سفارش تبلیغ
صبا ویژن

485) سوره قلم (68) آیه 19 فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ

بسم الله الرحمن الرحیم

485) سوره قلم (68) آیه 19 

فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ

ترجمه

پس، طواف کننده‌ای [=بلایی جامع] از جانب پروردگارت بر آن [باغ] به گردش درآمد، در حالی که آنان خواب بودند.

نکات ترجمه

«طافَ» «طائِف»[1]

ماده «طوف» در اصل دلالت می‌کند بر دَوَران چیز به دور چیز دیگر و به آن پیچیدن، و «طوفان» (اعراف/133؛ عنکبوت/14) هم از همین ماده است به معنای آنچه دور اشیا می‌چرخد و آنها را با آب می‌پوشاند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص432) البته برخی گفته‌اند «طوفان» به هر حادثه‌ای که انسان را احاطه کند گفته می‌شود و به خاطر کاربرد این واژه در مورد طوفان نوح بوده که به طور خاص، در مورد آب عظیمی که به عنوان بلا انسان را دربرگیرد رایج شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص531)

«طائف»[2] به معنی کسی است که دور چیز دیگری می‌گردد و نه تنها به کسانی که دور خانه خدا طواف می‌کنند : «أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ‏» (بقرة/125)، بلکه به جنیانی که دور قلب انسان می‌گردند تا او را وسوسه کنند «طائف من الشیطان» (اعراف/201) یا بلایی که دورادور نعمتی را فرامی‌گیرد «فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ» (قلم/19) یا ‌به نگهبان خانه که غالبا دور خانه می‌گردد نیز گفته می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص531)

«طوّاف» (نور/58) هم صیغه مبالغه «طائف» است (المصباح المنیر، ج2، ص380)

«طائفه» به جماعتی از مردم گفته می‌شود از این جهت که دور یک نفر یا یک چیز گرد آمده‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص432) و برخی گفته‌اند در اصل افرادی بودند که دائما در سفر در حال گردش بوده‌اند، اما تدریجا به هر جماعتی گفته شده، و کم‌کم حتی بر دو نفر و بر یک نفر هم اطلاق گردیده است؛ چنانکه آیات «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما» (حجرات/9) یا «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهوا فِی الدّین» (توبه/122) را در جایی که بین دو نفر نزاع شود یا حتی یک نفر برای تفقه در دین اقدام کند جاری دانسته‌اند. (الفروق فی اللغة، ص273)

این ماده و مشتقات آن 41 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) امیرالمومنین در فرازی از اولین خطبه‌ای که در ابتدای خلافت خود خواندند فرمودند:

...به خدا سوگند هیچ قومی نبودند که در نعمت‌های گوارای زندگی باشند و آن نعمت از آنها گرفته شود مگر به خاطر گناهانی که مرتکب شدند؛ چرا که قطعا خداوند «ظلم‌کننده به بندگانش نیست» (آل‌عمران/182) و اگر مردم هنگامی که نقمت‌ها بر آنها نازل می‌شد و نعمتها از ایشان سلب می‌گردید، با صدق نیت و شیدایی دل به پیشگاه پروردگارشان تضرع می کردند، قطعا هر آنچه از آنان رمیده بود بدانها برمی‌گشت و هر فسادی برایشان اصلاح می‌گردید...

نهج البلاغه، خطبه178

وَ ایْمُ اللَّهِ مَا کَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِی غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَیْشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِینَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِیَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ لَرَدَّ عَلَیْهِمْ کُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ کُلَّ فَاسِدٍ.


2) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا این دنیا هرچند [ساکنانش را] از شادی‌هایی بهره‌مند می‌سازد و با زیورآلاتش می‌فریبد؛ اما بناچار پایانی دارد همچون پایان بهاری که بالاخره سرسبزی‌اش فرو می‌ریزد و در انتهای مدتش به خشکی می‌گراید؛

و بر کسی که خیرخواه خویش است و حقیقتِ آن چیزی را که به سود یا زیانش است می‌شناسد، لازم است که بپرهیزد از نگریستن در آن همچون نگریستن کسی که از پروردگار جل و علا غافل گردیده است، و نیز خود را برحذر بدارد از سرانجام بد آن؛ چرا که این دنیا با مردمانی خدعه کرد و از آنها جدا شد که بسیار آنها را شاد کرده بود و بسیار بیشتر به وی دلبسته بودند، مرگ‌هایشان شبانه در حالی که خواب بودند یا در روز هنگامی که به بازی مشغول بودند به سراغشان آمد؛ پس [بنگر که] چگونه از آن خارج شدند و بعدش به چه رسیدند، عاقبتشان درد بود و میراثشان پشیمانی، تلخی را جرعه جرعه در گلویشان ریخت و آنها را از جام فراق خود نوشانید؛

پس وای بر کسی که بدان رضایت دهد و چشمش را با آن روشن کند؛ آیا به خاک افتادن پدرانش  و گذشتگان خود، از دوست و دشمن، را ندیده است؟! ...

مهج الدعوات و منهج العبادات، ص177

قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ کَثِیرٍ التَّمَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الصَّیْرَفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی نَجْرَانَ قَالَ حَدَّثَنِی یَاسِرٌ مَوْلَى الرَّبِیعِ قَالَ سَمِعْتُ الرَّبِیعَ یَقُولُ لَمَّا حَجَّ الْمَنْصُورُ وَ صَارَ بِالْمَدِینَةِ سَهِرَ لَیْلَةً فَدَعَانِی فَقَالَ یَا رَبِیعُ انْطَلِقْ فِی وَقْتِکَ هَذَا عَلَى أَخْفَضِ جَنَاحٍ وَ أَلْیَنِ مَسِیرٍ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَکُونَ وَحْدَکَ فَافْعَلْ حَتَّى تَأْتِیَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد  ...ثُمَّ قَالَ ع

یَا رَبِیعُ إِنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا وَ إِنْ أَمْتَعَتْ بِبَهْجَتِهَا وَ غَرَّتْ بِزِبْرِجِهَا فَإِنَّ آخِرَهَا لَا بُدَّ وَ أَنْ یَکُونَ کَآخِرِ الرَّبِیعِ الَّذِی یَرُوقُ بِخُضْرَتِهِ ثُمَّ یَهِیجُ عِنْدَ انْتِهَاءِ مُدَّتِهِ وَ عَلَى مَنْ نَصَحَ لِنَفْسِهِ وَ عَرَفَ حَقَّ مَا عَلَیْهِ وَ لَهُ أَنْ لَا یَنْظُرَ إِلَیْهَا نَظَرَ مَنْ غَفَلَ عَنْ رَبِّهِ جَلَّ وَ عَلَا وَ حَذِرَ سُوءَ مُنْقَلَبِهِ فَإِنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا قَدْ خَدَعَتْ قَوْماً فَارَقُوهَا أَسَرَّ مَا کَانُوا إِلَیْهَا وَ أَکْثَرَ مَا کَانُوا اغْتِبَاطاً بِهَا طَرَقَتْهُمْ آجَالُهُمْ بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ أَوْ ضُحًى وَ هُمْ یَلْعَبُونَ فَکَیْفَ أُخْرِجُوا عَنْهَا وَ إِلَى مَا صَارُوا بَعْدَهَا أَعْقَبَتْهُمُ الْأَلَمَ وَ أَوْرَثَتْهُمُ النَّدَمَ وَ جَرَّعَتْهُمْ مُرَّ الْمَذَاقِ وَ غَصَّصَتْهُمْ بِکَأْسِ الْفِرَاقِ فَیَا وَیْحَ مَنْ رَضِیَ عَنْهَا أَوْ أَقَرَّ عَیْناً بِهَا أَ مَا رَأَى مَصْرَعَ آبَائِهِ وَ مَنْ سَلَفَ مِنْ أَعْدَائِهِ وَ أَوْلِیَائِه‏ ...

تدبر

1) «فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ»

گاه نعمت کاملا برای انسان مهیا شده است، اما چون شخص مسیر گناه و کفران نعمت را در پیش می‌گیرد، همان نعمت آماده، نیست و نابود می‌شود، در حالی که شخص در خواب غفلت فرو رفته و متوجه از دست دادن نعمت نیست.


2) «فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ»

مقصود از «طائف من ربک» چیست؟

الف. آتشی است که آن باغ را سوزاند (ابن‌عباس، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص505)

ب. درهم‌کوبنده‌ای و عذابی از جانب پروردگار که آن نعمتها را درهم کوبید. (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص505؛ البحر المحیط، ج‏10، ص242)

ج. شعله‌ای که از وادی جهنم سرکشیده بود (ابن‌جریر، البحر المحیط، ج‏10، ص242)

د. ...[3]


3) «فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ»

قهر الهی مخصوص آخرت نیست، بلکه گاه در دنیا و بسیار سریع واقع می‌شود (تفسیر نور، ج10، ص180)

[تعبیر «فـ» برای حالتی است که بلافاصله رخ دهد]


4) «فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ»

چرا این بلای آسمانی را از جانب «ربک» دانست و تعبیری مانند «الله» و ... به کار نبرد؟

الف. تنبیه و کیفر از شؤون ربوبیت است و جنبه تربیتی دارد. (تفسیر نور، ج10، ص180)

ب. شاید می‌خواهد ارتباط برقرار کند با تهدیدی که در آیه قبل برای مشرکان زمان پیامبر ص مطرح کرد. یعنی کسی که الان دشمنان تو را تهدید می‌کند، همان پروردگار تو است که قبلا هم آن صاحبان باغ را عذاب کرد.

ج. شاید می‌خواهد به جنبه ربوبیتی خداوند اشاره کند اما نه از زاویه بند الف، بلکه از زاویه یاری رسانی به شخص پیامبرص، یعنی ای پیامبر اگر ما تو را فرستادیم و عده‌ای تکذیبت می‌کنند نگران نباش؛ زیرا اقتضای ربوبیتی که نسبت به تو داریم این است که موانع را از پیش روی تو برداریم و اگر لازم شد دشمنانت را درهم ‌بکوبیم همان گونه که قبلا هم صاحبان آن باغ را مستأصل و درمانده ساختیم.

د. ...


5) «وَ لا یَسْتَثْنُونَ ... وَ هُمْ نائِمُونَ»

کسی که خواب دارد و به خواب می‌رود، معلوم می‌شود که بر همه چیز تسلط ندارد، پس نباید بدون واگذاری امور به خدا (ان شاءالله گفتن) هیچ تصمیمی بگیرد.

به تعبیر دیگر،

هیچکس نمی‌تواند بر خداوند سبقت بگیرد؛ آنها صبح زود را برای چیدن میوه‌ها قرار گذاشتند اما خداوند شبانگاه باغشان را سوزاند. (تفسیر نور، ج10، ص180)

این را در کانال نگذاشتم

6) «فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ»

چرا این عذابی که بر آنها فرستاده شد را با تعبیر «طائف: طواف کننده» و عمل آن را با فعل «طاف: طواف کرد» تعبیر فرمود؟

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که به هم زدن تصمیمات قطعی افراد برای خدا کاری ندارد. کافی است یک نفر از جانب خدا در جایی بگردد، وضع آنجا کاملا زیر و رو می‌شود.

ب. ...



[1] . اختلاف قرائت: نخعی آن را به صورت «طیف» قرائت کرده (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏10، ص242) که همان معنای »طائف» می دهد و در مورد آیه «طائف من الشیطان» (اعراف/201) نیز قرائت «طیف» به عنوان یک قرائت شایع وجود دارد.

[2] . فراء طائف را به معنای  عذابی که شبانه نازل شود دانسته (معانی القران، ج3، ص175) و علامه طباطبایی هم همین نظر را پسندیده (المیزان، ج19، ص373) اما ابوحیان بر فراء خرده گرفته و گفته است آیه «طائف من الشیطان»‌برای نقض نظر وی کافی است (البحر المحیط، ج‏10، ص242)

[3] . دیدگاهی هم صرفا به عنوان «قیل» (گفته شده) مطرح شده که چون هیچ سندیتی نداشت در متن نیاوردم: طائف مبهم. فقیل: هو جبریل علیه السلام، اقتلعها و طاف بها حول البیت، ثم وضعها حیث مدینة الطائف الیوم، و لذلک سمیت بالطائف، و لیس فی أرض الحجاز بلدة فیها الماء و الشجر و الأعناب غیرها. البحر المحیط، ج‏10، ص242

 


484) سوره قلم (68) آیه 18 وَ لا یَسْتَثْنُونَ

بسم الله الرحمن الرحیم

484) سوره قلم (68) آیه 18 

وَ لا یَسْتَثْنُونَ

ترجمه

و [هیچ] استثنا نکنند [ان‌شاء الله نگفتند]

نکات ترجمه

«یَسْتَثْنُونَ»

ماده «ثنی» در اصل دلالت دارد بر تکرار یک چیز یا تکرار و پشت سر هم آمدن دو چیز؛ و از این ماده است کلمه اثنان به معنای «دو» معروف است.

استثنا کردن از همین نکته است که گویی در استثنا مطلب مورد نظر را دوبار می‌آوریم: یکبار فی الجمله و یکبار به تفصیل؛ مثلا وقتی می‌گوییم «مردم آمدند غیر از زید» زید یکبار در مردم اجملا اشاره شده و یکبار مستقیما با اسم خودش متمایز گردیده است. (معجم مقاییس اللغة، ج1، ص392)

از آنجا که استثنا کردن به معنای آن است که از یک حکم کلی، مواردی را خارج کنیم، گفتن تعبیر «ان شاء الله» (= اگر خدا بخواهد) را به طور خاص «استثناء» می‌گویند که توصیه شده در مورد هر کاری انجام دهیم؛ یعنی در انجام هر کاری، این مطلب را که «ممکن است مشیت خدا برخلاف این تعلق گرفته باشد» مد نظر قرار دهیم و وقتی وعده انجام کاری را می‌دهیم این حالت را از آن استثنا کنیم (مفردات ألفاظ القرآن، ص180)؛ و در واقع، این جمله شرطیه، معنای استثناء را القا می‌کند: وقتی می‌گویم: من بیرون می‌روم اگر خدا بخواهد؛ یعنی بیرون نمی‌روم مگر اینکه خدا بخواهد. (الکشاف، ج4، ص590)

ماده «ثنی» 29 بار در قرآن کریم به کار رفته که غیر از مورد فوق، همه موارد دیگر به همان معنای «دو» و مفاهیم ناظر به آن مرتبط است.

حدیث

1) روایت شده است که یکبار امام صادق ع به منزل زید [بن علی بن حسین ع، عموی امام صادق ع] رفتند و او عازم عمره بود. به وی مکتوبی را دادند که عموی ایشان مخارج اهل و عیال خود و اینکه برای هرکس چقدر باید داده شود نوشته بود که در آن این طور بود که برای فلانی و فلانی و فلانی این قدر؛ و در آن استثناء [= ان‌شاءالله] ننوشته بود.

حضرت فرمود: کسی که این مطالب را نوشته و ان شاء الله نیاورده، چگونه گمان می‌کند که این به سرانجام برسد؟!

سپس قلم و دوات خواستند و جلوی هر اسمی ان‌شاءالله اضافه کردند.

النوادر(للأشعری)، ص57

رَوَى لِی مُرَازِمٌ قَالَ: دَخَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَوْماً إِلَى مَنْزِلِ زَیْدٍ وَ هُوَ یُرِیدُ الْعُمْرَةَ فَتَنَاوَلَ لَوْحاً فِیهِ کِتَابٌ لِعَمِّهِ فِیهِ أَرْزَاقُ الْعِیَالِ وَ مَا یَخْرُجُ لَهُمْ فَإِذَا فِیهِ لِفُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ لَیْسَ فِیهِ اسْتِثْنَاءٌ فَقَالَ لَهُ مَنْ کَتَبَ هَذَا الْکِتَابَ وَ لَمْ یَسْتَثْنِ فِیهِ کَیْفَ ظَنَّ أَنَّهُ یُتِمُّ ثُمَّ دَعَا بِالدَّوَاةِ فَقَالَ أَلْحِقْ فِیهِ فِی کُلِّ اسْمٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‏.


2) از امام باقر درباره آیه «و قطعا پیش از این با آدم عهدی بستیم اما فراموش کرد و در او عزمی نیافتیم» (طه/115) روایت شده که فرموده‌اند: همانا خداوند عز و جل هنگامی که به آدم فرمود که وارد بهشت شو؛ به او فرمود: آدم! به این درخت نزدیک مشو! و می‌دید که او چنین خواهد کرد.

آدم به پروردگارش عرض کرد: چگونه [ممکن است که] من نزدیک آن شوم در حالی که من و همسرم را از آن نهی فرموده‌ای؟!

خداوند به آن دو فرمود به آن نزدیک نشوید؛ یعنی از آن نخورید.

آدم و همسرش گفتند: چشم، پروردگارا ! نه بدان نزدیک می‌شویم و نه از آن می‌خوریم؛ و در سخنشان، [مشیت خدا را] استثنا نکردند [= ان‌شاءالله نگفتند].

پس خداوند آنها را به خودشان و حافظه خودشان واگذار کرد؛ و خداوند در کتاب خود به پیامبرش فرمود: «و هرگز مگو که من فردا انجام دهنده این کار هستم؛ مگر اینکه [بعدش بگویی: مگر] خدا بخواهد» (کهف/23) که آن را انجام ندهم، که اگر در مشیت خداوند چنین رقم خورده باشد که آن را انجام ندهم توان آن را نخواهم داشت که انجامش دهم.

امام ع در ادامه فرمود: بدین جهت است که خداوند عز و جل [در ادامه‌اش] فرمود: «و یاد کن پروردگارت را وقتی که فراموش کردی» (کهف/24)یعنی مشیت خدا را در انجام کارت استثنا کن.

الکافی، ج‏7، ص448

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ‏مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قَالَ فَقَالَ

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا قَالَ لآِدَمَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ لَهُ یَا آدَمُ لَا تَقْرَبْ هَذِهِ الشَّجَرَةَ قَالَ وَ أَرَاهُ إِیَّاهَا فَقَالَ آدَمُ لِرَبِّهِ کَیْفَ أَقْرَبُهَا وَ قَدْ نَهَیْتَنِی عَنْهَا أَنَا وَ زَوْجَتِی قَالَ فَقَالَ لَهُمَا لَا تَقْرَبَاهَا یَعْنِی لَا تَأْکُلَا مِنْهَا فَقَالَ آدَمُ وَ زَوْجَتُهُ نَعَمْ یَا رَبَّنَا لَا نَقْرَبُهَا وَ لَا نَأْکُلُ مِنْهَا وَ لَمْ یَسْتَثْنِیَا فِی قَوْلِهِمَا نَعَمْ فَوَکَلَهُمَا اللَّهُ فِی ذَلِکَ إِلَى أَنْفُسِهِمَا وَ إِلَى ذِکْرِهِمَا قَالَ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ ص فِی الْکِتَابِ «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» أَنْ لَا أَفْعَلَهُ فَتَسْبِقَ مَشِیئَةُ اللَّهِ فِی أَنْ لَا أَفْعَلَهُ فَلَا أَقْدِرَ عَلَى أَنْ أَفْعَلَهُ قَالَ فَلِذَلِکَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» أَیْ اسْتَثْنِ مَشِیئَةَ اللَّهِ فِی فِعْلِکَ.[1]

تدبر

1) «وَ لا یَسْتَثْنُونَ»

مقصود از «استثنا نکردند» در این آیه چیست؟

الف. در انجام کار خود مشیت خدا را استثنا نکردند (ان شاء الله نگفتند)؛ گویی همه امور دست آنهاست و اگر آنهاا بخواهند کاری را انجام دهند حتما می‌توانند. (مجمع‌البیان، ج10، ص507؛ التفسیر الکبیر، ج30، ص607)

ب. در اینکه از محصول باغشان به نیازمندان ندهند، هیچ گروهی از نیازمندان را استثنا نکردند. (یعنی تاکید کردند که بی‌استثنا به هیچکس کمک نخواهیم کرد) (التفسیر الکبیر، ج30، ص607)

ج. ...


