، ج‏5، ص380

عن النبی ص أن العین حق و العین تستنزل الحالق.[8]


ب. روایت شده که اسماء بنت عمیس به پیامبر ص عرض کرد: فرزندان جعفر را چشم زده‌اند. آیا برای آنها حِرزی تهیه کنم؟

فرمودند: بله! اگر چیزی بتواند بر قضا و قدر سبقت بگیرد، همین چشم زدن است!

مجمع البیان، ج‏5، ص380؛ و ج‏10، ص512؛ جامع الأخبار(للشعیری)، ص157

أَنَّ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَیْسٍ قَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ بَنِی جَعْفَرٍ تُصِیبُهُمُ الْعَیْنُ أَ فَأَسْتَرْقِی لَهُمْ؟

قَالَ نَعَمْ فَلَوْ کَانَ شَیْ‏ءٌ یَسْبِقُ الْقَدَرَ لَسَبَقَتِ الْعَیْنُ[9]


ج. از امیرالمومنین ع روایت شده است:

چشم زدن حقیقت دارد، حِرز حقیقت دارد، سحر حقیقت دارد؛ فال نیک حقیقت دارد؛ اما «طیره» (فال بد) حقیقت ندارد، «عدوی» (انتقال بدی از کسی به دیگری) حقیقت ندارد؛ و بوی خوش بهبوددهنده است، عسل بهبوددهنده است؛ سواری بهبوددهنده است؛ و نگاه به سبزی بهبوددهنده است.

نهج البلاغه، حکمت 400

وَ قَالَ ع الْعَیْنُ حَقٌّ وَ الرُّقَى حَقٌّ وَ السِّحْرُ حَقٌّ وَ الْفَأْلُ حَقٌّ وَ الطِّیَرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ وَ الْعَدْوَى لَیْسَتْ بِحَقٍّ وَ الطِّیبُ نُشْرَةٌ وَ الْعَسَلُ نُشْرَةٌ وَ الرُّکُوبُ نُشْرَةٌ وَ النَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَة[10].


2)

الف. از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که کسی یکی از شما را چنان تهنیت گفت که اعجاب‌برانگیز بود، پس هنگامی که خواست از منزل بیرون رود مُعَوِّذَتَیْن (سوره‌های فلق و ناس، که با «قُل أعوذُ» شروع می‌شود) بخواند که به اذن خداوند متعال چیزی به او ضرر نخواهد زد.

مکارم الأخلاق، ص386

وَ قَالَ الصادق ع

إِذَا تَهَیَّأَ أَحَدُکُمْ تَهْیِئَةً تُعْجِبُهُ فَلْیَقْرَأْ حِینَ یَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ الْمُعَوِّذَتَیْنِ فَإِنَّهُ لَا یَضُرُّهُ شَیْ‏ءٌ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى.


ب. از امام صادق ع روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند: پیامبر ص برای حسن و حسین حِرزی قرار داد و فرمود:

«أُعِیذُکُمَا بِکَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ وَ أَسْمَائِهِ الْحُسْنَى کُلِّهَا عَامَّةً مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ عَیْنٍ لَامَّةٍ وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ: شما را پناه می‌دهم به کلمات تام خداوند و اسماء حُسنای او، همگی‌شان، از شر سامّة (مرگ) و هامَّة (حیوانات زهردار) و از شر هر چشم بد و از شر هر حسود»

سپس پیامبر ص به ما رو کرد و فرمود: حضرت ابراهیم این گونه اسماعیل و اسحاق را در پناه [خدا] قرار می‌داد.

الکافی، ج‏2، ص569

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

رَقَى النَّبِیُّ ص حَسَناً وَ حُسَیْناً فَقَالَ أُعِیذُکُمَا بِکَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ وَ أَسْمَائِهِ الْحُسْنَى کُلِّهَا عَامَّةً مِنْ شَرِّ السَّامَّةِ وَ الْهَامَّةِ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ عَیْنٍ لَامَّةٍ وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ ثُمَّ الْتَفَتَ النَّبِیُّ ص إِلَیْنَا فَقَالَ هَکَذَا کَانَ یُعَوِّذُ إِبْرَاهِیمُ- إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ ع.[11]


3)

الف. از امام صادق ع روایت شده است:

چشم زدن حق است، و در مورد آن، نه از خودت بر خودت ایمن باش و نه از خودت بر دیگران؛ پس هرگاه از در مورد آن نگران شدی [که مبادا چشم زده باشی] سه بار بگو: «ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ: هر چه خدا بخواهد، که هیچ نیرویی جز به [خواست] خداوند علیِّ عظیم کاری پیش نمی‌برد»

مکارم الأخلاق، ص386

رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ الْعَیْنُ حَقٌّ وَ لَیْسَ تَأْمَنُهَا مِنْکَ عَلَى نَفْسِکَ وَ لَا مِنْکَ عَلَى غَیْرِکَ فَإِذَا خِفْتَ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ فَقُلْ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ ثَلَاثاً.[12]


ب. از امام صادق ع روایت شده است: هرکس چیزی از برادر [ایمانی‌اش دید که] او را به اعجاب درآورد، بر آن تکبیر گوید؛ چرا که چشم‌زدن حقیقت دارد.

طب الأئمة علیهم السلام، ص121

مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: حَدَّثَنَا زِیَادُ بْنُ هَارُونَ الْعَبْدِیُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَجَلِیِّ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ أَعْجَبَهُ شَیْ‏ءٌ مِنْ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ فَلْیُکَبِّرْ عَلَیْهِ فَإِنَّ الْعَیْنَ حَقٌّ.[13]

تدبر

1) «وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»

کسانی که کفر می‌ورزند، چنان عناد دارند که وقتی سخنی که آنان را متذکر به حق و حقیقت می‌کند، می‌شنوند، چنان با بغض و عداوت و انکار به پیامبر ص می‌نگرند که نزدیک است با تندی نگاهشان او را از جایش بلغزانند و زمین بزنند و می‌گویند او حتما دیوانه است. (مجمع البیان، ج‏10، ص513)

خداوند در برابر چنین مردمانی از پیامبر ص می‌خواهد صبر داشته باشد و مانند یونس آنها را رها نکند!


2) «وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ»

نزدیک است کافران به پیامبر چشم زخمی برسانند.

بحثی درباره چشم‌زخم

این آیه از آیاتی است که از قدیم معروف بوده که دلالت بر وقوع مساله «چشم زخم» دارد؛ و از حسن بصری نقل شده که برای دفع چشم زخم، این آیه و آیه بعد را بخوانند (مجمع‌البیان، ج10، ص513[14]).

علاوه بر این آیه، بسیاری از صحابه و تابعین و مفسران مانند ابن‌عباس و قتاده و ضحاک و سدی و حسن و بلخی و رمانی و ... (متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج‏1، ص40) بر این باورند که وقتی حضرت یعقوب به فرزندانش گفت از یک در وارد مصر نشوید (یوسف/67)، چون از چشم زخم بر آنان می‌ترسید.

علامه طباطبایی پس از اشاره به اینکه عموم مفسران این آیه را درباره چشم زدن دانسته‌اند توضیح می‌دهند که این ظاهرا نوعی تاثیر نفسانی است که دلیل عقلی‌ای بر نفی آن وجود ندارد و بلکه شواهدی هم بر تایید آن یافت می‌شود و در روایات هم فراوان اشاره شده [حدیث1] و لذا دلیلی برای انکارش نیست. (المیزان، ج19، ص388)

امروزه با پیدا شدن و رواج پدیده‌هایی مثل هیپنوتیزم و اثبات نیروهای مغناطیسی در برخی نگاه‌ها باور به وجود چنین چیزی دیگر با مشکل چندانی مواجه نیست؛ اما نکته‌ای که باید مد نظر قرار داد، پرهیز از افتادن در خرافاتی است که پیرامون این مساله پدید آمده است.

همواره هرجا انسان‌ها با اموری مواجه شوند که وجه ماورایی و غیبیِ آن غلبه داشته باشد، زمینه برای رواج خرافات مهیا می‌شود و باید مراقب بود که نه به خاطر خرافاتی که رخ داده، اصل مساله انکار شود؛ و نه به خاطر پذیرش اصل مساله -و با توجه به اینکه تحلیل علمی هنوز در این عرصه ناتوان است - به هر خرافه‌ای میدان دهیم.

آنچه مروری بر روایات در اختیار ما قرار می‌دهد این است که یک انسان خداباور، این حادثه را - همانند تمام حوادث عالم خلقت - خارج از قدرت الهی نمی‌بیند؛ و همانند هر امر ناخوشایندی، مهمترین راه مواجهه با آن را توکل بر خداوند و یاری جستن از او می‌داند. (حدیث2)

آسیب‌شناسی چشم‌زخم در جامعه

به نظر می‌رسد باور به چشم‌زخم از آنجا که با خرافات گره خورده، آسیب‌های چندی را در جامعه ما رقم زده است؛ از جمله:

1) رواج پاره‌ای از اعمال خرافی مانند تخم‌مرغ شکستن و ... .

در این زمینه‌ها باید مطالبه دلیل کرد: آیا واقعا دلیل علمی یا سخنی از معصومان بر این موارد رسیده است؟

2) رواج پاره‌ای زشت‌نمایی‌ها و بدبینی‌ها: متاسفانه بسیاری از افراد از ترس اینکه مورد چشم‌زخم قرار نگیرند، همواره بدی‌ها و مشکلات زندگی خود را با آب و تاب فراوان بازگو می‌کنند، اما از بازگو کردن خوبی‌ها و نعمت‌هایی که برایشان پیش آمده خودداری می‌کنند؛ و تدریجا این امر موجب رواج بدبینی و تزریق نگاه منفی در جامعه گردیده است.

قطعا چنین رویکردی منطق اسلام است. قرآن کریم صریحا دستور می‌دهد «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث‏: تنها درباره نعمت پروردگارت سخن بگو» (ضحی/11). در روایات هم بازگو کردن مصیبت‌هایی که بر انسان وارد شده است، بسیار مورد مذمت قرار گرفته و همین بازگو کردن را در تثبیت آن مصیبت‌ها موثر دانسته‌اند.

3) رواج بدبینی به انسانهای دیگر از ترس اینکه مبادا آنها چشمشان شور باشد.

در منطق قرآن کریم، بدگمانی یکی از گناهان، و گاه از گناهان کبیره است: «اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ: از بسیاری از گمانها پرهیز کنید که برخی از گمانها گناه است» (حجرات/12). در روایات یافت نشد که راهی برای پیدا کردن کسی که چشم‌زخم زده مطرح کنند یا افراد را به چنین امری تشویق کنند. فضای آیات و روایات تاکید بر برادری ایمانی در جامعه است.

4) اولویت یافتن امور غیر اساسی به جای امور اساسی در باور مسلمانان

 در قرآن کریم اگر تعبیر مستقیمی درباره چشم‌زخم آمده باشد همین یک آیه است؛ و در ذیل همین آیه هم تنها سخنی از حسن بصری (و نه از معصومان) نقل شده که برای دفع چشم‌زخم این آیه را بخوانید. اما متاسفانه این آیه به یکی از شعارهای مهم در جامعه بدل شده است و بر سر در یا روی دیوار بسیاری از خانه‌ها نقش بسته است؛ در حالی که تعظیم شعائر (شعارهای اسلامی) به این است که آیاتی که اصول اندیشه اسلامی ما را نشان می‌دهد تابلو و نماد خویش قرار دهیم. شهید مطهری در سخنرانی‌ای چنین تعبیر می‌کنند: «در برخی از خانه‌ها انسان یک لوسی و ننری می‌بیند، [این آیه را تابلو کرده‌اند] «وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ» یعنی برای اینکه ما را چشم‌زخم نزنند این را آنجا نصب کرده‌ایم. این شعار نیست. شعار اسلامی یعنی آنچه که به وسیله آن وابستگی خودتان به اسلام را نشان می‌دهید و یک اصل از اصل اسلامی را اثبات می‌کنید.» (پانزده گفتار، ص190)


3) «وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ»

کینه دشمن جدی است، باید به هوش بود؛ و لبه تیز حمله دشمن، رهبر جامعه اسلامی است. (تفسیر نور، ج10، ص192)


4) «وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»

چه ارتباطی هست بین اینکه آنها می‌خواستند پیامبر ص را چشم بزنند؛ و اینکه گفتند او حتما دیوانه [جن‌زده] است؟

الف. چون چشم‌زخم‌شان مؤثر نیفتاد، گفتند او از جن الهام گرفته و جن مددکار اوست. (حجة‌التفاسیر، ج7، ص76)

 ب. برای اینکه توجیه کنند مخالفت و کینه و حسد خود نسبت به وی را، که موجب چشم زدن ایشان می‌شد، او را دیوانه خواندند.

ج. وقتی با گوش شنیدند و از دستشان کاری برنمی‌آمد، هم با چشم و هم با زبان حمله کردند.

د. ...


5) «یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»

ابتدای سوره از پیامبرش دفاع کرد و فرمود که بحمدالله تو مجنون نیستی: «ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُون‏» (قلم/2)

در اینجا می‌فرماید: این کافران پیامبر را مجنون خواندند.

الف. بدین وسیله پایان سوره بر ابتدای سوره منطبق گردید (المیزان، ج19، ص389)

ب. نشان داد که در برابر تهمت به اولیای خدا باید از آنها دفاع کرد. (تفسیر نور، ج10، ص192)

ج. شاید از این شباهت شروع و خاتمه، بتوان محور سوره را شناسایی کرد: دفع تهمت مجنون بودن از پیامبر ص و نشان دادن بی‌منطقی شدید کفار - توضیح در جمع‌بندی پایان جلسه512 - (که آیا کسانی که این اندازه غیرمنطقی‌اند، واقعا خودشان دیوانه نیستند؟!)

د. نشان دادن شدت تقابل دو منطق در تحلیل انسان‌ها: بر اساس یک منطق و زاویه دید، پیامبر ص قطعا دیوانه نیست؛ و بر اساس تحلیل و زاویه دید دیگر، پیامبر حتما دیوانه است.

ه. ...

تاملی با خویش

در ذیل همان آیه ابتدای سوره (جلسه468 تدبر5 http://yekaye.ir/al-qalam-68-2/ ) بحثی شد که «واقعا چه کسی دیوانه است» و اشاره شد که  به لحاظ جامعه‌شناسی، مردم به کسی دیوانه می‌گویند که شبیه آنها رفتار نکند و منطق رفتارهای وی را درک نکنند.

اکنون لحظه ای با خویش درنگ کنیم:

آیا نعوذ بالله ما در عمق جان خود، پیامبر را دیوانه نمی‌دانیم؟! آیا منطق او در زندگی را قبول داریم؛ یعنی مثلا تحمل آن همه سختی‌ها در راه خدا و دیدن چنین کینه‌توزی‌ها و لجاجت‌ورزی‌هایی از جانب کافران، و اینکه با این حال، مانند حضرت یونس نباشد که - بعد از 33 سال تبلیغ، و ایمان آوردن تنها 2 نفر- خسته شود؟! اگر واقعا منطق او را قبول داریم، چه اندازه در زندگی‌مان حاضریم بر اساس این منطق رفتار کنیم؟ در یک کلام، آیا زندگی خود را بر مدار خدا و دستوراتش تنظیم می‌کنیم یا بر اساس راحتی و دلخواه خویش؟!

واقعا، چه کسی دیوانه است؟



[1] . لیزلقونک

عموما به همین صورت «لَیُزْلِقُونَکَ» (فعل ثلاثی مزید از باب افعال) خوانده اند؛ اما به صورت فعل ثلاثی مجرد «لَیَزْلِقُونَکَ»، نزد اهل مدینه (نافع) (مجمع البیان، ج‏10، ص511) و نیز نزد ابوجعفر یزید بن قیقاع (از قراء عشره) قرائت شده است. (الکامل المفصل فی القرائات الأربعة عشر، ص566). همچنین در قرائت ابن‌مسعود و ابن‌عباس و اعمش و عیسی به صورت «لیزهقونک» نیز قرائت شده است. (معانی القرآن، ج‏3، ص179؛ البحر المحیط، ج‏10، ص250)

بقیه پی‌نوشتها در سایت

http://yekaye.ir/al-qalam-68-51/


515) سوره قلم (68) آیه 50 فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ

بسم الله الرحمن الرحیم

515) سوره قلم (68) آیه 50 

 فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحینَ

ترجمه

پس او را پروردگارش برگزید و از شایستگانش گردانید.

نکات ترجمه

«فَاجْتَباهُ= فـ + اجتبی + ه»

ماده «جبی» در اصل به معنای جمع کردن و تجمع می‌باشد، چنانکه «جَبَیْتُ الماء فی الحوض» به معنای جمع کردن آب در حوض است و به حوضی که در آب جمع شده است «جَابِیَة» گوند که جمع آن، جَوَاب (وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ؛ ‏سبأ/13) است و به همین مناسبت به جمع کردن مالیات (خراج) هم «جِبَایَة» گویند؛ و تعبیر «یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ؛ قصص/57) نیز از همین باب می‌باشد. (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص503؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص186)

برخی درباره اصل این ماده، افزوده اند که جمع کردنی است که بر اساس انتخاب و استخراج باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص53) و اگر درمورد اصل ماده هم چنین نباشد قطعا «اجْتِبَاءُ» جمع کردنی است که چون به باب افتعال رفته دلالت بر دقت و اختیار می‌کند؛ لذا به معنای جمع کردن با گزینش می‌باشد (همان) و اینکه خداوند بنده‌ای را «اجْتِبَاء» کند به معنای آن است که به فیض و عنایت خویش نعمتهای خاصی را (از جمله نعمت نبوت) را برای او جمع کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص186)

ماده «جبی» در قرآن کریم جمعا 12 بار به کار رفته است که غیر از دو مورد آن که در بالا اشاره شد (الْجَوابِ، یُجْبى‏) تمامی موارد آن، فعل ثلاثی مزید در باب افتعال (اجتباء) می‌باشد.

«الصَّالِحینَ»

در جلسه406 توضیح داده شد که «صالح» اسم فاعل از ماده «صلح» است؛ و «صلاح» نقطه مقابل «فساد» می‌باشد که آن را یک نحوه استقامت ناشی از حکمت، ویا تغییر حالت به وضعیتی دانسته‌اند که آن وضعیت استقامت داشته باشد؛ و «صالح» کسی است که حال خود را به چنین وضعی تغییر می‌دهد. http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-9/

شأن نزول[1]

حدیث

1) ابوبصیر می‌گوید: از امام صادق ع سوال کردم: به چه علتی خداوند عز و جل عذاب را از قوم یونس برگرداند، در حالی که بر آنها سایه افکنده بود و با امتهای دیگر چنین نکرد؟

فرمود: چون در علم خداوند عز و جل گذشته بود که آن را به خاطر توبه‌شان از آنها برمی‌گرداند؛ و یونس را به این مطلب مطلع نکرد زیرا خداوند عز و جل می‌خواست که برای او در شکم ماهی فراغتی برای عبادت حاصل آید تا بدان سبب مستوجب ثواب و کرامتش گردد.

علل الشرائع، ج‏1، ص77

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ النَّخَعِیِّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ النَّوْفَلِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع لِأَیِّ عِلَّةٍ صَرَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَذَابَ عَنْ قَوْمِ یُونُسَ وَ قَدْ أَظَلَّهُمْ وَ لَمْ یَفْعَلْ کَذَلِکَ بِغَیْرِهِمْ مِنَ الْأُمَمِ؟

فَقَالَ لِأَنَّهُ کَانَ فِی عِلْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ سَیَصْرِفُهُ عَنْهُمْ لِتَوْبَتِهِمْ وَ إِنَّمَا تَرَکَ إِخْبَارَ یُونُسَ بِذَلِکَ لِأَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یُفَرِّغَهُ لِعِبَادَتِهِ فِی بَطْنِ الْحُوتِ فَیَسْتَوْجِبَ بِذَلِکَ ثَوَابَهُ وَ کَرَامَتَهُ.


2) از امام صادق ع روایت شده است: یونس به خاطر گناهانی که از قومش دید غضبناک از میان آنها خارج شد تا همراه با گروهی بر کشتی‌ای در دریا سوار شد، ماهی‌ای سراغ آنها آمد تا غرقشان کند، سه بار قرعه انداختند [و هر بار به نام یونس افتاد] یونس گفت: تنها مرا می‌خواهد، پس مرا [به دریا] اندازید. چون ماهی یونس را گرفت خداوند متعال به او وحی کرد: من او را رزق و روزی تو قرار ندادم، پس نه استخوانی از او می‌شکنی و نه از گوشت او می‌خوری. پس او را در دریاها گرداند و او «در ظلمات ندا داد که خدایی جز تو نیست، پاک و منزهی، همانا من از ظالمان بوده‌ام» (انبیاء/87) ...

نهایتا امام صادق ع فرمود: همانا پیامبر ص می‌فرمود: هیچکس را نسزد که بگوید من از یونس بن متی بهترم. [ظاهرا هشدار است به اینکه انسان خودستایی کند و گمان کند که اگر در وضعیت او قرار داشت بهتر از او می‌کرد.]

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص253

بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ أُرْوَمَةَ عَنْ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

خَرَجَ یُونُسُ ع مُغَاضِباً مِنْ قَوْمِهِ لَمَّا رَأَى مِنْ مَعَاصِیهِمْ حَتَّى رَکِبَ مَعَ قَوْمٍ فِی سَفِینَةٍ فِی الْیَمِّ فَعَرَضَ لَهُمْ حُوتٍ لِیُغْرِقَهُمْ فَسَاهَمُوا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ یُونُسُ إِیَّایَ أَرَادَ فَاقْذِفُونِی فَلَمَّا أَخَذَتْ السَّمَکَةَ یُونُسَ ع أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهَا إِنِّی لَمْ أَجْعَلُهُ لَکَ رِزْقاً فَلَا تکسری لَهُ عَظْماً وَ لَا تأکلی لَهُ لَحْماً قَالَ فَطَافَتْ بِهِ الْبِحَارُ فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» ...[2]

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّبِیَّ ص یَقُولُ مَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ یَقُولُ أَنَا خَیْرٌ مِنْ یُونُسَ بْنَ مَتَّى ع‏.[3]

تدبر

1) «فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحینَ»

خداوند از پیامبر اکرم ص می‌خواهد که برای حکم پروردگارش صبر داشته باشد و مانند حضرت یونس، زود [!] خسته، و از هدایت قومش ناامید نگردد!

اما این سخن بدین معنا نیست که حضرت یونس گناهکار بود و خدشه‌ای در نبوت و عصمت وی پدید آمد.

مساله این است که از او به اندازه یک پیامبر انتظار می‌رفت، نه به اندازه یک آدم عادی؛ به همین جهت بود که خسته شدن او - بعد از 33 سال تبلیغ دین و فقط ایمان آوردن 2 نفر (جلسه513، حدیث1) - قابل قبول نبود! اما در عین حال او همچنان مشمول نعمت خاص الهی قرار داشت، چنانکه خدا او را برگزید و از صالحان قرار داد.


2) «فَاجْتَباهُ رَبُّهُ ...»

یونس که قبلا به پیامبری برگزیده شده بود. چرا دوباره تعبیر «پس او را برگزید» به کار برد؟

الف. شاید می‌خواهد اشاره کند که مراتب قرب بی‌پایان است؛ و این گونه نیست که با رسیدن به مقام نبوت، به انتهای این مراتب رسیده باشیم؛ ورود به هر مرتبه بالاتر نیازمند عنایت ویژه‌ای از جانب خداوند است.

ب. ...


3) «تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ ... فَاجْتَباهُ رَبُّهُ ...»

به جای آنکه افراد را به خاطر یک لغزش طرد کنیم، آنها را تدارک کنیم؛ ضعف‌هایشان را برطرف نماییم و آنگاه به آنها مسئولیت دهیم. (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص191)


4) «إِذْ نادی‏ ... فَاجْتَباهُ رَبُّهُ ...»

توبه و مناجات به درگاه خداوند راهی است به سوی برگزیده شدن توسط خداوند (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص190)


5) «فَاجْتَباهُ رَبُّهُ + فَـ + جَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحینَ»

بعد از اینکه فرمود «خدا او را برگزید» از حرف «فـ : پس» استفاده کرد، نه از حرف «و». چرا؟

الف. اینها («برگزیدن او» و «در صالحان قرار دادنش») دو اقدامِ در عرض هم نبود؛ بلکه «صالح قرار دادن»، نتیجه «برگزیده شدن» است؛ بدین وسیله اشاره می‌کند به مقامی از «صلاح»، که نه ثمره عمل خود شخص، بلکه حاصل عنایت ویژه خداست (یعنی مقام مخلَصین: خالص‌شدگان، که برتر است از مقام مخلِصین: خالص‌کنندگان، کسانی که خودشان اخلاص می‌ورزند.)

ب. ...


6) «... فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحینَ»

مقصود از اینکه او را از صالحان قرار داد، چیست؟

الف. شاید اشاره است به مقام عصمت او. «صالح» اسم فاعل است که دلالت بر ثبوت «صلاح» در شخص می‌کند و چون این صالح بودنش مقید به چیزی نشده است (نفرموده که مثلا صالح الاعمال، یا ...) نشان دهنده صلاح مطلق در همه شئون اعتقادی و گرایشی و عملی است؛ که همان مقام عصمت و «مقام مخلَصین» (تدبر5) است.

ب. چه‌بسا می‌خواهد با این بیان، او را ملحق می‌کند به کسانی که دارای مقام صلاح ذاتی هستند (که همان اهل بیت ع هستند) همان مقامی که خداوند در آخرت حضرت ابراهیم ع را به آن مقام می‌رساند (إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ؛ بقره/130) (اقتباس از المیزان، ج1، ص303-305)

ج. ...



[1] . الآیة نزلت حین هم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلم أن یدعو على ثقیف، و قیل بأحد حین حل به ما حل فأراد أن یدعو على المنهزمین (أنوار التنزیل و أسرار التأویل (بیضاوی) ج‏5، ص238)

[2] . وَ قَالَ لَمَّا صَارَتْ السَّمَکَةَ فِی الْبَحْرِ الَّذِی فِیهِ قَارُونَ سَمِعَ قَارُونَ صَوْتاً لَمْ یَسْمَعُهُ فَقَالَ لِلْمَلَکِ الْمُوَکَّلِ بِهِ مَا هَذَا الصَّوْتُ قَالَ هُوَ یُونُسَ النَّبِیِّ ع فِی بَطْنِ الْحُوتِ قَالَ فَتَأْذَنُ لِی أَنْ أُکَلِّمَهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ یَا یُونُسُ مَا فَعَلَ هَارُونَ قَالَ مَاتَ فَبَکَى قَارُونَ قَالَ مَا فَعَلَ مُوسَى قَالَ مَاتَ فَبَکَى قَارُونَ فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّتْ عَظَمَتُهُ إِلَى الْمَلَکِ الْمُوَکَّلُ بِهِ أَنْ خَفَّفَ الْعَذَابِ عَنْ قَارُونَ لِرِقَّتِهِ عَلَى قَرَابَتِهِ وَ فِی خَبَرٍ آخَرَ ارْفَعْ عَنْهُ الْعَذَابِ بَقِیَّةَ أَیَّامٍ الدُّنْیَا لِرِقَّتِهِ عَلَى قَرَابَتِهِ وَ فِی هَذَا الْخَبَرَ شَیْ‏ءٌ یَحْتَاجُ إِلَى تَأْوِیلِ

[3] . این حدیث هم درباره توبه انبیا جالب توجه است:

قَالَ الصَّادِقُ ع التَّوْبَةُ حَبْلُ اللَّهِ وَ مَدَدُ عِنَایَتِهِ وَ لَا بُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ مُدَاوَمَةِ التَّوْبَةِ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ کُلُّ فِرْقَةٍ مِنَ الْعِبَادِ لَهُمْ تَوْبَةٌ فَتَوْبَةُ الْأَنْبِیَاءِ مِنِ اضْطِرَابِ السِّرِّ وَ تَوْبَةُ الْأَوْلِیَاءِ مِنْ تَلْوِینِ الْخَطَرَاتِ وَ تَوْبَةُ الْأَصْفِیَاءِ مِنَ التَّنْفِیسِ وَ تَوْبَةُ الْخَاصِّ مِنَ الِاشْتِغَالِ بِغَیْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ تَوْبَةُ الْعَامِّ مِنَ الذُّنُوبِ وَ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَعْرِفَةٌ وَ عِلْمٌ فِی أَصْلِ تَوْبَتِهِ وَ مُنْتَهَى أَمْرِه‏ ... (مصباح الشریعة، ص97)

 


514) سوره قلم (68) آیه 49 لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِن

بسم الله الرحمن الرحیم

514) سوره قلم (68) آیه 49  

لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ

ترجمه

اگر نه این بود که نعمتی از پروردگارش بدو رسید قطعا در حالی که سزاوار ملامت بود به کرانه بی‌حفاظی افکنده می‌شد.

نکات ترجمه

«تَدارَکَ»[1]

ماده «درک» در اصل به معنای رسیدن چیزی به چیز دیگر و ملحق شدن به آن است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص269) و برخی افزوده‌اند که «درک» رسیدنی است که همراه با نوعی احاطه بر شیء مورد نظر باشد؛ چنانکه در تعابیری نظیر «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» (انعام/103) یا أ«َیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْت» (نساء/78) این معنا آشکار است‏ (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص202)

از این ماده فعل ثلاثی مجرد به کار نرفته است (التحقیق، ج‏3، ص202) و در قرآن کریم هم در دو وزن به کار رفته است:

وزن‌ افعال (أدرَکَ، مانند آیات فوق)، که به معنای «به نهایت چیزی رسیدن» (مفردات ألفاظ القرآن، ص312) است؛ و

وزن تفاعل (تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ؛ قلم/49) که دلالت بر مداومت و نیز پذیرش و اختیار کردن (مطاوعه) دارد؛ (التحقیق، ج‏3، ص202) و در وزن تفاعل، در مواردی ابدال (تبدیل ت به د) و ادغام رخ داده و به صورت «ادّارک» به کار رفته است (حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً، أعراف/38؛ بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ، نمل/66) که به نظر می‌رسد این صیغه دلالت بر شدت و تاکید بیشتر دارد (التحقیق، ج‏3، ص202)

«الدَّرَک‏» شبیه «الدَرَج» (درجه، مرتبه) می‌باشد با این تفاوت که «دَرَک» را برای مراتب نزولی (مثلا طناب‌هایی که به هم گره می‌زنند تا با آن به آب چاه برسند) و «دَرَج» (درجه) را برای مراتب صعودی به کار می‌برند؛ چنانکه از درجات بهشت و درکات جهنم سخن به میان می‌آورند: «إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار؛ نساء/145) و «دَرْک‏» به قعر دریا نیز به گفته می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص312) و برخی وجه تسمیه‌ درکات جهنم به «دَرَک» را این دانسته‌اند که «دَرَک» جایگاه اهل جهنم است که بدان واصل می‌شوند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص269)

همچنین به تبعات منفی کار هر شخصی که به او می‌رسد و گریبانگیرش می‌شود نیز «دَرَک» گویند (لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى‏؛ طه/77) (مفردات ألفاظ القرآن، ص312)

با توجه به اینکه علم پیدا کردن، نوعی رسیدن به چیزی است، در اصطلاحات تخصصی تدریجاً کلمه «ادراک» به معنای «علم» به کار برده شده است، اما به عنوان یکی از راههای علم (نه مطلق علم) و آن علمی است که شیء را با خصوصیات خاص خودش شامل شود (یعنی یک نوع رسیدن و احاطه به شیء مورد نظر پیدا شود) لذا مثلا در مورد علم به معدومات تعبیر ادراک به کار نمی‌رود (الفروق فی اللغة، ص81)

ماده «درک» و مشتقات آن جمعا 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است و در این کاربردهای قرآنی، شاید تنها در آیه «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» (انعام/103) بتوان ادراک را تاحدودی به معنای علم دانست.

«نُبِذَ»

ماده «نبذ» در اصل به معنای پرتاب کردن و انداختن است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص380) و برخی توضیح داده اند که نه هر انداختنی، بلکه انداختنی که ناشی از کم‌اعتنایی (مفردات ألفاظ القرآن، ص788) یا ناشی از احساس بی‌نیازی باشد (الفروق فی اللغة، ص294؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص24): چنانکه در آیاتی مانند «لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ، همزة/4؛ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ‏، آل عمران/187؛ فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ، قصص/40) این معنا وضوح دارد.

«انْتَبَذَ» (انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا، مریم/16؛ فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکاناً قَصِیًّا، مریم/22) را هم به معنای جدایی و عزلت گزیدن دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص788) گویی کسی که عزلت می‌گزیند خود را [از مردم به] دور می‌اندازد. (قاموس قرآن، ج‏7، ص10)

این ماده در قرآن کریم تنها 12 بار استعمال شده و تنها به صورت فعل، و در همین دو صیغه ثلاثی مجرد و وزن «افتعال» به کار رفته است.

«الْعَراءِ»

درباره یکی بودن یا تفاوت ماده «عرو» و «عری» بین اهل لغت اختلاف است؛ اغلب اینها را جداگانه بحث نکرده‌اند (مثلا: مفردات ألفاظ القرآن، ص563) هرچند برخی از همین افراد گفته‌اند این ماده (که فرقی نمی‌کند حرف عله‌اش واو باشد یا لام) در اصل خود بر دو معنای کاملا متقابل دلالت دارد: یکی به معنای ثبات و همراهی و هم‌پوشانی، و دیگری به معنای مفارقت و خالی بودن چیزی از چیز دیگر (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص295)

اما برخی از ابتدا بین این دو تفاوت گذاشته (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص103-104) و گفته‌اند «عرو» در اصل به معنای وصول نافذ (که رسیدن و همراهی شدید را دربردارد) می‌باشد و «عُروة» به معنای ریسمان (فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏؛ بقره/256، لقمان/22) نیز از همین باب است از این جهت که با آن به مقصود می‌توان رسید و نیز تعبیر «إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوء؛ هود/54) از ماده «عرو» است؛

ولی «عری» به معنای فاقد پوشش (=برهنه) بودن است چنانکه به فرد برهنه «عاری» گویند و به زمینی که از هر پوششی (اعم از گیاه یا ساختمان، که شخص را در برابر نور و گرما و سرما حفظ کند) تهی باشد «العَرَاءُ»[2] (صافات/145 و قلم/49) گفته می‌شود (همچنین: مجمع البیان، ج‏8، ص715) و فعل آن «عری یعری» است (أَلاَّ تَجُوعَ فیها وَ لا تَعْرى،‏طه/118).

اگر بین این دو ماده تمایز بگذاریم باید گفت از هر یک از این دو ماده، دو کلمه (العَرَاءُ و تَعْرى) و (الْعُرْوَة و اعْتَراکَ) در قرآن آمده؛ و جمعا از هر ماده‌ای 3 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«مَذْمُومٌ»

ماده «ذمم» در اصل به معنای ملامت شدید؛ و نقطه مقابل «حمد» (سپاس و ستایش) است؛ «مذموم»، اسم مفعول، و به معنای کسی است که مورد مذمت واقع شده، یا سزاوار مذمت است. و «ذمّة» و «ذمام» به معنای عهد و تعهد است (لا یَرْقُبُوا فیکُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً: درباره شما نه خویشاوندى را مراعات مى‏کنند و نه تعهّدى را؛ توبه/8) از این جهت که شخص در صورت عدم پای‌بندی بدان شایسته مذمت می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص346؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص331؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص331)

این ماده در قرآن کریم جمعا 5 بار، و تنها به صورت دو کلمه «ذمِة» و «مذموم» به کار رفته است.

حدیث

1) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه‌ای فرمودند:

ای مردم! شما را سفارش می‌کنم به تقوای الهی؛ و بسیار سپاس و ستایش گفتن او به پاس عطاها که به شما بخشیده و نعمتها که ارزانى‏تان فرموده، و خیراتی که از وى به شما رسیده. چه نعمتها که شما را بدان مخصوص نمود، و شما را با رحمتی تدارک فرمود؛ زشتى‏تان بر او آشکار بود و بر شما پوشید، و خود را در معرض گرفتن و مواخذه کردنش قرار دادید، و شما را مهلت بخشید.

نهج البلاغه، خطبه188

أُوصِیکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ کَثْرَةِ حَمْدِهِ عَلَى آلَائِهِ إِلَیْکُمْ وَ نَعْمَائِهِ عَلَیْکُمْ وَ بَلَائِهِ لَدَیْکُمْ فَکَمْ خَصَّکُمْ بِنِعْمَةٍ وَ تَدَارَکَکُمْ بِرَحْمَةٍ أَعْوَرْتُمْ لَهُ فَسَتَرَکُمْ وَ تَعَرَّضْتُمْ لِأَخْذِهِ فَأَمْهَلَکُم‏.


2) از امام صادق ع روایت شده است: یک شب رسول الله ص در خانه ام‌سلمه بود. نیمه شب وی متوجه شد که پیامبر ص در بستر نیست، برای یافتن وی از جایش بلند شد و ایشان را در گوشه‌ای از خانه یافت در حالی که ایستاده بود و دستانش را بلند کرده بود و می‌گریست و می‌گفت:

«اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لَا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَداً»

«خدایا، امور شایسته‌ای که به من عطا فرمودی را هرگز از من جدا مکن! خدایا چشم بر هم زدنی مرا به خودم وامگذار! خدایا مرا در معرض سرزنش دشمن و حسودان قرار مده! خدایا مرا به هیچ بدی‌ای که از آن نجاتم دادی برمگردان!»

ام‌سلمه به جای خود برگشت و چنان گریست که پیامبر ص متوجه گریه او شد و فرمود: ام‌سلمه! چرا چنین گریه می‌کنی؟

گفت: یا رسول الله! چرا گریه نکنم در حالی که تو که چنان جایگاهی نزد خداوند داری که «خداوند بخشید آنچه از دنباله کار تو بود و آنچه بعدا می‌فرستی» (فتح/2)، از او می‌خواهی که تو را در معرض شماتت دشمن و حسود قرار ندهد و به هیچ بدی‌ای که از آن نجاتت داده برنگرداند و امور شایسته‌ای که به تومن عطا فرموده را هرگز از تو نگیرد و چشم بر هم زدنی تو را به خودت وامگذارد!

فرمود: ام‌سلمه! و چه چیزی می‌تواند مرا ایمن گرداند در حالی که خداوند یونس بن متی را چشم برهم زدنی به خودش واگذاشت و بر سر او آن آمد که آمد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص75

حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ‏ سَیَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی بَیْتِ أُمِّ سَلَمَةَ فِی لَیْلَتِهَا فَفَقَدَتْهُ مِنَ الْفِرَاشِ فَدَخَلَهَا مِنْ ذَلِکَ مَا یَدْخُلُ النِّسَاءَ فَقَامَتْ تَطْلُبُهُ فِی جَوَانِبِ الْبَیْتِ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَیْهِ وَ هُوَ فِی جَانِبٍ مِنَ الْبَیْتِ قَائِمٌ رَافِعٌ یَدَیْهِ یَبْکِی وَ هُوَ یَقُولُ «اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لَا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَداً» قَالَ فَانْصَرَفَتْ أُمُّ سَلَمَةَ تَبْکِی حَتَّى انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِبُکَائِهَا فَقَالَ لَهَا مَا یُبْکِیکِ یَا أُمَّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِمَ لَا أَبْکِی وَ أَنْتَ بِالْمَکَانِ الَّذِی أَنْتَ بِهِ مِنَ اللَّهِ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ تَسْأَلُهُ أَنْ لَا یُشْمِتَ بِکَ عَدُوّاً أَبَداً وَ لَا حَاسِداً وَ أَنْ لَا یَرُدَّکَ فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذَکَ مِنْهُ أَبَداً، وَ أَنْ لَا یَنْزِعَ عَنْکَ صَالِحَ مَا أَعْطَاکَ أَبَداً وَ أَنْ لَا یَکِلَکَ إِلَى نَفْسِکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً فَقَالَ یَا أُمَّ سَلَمَةَ وَ مَا یُؤْمِنُنِی وَ إِنَّمَا وَکَلَ اللَّهُ یُونُسَ بْنَ مَتَّى إِلَى نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ فَکَانَ مِنْهُ مَا کَانَ.[3]

تدبر

1) «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ»

اگر نعمت خدا شامل حال انسان نشود، حتی اگر پیامبر خدا باشی و 33 سال به دستور او مشغول دعوت مردم بوده‌ باشی، باز ممکن است وضعیتی پیدا کنی که سزاوار مذمت شوی.

بیهوده نیست که از مهمترین دعاهای حتی پیامبر ص این بوده که «خدایا لحظه‌ای مرا به خودم وامگذار!» (حدیث2)


2) «لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ»

گاه بی‌صبری از جانب یک نفر [اگر با عنایت خدا جبران نشود] وی را سزاوار ملامت و آوارگی در بیابان بی‌آب و علف می‌کند (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص190)


3) «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ»

جواب «لو...»، «افکنده شدن در حالی که سزاوار ملامت است» می‌باشد نه صرفِ «افکنده شدن».

شبهه و پاسخ

از شبهاتی که از قدیم مطرح بوده این است که چرا در حالی که در آیه دیگری صریحا از «افکنده شدن یونس در عراء» [= سرزمینی که گیاه و پوششی در برابر گرما و سرما ندارد] سخن به میان آمده (فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیم‏؛ صافات/145)، در این آیه این مطلب را مشروط کرد به اینکه «اگر نعمتی از جانب خدا بدو نمی‌رسید» که تلویحا منظورش این است که نعمتی رسید و برای همین چنین کاری با وی نشد؟ آیا این دو آیه با هم متعارض نیستند؟

پاسخش این است که در آیه کنونی، بحث بر سر «افکنده شدن ملامت‌آمیز» است، نه مطلقِ افکنده شدن. در واقع منظور این است که:

اگر نه این بود که نعمتی از پروردگارش بدو رسید قطعا در حالی که سزاوار ملامت بود به عراء افکنده می‌شد؛ اما چون نعمتی از خدا شامل حال او شد، پس به عراء افکنده شد بدون اینکه سزاوار ملامت باشد. (الخرائج و الجرائح، ج‏3، ص1014؛ مجمع‌البیان، ج10، ص512)


4) «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ»

خداوند حضرت یونس را به خاطر اینکه قومش را رها کرد به شکم ماهی انداخت، اما چون نعمت خدا شامل حال او گردید، به هیچ عنوان مذموم نیست. و این شاهدی است که این اقدامش هیچ منافاتی با عصمت او ندارد.

نحوه استنباط این نکته

از کجا معلوم می شود که حضرت یونس شایسته مذمت نیست؟

اولا با «لو» شرطیه مطلب را بیان کرد: «اگر نبود که الف، آنگاه حتماً ب و ج»

ثانیا در خصوص جزای شرط، می دانیم که «نبذ بالعراء» محقق شده است، پس تنها «و هو مذموم» است که انکار می شود.

در واقع ساختار استدلال به این صورت است:

در صورتی که «تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ: نعمت از جانب خدا به او رسید» را با P ؛
«نبذ بالعراء: به بیانبان بی‌آب و علف افکنده شد» را با Q ؛
«هو مذموم: او سزاوار مذمت است» را با R
مشخص کنیم آنگاه این جمله شرطی (چون حرف تاکید «لـ : حتماً» دارد) مفاد جمله دوشرطی را دارد و آنگاه ساختار صوری آن به صورت زیر خواهد بود:
~P↔(Q&R)
از جمله فوق جمله زیر را می‌توان نتیجه گرفت:
(Q&R)→~P
با توجه به اینکه تعبیر «لو لا» به نحو دلالت می‌کند که «نعمت از جانب خدا رسیده است»، می‌توان ابتدا با قاعده رفع تالی، و سپس ضرب کردن نقیض در عطف، سیر استدلالی زیر را پیمود:
(Q&R)→~P,P ? ~(Q&R)  ? ~Q∨ ∼R
از طرفی می‌دانیم که «نبذ بالعراء» رخ داده است، پس:
~Q∨ ∼R,Q? ∼R
پس جمله «او مذموم است» حتما نادرست است؛ یعنی او مذموم نیست.


این را در کانال نگذاشتم 

5) «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ»

چرا با اینکه «نعمة» مونث است، «تدارک» به صورت مونث نیامده است؟

الف. چون «نعمت» مونث مجازی است و می‌توان برای آن از لفظ مذکر استفاده کرد (اعراب القرآن (نحاس)، ج5، ص12)

ب. «تدارک»، نه صیغه ماضی، بلکه فعل مضارع منصوب، و در اصل «تتدارک» بوده، که یکی از «تاء»های آن حذف شده است (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏29، ص54) شبیه «تنزل الملائکه» در سوره قدر، که در اصل تتنزل الملائکه بوده است.

ج. البته قرائت دیگری از این آیه هست که به صورت «تدارکته» (ابن‌مسعود و ابن‌عباس) ویا «ادّارکه» (که در اصل تتدارکه بوده؛ اعمش) بوده است (البحر المحیط، ج10، ص249) که در آن قرائات اصلا این مشکل پیش نمی‌آید.

د. ...



[1] . اختلاف قرائت

عموما «تدارک» را به همین صورت خوانده‌اند اما در قرائت ابن‌مسعود و ابن‌عباس به صورت «تدارکته» قرائت شده؛ و از ابن‌هرمز و حسن و اعمش «ادّارکه» (که اصلش تتدارکه بوده) نیز روایت شده است. (البحر المحیط، ج10، ص249)

و قرأ الجمهور: تَدارَکَهُ ماضیا، و لم تلحقه علامة التأنیث لتحسین الفصل. و قرأ عبد اللّه و ابن عباس: تدارکته بتاء التأنیث و ابن هرمز و الحسن و الأعمش: بشد الدال؛

[2] . البته نظر برخی از اهل لغت آن است که «العَرَا» (بدون همزه) به معنای مطلق «ناحیه» است [اما در قرائات کسی این چنین قرائت نکرده است]؛ و بر همین اساس «اعتراه» را به معنای «ناحیه و سمت او را قصد کردن» دانسته‌اند و گفته‌اند (إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوء؛ هود/54) هم از همین باب است و «عروة» هم ه معنای چیزی است که از «عرا» (= ناحیه) آن آویزان شوند و تعبیر «الْعُرْوَةِ الْوُثْقى» تعبیر تمثیلی است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص563)

[3] . این روایت هم از خود امام صادق ع مضمونی شبیه آن دارد:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ سُحَیْمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ وَ هُوَ رَافِعٌ یَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ رَبِّ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً لَا أَقَلَّ مِنْ ذَلِکَ وَ لَا أَکْثَرَ قَالَ فَمَا کَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ تَحَدَّرَ الدُّمُوعُ مِنْ جَوَانِبِ لِحْیَتِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ فَقَالَ یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ إِنَّ یُونُسَ بْنَ مَتَّى وَکَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَفْسِهِ أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ فَأَحْدَثَ ذَلِکَ الذَّنْبَ قُلْتُ فَبَلَغَ بِهِ کُفْراً أَصْلَحَکَ اللَّهُ قَالَ لَا وَ لَکِنَّ الْمَوْتَ عَلَى تِلْکَ الْحَالِ هَلَاکٌ. (الکافی، ج‏2، ص581)

 


513) سوره قلم (68) آیه 48 فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَک

بسم الله الرحمن الرحیم

513) سوره قلم (68) آیه 48  

فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی‏ وَ هُوَ مَکْظُومٌ

ترجمه

پس برای حکم پروردگارت صبر کن و همانند صاحب ماهی [= یونس] مباش هنگامی که ندا در داد، در حالی که غیظ راه گلویش را بسته [و مورد خشم قرار گرفته] بود.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«فَاصْبِرْ لِحُکْمِ»

حرف «لـ» معنای عادی‌اش «برای» می‌باشد؛ یعنی برای ابلاغ دستور خدا صبر و شکیبایی در پیش بگیر؛ و می‌تواند به معنای «الی: تا» باشد یعنی تا رسیدن حکم خدا در یاری اولیائش و شکست دشمنانش صبر کن (مجمع‌البیان، ج10، ص512)

«صاحِب»

از ماده «صحب» است که در اصل دلالت دارد بر نزدیک هم قرار گرفتن و مقارن همدیگر شدن؛ و «صاحب» به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود که همراهی‌شان زیاد باشد و درباره این واژه در جلسه229 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-baqarah-002-039

«الْحُوت»

حوت به معنای «ماهی بزرگ» است و اصل این ماده دلالت بر اضطراب و به سرعت این طرف و آن طرف رفتن می‌کند و ظاهرا از همین جهت است که به ماهی «حوت» گویند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص114) و جمع آن «حیتان» (إِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ؛ اعراف/163) است.