2) «وَ لا یَسْتَثْنُونَ»

سزاوار است که انسان اگر می‌خواهد تدبیری برای آینده بیندیشد حتما «ان شاء الله» بگوید و باور داشته باشد که همه عالم وابسته به مشیت اوست و تنها و تنها اگر او اراده کند، انجام هر کاری امکان‌پذیر خواهد بود.

 

در کانال نگذاشتم

3) «وَ لا یَسْتَثْنُونَ»

با اینکه داستان مربوط به یک واقعه گذشته است و فعلهای آیات قبل را هم ماضی آورد، چرا این فعل را مضارع آورد.

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که این کار را به عنوان یک روال مستمر در پیش گرفتند (فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد)

ب. ...



[1] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو.( الکافی، ج‏5، ص83)

 


483) سوره قلم (68) آیه 17 إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَص

بسم الله الرحمن الرحیم

483) سوره قلم (68) آیه 17 

إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ

ترجمه

بدرستی که ما آنها را مبتلا ساختیم همان گونه که صاحبان آن باغ را مبتلا ساختیم؛ آن گاه که سوگند خوردند که [تا] صبحدم [محصولات] آن را حتماً می‌چینیم.

تسلیت شهادت امام صادق ع

از جوار بارگاه ملکوتی سیدالشهداء، شهادت امام جعفر صادق ع، نشر دهنده و تثبیت‌کننده معارف حقیقی اسلام را به همه شیعیان و دوستداران آن امام مظلوم تسلیت عرض می‌کنم.

خوش آن قلم که به شاگردی تو قد خم کرد

تویی که جوهره عشق خالقش بودی ...

 هنوز روشنی مذهب از درخشش توست

که آفتاب پس از صبح صادقش بودی

نکات ترجمه

«لَیَصْرِمُنَّها» = لـ (لام تاکید) + یصرمُ + نّ (نون مشدد برای تاکید) + ها (ضمیر، برای اشاره به «جنت» در نقش مفعول)

«یصرم»

ماده «صرم» در اصل به معنای «قطع» (بریدن) است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص344) یا «جدایی‌ای که با قطع شدن حاصل شود» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص235) چنانکه برای چیدن میوه‌های درختان هم به کار می‌رود.

«صارم» (صارِمینَ، قلم/22) اسم فاعل از این ماده است به معنای کسی که این قطع کردن را انجام می دهد.

در مورد «صریم» (فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ‏؛ قلم/20) دو نظر گفته شده است. برخی گفته‌اند منظور «الأشجار الصَّرِیمَة» است یعنی صبح که شد آنها دیدند درختان باغ، همانند درختانی است که میوه‌هایش «چیده شده» است و تحلیل دیگر این است که «صریم» به معنای «شب» است یعنی آنها دیدند درختان سوخته شده و همانند شبی تار، سیاه شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص484) و درباره معنای دوم (که بسیاری از اهل لغت و مفسران، این معنا را در مورد این آیه برگزیده‌اند) چنین توضیح داده شده که «صریم»  اسمی است که هم به «صبح» و هم به «شب» گفته می‌شود چون هریک از اینها دیگری را قطع می‌کند و کنار می‌زند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص345)

از این ماده همین سه کلمه (صارِمینَ، لَیَصْرِمُنَّها، صریم) در قرآن کریم آمده است.

شأن نزول

گفته‌اند که این آیات در مورد قحطی‌ای است که به مردم مکه رسید و دلیلش هم این بود که پیامبر ص آنها را نفرین کرد و فرمود: خدایا بر [قبیله] «مُضَر» سخت بگیر و بر آنان قحطی‌ای همچون قحطی دوران حضرت یوسف نازل فرما. و خداوند آن ابتلاء را با ابتلای «صاحبان این باغ» مقایسه کرده است. (المیزان، ج19، ص373)[1]

حکایت آن باغ و صاحبانش

سعید بن جبیر گفته است که این باغ، باغی بوده در روستایی به نام «صروان» در فاصله دوازده میلی از «صنعا»ی یمن که از آن پیرمردی بوده که همواره به اندازه کفایت خود و خانواده‌اش برمی‌داشت و بقیه را صدقه می‌داد؛ وقتی که از دنیا رفت فرزندانش گفتند ما عیالواریم و سزاوار نیست کار پدرمان را ادامه دهیم و تصمیم گرفتند دیگر چیزی به نیازمندان ندهند و عاقبتشان آن شد که در قرآن کریم آمده است.

مجمع البیان، ج‏10، ص505[2]

تفصیل داستان (صاحبان آن باغ) از زبان ابن‌‌عباس (قسمت اول)

به ابن‌عباس گفتند: برخی از این امت گمان می‌کنند که گاه بنده‌ای مرتکب گناه می‌شود و بدین سبب از روزی‌اش محروم می‌گردد.

ابن‌عباس گفت: به خدایی که معبودی جز او نیست این مطلب در کتاب خدا از خورشید تابان روشنتر است؛ و این همان مطلبی است که خداوند در سوره قلم بیان فرموده است:

پیرمردی بود که باغی داشت و و هیچگاه میوه آن باغ را به منزل نمی‌آورد مگر اینکه ابتدا به هر صاحب حقی، حقش را ادا می‌کرد. هنگامی که وی از دنیا رفت، فرزندانش - که 5 نفر بودند- وارث آن باغ شدند و در آن سال باغشان چنان ثمر داد که هیچگاه آن اندازه ثمر نداده بود. جوانان بعد از نماز عصر به باغشان رفتند و آن میوه‌های و روزی فراوان را - که نظیرش را در زمان حیات پدرشان ندیده بودند - مشاهده کردند.

وقتی این مقدار فراوان را دیدند سر به طغیان برداشتند و به همدیگر گفتند:‌ پدرمان پیرمردی بود که از فرط پیری عقلش زایل شده بود، بیایید با هم هم‌پیمان شویم که امثال از این ثمرات به هیچ فقیری ندهیم تا ثروتمند و بی‌نیاز شویم و اموالمان اضافه شود و بعدا دوباره در سالهای بعد همان روال او را انجام دهیم.

چهار نفرشان بر این مطلب توافق کردند اما پنجمی زیر بار نرفت و این همان است که خداوند از زبان او یاد کرده است: و میانه‌ترین‌شان گفت: آیا نگفتم که چرا خدا را منزه نمی‌شمرید» (قلم/28)

او گفت تقوا پیشه کنید و بر شیوه پدرتان بمانید تا سالم بمانید و همواره برخوردار باشید؛ اما بر او شوریدند و او را شدیدا کتک زدند تا جایی که وی گمان کرد می خواهند او را بکشند، پس بالاجبار با آنها همراه شد. پس به منزلشان برگشتند و سوگند یاد کردند که هنگامی که صبح شد، میوه‌هایش را بچینند و «ان شاء الله» هم نگفتند؛ پس خداوند به خاطر آن گناهشان بین آنها و روزی‌ای که در شرف آن قرار داشتند فاصله انداخت و در کتابش خبر داد که «ما آنها را مبتلا ساختیم» تا آنجا که می‌فرماید: «پس آن باغ صبحدم همچون «صریم» سوخته بود.

شخصی پرسید «صریم» یعنی چه؟

ابن‌عباس گفت: شبی ظلمانی که هیچ نور و چراغی در کار نباشد.

[ان‌شاء الله ادامه حکایت را در ذیل آیات بعد - که بدانها مرتبط باشد- خواهیم آورد]

تفسیر القمی، ج‏2، ص381-382

حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ الْهَیْثَمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَبْدِیِّ عَنْ سُلَیْمَانَ الْأَعْمَشِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قِیلَ لَهُ إِنَّ قَوْماً مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ یَزْعُمُونَ أَنَّ الْعَبْدَ قَدْ یُذْنِبُ فَیُحْرَمُ بِهِ الرِّزْقَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَوَ الَّذِی لَا إِلَهَ غَیْرُهُ لَهَذَا أَنْوَرُ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ ذَکَرَهُ اللَّهُ فِی سُورَةِ ن وَ الْقَلَمِ إِنَّهُ کَانَ شَیْخٌ کَانَتْ لَهُ جَنَّةٌ وَ کَانَ لَا یَدْخُلُ بَیْتَهُ ثَمَرَةٌ مِنْهَا وَ لَا إِلَى مَنْزِلِهِ حَتَّى یُعْطِیَ کُلَّ ذِی حَقٍّ حَقَّهُ، فَلَمَّا قُبِضَ الشَّیْخُ وَ وَرِثَهُ بَنُوهُ وَ کَانَ لَهُ خَمْسَةٌ مِنَ الْبَنِینَ فَحَمَلَتْ جَنَّتُهُمْ فِی تِلْکَ السَّنَةِ الَّتِی هَلَکَ فِیهَا أَبُوهُمْ حَمْلًا لَمْ یَکُنْ حَمَلَتْهُ قَبْلَ ذَلِکَ فَرَاحُوا الْفِتْیَةُ إِلَى جَنَّتِهِمْ بَعْدَ صَلَاةِ الْعَصْرِ، فَأَشْرَفُوا عَلَى ثَمَرَةٍ وَ رِزْقٍ فَاضِلٍ لَمْ یُعَایِنُوا مِثْلَهُ فِی حَیَاةِ أَبِیهِمْ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَى الْفَضْلِ طَغَوْا وَ بَغَوْا وَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ إِنَّ أَبَانَا کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ ذَهَبَ عَقْلُهُ وَ خَرِفَ فَهَلُمُّوا نَتَعَاهَدْ وَ نَتَعَاقَدْ فِیمَا بَیْنَنَا أَنْ لَا نُعْطِیَ أَحَداً مِنْ فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِینَ فِی عَامِنَا هَذَا شَیْئاً حَتَّى نَسْتَغْنِیَ وَ تَکْثُرَ أَمْوَالُنَا ثُمَّ نَسْتَأْنِفَ الصَّنْعَةَ فِیمَا یَسْتَقْبِلُ مِنَ السِّنِینَ الْمُقْبِلَةِ، فَرَضِیَ بِذَلِکَ مِنْهُمْ أَرْبَعَةٌ وَ سَخِطَ الْخَامِسُ وَ هُوَ الَّذِی قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ»...[3]

فَقَالَ لَهُمْ أَوْسَطُهُمْ اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا عَلَى مِنْهَاجِ أَبِیکُمْ تَسْلَمُوا وَ تَغْنَمُوا، فَبَطَشُوا بِهِ فَضَرَبُوهُ ضَرْباً مُبَرِّحاً فَلَمَّا أَیْقَنَ الْأَخُ أَنَّهُمْ یُرِیدُونَ قَتْلَهُ دَخَلَ مَعَهُمْ فِی مَشُورَتِهِمْ کَارِهاً لِأَمْرِهِمْ غَیْرَ طَائِعٍ فَرَاحُوا إِلَى مَنَازِلِهِمْ ثُمَّ حَلَفُوا بِاللَّهِ أَنْ یَصْرِمُوهُ إِذَا أَصْبَحُوا وَ لَمْ یَقُولُوا إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَابْتَلَاهُمُ اللَّهُ بِذَلِکَ الذَّنْبِ وَ حَالَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ذَلِکَ الرِّزْقِ الَّذِی کَانُوا أَشْرَفُوا عَلَیْهِ فَأَخْبَرَ عَنْهُمْ فِی الْکِتَابِ فَقَالَ: إِنَّا بَلَوْناهُمْ إِلَى قَوْلِهِ فَأَصْبَحَتْ کَالصَّرِیمِ قَالَ کَالْمُحْتَرِقِ، فَقَالَ الرَّجُلُ: یَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا الصَّرِیمُ قَالَ: اللَّیْلُ الْمُظْلِمُ ثُمَّ قَالَ: لَا ضَوْءَ لَهُ وَ لَا نُورَ.

حدیث

1) از امام باقر ع در مورد این آیه که می فرماید "بدرستی که ما آنها را مبتلا ساختیم همان گونه که صاحبان آن باغ را مبتلا ساختیم" روایت شده است:

همانا اهل مکه به گرسنگی مبتلا شدند همان طور که صاحبان آن باغ مبتلا شدند؛ و آن باغی بود در دنیا در منطقه یمن، که به آن رضوان می گفتند در فاصله 9 میلی از صنعا.

تفسیر القمی، ج‏2، ص382

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ» إِنَّ أَهْلَ مَکَّةَ ابْتُلُوا بِالْجُوعِ کَمَا ابْتُلِیَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ وَ هِیَ الْجَنَّةُ الَّتِی کَانَتْ فِی الدُّنْیَا وَ کَانَتْ فِی الْیَمَنِ یُقَالُ لَهَا الرِّضْوَانُ عَلَى تِسْعَةِ أَمْیَالٍ مِنْ صَنْعَاء


2) از پیامبر ص روایت شده است:

در برابر گناهان تقوا پیشه کنید که نابود کننده خوبیهاست

 و همانا بنده مرتکب گناهی می شود و آن علمی که بدان آگاهی داشته را فراموش می کند

 و همانا بنده مرتکب گناهی می شود و از روزی ای که برایش آماده شده محروم می گردد و سپس این آیه را تلاوت کردند:

"بدرستی که ما آنها را مبتلا ساختیم همان گونه که صاحبان آن باغ را مبتلا ساختیم ..." (قلم/17)

عدة الداعی و نجاح الساعی، ص211

رَوَى ابْنُ مَسْعُودٍ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَال اتَّقُوا الذُّنُوبَ فَإِنَّهَا مَمْحَقَةٌ لِلْخَیْرَاتِ إِنَّ الْعَبْدَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیَنْسَى بِهِ الْعِلْمَ الَّذِی کَانَ قَدْ عَلِمَهُ وَ إِنَّ الْعَبْدَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیَمْتَنِعُ بِهِ مِنْ قِیَامِ اللَّیْلِ وَ إِنَّ الْعَبْدَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ بِهِ الرِّزْقَ وَ قَدْ کَانَ هَیِّناً لَهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ «إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ» إِلَى آخِرِ الْآیَات‏.[4]

تدبر

1) «إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ»

آزمایش و ابتلاء یکی از سنت‌های الهی است (تفسیر نور، ج10، ص180)

و این ابتلائات الهی در بسیاری از موارد مشابه است؛

تا از آنچه برای گذشتگان رخ داده عبرت بگیریم.


2) «إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ»

مقصود از «هُم» [کسانی که وضعیت آنها را به داستان صاحبان باغ تشبیه می‌کند] چه کسانی‌اند؟

الف. تکذیب‌کنندگان پیامبر ص که در آیات قبل از آنها بحث شد؛ و ظاهرا می‌خواهد بفرماید عذاب آنها [در قیامت] حتمی و قطعی است همان طور که اهل این باغ به خسران مبتلا شدند. (المیزان، ج19، ص373)

ب. منظور قحطی‌ای است که با نفرین پیامبر ص دامن‌گیر اهل مکه شد. (المیزان، ج19، ص373)[5]

ج. ...


3)‌ «... إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ»

گاه نفس انسان بقدری کار بد را برای وی خوب جلوه می‌دهد که برای انجام کار بد، سوگند یاد می‌کند!

(توجه شود: سوگند یعنی شاهد گرفتن خداوند برای اینکه حتما انسان به سخنی که می‌گوید وفادار است؛ و علی‌القاعده کسی که سوگند می‌خورد خدا را قبول دارد و می‌داند خداوند از بدی‌ها بیزار است)


4) «... إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ»

هر سوگندی ارزش ندارد. (تفسیر نور، ج10، ص180)



[1] . و أما على ما رووا أن الآیات نزلت فی القحط و السنة الذی أصاب أهل مکة و قریشا إثر دعاء النبی ص علیهم بقوله: اللهم اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنی یوسف، فالمراد بالبلاء إصابتهم بالقحط و تناظر قصتهم قصة أصحاب الجنة غیر أن فی انطباق ما فی آخر قصتهم من قوله: «فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» إلخ، على قصة أهل مکة خفاء

[2] . قال سعید بن جبیر و هذه الجنة حدیقة کانت بالیمن فی قریة یقال لها صروان بینها و بین صنعاء اثنا عشر میلا کانت لشیخ و کان یمسک منها قدر کفایته و کفایة أهله و یتصدق بالباقی فلما مات قال بنوه نحن أحق بها لکثرة عیالنا و لا یسعنا أن نفعل کما فعل أبونا و عزموا على حرمان المساکین فصارت عاقبتهم إلى ما قص الله تعالى فی کتاب

[3] . فَقَالَ الرَّجُلُ: یَا ابْنَ عَبَّاسٍ کَانَ أَوْسَطَهُمْ فِی السِّنِّ فَقَالَ: لَا بَلْ کَانَ أَصْغَرَ الْقَوْمِ سِنّاً وَ کَانَ أَکْبَرَهُمْ عَقْلًا وَ أَوْسَطُ الْقَوْمِ خَیْرُ الْقَوْمِ، وَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِ فِی الْقُرْآنِ أَنَّکُمْ یَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ أَصْغَرُ الْأُمَمِ وَ خَیْرُ الْأُمَمِ قَالَ اللَّهُ: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً»

[4] . در المحاسن، ج‏1، ص115-116 هم این سه روایت آمده است:

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ صَلَاةَ اللَّیْلِ وَ إِنَّ عَمَلَ السَّیِّئِ أَسْرَعُ فِی صَاحِبِهِ مِنَ السِّکِّینِ فِی اللَّحْمِ

وَ فِی رِوَایَةِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الرَّجُلَ‏ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُدْرَأُ عَنْهُ الرِّزْقُ وَ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ وَ لا یَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ»

وَ فِی رِوَایَةِ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَنْوِی الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ رِزْقَه‏

و نیز در الکافی، ج‏2، ص271 این روایت در همین معناست:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُدْرَأُ عَنْهُ الرِّزْقُ وَ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ وَ لا یَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُون‏»

[5] . البته برخی مطلب را به گونه‌ای بیان کرده‌اند که دو قول فوق به یک قول تبدیل می‌شود. مثلا در البحر المحیط فی التفسیر، ج‏10، ص241 آمده است: و لما ذکر المتصف بتلک الأوصاف الذمیمة، و هم کفار قریش، أخبر تعالى بما حل بهم من الابتلاء بالقحط و الجوع بدعوة رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: «اللهم اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنی یوسف»الحدیث، کما بلونا أصحاب الجنة المعروف خبرها عندهم. کانت بأرض الیمن بالقرب منهم قریبا من صنعاء لرجل کان یؤدی حق اللّه منها، فمات فصارت إلى ولده، فمنعوا الناس خیرها و بخلوا بحق اللّه تعالى، فأهلکها اللّه تعالى من حیث لم یمکنهم دفع ما حل بهم.