این کلمه جمعا 5 بار در قرآن کریم آمده است.

«مَکْظُوم»

ماده «کظم» را برخی در اصل به معنای خودداری کردن و جمع کردن چیزی دانسته‌‌ و گفته‌اند «کَظْم‏» به معنای فروبردن غیظ و خودداری کردن از آشکار شدن آن است، گویی «کاظم» (الْکاظِمینَ الْغَیْظَ؛ آل‌عمران/134) کسی است که غیظ خود را در درون خود جمع می‌کند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص184). یا به تعبیر دیگر، ضبط و محبوس کردن چیزی در باطن است به نحوی که مانع آشکار شدن آن شوند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص69)

برخی گفته‌اند «کَظم» به معنای محل خروج نفس است و به حبس کردن نفس «کُظُومُ» گویند و «کَظْم الغَیْظ» هم حبس کردن و ممانعت از آشکار شدن غیظ و غضب است (مفردات ألفاظ القرآن، ص712) چنانکه گفته می‌شود: او غمگین است و کظم چنان او را فرا گرفته که نمی‌تواند نفس بکشد؛ و چنین کسی را «مکظوم» می‌گویند (کتاب العین، ج5، ص345؛ اساس البلاغه، ص545)[1]

اغلب اهل لغت، «کظیم» (ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیم‏) و «مکظوم» را هم‌معنی، و به معنای «مکروب: کسی که در سختی و تنگنا افتاده است» دانسته‌اند (المحیط فی اللغة، ج6، ص234؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص534؛ لسان العرب، ج12، ص520) اما برخی تفاوت ظریفی بین آنها گذاشته و گفته‌اند «کَظِیم» کسی است که غیظش را فرو می‌برد؛ اما «مَکْظُوم» کسی است که در غرقاب سختی و تنگنا قرار گرفته است (المملؤ کربا) (مجمع البحرین، ج‏6، ص154) و برخی هم اساساً همان معنای حبس کردن و باز داشتن [بدون کلمه غیظ] را مد نظر قرار داده و معتقدند که «مکظوم» به معنای کسی است که از تصرف در امور خویش بازداشته شده است. (مجمع‌البیان، ج10، ص511)

این ماده تنها به همین سه صورت (کاظم، کظیم و مکظوم) و جمعا 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است که ما در برخی از نوشته‌های باقیمانده از امیرالمومنین ع یافتیم که رسول الله برایم چنین گفت که جبرئیل به او گفته است: [چون این روایت بسیار طولانی است تنها برخی از فرازهای اصلی آن را ترجمه کرده‌ایم]

هنگامی که یونس بن متی را خداوند به سوی قومش فرستاد او سی ساله بود ... و سی و سه سال در میان آنها بود و آنها را به ایمان به خدا و تصدیق و پیروی از خویش دعوت کرد اما به او ایمان نیاوردند و پیرویش نکردند جز دو نفر به اسم‌های روبیل و تنوخا؛ روبیل از خاندان علم و نبوت و حکمت بود و از مدتها پیش از آنکه یونس به پیامبری مبعوث شود با او رفیق بود؛ و تنوخا فردی مستضعف و عابد و زاهد و غوطه‌ور در عبادت بود که علم و حکمتی نداشت ... و روبیل به خاطر علم و حکمت و نیز سابقه دوستی‌ای که با یونس داشت منزلت برتری در دیدگان یونس داشت.

هنگامی که یونس دید که مردم اجابتش نمی‌کنند و به او ایمان نمی‌آورند خسته شد و دیگر کاسه صبرش لبریز شد، پس به پروردگارش شکایت برد و از جمله اینکه گفت: پروردگارا! مرا به قومم مبعوث کردی در حالی که سی سال داشتم؛ وسی و سه سال آنها را به ایمان به تو و تصدیق به رسالت خود دعوت کردم و از عذاب و نقمت تو هشدار دادم اما مرا تکذیب کردند و به من ایمان نیاوردند و نبوتم را انکار نمودندو رسالتم را حقیر شمردند و مرا تهدید کردند تا حدی که ترسیدم مرا بکشند پس عذابت را بر آنان نازل فرما که آنان ایمان نمی‌آورند.

پس خداوند به او وحی کرد: همانا در میان آنان زن باردار و نوزاد و پیرمرد و زن ضعیف و اشخاص مستضعف وجود دارد و من حاکم عدل هستم و رحمتم بر غضبم پیشی گرفته است، کودکان را به گناه بزرگسالان عذاب نکنم؛ یونس! اینها بندگان و مخلوقات من در زمین من و تحت سرپرستی من‌اند؛ دوست دارم که به آنها مهلت دهم و با آنها مدارا کنم و منتظر توبه‌شان بمانم؛ و تو را به قومت فرستادم که تا بر آنها عطوف باشی و با مهربانیِ نبوت آنها را تحمل کنی و با بردباری پیامبرانه بر آنها شکیبایی ورزی و برایشان همچون طبیبی شفابخش باشی که راه معالجه درد را می‌داند؛ اما تو بر آنها برآشفتی و برای مدارا با آنها دل ندادی و به روش پیامبران با آنها برخورد نکرده‌ای و به خاطر کمیِ صبر و شکیبایی‌ات از من عذاب آنها را می‌خواهی؟! در حالی که بنده‌ام نوح بر قومش خیلی صبورتر از تو بود و بیشتر با آنها مدارا کرد و عذر را کاملا بر آنها تمام نمود و لذا هنگامی که بر آنها غضب کرد من هم غضب کردم و هنگامی که از من درخواست کرد اجاتش نمودم.

[یونس همچنان به درخواستش ادامه داد و نهایتا خداوند به او فرمود:] ... و بدان ای یونس که علم من در مورد آنها [مبتنی بر] باطن و غیب است و تو هم به نهایت آن دسترسی نداری و علم تو در مورد آنها علم به ظاهری است که باطنی ندارد. یونس! من درخواستت را که از من فرستادن عذاب را خواستی، اجابت کردم؛ اما یونس، این کار حظ و بهره تو نزد مرا بیشتر نمی‌کند و برای تو زیبنده‌تر نخواهد بود و بزودی عذاب در روز چهارشنبه نیمه شوال بعد از طلوع آفتاب به سراغشان خواهد آمد؛ پس آنان را آگاه ساز.

یونس خوشحال شد و این مطلب ناراحتش نکرد و نمی‌دانست عاقبتش چه خواهد شد.

[آنگاه یونس سراغ آن دو نفر که به او ایمان آورده بودند رفت. تنوخا این کارش را تایید کرد اما]

روبیل گفت: به نظر من بهتر است همچون پیامبری حکیم و رسولی کریم به پیشگاه پروردگارت برگردی؛ و از او بخواهی که عذاب را از آنها بردارد که او از عذاب آنها بی نیاز است و مدارار با بندگانش را دوست دارد و این کار ضرری به او نمی‌زند و از منزلت تو نزد او نخواهد کاست و شاید قوم تو بعد از آنچه تاکنون از کفر و انکار آنها دیده و شنیده‌ای روزی ایمان بیاورند، پس بر آنان شکیبایی بورز و در کارشان درنگ نما ...

اما یونس حاضر نشد سفارش او را بپذیرد و همراه با تنوخا از نزد او دور شد. یونس به نزد قومش برگشت و به آنان خبر داد که خداوند بر او وحی کرده که عذاب را بر آنها در روز چهارشنبه نیمه شوال بعد از طلوع آفتاب نازل خواهد کرد؛ اما سخنش را رد کردند و او را تکذیب نمودند و با خشونت او از شهر بیرونش کردند؛ پس یونس به همراه تنوخیا از شهر بیرون رفتند ...

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص129-132

عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ وَجَدْنَا فِی بَعْضِ کُتُبِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ حَدَّثَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَنَّ جَبْرَئِیلَ ع حَدَّثَهُ أَنَّ یُونُسَ بْنَ مَتَّى ع بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى قَوْمِهِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثِینَ سَنَةً ...[2]

وَ أَنَّهُ أَقَامَ فِیهِمْ یَدْعُوهُمْ إِلَى الْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِیقِ بِهِ وَ اتِّبَاعِهِ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ سَنَةً فَلَمْ یُؤْمِنْ بِهِ وَ لَمْ یَتَّبِعْهُ مِنْ قَوْمِهِ إِلَّا رَجُلَانِ اسْمُ أَحَدِهِمَا رُوبِیلُ وَ اسْمُ الْآخَرِ تَنُوخَا  وَ کَانَ رُوبِیلُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ الْعِلْمِ وَ النُّبُوَّةِ وَ الْحِکْمَةِ وَ کَانَ قَدِیمَ الصُّحْبَةِ لِیُونُسَ بْنِ مَتَّى مِنْ قَبْلِ أَنْ یَبْعَثَهُ اللَّهُ بِالنُّبُوَّةِ وَ کَانَ تَنُوخَا رَجُلًا مُسْتَضْعَفاً عَابِداً زَاهِداً مُنْهَمِکاً فِی الْعِبَادَةِ  وَ لَیْسَ لَهُ‏ عِلْمٌ وَ لَا حُکْمٌ وَ کَانَ رُوبِیلُ صَاحِبَ غَنَمٍ یَرْعَاهَا وَ یَتَقَوَّتُ مِنْهَا وَ کَانَ تَنُوخَا رَجُلًا حَطَّاباً یَحْتَطِبُ عَلَى رَأْسِهِ وَ یَأْکُلُ مِنْ کَسْبِهِ وَ کَانَ لِرُوبِیلَ مَنْزِلَةٌ مِنْ یُونُسَ غَیْرُ مَنْزِلَةِ تَنُوخَا لَعِلْمِ رُوبِیلَ وَ حِکْمَتِهِ وَ قَدِیمِ صُحْبَتِهِ فَلَمَّا رَأَى یُونُسُ ع أَنَّ قَوْمَهُ لَا یُجِیبُونَهُ وَ لَا یُؤْمِنُونَ بِهِ ضَجِرَ وَ عَرَفَ مِنْ نَفْسِهِ قِلَّةَ الصَّبْرِ فَشَکَا ذَلِکَ إِلَى رَبِّهِ وَ کَانَ فِیمَا شَکَا أَنْ قَالَ یَا رَبِّ إِنَّکَ بَعَثْتَنِی إِلَى قَوْمِی وَ لِی ثَلَاثُونَ سَنَةً فَلَبِثْتُ فِیهِمْ أَدْعُوهُمْ إِلَى الْإِیمَانِ بِکَ وَ التَّصْدِیقِ بِرِسَالاتِی وَ أُخَوِّفُهُمْ عَذَابَکَ وَ نَقِمَتَکَ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ سَنَةً فَکَذَّبُونِی وَ لَمْ یُؤْمِنُوا بِی وَ جَحَدُوا نُبُوَّتِی وَ اسْتَخَفُّوا بِرِسَالاتِی وَ قَدْ تَوَاعَدُونِی وَ خِفْتُ أَنْ یَقْتُلُونِی فَأَنْزِلْ عَلَیْهِمْ عَذَابَکَ فَإِنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یُؤْمِنُونَ قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى یُونُسَ

أَنَّ فِیهِمُ الْحَمْلَ وَ الْجَنِینَ وَ الطِّفْلَ وَ الشَّیْخَ الْکَبِیرَ وَ الْمَرْأَةَ الضَّعِیفَةَ وَ الْمُسْتَضْعَفَ الْمَهِینَ وَ أَنَا الْحَکَمُ الْعَدْلُ سَبَقَتْ رَحْمَتِی غَضَبِی لَا أُعَذِّبُ الصِّغَارَ بِذُنُوبِ الْکِبَارِ مِنْ قَوْمِکَ وَ هُمْ یَا یُونُسُ عِبَادِی وَ خَلْقِی وَ بَرِیَّتِی فِی بِلَادِی وَ فِی عَیْلَتِی أُحِبُّ أَنْ أَتَأَنَّاهُمْ وَ أَرْفُقَ بِهِمْ وَ أَنْتَظِرُ تَوْبَتَهُمْ وَ إِنَّمَا بَعَثْتُکَ إِلَى قَوْمِکَ لِتَکُونَ حیطاً عَلَیْهِمْ تَعْطَفَ عَلَیْهِمْ بِالرَّحِمِ الْمَاسَّةِ مِنْهُمْ وَ تَأَنَّاهُمْ بِرَأْفَةِ النُّبُوَّةِ وَ تَصْبِرَ مَعَهُمْ بِأَحْلَامِ الرِّسَالَةِ وَ تَکُونَ لَهُمْ کَهَیْئَةِ الطَّبِیبِ الْمُدَاوِی الْعَالِمِ بِمُدَاوَاةِ الدَّاءِ فَخَرَقْتَ بِهِمْ‏  وَ لَمْ تَسْتَعْمِلْ قُلُوبَهُمْ بِالرِّفْقِ وَ لَمْ تَسُسْهُمْ بِسِیَاسَةِ الْمُرْسَلِینَ ثُمَّ سَأَلْتَنِی عَنْ سُوءِ نَظَرِکَ الْعَذَابَ لَهُمْ عِنْدَ قِلَّةَ الصَّبْرِ مِنْکَ وَ عَبْدِی نُوحٌ کَانَ أَصْبَرَ مِنْکَ عَلَى قَوْمِهِ وَ أَحْسَنَ صُحْبَةً وَ أَشَدَّ تَأَنِّیاً فِی الصَّبْرِ عِنْدِی وَ أَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ فَغَضِبْتُ لَهُ حِینَ غَضِبَ لِی وَ أَجَبْتُهُ حِینَ دَعَانِی فَقَالَ یُونُسُ ...[3]

عِلْمِی فِیهِمْ یَا یُونُسُ بَاطِنٌ فِی الْغَیْبِ عِنْدِی لَا تَعْلَمُ مَا مُنْتَهَاهُ وَ عِلْمُکَ فِیهِمْ ظَاهِرٌ لَا بَاطِنَ لَهُ یَا یُونُسُ قَدْ أَجَبْتُکَ إِلَى مَا سَأَلْتَ مِنْ إِنْزَالِ الْعَذَابِ عَلَیْهِمْ وَ مَا ذَلِکَ یَا یُونُسُ بِأَوْفَرَ لِحَظِّکَ عِنْدِی وَ لَا أَجْمَلَ لِشَأْنِکَ‏  وَ سَیَأْتِیهِمْ عَذَابٌ فِی شَوَّالٍ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ وَسَطَ الشَّهْرِ بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَأَعْلِمْهُمْ ذَلِکَ قَالَ فَسُرَّ بِذَلِکَ یُونُسُ وَ لَمْ یَسُؤْهُ وَ لَمْ یَدْرِ مَا عَاقِبَتُهُ

فَانْطَلَقَ یُونُسُ إِلَى تَنُوخَا الْعَابِدِ ...[4]

فَقَالَ لَهُ رُوبِیلُ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ رَجْعَةَ نَبِیٍّ حَکِیمٍ وَ رَسُولٍ کَرِیمٍ وَ سَلْهُ أَنْ یَصْرِفَ عَنْهُمُ الْعَذَابَ فَإِنَّهُ غَنِیٌّ عَنْ عَذَابِهِمْ وَ هُوَ یُحِبُّ الرِّفْقَ بِعِبَادِهِ وَ مَا ذَلِکَ بِأَضَرَّ لَکَ عِنْدَهُ وَ لَا أَسْوَأَ لِمَنْزِلَتِکَ لَدَیْهِ وَ لَعَلَّ قَوْمَکَ بَعْدَ مَا سَمِعْتَ وَ رَأَیْتَ مِنْ کُفْرِهِمْ وَ جُحُودِهِمْ یُؤْمِنُونَ یَوْماً فَصَابِرْهُمْ وَ تَأَنَّهُمْ ...[5]

فَأَبَى یُونُسُ أَنْ یَقْبَلَ وَصِیَّتَهُ فَانْطَلَقَ وَ مَعَهُ تَنُوخَا مِنَ الْقَرْیَةِ وَ تَنَحَّیَا عَنْهُمْ غَیْرَ بَعِیدٍ وَ رَجَعَ یُونُسُ إِلَى قَوْمِهِ فَأَخْبَرَهُمْ أَنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَیْهِ أَنَّهُ یُنْزِلُ الْعَذَابَ‏  عَلَیْکُمْ یَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ فِی شَوَّالٍ فِی وَسَطِ الشَّهْرِ بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَرَدُّوا عَلَیْهِ قَوْلَهُ فَکَذَّبُوهُ وَ أَخْرَجُوهُ مِنْ قَرْیَتِهِمْ إِخْرَاجاً عَنِیفاً فَخَرَجَ یُونُسُ ع وَ مَعَهُ تَنُوخَا مِنَ الْقَرْیَةِ ...[6]

‏2) از امام باقر ع درباره آیه «هنگامی که ندا در داد، در حالی که «مکظوم» بود» (قلم/48) روایت شده است که مکظوم، یعنی مغموم و اندوهگین.

تفسیر القمی، ج‏2، ص383

فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ: إِذْ نادى‏ وَ هُوَ مَکْظُومٌ أَیْ مَغْمُوم‏.[7]


3) روایت شده است که هنگامی که عبدالله بن حسن (از سادات بنی‌الحسن که می‌خواست علیه امویان و عباسیان قیام کند) و خاندانش مورد حمله قرار گرفتند، امام صادق ع نامه‌ای به او نوشت تا در خصوص آنچه بر سرش آمده به او تسلیت دهد و فرمود:

بسم الله الرحمن الرحیم؛

به خَلَفِ صالح و سلاله پاک، از برادرزاده و پسرعمویش؛

اما بعد؛ اگر تو و خاندانت، یعنی همراهانت در حمله‌ای که به شما شد، تنها بودید، اما از حیث ناراحتی و سختی و دردی که دل را به درد آورد تنها نبودید؛ چرا که آن جزع و ناراحتی و داغ مصیبتی که به شما رسید به من هم رسید؛ لیکن رجوع کردم به آنچه خداوند جل جلاله به متقین به خاطر صبرشان وعده داده و آنان را چه نیک تسلیت داده هنگامی که به پیامبرش فرمود «و برای حکم پروردگارت صبر کن که تو در دیده مایی» (طور/48)

و هنگامی که فرمود: «پس برای حکم پروردگارت صبر کن و همانند صاحب ماهی [= یونس] مباش» (قلم/48)

و هنگامی که حضرت حمزه را مثله کردند به پیامبرش فرمود «و اگر عقوبت کردید، همان گونه که مورد عقوبت قرار گرفته‏اید [متجاوز را] به عقوبت رسانید، و اگر صبر کنید البته آن براى شکیبایان بهتر است» (نحل/126) و او صلی الله علیه و آله و سلم صبر کرد و عقوبتشان نکرد؛

و نیز هنگامی که فرمود «و خاندانت را به نماز دستور بده و بر آن صبر داشته باش که ما از تو روزی نمی‌خواهیم ما به تو روزی می‌دهیم و عاقبت از آن متقین است» (طه/132)

و هنگامی که فرمود «کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد، مى‏گویند: ما از آنِ خدا هستیم، و به سوى او باز مى‏گردیم. آنها هستند که بر آنها درودها و رحمتى از جانب پروردگارشان مى‏رسد، و آنها هستند که رهیافته‏اند» (بقره/156-157)

و هنگامی که فرمود «همانا صابران اجر خود را بی‌حساب دریافت می‌کنند»

و هنگامی که لقمان به فرزندش گفت «و بر آنچه به تو می‌رسد صبر کن که این [حاکى‏] از عزم [و اراده تو در] امور است» (لقمان/17)

و هنگامی که از قول موسی ع نقل کرد که به قومش فرمود «از خداوند یارى بجویید و صبر نمایید، مسلّما زمین از آن خداست به هر کس بخواهد به میراث مى‏دهد و سرانجام (نیک) از آن پرهیزگاران است» (اعراف/128)

و هنگامی که فرمود «کسانی که ایمان آوردند و اعمال شایسته انجام دادند و به حق توصیه کردند و به صبر توصیه کردند» (عصر/3)

و هنگامی که فرمود «سپس از کسانی باشد که ایمان آوردند و به صبر توصیه کردند و به رحمت و مهربانی توصیه نمودند» (بلد/17)

«و چه بسیار از پیامبرانى که مردان الهى فراوانى به همراه آنها جنگیدند، پس در مقابل آنچه به آنها در راه خدا رسید سست و ناتوان نشدند و خضوع و تسلیم نشان ندادند و خداوند صابران را دوست دارد» (آل‌عمران/146)

و هنگامی که فرمود «و مردان و زنان صابر» (احزاب/35) و هنگامی که فرمود «و صبر کن تا خداوند حکم فرماید و او بهترین حکم کنندگان است» (یونس/109) و امثال اینها در قرآن فراوان است؛

و بدان ای عمو و ای پسرعمو! خداوند جل جلاله لحظه‌ای به خاطر ضرر و مصیبتی که به اولیایش می‌رسد دلنگرانی ندارد و هیچ چیز نزد او دوست‌داشتنی‌تر نیست از همراه کردن ضرر و تلاش و سختی با صبر؛ ...

إقبال الأعمال، ج3، ص82-85.[8]

تدبر

1) «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی‏ وَ هُوَ مَکْظُومٌ»

کفار پیامبر ص خدا را تکذیب کردند و به دعوت او اعتنایی نکردند. خدا آنان را به عذابی تهدید کرد و حکایت صاجبان آن باغ را که چگونه عذاب الهی غافلگیرشان کرد برشمرد و همه استدلال‌هایی که محتمل بود برای اینکه آنها بتوانند خود را در آخرت هم‌رتبه مسلمانان قرار دهند باطل فرمود.

با همه این حرفها، باز از پیامبرش می‌خواهد که برای حکم پروردگار صبر کند و همانند حضرت یونس نباشد که صبر نکرد و از خداوند عذاب برای قوم خود درخواست کرد.

ثمره در تبلیغ دین

در عین حال که می‌دانیم قطعا عده‌ای چنان لجوج اند که هیچگاه ایمان نخواهند آورد، (جلسه509، تدبر1) اما ناامید شدن از هدایت جامعه، خیلی دلیل می‌خواهد و به این زودی‌ها نباید از تلاش برای هدایت دیگران دست برداشت.


2) «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی‏ وَ هُوَ مَکْظُومٌ»

حضرت یونس 33 سال قومش را به سوی خدا می‌خواند و در این مدت تنها دو نفر به او ایمان آوردند (حدیث1)؛ از ایمان آوردن آنها خسته شد و از خداوند عذاب را برای قومش طلب کرد.

در این آیه خداوند به پیامبر اکرم ص می‌فرماید: تو مانند یونس نباش!