 


482) سوره قلم (68) آیه 16 سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ

بسم الله الرحمن الرحیم

482) سوره قلم (68) آیه 16   

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ

ترجمه

بزودی بر بینی‌اش داغ نهیم.

نکات ترجمه[1]

شأن نزول[2]

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است: و اما اینکه فرمود «و کار تمام شد» (بقره/210) همان داغی است که بر بینی می‌نهند، روزی که بر کافر داغ نهند.

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص103

و قال أبو جعفر ع و أما «قُضِیَ الْأَمْرُ» (بقره/210) فهو الوسم على الخرطوم یوم یوسم الکافر.


2) از امام صادق ع روایتی طولانی در فضائل امیرالمومنین ع وارد شده است، در فرازی از این روایت آمده است:

و امیرالمومنین ع بسیار رخ می‌داد که بفرماید: من قسیم [= تقسیم کننده]‌بهشت و جهنم هستم؛ و من فاروق اکبر [فرق گزارنده برتر] هستم و منم صاحب عصا و داغ.

الکافی، ج‏1، ص196

أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ... کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص کَثِیراً مَا یَقُولُ أَنَا قَسِیمُ اللَّهِ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ أَنَا الْفَارُوقُ الْأَکْبَرُ وَ أَنَا صَاحِبُ الْعَصَا وَ الْمِیسَم‏.

و در تفسیر قمی ذیل آیه « سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ» آمده است: این درباره رجعت است، هنگامی که امیرالمومنین ع رجعت فرماید و دشمنانش رجعت کنند، آنها را با داغی که دارد داغ می‌نهد همان گونه که بر بینی و دهان چارپایان داغ می‌نهند.

تفسیر القمی، ج‏2، ص381

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ قَالَ فِی الرَّجْعَةِ إِذَا رَجَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ رَجَعَ أَعْدَاؤُهُ فَیَسِمُهُمْ بِمِیسَمٍ مَعَهُ- کَمَا تُوسَمُ الْبَهَائِمُ عَلَى الْخُرْطُومِ وَ الْأَنْفِ وَ الشَّفَتَیْن‏.

تدبر

1) «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ»

مقصود از داغ نهادن بر بینی چیست و چرا چنین تعبیری آمده است؟

الف. یعنی در قیامت چنان نشانی بر او بگذاریم که هرکس او را ببیند بفهمد او جهنمی است؛ و «بینی» را بدین جهت مطرح نموده که هر انسانی به صورتش شناخته می‌شود و بینی هم وسط صورت است و این علامت کاملا مشخص و غیرقابل پوشاندن است. (مجمع‌البیان، ج10، ص503)

ب. چون دشمنی این شخصی که آیات از او بحث کرده در قبال پیامبر ص شدیدتر از سایرین بوده، آیه می‌خواهد بفرماید که در روز قیامت هم یک نشانی بر او می‌گذاریم که حتی در میان جهنمیان هم انگشت‌نما شود (زجاج، به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص503)

ج. منظور ضربه‌ای است که در جنگ بدر بر بینی او [= ولید بن عقبه، که برخی این آیات را درباره او دانسته‌اند] وارد شد و اثرش در صورتش ماند و انگشت‌نما شد. (ابن‌عباس، مجمع‌البیان، ج10، ص503)

د. منظور این است که علامت آبروریزی‌ای در او قرار می‌دهیم که تا ابد این علامت در او بماند. (قتاده، به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص503)

ه. منظور از علامت بر بینی، نهایت ذلت در ظاهر و قیافه‌اش است که در معرض دید هر کسی است و ظاهرا این مربوط به روز قیامت است. (المیزان، ج19، ص379)

و. منظور شبیه داغی است که بر حیوانات می‌نهادند تا مشخص شوند و چه بسا ناظر به زمان رجعت باشد چنانکه در احادیث فراوانی حضرت علی ع را «صاحب داغ» نامیده‌اند و در رجعت ایشان بر پاره‌ای از دشمنان خدا داغ می‌نهند و آنان را نزد همه رسوا می‌کنند. (حدیث2)

ز. ...

توجه

چنانکه ملاحظه شد برخی این آیه را درباره عذابی دنیوی، برخی مربوط به رجعت و برخی هم مربوط به قیامت دانسته‌اند. با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در معنا هیچیک از این معانی نافی دیگری نیست و می‌تواند همه مد نظر باشد.


2) «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ»

خداوند گاه چنان کیفر می‌دهد که اثرش در ظاهر و چهره شخص هم باقی بماند. (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص178)


3) «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ»

کیفر تحقیر کننده، تحقیر شدن است. (تفسیر نور، ج10، ص178)


4) «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ»

«سـ» حرفی است برای دلالت به آینده نزدیک؛

پس،

گاه مجازات شخص بلافاصله داده نمی‌شود؛ اما وی رها نخواهد شد و بزودی کیفر کارش را خواهد دید.


این را در کانال نگذاشتم

5) «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ»

او آیات ما را اساطیر گذشتگان خواند؛ ما هم بر بینی او داغ خواهیم نهاد. چه ارتباطی بین این جزا و آن عمل هست؟

الف. او با برچسب‌زنی می‌خواهد کاری کند که آیات ما درست مورد توجه واقع نشوند و آبروی آیات ما را ببرد (جلسه قبل، تدبر6) ما هم بر او برچسبی می‌زنیم که آبروی خودش برود.

ب. ...



[1] . الوسم و السمة وضع العلامة، و الخرطوم الأنف، و قیل: إن فی إطلاق الخرطوم على أنفه و إنما یطلق فی الفیل و الخنزیر تهکما، و فی الآیة وعید على عداوته الشدیدة لله و رسوله و ما نزله على رسوله. و الظاهر أن الوسم على الأنف أرید به نهایة إذلاله بذلة ظاهرة یعرفه بها کل من رآه فإن الأنف مما یظهر فیه العزة و الذلة کما یقال: شمخ فلان بأنفه و حمی فلان أنفه و أرغمت أنفه و جدع أنفه. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏19، ص372)

[2] . سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ على الانف قیل و قد أصاب انف الولید جراحة یوم بدر فبقى اثره (أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج‏5، ص234)

 


481) سوره قلم (68) آیه 15 إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ

بسم الله الرحمن الرحیم

481) سوره قلم (68) آیه 15

إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ

ترجمه

هنگامی که آیات ما بر او تلاوت شود گوید: اسطوره‌های پیشینیان [است].

نکات ترجمه[1]

«أَساطیر» 

از ماده «سطر» به معنی صفی از درخت یا انسان یا کلمات و مانند آن است؛ و چون در متن، کلمات در یک ردیف قرار میگیرند به آنها سطر گفته شده است. «اساطیر» جمع «اسطوره» است و «سطّر» به معنای «نوشتن سطر به سطر مطالب»، و «مسطور» (طور/2؛ اسراء/58) به معنای «مطلبی که سطر به سطر نوشته شده» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص409؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص72).

«أَساطیرُ الْأَوَّلینَ» 

اینکه «أَساطیرُ الْأَوَّلینَ» به چه معناست در میان مفسران سه دیدگاه رواج دارد:

الف. به معنای «ما سَطَرَه المتقدمون» (آنچه گذشتگان نوشته‌اند) است.

ب. به معنای اباطیل و ترّهات و احادیث و سخنان بی‌پایه و اساس پیشینیان است.

ج. به معنای نوشته‌های مجعول و ساختگی است.

در واقع، در بسیاری از تفاسیر تلقی مفسران این بوده که «اساطیر الاولین» به معنای «افسانه‌های پیشینیان» است؛ اما برخی از محققان معاصر بر این باورند و مقصود از «اساطیر الاولین» نوشته‌ها و کتب آسمانی پیشینیان است؛ و مفهوم «اسطوره» به معنای «داستان‌های غیرواقعی» معنایی است که بعدها پیدا شده است و شواهدی بر این مدعا آورده‌اند از جمله اینکه اساساً وقتی این تهمت به قرآن زده شده که قرآن هنوز داستانهای خود را بیان نکرده بود؛ ویا اینکه تعبیر «الاولین» (یا: الاولون) در قرآن کریم در بسیاری از موارد ناظر به پیامبران پیشین است.

برای مطالعه بیشتر درباره این اصطلاح، می‌توانید مراجعه کنید به مقاله «بررسی مفهوم اساطیر الاولین در قرآن» نوشته محمدرضا حاجی اسماعیلی، (مجله علمی-پژوهشی پژوهشهای دینی، ش30، بهار94)

http://pdmag.info/article-1-374-fa.pdf

و از آن مهمتر، مقاله «تحول مفهوم اساطیر الاولین در تفاسیر» نوشته‌ محمدرضا حسنی جلیلیان، (فصلنامه رهیافت‌هایی در علوم قرآن و حدیث، ش95، پاییز94)

https://jquran.um.ac.ir/index.php/quran/article/view/19337

توجه

لازم به ذکر است که حقیر هنوز در این باره به جمع‌بندی نهایی نرسیده است و ارجاع به این مقالات به معنای قبول قطعی نظر مولفان مذکور نیست.

حدیث

1) امیرالمومنین ع در پاسخ یکی از نامه‌های معاویه نوشتند:

اما بعد، مدتهاست که تو و دوستانت، که همان دوستان شیطان رجیم هستند، حق را «اساطیر الاولین» خوانده‌؛ آن را پشت سر انداخته‌؛ و در خاموش کردن نور خداوند به دست و دهان خویش کوشیده‌اید، «در حالی که خداوند نورش را کامل می‌کند هرچند کافران را ناخوش آید» (صف/8)؛ و به جانم سوگند قطعا نور را، علی‌رغم خواست تو، کامل خواهد کرد؛ و علم به خواری تو را جاری خواهد ساخت؛ و قطعا تو به عملت جزا داده خواهی شد؛

پس در این دنیایی که از تو جدا خواهد شد آن قدر که دلت می خواهد فساد کن، که گویی زمان تو بسر آمده و عملت هدر رفته است و آنگاه به جانب زبانه‌های آتش رهسپاری، در حالی که خداوند هیچ ظلمی به تو نکرده است «و چنین نیست که پروردگارت ظلمی به بندگانش روا دارد» (فصلت/46)

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏16، ص135

فَکَتَبَ إِلَیْهِ عَلِیٌّ ع أَمَّا بَعْدُ فَطَالَ مَا دَعَوْتَ أَنْتَ وَ أَوْلِیَاؤُکَ أَوْلِیَاءُ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ الْحَقَّ أَسَاطِیرَ الْأَوَّلِینَ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَ جَهَدْتُمْ فِی إِطْفَاءِ نُورِ اللَّهِ بِأَیْدِیکُمْ وَ أَفْوَاهِکُمْ «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ‏» وَ لَعَمْرِی لَیُتِمَّنَّ النُّورَ عَلَى کُرْهِکَ وَ لَیُنْفِذَنَّ الْعِلْمَ بِصَغَارِکَ وَ لَتُجَازَیَنَّ بِعَمَلِکَ فَعِثْ فِی دُنْیَاکَ الْمُنْقَطِعَةِ عَنْکَ مَا طَابَ لَکَ فَکَأَنَّکَ بِأَجَلِکَ قَدِ انْقَضَى وَ عَمَلِکَ قَدْ هَوَى ثُمَّ تَصِیرُ إِلَى لَظَى لَمْ یَظْلِمْکَ اللَّهُ شَیْئاً «وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِید».[2]


2) در روایتی که از امام صادق ع نقل شده است ایشان به تطبیق برخی آیات بر برخی وقایع می‌پردازند از جمله در مورد این آیه که می‌فرماید: «هنگامی که آیات ما بر او تلاوت شود گوید: اسطوره‌های پیشینیان [است].» می‌فرمایند: مقصود دروغ شمردن قائم آل محمد ص [= امام زمان عج] است  که به او می‌گوید نه تو را می‌شناسیم و نه تو از فرزندان حضرت فاطمه س هستی؛ شبیه همان سخنانی که مشرکان [در تکذیب پیامبر ص] به ایشان گفتند.

تأویل الآیات الظاهرة، ص748؛ بحار الأنوار، ج‏51، ص61

أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ [عن] عَبَّادٍ بِإِسْنَادِهِ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَل‏ ... و فِی قَوْلِهِ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ یَعْنِی تَکْذِیبَهُ بِقَائِمِ [آلِ مُحَمَّدٍ ص] ع إِذْ یَقُولُ لَهُ لَسْنَا نَعْرِفُکَ وَ لَسْتَ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ کَمَا قَالَ الْمُشْرِکُونَ لِمُحَمَّدٍ ص.[3]

تدبر

1) «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ»

برخی با هر حقیقتی مواجه شوند، بی‌آنکه در آن بیندیشیند آن را امری تکراری و بی‌اعتبار و صرفاً برگرفته از مطالب گذشتگان قلمداد می‌کنند.


2) «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ»

«آیه‌»های ما بر آنان «تلاوت» می‌شود؛ اما آنها نه‌تنها آیه را «آیه» [= علامت و نشانه‌ای برای رسیدن به خدا] نمی‌بینند، بلکه آن را صرفا اسطوره‌های گذشتگان قلمداد می‌کنند.

یعنی، حتی اگر:

(1) آن چیزی که واقعا «آیه» است،

(2) به بهترین وجهی که می‌توان انتقال داد یعنی «تلاوت»،

به آنها انتقال داده شود، باز در آنها اثری نمی‌کند؛

پس،

گاهی، هم پیام در حد اعلاست، و هم پیام‌رسان برخوردار از بالاترین توانایی برای انتقال پیام؛ اما مخاطب چنان دلش تاریک است و قابلیت‌های فهم خود را نابود کرده، که این پیام اثری در او نمی‌گذارد.


3) «أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ؛ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ»

اینکه شخصی مال و فرزند و امکانات داشته باشد، گاه ممکن است انسان را چنان مغرور سازد که وقتی آیات خدا را بشنود به انکار آنها روی آورد. (الکشاف، ج4، ص588؛ البحر المحیط فی التفسیر، ج‏10، ص239)


4) «أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ؛ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ»

خط اول مخالفان انبیاء مرفهان بی‌درد هستند. (تفسیر نور، ج10، ص177)


5) «مَنَّاعٍ لِّلْخَیر ... إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ»

مخالفت عده‌ای با یک مطلب، و حتی اسطوره خواندن آن، لزوما دلیل بر آن نیست که آن مطلب حق نیست و یا حتما نقطه ضعفی دارد؛ چرا که گاه عده‌ای از روی غرض و مرض با حقیقت مخالفت می‌کند.

اگر خواستیم به حقانیت مطلبی پی ببریم، صرفاً بر اساس حرف این و آن قضاوت نکنیم.


6) «مَنَّاعٍ لِّلْخَیر ... إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ»

اساطیر اولین، چه به معنای نوشته‌های کتاب‌های آسمانی گذشتگان باشد، یا به معنای افسانه‌های پیشینیان (توضیح در نکات ترجمه) شباهتی ظاهری با برخی آیات قرآن دارد که ادعای فوق را مطرح کرده‌اند.

نکته معرفت‌شناسی

کسی که می‌خواهد با یک سخن حقی مخالفت کند، سعی می‌کند بر اساس برخی شباهت‌ها، آن حق را از مقوله یکی از اموری که قبولش نداریم، وانمود سازد؛ و برچسبِ آن را بر این بزند.

هروقت خواستیم مطلبی را جستجو کنیم، مواظب باشیم فریب این برچسب‌زنی‌ها و مقوله‌بندی‌های تحمیلی دیگران را نخوریم و بررسی کنیم که آیا واقعا این مطلب از آن مقوله‌ای است که عده‌ای ادعایش می‌کنند؟

یادمان باشد که به قول امیرالمومنین ع عده‌ای هستند که برای هر حقی، باطلی؛ و برای هر راستی، کجی‌ آماده کرده‌اند (قَدْ أَعَدُّوا لِکُلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَ لِکُلِّ قَائِمٍ مَائِلا؛ نهج‌البلاغه، خطبه194). مبادا تحت تاثیر توضیحات آنان، از بررسی حقیقت غافل شویم و آن حق و راستی را باطل و کجی‌ قلمداد کنیم.



[1] . اختلاف قرائت: حسن ابتدای آیه را به صورت «أ إذا» قرائت کرده است. (البحر المحیط، ج10، ص240)

[2] . این روایت هم قابل توجه است:

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَة ...قَالَ فَمِنْ أَیْنَ قَالُوا إِنَّ الْأَشْیَاءَ أَزَلِیَّةٌ؟

قَالَ هَذِهِ مَقَالَةُ قَوْمٍ جَحَدُوا مُدَبِّرَ الْأَشْیَاءِ فَکَذَّبُوا الرُّسُلَ وَ مَقَالَتَهُمْ وَ الْأَنْبِیَاءَ وَ مَا أَنْبَئُوا عَنْهُ وَ سَمَّوْا کُتُبَهُمْ أَسَاطِیرَ وَ وَضَعُوا لِأَنْفُسِهِمْ دِیناً بِآرَائِهِمْ وَ اسْتِحْسَانِهِم‏ (الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص338)

[3] . این حدیث در تفسیر القمی (ج‏2، ص411) هم آیه را بر برخی از افراد تطبیق داده است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنِ السِّنْدِیِّ عَنِ الْکَلْبِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع فِی قَوْلِهِ کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ قَالَ هُوَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ- إِلَى قَوْلِهِ الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ زُرَیْقٌ وَ حَبْتَرٌ وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ إِلَّا کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ وَ هُمَا زُرَیْقٌ وَ حَبْتَرٌ کَانَا یُکَذِّبَانِ رَسُولَ اللَّهِ ص‏

(همچنین در تفسیر القمی، ج‏2، ص381 آمده است: قَوْلُهُ: إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا قَالَ: کَنَى عَنْ فُلَانٍ قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ أَیْ أَکَاذِیبُ الْأَوَّلِینَ)

 


480) سوره قلم (68) آیه 14 أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ

بسم الله الرحمن الرحیم

480) سوره قلم (68) آیه 14 

أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ

ترجمه

[بدین جهت] که مال و فرزندانی دارد؛

نکات ترجمه

«أَنْ کانَ ...»

به لحاظ نحوی این عبارت را در موضع نصب دانسته‌اند (منصوب به نزع خافض) که در اصل «بأن کان» یا «لأن کان» بوده است و آنگاه حداقل سه گونه اعراب برای آن ممکن است (که سه معنای متفاوت می‌دهد و همه می‌تواند درست باشد)

1. می‌توان این عبارت را متعلق دانست به «لا تطع»، یعنی از او اطاعت مکن به خاطر اینکه [= از ترس اینکه] دارای مال و فرزندان است. (زجاج و فراء، به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص503)

2. می‌تواند متعلق باشد به آیه بعد، یعنی: او به خاطر اینکه خود را دارای مال و فرزندان می‌بیند آیات ما را تکذیب می‌کند. (الکشاف، ج4، ص588؛ البحر المحیط فی التفسیر، ج‏10، ص239)

3. می‌تواند متعلق باشد به ویژگی‌های قبل، یعنی او چنین و چنان است به سبب اینکه خود را دارای مال و فرزندان می‌بیند. (إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص17)

اختلاف قرائات

قرائت «أن کان» در ابتدای این آیه، که قرائت حفص از عاصم است توسط اغلب قراء سبعه - کسائی، از کوفه و نیز قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) و مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) - و نیز قرائت خلف (از قراء‌عشره) و بسیاری از قرائات شاذه (ابن‌محیصن، یزیدی، مطوعی) نیز به همین صورت قرائت شده است.[1]

اما در قرائت ابن‌عامر (اهل شام)، حمزه (کوفه)، و شعبه از عاصم (کوفه) - از قرائات سبعه- و نیز ابوجعفر و یعقوب (از قراء عشره) و حسن (از شواذ) همزه استفهام در ابتدایش آمده است «أ أن کان» که در اغلب اینها به صورت «آن کان» (ادغام دو همزه) قرائت شده است. (مجمع البیان، ج‏10، ص497[2]؛ أنوار التنزیل، ج‏5، ص234[3]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص564[4])

برخی معتقدند در این صورت هم همه معانی قبلی همچنان ممکن است و فقط به صورت استفهامی مطرح می‌شود (الکشاف، ج4، ص588)؛ اما برخی بر این باورند که اگر به این صورت باشد، آنگاه معنای شماره1 را دیگر نمی‌توان از آیه برداشت کرد زیرا به لحاظ نحوی، چون مطلبی که هم‌رتبه با استفهام است [یعنی نهیِ «لاتطع»] نمی‌تواند بر آن مقدم شود، و لذا معنای اصلی همان است که «آیا به سبب اینکه مال و فرزندان دارد، آیات ما را تکذیب می‌کند؟» یعنی آیا به جای اینکه شکر این نعمت را به جا آورد آن را تکذیب می‌کند؟ (مجمع البیان، ج‏10، ص502)

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

با مال و فرزند چه می‌کند، کسی که از آنها جدا می‌شود و در حالی که برهنه و عاری از آنها شده به خاطر آنها محاسبه می‌شود؟! عریان و برهنه در دنیا وارد شدید و عریان و برهنه از آن خارج می‌شوید و این دنیا تنها پلی است؛

پس، از آن عبور کنید و مراقبش باشید!

 إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص19

قَالَ َ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‏:

مَا یَصْنَعُ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ مَنْ یَخْرُجُ مِنْهَا وَ یُحَاسَبُ عَلَیْهَا عُرَاةً دَخَلْتُمُ الدُّنْیَا وَ عُرَاةً تُخْرَجُونَ مِنْهَا وَ إِنَّمَا هِیَ قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوا عَلَیْهَا وَ انْتَظِرُوهَا.


2) پیامبر اکرم ص وصایایی به ابوذر فرمودند که داستان آن و فرازی از آن در جلسه 328 گذشت: http://yekaye.ir/al-hajj-22-23/

در فراز دیگری از آن آمده است:

ابوذر! همانا دنیا جسم و روح را به خود مشغول می‌کند؛ و همانا خداوند عز و جل از اهل دنیا در مورد نعمتهای حلالش سوال می‌کند پس چگونه خواهد بود حال کسی که از حرامش برخوردار شده است!

ابوذر! من از خداوند عز و جل درخواست کردم که روزیِ کسی که مرا دوست دارد در حد کفایتش قرار دهد؛ و به کسی که مرا دشمن می‌دارد [آنچه می‌خواهد] مال و فرزند بدهد!

الأمالی (للطوسی)، ص532 ؛ مکارم الأخلاق، ص464

یَا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّ الدُّنْیَا مَشْغَلَةٌ لِلْقَلْبِ وَ الْبَدَنِ، فَإِنَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) یَسْأَلُ أَهْلَ الدُّنْیَا عَمَّا نُعِّمُوا فِی حَلَالِهَا، فَکَیْفَ بِمَا نُعِّمُوا فِی حَرَامِهَا! یَا أَبَا ذَرٍّ، إِنِّی قَدْ سَأَلْتُ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) أَنْ یَجْعَلَ رِزْقَ مَنْ أَحَبَّنِی الْکَفَافَ، وَ یُعْطِیَ مَنْ أَبْغَضَنِی الْمَالَ وَ الْبَنِینَ.


دو روایت دیگر هم در این مضمون آمده که به فهم بهتر حدیث فوق کمک می‌کند:

از امام صادق ع روایت شده است که پیامبر خدا ص فرمود: خدایا محمد و آل محمد را روزی بده! و به کسی که محمد و آل محمد را دوست دارد در حد حفظ آبرو و کفایتش بده! و کسی که محمد و آل محمد را دشمن دارد [هرچه دلش می‌خواهد] مال و فرزند بده!

از امام سجاد ع روایت شده است که: پیامبر ص به چوپانی گذشت که شترانی داشت. کسی را فرستاد که از او بخواهد که ایشان را سیراب کند [= از شیر شتران به ایشان بدهد] او گفت: آنچه که در پستان آنهاست شیری است که برای  نوشیدن صبح‌مان است و آن شیری هم که در ظروف است برای وعده شام‌مان است. پیامبر ص فرمود: خدایا مال و فرزندانش را زیاد کن!

سپس رفتند و به چوپان دیگری رسیدند و کسی را سراغ او فرستاد. وی آنچه در پستانهای شتران بود دوشید و به همراه آنچه در ظرف داشت ظرف رسول الله را کاملا پر کرد و گوسفندی هم خدمت ایشان فرستاد و گفت: این آن چیزی است که نزد ما بود و اگر بیش از این بخواهید باز هم برایتان تهیه می‌کنم. رسول الله ص فرمود: خدایا به اندازه کفافش روزی بده!

برخی از اصحاب گفتند: یا رسول الله! در حق کسی که درخواستت را رد کرد دعایی کردی که همه ما آن را دوست داریم؛ و در حق کسی که درخواستت را با تمام وجود پاسخ گفت دعایی کردی که همه ما از آن کراهت داریم!

رسول الله ص فرمود: همانا چیزی که کم باشد و کفایت کند بهتر است از آن چیزی که زیاد باشد و انسان را به خود سرگرم سازد؛ خدایا محمد و آل محمد ص را در حد کفاف روزی ده!

 ل محمد را در حد کفاف روزی ده





الکافی، ج‏2، ص140-141

-         النَّوْفَلِیُّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ وَ الْکَفَافَ وَ ارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَ الْوَلَدَ.

-         عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیِّ رَفَعَهُ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ص قَالَ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ ص بِرَاعِی إِبِلٍ فَبَعَثَ یَسْتَسْقِیهِ فَقَالَ أَمَّا مَا فِی ضُرُوعِهَا فَصَبُوحُ الْحَیِ‏ وَ أَمَّا مَا فِی آنِیَتِنَا فَغَبُوقُهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- اللَّهُمَّ أَکْثِرْ مَالَهُ وَ وُلْدَهُ ثُمَّ مَرَّ بِرَاعِی غَنَمٍ فَبَعَثَ إِلَیْهِ یَسْتَسْقِیهِ فَحَلَبَ لَهُ مَا فِی ضُرُوعِهَا وَ أَکْفَأَ  مَا فِی إِنَائِهِ فِی إِنَاءِ- رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَعَثَ إِلَیْهِ بِشَاةٍ وَ قَالَ هَذَا مَا عِنْدَنَا وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ نَزِیدَکَ زِدْنَاکَ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفَافَ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ دَعَوْتَ لِلَّذِی رَدَّکَ بِدُعَاءٍ عَامَّتُنَا نُحِبُّهُ وَ دَعَوْتَ لِلَّذِی أَسْعَفَکَ بِحَاجَتِکَ‏  بِدُعَاءٍ کُلُّنَا نَکْرَهُهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ مَا قَلَّ وَ کَفَى خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ وَ أَلْهَى‏  اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْکَفَافَ.


3) یکبار امام صادق ع به یکی از شاگردانشان فرمودند: از من چه آموخته‌ای؟

گفت: هشت مطلب.

فرمود: آنها را برایم بازگو کن!

گفت: ... دوم آنکه دیدم گروهی به اصل و نَسَب‌شان افتخار می‌کنند و دیگران به مال و فرزند؛ در حالی که اینها جای فخرفروشی ندارد؛ و دیدم آنچه جای افتخار دارد سخن خداوند تبارک و تعالی است که فرمود: «همانا کریم‌ترین و بزرگوارترین‌تان نزد خداوند باتقواترین‌تان است» (حجرات/13)؛ پس کوشیدم که نزد خداوند کریم و بزرگوار باشم.

فرمودند: احسنت بر تو!

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص: 187؛ مجموعة ورام، ج‏1، ص303-304

وَ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ ع‏ أَنَّهُ قَالَ لِبَعْضِ تَلَامِذَتِهِ أَیَّ شَیْ‏ءٍ تَعَلَّمْتَ مِنِّی؟

قَالَ لَهُ یَا مَوْلَایَ ثَمَانَ مَسَائِلَ.

قَالَ لَهُ ع قُصَّهَا عَلَیَّ لِأَعْرِفَهَا

قَالَ ...[5] الثَّانِیَةُ قَالَ رَأَیْتُ قَوْماً یَفْخَرُونَ بِالْحَسَبِ وَ آخَرِینَ بِالْمَالِ‏ وَ الْوَلَدِ وَ إِذَا ذَلِکَ لَا فَخْرَ وَ رَأَیْتُ الْفَخْرَ الْعَظِیمَ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى‏ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»‏ فَاجْتَهَدْتُ أَنْ أَکُونَ عِنْدَهُ کَرِیماً قَالَ أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ ...[6]


4) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه قاصعه می‌فرمایند:[7]

از آنچه به گردنکشان پیش از شما از عذاب خدا و دشواریها و حوادث و کیفرهاى او رسید عبرت گیرید، و از خاک تیره‏اى که صورتشان بر آن نهاده شده و زمینى که پهلویشان بر آن افتاده پند پذیرید، و از امورى که زاینده کبر است به خدا پناه جویید، چنانکه از آفات ناگهانى روزگار به او پناه مى‏برید.

اگر خدا اجازه کبر ورزیدن را به فردى از بندگانش مى‏داد هر آینه رخصت آن را به پیامبران و اولیائش که از خاصّان اویند عنایت مى‏فرمود، ولى خداوند سبحان کبرورزى را بر آنان روا نداشت، و فروتنى را برایشان پسندید، پس آنان گونه‏هاى خود را [برای عبادت] بر زمین گذاشتند، و صورتهاى خویش را بر خاک ساییدند، و در برابر اهل ایمان تواضع کردند، در حالی که مردمانی ضعیف نگه‌داشته محسوب می‌شدند.

خداوند آنها را با تنگناها امتحان کرد، و به رنج و سختى مبتلا نمود، با اموری ترسناک آزمایششان فرمود، و با دشواری‌های روزگار خالصشان کرد.

پس مبادا برخورداری از مال و فرزند را - به خاطر جهل نسبت به موارد آزمایش و امتحان در گشاده‌دستی و تنگدستی - [علامت] خشنودی یا ناخشنودی [خداوند از آنها] قلمداد کنید؛ که خداوند سبحان و متعال می‌فرماید: «آیا از این که آنان را به ثروت و فرزندان مدد مى‏کنیم چنین حساب مى‏کنند که در نیکی به ایشان شتاب مى‏ورزیم؟ نه، اینان نمى‏فهمند».  (مومنون/55-56)

نهج‌البلاغه، خطبه192

و من خطبة له ع تسمى القاصعة

فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ الْأُمَمَ الْمُسْتَکْبِرِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَ صَوْلَاتِهِ وَ وَقَائِعِهِ وَ مَثُلَاتِهِ وَ اتَّعِظُوا بِمَثَاوِی خُدُودِهِمْ وَ مَصَارِعِ جُنُوبِهِمْ وَ اسْتَعِیذُوا بِاللَّهِ مِنْ لَوَاقِحِ الْکِبْرِ کَمَا تَسْتَعِیذُونَهُ مِنْ طَوَارِقِ الدَّهْر فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِی الْکِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِیهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِیَائِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ کَرَّهَ إِلَیْهِمُ التَّکَابُرَ وَ رَضِیَ لَهُمُ التَّوَاضُعَ فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ وَ عَفَّرُوا فِی التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ کَانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِینَ قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ وَ ابْتَلَاهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَ مَخَضَهُمْ [مَحَّصَهُمْ‏] بِالْمَکَارِهِ فَلَا تَعْتَبِرُوا الرِّضَا وَ السُّخْطَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ جَهْلًا بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ وَ الِاخْتِبَارِ فِی مَوْضِعِ الْغِنَى وَ الْإِقْتِدَارِ [الْإِقْتَارِ] فَقَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ».[8]

تدبر

1) «أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ»

مال و فرزند یک نعمت است؛ اما همین می‌تواند به نقمت تبدیل شود:

اینکه شخص مال و فرزندانی دارد ممکن است به جای اینکه شخص را به شکرگزاری در برابر این نعمت وادارد، شخص را به خود مغرور کند و به صفات رذیله‌ای که در آیات قبل گذشت (مانع خیر شدن، تجاوزگری، تقصیرکاری، و ...) مبتلا سازد؛ و این آیه از این جهت شبیه آیه «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ: آیا دیدی کسی که به محاجه و بحث با حضرت ابراهیم روی آورده بود، همان که خداوند به او سلطنتی داده بود» (بقره/258) است. (المیزان، ج19، ص379)

ظاهرا به این جهت است که در احادیث، اصرار شده که از خداوند بخواهیم که، نه آن اندازه که دلمان می‌خواهد، بلکه به اندازه‌ای که ظرفیتش را داریم، به ما عطا فرماید. (حدیث2)


2) «وَ لا تُطِعْ کُل‏ ... أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ»

نباید از کسی صرفاً به خاطر اینکه مال و فرزند و امکانات دارد، اطاعت کرد. (مجمع‌البیان، ج10، ص503)

در واقع، بسیاری از انسانها مرعوب ظواهر افراد می‌شوند، به طوری که یکی از علل مقبولیت و تاثیر در توده‌ها، برخورداری از امکانات مالی و کثرت اطرافیان و هواداران است. اما خداوند از ما می‌خواهد که چنین مرعوب ظواهر نباشیم.


3) «مَهینٍ ... أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ»

فرومایگی درونی در کنار برخورداری از امکانات بیرونی، زمینه‌ساز فتنه‌گری و فسادانگیزی است. (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص177)


4) «وَدُّوا لَوْ تُدْهِن‏ ... أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ»

برخورداری کفار از مال و امکانات، نمی‌تواند دلیل سازش باشد. (تفسیر نور، ج10، ص177)


5) «أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ»

برخورداری از مال و فرزند و امکانات دنیوی، دلیل برتری افراد و ارج و قرب آنها نزد خداوند نیست؛ و در مقابل، عدم بهره‌مندی از این امکانات نیز دلیل بی‌اعتنایی خداوند نیست. (احادیث3 و 4)



[1] . همچنین در یکی از روایات شاذه از قراء سبعه (زبیری [یزیدی؟] از نافع) به صورت «إن کان» قرائت شده است. زمخشری و ابوحیان در این زمینه چنین توضیح داده‌اند:

و روى الزبیری عن نافع: إن کان، بالکسر و الشرط للمخاطب، أى: لا تطع کل حلاف شارطا یساره، لأنه إذا أطاع الکافر لغناه فکأنه اشترط فی الطاعة الغنى، و نحو صرف الشرط إلى المخاطب صرف الترجی إلیه فی قوله تعالى لَعَلَّهُ یَتَذَکَّر (الکشاف، ج4، ص588)

و قرأ نافع فی روایة الیزیدی عنه: إن کان بکسر الهمزة. قال الزمخشری [...] انتهی. و أقول: إن کان شرط، و إذا تتلى شرط، فهو مما اجتمع فیه شرطان، و لیسا من الشروط المترتبة الوقوع، فالمتأخر لفظا هو المتقدم، و المتقدم لفظا هو شرط فی الثانی، کقوله:

فإن عثرت بعدها إن والت                        نفسی من هاء تاء فقولا لها لها

 لأن الحامل على ترک تدبر آیات اللّه کونه ذا مال و بنین، فهو مشغول القلب، فذلک غافل عن النظر و الفکر، قد استولت علیه الدنیا و أبطرته (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏10، ص240)

[2] . قرأ أبوجعفر و ابن عامر و یعقوب و سهل آن کان بهمزة واحدة ممدودة على الاستفهام و قرأ أبو بکر عن عاصم و حمزة أ ان کان بهمزتین و قرأ الباقون «أَنْ کانَ» بفتح الهمزة من غیر استفهام. (توجه شود در نسخه مجمع قرائت حمزه و ابوبکر عن عاصم را به صورت «أ إن» ثبت کرده در حالی که توضیحات خود مرحوم طبرسی و نیز نقل دیگران از این قرائت نشان می‌دهد که به صورت «أ أن» درست است.)

[3] . و قرأ ابن عامر و حمزة و یعقوب و أبو بکر «أن کان» على الاستفهام، غیر أن ابن عامر جعل الهمزة الثانیة بین بین أی «أ لأن کان ذا مال» کذب، أو أ تطیعه لأن کان ذا مال

[4] . قرأ نافع و ابن کثیر و ابوعمرو و حفص و الکسائی «أن کان» بهمزة واحدة مفتوحة، و وافقهم ابن‌محیصن، و الیزیدی و المطوعی، و قرأ الباقون بهمزتین مفتوحین علی الاستفهام، و حقق الهمزة شعبة و حمزة و روح، و سهل الهمزة الثانیه مع الادخال ابوجعفر و ابن‌عامر بخلف عنه، و سهلها بدون ادخال رویس و ابن‌عامر فی وجهه الثانی

چنانکه می‌بینید درباره اینکه کدام «آن» می‌خواندند و کدام «أ أن» اختلاف شده، مرحوم طبرسی قرائت ابن عامر و یعقوب را «آن» دانسته، بیضاوی ابن‌عامر را «أ أن» دانسته و در الکامل المفصل روایت روح از یعقوب به همین صورت «أ أن کان» بوده ولی در روایت رویس از یعقوب و وجه دوم ابن‌عامر تسهیل همزه دوم رخ داده است اما بدون ادغام در همزه اول.