ثمره اخلاقی_اجتماعی

ببینید خداوند از پیامبرانش چه صبر و تحملی را انتظار دارد: 33 سال دعوت و کار فرهنگی؛ و اثرگذاری تنها برای 2 نفر! خسته شد؛ و خدا مواخذه اش می‌کند که چرا خسته شدی!

درست است که ما پیامبر نیستیم، اما خوب است با خود بیندیشیم که در حد خودمان برای دعوت دیگران به سوی حق و حقیقت چه اندازه صبر و تحمل داریم؟! و چه موقع خسته و ناامید می‌شویم؟! و چه بازدهی از کار خود انتظار داریم؟! آیا بیشتر به انجام وظیفه می‌اندیشیم یا به حصول نتیجه؟


3) «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ»

چرا به جای «یونس» تعبیر «صاحب الحوت: همنشنی ماهی» را آورد؟

الف. این آیه هشداری است به پیامبر ص [و در واقع به هر مبلغ راستین دین] که همانند حضرت یونس از خودت کم‌طاقتی نشان نده. اینکه به جای «یونس»، به وضعیتی که او دچار شد اشاره کرده و تعبیر «همنشنی ماهی» را می‌آورد شاید می‌خواهد به طور ضمنی اشاره کند که اگر مانند یونس از خودت کم‌صبری نشان دهی، تو را هم هم‌نشین ماهی خواهم کرد!

ب. ...


4) «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ»

«صبر» در اینجا هم به معنای انتظار می‌تواند باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص475) هم به معنای استقامت به خرج دادن؛

«حکم» هم می‌تواند به معنای دستور الهی [حکم تشریعی] باشد و هم به معنای قضا و قدر الهی (حکم تکوینی)

«لـ» هم می‌تواند به معنای «برای، به خاطر، به منظور»‌ باشد هم به معنای «تا آن زمان» (نکات ترجمه)

بدین ترتیب معانی متعددی برای این عبارت قابل تصور است، که شاید محتمل‌ترین‌ها موارد زیر باشد (البته با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، حتی یقین به صحت احتمال قویتر، دلیلی بر نادرستی احتمالات ضعیف‌تر نیست)

الف. منتظر باش تا موعد قضای الهی (در یاری تو و سرنگونی دشمنت) فرا رسد.

ب. به خاطر دستوری که پروردگارت به تو داده صبر و استقامت داشته باش. (به تعبیری: صبر و استقامتی ارزشمند است که برای دستور خدا باشد نه از روی لجاجت و یکدندگی بی‌جا؛ تفسیر نور، ج10، ص190)

ج. برای [= در مسیر] انجام دستور پروردگارت صبر و استقامت داشته باش.

د. منتظر باش تا دستور جدیدی از پروردگارت برسد.

ه. همچنان استقامت داشته باش تا دستور جدیدی از پروردگارت برسد.

و. ...


5) «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَ أُمْلی‏ لَهُمْ ... فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ»

اگر خداوند سنت استدراج و املاء دارد و به کافران و معاندان و دشمنان حق و حقیقت مهلت می‌دهد، کسی هم که دعوت کننده به دین خداست باید متناسب با آن، صبر و تحمل داشته باشد؛ نه اینکه با دیدن عنادورزی دشمنان حق، خسته شود.


6) «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ»

اگرچه پیامبران معصوم‌اند اما متناسب با مرتبه‌ای که دارند مورد مواخذه قرار می‌گیرند و حتی چه‌بسا به یک پیامبر گفته می‌شود که تو رفتار فلان پیامبر را در پیش نگیر.

نکته تخصصی دین‌شناسی

عصمت یک مطلب ذومراتب است و غفلت از این حقیقت موجب شبهات فراوانی درباره پیامبران شده است.

اگر گفته می‌شود شخص معصوم گناه و اشتباه نمی‌کند، به این دلیل است که او اسوه و الگوی دیگران است و همه کارهایش هم برای دیگران قابل پیروی است. اما این مطلب منافاتی ندارد که متناسب با جایگاه وجودی خویش کاری انجام دهد که برای آن جایگاه گناه محسوب شود، هرچند آن کار در عرف مردم گناه محسوب نشود؛ در واقع، این مطلب از باب «حسنات الابرار سیئات المقربین» است (خوبی‌های نیکوکاران، بدی‌های مقربان می‌باشد)؛ یعنی متناسب با جایگاه و منزلتی که افراد به دست می‌آورند به مقامی می‌رسند که برخی کارها - که در مقامات عادی جزء کارهای نیک و قابل تحسین به شمار می‌رود- از منظر صاحب آن مقام، گناه محسوب می‌شود!

همین اقدام حضرت یونس را در نظر بگیرید! اگر هر یک از ما 33 سال مردم را به خدا بخواند و جز 2 نفر ایمان نیاورند و آنگاه از خدا تقاضای عذاب کند و عذاب نزدیک شود و او از شهر بیرون رود، و بعد از بیرون رفتن او از شهر، مردم توبه کنند، آیا وی گناهی مرتکب شده است؟ قطعا برای یک آدم عادی چنین تلاشی از بزرگترین ثوابهاست؛ و ایمان آوردن بعدی آن مردم هم هیچ تقصیری را متوجه وی نمی‌کند؛ اما کسی که به مقام نبوت رسیده، همین که چنین کاری می‌کند و مردم با دیدن عذاب توبه می‌کنند، مواخذه می‌شود که چرا بیشتر نماند! آن هم چنین مواخذه شدید و غلیظی. و از پیامبر ما هم خواسته می‌شود که تو این چنین نباش.

سایر گناهانی هم که ظاهرا به پیامبران و امامان نسبت داده شده، از همین باب است. مثلا وقتی حضرت علی ع در دعای کمیل از شدت و کثرت گناهانش می‌نالد، که:

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمِ

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلَاءَ

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَ کُلَّ خَطِیئَةٍ أَخْطَأْتُهَا

نه این است که مثلا دروغی گفته یا غیبتی کرده؛ بلکه او خود را در مرتبه‌ای می‌بیند که بسیاری از کارها را برای خویش گناه می‌داند، در حالی که اگر امثال ما همان کار را انجام دهیم ثواب عظیمی خواهیم داشت.

یا مثلا از رسول الله روایت شده است که «بر دل من غبار می‌نشیند و روزی صدبار استغفار می‌کنم» (إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَى قَلْبِی حَتَّى أَسْتَغْفِرُ فِی الْیَوْمِ مِائَةَ مَرَّةٍ. جامع الأخبار(للشعیری)، ص58) در عین حال می‌دانیم که اگر تمام عبادات و کارهای نیک من و امثال من با نتیجه زندگی یک روز ایشان عوض شود نه‌تنها در نامه عمل من هیچ گناهی نمی‌ماند، بلکه به ثواب بسیار بسیار عظیمی دست یافته‌ام.

تکمله

یک شاهد ساده بر اینکه آن کارهایی که پیامبران انجام دادند هیچیک گناه اصطلاحی ما نبوده است، این است که هیچیک از این کارها آنها را - حتی در همان لحظه - سزاوار جهنم نکرد، بلکه صرفاً آنها را به سختی‌ای در زندگی دنیا انداخت.




[1] . البته خلیل پس از بیان نکته فوق نوشته است: و المَکْظُومُ: الذی یلتقمه الحوت‏ (کتاب العین، ج‏5، ص346) که به نظر می‌رسد از باب تطبیق بر مصداق (حضرت ینس ع)( است نه از باب معنای واژه.

بقیه پی نوشتها در این صفحه جا نشد لذا علاقمندان به لینک زیر مراجعه کنند

http://yekaye.ir/al-qalam-68-48/


512) سوره قلم (68) آیه 47 أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَک

بسم الله الرحمن الرحیم

512) سوره قلم (68) آیه 47  

أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ

ترجمه

یا [مگر] غیب به دست آنهاست و آنها [از روی آن] می‌نویسند؟!

حدیث

1) از امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه‌ای که به خطبه اشباح معروف است، آمده است:

و بدانید که راسخان در علم (آل‌عمران/7) کسانی‌اند که اقرار به جهل‌ در فهم آنچه در پس پرده‏هاى غیب است، آنان را از اقدام به گشودن درهای بسته امور غیبی بى‏نیاز کرده است؛ پس خدا این اعتراف آنان به ناتوانى از رسیدن بدانچه بر آن احاطه علمی ندارند را ستوده است، و پرهیز از فرو رفتن در آنچه را که تکلیفی برای بحث و بررسی آن ندارند، «رسوخ» [= راسخ بودن در علم] نامیده است‏...

نهج البلاغه، خطبه91

 و من خطبة له ع تعرف بخطبة الأشباح

وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ تَعَالَى اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ عِلْماً وَ سَمَّى تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخا.


2) ضریس روایت کرده: نزد امام باقر ع بودیم؛ ابوبصیر گفت: عالِمِ شما چه می‌داند؟ [محدوده علمِ شما امامان اهل بیت ع تا چه اندازه است؟]

امام ع فرمود: جز خداوند کسی غیب نمی‌داند؛ و اگر عالِمِ ما [= هر یک از ما امامان اهل بیت ع] به خودش واگذار شود، مانند برخی از شما خواهد بود! لیکن لحظه به لحظه به او القا می‌شود.

سپس فرمود: نه، به خدا سوگند، عالِم هیچگاه جاهل نخواهد بود؛ خداوند جلیل‌القدرتر و بزرگتر از آن است که طاعت بنده‌ای را واجب کند سپس علم آسمان و زمینش را از او در پشت پرده بدارد؛

سپس فرمود: علمِ آن هیچگاه از او محجوب و در پرده نیست.

الخرائج و الجرائح، ج‏2، ص780

رُوِیَ عَنْ ضُرَیْسٍ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِیرٍ مَا یَعْلَمُ عَالِمُکُمْ؟

قَالَ لَا یَعْلَمُ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَوْ وُکِلَ عَالِمُنَا إِلَى نَفْسِهِ لَکَانَ مِثْلَ بَعْضِکُمْ وَ لَکِنْ یُحَدَّثُ إِلَیْهِ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ؛

وَ قَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ عَالِمٌ جَاهِلًا أَبَداً اللَّهُ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ یَفْرِضَ طَاعَةَ عَبْدٍ ثُمَّ یَحْجُبُ عَنْهُ عِلْمَ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ؛

ثُمَّ قَالَ لَا یُحْجَبُ عَنْهُ عِلْمُ ذَلِک‏.

همچنین نگاه کنید به: بصائر الدرجات، ج‏1، ص325[1]، مختصر البصائر، ص314[2]و الخرائج و الجرائح، ج‏2، ص831[3].

تدبر

1) «أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ»

کافران و تکذیب‌کنندگان پیامبر ص ادعا داشتند که اگر بهشتی در کار باشد، وضعیت آنان از مسلمانان (= کسانی که تسلیم حقیقت شده‌اند) اگر بهتر نباشد، بدتر نیست. در واقع حکم راندند که خداوند مسلمان و مجرم را یکسان پاداش می‌دهد (قلم/35)

در آیات قبل این ادعا را از ابعاد مختلف به چالش کشید. آخرین چالش این است که «مگر غیب نزد آنهاست و آنها می نویسند»

درباره اینکه مراد از «غیب» و «نوشتن» چیست، هم مفسران و هم مترجمان معانی مختلفی برداشت کرده‌اند که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، بعید نیست اغلب - یا شاید همه - اینها مد نظر بوده باشد.

الف. غیب:

الف.1. مرتبه غیب اشیاء که همه امور از آن مرتبه تنزل می‌یابند؛ و سوال از اینکه آیا غیب نزد آنهاست، یعنی آیا آنها مسلط بر و اختیاردارِ عالم غیب هستند؟ (المیزان، ج‏19، ص387)

الف.2. لوح محفوظ که در آن مغیبات (امور غیبی) ثبت شده است. (تفسیر الصافی، ج‏5، ص82؛ ابن‌عباس، به نقل مجمع‌البیان، ج9، ص257؛ البحر المحیط، ج9، ص576؛ الکشاف، ج4، ص596)

الف.3. علم به صحت آنچه ادعا می‌کنند، که فقط خودشان از این علم برخوردارند (مجمع‌البیان، ج10، ص512) و از دیگران غایب و پنهان است (ترجمه خسروی)

الف.4. علم غیب (ترجمه‌های فولادوند، مجتبوی، مکارم شیرازی، خواجوی، آیتی، کاویانپور، نوبری)

الف.5 آگاهی از عالَم غیب (ترجمه الهی قمشه‌ای) و اسرار غیب و نهان (ترجمه قرائتی و رضایی)

الف.6 ...

ب. نوشتن:

ب.1. کتابت به معنای جاری شدن قضا و قدر در عالم است؛ یعنی آیه می‌فرماید آیا آنها مسلط بر و اختیاردارِ عالم غیب هستند و جریان یافتن قضا و قدر امور به دست آنان است که چنین حکم می‌کنند؟ (المیزان، ج‏19، ص387)

ب.2 نوشتن مطلب از روی لوح محفوظ و استدلال کردن بدان در برابر پیامبر ص (تفسیر الصافی، ج‏5، ص82؛ ترجمه مشکینی)

ب.3. حکم کردن بر اساس غیب (الخرائج و الجرائح، ج‏3، ص1012)

ب.4. نوشتن به منظور سند داشتن و اطمینان شخصی و نیز متقاعد کردن دیگران (مگر نزدشان «علم غیب» است که آن را مى‏نویسند و به دیگران مى‏دهند؟! ترجمه مجتبوی، مکارم شیرازی، انصاریان، حلبی، فیض الاسلام، گرمارودی، خسروی)

ب.5. یادداشت کردن خبرهای نهان، یعنی آیا از عالم غیب آگاهند و خبرهاى نهان را یادداشت مى‏کنند (ترجمه طاهری)

ب.6. ...[4]


2) «أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ»

علم غیب حقیقتا تنها از آن خداست و جز خداوند هیچکس غیب نمی‌داند.

سوال

آیا با توجه به این همه گزارشات غیبی‌ای که از پیامبر اکرم ص و امامان ع رسیده، آیا می‌توان پذیرفت که آنان غیب نمی‌دانستند؟

پاسخ

در برابر این سوال، چند گونه پاسخ در آیات و روایات می‌توان داد:

الف. این علم غیبی که از غیر خدا نفی می‌شود، استقلال در این علم است، یعنی تنها خداست که مستقلا علم به غیب دارد؛ و هیچکس علم به غیب ندارد، مگر اینکه خداوند، هر مقدار که صلاح بداند، به او بدهد؛ چنانکه این مضمون در قرآن کریم صریحاً بیان شده است: عالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلىَ‏ غَیْبِهِ أَحَدًا؛ إِلَّا مَنِ ارْتَضىَ‏ مِن رَسُولٍ: [خداوند] عالم به غیب است، و کسى را بر غیب خود آگاه نمى‏کند، مگر آن فرستاده‌ای [= پیامبر یا فرشته] را که بپسندد. (جن/26-27)

ب. هرچند خداوند خودش از علم غیب خود به برخی از بندگان برگزیده داده و عملا آنها چنین علمی دارند؛ اما ادب دینی اقتضا می‌کند که علم غیب را از غیر خدا نفی کنیم، و در این گونه موارد هم بگوییم این علمی است که خداوند لحظه به لحظه بر اولیای خود آشکار می‌کند. (حدیث2)

ج. آن علم غیبی که از غیر خدا نفی شده است علم به مطلق غیب است، که چنین علمی خاص خداست و هیچکس چنین بهره‌ای از علم ندارد [چرا که خود خداوند هم غیب است و علم به کنه ذات او برای غیر او ممکن نیست] (حدیث1)[5]

د. ...


دو مورد زیر را در کانال نگذاشتم 

3) «أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ»

کافران و تکذیب‌کنندگان پیامبر ص ادعا داشتند که اگر بهشتی در کار باشد، وضعیت آنان از مسلمانان (= کسانی که تسلیم حقیقت شده‌اند) اگر بهتر نباشد، بدتر نیست. در آیات قبل این ادعا را از ابعاد مختلف به چالش کشید (تدبر3). آخرین چالش این است که «مگر غیب نزد آنهاست و آنها می نویسند»

چرا این گزینه را در آخر همه گزینه‌ها آورد؟

الف. چون این ضعیف‌ترین و بعیدترین احتمال ممکن است. (المیزان، ج‏19، ص387)

ب. ...


4) «أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ»

در این آیه می‌خواهد بفرماید که آیا آنها احاطه‌ای بر غیب دارند که چنین باور دارند و حکمی می‌رانند؟

چرا به جای اینکه از تعابیری مانند یحکمون، یا یعتقدون، استفاده کند، از تعبیر «یکتبون» استفاده کرد؟

الف. یکتبون به معنای نوشتن شریعت و حکم آسمانی باشد، یعنی با علم غیبی که دارند احکام آسمانی را برای خود می‌نویسند و دیگر نیازی به شریعت ندارند. (التفسیر الکبیر، ج‏28، ص221)

ب. شاید نوشتن به معنای باقی گذاشتن برای بعد از خود است، یعنی آیا علم غیبی نزد آنها بوده که برخی آن را نوشته و برای بعدی‌ها باقی گذاشته و حالا اینها بر اساس آن حکم می‌کنند. (اقتباس از مجمع‌البیان، ج10، ص512)[6]

ج. ...


جمع‌بندی آیات 35 تا 47 سوره قلم

کافران و تکذیب‌کنندگان پیامبر ص ادعا داشتند که اگر بهشتی در کار باشد، وضعیت آنان از مسلمانان (= کسانی که تسلیم حقیقت شده‌اند) اگر بهتر نباشد، بدتر نیست در این آیات، این ادعا را از ابعاد مختلف به چالش کشید.

علامه طباطبایی درباره اینکه این ابعاد مختلف، چگونه همه حالات ممکن را در برمی‌گیرد، چنین توضیح داده است:

این ادعا که در قیامت مسلمانان را همانند مجرمان قرار دهند و فرقی بین آنها نگذارند:

یا موهبت و رحمتی از جانب خداوند است، یا چنین نیست:

الف. اگر موهبتی از جانب خداست، آنگاه:

الف.1 یا دلیل عقلی بر آن دارند، که این را با تعبیر «ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» رد کرد.

الف.2. یا دلیل نقلی [استنادی به کتابی آسمانی] بر آن دارند، که این را با تعبیر «أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ ...» رد کرد.

الف.3. یا اینکه دلیل عقلی و نقلی ندارند، بلکه خداوند شفاهاً و مستقیما به آنها گفته و بین آنها و خدا عهدی بسته شده است، که این را با تعبیر «أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا ...» رد کرد.

ب. اگر موهبتی از جانب خدا نیست، یا این سخن را جدی گفته‌اند یا خیر.

ب.1 اگر جدی گفته‌اند، آنگاه:

ب.1.a. این ادعایی مستند به خودشان است یعنی توانایی‌ای دارند که روز قیامت خود را هم‌رتبه مسلمانان قرار دهند، حتی اگر خدا نخواهد، که این را با تعبیر «سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ» رد کرد.

ب.1.b. شریکانی که آنها برای خدا فرض کرده‌اند، این توانایی را دارند که آنها را هم‌رتبه مسلمانان قرار دهند، که این را با تعبیر «أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ» رد کرد.

ب.1.c. چون غیب و قضا و قدر به دست آنهاست و آنها چنین تساوی‌ای را برای خود رقم زده‌اند، که این را با تعبیر «أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ» رد کرد.

ب.2. یا ادعای آنها اصلا جدی نیست و صرفاً این را گفته‌اند که از پیروی تو فرار کنند چون تو مزدی برای رسالتت می‌خواسته‌ای و آنها توان برعهده گرفتن تاوان آن را نداشته‌اند، که این را با تعبیر «أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ» رد کرد. (المیزان، ج‏19، ص382)



[1] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ ضُرَیْسٍ قَالَ: کُنْتُ مَعَ أَبِی بَصِیرٍ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِیرٍ بِمَا یَعْلَمُ عَالِمُکُمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ عَالِمَنَا لَا یَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لَوْ وَکَلَ اللَّهُ عَالِمَنَا إِلَى نَفْسِهِ کَانَ کَبَعْضِکُمْ وَ لَکِنْ یَحْدُثُ إِلَیْهِ سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ.

[2] . وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ النُّعْمَانِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ، عَنْ ضُرَیْسٍ، قَالَ: کُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِیرٍ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع، فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِیرٍ: بِمَ یَعْلَمُ عَالِمُکُمْ؟ قَالَ: «إِنَّ عَالِمَنَا لَا یَعْلَمُ الْغَیْبَ، وَ لَوْ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ لَکَانَ کَبَعْضِکُمْ، وَ لَکِنْ یُحَدَّثُ فِی السَّاعَةِ بِمَا یَحْدُثُ بِاللَّیْلِ وَ فِی السَّاعَةِ بِمَا یَحْدُثُ بِالنَّهَارِ، الْأَمْرَ بَعْدَ الْأَمْرِ، وَ الشَّیْ‏ءَ بَعْدَ الشَّیْ‏ءِ بِمَا یَکُونُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ»

[3] . عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ النُّعْمَانِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ ضُرَیْسٍ قَالَ کُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِیرٍ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِیرٍ بِمَا یَعْلَمُ عَالِمُکُمْ قَالَ إِنَّ عَالِمَنَا لَا یَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لَوْ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ لَکَانَ کَبَعْضِکُمْ وَ لَکِنْ یُحَدَّثُ فِی سَاعَةٍ بِمَا یَحْدُثُ فِی اللَّیْلِ وَ فِی سَاعَةٍ بِمَا یَحْدُثُ فِی النَّهَارِ الْأَمْرِ بَعْدَ الْأَمْرِ وَ الشَّیْ‏ءِ بَعْدَ الشَّیْ‏ءِ بِمَا یَکُونُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة

[4] . فخر رازی، احتمال اول را همان لوح محفوظ و رونویسی از روی آن می‌داند و به عنوان احتمال دوم مطرح کرده که: نوشتن به معنای تکلیف کردن بر خدا، یعنی آیا امور غیب چنان نزد آنان حاضر است که بر اساس آن آنچه بخواهند بر خدا تکلیف می‌کنند. عبارت وی چنین است:

و فیه وجهان الأول: أن عندهم اللوح المحفوظ فهم یکتبون منه ثواب ما هم علیه من الکفر و الشرک، فلذلک أصروا علیه، و هذا استفهام على سبیل الإنکار الثانی: أن الأشیاء الغائبة کأنها حضرت فی عقولهم حتى إنهم یکتبون على اللّه أی یحکمون علیه بما شاءوا و أرادوا (التفسیر الکبیر، ج30، ص616)

[5] . در حدیث 1 بیان می‌شود که کسی که راسخ در علم است اعتراف می‌کند که به غیب نمی‌تواند برسد. اگر این را ضمیمه کنیم به روایاتی که مصداق اعلای راسخان در علم را اهل بیت ع می‌شمرد، معلوم می‌شود این غیبی که اعتراف به ندانستنش دلیل بر رسوخ در علم دانسته شده، نه علم به امور غیبی عادی، بلکه اعلا مراتب غیب است که جز خداوند کسی را بدان راهی نیست.

[6] . عبارت ایشان چنین است:

«أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ» أی هل عندهم علم بصحة ما یدعونه اختصموا به لا یعلمه غیرهم فهم یکتبونه و یتوارثونه و ینبغی أن یبرزوه

 


511) سوره قلم (68) آیه 46 أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِن

بسم الله الرحمن الرحیم

511) سوره قلم (68) آیه 46  

أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ

ترجمه

یا [مگر] از آنان مزدی می‌طلبی که آنان زیر بار تاوان [آن] گرانبارند؟!

نکات ترجمه

«مَغْرَمٍ»

ماده «غرم» در اصل دلالت می‌کند بر همراهی و ملازمت؛ (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص419) «غُرم» به معنای آن چیزی است که انسان ادای آن را برعهده می‌گیرد بدون اینکه خودش ضرر یا خسازتی به دیگران زده باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص606) و ظاهرا بر همین اساس است که برخی اصل این ماده را به معنای التزام و تعهد به ادای چیزی یا کاری دانسته‌اند که آن کار به خودی خود بر او واجب و لازم نبوده؛ و آن را معادل کلمه فارسی «تاوان» معرفی‌کرده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص213)

«غریم» و «غارم» (الْغارِمِین‏؛ توبه/60) به کسی می‌گویند که دِین (بدهی)ای برعهده اوست (مفردات ألفاظ القرآن، ص606)[1] و برخی در تفاوت «غُرم» و «دین» گفته‌اند که به هر بدهکاری‌ای «غرم» نمی‌گویند، بلکه «غُرم» در جایی است که شخص بدون اینکه خودش اقدامی انجام داده باشد (مثلا قرض گرفته یا خسارتی به کسی زده باشد) مسئولیت پرداخت بدهی‌ای برعهده‌اش آمده، مانند جایی که شخصی ولی و سرپرست شخص دیگری است ویا به هر دلیلی ادای دِینِ کس دیگری را برعهده می‌گیرد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص214)

«غَرام» آن شدت و مصیبتی است که به انسان می‌رسد (إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً؛ فرقان/65) و در واقع، آن عذاب و شری است که دائما همراه انسان باشد (کتاب العین، ج‏4، ص418؛ مجمع البحرین، ج‏6، ص126)

«مَغرَم» (توبه/98؛ طور/40؛ قلم/46) مصدر میمی و به معنای «غرامت» و تاوان است. (التحقیق، ج‏7، ص214)

«اغرام» یعنی کسی را بدهکار (غرامت‌دار) کردن است و «مُغرَم» اسم مفعول آن می‌باشد (إِنَّا لَمُغْرَمُونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ‏؛ واقعه//66) (التحقیق، ج‏7، ص214)

ماده «غرم» و مشتقات آن تنها همین 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) از امیرالمومنین روایت شده است که سه چیز انسان را به فتنه می‌اندازد؛ و سومین آنها را محبت درهم و دینار دانسته، توضیح دادند:

کسی که درهم و دینار [پول و طلا و نقره] را دوست بدارد بنده دنیاست؛ و عیسی بن مریم ع فرمود: دینار دردِ دین است؛ و عالِم طبیب دین است؛ پس هرگاه دیدید که طبیبی درد را به سوی خود می‌کشد او را متهم بشمرید [= به او بدگمان شوید] و بدانید که او خیرخواه دیگران نیست.

الخصال، ج‏1، ص113

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ زِیَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

الْفِتَنُ ثَلَاثٌ ...[2] حُبُّ الدِّینَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ هُمْ سَهْمُ الشَّیْطَانِ فَـ ...[3] مَنْ أَحَبَّ الدِّینَارَ وَ الدِّرْهَمَ فَهُوَ عَبْدُ الدُّنْیَا وَ قَالَ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ ع الدِّینَارُ دَاءُ الدِّینِ وَ الْعَالِمُ طَبِیبُ الدِّینِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ الطَّبِیبَ یَجُرُّ الدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِحٍ لِغَیْرِهِ.[4]


2) از امام صادق ع روایت شده است که: حضرت عیسی بن مریم ع به اصحابش فرمود:

برای دنیا کار می‌کنید، در حالی که در دنیا روزی‌تان بدون این کارها هم می‌رسد؛ اما برای آخرتتان کاری نمی‌کنید، در حالی که در آخرت جز با عمل روزی نمی‌دهند؟!

وای بر شما که چه بد عالمانی هستید! اجرت می‌گیرید و کار انجام نمی‌دهید!

زود است که صاحبِ کار، کارش را بطلبد؛ و زود است که از دنیا به ظلمت قبر منتقل شوید!

چگونه خواهد بود حال و روز آن کس از اهل علم که راهش به سوی آخرت است اما رویش به سوی دنیاست؟! و آنچه که بدان میل دارد، چه اندازه به او ضرر خواهد زد، به جای اینکه سودش دهد؟!

الأمالی (للطوسی)، ص208

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ، عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) یَقُولُ: قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِأَصْحَابِهِ:

تَعْمَلُونَ لِلدُّنْیَا وَ أَنْتُمْ تُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ عَمَلٍ، وَ لَا تَعْمَلُونَ لِلْآخِرَةِ وَ أَنْتُمْ لَا تُرْزَقُونَ فِیهَا إِلَّا بِعَمَلٍ، وَیْلَکُمْ عُلَمَاءَ السَّوْءِ، الْأُجْرَةَ تَأْخُذُونَ وَ الْعَمَلَ لَا تَصْنَعُونَ! یُوشِکُ رَبُّ الْعَمَلِ أَنْ یَطْلُبَ عَمَلَهُ، وَ یُوشِکُ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ الدُّنْیَا إِلَى ظُلْمَةِ الْقَبْرِ، کَیْفَ یَکُونُ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مَنْ مَصِیرُهُ إِلَى آخِرَتِهِ وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَى دُنْیَاهُ، وَ مَا یَضُرُّهُ أَشْهَى إِلَیْهِ مِمَّا یَنْفَعُهُ.


3) روایتی از امام امام صادق ع نقل شده که ایشان هفت گروه از عالمان را که در هفت دَرَکِ جهنم [درجات جهنم] جای خواهند گرفت برشمرده‌اند: فرازهایی این روایت بدین قرار است:

از علما، برخی دوست دارند که علمشان را انباشت کنند و از آن برندارند! [= به علمشان نمی‌کنند؛ یا اینکه علمشان را در اختیار دیگران قرار نمی‌دهند] ؛ اینان در دَرَکِ اول از جهنم‌اند. ...

... و از علما، برخی علمش را فقط نزد صاحبان مال و مقام می‌گذارد [فقط در ازای پول یا برای کسب قدرت علمش را در اختیار دیگران قرار می‌دهد] اینها در دَرَکِ سوم از آتش‌اند ...

الخصال، ج‏2، ص353

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ وَ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ فِیمَا أَعْلَمُ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِمَا قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

إِنَّ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یُحِبُّ أَنْ یَخْزُنَ عِلْمَهُ وَ لَا یُؤْخَذَ عَنْهُ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ الْأَوَّلِ مِنَ النَّارِ ...[5] وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یَرَى أَنْ یَضَعَ الْعِلْمَ عِنْدَ ذَوِی الثَّرْوَةِ وَ الشَّرَفِ وَ لَا یَرَى لَهُ فِی الْمَسَاکِینِ وَضْعاً فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ الثَّالِثِ مِنَ النَّارِ ...[6]


تدبر

1) «أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ»

کسی که رسالت و پیام الهی را ارائه می‌کند، برای خدا کار می‌کند و انتظار ندارد که مردم مزد او را بدهند.

شاید به همین جهت است که در احادیث تذکر داده‌اند که از عالمی که دنبال پول و دنیاست برحذر باشید؛ چون او برای خودش کار می‌کند و دلسوز دیگران نیست ؛ و انسان نمی‌تواند دینش را از کسی بگیرد که دنبال منافع خودش است. (حدیث1)


2) «أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ»

کسی که رسالت و پیام الهی را ارائه می‌کند، از مردم اجرتی طلب نمی‌کند تا بهانه‌ای برای زیر بار حق نرفتن، باقی نماند.

پس،

اگر کسی برای تبلیغ دین از مردم اجرت طلب کرد و مردم به او و سخنانش بی‌اعتنایی کردند، بهانه موجهی به دست مردم داده و لذا حق ندارد به خاطر این برخورد مردم با او شاکی باشد.


3) «أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ»

چرا از پیامبر ص پرسید که «مگر از آنان مزدی می‌طلبی»، و مانند آیات قبل، مستقیما از خودشان و یا به عنوان شخص ثالث سوال را مطرح نکرد  و مثلا نفرمود «مگر از شما - یا از آنها - مزدی طلب شده»؟

الف. شاید از باب تسلی پیامبر ص است؛ بدین بیان که آنان وقتی زیر بار دعوت پیامبر ص نمی‌رفتند بر پیامبر سخت می‌آمد و خدا می‌خواهد به او بگوید تو خودت را ناراحت نکن؛ زمانی جای ناراحتی بود که از آنها مزد می‌خواستی؛ اما مگر تو از آنها مزد خواسته‌ای که نپذیرفتن آنها تقصیر تو باشد؟! (تفسیر کبیر (فخر رازی)، ج28، ص219)

ب. آنها مشرک بودند و روسای آنان دائما از آنان اجر و مزد طلب می‌کردند؛ اما پیامبر ص از آنان اجری طلب نمی‌کرد؛ و اینکه پیامبر ص این را به آنان مطرح کند برایشان کوبنده‌تر است: چرا شما از آن رؤسائی که از شما اجرت طلب می‌کنند پیروی می‌کنید اما به سخن من که از شما مزدی هم نمی‌خواهم اعتنایی نمی‌کنید. (تفسیر کبیر، ج28، ص220)

ج. ...


4) «أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً»

چرا تعبیر «أجر» را به کار برد و مثلا نفرمود «آیا چیزی یا مالی یا ... از آنها می‌طلبی»؟

الف. کلمه «اجر» به معنای «کارمزد» (پاداشی در ازای کار انجام شده) است و در جایی به کار می‌رود که به ازای آن، کارِ کاملا مفید و سودمند به حال مخاطب انجام شده باشد که مخاطب حاضر باشد برایش هزینه دهد؛ لذا شاید اشاره است به اینکه این کار پیامبر چنان برای آنها سودمند است که اگر شما قدرش را می‌دانستید همه اموال و بلکه جانتان را فدای او می‌کردید؛ با این حال او اجری از شما مطالبه نکرده است. (تفسیر کبیر، ج28، ص220)

ب. ...


5) «فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ»

مردم به طور طبیعی از عالم و مبلغ دین که هدف مادی داشته باشد فرار می‌کنند. (تفسیر نور، ج10، ص190)


6) «أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ»

شبهه

آیا این آیه با آیه‌ای که می‌فرماید «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏: بگو من از شما مزدی نمی‌خواهم مگر مودت و دوستی با خانواده‌ام» (شوری/23) در تعارض نیست؟

پاسخ

در آیه حاضر می‌فرماید «مگر از آنان مزدی می‌طلبی که آنان زیر بار تاوان آن گرانبارند؟!» با توجه به عبارت اخیر آیه، معلوم می‌شود مقصود از اجر و مزد در این آیه، اجر و مزد دنیوی است؛ در حالی که دوستی با نزدیکان پیامبر (ص) - که همان اهل بیت ع است - یک اجر و مزد دنیوی نیست بلکه برای آن است که افراد مسیر صحیح دین را ادامه دهند و در واقع، نفع این اجر هم به خود آنان برمی‌گردد و راه آنها را به سوی خدا می‌گشاید.

خود قرآن کریم در دو آیه دیگر بخوبی پاسخ این شبهه را داده است:

«قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ: بگو آنچه از اجر از شما خواستم برای خودتان است، اجر من تنها برعهده خداست» (سبأ/47)

«قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبیلا: بگو من از شما بر این کار مزدی نخواستم مگر کسی که بخواهد راهی به سوی پروردگارش در پیش گیرد.» (فرقان/57)




[1] البته غریم هم در معنای اسم فاعل است و هم در معنای اسم مفعول و لذا راغب اصفهانی توضیح داده به کسی هم که طلبکار است هم غریم گویند.

[2] . حُبُّ النِّسَاءِ وَ هُوَ سَیْفُ الشَّیْطَانِ وَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ هُوَ فَخُّ الشَّیْطَانِ وَ

[3] . مَنْ أَحَبَّ النِّسَاءَ لَمْ یَنْتَفِعْ بِعَیْشِهِ وَ مَنْ أَحَبَّ الْأَشْرِبَةَ حَرُمَتْ عَلَیْهِ الْجَنَّة

[4] . در الکافی، ج‏1، ص46 بابی هست با عنوان «بَابُ الْمُسْتَأْکِلِ بِعِلْمِهِ وَ الْمُبَاهِی بِهِ‏» که احادیث آن همگی درباره کسی است که علم دین را راهی برای دنیاطلبی قرار داده است و بویژه چهارمین حدیث آن مضمونی بسیار نزدیک به مضمون حدیث فوق دارد:

1- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْهُومَانِ لَا یَشْبَعَانِ طَالِبُ دُنْیَا وَ طَالِبُ عِلْمٍ فَمَنِ اقْتَصَرَ مِنَ الدُّنْیَا عَلَى مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَهُ سَلِمَ وَ مَنْ تَنَاوَلَهَا مِنْ غَیْرِ حِلِّهَا هَلَکَ إِلَّا أَنْ یَتُوبَ أَوْ یُرَاجِعَ وَ مَنْ أَخَذَ الْعِلْمَ مِنْ أَهْلِهِ وَ عَمِلَ بِعِلْمِهِ نَجَا وَ مَنْ أَرَادَ بِهِ الدُّنْیَا فَهِیَ حَظُّهُ.

2- الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَرَادَ الْحَدِیثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْیَا لَمْ یَکُنْ لَهُ فِی الْآخِرَةِ نَصِیبٌ وَ مَنْ أَرَادَ بِهِ خَیْرَ الْآخِرَةِ أَعْطَاهُ اللَّهُ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.

3- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِیِّ عَنِ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَرَادَ الْحَدِیثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْیَا لَمْ یَکُنْ لَهُ فِی الْآخِرَةِ نَصِیبٌ.

4- عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا رَأَیْتُمُ الْعَالِمَ مُحِبّاً لِدُنْیَاهُ فَاتَّهِمُوهُ عَلَى دِینِکُمْ فَإِنَّ کُلَّ مُحِبٍّ لِشَیْ‏ءٍ یَحُوطُ مَا أَحَبَّ وَ قَالَ ص أَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ ع لَا تَجْعَلْ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْیَا فَیَصُدَّکَ عَنْ طَرِیقِ مَحَبَّتِی فَإِنَّ أُولَئِکَ قُطَّاعُ طَرِیقِ عِبَادِیَ الْمُرِیدِینَ إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنْزِعَ حَلَاوَةَ مُنَاجَاتِی عَنْ قُلُوبِهِمْ.

[5] . وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ إِذَا وُعِظَ أَنِفَ وَ إِذَا وَعَظَ عَنَّفَ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ الثَّانِی مِنَ النَّارِ

[6] . وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یَذْهَبُ فِی عِلْمِهِ مَذْهَبَ الْجَبَابِرَةِ وَ السَّلَاطِینِ فَإِنْ رُدَّ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ مِنْ قَوْلِهِ أَوْ قُصِّرَ فِی شَیْ‏ءٍ مِنْ أَمْرِهِ غَضِبَ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ الرَّابِعِ مِنَ النَّارِ وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یَطْلُبُ أَحَادِیثَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى لِیُغْزِرَ بِهِ وَ یُکْثِرَ بِهِ حَدِیثَهُ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ الْخَامِسِ مِنَ النَّارِ وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یَضَعُ نَفْسَهُ لِلْفُتْیَا وَ یَقُولُ سَلُونِی وَ لَعَلَّهُ لَا یُصِیبُ حَرْفاً وَاحِداً وَ اللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُتَکَلِّفِینَ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ السَّادِسِ مِنَ النَّارِ وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یَتَّخِذُ عِلْمَهُ مُرُوءَةً وَ عَقْلًا فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ السَّابِعِ مِنَ النَّارِ.

 


510) سوره قلم (68) آیه 45 وَ أُمْلی‏ لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتین

بسم الله الرحمن الرحیم

510) سوره قلم (68) آیه 45  

وَ أُمْلی‏ لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ

ترجمه

و مهلتشان می‌دهم! بدستی که ترفند[های] متین [محکم و استوار] است.

حدیث

1) حسین بن حسن می گوید به امام رضا ع عرض کردم: من ابن قیام را که از دشمنترین خلایق با شما بود ترک کردم.

حضرت فرمود: آن [= همراه بودن تو با او و مدارایت با او] برای او بدتر بود!

گفتم: فدایتان شوم. چقدر این سخنی که از شما شنیدم عجیب است!

فرمود عجیبتر از آن ابلیس است که در جوار خداوند عز و جل و در قرب او بود و خدا به او دستوری داد و او سرپیچی کرد و خود را بزرگ شمرد و از کافران شد پس خداوند به او مهلت داد؛ و خداوند با چیزی شدیدتر از املاء (مهلت دادن) عذاب نکرده است. حسین! به خدا سوگند که آنها را به چیزی شدیدتر از املاء عذاب نکرده است.

رجال الکشی، ج‏2، ص828-829

 أبو صالح خَلَفُ بْنُ حَمَّارٍ قال: حدثنی أبو سعید سَهْل بْنِ زِیَادٍ الادمی، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع: إِنِّی تَرَکْتُ ابْنَ قِیَامَا مِنْ أَعْدَى خَلْقِ اللَّهِ لَکَ.

قَالَ ذَلِکَ شَرٌّ لَهُ!

قُلْتُ مَا أَعْجَبَ مَا أَسْمَعُ مِنْکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ!

قَالَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ إِبْلِیسُ کَانَ فِی جِوَارِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْقُرْبِ مِنْهُ فَأَمَرَهُ فَأَبَى وَ تَعَزَّزَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ فَأَمْلَى اللَّهُ لَهُ وَ اللَّهِ مَا عَذَّبَ اللَّهُ بِشَیْ‏ءٍ أَشَدَّ مِنَ الْإِمْلَاءِ وَ اللَّهِ یَا حُسَیْنُ مَا عَذَّبَهُمُ اللَّهُ بِشَیْ‏ءٍ أَشَدَّ مِنَ الْإِمْلَاءِ.[1]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که خداوند خیر بنده اش را بخواهد وقتی او گناهی مرتکب می شود ، در پی آن سختی ای دامنگیرش می گردد و به یاد  استغفار کردن می افتد؛

و هنگامی که خداوند برای بنده اش شر بخواهد هنگامی که آن بنده گناهی مرتکب می شود در پی آن نعمتی می فرستد تا استغفار از یادش برود و آن گناه را ادامه دهد و این همان سخن خداوند عز و جل است که می فرماید: بزودی آنان را تدریجا به هلاکت کشانیم از جایی که نمی دانند؛ یعنی با نعمتها در هنگام معصیت.

الکافی، ج‏2، ص452؛ علل الشرائع، ج‏2، ص561

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنَقِمَةٍ وَ یُذَکِّرُهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَةٍ لِیُنْسِیَهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ یَتَمَادَى بِهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِی.


3) از امیر المومنین ع روایت شده است:

چه بسیار کسی که با احسانی که در حق او شده به استدراج (سیر تدریجی به سوی هلاکت) مبتلا گردیده؛

و چه بسیار بنده ای که به خاطر اینکه گناهش را پوشانده اند مغرور شده؛

 و چه بسیار بنده ای که به خاطر آنکه از او نیک گفته اند دچار فتنه و لغزش گردیده است

و خداوند سبحان هیچکس را با چیزی [=مصیبتی] مثل املاء (مهلت دادن) مبتلا نکرده است.

نهج البلاغه، حکمت116 و 260

کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ وَ مَغْرُورٍ بِالسِّتْرِ عَلَیْهِ وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ.[2]


4) از امام صادق ع روایت شده است

خداوند تبارک و تعالی فرشته ای را به زمین فرستاد و او زمانی طولانی در زمین درنگ کرد و سپس به آسمان عروج نمود. به او گفته شد: چه دیدی؟

گفت عجایب فراوانی دیدم و عجیبترین چیزی که دیدم این بود که بنده ای را دیدم غرق در نعمت بود و روزی تو را می خورد و ادعای ربوبیت می کرد. از جسارتش به تو و بردباری تو درباره تو تعجب کردم.

خداوند عزو جل فرمود: پس، از بردباریم درباره او تعجب کردی؟!

گفت آری، پروردگارا !

فرمود: من او را چهارصد سال است که مهلت داده ام و در این مدت اندک آسیبی به او نرسیده و از دنیا چیزی نخواسته مگر بدان رسیده و در این مدت خوردنی و آشامیدنی هایش بر او ناگوار نشده است.

الخصال، ج‏1، ص41-42

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَهْبَطَ مَلَکاً إِلَى الْأَرْضِ فَلَبِثَ فِیهَا دَهْراً طَوِیلًا ثُمَّ عَرَجَ إِلَى السَّمَاءِ فَقِیلَ لَهُ مَا رَأَیْتَ فَقَالَ رَأَیْتُ عَجَائِبَ کَثِیرَةً وَ أَعْجَبُ مَا رَأَیْتُ أَنِّی رَأَیْتُ عَبْداً مُتَقَلِّباً فِی نِعْمَتِکَ یَأْکُلُ رِزْقَکَ وَ یَدَّعِی الرُّبُوبِیَّةَ فَعَجِبْتُ مِنْ جُرْأَتِهِ عَلَیْکَ وَ مِنْ حِلْمِکَ عَنْهُ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ فَمِنْ حِلْمِی عَجِبْتَ قَالَ نَعَمْ یَا رَبِّ قَالَ قَدْ أَمْهَلْتُهُ أَرْبَعَمِائَةِ سَنَةٍ لَا یَضْرِبُ عَلَیْهِ عِرْقٌ وَ لَا یُرِیدُ مِنَ الدُّنْیَا شَیْئاً إِلَّا نَالَهُ وَ لَا یَتَغَیَّرُ عَلَیْهِ فِیهَا مَطْعَمٌ وَ لَا مَشْرَبٌ.


5) از امیرالمؤمنین ع روایت شده است:

ای فرزند آدم! هنگامی که دیدی پرودگارنت -که منزه است - نعمتها را پیاپی به سوی تو گسیل می دارد در حالی که تو معصیتش می کنی، از [مکر] او برحذر باش و بترس.

نهج البلاغه، حکمت25

قَالَ ع یَا ابْنَ آدَمَ إِذَا رَأَیْتَ رَبَّکَ سُبْحَانَهُ یُتَابِعُ عَلَیْکَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِیهِ فَاحْذَرْهُ.[3]

تدبر 

1) «وَ أُمْلی‏ لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ»

اینکه خدا به کسی مهلت می‌دهد، اصلا به معنای این نیست که خدا از او راضی است!

مهلت های الهی، تدبیری برای هلاکت بدکاران است. (تفسیر نور، ج10، ص188)


2) «إِنَّ کَیْدی مَتینٌ»

مقصود از این تعبیر چیست؟

الف. یعنی عذاب من «منیع» است و هیچ مانعی نمی‌تواند از تحقق آن ممانعت کند. (مجمع‌البیان، ج4، ص776) و علت اینکه از عذاب به «کید» تعبیر کرده این است که از جایی که حسابش را نمی‌کنند بر آنها فرو می‌آید. (البحر المحیط، ج5، ص234)؛ یعنی مقصود از این تعبیر این است که: این گونه نیست که وقتی مهلت بدهم اینها از عذاب من بتوانند فرار کنند.

ب. می خواهد نشان دهد کاری که خدا با آنها انجام می‌دهد شبیه «کید» و مکر است از این جهت که ظاهرش احسان است اما باطنش خذلان و بدبختی است. (البحر المحیط، ج5، ص234)

ج. توطئه‌های بشری خنثی می‌شود اما تدبیر الهی محکم است. (تفسیر نور، ج10، ص188)

د. تدبیر خداوند بسیار پیچیده است، هرچند ما به ظرافت‌های آن پی نبریم؛ لذا به تعبیر امیرالمومنین ع، خدا کسی است که در سختی‌ها نباید امید به او را از دست داد؛ و در نعمت‌ها هم نباید خوف از او را کنار گذاشت: (الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ، نهج‌البلاغه، خطبه65)

ه. ...


3) «وَ أُمْلی‏ لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ»

چرا با اینکه آخرین جمله آیه قبل (= بحث استدراج) را با تعبیر متکلم مع‌الغیر (ما) آورد، دوباره این آیه و سنت املاء (= مهلت دادن) را دوباره با متکلم وحده (من) تعبیر کرد؟!