[5] . الْأُولَى رَأَیْتُ کُلَّ مَحْبُوبٍ یُفَارِقُ عِنْدَ الْمَوْتِ حَبِیبَهُ فَصَرَفْتُ هِمَّتِی إِلَى مَا لَا یُفَارِقُنِی بَلْ یُؤْنِسُنِی فِی وَحْدَتِی وَ هُوَ فِعْلُ الْخَیْرِ فَقَالَ أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ

[6] . الثَّالِثَةُ قَالَ رَأَیْتُ لَهْوَ النَّاسِ وَ طَرَبَهُمْ وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ تَعَالَى‏ وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‏ فَاجْتَهَدْتُ فِی صَرْفِ الْهَوَى عَنْ نَفْسِی حَتَّى اسْتَقَرَّتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ تَعَالَى قَالَ أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ الرَّابِعَةُ قَالَ رَأَیْتُ کُلَّ مَنْ وَجَدَ شَیْئاً یُکْرَمُ عِنْدَهُ اجْتَهَدَ فِی حِفْظِهِ وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ سُبْحَانَهُ‏ مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ‏ فَأَحْبَبْتُ‏ الْمُضَاعَفَةَ وَ لَمْ أَرَ أَحْفَظَ مِمَّا یَکُونُ عِنْدَهُ فَکُلَّمَا وَجَدْتُ شَیْئاً یُکْرَمُ عِنْدِی وَجَّهْتُ بِهِ إِلَیْهِ لِیَکُونَ لِی ذُخْراً إِلَى وَقْتِ حَاجَتِی إِلَیْهِ قَالَ أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ الْخَامِسَةُ قَالَ رَأَیْتُ حَسَدَ النَّاسِ بَعْضِهِمْ لِلْبَعْضِ فِی الرِّزْقِ وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ تَعَالَى‏ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ‏ فَمَا حَسَدْتُ أَحَداً وَ لَا أَسِفْتُ عَلَى مَا فَاتَنِی‏  قَالَ أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ السَّادِسَةُ قَالَ رَأَیْتُ عَدَاوَةَ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ الْحَزَازَاتِ‏  الَّتِی فِی صُدُورِهِمْ وَ سَمِعْتُ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى‏ إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا فَاشْتَغَلْتُ بِعَدَاوَةِ الشَّیْطَانِ عَنْ عَدَاوَةِ غَیْرِهِ قَالَ أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ السَّابِعَةُ قَالَ رَأَیْتُ کَدْحَ‏  النَّاسِ وَ اجْتِهَادَهُمْ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ تَعَالَى‏ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ‏ فَعَلِمْتُ أَنَّ وَعْدَهُ وَ قَوْلَهُ صِدْقٌ فَسَکَنْتُ إِلَى وَعْدِهِ وَ رَضِیتُ بِقَوْلِهِ وَ اشْتَغَلْتُ بِمَا لَهُ عَلَیَّ عَمَّا لِی عِنْدَهُ قَالَ أَحْسَنْتَ وَ اللَّهِ الثَّامِنَةُ قَالَ رَأَیْتُ قَوْماً یَتَّکِلُونَ عَلَى صِحَّةِ أَبْدَانِهِمْ وَ قَوْماً عَلَى کَثْرَةِ أَمْوَالِهِمْ وَ قَوْماً عَلَى خَلْقٍ مِثْلِهِمْ وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ تَعَالَى‏ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ‏ فَاتَّکَلْتُ عَلَى اللَّهِ وَ زَالَ اتِّکَالِی عَلَى غَیْرِهِ فَقَالَ لَهُ وَ اللَّهِ إِنَّ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ وَ سَائِرَ الْکُتُبِ تَرْجِعُ إِلَى هَذِهِ الثَّمَانِ الْمَسَائِل‏

[7] . فرازهایی از این خطبه جلسه7، تدبر3 http://yekaye.ir/momenoon-23-78/ و در جلسه58 حدیث1 http://yekaye.ir/ar-room-30-42/  جلسه 233، حدیث1 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-13/ و جلسه 278، حدیث1 http://yekaye.ir/al-hegr-15-39/ و جلسه350 حدیث2 http://yekaye.ir/al-alaq-96-1/ و جلسه400 حدیث3 http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/ گذشت.

[8] . درباره این آیه این حدیث هم قابل توجه است: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لَا تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغُلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وُلْدِکَ فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَ وُلْدُکَ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضَیِّعُ أَوْلِیَاءَهُ وَ إِنْ یَکُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ فَمَا هَمُّکَ وَ شُغُلُکَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ. (روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏2، ص429)

 


479) سوره قلم (68) آیه 13 عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ

بسم الله الرحمن الرحیم

479) سوره قلم (68) آیه 13 

عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ

ترجمه

سنگدلی [= گستاخی درشت‌خو] که علاوه بر آن، بی‌ریشه است؛

نکات ترجمه

«عُتُلّ»[1]

ماده «عتل» در اصل بر شدت و غلظت و خشونتی دلالت دارد که خالی از هرگونه نرمش و عطوفت باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص223؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص28) چنانکه «فَاعْتِلُوهُ إِلى‏ سَواءِ الْجَحِیمِ‏» (دخان/47) را به معنای با شدت و خشونت در جهنم انداختن دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص546)

«عُتُلّ» دلالت بر شدت مبالغه دارد و به معنای شخص غلیظ‌القلب زورگوی خشک‌ و خشن (الرجل الغلیظ المتعنّف الجافی) می‌باشد. (التحقیق، ج‏8، ص28) برخی «عُتُلّ»‌را به معنای فرد پرخوری که دیگران را [ار نعمات الهی] بازمی‌دارد و با خشونت همه چیز را به سوی خود می‌کشد دانسته‌اند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص546)

از این ماده همین دو بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«زَنیمٍ» 

ماده «زنم» در اصل به معنای چیزی است که از خود اصالت و استقراری ندارد و وابسته و معلق به دیگری می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص29؛ التحقیق، ج‏4، ص353) لذا به شخص حرامزاده و هرگونه فرد بی‌اصل و نسب و بی‌ریشه «زنیم» گویند؛ بویژه در مورد کسی که اصل و نسبش معلوم نیست و او را به گروهی نسبت می‌دهند. (معانی‌القرآن (فراء)، ج3، ص173؛ النهایة، ج‏2، ص316)

این ماده همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

«بَعْدَ ذلِکَ»

کلمه «بعد»‌ ظرف است که اغلب آن را متعلق و وابسته به «زنیم» دانسته‌اند؛ و آن را به معنای بعدیت رتبی معرفی کرده‌اند؛ یعنی به لحاظ زشتی و پلیدی، در رتبه بعد از همه اینها که گفتیم، او حرامزاده و بی‌اصل و نسب هم هست. (إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص17) و برخی گفته‌اند که این تعبیر در اینجا به معنای «مع ذلک» (علاوه بر این، با وجود این) می‌باشد. (إعراب القرآن (نحاس)، ج‏5، ص7)

حدیث

1) از امام صادق ع درباره آیه «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» سوال شد.

فرمودند: «عُتُلّ» یعنی کسی که کفرورزی‌اش عظیم است؛ «زَنِیمٍ» کسی است که کفرش را بی‌مبالات و گستاخانه ابراز می‌دارد.

و در روایت دیگری از اهل بیت ع، «زنیم» را «ولدالزنا» (حرامزاده) دانسته‌اند.

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» قَالَ ع:

الْعُتُلُّ الْعَظِیمُ الْکُفْرِ وَ الزَّنِیمُ الْمُسْتَهْتِرُ بِکُفْرِه‏. (معانی الأخبار، ص149)

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ حُسَیْنِ بْنِ مُخْتَارٍ عَنْهُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ» الثَّانِی «هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ» قَالَ:

الْعُتُلُّ الْکَافِرُ الْعَظِیمُ الْکُفْرِ وَ الزَّنِیمُ وَلَدُ الزِّنَاءِ. (تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص687)


2) از رسول الله ص روایت شده است که: نه «جواظ» [شکم‌گنده] وارد بهشت می‌شود، و نه «جعظری» [خشک‌مزاج] و نه «عتلّ زنیم».

شخصی پرسید: جواظ و جعظری و عتل زنیم چیست؟

فرمودند: «جواظ» کسی است که جمع می‌کند و از دیگران بازمی‌دارد؛ او را می‌طلبد «شعله‌ای که زبانه می‌کشد، و پوست را [از بدن] برمی‌کند» (معارج/15-16)

جعظری، تندخوی سنگدل است که خداوند فرمود: «پس به رحمت الهى، بر آنان نرم شدى، و اگر تندخو و سنگدل بودى قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى‏شدند» (آل‌عمران/159)

اما «عتلّ زنیم» بداخلاقِ شکم‌گشاد پرخوری است که دائما برای خود نوشیدنی و خوردنی فراهم می‌آورد و به مردم ظلم می‌کند.

الدر المنثور، ج‏6، ص252[2]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص502[3]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص238[4]

و أخرج أحمد و عبد بن حمید و ابن أبى حاتم و ابن مردویه و ابن عساکر عن شهر بن حوشب قال حدثنی عبد الرحمن بن غنم أن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال: لا یدخل الجنة جواظ و لا جعظری و لا العتل الزنیم.

فقال له رجل من المسلمین ما الجواظ و الجعظری و العتل الزنیم؟

فقال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: أما الجواظ فالذی جمع و منع تدعوه لظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى‏ و أما الجعظری فالفظ الغلیظ قال الله فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ و أما العتل الزنیم فشدید الخلق رحیب الجوف مصحح شروب واجد للطعام و الشراب ظلوم للناس.


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

«زنیم» کسی است که اصل و نسبی ندارد.

مجمع البیان، ج‏10، ص502

عن علیّ علیه السلام الزّنیم هو الذی لا اصل له‏[5]

تدبر

1) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... عُتُلٍّ ..»

افراد سنگدل و تندخو نباید در پست‌های حکومتی - که دیگران باید از آنان اطاعت کنند - قرار گیرند. (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص177)


2) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... عُتُلٍّ ..»

از شخص تندخو و خشن نباید اطاعت کرد.

یعنی،

نه سزاوار است که از او بترسیم و آنچه را بر اساس خشن و تندخو بودنش دستور می‌دهد اطاعت کنیم؛

و نه به او اقتدا کنیم و شیوه تندخویی و خشونت‌ورزی در پیش گیریم.

اما چرا از فرد تندخو و خشن و سنگدل نباید اطاعت کرد؟

شاید یکی از مهمترین دلایلش آن است که چنین فردی تصمیماتش بر اساس عقل نیست؛ بلکه قوه غضب بر او سیطره دارد و لذا تصمیم درستی اتخاذ نمی‌کند.

تذکر انسان‌شناختی

اگرچه خشن و تندخو بودن یک رذیله اخلاقی است، اما این بدان معنی نیست که هرگونه خشونتی محکوم باشد. در واقع در انسانها هم قوه غضب وجود دارد و هم عقل. اگر غضب بر وجود انسان حاکم شود آنگاه انسان تندخو و خشن می‌شود و این یک رذیله است. اما اگر عقل بر وجود انسان حاکم باشد و غضب تحت مدیریت عقل قرار گیرد، قطعا در مواردی نیاز به اعمال خشونت هست. ساده‌ترین موردش جایی است که دشمن به خانه و کاشانه و دین و ناموس و ... انسان حمله می‌کند. برای همگان واضح است که خشونت به خرج دادن در برابر چنین دشمنی نه‌تنها رذیله نیست، بلکه به عنوان دفاع امری کاملا ستودنی است. اما فقط همین مثال نیست.

اساساً قوه غضب (دافعه) برای ادامه حیات انسان ضروری است و مهم این است که تحت مدیریت عقل و شرع رفتار کند.


3) « وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... زَنیمٍ ..»

افراد حرامزاده و بی‌اصل و نسب نباید در پست‌های حکومتی - که دیگران باید از آنان اطاعت کنند - قرار گیرند. (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص177)

شبهه

ولدالزنا که خودش مرتکب جرمی نشده است. چرا در اسلام چنین قوانین سخت‌گیرانه‌ای در قبال او وجود دارد؟

پاسخ

در اسلام اثبات «زنا» نیازمند شهادت دادن چهار شاهد عادل است که عمل زناکاری را به چشم خود مشاهده کرده‌اند، و حتی اگر سه شاهد عادل چنین شهادتی دهند، همگی از عدالت ساقط می‌شوند و باید تازیانه بخورند. خود شخص هم باید در چهار مجلس جداگانه علیه خود اقرار کند، تازه با چنین اقراری فقط خودش مجازات می‌شود و ادعایش در مورد شخصی که با او رابطه داشته پذیرفتنی نیست؛ و همین طور در مورد فرزندی که از آن شخص به دنیا می‌آید.

وجود چنین حکمی در اسلام نشان می‌دهد که علی‌رغم سخت‌گیری‌هایی که اسلام در مورد عمل شنیع زناکاری در پیش گرفته، اما براحتی نمی‌توان کسی را متهم به زناکاری ویا حرامزادگی کرد. بدین ترتیب، به نظر می‌رسد احکام محدودکننده حرامزاده‌ها، بیش از آنکه در مقام محدود کردن این عده خاص برآیند، کارکرد اصلی‌شان این است که قبح این کار را در جامعه حفظ می‌کنند.

یکبار دیگر دقت کنید:

در چه صورتی امکان دارد که حرامزادگی یک نفر لو برود؟ یا چهار شاهد عادل اصل عمل را دیده باشند، که عملا جز در جامعه‌ای که فحشاء کاملا علنی باشد چنین چیزی بسیار بعید است! و یا هم زن و هم مرد چنان اینجا و آنجا خود را بی‌آبرو کرده باشند که حداقل در چهار مجلس علنی بر کار خود اقرار کرده باشند!

یعنی اگر کسی واقعا حرامزاده بود و حتی سه شاهد عادل از این واقعه خبردار بود و گفت، هرسه تازیانه می‌خورند و آن شخص متهم نخواهد شد!

بله، در اسلام نباید حرامزاده در مصدر امور قرار گیرد؛ اما حرامزاده‌ای که حرامزادگی‌اش اثبات شده باشد؛ حداقل به این دلیل که وجود چنین کسی در مصدر امور، برای از بین بردن قبح چنین عملی کافی است.


4) «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ»

چرا همه وصف‌ها را به طور عادی پشت سر هم ذکر کرد، اما در مورد «زنیم» بودن تعبیر «بعد ذلک» را به کار برد؟

الف. شاید می‌خواهد بگوید این ریشه همه آنهاست. یعنی کسی که آن رذایل را دارد، حتما حرامزاده هم هست. (به نقل از کشف الریبه، ص41)

ب. این «بعد ذلک» شبیه «ثم» در آیه «ثُمَّ کاَنَ مِنَ الَّذِینَ ءَامَنُوا» (بلد/17) است؛ یعنی این مطلب هم، بعد از آن مطالب که قبلا گفته شد، قابل ذکر است. (البحر المحیط، ج1، ص239 و 434)

ج. بعدیت در «بعد ذلک» در مقام بیان کسی است که دارد وضعیت وی را وصف‌ می‌کند؛ یعنی بعد از اینکه آن مطالب را گفتم حالا این را هم می‌گویم. (ابن‌عطیه، به نقل البحر المحیط، ج1، ص239)

د. شاید می‌خواهد اشاره کند که این مطلب (حرامزاده بودن) در رتبه بعد از آنهاست (نکات ترجمه)، یعنی بعد از اینکه همه آن رذایل را دارد، بدانید که حرامزاده هم هست. یعنی از ابتدا این را مد نظر قرار نمی‌دهیم؛ بلکه مشکل اصلی‌اش آن خصلتهای مذموم است؛ اما علاوه بر اینها بدانید که او حرامزاده هم هست.

ه. این «بعد بودن» اصطلاحا «تراخی رتبی» دارد[6]، یعنی دارد بد بودن او را یک مرتبه بالاتر می‌برد (التحریر و التنویر، ج29، ص70) یعنی علاوه بر همه اینها که گفتیم، بدانید که او حرامزاده هم هست و از آن هم که فکر می‌کردید بدتر است.

و. شاید می‌خواهد اشاره کند به شخصی خاص. یعنی می‌خواهد بفرماید این که گفتم از چنان کسی پیروی نکن، نمی‌خواستم صرفا یک حرف کلی بزنم؛ بلکه منظورم از این صفات شخص خاصی بوده است، همان که علاوه بر این رذایل، حرامزاده هم هست.

ز. ...


5) «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ»

درباره معنای لغت «عُتُلّ» بیان شد که به معنای کسی است که خشکی و خشونت و سنگدلی داشته باشد (نکات ترجمه). اما اینکه مراد از آن در این آیه چیست، این دیدگاه‌ها مطرح شده است:

1. کسی که کفرورزی‌اش شدید و عظیم است. (حدیث1) یعنی بر کفرش خیلی مصر دارد (قوی فی کفره) (قتاده، مجمع البیان، ج‏10، ص501)

2. بسیار بدالخلاق و تندخو (حدیث2)

3. کسی که بشدت بر باطل اصرار می‌ورزد (الشدید الخصومة بالباطل) (فراء، معانی‌القرآن، ج3، ص173؛ کلبی، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص502)

4. شخص پرخوری که [نعمت‌های الهی را] از دیگران بازمی‌داشته است (خلیل، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص502) و (حدیث2)

5. کسی که با مردم به خشونت رفتار می‌کرده و آنها را به زندان یا شکنجه می‌کشانده است (به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص502)

6. فاجرِ پست و فرومایه و بدخلق (قتاده، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص252)

7. بی‌آبروی پست و فرومایه (ابی‌امامه و حسن و ابی‌العالیه، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص252)

8. کسی که با اینکه سالم است بسیار می‌خورد و می‌نوشد (پرخور و شکمو) (شهر بن حوشب، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص252)

9. شخص بسیار بد دهان و هتاک (ابن‌عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏6، ص252)


این مورد را در کانال نگذاشتم

6) «عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنیمٍ»

درباره کلمه «زَنِیمٍ» بیان شد که در لغت به معنای کسی است که بی‌اصل و ریشه باشد (نکات ترجمه) و در کلامی از امیرالمومنین ع نیر به همین معنا اشاره شده (حدیث3). اغلب مفسران آن را صریحا به معنای «حرامزاده» و «ولدالزنا» دانسته‌اند؛ در عین حال برخی توضیحات دیگری درباره مراد از این کلمه داده‌اند:

1. شخصی که او را با تکلف به قومی نسبت دهند در حالی که واقعا اصل و نسبش از آنان نیست، بویژه در جایی که چند نفر درباره اینکه این بچه حرامزاده، از آن کدامیک از آنهاست اختلاف داشته باشند. (مجمع البیان، ج‏10، ص502)

2. کسی که به فرومایگی معروف و شناخته شده است، مانند گوسفندی که با «زنمه» شناخته می‌شود [برای علامت گذاشتن تکه‌ای از گوش او را شکاف می‌دهند و به حالت آویزان قرار می‌گیرد] (عکرمه، مجمع البیان، ج‏10، ص502)

3. کسی است که نماد بدی و شر است به طوری که تا از او یاد شود ذهن به یاد بدی او می‌افتاد مانند زنمه گوشفند (شعبی، مجمع البیان، ج‏10، ص502)

4. شخص پست و فرومایه [= مستهجن] ای که به بدی معروف است (سعید بن جبیر، مجمع البیان، ج‏10، ص502)

5. شخص خشن بدقیافه‌ای که گویی «زنمه» زایدی در دستش دارد و علامت اوست (مجاهد، الدر المنثور، ج‏6، ص252)

6. شخص فاجر و فاسق (شهر بن حوشب، الدر المنثور، ج‏6، ص252)

7. کافری که براحتی از مومن بازشناخته می‌شود همان طور که گوسفندی که زنمه دارد از گوسفندی که چنین نیست بازشناخته می‌شود (عکرمه، الدر المنثور، ج‏6، ص252)

8. کسی که به خاطر ولدالزنا بودنش مشهور است همانند گوسفندی که به خاطر زنمه‌اش شناخته شده است.