الف. املاء (= مهلت دادن) تاخیر انداختن اجل است؛ و اجل در قرآن کریم به غیر خدا نسبت داده نمی‌شود چنانکه فرمود «ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ» (أنعام/2) در حالی که در استدراج (ادامه دادن افاضه نعمت‌ها) فرشتگانی هم مامور هستند. (المیزان، ج8، ص347؛ و ج19، ص396)

ب. این تعبیر دلالتش بر محروم شدن آنها از رحمت الهی شدیدتر است (المیزان، ج8، ص347) در واقع، با این تعبیر، می‌خواهد نشان دهد که این سنت املاء - برخلاف تصور اغلب انسانها - چه عذاب شدیدی است. (حدیث1 و حدیث3)

ج . ...


4) «وَ أُمْلی‏ لَهُمْ إِنَّ کَیْدی مَتینٌ»

ما انسانها وقتی ظلم و گناهی می‌بینیم یا می‌بینیم که عده‌ای در مقابل حق و حقیقت ایستاده و حق را تکذیب می‌کنند، دلمان می‌خواهد خداوند خیلی سریع آن را تلافی کند. این عجله کردن ما ریشه در این دارد که می‌ترسیم موقعیت از دست برود. اما هیچکس و هیچ چیز از خدا نمی‌تواند فرار کند؛ و لذاست که او مهلت می‌دهد؛ آن هم چه مهلت‌هایی (حدیث4).

به تعبیر زیبای امام سجاد ع:

  وَ قَدْ عَلِمْتُ‏ أَنَّهُ لَیْسَ فِی حُکْمِکَ ظُلْمٌ، وَ لَا فِی نَقِمَتِکَ عَجَلَةٌ، وَ إِنَّمَا یَعْجَلُ مَنْ یَخَافُ الْفَوْتَ، وَ إِنَّمَا یَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِیفُ، وَ قَدْ تَعَالَیْتَ یَا إِلَهِی عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً. و دانستم که نه در حکم تو ظلمی هست و نه در به سختی افکندن (عذاب دادن) تو عجله‌ای است؛ همانا کسی عجله می‌کند که نگران «از دست رفتن» است؛ و کسی به ظلم کردن نیاز دارد که ضعیف است، و تو - خدایا - از اینها بسیار برتری (الصحیفة السجادیة، دعاء48)



[1] . این سه روایت در التوحید (للصدوق)، ص354 نیز در همین راستا قابل توجه است. البته شبیه اینها در جلسه508 حدیث1 هم گذشت:

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِیهِ الْمَنُّ وَ الِابْتِلَاءُ.

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ قَبْضٍ وَ لَا بَسْطٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِیهِ مَشِیَّةٌ وَ قَضَاءٌ وَ ابْتِلَاءٌ.

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّیَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَیْسَ شَیْ‏ءٌ فِیهِ قَبْضٌ أَوْ بَسْطٌ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَوْ نَهَى عَنْهُ إِلَّا وَ فِیهِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ابْتِلَاءٌ وَ قَضَاءٌ.

[2] . از امام سجاد ع  و امام صادق ع  نیز شبیه این عبارت روایت شده است.

روی عن الامام سید العابدین علی بن الحسین ع‏: کَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ وَ کَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِحُسْنِ السَّتْرِ عَلَیْهِ وَ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ. (تحف العقول، ص281)

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کَمْ مِنْ مَغْرُورٍ بِمَا قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِسَتْرِ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ کَمْ مِنْ مَفْتُونٍ بِثَنَاءِ النَّاسِ عَلَیْهِ. (الکافی، ج‏2، ص452)

و از خود امیرالمومنین ع هم در الکافی، ج‏5، ص81-82 به طور تفصیلی‌تر چنین روایت شده است:

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع کَثِیراً مَا یَقُولُ اعْلَمُوا عِلْماً یَقِیناً أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَجْعَلْ لِلْعَبْدِ وَ إِنِ اشْتَدَّ جَهْدُهُ وَ عَظُمَتْ حِیلَتُهُ وَ کَثُرَتْ مُکَابَدَتُهُ أَنْ یَسْبِقَ مَا سُمِّیَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ وَ لَمْ یَحُلْ‏ مِنَ الْعَبْدِ فِی ضَعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ أَنْ یَبْلُغَ مَا سُمِّیَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَنْ یَزْدَادَ امْرُؤٌ نَقِیراً بِحِذْقِهِ وَ لَمْ یَنْتَقِصِ امْرُؤٌ نَقِیراً لِحُمْقِهِ فَالْعَالِمُ لِهَذَا الْعَامِلُ بِهِ أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِی مَنْفَعَتِهِ وَ الْعَالِمُ لِهَذَا التَّارِکُ لَهُ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلًا فِی مَضَرَّتِهِ وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْه‏ وَ رُبَّ مَغْرُورٍ فِی النَّاسِ مَصْنُوعٌ لَهُ فَأَفِقْ أَیُّهَا السَّاعِی مِنْ سَعْیِکَ وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ وَ انْتَبِهْ مِنْ سِنَةِ غَفْلَتِکَ وَ تَفَکَّرْ فِیمَا جَاءَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى لِسَانِ نَبِیِّهِ ص ...

[3] . همچنین در نهج البلاغه، حکمت30 آمده است:

وَ قَالَ ع الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَر.

 


509) سوره قلم (68) آیه 44 فَذَرْنی‏ وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا ا

بسم الله الرحمن الرحیم

509) سوره قلم (68) آیه 44  

فَذَرْنی‏ وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ

ترجمه

پس، کسی که این کلام را تکذیب می‌کند به من واگذار؛ بزودی آنان را از جایی که ندانند به تدریج [به سوی عذاب ابدی] کشانیم؛

نکات ترجمه

«فَذَرْنی‏»

ماده «وذر» در اصل به معنای «بی‌توجهی و رها کردن چیزی» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص75) و به تعبیر دیگر، «دور انداختن چیزی از باب بی‌اعتنایی به آن» می‌باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص862)

تعبیر «ذَرْنِی و فُلاناً» یک اصطلاح رایج است به معنای این است که کار فلانی را به من واگذار کن و دلت را به او مشغول ندار. (تاج‌ العروس، ج7، ص588) این اصطلاح سه بار در قرآن کریم به کار رفته است (غیر از مورد فوق: ذَرْنی‏ وَ الْمُکَذِّبینَ؛ «ذَرْنی‏ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحیدا» مدثر/11)؛ و به لحاظ نحوی، حرف «و» می‌تواند واو عطف یا واو در معنای مع؛ و لذا عبارت پس از آن را هم می‌توان عطف به ضمیر متکلم وحده دانست و هم مفعول معه. (مجمع‌البیان، ج10، ص508؛ اعراب القران و بیانه، ج10، ص168)

این ماده در قرآن کریم 46 بار به کار رفته که تمامی موارد استعمال آن، در صیغه مضارع ویا امر بوده است؛ و گفته‌اند که اساساً این ماده در صیغه ماضی به کار نمی‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص862)

«الْحَدیثِ»

درباره ماده «حدث» در جلسه 168 توضیح داده شد که این ماده در اصل به معنای «بودن چیزی بعد از اینکه قبلا نبوده» (پدید آمدن) می‌باشد و به معنای «کلام» و سخن و گفتار هم به کار می‌رود، چرا که در سخن گفتن دائما مطلبی بعد از مطلب دیگر پدید می‌آید. http://yekaye.ir/an-nisa-4-87/

«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ: سـ + نستدرج + هم»

ماده «درج» در اصل بر «رهسپار شدن چیزی» یا «رهسپار شدن در چیزی» (مُضِىِّ الشّى‏ءِ و المُضىِّ فى الشّى‏ء) دلالت دارد و گفته‌اند در برخی از استعمالاتش (مثلا أدرجتُ الکتاب) بر «پوشاندن و مخفی کردن چیزی» هم دلالت می‌کند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص275)

«درجة» به معنای «منزلت» و جایگاه است از این جهت که با صعود به دست آید، و غالبا برای اشاره به منزلت برتر به کار می‌رود: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدینَ دَرَجَة» (نساء/95) و جمع آن «درجات» است که بیشتر استعمالات این ماده در قرآن به این صورت است (مثلا: رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ، بقره/253؛ هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّه، آل‌عمران/163)؛ البته «درج» به معنای پیچیدن نامه و طومار و یا لباس هم به کار رفته است، چنانکه چیزی که پیچیده شده را «الدَرج» گویند؛ و از این جهت برای مرگ به طور استعاری به کار می‌رود [= طومار زندگی‌اش درهم پیچیده شد] (مفردات ألفاظ القرآن، ص311)

و برخی گفته‌اند اصل این ماده دلالت دارد بر حرکت مخصوصی همراه با دقت و احتیاط و به طور تدریجی (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص191)

اما «استدراج» - که در قرآن کریم تنها دوبار و به همین صورت «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُون»‌ به کار رفته؛ اعراف/182؛ قلم/44 - به چه معناست؟ دو احتمال مطرح شده است:‌

ممکن است از همان معنای پیچیده شدن باشد و تعبیر «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» یعنی آنها را همانند طوماری درهم می پیچیم که کنایه از غافلگیر کردن آنهاست؛

یا به معنای این است که آنها را درجه درجه [= تدریجا] می‌گیریم، که در حقیقت نزدیک نمودن تدریجی آنها به چیزی است مانند بالا و پایین آمدن از پله‌ها و نردبان [که تدریجی انجام می‌شود] (مفردات ألفاظ القرآن، ص312)

و با توجه به اینکه ماده «درج» در معنای مرگ و هلاکت هم به کار برده می‌شود و «دروج» را به معنای هلاکت دانسته‌اند، برخی به سوی هلاکت کشاندن دانسته‌اند (ابن‌شهرآشوب، متشابه القرآن، ج1، ص185)

ماده «درج» در قرآن کریم جمعا 20 بار آمده که تنها در همین سه صورت (درجة، درجات، نستدرج) به کار رفته است.

حدیث

1) از امام صادق ع درباره «استدراج» سوال شد.

فرمودند: آن است که بنده گناهی مرتکب می‌شود پس به او مهلت، و مجددا نعمت می‌دهند تا اینکه بدانها سرگرم شود و از استغفار از گناهانش باز ماند؛ پس او مورد استدراج قرار گرفته است از جایی که نمی‌داند.

الکافی، ج‏2، ص452

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الِاسْتِدْرَاجِ؟

فَقَالَ هُوَ الْعَبْدُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُمْلَى لَهُ وَ تُجَدَّدُ لَهُ عِنْدَهَا النِّعَمُ فَتُلْهِیهِ عَنِ الِاسْتِغْفَارِ مِنَ الذُّنُوبِ فَهُوَ مُسْتَدْرَجٌ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُ.[1]


2) چه موقع به استدراج گرفتار شده‌ایم و چه موقع، این نعمت‌ها استدراج نیست؟

الف. از رسول الله ص روایت شده است:

هنگامی که دیدید خداوند به بنده آنچه دوست دارد می‌دهد و او همچنان به گناهانش ادامه می‌دهد، بدانید که آن استدراجی برای اوست که خداوند متعال فرمود: « آنان را از جایی که ندانند به تدریج [به سوی عذاب ابدی] کشانیم»

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص75

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

... وَ إِذَا رَأَیْتُمُ اللَّهَ یُعْطِی الْعَبْدَ مَا یُحِبُّ وَ هُوَ مُقِیمٌ عَلَى مَعْصِیَتِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّ ذَلِکَ اسْتِدْرَاجٌ لَهُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ‏».[2]

ب. عمر بن یزید می‌گوید خدمت امام صادق ع عرض کردم من از خداوند عز و جل درخواست کردم که مال و اموالی روزی‌ام کند، روزی‌ام کرد؛ از او خواستم که فرزندی روزی‌ام کند، روزی‌ام کرد؛ از او خواستم خانه‌ای به من دهد، خانه‌ای روزی‌ام کرد؛ می‌ترسم نکند مبتلا به استدراج شده باشم.

امام ع فرمود: اما جایی که حمد و سپاس خدا باشد استدراج نیست.

الکافی، ج‏2، ص97

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَن‏ ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرْزُقَنِی مَالًا فَرَزَقَنِی وَ إِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَنِی وَلَداً فَرَزَقَنِی وَلَداً وَ سَأَلْتُهُ أَنْ یَرْزُقَنِی دَاراً فَرَزَقَنِی وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ اسْتِدْرَاجاً.

فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَعَ الْحَمْدِ فَلَا.


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

ای مردم! باید که خداوند شما را در هنگام نعمت ترسان ببیند، همان گونه که در نقمت‌ها و سختی‌ها هراسان می‌بیند؛

آن را که در اموالش گشایشی داده شود و آن را استدراج ندید از امر ترسناکی خود را ایمن دانسته؛

و آنکه در اموالش بر او تنگ گرفتند و آن را امتحان ندید آرزویی [= پاداشى را که امید آن مى‏رفت] را هدر داده است .

نهج‌البلاغه، حکمت358

وَ قَالَ ع:

أَیُّهَا النَّاسُ لِیَرَکُمُ اللَّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِینَ کَمَا یَرَاکُمْ مِنَ النَّقِمَةِ فَرِقِینِ إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذَلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً وَ مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذَلِکَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولًا.


4) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

اما بعد! پس جایگاه مکر و خدعه در آتش است؛

از خدا بیمناک، و از هیبت و سطوتش بر حذر باشید؛

خداوند پس از اتمام حجتها و بیم و وعیدها براى بندگان نمى‏پسندد که از جایی که نمی‌دانند به انحراف و استدراج [= هلاک تدریجی] مبتلا گردند؛ و بدین سبب [= استدراج] سعی و تلاش بنده به بیراهه رود، تا آنجا که وفاى به عهد را از یاد ببرد ولی خودش پندارد که کار خوبى مى‏کند؛ پیوسته در گمان و آزرو و غفلت از آن خبر مهم [= قیامت] بسر برد؛ به کار خود گره‏ها زند، و با جدیت تمام مسیر هلاکت را درنوردد، در حالی که در مهلتی که خداوند وعده داده بسر می‌برد؛ همراه با غافلان سرگرم است، و همراه با گنهکاران روزگار می‌گذراند، با مؤمنان بر سر اطاعت خدا جدل کند و ظاهرسازى عیاشان را تحسین می‌نماید؛

اینها کسانیند که دلهایشان با شبهه دمساز است، به ناحق بر دیگران بزرگى کنند، و آن را مایه تقرّب به حق پندارند!

این بدان سبب است که آنان به هوا و هوس عمل می‌کنند، کلام حکیمان را دگرگون می‌سازند، و از سر جهالت و کورباطنی آن را تحریف  می‌نمایند، و از این کار قصد خودنمایی و ریا دارند، نه راه هدفمندی، نه نشان راهى، نه چراغ راهنمائى.

تا اجل فرا رسد و به آبشخور نهائى خود رسند؛ و چون خداوند از نتیجه و عواقب کارشان پرده برگیرد، و آنها را از سرپوشهاى غفلت بدر آرد، به آنچه پشت کرده رو آرند و به آنچه رو آورده پشت کنند؛ نه از آرزوهائى که [در دنیا] بدانها رسیدند سودی برند، نه از خواسته‏هائى که بدان نائل شدند و حاجتهائى که کام دل از آن برآوردند؛ بلکه همه وبالشان گردد، و اینک از آنچه بدنبالش مى‏دویدند بگریزند.

من شما را از این لغزشگاه بیم مى‏دهم، و به تقواپیشه کردن از خدایی می‌خوانم که غیر او سودی ندهد و ...

تحف العقول، ص154

و روی عن أمیر المؤمنین ع من حکمه ص و ترغیبه و ترهیبه و وعظه‏

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَکْرَ وَ الْخَدِیعَةَ فِی النَّارِ فَکُونُوا مِنَ اللَّهِ عَلَى وَجَلٍ وَ مِنْ صَوْلَتِهِ عَلَى حَذَرٍ  إِنَّ اللَّهَ لَا یَرْضَى لِعِبَادِهِ بَعْدَ إِعْذَارِهِ وَ إِنْذَارِهِ اسْتِطْرَاداً وَ اسْتِدْرَاجاً مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ‏ وَ لِهَذَا یَضِلُّ سَعْیُ الْعَبْدِ حَتَّى یَنْسَى الْوَفَاءَ بِالْعَهْدِ وَ یَظُنَّ أَنَّهُ قَدْ أَحْسَنَ صُنْعاً وَ لَا یَزَالُ کَذَلِکَ فِی ظَنٍّ وَ رَجَاءٍ وَ غَفْلَةٍ عَمَّا جَاءَهُ مِنَ النَّبَإِ یَعْقِدُ عَلَى نَفْسِهِ الْعُقَدَ وَ یُهْلِکُهُا بِکُلِّ جَهْدٍ وَ هُوَ فِی مُهْلَةٍ مِنَ اللَّهِ عَلَى عَهْدٍ یَهْوِی مَعَ الْغَافِلِینَ وَ یَغْدُو مَعَ الْمُذْنِبِینَ وَ یُجَادِلُ فِی طَاعَةِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِینَ وَ یَسْتَحْسِنُ تَمْوِیهَ الْمُتْرَفِینَ‏  فَهَؤُلَاءِ قَوْمٌ شَرَحَتْ قُلُوبُهُمْ بِالشُّبْهَةِ وَ تَطَاوَلُوا عَلَى غَیْرِهِمْ بِالْفِرْیَةِ  وَ حَسِبُوا أَنَّهَا لِلَّهِ قُرْبَةٌ وَ ذَلِکَ لِأَنَّهُمْ عَمِلُوا بِالْهَوَى وَ غَیَّرُوا کَلَامَ الْحُکَمَاءِ وَ حَرَّفُوهُ بِجَهْلٍ وَ عَمًى وَ طَلَبُوا بِهِ السُّمْعَةَ وَ الرِّیَاءَ  بِلَا سُبُلٍ قَاصِدَةٍ وَ لَا أَعْلَامٍ جَارِیَةٍ وَ لَا مَنَارٍ مَعْلُومٍ إِلَى أَمَدِهِمْ وَ إِلَى مَنْهَلٍ هُمْ وَارِدُوهُ‏  حَتَّى إِذَا کَشَفَ اللَّهُ لَهُمْ عَنْ ثَوَابِ سِیَاسَتِهِمْ‏  وَ اسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلَابِیبِ‏ غَفْلَتِهِمْ اسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً وَ اسْتَدْبَرُوا مُقْبِلًا فَلَمْ یَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَکُوا مِنْ أُمْنِیَّتِهِمْ وَ لَا بِمَا نَالُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ وَ لَا مَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ وَ صَارَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَبَالًا فَصَارُوا یَهْرُبُونَ مِمَّا کَانُوا یَطْلُبُونَ‏  وَ إِنِّی أُحَذِّرُکُمْ هَذِهِ الْمَزَلَّةَ وَ آمُرُکُمْ بِتَقْوَى اللَّه‏ الَّذِی لَا یَنْفَعُ غَیْرُه‏... [3]

تدبر

1) «فَذَرْنی‏ وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ»

بعد از اینکه انواع راه‌های اتمام حجت با این منکران حقیقت طی شد، خداوند باب تهدید را باز می‌کند و به پیامبرش می‌فرماید اینها که قرآن را تکذیب می‌کنند با من تنها بگذار و کار آنها را به من واگذار و دیگر خودت کنار بکش و دلمشغول آنها مباش که خودم کارت را کفایت کنم. (مجمع‌البیان، ج10، ص510)

ثمره اجتماعی

در مقام تبلیغ دین، گاهی مخاطب بقدری لجوج و خیره‌سر است که دیگر از دست مبلغ کاری ساخته نیست.

به تعبیر دیگر، در مورد برخی اشخاص، هیچ تلاشی برای هدایتشان نتیجه نمی‌دهد. البته ما ابتدا باید تمام تلاشمان را انجام دهیم، اما اگر تمام آنچه در توانمان بود انجام دادیم و او به راه نیامد، کار او را باید به خدا واگذار کنیم؛ و این گونه نیست که در مورد هرکسی موظف باشیم همواره و تا آخر عمر درصدد هدایتشان برآییم.


2) «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ»

اینکه تکذیب‌کنندگان و دشمنان حق و حقیقت و برخی گناهکاران زندگی معمولی‌ای دارند و هرچه دلشان می‌خواهد برآورده می‌شود، بدین معنا نیست که حتما مورد توجه و عنایت خدایند؛ خیر؛ بسیاری از مواقع، مبتلا به سنت استدراج شده‌اند، یعنی خداوند آنها را در نعمتها رها کرده تا طغیانشان به نهایت خود برسد و به طور کامل نابود شوند.

یادمان باشد:

اقتضای رحمانیت خداوند و اختیار دادن او به بشر در دنیا، آن است که وسایل حرکت را در اختیار هرکسی در هر مسیری که می‌خواهد بپیماید قرار دهد. اگر کسی بخواهد به جهنم برود، خدا راه او را نمی‌بندد!

شبهه

اگر خداوند راه جهنم رفتن بر مردمان را نبسته است، آیا ما حق داریم به اسم نهی از منکر، راه را بر آنان ببندیم؟

پاسخ

پاسخ ساده این است که ما خدا نیستیم؛ و کار خدا لزوما وظیفه ما نیست؛ برخی امور اقتضای خداییِ خداست؛ اما ما به عنوان بنده وظیفه دیگری داریم.

اما پاسخ تفصیلی این است که در این سوال، بین اقتضائات نظام تکوین (اراده تکوینی خدا، و آنچه خداوند در جهان خارج محقق فرموده) با اقتضائات نظام تشریع (دستور خدا، که برای پیمودن مسیر سعادت است) خلط شده است. نهی از منکر، خواست، اراده، و دستور همان همان خدایی است که در نظام تکوین راه جهنم رفتن را هم باز گذاشته است.

به تعبیر دیگر، اقتضای اینکه خدا به انسان اختیار بدهد، این است که نظام تکوین را طوری قرار دهد که انسانها بتوانند جهنم هم بروند؛ اما اقتضای اینکه انسان به سعادت برسد این است که خداوند با اراده تشریعی خود نحوه پیمودن راه بهشت را به ما نشان دهد و ما را از ورود در جهنم برحذر دارد.

زندگی سعادتمندانه آن است که انسان، بر اساس دستورات خدا (اراده تشریعی او) رفتار کند نه اینکه به بهانه اختیاری که خدا به او داده، خلاف دستورات خدا را عمل نماید.


3) «فَذَرْنی‏ وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ»

چرا با اینکه چمله اول را به صورت متکلم وحده آورد (او را به من واگذار)، جمله دوم را به صورت متکلم مع‌الغیر آورد (آنان را به استدراج می‌کشانیم)؟

الف. در تعبیر «متکلم مع‌الغیر: ما» نوعی عظمت نهفته است و در این مساله (سنت استدراج و نعمت دادنی که تدریجا شخص را به هلاکت بکشاند) ملائکه موکل هم در کارند. (المیزان، ج19، ص396)

ب. ...


4) «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ»

کسی که راه بدبختی و هلاکت را می‌پیماید، این گونه نیست که خودش متوجه شود. بسیاری از اوقات «از جایی که نمی‌داند» آن هم به صورت تدریجی به وادی هلاکت می‌افتد.

ثمره اخلاقی

کسی که سنت استدراج را جدی بگیرد، هیچگاه از مراقبه و محاسبه نفس غافل نمی‌شود.