9. حرامزاده‌ای که پست و فرومایه است و خود را به این و آن منسوب می‌کند (ابن‌عباس، الدر المنثور، ج‏6، ص252)

10. آدم شکاک و متزلزلی که به بدی معروف است (ابن‌عباس، الدر المنثور، ج‏6، ص252)

11. شخص ظلوم [= بسیار ظالم] (ابن‌عباس، الدر المنثور، ج‏6، ص252)



[1] . اختلاف قرائت: در همه قرائتهای موجود به همین صورت «عُتُلٍّ» (مجرور) قرائت شده اما در قرائت حسن بصری به صورت «عُتُلٌّ» (مرفوع) قرائت شده است. (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏10، ص238)

[2] . این روایات هم در همین کتاب در این زمینه روایت شده است:

و أخرج البخاری و مسلم و الترمذی و النسائی و ابن ماجة و ابن مردویه عن حارثة بن وهب سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول أ لا أخبرکم باهل الجنة کل ضعیف متضعف لو أقسم على الله لأبره ا لا أخبرکم باهل النار کل عتل جواظ جعظری متکبر

و أخرج عبد الرزاق و ابن جریر و ابن المنذر عن زید بن أسلم قال قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم تبکى السماء من عبد أصح الله جسمه و أرحب جوفه و أعطاه من الدنیا فکان الناس ظلوما فذلک العتل الزنیم

و أخرج ابن أبى حاتم عن القاسم مولى معاویة و موسى بن عقبة قالا سئل رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عن العتل الزنیم قال هو الفاحش اللئیم

و أخرج أبو الشیخ و ابن مردویه و الدیلمی عن ابى الدرداء عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فی قوله بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ قال العتل کل رحیب الجوف وثیق الخلق أکول شروب جموع للمال منوع له

و أخرج الحاکم و صححه و ابن مردویه عن عبد الله بن عمر و انه تلا مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ إلى زَنِیمٍ فقال سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول أهل النار کل جعظری جواظ مستکبر مناع و اهل الجنة الضعفاء المغلوبون

[3] . البته سند و عبارات وی اندکی متفاوت است:

عن شداد ابن أوس قال قال رسول الله ص لا یدخل الجنة جواظ و لا جعظری و لا عتل زنیم قلت فما الجواظ قال کل جماع مناع قلت فما الجعظری قال الفظ الغلیظ قلت فما العتل الزنیم قال کل رحیب الجوف سی‏ء الخلق أکول شروب غشوم ظلوم زنیم

وی همچنین دو روایت دیگر نزدیک به این مضمون روایت کرده است:

روی أنه سأل النبی ص عن العتل الزنیم فقال هو الشدید الخلق الشحیح الأکول الشروب الواجد للطعام و الشراب الظلوم للناس الرحیب الجوف؛

«عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ» أی هو عتل مع کونه مناعا للخیر معتدیا أثیما و هو الفاحش السیئ الخلق روی ذلک فی خبر مرفوع.

[4] . البته سند و عبارت وی هم اندکی متفاوت است:

فی حدیث شداد بن أوس قلت: یعنی لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم. و ما العتل الزنیم؟ قال:الرحیب الجوف، الوتیر الخلق، الأکول الشروب، الغشوم الظلوم.

[5] . روایتی از امیرالمومنین ع درباره آخرالزمان آمده که یکی از خروج‌کنندگان آخرالزمان را با این وصف (عتل زنیم) توصیف فرموده است:

عَنِ الْحُصَیْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَمْرِو بْنِ سَعْدٍ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لَا تَقُومُ الْقِیَامَةُ حَتَّى تُفْقَأَ عَیْنُ الدُّنْیَا وَ تَظْهَرَ الْحُمْرَةُ فِی السَّمَاءِ وَ تِلْکَ دُمُوعُ حَمَلَةِ الْعَرْشِ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ حَتَّى یَظْهَرَ فِیهِمْ عِصَابَةٌ لا خَلاقَ لَهُمْ یَدْعُونَ لِوَلَدِی وَ هُمْ بِرَاءٍ مِنْ وَلَدِی تِلْکَ عِصَابَةٌ رَدِیئَةٌ لا خَلاقَ لَهُمْ عَلَى الْأَشْرَارِ مُسَلَّطَةٌ وَ لِلْجَبَابِرَةِ مُفَتِّنَةٌ وَ لِلْمُلُوکِ مُبِیرَةٌ تَظْهَرُ فِی سَوَادِ الْکُوفَةِ یَقْدُمُهُمْ رَجُلٌ أَسْوَدُ اللَّوْنِ وَ الْقَلْبِ رَثُّ الدِّینِ لَا خَلَاقَ لَهُ مُهَجَّنٌ زَنِیمٌ عُتُلٌّ تَدَاوَلَتْهُ‏ أَیْدِی الْعَوَاهِرِ مِنَ الْأُمَّهَاتِ مِنْ شَرِّ نَسْلٍ لَا سَقَاهَا اللَّهُ الْمَطَر... (الغیبة للنعمانی، ص148)

[6] . این بر آن اساس است که به جای اینکه «بعد ذلک» را حال و یا ظرف برای «زنیم» بدانیم، «هو» در تقدیر بگیریم که جمله چنین بوده باشد: «هو بعد ذلک زنیم».

 


478) سوره قلم (68) آیه 12 مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثیمٍ

بسم الله الرحمن الرحیم

478) سوره قلم (68) آیه 12   

مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثیمٍ

ترجمه

بشدت بازدارنده از خوبی [= بخیل] ، تجاوزگری [= از حد درگذرنده‌ای، گزاف‌کاری] تقصیرکار،

نکات ترجمه

«مَنَّاع»

«منّاع» همانند «مَنُوع» (معارج/21) صیغه مبالغه از ماده «منع» است؛ و منع به معنای بازداشتن و جلوگیری کردن از انجام کاری است.

قبلا در جلسه292 درباره این ماده توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-maaarij-70-21/

«مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ»

طبق توضیح فوق، مناع للخیر به معنای کسی است که بشدت [یا بسیار] مانع از انجام کار خوب می‌شود؛ اما با توجه به اینکه قبلا توضیح داده شد که «خیر» به معنای مال و اموال نیز به کار می‌رود (http://yekaye.ir/al-ahzab-33-19/ ) برخی تعبیر «مناع للخیر» را به معنای «بخیل» (کسی که خیر و اموال خود را از دیگران بازمی‌دارد) دانسته‌اند (مجمع‌البیان، ج10، ص501) و با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، ممکن است هر دو جداگانه در آیه مد نظر بوده باشد.

«مُعْتَدٍ»

اسم مفعول [در باب افتعال] از ماده «عدو» [یا «عدی] است و در اصل «مُعتَدِو» بوده. ماده «عدو» در اصل دلالت دارد بر تجاوز کردن (گذر کردن) از حد خود و پیشی گرفتن در جایی که سزاوار است بدانجا بسنده شود؛ و «اعتداء» دلالت بر مبالغه در «عدوان: تجاوز» دارد زیرا باب افتعال دلالت بر شدت دارد (التحریر و التنویر، ج29، ص69)

درباره این ماده قبلا در جلسه302 ‌توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-maaarij-70-31/

«أَثیم»

«اثیم» صیغه مبالغه از ماده «أثم» می‌باشد (المصباح المنیر، ج‏2، ص4) که این ماده در اصل بر تعلل ورزیدن و به تاخیر انداختن و «تقصیر» دلالت دارد و هرچند در فارسی غالبا به «گناه» ترجمه می‌شود اما «تقصیر: کوتاهی در انجام کار از روی عمد» معادل دقیقتری برای آن است.

قبلا در جلسه 253 درباره این ماده توضیح داده شد.  http://yekaye.ir/al-aaraf-7-33/

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که حقی که متعلق به خداوند عز و جل است بازدارد، دوبرابر آن را در باطل خرج خواهد کرد.

الکافی، ج‏3، ص506

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ مَنَعَ حَقّاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْفَقَ فِی بَاطِلٍ مِثْلَیْهِ.[1]


2) از امام باقر ع روایت شده است که در کتاب علی بن ابی‌طالب چنین یافتم:

هنگامی که بعد از من ربا آشکار [= رایج] شود، مرگ ناگهانی آشکار [= رایج] گردد؛

و هنگامی که در ترازوها دست‌کاری کنند [= کم‌فروشی کنند] ، خداوند آنها را با قحطی و کمبود مواخذه می‌کند؛

و هنگامی که مانع دادن زکات شوند [= از دادن زکات و وظایف مالی خودداری کنند] زمین هم مانع برکاتش، اعم از زراعت و میوه و معادن، می‌شود؛

و هنگامی که در قضاوت کردن ستم کنند، بر گناه [اثم، تقصیر] و تجاوزگری دست یاری دهند؛

و هنگامی که پیمان‌شکنی کنند، خداوند بد‌هایشان را بر آنان مسلط کند، آنگاه خوب‌هایشان دعا کنند اما مستجاب نشود.

الأمالی (للطوسی)، ص210

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ) یَقُولُ: وَجَدْتُ فِی کِتَابِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ):

إِذَا ظَهَرَ الرِّبَا مِنْ بَعْدِی ظَهَرَ مَوْتُ الْفَجْأَةِ، وَ إِذَا طُفِّفَتِ الْمَکَایِیلُ أَخَذَهُمُ اللَّهُ بِالسِّنِینَ وَ النَّقْصِ، وَ إِذَا مَنَعُوا الزَّکَاةَ مَنَعَتِ الْأَرْضُ بَرَکَاتِهَا مِنَ الزَّرْعِ وَ الثِّمَارِ وَ الْمَعَادِنِ کُلِّهَا، وَ إِذَا جَارُوا فِی الْحُکْمِ تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ‏، وَ إِذَا نَقَضُوا الْعَهْدَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ شِرَارَهُمْ، ثُمَّ یَدْعُو خِیَارُهُمْ فَلَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ.


3) از امام صادق ع روایت شده است:

لقمان به پسرش گفت: فرزندم! هر چیزی علامتی دارد که بدان شناخته می‌شود و آن علامت بر آن شهادت می‌دهد: ...

و برای «تقصیرکار»  [گناهکار] علاماتی است: خیانت می‌کند و دروغ می‌گوید و با خلاف آنچه گفته عمل می‌کند.

الخصال، ج‏1، ص121

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ قَالَ حَدَّثَنِی حَمَّادُ بْنُ عِیسَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ یَا بُنَیَّ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلَامَةٌ یُعْرَفُ بِهَا وَ یُشْهَدُ عَلَیْهَا

... و لِلْآثِمِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ یَخُونُ وَ یَکْذِبُ وَ یُخَالِفُ مَا یَقُول‏. ...


4) حضرت امیر ع در روایتی طولانی به ریشه‌های و شاخه‌های نفاق اشاره کرده‌اند که متن کامل آن حدیث در جلسه431 گذشت http://yekaye.ir/al-ahzab-33-12/

ایشان پس از آنکه یکی از ریشه‌های «نفاق» را «هوی» [= هوای نفس]، و یکی از شعبه‌های هوای نفس را «از حد گذراندن (عدوان) معرفی نمودند و در توضیحش فرمودند:

 و آنکه از حد خارج شد، از شرورش ایمن نیستند، و قلبش سالم نمی‌ماند، و نفس خود را از شهوات حفظ نمی‌کند؛

الکافی، ج‏2، ص394

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص قَالَ: بُنِی‏ النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الْهَوَى وَ الْهُوَیْنَا وَ الْحَفِیظَةِ وَ الطَّمَعِ؛ فَالْهَوَى عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْبَغْیِ وَ الْعُدْوَانِ وَ الشَّهْوَةِ وَ الطُّغْیَان‏؛

وَ مَنِ اعْتَدَى لَمْ یُؤْمَنْ بَوَائِقُهُ وَ لَمْ یَسْلَمْ قَلْبُهُ وَ لَمْ یَمْلِکْ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ.

تدبر

1) «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثیمٍ»

گاه انسان که بد می‌شود همه جهات بدی را در خود جمع می‌کند:

هم مانع انجام خوبی‌های می‌شود و خیرش به دیگران نمی‌رسد (مناع للخیر)

هم به حد خود قانع نیست و از حد خود تجاوز می‌کند و بدیش به دیگران می‌رسد (معتد)

هم وظایف خود را درست انجام نمی‌دهد و در کار خود کوتاهی و تقصیر دارد (اثیم)


2) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ»

از کسی که مانع خیر است نباید پیروی کرد.

اما چرا برخی انسانها مانع خیر می‌شوند؟

الف. به خاطر اینکه مبنای محاسباتشان مادی‌گرایانه و دنیامدار است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسان دارای دو بعد جسمی و روحی (مادی و معنوی) است که به ترتیب مربوط به عالم ماده و عالم معنا (ماورای ماده) است. عالم ماده، عالم محدودیت است؛ یعنی در امور مادی، اگر کسی چیزی را به دیگری بدهد، خودش آن را از دست می‌دهد؛ اما در عالم معنا چنین نیست؛ بلکه با دادن چیزی به دیگران همان چیز برای انسان بیشتر تثبیت می‌شود. نمونه ساده‌اش مقایسه ثروت و علم است؛ که علم - برخلاف ثروت - با دادن به دیگران (= علم‌آموزی) برای خود شخص بیشتر تثبیت می‌گردد.

کسی که افق نگاهش در زندگی، افق مادی و دنیامدار است، «هر دادنی» را «از دست دادن» می‌پندارد؛ لذا اگر کار خیری هم از او سر بزند، صرفا بر اساس آن است که سودی دنیوی (مال بیشتر یا شهرت و ...) به او برگردد؛

لازمه این نگرش آن است که نه‌تنها خودش اهل کار واقعا خیر (غیرمنفعت‌طلبانه) و انفاق و کمک به دیگران نیست، بلکه وقتی کس دیگری هم می‌خواهد کار خیری انجام دهد، اقدام آنها را غیرعاقلانه بشمارد و آنها را از این کار بازدارد.

ب. به خاطر حسادت است: حقارتی که در خود دارند و نمی‌خواهند رسوا شوند.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

انسانی که خودش اهل خوبی کردن نیست چشم آن را ندارد که خوبی را در دیگران ببیند. چنین کسی برای اینکه حقارتش برملا نشود می‌کوشد دیگران را هم با انواع توجیه‌ها از کار خیر بازدارد تا آنها هم مثل او شوند. قرآن کریم بارها هشدار داده است که دیگرانی که پست و حقیر و منحرف‌اند دلشان می‌خواهد شما هم مثل آنها شوید. (مثلا بقره/109)

مهم است که به یاد داشته باشیم که همواره بازداشتن دیگران از خوبی‌ها، به خاطر منفعت‌طلبی نیست؛ بلکه گاه به خاطر حسادت و اموری از این سنخ است.

ج. ...


3) « وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ»

قرآن جدا از ما می‌خواهد که از کسانی که «مناع للخیر» هستند پیروی نکنیم؛

یعنی:

نه به خاطر نگاه دنیامدار و تنگ‌نظری آنها (توضیح در تدبر1) از کار خیر صرف‌نظر کنیم؛ و

نه اینکه خودمان دیگران را از کار خیر بازداریم.

نمونه‌های کاربردی

بسیاری از افراد هستند که عامدانه نمی‌خواهند «مناع للخیر» باشند؛ اما

  • گاه ناخواسته اظهارنظرهایی می‌کنند که ثمره‌اش مانع خیر شدن است. مثلا:

-         وقتی می‌بینند کسی در حال کمک به دیگران است می‌گویند:

-         خودت بیشتر نیاز داری؛

-         دیگرانی هم هستند و تو نمی‌توانی مشکل همه را حل کنی؛

-         حل مشکل اینها وظیفه حکومت است، وظیفه تو نیست؛

-         و ... .

  • یا وقتی کسی در برابر مسئولیتی که به خاطر خدا برعهده گرفته یا کار خیری که انجام داده، مورد قدرشناسی واقع نشده، وی را مذمت می‌کنند به نحوی که شخص را به پشیمانی می‌کشانند، با تعابیری همچون:

-         نگفتم اینها ارزش کمک کردن ندارند!

-         حالا این همه وقت گذاشتی، دیدی چطور جبران کردند!

-         و ...

  • یا وقتی کسی در حال انجام تکلیفی از تکالیف الهی است، دائما سختی و مشکلات آن را به وی گوشزد می‌کنند که:

-         تو هنوز بچه‌ای، چه اصرار داری که روزه بگیری!

-         توی این گرما چطوری حاضری چادر بپوشی!

-         واقعا چه حالی داری که برای نماز صبح بلند می‌شوی؟ بخواب بعداً قضایش را بخوان.

-         این همه در معاملاتت مراعات مردم را کردی و گران نفروختی، دیدی دیگران چقدر جلو افتادند؟

-         امشب را بگذار توی این مجلس خوش باشیم؛ یک شب که هزار شب نمی‌شود!

-         و ...

  • یا ...

تاملی با خویش

آیا ما چنین اظهارنظرهایی نمی‌کنیم؟

و در این صورت آیا این بهانه که «عمدا نمی‌خواستیم مناع للخیر شویم»، روز قیامت ما را از اینکه «مناع للخیر» محسوب شویم نجات خواهد داد؟


4) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... مُعْتَدٍ»

از کسی که به حق خود قانع نیست و از حد خود تجاوز می‌کند نباید تبعیت کرد.

یعنی:

نه «تجاوز از حد»ی را که انجام داده، تایید کنیم؛ و

نه اینکه خودمان به او اقتدا کرده، از حد خود تجاوز کنیم!

نکته تخصصی انسان‌شناسی

گاه رذایل در جامعه اسم عوض می‌کنند و «منکر» ، «معروف» می‌شود.

از نمونه‌هایش این است که افرادی به حد خود قانع نیستند و از حد خود تجاوز می‌کنند و حق دیگران را پایمال می‌کنند و اسم آن را «زرنگی» می‌گذارند؛ و تاسف‌بارتر اینکه عده‌ای وقتی حکایات «زرنگی»‌آنها را می‌شنوند افسوس می‌خورند که چرا مانند آنها زرنگ نیستند؛ و این خاص زمان ما نیست: زمان امیرالمومنین ع هم عده‌ای گمان می‌کردند معاویه از حضرت علی ع زرنگ‌تر است؛ در حالی که فرمودند آنچه در معاویه است شیطنت است نه عقل (کافی، ج1، ص11)[2]، و اگر شما زرنگی را این می‌دانید بدانید که اگر تقوی نبود من زرنگترین فرد عرب بودم (کافی، ج8، ص24)[3]

این گونه پایمال کردن حق دیگران را که اسم زرنگی به خود گرفته، در عرصه‌های مختلفی می‌توان دید: از رعایت نکردن نوبت در هر جایی، تا توقف نابجای اتومبیل که مزاحم دیگران است، تا خود را دارای ویژگی‌های خاصی وانمود کردن برای دریافت حقوق و مزایای آن ویژگی، تا تصرف‌های شخصی در بیت‌المال، و ... .

یکی از مصادیق بارز اطاعت کردن از چنین افرادی، مسابقه‌ای است که در این کارها می‌افتد. گاه افراد می‌پندارند که اگر «زرنگ» نباشند، حقشان پایمال می‌شود؛ لذا برای نگرانی از اینکه حق خودشان پایمال نشود، همراه با سایر «زرنگ‌ها» حق دیگران را پایمال می‌کنند.

مثال کاربردی

این گونه زرنگی‌ها تنها خاص کسانی که از راه‌های غیرمشروع به مال و منالی رسیده‌اند، نیست؛ بلکه دامن‌گیر بسیاری از ما مردم عادی هم هست.

مثلاً عده‌ای سوار بر اتومبیل در یک ردیف ایستاده‌اند. اتومبیلی وارد خط مقابل می‌شود و از همه جلو می‌زند و جلوی صف وارد خط اصلی می‌شود. بناگاه می‌بینی که بسیاری از افراد، به خاطر اینکه احساس می‌کنند حقشان پایمال شده، همان کار وی را تبعیت می‌کنند.

از این گونه موارد در زندگی پیرامونی ما کم نیست.

کسی که آخرت را باور دارد می‌داند که این زرنگی‌ها در نظام عالم گم نمی‌شود؛ و اگر اینجا از حد خود تجاوز کردیم، جایی هست که حق هرکس را ادا می‌کنند.

یادمان باشد: اگر حقمان هم پایمال شد، دلیل موجهی نیست که ما حق دیگران را پایمال کنیم.


5) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... أَثیمٍ»

از هیچ‌ تقصیرکاری، یعنی کسی که در انجام کار خود کوتاهی کرده و مرتکب گناه شده، نباید اطاعت کرد.

یعنی:

نه با تقصیر و گناه وی همراهی کنیم؛

نه اینکه خودمان به او اقتدا کرده، اهل تقصیر و گناه شویم!

تاملی در جامعه خویش

یکی از مشکلات اجتماعی ما این است که به خاطر تعارفات و اصطلاحاً «رودربایستی»هایی که با همدیگر داریم، گاه وقتی کسی را می‌بینیم که در انجام وظایفش کوتاهی کرده و مرتکب گناه می‌شود نه‌تنها به نهی از منکر اقدام نمی‌کنیم؛ بلکه سعی می‌کنیم توجیهی برای او دست و پا کنیم که چندان از عمل خود شرمنده نباشد!

آیا این نوعی اطاعت از گناهکار در انجام گناهش نیست؟


6) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثیمٍ»

خداوند ما را برحذر می‌دارد از اینکه از کسی اطاعت کنیم که مانع خوبی می‌شود، تجاوزگر است، و تقصیرکار.

این سه صفت همگی از واضح‌ترین رذایل اخلاقی است که هرکسی فطرتاً بدی آنها را درک می‌کند، چگونه ممکن است کسی از فردی این‌چنین اطاعت کند؟

نکته تخصصی جامعه‌شناسی و تعلیم و تربیت

ما انسانها بشدت تحت تاثیر دیگران زندگی می‌کنیم؛ و اگر خوب بنگریم می‌بینیم اغلب رفتارهای ما در تبعیت از دیگران شکل گرفته است. (از عاداتی که کودک‌ها را از هم متفاوت می‌کند تا آداب و رسومی که زندگی بزرگسالان در فرهنگهای مختلف را از هم جدا می‌کند).

هرچه شخصی جایگاه و منزلت برتری در دیدگان ما داشته باشد، اثرگذاری او در ما بیشتر است. گاه افرادی به هر دلیلی در نظر ما بزرگ جلوه می‌کنند: مثلا به خاطر مال و ثروت، یا مقامی که دارند یا ... . در مورد این گونه افراد بشدت زمینه این وجود دارد که ما از هر کار وی تبعیت کنیم. نمونه بارز این نوع تبعیت‌های بی‌منطق را در اعتنای جدی جامعه به نظرات ستارگان سینما، بازیگران فوتبال و ... در زمینه‌های فرهنگی و سیاسی و ... می‌توان دید!

ما غالبا بیان می‌کنیم که «متاسفانه» اینها الگوی جوانان شده‌اند؛ اما فراموش کرده‌ایم که این یک واقعیت است که هرکس به هر دلیلی محبوب عده‌ای قرار گیرد و یا در نظر عده‌ای بزرگ جلوه کند، خود به خود الگوی آنان می‌گردد.

برای علاج این واقعه، یک راهکارهای اجتماعی و سیاست‌گذاری وجود دارد؛ که در جای خود باید از آنها بحث کرد؛ اما علاوه بر آن، لازم است به تک‌تک افراد جامعه هم نحوه مدیریت گرایشات خویش در مواجهه با این افراد را آموزش دهیم.

این آیات هشداری است به هر مسلمانی که:

مواظب باش! اگر کسی به هر دلیلی در نظرت بزرگ جلوه کرد، مبادا چشم و گوش بسته از او پیروی کنی! این شاخص‌ها را داشته باش. کسی که مانع خوبی‌ها می‌شود؛ کسی که به حد خود راضی نیست، کسی که اهل گناه و تقصیر است، هرچقدر هم از نظر شما آدم‌های مهمی باشند، باز هم‌ اینها کسانی نیستند که ارزش پیروی کردن داشته باشند.


7) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثیمٍ»

کسانی که بازدارنده از خوبی، تجاوزگر، و گناهکار و تقصیرکار هستند نباید در پست‌های حکومتی - که دیگران باید از آنان اطاعت کنند - قرار گیرند. (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص177)[4]



[1] . این حدیث هم به این مضمون نزدیک است:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ حَرِیزٍ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ مَا مِنْ عَبْدٍ یَمْنَعُ دِرْهَماً فِی حَقِّهِ إِلَّا أَنْفَقَ اثْنَیْنِ فِی غَیْرِ حَقِّهِ وَ مَا رَجُلٌ یَمْنَعُ حَقّاً مِنْ مَالِهِ إِلَّا طَوَّقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ حَیَّةً مِنْ نَارٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. (الکافی، ج‏3، ص504)

احادیث مشابه دیگری هم در جلسه 292 گذشت: http://yekaye.ir/al-maaarij-70-21/

[2] . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِی کَانَ فِی مُعَاوِیَةَ فَقَالَ تِلْکَ النَّکْرَاءُ تِلْکَ الشَّیْطَنَةُ وَ هِیَ شَبِیهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَیْسَتْ بِالْعَقْلِ.

[3] . ِ هَیْهَاتَ لَوْ لَا التُّقَى لَکُنْتُ أَدْهَى الْعَرَب‏

[4] . دو آیه دیگر که بسیار با این آیه شباهت دارند: «مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ مُریب‏» (ق/25) «وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ إِلاَّ کُلُّ مُعْتَدٍ أَثیم‏» (مطففین/12)

 


477) سوره قلم (68) آیه 11 هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ

بسم الله الرحمن الرحیم

477) سوره قلم (68) آیه 11   

هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ

ترجمه

عیب‌جویی، روانه در پی سخن‌چینی،

نکات ترجمه

«هَمَّاز»

ماده «همز» در اصل بر فشار دادن (عصاره گرفتن) دلالت دارد و دو کلمه «همّاز» و «هُمَزَة» (همزه/1) هر دو صیغه مبالغه‌اند به معنای کسی که بشدت در مقام عیب‌جویی و غیبت انسان‌ها برمی‌آید؛ گویی با این کارش دیگری را از پشت سر و به طور پنهانی تحت فشار قرار می‌دهد. (کتاب العین، ج‏4، ص17؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص66؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص846)

در زبان عربی چند کلمه وجود دارد که همگی دلالت بر انتقال معنا به صورت اشاره‌ای و غیرصریح دارد که که غیر از «رمز» بقیه موارد زیر با بار معنایی منفی همراه است:

«غمز» اشاره با چشم و ابرو به عیب افراد است؛

«لمز» نیز همانند غمز اشاره‌ای عیب‌جویانه و البته حضوری است ولو با کلام باشد؛

«همز» همانند لمز است اما در پشت سر و غیاب شخص است؛ [حرف «ل» که از حروف «جهر: آشکار» است دلالت بر شدت می‌کند ولی حرف «ه» که از حروف «هَمس: خفا و سستی» است دلالت بر رخوت و پنهانی بودن؛ لذا عیب‌جویی «لمز» شدیدتر از «همز» است. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص282]

«طنز» اشاره کردن به مطلبی است که با نوعی استهزاء و مسخره کردن توام باشد؛ و

«رمز» هم به مطلق اشاره کردن و مطلبی را به صورت غیرصریح ابراز نمودن، گفته می‌شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص267)

با این توضیح می‌توان فهمید که چرا برخی «هماز» و «هُمَزه» را به معنای کسی که با غیبت کردن به جان مردم می‌افتد، دانسته‌اند (ابن‌عباس، به نقل از مجمع البیان، ج‏10،ص501)

«همزات» (هَمَزاتِ الشَّیاطِین‏؛ مومنون/97) که جمع «هَمْزِه‏» است به معنای وسوسه‌ای است که شیاطن در دلها می‌افکنند (أساس البلاغة، ص706) و برخی که معنای «تنقیص [= ناقص نمایاندن] و عیب‌جویی» را معنای اصلیِ ماده «همز» گرفته‌اند، «همزات» شیاطین را هم به معنای اقداماتی از شیاطین دانسته اند که به قصد ضرررسانی و عیب‌آفرینی و به نقص کشاندن انجام می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص283)

ماده «همز» تنها 3 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«مَشَّاء»

ماده «مشی» به معنای رفتن از طریق قدم برداشتن [=راه رفتن] می‌باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص117) برخی گفته‌اند که این ماده دلالت دارد بر انتقال ارادی از مکانی به مکان دیگر [= راه رفتن] (مفردات ألفاظ القرآن، ص769) و دیگران توضیح داده‌اند که این مفهوم «ارادی» به معنای عامی است که در حیوانات هم به کار می‌رود (فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشی‏ عَلى‏ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشی‏ عَلى‏ رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشی‏ عَلى‏ أَرْبَعٍ؛ نور/45) وگرنه «مشی»، به راه رفتنی که از روی عادت ویا در خواب و ... باشد نیز گفته می‌شود (که عرف به آنها حرکات غیرارادی می‌گوید). (التحقیق...، ج‏11، ص118)

«مشاء» صیغه مبالغه از این ماده است.

ماده «مشی» و مشتقاتش جمعا 23 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«نَمیم»

درباره ماده «نمم» برخی گفته‌اند که این ماده دارای دو اصل و ریشه معنایی است: یکی به معنای اظهار و ابراز داشتن چیزی است و دیگری به معنای رنگی از رنگهاست (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص359) چنانکه «نمّة» نوعی لکه‌های سفیدی در سیاهی (یا درخشندگی سفیدی در سیاهی) و بالعکس است و امروزه به نقاشی‌های مینیاتوری «مُنَمْنَم‏» می‌گویند (فرهنگ ابجدی؛ و فرهنگ معاصر عربی فارسی). و برخی هم اصل آن را به معنای «همس» (حرکت خفیف و نامحسوس) دانسته‌اند و علت تسمیه خطوط متقارب [ونقاشی‌های ظریف] به «نمنمه» را این دانسته اند که دست نویسنده بسیار آرام و خفیف حرکت کرده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص825)

در هر صورت «نمیم» یا «نمام» به شخصی گویند که بین این و آن سخن‌چینی و بدگویی می‌کند تا آنها را از هم متنفر سازد (مجمع البیان، ج‏10، ص498) و می‌کوشد فتنه و آشوبی ایجاد نماید (المصباح المنیر، ج‏2، ص626). حال، وجه تسمیه‌اش یا از این جهت که مطلبی را ابراز و اظهار می‌دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص359) که سزاوار بود مخفی بماند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص256) ویا از این جهت که با اقدامات مخفیانه خود دائما رنگ عوض می‌کند ویا واقعیت را رنگ به رنگ می‌کند.

از این ماده تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

بدین ترتیب ترکیب «مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ» به معنای کسی است که برای سخن‌چینی و بدبین کردن افراد به همدیگر این سو و آن سو می‌رود.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

کسی که مطلبی را علیه مومنی نقل کند که بخواهد او را بد و زشت جلوه دهد و اعتبارش را از بین ببرد تا وی را از چشم مردم بیندازد خداوند او را از ولایت خود بیرون کرده تحت ولایت شیطان قرار می‌دهد.

الأمالی( للصدوق)، ص486؛ المحاسن، ج‏1، ص103

حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع قَالَ:

مَنْ رَوَى عَلَى مُؤْمِنٍ رِوَایَةً یُرِیدُ بِهَا شَیْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوَّتِهِ لِیَسْقُطَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ وَلَایَتِهِ إِلَى وَلَایَةِ الشَّیْطَانِ.


2) از امام صادق ع روایت شده است که پیامبر خدا ص فرمودند:

ای کسانی که به زبان اسلام آورده‌اید و هنوز ایمان در قلبتان خالص نگردیده! مسلمانان [دیگر] را مذمت نکنید و درصدد یافتن عیب‌هایشان برنیایید؛ چرا که هر کس در پی عیب و ایرادهای آنها برآید خداوند عیب‌های او پی‌گیری خواهد کرد و هرکه عیب‌هایش را که خداوند متعال پیگیری کند رسوا می‌شود هرچند درون خانه‌اش باشد.

الکافی، ج‏2، ص354

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

یَا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ یَخْلُصِ الْإِیمَانُ إِلَى قَلْبِهِ لَا تَذُمُّوا الْمُسْلِمِینَ وَ لَا تَتَبَّعُوا عَوْرَاتِهِمْ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَاتِهِمْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ تَعَالَى عَوْرَتَهُ یَفْضَحْهُ وَ لَوْ فِی بَیْتِهِ.


3) از امام صادق ع روایت شده است که کسی خدمت امام سجاد ع گفت: فلانی چنین بدی‌هایی را به شما نسبت می‌دهد.

امام سجاد ع به او فرمودند: تو نه حق همنشینی با او را ادا کردی، که مطلب او را به ما منتقل نمودی؛ و نه حق مرا ادا کردی چرا که از برادرم خبری را گفتی که بدان علم نداشتم.

همانا مرگ همه ما را در برخواهد گرفت و روز بعث همه ما محشور می‌شویم و قیامت وعده‌گاه ماست و خداوند بین ما حکم خواهد کرد؛ در حالی که غیبت، خورشت سگان جهنم است؛

و بدان کسی که عیوب مردم را زیاد ببیند، همین زیاد دیدن شهادت می‌دهد که آن قدری که در خودش هست دنبال آن عیب‌هاست.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص315

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع إِنَّ فُلَاناً یَنْسُبُکَ إِلَى أَنَّکَ ضَالٌّ مُبْتَدِعٌ فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع:

مَا رَعَیْتَ حَقَّ مُجَالَسَةِ الرَّجُلِ حَیْثُ نَقَلْتَ إِلَیْنَا حَدِیثَهُ وَ لَا أَدَّیْتَ حَقِّی حَیْثُ أَبْلَغْتَنِی عَنْ أَخِی مَا لَسْتُ أَعْلَمُهُ إِنَّ الْمَوْتَ یَعُمُّنَا وَ الْبَعْثَ مَحْشَرُنَا- وَ الْقِیَامَةَ مَوْعِدُنَا وَ اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَنَا إِیَّاکَ وَ الْغِیبَةَ فَإِنَّهَا إِدَامُ کِلَابِ النَّارِ وَ اعْلَمْ أَنَّ مَنْ أَکْثَرَ عُیُوبَ النَّاسِ شَهِدَ عَلَیْهِ الْإِکْثَارُ أَنَّهُ إِنَّمَا یَطْلُبُهَا بِقَدْرِ مَا فِیهِ.[1]


4) نزد منصور دوانیقی، از امام صادق ع سعایت و بدگویی کردند. ایشان را احضار کرد. گفتگویی بین وی و امام درگرفت. در فرازی از این گفتگو، امام به او فرمودند:

درباره خویشاوندانت و اهل بیتت که باید حقشان را رعایت کنی، سخن کسی را که خداوند بهشت را بر او حرام کرده و آتش را جایگاه او قرار داده، قبول مکن! چرا که سخن‌چین، شاهد زور [= کسی که شهادتش اعتبار ندارد] است و شریک ابلیس در اختلاف انداختن بین مردم؛ و خداوند متعال فرموده است: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید اگر فاسقی خبر مهمی را نزد شما آورد بررسی کنید که مبادا از روی نادانی به گروهی آسیب برسانید و بعدا از آنچه کرده اید پشیمان شوید» (حجرات/6) ...

الأمالی( للصدوق)، ص613

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ النما [الناونجی‏] [النَّمَاوِنْجِیُ‏] عَنْ عَبْدِ الْجَبَّارِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ دَاوُدَ الشَّعِیرِیِّ عَنِ الرَّبِیعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ قَالَ: بَعَثَ الْمَنْصُورُ إِلَى الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع یَسْتَقْدِمُهُ لِشَیْ‏ءٍ بَلَغَهُ عَنْهُ فَلَمَّا وَافَى بَابَهُ خَرَجَ إِلَیْهِ الْحَاجِبُ فَقَالَ أُعِیذُکَ بِاللَّهِ مِنْ سَطْوَةِ هَذَا الْجَبَّارِ فَإِنِّی رَأَیْتُ حَرَدَهُ عَلَیْکَ شَدِیداً فَقَالَ الصَّادِقُ ع عَلَیَّ مِنَ اللَّهِ جُنَّةٌ وَاقِیَةٌ تُعِینُنِی عَلَیْهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ ...

فَقَالَ الصَّادِقُ ع لَا تَقْبَلْ فِی ذِی رَحِمِکَ وَ أَهْلِ الرِّعَایَةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ قَوْلَ مَنْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ جَعَلَ مَأْوَاهُ النَّارَ فَإِنَّ النَّمَّامَ شَاهِدُ زُورٍ وَ شَرِیکُ إِبْلِیسَ فِی الْإِغْرَاءِ بَیْنَ النَّاسِ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى »یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ» ... [2]


5) از امیرالمومنین ع روایت شده است که پیامبر اکرم ص به اصحابشان فرمودند: آیا به شما خبر بدهم از بدترین‌تان؟!