5) «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ»

زود قضاوت نکنید و هر رفاهی را نشانه سعادت ندانید. (تفسیر نور، ج10، ص188)


6) «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ»

بزرگترین خطر آن است که انسان از آن غافل باشد و به فکر چاره نباشد. (تفسیر نور، ج10، ص188)



[1]. این روایات هم در همین مضمون می‌باشند

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» قَالَ هُوَ الْعَبْدُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَتُجَدَّدُ لَهُ النِّعْمَةُ مَعَهُ تُلْهِیهِ تِلْکَ النِّعْمَةُ عَنِ الِاسْتِغْفَارِ مِنْ ذَلِکَ الذَّنْبِ. (الکافی، ج‏2، ص452)

روی عن أبی عبد الله (ع) أنه قال إذا أحدث العبد ذنبا جدد له نعمة فیدع الاستغفار فهو الاستدراج (مجمع البیان، ج‏10، ص510)

عمرو بن ابراهیم اخو العباسى قال: سئلت ابا الحسن (ع) عن قوله تعالى «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» قال یجدد لهم النعم مع تجدید المعاصى. (الأصول الستة عشر، ص124)

[2] . از امیرالمومنین ع در فرازی از نهج‌البلاغه، خطبه150 آمده است:

وَ طَالَ الْأَمَدُ بِهِمْ لِیَسْتَکْمِلُوا الْخِزْیَ وَ یَسْتَوْجِبُوا الْغِیَرَ حَتَّى إِذَا اخْلَوْلَقَ‏ الْأَجَلُ وَ اسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى الْفِتَنِ وَ اشْتَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ لَمْ یَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ یَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِی الْحَقِّ حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلَاءِ حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْیَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ.

[3] . این حدیث هم درباره سنت امهال و استدراج در آخرالزمان است:

الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏8، ص386-389

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ  بْنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع [وَ رَوَاهَا غَیْرُهُ بِغَیْرِ هَذَا الْإِسْنَادِ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ خَطَبَ بِذِی قَارٍ]  فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ ...

ثُمَّ إِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیْسَ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ شَیْ‏ءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَکْثَرَ مِنَ الْکَذِبِ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ رَسُولِهِ ص وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِکَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ  أَبْوَرَ مِنَ الْکِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقَ بَیْعاً  وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْکِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَیْسَ فِی الْعِبَادِ وَ لَا فِی الْبِلَادِ شَیْ‏ءٌ هُوَ أَنْکَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْکَرِ وَ لَیْسَ فِیهَا فَاحِشَةٌ أَنْکَرَ وَ لَا عُقُوبَةٌ أَنْکَى‏  مِنَ الْهُدَى عِنْدَ الضَّلَالِ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ فَقَدْ نَبَذَ الْکِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ حَتَّى تَمَالَتْ بِهِمُ الْأَهْوَاءُ وَ تَوَارَثُوا ذَلِکَ مِنَ الْآبَاءِ وَ عَمِلُوا بِتَحْرِیفِ الْکِتَابِ کَذِباً وَ تَکْذِیباً فَبَاعُوهُ بِالْبَخْسِ‏  وَ کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ‏- فَالْکِتَابُ وَ أَهْلُ الْکِتَابِ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ طَرِیدَانِ مَنْفِیَّانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِی طَرِیقٍ وَاحِدٍ لَا یَأْوِیهِمَا مُؤْوٍ فَحَبَّذَا ذَانِکَ الصَّاحِبَانِ وَاهاً لَهُمَا وَ لِمَا یَعْمَلَانِ لَهُ‏ - فَالْکِتَابُ وَ أَهْلُ الْکِتَابِ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ فِی النَّاسِ وَ لَیْسُوا فِیهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَیْسُوا مَعَهُمْ وَ ذَلِکَ لِأَنَّ الضَّلَالَةَ لَا تُوَافِقُ الْهُدَى وَ إِنِ اجْتَمَعَا وَ قَدِ اجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَمَاعَةِ قَدْ وَلَّوْا أَمْرَهُمْ وَ أَمْرَ دِینِهِمْ مَنْ یَعْمَلُ فِیهِمْ بِالْمَکْرِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الرِّشَا وَ الْقَتْلِ کَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْکِتَابِ وَ لَیْسَ الْکِتَابُ إِمَامَهُمْ لَمْ یَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنَ الْحَقِّ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَمْ یَعْرِفُوا مِنَ الْکِتَابِ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ‏  یَدْخُلُ الدَّاخِلُ لِمَا یَسْمَعُ مِنْ حِکَمِ الْقُرْآنِ فَلَا یَطْمَئِنُّ جَالِساً حَتَّى یَخْرُجَ مِنَ الدِّینِ یَنْتَقِلُ مِنْ دِینِ مَلِکٍ إِلَى دِینِ مَلِکٍ وَ مِنْ وَلَایَةِ مَلِکٍ إِلَى وَلَایَةِ مَلِکٍ وَ مِنْ طَاعَةِ مَلِکٍ إِلَى طَاعَةِ مَلِکٍ وَ مِنْ عُهُودِ مَلِکٍ إِلَى عُهُودِ مَلِکٍ فَاسْتَدْرَجَهُمُ‏ اللَّهُ‏ تَعَالَى‏ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ‏ وَ إِنَّ کَیْدَهُ مَتِینٌ بِالْأَمَلِ وَ الرَّجَاءِ حَتَّى تَوَالَدُوا فِی الْمَعْصِیَةِ وَ دَانُوا بِالْجَوْرِ وَ الْکِتَابُ لَمْ یَضْرِبْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ صَفْحاً ضُلَّالًا تَائِهِینَ قَدْ دَانُوا بِغَیْرِ دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَدَانُوا لِغَیْرِ اللَّهِ‏  مَسَاجِدُهُمْ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ عَامِرَةٌ مِنَ الضَّلَالَةِ خَرِبَةٌ مِنَ الْهُدَى قَدْ بُدِّلَ فِیهَا مِنَ الْهُدَى فَقُرَّاؤُهَا وَ عُمَّارُهَا أَخَائِبُ خَلْقِ اللَّهِ وَ خَلِیقَتِهِ مِنْ عِنْدِهِمْ جَرَتِ‏ الضَّلَالَةُ وَ إِلَیْهِمْ تَعُودُ فَحُضُورُ مَسَاجِدِهِمْ وَ الْمَشْیُ إِلَیْهَا کُفْرٌ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ إِلَّا مَنْ مَشَى إِلَیْهَا وَ هُوَ عَارِفٌ بِضَلَالِهِمْ فَصَارَتْ مَسَاجِدُهُمْ مِنْ فِعَالِهِمْ عَلَى ذَلِکَ النَّحْوِ خَرِبَةً مِنَ الْهُدَى عَامِرَةً مِنَ الضَّلَالَةِ قَدْ بُدِّلَتْ سُنَّةُ اللَّهِ وَ تُعُدِّیَتْ حُدُودُهُ وَ لَا یَدْعُونَ إِلَى الْهُدَى وَ لَا یَقْسِمُونَ الْفَیْ‏ءَ وَ لَا یُوفُونَ بِذِمَّةٍ یَدْعُونَ الْقَتِیلَ مِنْهُمْ عَلَى ذَلِکَ شَهِیداً قَدْ أَتَوُا اللَّهَ بِالافْتِرَاءِ وَ الْجُحُودِ وَ اسْتَغْنَوْا بِالْجَهْلِ عَنِ الْعِلْمِ وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِینَ کُلَّ مُثْلَةٍ  وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اللَّهِ فِرْیَةً- وَ جَعَلُوا فِی الْحَسَنَةِ الْعُقُوبَةَ السَّیِّئَةَ وَ قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْکُمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِکُمْ‏ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ‏ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ‏  بِالْمُؤْمِنِینَ‏ رَؤُفٌ رَحِیمٌ‏ ص وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ کِتَاباً عَزِیزاً لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ‏ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ‏ تَنْزِیلٌ‏ مِنْ حَکِیمٍ‏ حَمِیدٍ قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ- لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا  وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ‏ عَلَى الْکافِرِینَ‏ فَلَا یُلْهِیَنَّکُمُ الْأَمَلُ وَ لَا یَطُولَنَّ عَلَیْکُمُ الْأَجَلُ فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَمَدُ أَمَلِهِمْ وَ تَغْطِیَةُ الْآجَالِ عَنْهُمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ  الَّذِی تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ وَ النَّقِمَةُ

 


508) سوره قلم (68) آیه 43 خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذ

بسم الله الرحمن الرحیم

508) سوره قلم (68) آیه 43  

خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ

ترجمه

دیدگانشان خاضع [= با خواری و ذلت، به زمین دوخته شده]، ذلت آنان را دربر گیرد؛ و اینان بودند که به سجده دعوت می‌شدند و سالم بودند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

تَرْهَقُهُمْ

ماده «رهق» را برخی بر این باورند که در اصل در دو معنا به کار رفته است: یکی در معنای اینکه چیزی روی چیز دیگر را بپوشاند، و دوم در معنای عجله و تاخیر؛ و از باب نمونه، دو آیه «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/26) «فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جن/13) را به ترتیب بر این دو معنا تطبیق داده‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص451)

برخی سعی کرده‌اند معنای دوم را به معنای اول برگردانند؛ مثلا گفته‌اند تعبیر «أَرْهَقْتُ الصّلاة» که به معنای «نمازم را به تاخیر انداختم» از این باب است که وقت بعدی می‌آید و وقت این نماز را می‌پوشاند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص367)

برخی هم بر این باورند که اصل این ماده در مورد «پوشاندن با امری ناخوشایند» به کار می‌رود (نه مطلق پوشاندن) و مفاهیمی مانند عجله و تاخیر و ... هم از مصادیق امور ناخوشایندی است که چیز دیگری را می‌پوشاند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص247)

این ماده و مشتقاتش جمعا 10 بار در قرآن کریم به کار رفته است.


حال و حال و حال و حال!

تمامی عبارات «خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ» و «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ» و «قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ» و «هُمْ سالِمُونَ» هر یک به لحاظ نحوی «حال» (قضیه حالیه) از عبارت قبل می‌باشند، حال و روز این افراد گناهکار را شرح می‌دهند (إعراب القرآن الکریم، ج‏3، ص372)؛ و در واقع، معنای این عبارات، چنین است: آنها دعوت به سجده می‌شوند، در حالی که دیدگانشان خاضع است، در حالی که ذلت آنان را دربر می‌گیرد؛ در حالی که اینان بودند که به سجده دعوت می‌شدند، در حالی که سالم بودند.

البته چنانکه برخی تذکر داده‌اند که در میان این عبارات می‌توان عبارت «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ» را عبارت استینافی (یعنی جمله مستقل، و نه حال از ماقبل خود) دانست (إعراب القرآن (نحاس)، ج‏5، ص11)


حدیث

1) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل که «و اینان بودند که به سجده دعوت می‌شدند و سالم بودند» روایت شده است که: یعنی آنان توانایی آن را داشتند که بدانچه امر شده بودند تمسک ورزند و آنچه را که از آن نهی شده بودند ترک کنند؛ و بدین جهت مبتلا شدند؛

سپس فرمودند: برای هیچ بنده‌ای از آنچه خدا بدان امر یا از آن نهی کرده، قبض و بسطی [= تنگنا یا گشایشی در انجام یا ترک آن امر و نهی] رخ نمی‌دهد مگر اینکه از جانب خداوند در آن مورد، ابتلاء، و قضا و قدری نهفته است.

المحاسن، ج‏1، ص279؛ التوحید (للصدوق)، ص349[1]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص510[2]

عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ» قَالَ ع: وَ هُمْ یَسْتَطِیعُونَ الْأَخْذَ لِمَا أُمِرُوا بِهِ وَ التَّرْکَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَ لِذَلِکَ ابْتُلُوا؛

وَ قَالَ ع: لَیْسَ فِی الْعَبْدِ قَبْضٌ وَ لَا بَسْطٌ مِمَّا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَوْ نَهَى عَنْهُ إِلَّا وَ مِنَ اللَّهِ فِیهِ ابْتِلَاءٌ وَ قَضَاء.[3]


2) از امام صادق ع روایت شده است:

به خداوند متعال سوگند، قطعاً زیان نکرده است کسی که حقیقت سجده را - ولو یک بار در عمرش - بجا آورده باشد؛ و رستگار نشود کسی که در مثل چنین حالتی بخواهد خدا را فریب دهد، که همانند کسی است که خود را فریب داده: غافل و بی‌توجه به آنچه خداوند متعال برای سجده‌کنندگان از بشر در دنیا و آخرت مهیا نموده است؛

و هیچگاه از خداوند متعال دور نشود کسی که در سجده بخوبی به خداوند تقرب جست؛

و هرگز به او نزدیک نشود کسی که بی‌ادبی ورزید و حرمتش را ضایع کرد به اینکه دلش در حال سجده به غیر او تعلق پیدا کرده بود؛

پس سجده کن، سجده کسی که خود را در برابر خداوند متواضع و ذلیل می‌بیند، و می‌داند که از خاکی آفریده شده که خلائق آن را لگدمال می‌کنند و از نطفه‌ای ترکیب یافته که هرکسی آن را خوار و بی‌مقدار می‌شمرد؛ و پدید آمده در حالی که قبلا نبود؛

و خداوند حقیقت سجده را راهی برای تقرب به سوی خویش با دل و سرّ و روح قرار داده است؛ پس هرکه به او نزدیک شد، از غیر او دور شود؛

آیا نمی‌بینی که در ظاهر هم سجده حاصل نشود مگر به اینکه انسان از همه اشیاء چشم بپوشد و هرآنچه که به دیده آید از او محجوب گردد؟ خداوند متعال امر باطن را نیز همین گونه اراده کرده است ... .

مصباح الشریعة، ص91-92

قَالَ الصَّادِقُ ع:

مَا خَسِرَ وَ اللَّهِ تَعَالَى قَطُّ مَنْ أَتَى بِحَقِیقَةِ السُّجُودِ وَ لَوْ کَانَ فِی عُمُرِهِ مَرَّةً وَاحِدَةً وَ مَا أَفْلَحَ مَنْ خَلَا بِرَبِّهِ فِی مِثْلِ ذَلِکَ الْحَالِ شَبِیهاً بِمُخَادِعِ نَفْسِهِ غَافِلًا لَاهِیاً عَمَّا أَعَدَّ اللَّهُ تَعَالَى لِلسَّاجِدِینَ مِنَ الْبِشْرِ الْعَاجِلِ وَ رَاحَةِ الْآجِلِ وَ لَا بَعُدَ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى أَبَداً مَنْ أَحْسَنَ تَقَرُّبَهُ فِی السُّجُودِ وَ لَا قَرُبَ إِلَیْهِ أَبَداً مَنْ أَسَاءَ أَدَبَهُ وَ ضَیَّعَ حُرْمَتَهُ بِتَعْلِیقِ قَلْبِهِ بِسِوَاهُ فِی حَالِ السُّجُودِ فَاسْجُدْ سُجُودَ مُتَوَاضِعٍ لِلَّهِ ذَلِیلٍ عَلِمَ أَنَّهُ خُلِقَ مِنْ تُرَابٍ یَطَؤُهُ الْخَلْقُ وَ أَنَّهُ رُکِّبَ مِنْ نُطْفَةٍ یَسْتَقْذِرُهَا کُلُّ أَحَدٍ وَ کُوِّنَ وَ لَمْ یَکُنْ وَ لَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ‏ مَعْنَى السُّجُودِ سَبَبَ التَّقَرُّبِ إِلَیْهِ بِالْقَلْبِ وَ السِّرِّ وَ الرُّوحِ فَمَنْ قَرُبَ مِنْهُ بَعُدَ عَنْ غَیْرِهِ أَ لَا تَرَى فِی الظَّاهِرِ أَنَّهُ لَا یَسْتَوِی حَالُ السُّجُودِ إِلَّا بِالتَّوَارِی عَنْ جَمِیعِ الْأَشْیَاءِ وَ الْإِحْجَابِ عَنْ کُلِّ مَا تَرَاهُ الْعُیُونُ کَذَلِکَ أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى أَمْرَ الْبَاطِنِ ...[4]


3) از امام رضا ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع از رسول الله ص روایت شده است:

کسی که بخواهد دینداری کند [= خدا را بپرستد] بدون شنیدن، البته که خداوند او را به فنا و نابودی می‌کشاند؛ و کسی که بخواهد دینداری کند با شنیدن از غیر دروازه‌ای که خداوند عز و جل برای خلائق باز کرده است، شرک ورزیده است؛ و دروازه‌ای که بر وحی خداوند تبارک و تعالی مورد اطمینان است، [حضرت] محمد ص می‌باشد.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص9

حَدَّثَنَا أَبُو أَسَدٍ عَبْدُ الصَّمَدِ بْنُ عَبْدِ الشَّهِیدِ الْأَنْصَارِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِسَمَرْقَنْدَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ الْعَلَوِیُّ الْمُوسَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ أَخْبَرَنِی عَمِّیَ الْحَسَنُ بْنُ إِسْحَاقَ قَالَ سَمِعْتُ عَمِّی عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع یَقُولُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ دَانَ بِغَیْرِ سَمَاعٍ أَلْزَمَهُ اللَّهُ الْبَتَّةَ إِلَى الْفَنَاءِ وَ مَنْ دَانَ بِسَمَاعٍ مِنْ غَیْرِ الْبَابِ الَّذِی فَتَحَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ الْبَابُ الْمَأْمُونُ عَلَى وَحْیِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مُحَمَّدٌ ص.


تدبر

1) «خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ»

کسی که در دنیا و در حالی که توان و اختیار داشت، اهل خشوع و سجده در پیشگاه خدا نباشد، در آخرت چنان ذلت و خواری او را فرامی‌گیرد که آثار این خشوع در چشمانش هم نمایان است؛ اما دیگر چه سود![5]

تاملی با خویش

یا در زندگی کوتاه دنیا خاشع باشیم و در عمر جاودان آخرت سرافراز؛ یا در دنیا از خشوع سرباز زنیم و تا ابد خوار و ذلیل گردیم!


2) «خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ»

چرا در میان این همه اعضای بدن ویا به جای اسم بردن از کل بدن، از خشوع «دیدگان» سخن گفت؟

الف. مجرم رویی برای سر بلند کردن و نگاه کردن ندارد. (تفسیر نور، ج10، ص187)

ب. در نگاه هرکس همه احوالات وجودی او را می‌توان خواند. یک انسان را ممکن است مجبور کنند که در ظاهر در برابر کسی زانو بزند و خود را خاشع نشان دهد، اما اگر واقعا خاشع نباشد در چشمانش می‌توان این را خواند. زمانی چشم خاشع می‌شود که خشوع سراسر وجود، و ظاهر و باطن وی را فراگرفته باشد.

ج. ...


3) «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ»

ذلت قیامت فراگیر است (تفسیر نور، ج10، ص187) و تمام وجود شخص را می‌پوشاند.


4) «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ»

سجده در برابر هرکس، در حالت عادی، علامت ذلیل بودن است.

اما در پیشگاه خداوند مساله برعکس است:

کسانی را ذلت می‌پوشاند که اهل سجده بر خداوند نبوده‌اند و در قیامت هم توان سجده ندارند!

و کسانی که اهل سجده‌اند بر طارم اعلی نشینند:[6]

به قول حافظ شیرازی

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است              اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست

https://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh35/

به قول شاه نعمت الله ولی:

پادشاهی چه بندگی خداست                     بندگی کن که پادشاه گداست

از هوا بگذر و خدا را جو                         هرچه غیر از وی است باد هواست

https://ganjoor.net/shahnematollah/ghazalshv/sh190/


5) «وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ»

مقصود از این که «به سجده دعوت می‌شدند در حالی که سالم بودند» چیست؟

الف. وقتی در دنیا بودند از آنان خواسته می‌شد در برابر خداوند سجده کنند و تسلیم باشند و سرکشی نکنند؛ و آن موقع توانایی این کار را داشتند اما سرباز می‌زدند. (المیزان، ج19، ص385)

ب. مقصود این است که در دنیا به نماز فراخوانده می‌شدند اما آنها تمرد کرده، نماز نمی‌خواندند. سعید بن جبیر گفته اینان کسانی بودند که حی علی الفلاح را می‌شنیدند اما پاسخ نمی‌گفتند. (مجمع‌البیان، ج10، ص510)

ج. مقصود همه طاعات است و از این جهت به سجده اشاره شده که بزرگترین طاعت است. (البحر المحیط، ج10، ص248)

د. ...

حکایت

گفته‌اند ربیع بن خثیم (از زهاد مشهور، که مرقد وی تحت عنوان «خواجه ربیع» در مشهد معروف است) را دیدند که فلج شده بود و دو نفر زیر بغل او را گرفته برای نماز جماعت به مسجد می‌بردند. به او گفتند: ابایزید! کاش در خانه می‌نشستی، که تو با این وضعیت از شرکت نکردن در نماز جماعت معذوری. گفت: کسی که صدای «حی علی الفلاح» را می‌شنود باید اجابت کند ولو سینه‌خیز! (مجمع‌البیان، ج10، ص510)


6) «یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ؛ ... وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ»

ظاهر و باطن امور گاه چه اندازه با هم متفاوت است:

انسانهایی در این دنیا دعوت می‌شوند که سجده کنند، چون ظاهربین‌اند، اعتنایی نمی‌کنند.

در آن دنیا وقتی به حقیقت و باطن سجده پی می‌برند و سجده کردن مومنان را می‌بینند و دلشان می‌خواهد سجده کنند، اما نمی‌توانند.

براستی؛ این حقیقت سجده (قرب خدا)[7] چیست که در آخرت که پرده‌ها کنار زده می‌شود، مومن و کافر، همه مشتاق آن‌اند؟


7) «یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ؛ ... وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ»

قیامت تجسم دنیاست. آن که در دنیا اهل سجده نبوده است، در قیامت توان سجده کردن ندارد. (تفسیر نور، ج10، ص187)


8) «قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ»

کسانی که از فرصت سلامتی [برای حرکت در مسیر قرب خدا] استفاده نکنند، در انتظار روزی باشند که دیگر چنین فرصتی نخواهند داشت. (تفسیر نور، ج10، ص187)



[1]  البته در نقل صدوق هم سند و هم عبارات اندکی متفاوت است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّیَّارِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ» قَالَ مُسْتَطِیعُونَ یَسْتَطِیعُونَ الْأَخْذَ بِمَا أُمِرُوا بِهِ وَ التَّرْکَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَ بِذَلِکَ ابْتُلُوا؛

ثُمَّ قَالَ ع: لَیْسَ شَیْ‏ءٌ مِمَّا أُمِرُوا بِهِ وَ نُهُوا عَنْهُ إِلَّا وَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ ابْتِلَاءٌ وَ قَضَاء

[2] . در روایت مرحوم طبرسی، به نحوی این روایت و روایت دومی که در جلسه قبل آمد جمع شده است:

روی عن أبی جعفر و أبی عبد الله (ع) أنهما قالا فی هذه الآیة أفحم القوم و دخلتهم الهیبة و شخصت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر لما رهقهم من الندامة و الخزی و المذلة و قد کانوا یدعون إلى السجود و هم سالمون أی یستطیعون الأخذ بما أمروا به و الترک لما نهوا عنه و لذلک ابتلوا؛

و بعدش هم این روایت آمده است: فی الخبر أنه تصیر ظهور المنافقین کالسفافید.

[3] . در التوحید (للصدوق)، ص351 هم این روایت آمده است:

حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُمَا اللَّهُ قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْحَذَّاءِ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا یَعْنِی بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ» قَالَ وَ هُمْ مُسْتَطِیعُونَ.