گفتند: بله! ای رسول خدا !

فرمودند: آنان که روانند در پی سخن‌چینی؛ بین دوستان تفرقه می‌اندازند و برای افراد بی‌خبر عیب می‌تراشند.

الخصال، ج‏1، ص: 183

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الشَّاهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو حَامِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو یَزِیدَ أَحْمَدُ بْنُ خَالِدٍ الْخَالِدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ صَالِحٍ التَّمِیمِیُّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَاتِمٍ الْقَطَّانُ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَصْحَابِهِ أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِشِرَارِکُمْ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْعَیْبَ.[3]

تدبر

1) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ؛ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ»

اگر از ما در مورد رذایل اجتماعی سوال کنند، شاید اولین گزینه‌هایمان اموری همچون دروغگویی، دزدی، روابط نامشروع، تعدی و تجاوز، و ... باشد؛ اما از اولین گزینه‌هایی که خداوند نسبت به آنها هشدار داده و آن را حتی بر «تجاوزگری» (= مُعتَد؛ آیه بعد) مقدم شمرده است، «عیب‌جویی» و «سخن‌چینی» است که لزوما به معنای دروغگویی هم نیست.

چرا؟

الف. عیب‌جویی و سخن‌چینی با سلب اعتماد عمومی بقای جامعه را دچار اختلال می‌کند.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

جامعه‌شناسان مهمترین عامل حفظ و بقای یک جامعه را «انسجام اجتماعی» می‌دانند؛ و در واقع، امکان زندگی اجتماعی انسانها در گروی اعتماد انسانها به یکدیگر است. از سوی دیگر، ما انسانهای غیرمعصوم، خالی از عیب و ایراد نیستیم؛ و هرکس در مقام عیب‌جویی برآید حتما عیبی می‌یابد. اگر قرار باشد عرصه در اختیار عیب‌جویان قرار گیرد، این اعتماد متقابل فرومی‌ریزد و جامعه‌ای که همه به هم بدبین باشند نمی‌تواند به حیات خود ادامه می‌دهد.

ب. ...


2) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ»

اطاعت و پیروی نکردن از عیب‌جو و سخن‌چین، به معنای آن است که:

اولا به سخن آنها اعتنا نکنیم؛ و

ثانیا خودمان این گونه نباشیم.

تاملی با خویشتن

امروزه رسانه‌های جمعی و شبکه‌های مجازی با شعار «دانستن حق شماست» - حتی اگر در مقام شایعه‌سازی و دروغ‌پراکنی نباشند و واقعا راست بگویند-  دائما در مقام عیب‌جویی و سخن‌چینی هستند.

آیا اعتنای ما به آنها و پیگیری اخبارشان تخلفی از این دستور الهی نیست؟

و آیا خودمان به بهانه آگاه‌سازی دیگران، در این مسیر گام برنمی‌داریم؟

آیا روزی خواهد رسید که این دستور خدا را جدی بگیریم و ادامه این رفتار غلط خود را توجیه نکنیم؟

تبصره

یکی از توجیهات برای عیب‌جویی و سخن‌چینی، «نهی از منکر است؛ در حالی که آن جستجو و افشای عیوب مخفی انسانهاست، ولی «نهی از منکر» مربوط به گناهان علنی و برای صیانت جامعه از عادی شدن گناهان می‌باشد.


3) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ؛ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ»

در آیه قبل فرمود از کسی که زیاد سوگند می‌خورد و فرومایه است نباید پیروی کرد. در این آیه ویژگی دیگر چنین کسی را معرفی می‌کند که: او فردی عیب‌جو و در پی سخن‌چینی است. بین این دو چه ارتباطی هست؟

الف. کسی که ایمان و اعتماد به نفس ندارد، به خاطر همین ضعف نفسانی خویش [=فرومایگی]، دائما درصدد عیب‌جویی از دیگران برمی‌آید [تا عیب‌های خودش کمتر دیده شود؛ حدیث3] و مرتب سوگند می‌خورد تا سخنش را قبول کنند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص283)

ب. ...


4) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ»

وقتی سخن از اطاعت نکردن از یک شخص به میان می‌آید، نشان می‌دهد که او درصدد انجام یک اقدام آسیب‌زاست و باید با او مقابله کرد. اگر کسی نزد ما از دیگری عیب‌جویی کرد در مقابلش چه کنیم؟

شهید ثانی (با توجه به آیات و روایات) شش اقدام را توصیه کرده است:

1. سخن او را تصدیق نکنیم؛ زیرا سخن‌چین، فاسق است و شهادت وی پذیرفتنی نیست و خداوند دستور داده که اگر فاسق سخنی آورد، تحقیق کنید (حجرات/6)

2. از باب نهی از منکر، او را از این کار بازداریم.

3. [اگر بر کار خود اصرار ورزید و از این کار دست برنداشت] از او بیزاری بجوییم؛ چرا که باید از کسی که خدا از او بیزار است، دوری کرد؛ بویژه که از امام حسن ع روایت شده است که «کسی که به نزد تو سخن‌چینی کند، از تو هم [نزد دیگران] سخن‌چینی کند. مَنْ نَمَّ إِلَیْکَ نَمَّ عَلَیْکَ »

4. به مجرد سخن او، نسبت به سایر مومنان گمان بد نبریم که خداوند برخی از گمان بد بردن‌ها را گناه دانسته است. (اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم‏؛ حجرات/12)[4]

5. سخن وی ما را به تجسس درباره احوال شخصی که او از وی سخن گفته وادار نسازد چرا که خداوند ما را از تجسس نهی کرده است (لا تَجَسَّسُوا؛ حجرات/12)

6. کار او [عیب جویی او از شخص مورد نظر را] را خودمان تکرار نکنیم؛ و گمان نکنیم که با گفتن «فلانی چنین گفت» بار مسئولیتن از دوش ما برداشته می‌شود؛ زیرا این تعبیر [فقط صدق و کذب آن ادعا را متوجه وی می‌سازد وگرنه] همچنان مصداق عیب‌جویی و سخن‌چینی است. (کشف الریبة، ص45)


5) «هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ»

حکایت

شخصی نزد امیرالمومنین ع آمد و سعایت و بدگویی شخص دیگری را کرد.

حضرت فرمود: فلانی! ما در مورد آنچه گفتی سوال می‌کنیم: اگر راست گفته بودی تو را خوار و پست می‌شمریم؛ و اگر دروغ گفته باشی تو را مجازات می‌کنیم و اگر می‌خواهی از این سخنت کاملا صرف نظر کنیم.

گفت: یا امیرالمومنین! از من صرف نظر کنید. (کشف الریبة، ص45)[5]

نکته

اینکه حضرت فرمود «اگر راست گفته بودی تو را خوار و پست می‌شمریم» ظاهرا به خاطر همین آیه است که خداوند فرموده است: «و اطاعت مکن از هیچ بسیارسوگندخوارِ فرومایه‌ای، عیب‌جویی، روانه در پی سخن‌چینی» (قلم/10-11)


6) «هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ»

حکایت

شخصی به دیدار حکیمی رفت و و مطلبی که دیگری درباره او گفته بود برایش نقل کرد. حکیم گفت:

دیدار را طولانی کردی و در حق من سه جفا نمودی:

مرا از برادرم دل‌چرکین ساختی؛

فکر و ذهنم را - که بی‌دغدغه بود- مشغول ساختی؛

درباره خودت هم بدگمانم کردی. (مجموعة ورام، ج‏1، ص122؛ کشف الریبة، ص47)


7) «هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ»

چند حکایت درباره سخن‌چینی

1. شخصی به فیلسوفی گفت: فلانی فلان عیب را در مورد تو گفت.

وی پاسخ داد: تو با این تعبیر بد با من برخورد کردی که او به خاطر حیایش با چنین سخنی با من مواجه نشد.

2. کسی نزد اسکندر از شخصی بدگویی کرد.

اسکندر گفت: آیا دوست داری که آنچه تو درباره او گفتی را بپذیرم در ازای اینکه آنچه را او درباره تو بگوید نیز قبول کنم؟!

گفت: نه.

گفت: پس از شر خودداری کن تا شر سراغت نیاید.

3. مصعب بن زبیر، احنف را به خاطر بدگویی‌ای که از وی شده بود احضار و مواخذه کرد.

وی آن مطلب را انکار نمود.

مصعب گفت: یک شخص ثقه [= امین و مورد اعتماد] این خبر را داده است.

او گفت: امیر! کسی که ثقه باشد سخن‌چینی نمی‌کند. (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏7، ص112)[6]


8) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ ... هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ»

افراد عیب‌جو و سخن‌چین نباید در پست‌های حکومتی - که دیگران باید از آنان اطاعت کنند - قرار گیرند. (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص177) ؛ و مسئولان هم نباید به چنین اشخاصی اعتماد کنند.

حکایت

یکی از کارگزاران فضل بن سهل در ضمن گزارشی که برای او فرستاده بود، نامه سعایت [بدگویی و سخن‌چینی] یک نفر را هم فرستاد. فضل در پاسخ نوشت:

قبول کردن «سعایت» بدتر از خود سعایت است؛ زیرا سعایت کردن، راه نشان دادن است و قبول آن، مجاز و روا دانستن آن؛ و کسی که راه به بدی را نشان می‌دهد همچون کسی نیست که آن را مجاز می‌شمرد و بدان اقدام می‌کند؛ پس این سعایت‌گر را از درگاهت بران؛ چرا که حتی اگر در این سعایت‌گری‌اش دروغگو نباشد، در راست‌گویی‌اش لئیم و فرومایه بودن خود را نشان داده؛ چرا که حرمت [افراد را] نگه نداشته و عیب مخفی را نپوشانده است. (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏7، ص112)[7]



[1] . در شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏7، ص112 این مطلب در مورد شخص دیگری هم مطرح شده است. (البته سابقه اینکه فضیلتهای اهل بیت ع را به دیگران منسوب کنند، در قرون اولیه زیاد بوده؛ و البته بعید هم نیست که کس دیگری به آنچه اهل بیت ع عمل می‌کرده‌اند عمل نماید:)

قال رجل لعمرو بن عبید إن علیا الأسواری لم یزل منذ الیوم یذکرک بسوء و یقول الضال فقال عمرو یا هذا ما رعیت حق مجالسة الرجل حین نقلت إلینا حدیثه و لا وفیتنی حقی حین أبلغتنی عن أخی ما أکرهه اعلم أن الموت یعمنا و البعث یحشرنا و القیامة تجمعنا و الله یحکم بیننا.

درباره اینکه در برابر عیب‌جویان چه برخوردی داشته باشیم روایات متعددی آمده است از جمله:

سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ الْمُبَارَکِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ الرَّجُلُ مِنْ إِخْوَانِی یَبْلُغُنِی عَنْهُ الشَّیْ‏ءُ الَّذِی أَکْرَهُهُ فَأَسْأَلُهُ عَنْ ذَلِکَ فَیُنْکِرُ ذَلِکَ وَ قَدْ أَخْبَرَنِی عَنْهُ قَوْمٌ ثِقَاتٌ فَقَالَ لِی یَا مُحَمَّدُ کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیکَ فَإِنْ شَهِدَ عِنْدَکَ‏ خَمْسُونَ‏ قَسَامَةً  وَ قَالَ لَکَ قَوْلًا فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ لَا تُذِیعَنَّ عَلَیْهِ‏  شَیْئاً تَشِینُهُ‏  بِهِ وَ تَهْدِمُ بِهِ مُرُوءَتَهُ- فَتَکُونَ مِنَ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ- إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ‏ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیم‏ (الکافی، ج‏8، ص147)

وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ ع فِی النَّهْیِ عَنْ غِیبَةِ النَّاسِ فَإِنَّمَا یَنْبَغِی لِأَهْلِ‏ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَیْهِمْ فِی السَّلَامَةِ أَنْ یَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِیَةِ وَ یَکُونَ الشُّکْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَیْهِمْ وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ فَکَیْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِی عَابَ أَخَاهُ وَ عَیَّرَهُ بِبَلْوَاهُ أَ مَا ذَکَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَیْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مَا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِی عَابَهُ بِهِ وَ کَیْفَ یَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَکِبَ مِثْلَهُ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ رَکِبَ ذَلِکَ الذَّنْبَ بِعَیْنِهِ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ فِیمَا سِوَاهُ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَ ایْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ یَکُنْ عَصَاهُ فِی الْکَبِیرِ وَ عَصَاهُ فِی الصَّغِیرِ لَجُرْأَتُهُ عَلَى عَیْبِ النَّاسِ أَکْبَرُ یَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَعْجَلْ فِی عَیْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لَا تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِکَ صَغِیرَ مَعْصِیَةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَیْهِ فَلْیَکْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْکُمْ عَیْبَ غَیْرِهِ لِمَا یَعْلَمُ مِنْ عَیْبِ نَفْسِهِ وَ لْیَکُنِ الشُّکْرُ شَاغِلًا لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِیَ غَیْرُهُ بِه‏ (نهج البلاغة، خطبه140)

قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع لَا تَقُولَنَّ فِی أَخِیکَ الْمُؤْمِنِ إِذَا تَوَارَى عَنْکَ إِلَّا مِثْلَ مَا تُحِبُّ أَنْ یَقُولَ فِیکَ إِذَا تَوَارَیْتَ عَنْه‏ (کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ، ص194؛ بحار، ج72، ص263)

عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی الْوَرْدِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَنِ اغْتِیبَ عِنْدَهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَنَصَرَهُ وَ أَعَانَهُ نَصَرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ مَنْ لَمْ یَنْصُرْهُ وَ لَمْ یَدْفَعْ عَنْهُ وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى نُصْرَتِهِ وَ عَوْنِهِ خَفَضَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة (المحاسن، ج‏1، ص103)

[2] . روایات متعددی درباره شدت عذاب سخن‌چینان و عیب‌جویان آمده است که به علت ضیق مجال در متن نیاوردم و در اینجا به برخی اشاره می‌شود:

در سایت   http://yekaye.ir/al-qalam-68-11/

[3] . این روایات هم همین مضمون را آورده است:

 

 


476) سوره قلم (68) آیه 10 وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

476) سوره قلم (68) آیه 10   

وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ

ترجمه

و اطاعت مکن از هیچ بسیارسوگندخوارِ فرومایه‌ای،

نکات ترجمه

«حَلاّف»

از ماده «حلف» است که اصل این ماده به معنای «سوگند»ی بوده که برای التزام به عهد انجام می‌شده و بتدریج در مورد هر سوگند خوردنی به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص252)[1] «حَلاّف» صیغه مبالغه است و به معنای کسی است که زیاد سوگند می‌خورد ولی پای‌بند به سوگندش نیست. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص269)

غیر از مورد فوق، تمامی کاربردهای این ماده در قرآن کریم، فعل ثلاثی مجرد (حَلَفَ، یَحلِفُ) بوده است و جمعا 13 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«مَهین»

از ماده «هون» است که به معنای سهل و آسان، و حقیر و ذلیل بودن است. «هُون» به معنای «خوار» و «مهین» شخص خوار و حقیر، ویا به معنای وضعیت خوارکننده (عذاب مهین) است‏ (مفردات ألفاظ القرآن، ص849؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص298) با توجه به اینکه این کلمه گاه با بار معنایی مثبت هم به کار رفته (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً؛ فرقان/63) برخی مدعی شده‌اند که کلمه «هَوْن» و «هَیِّن» به معنای وقار و سکینه می‌باشد (کتاب العین، ج4، ص92؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص98) اما دیگران بر این باورند که این ماده همواره در معنای ذلت و خواری است و البته در برخی موقعیت‌ها سزاوار است که انسان خود را کوچک ببیند و سرکشی نکند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص849؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص298)

در تفاوت «هون» و «ذلت» (یا «اهانت» و «اذلال: ذلیل کردن») گفته‌اند که در ذلت و ذلیل کردن، همواره شخصی از موضع بالا دیگری را به کرنش در برابر خویش وادار می‌سازد؛ اما در هون و اهانت، وی را تحقیر می‌کند و طوری با وی رفتار می‌نماید که گویی او شخص قابل اعتنایی نیست؛ لذا نقطه مقابل ذلت (اذلال)، عزت (اعزاز) است ولی نقطه مقابل هون (اهانت)، کرامت (اکرام) می‌باشد (الفروق فی اللغة، ص246)

از دیگر مشتقات این ماده که در قرآن کریم به کار رفته کلمه «هَیِّن» (هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ؛ مریم/9) است به معنای سهل و آسان می‌باشد؛ و نیز کلمه «مُهان» که اسم مفعول در باب افعال ( وزن مُفعَل) است به معنای «خوار شده».

این ماده و مشتقاتش جمعا 26 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول[2]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که پیامبر خدا ص فرمودند:

کسی خدا را أجلّ از آن بداند که به او سوگند بخورد [به خاطر حرمت نهادن به خدا، از حق خود، که می‌تواند با سوگند خوردن، آن را به دست آورد، صرف نظر کند] خداوند بهتر از آنچه از دست داده به او اعطاء فرماید.

الکافی، ج‏7، ص434

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ أَجَلَّ اللَّهَ أَنْ یَحْلِفَ بِهِ أَعْطَاهُ اللَّهُ خَیْراً مِمَّا ذَهَبَ مِنْهُ.


2) از امام صادق ع روایت شده است که حواریون بر حضرت عیسی گرد آمدند و گفتند: ای معلم خوبی‌ها ! ما را ارشاد کن ! فرمود: همانا حضرت موسای پیامبر ص به شما دستور داده بود که به خداوند سوگند دروغ نخورید؛ و من به شما می‌گویم که اصلا به خدا سوگند نخورید راست باشد یا دروغ.

الکافی، ج‏7، ص434

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

اجْتَمَعَ الْحَوَارِیُّونَ إِلَى عِیسَى ع فَقَالُوا لَهُ یَا مُعَلِّمَ الْخَیْرِ أَرْشِدْنَا فَقَالَ لَهُمْ إِنَّ مُوسَى نَبِیَّ اللَّهِ أَمَرَکُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ کَاذِبِینَ وَ أَنَا آمُرُکُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ کَاذِبِینَ وَ لَا صَادِقِینَ.[3]


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کسی که خود را خوار دانست، امیدی به خیرش نداشته باش!

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص263؛ حدیث5657

مَنْ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَرْجُ خَیْرَه‏.

و از امام هادی ع روایت شده است:

کسی که خود را خوار دانست، از شرش ایمن مباش!

تحف العقول، ص483

و روی عن الإمام الراشد الصابر أبی الحسن علی بن محمد ع‏

وَ قَالَ ع مَنْ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شَرَّهُ


4) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

عیب خویش نمایانده، کسی که طمع را شعار خود گردانده [یا: جان را با طمع‌ورزى پوشانده] ؛