[4] . فَمَنْ کَانَ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقاً فِی صَلَاتِهِ بِشَیْ‏ءٍ دُونَ اللَّهِ تَعَالَى فَهُوَ قَرِیبٌ مِنْ ذَلِکَ الشَّیْ‏ءِ بَعِیدٌ عَنْ حَقِیقَةِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْهُ فِی صَلَاتِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِه‏

[5] . آقای قرائتی چنین نوشته است: کسی که خشوع اختیاری را در برابر خداوند نپذیرد، در روز قیامت خشوع  و ذلت اجباری را خواهد پذیرفت. (تفسیر نور، ج10، ص187)

[6] . و به قول عطار نیشابوری:

روز و شب بر درگه سلطان جان                تا ابد کوس وفایی می‌زنیم

پادشاهانیم و ما را مُلک نیست                 لاجرم دم با گدایی می‌زنیم

https://ganjoor.net/attar/divana/ghazal-attar/sh621/

و به قول مولوی:

ز تو است این تقاضا به درون بی‌قراران                    و اگر نه تیره گل را به صفا چه آشنایی

فلکی به گرد خاکی شب و روز گشته گردان              فلکا ز ما چه خواهی نه تو معدن ضیایی

نفسی سرشک ریزی نفسی تو خاک بیزی                 نه قراضه جویی آخر همه کان و کیمیایی

مثل قراضه جویان شب و روز خاک بیزی                 ز چه خاک می‌پرستی نه تو قبله دعایی

چه عجب اگر گدایی ز شهی عطا بجوید                   عجب این که پادشاهی ز گدا کند گدایی

و عجبتر اینک آن شه به نیاز رفت چندان                 که گدا غلط درافتد که مراست پادشاهی

https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh2838/

به قول شاه نعمت الله ولی:

بیا که جان و دلم در هوای درویش است                  بیا که شاه جهانی گدای درویش است

https://ganjoor.net/shahnematollah/ghazalshv/sh261/

[7] . حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ سَاجِدٌ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص7)

 


507) سوره قلم (68) آیه 42 یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَو

بسم الله الرحمن الرحیم

507) سوره قلم (68) آیه 42  

یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ

ترجمه

روزی که ساق پا برهنه گردد [= پرده از روی کار برداشته شود/ آستین بالا، و دامن به کمر زنند/ اوضاع بشدت دشوار گردد] و به سجده خوانده ‌شوند، ولی در خود توانایی‌اش را نیابند.

نکات ترجمه

«یُکْشَفُ»[1]

در جلسه 213 اشاره شد که ماده «کشف» به معنای برداشتن چیزی از روی چیز دیگری است که آن را مخفی کرده بود تا آشکار شود (http://yekaye.ir/al-muminoon-023-075/)

«ساق»

در جلسه173 توضیح داده شد که ماده «سوق» به معنای راندن و به حرکت درآوردن است. «ساقِ» پا هم از همین ریشه است چون عامل راه رفتن و به حرکت درآمدن انسان می‌باشد (http://yekaye.ir/fatir-035-09/).

«یُکْشَفُ عَنْ ساقِ»

برخی این تعبیر را برگرفته از «کشفت الحرب عن ساقها: جنگ آستین خود را بالا زد» یا «قامت الحرب على ساق:‏ جنگ بر پا ایستاد» دانسته‌اند، که کنایه از اوج گرفتن شدت و سختی است؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص436 و 712)

و نیز گفته شده که در اصل اشاره به وضعیتی است که بچه شتر در شکم مادرش مى‏میرد و کسی دستش را در رحم حیوان مى‏کند و با کشیدن ساق پاى جنین، مرده آن را بیرون مى‏آورد و بدین مناسبت در باره هر کار مصیبت‏بار و سختى بکار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص436 و 712)

برخی گفته‌اند اصلش این بوده که وقتی کسی در سختی و شدت قرار می‌گیرد آستین لباس را بالا می‌زند [در فارسی می‌گوییم: دامن همت به کمر می‌زند] (مجمع‌البیان، ج10، ص509؛ لسان العرب، ج10، ص168)

این احتمال هم مطرح شده که اصلا «ساق» در لغت به معنای امر شدید باشد [و ساق پا را بدین جهت که استخوانی بسیار محکم دارد ساق گفته باشند) و تعبیر «کشف ساق» کاملا تعبیر کنایه‌ای است همان گونه که به کسی که بخیل است می‌گویند «یده مغلوله: دستهایش در غل و زنجیر است» در حالی که نه دستی در کار است و نه غل و زنجیری. (لسان العرب، ج10، ص168؛ الکشاف، ج4، ص594)[2]

حدیث

1) از امام رضا ع در تفسیر آیه «روزی که ساق پا برهنه گردد [= پرده از روی کار برداشته شود] و به سجده خوانده ‌شوند، ولی در خود توانایی‌اش را نیابند» روایت شده است:

حجابی از نور است که برداشته می‌شود؛ پس مومنان به سجده می‌افتند ولی اصلاب [= ستون فقرات] منافقان محکم و سخت می‌شود و بر سجده کردن توانایی پیدا نمی‌کنند.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص121؛ التوحید (للصدوق)، ص154[3]؛ الإحتجاج، ج‏2، ص411

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُکَتِّبُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْکُوفِیُّ الْأَسَدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ

عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ» قَالَ ع:

حِجَابٌ مِنْ نُورٍ یُکْشَفُ فَیَقَعُ الْمُؤْمِنُونَ سُجَّداً وَ تَدْمُجُ أَصْلَابُ الْمُنَافِقِینَ فَلا یَسْتَطِیعُونَ السُّجُودَ.


2) از امام صادق ع درباره سخن خداوند عز و جل «روزی که ساق پا برهنه گردد» (قلم/42) فرمودند: خداوند بلندمرتبه‌تر است؛ و اشاره‌ای به ساق پای خود کرده و لباس را از آن برگرفتند.

و درباره «و به سجده خوانده ‌شوند، ولی در خود توانایی‌اش را نیابند» (قلم/42) فرمودند دهانشان [از هر حجتی] بسته می‌شود و هیبت و ترس آنان را فرامی‌گیرد و چشم‌ها خیره می‌گردد و جان‌ها به لب می‌آید «چشم‌هاشان خاضع گردیده، ذلت آنان را فراگرفته؛ در حالی که قبلا به سجده فراخوانده می‌شدند در حالی که سالم بودند» (قلم/43)

التوحید (للصدوق)، ص154؛ مجمع البیان، ج‏10، ص510[4]

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ» قَالَ: تَبَارَکَ الْجَبَّارُ؛ ثُمَّ أَشَارَ إِلَى سَاقِهِ فَکَشَفَ عَنْهَا؛

قَالَ «وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا یَسْتَطِیعُونَ» قَالَ ع: أُفْحِمَ الْقَوْمُ وَ دَخَلَتْهُمُ الْهَیْبَةُ وَ شَخَصَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ «خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ».

توضیح

شیخ صدوق درباره اینکه «حضرت فرمودند: خداوند بلندمرتبه‌تر است؛ و اشاره‌ای به ساق پای خود کرده و لباس را از آن برگرفتند» توضیح داده: یعنی خداوند بلندمرتبه‌تر از آن است که به داشتن «ساق پا»ی اینچنینی توصیف شود.


3) عبید بن زراره می‌گوید: از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل سوال کردم که می‌فرماید: «روزی که ساق پا برهنه گردد» (قلم/42)

حضرت و لباس را از ساق پای خود برگرفتند و دست دیگر را روی سرشان گذاشتند و فرمودند: منزه است پروردگار بلندمرتبه من.

التوحید (للصدوق)، ص155

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ»

قَالَ کَشَفَ إِزَارَهُ عَنْ سَاقِهِ وَ یَدُهُ الْأُخْرَى عَلَى رَأْسِهِ فَقَالَ ع: سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَى.

توضیح

شیخ صدوق درباره این فرمایش امام توضیح داده است: منظور حضرت، تنزیه خداوند است از اینکه ساق داشته باشد.


4) از امام صادق ع درباره سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید «و به سجده خوانده ‌شوند، ولی در خود توانایی‌اش را نیابند» (قلم/42) فرمودند: اصلابِ [= ستون فقراتِ] آنان همچون شاخ گاو [محکم و غیرقابل انعطاف] شود؛

و [درباره اینکه می‌فرماید:] «و قبلا اینان به سجده دعوت می‌شدند در حالی که سالم بودند» (قلم/43) فرمودند: یعنی «در حالی که توانایی‌اش را داشتند.»

التوحید (للصدوق)، ص346

حدّثنا أبى و محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضى اللّه عنهما، قالا: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عیسى، عن علیّ بن حدید الأزدیّ، عن جمیل بن دراج، عن زرارة،

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا یَسْتَطِیعُونَ» قال: صارت أصلابهم کصیاصى البقر، یعنى قرونها، «وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ» قال: و هم مستطیعون.[5]


5) روایت شده که از رسول الله ص سوال شد درباره اینکه چرا اذان برای نماز قرار داده شده اما برای هیچیک از سایر عبادات اذان و فراخوانی قرار داده نشده است؟

فرمودند: چون نماز شبیه احوالات روز قیامت است:

اذان شبیه نفخه اول است که با آن خلائق می‌میرند؛ و

اقامه شبیه نفخه دوم است آن گونه که خداوند متعال می‌فرماید «و بشنو روزی را که منادی از مکانی نزدیک ندا می‌دهد» (ق/41)؛ و

قیام برای نماز همانند قیام خلائق است آن گونه که خداوند متعال می‌فرماید «روزی که مردم برای [= در محضر] پروردگار عالَمیان می‌ایستند» (مطففین/6)؛ و

بلند کردن دست در تکبیرة‌الاحرام شبیه بالا بردن دست برای گرفتن نامه عمل در روز قیامت است؛ و

قرائت در نماز شبیه قرائت نامه عمل در پیشگاه پروردگار عالَمیان است آن گونه که خداوند متعال می‌فرماید «نامه عملت را بخوان که خودت برای حسابرسی از خودت کافی هستی» (اسراء/14)؛ و

رکوع شبیه خضوع خلائق برای پروردگار عالمیان است آن گونه که خداوند عَزَّ ذِکْرُهُ می‌فرماید «و چهره‌ها در پیشگاه آن زنده پابرجا، فروافتاد [خوار و خاضع شد]» (طه/111)؛ و

سجده شبیه سجده برای پروردگار عالمیان است آن گونه که خداوند جَلَّ ذِکْرُهُ می‌فرماید «روزی که پرده کنار رود و به سجده فراخوانده شوند» (قلم/42)؛ و

تشهد شبیه نشستن در پیشگاه پروردگار عالمیان است آن گونه که خداوند جَلَّ ذِکْرُهُ می‌فرماید «گروهی در بهشتند و گروهی در آتش شعله‌ور.» (شوری/7)

جامع الأخبار(للشعیری)، ص79

سُئِلَ رَسُول اللَّهِ ص مَا الْحِکْمَةُ فِی أَنَّهُ جُعِلَ لِلصَّلَاةِ الْأَذَانُ وَ لَمْ یُجْعَلْ لِسَائِرِ الْعِبَادَاتِ أَذَانٌ‏ وَ لَا دُعَاءٌ؟

قَالَ ص: لِأَنَّ الصَّلَاةَ شَبِیهٌ بِأَحْوَالِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ لِأَنَّ الْأَذَانَ شَبِیهٌ بِالنَّفْخَةِ الْأَوْلَى بِمَوْتِ الْخَلَائِقِ وَ الْإِقَامَةَ شَبِیهٌ بِالنَّفْخَةِ الثَّانِیَةِ کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ» وَ الْقِیَامَ إِلَى الصَّلَاةِ شَبِیهٌ بِقِیَامِ الْخَلَائِقِ کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» وَ رَفْعَ الْأَیْدِی عِنْدَ التَّکْبِیرَةِ الْأُولَى شَبِیهٌ بِرَفْعِ الْیَدِ لِأَخْذِ الْکِتَابِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْقِرَاءَةَ فِی الصَّلَاةِ شَبِیهٌ بِقِرَاءَةِ الْکُتُبِ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّ الْعَالَمِینَ کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» وَ الرُّکُوعَ شَبِیهٌ لِخُضُوعِ الْخَلَائِقِ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ کَمَا قَالَ عَزَّ ذِکْرُهُ «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» وَ السُّجُودَ یُشْبِهُ السُّجُودَ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ کَمَا قَالَ جَلَّ ذِکْرُهُ «یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ» وَ التَّشَهُّدَ شَبِیهٌ بِالْجُلُوسِ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّ الْعَالَمِینَ کَمَا قَالَ جَلَّ ذِکْرُهُ «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ».

تدبر

1) «یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ»

مقصود از این تعبیر چیست؟

الف. روزی که ترس‌ها و شدت‌ها آشکار می‌گردد (مجمع‌البیان، ج10، ص509)

ب. روزی که از امر شدید وحشتناکی پرده برداشته می‌شود. (ابن عباس و الحسن و مجاهد و قتادة و سعید بن جبیر به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص509)

ج. این تعبیر برگرفته از تعبیری است که در مورد برپا شدن جنگ به کار می‌رود و کنایه از اوج گرفتن شدت و سختی است. (ابن‌عباس، به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص509)

د. این تعبیر اشاره به وضعیتی است که بچه شتر در شکم مادرش مى‏میرد و کسی دستش را در رحم حیوان مى‏کند و با کشیدن ساق پاى جنین، مرده آن را بیرون مى‏آورد و بدین مناسبت در باره هر کار مصیبت‏بار و سختى بکار رفته است. (قتیبی، به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص509)

ه. کسی آماده مواجهه با سختی و شدت می‌شود آستین لباس را بالا می‌زند [در فارسی می‌گوییم: دامن همت به کمر می‌زند] (مجمع‌البیان، ج10، ص509؛ المیزان، ج19، ص384)، همان گونه که به کسی که بخیل است می‌گویند «یده مغلوله: دستهایش در غل و زنجیر است» در حالی که نه دستی در کار است و نه غل و زنجیری. (الکشاف، ج4، ص594)

و. حجابی از نور کنار زده می‌شود و حقایقی بر همگان آشکار می گردد. (حدیث1)

ز. ...

تذکر تفسیری

دوری از اهل بیت در فهم قرآن کریم و غلبه ظاهرگرایی در میان برخی از مسلمانان اهل سنت موجب گردید که عده‌ای از اهل حدیث برای خدا دست وپا قائل شوند و در کتابهای معتبرشان در تفسیر این آیه احادیثی بیاورند درباره اینکه نعوذ بالله خداوند از روی ساق پای خودش کشف حجاب می‌کند! (مثلا صحیح بخاری، ج6، ص159[6]؛ سنن دارمی، ج3، ص1848[7]) و حتی تا به امروز نیز بر این تفاسیر اصرار بورزند (مثلا: فتح القدیر (شوکانی)، ج‏5، ص331)

رواج این گونه برداشت‌های باطل بوده است که موجب گردیده هنگامی که افراد از ائمه اطهار ع درباره این آیه سوال کنند، اولین تذکر آنان این باشد که خداوند منزه از آن است که این آیه بخواهد بگوید که خداوند لباسی را از روی پایش کنار داده است. (حدیث2 و حدیث3)

خوشبختانه رواج تعابیر کنایه‌آمیز این‌چنینی در اشعار عربی بقدری بوده است که برخی از مفسران اهل سنت با برشمردن اشعار متعدد در ذیل این آیه تذکر داده‌اند که نه پایی در کار است و نه بالا زدن شلواری (الکشاف، ج4، ص594؛ البحر المحیط، ج‏10، ص247)


2) «یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ»

چه ارتباطی است بین کنار رفتن پرده‌ها [یا شدت گرفتن سختی‌ها] و دعوت به سجده، که این دو در کنار هم ذکر شده است؟

الف. سعادت اخروی با خضوع و سجده در پیشگاه خداوند حاصل می‌شود. آنجا که قرار است پرده‌ها کنار زده شود و سعادتمندان معلوم گردند، باید دید که چه کسی اهل سجده کردن است (اقتباس از المیزان، ج19، ص385)

ب. شدت و هول و هراس آن روز اقتضایش این است که آنها به سجده بیفتند همان گونه که در دنیا هم وقتی هول و هراسی بر انسان غلبه می‌کند انسان ناخودآگاه به سجده می‌افتد. (مجمع‌البیان، ج10، ص510)

ج. باطن و حقیقت سجده کردن همان رسیدن به مقام قرب الهی است چنانکه در آیه‌ای که سجده واجب دارد فرمود: «وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ: سجده کن و نزدیک آی» (علق/19) وقتی حجاب‌ها کنار رود، و محبوب حقیقی خود را بر دلها آشکار سازد، همه می‌خواهند به او نزدیک شوند؛ و این خواستن، انعکاسِ همان دعوتی است که به سجده می‌شوند.

د. ...


3) «یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ»

عده‌ای در روز قیامت به سجده فراخوانده می‌شوند، و با اینکه دلشان می‌خواهد سجده کنند، اما نمی‌توانند؛ و طبق روایات، گویی ستوان فقراتشان چنان خشک می‌گردد که امکان هرگونه خم شدن را از آنان سلب می‌کند. (حدیث4)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

اینکه انسان اختیار داشته باشد که هر کاری انجام دهد، مربوط به این دنیاست که جایگاه امتحان و آزمایش است. ما با انتخاب‌های خود در این دنیا، وضعیت اخروی‌مان را رقم می‌زنیم و آنجا دیگر این گونه نیست که هر کاری بخواهیم بتوانیم انجام دهیم، حتی اگر این خواستن، میل به سجده کردن در پیشگاه خداوند باشد.

البته به تعبیر دقیق‌تر، انسان‌ها با انتخاب‌های خود در دنیا وجود خود را به نحوی رقم می‌زنند که دار آخرت برای آنها سرای اختیار باشد یا اجبار. آیات فراوان قرآن کریم نشان می‌دهد که این جهنمیان هستند که هیچ چیزی مطابق میلشان نیست و انواع عذاب‌ها را بر آنان تحمیل می‌کنند؛ اما بهشتیان هر چه دلشان بخواهد برایشان مهیا می‌شود؛ یعنی اختیارشان همچنان برقرار است اما موقعیت آنجا به نحوی است که هیچ لذت حقیقی‌ای برای آنان ممنوع نیست؛ و باطل بودنِ لذت‌های دروغین هم چنان آشکار شده، که کسی میلی بدانها ندارد؛ لذا هیچ گناهی نمی‌ماند که کسی بخواهد میلی بدان پیدا کند؛ لذا بهشتیان اختیار تام پیدا می‌کنند بدون اینکه این اختیارشان ذره‌ای گناه برای آنها به همراه بیاورد.

در واقع، ما با اختیار کردن‌های خود، نهایتا این سرنوشت را برای خود رقم می‌زنیم که بعد از مرگ همچنان امکان اختیار کردن بر اساس دلخواه خود را داشته باشیم، یا دیگر این امکان را از ما سلب کنند و همواره با اجبار و اکراه با ما برخورد کنند.


4) «یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ»

روزی که پرده از روی کار برداشته شود و اوضاع بشدت دشوار گردد؛ و ما را به سجده می خوانند، اما عده‌ای در خود توانایی‌اش را نمی‌یابند.

تاملی با خویش

تا زمانی که توانایی‌اش را داریم، لذت سجده در پیشگاه پروردگار عالمیان را تجربه کنیم!



[1] . اختلاف قرائت:

و قرئ: یوم نکشف بالنون. و تکشف بالتاء على البناء للفاعل [تَکشِف] و المفعول [تُکشَف] جمیعا، و الفعل للساعة أو للحال، أى: یوم تشتدّ الحال أو الساعة، کما تقول: کشفت الحرب عن ساقها على المجاز. و قرئ: تُکشِف بالتاء المضمومة و کسر الشین، من أکشف: إذا دخل فی الکشف. و منه. أکشف الرجل فهو مکشف، إذا انقلبت شفته العلیا. (الکشاف، ج4، ص595)

و قوله: یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ. القراء مجتمعون على رفع الیاء [حدثنا محمد «4»] قال: حدثنا الفراء قال: حدثنى سفیان عن عمرو ابن دینار عن ابن عباس أنه قرأ: «یوم تکشف عن ساق» یرید: القیامة و الساعة لشدته. (معانی القرآن، ج‏3، ص177)


[2] . این ترکیب دوبار در قرآن کریم به کار رفته است. یکبارش در معنای حقیقی آن (کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْه: دامن به کمر زد، پاچه لباس را بالا آورد؛ نمل/44) و یکبار هم در آیه حاضر در معنای کنایه‌ای.

[3] . شروع سند در توحید چنین است:

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ ...

[4] . در مجمع‌البیان چنین آمده است:

روی عن أبی جعفر و أبی عبد الله (ع) أنهما قالا فی هذه الآیة أفحم القوم و دخلتهم الهیبة و شخصت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر لما رهقهم من الندامة و الخزی و المذلة و قد کانوا یدعون إلى السجود و هم سالمون أی یستطیعون الأخذ بما أمروا به و الترک لما نهوا عنه و لذلک ابتلوا

[5] . مرحوم طبرسی در تفسیر جوامع الجامع، ج‏4، ص343 حدیثی آورده است که کاملا با مضمون فوق موافق است:

و فى الحدیث: یبقى أصلابهم طبقا واحدا أی: فقارة واحدة لا تنشنی

همچنین علی بن ابراهیم قمی در تفسیر القمی، ج‏2، ص383 توضیحی داده که با توجه به حدیث فوق احتمال زیاد دارد که این توضیح برگرفته از کلام معصوم ع باشد:

یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ قَالَ: یَوْمَ یُکْشَفُ عَنِ الْأُمُورِ الَّتِی خَفِیَتْ- وَ مَا غَصَبُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ- وَ یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ قَالَ یُکْشَفُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَتَصِیرُ أَعْنَاقُهُمْ مِثْلَ صَیَاصِی الْبَقَرِ یَعْنِی قُرُونَهُ فَلا یَسْتَطِیعُونَ أَنْ یَسْجُدُوا وَ هِیَ عُقُوبَةٌ- لِأَنَّهُمْ لَمْ یُطِیعُوا اللَّهَ فِی الدَّنْیَا فِی أَمْرِهِ- وَ هُوَ قَوْلُهُ: وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ قَالَ إِلَى وَلَایَتِهِ فِی الدُّنْیَا وَ هُمْ یَسْتَطِیعُون‏

[6] . حَدَّثَنَا آدَمُ، حَدَّثَنَا اللَّیْثُ، عَنْ خَالِدِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی هِلاَلٍ، عَنْ زَیْدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ یَسَارٍ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «یَکْشِفُ رَبُّنَا عَنْ سَاقِهِ، فَیَسْجُدُ لَهُ کُلُّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ، فَیَبْقَى کُلُّ مَنْ کَانَ یَسْجُدُ فِی الدُّنْیَا رِیَاءً وَسُمْعَةً، فَیَذْهَبُ لِیَسْجُدَ، فَیَعُودُ ظَهْرُهُ طَبَقًا وَاحِدًا»

[7] . أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَزِیدَ الْبَزَّازُ، عَنْ یُونُسَ بْنِ بُکَیْرٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی ابْنُ إِسْحَاقَ، قَالَ: أَخْبَرَنِی سَعِیدُ بْنُ یَسَارٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا هُرَیْرَةَ، یَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: " إِذَا جَمَعَ اللَّهُ الْعِبَادَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ، نَادَى مُنَادٍ: لِیَلْحَقْ کُلُّ قَوْمٍ بِمَا کَانُوا یَعْبُدُونَ، فَیَلْحَقُ کُلُّ قَوْمٍ بِمَا کَانُوا یَعْبُدُونَ، وَیَبْقَى النَّاسُ عَلَى حَالِهِمْ، فَیَأْتِیهِمْ فَیَقُولُ: مَا بَالُ النَّاسِ ذَهَبُوا وَأَنْتُمْ هَا هُنَا؟ فَیَقُولُونَ: نَنْتَظِرُ إِلَهَنَا، فَیَقُولُ: هَلْ تَعْرِفُونَهُ؟ فَیَقُولُونَ: إِذَا تَعَرَّفَ إِلَیْنَا، عَرَفْنَاهُ، فَیَکْشِفُ لَهُمْ عَنْ سَاقِهِ فَیَقَعُونَ سُجُودًا، فَذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى {یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ سَاقٍ وَیُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا یَسْتَطِیعُونَ} [القلم: 42] یَبْقَى کُلُّ مُنَافِقٍ فَلَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَسْجُدَ، ثُمَّ یَقُودُهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ "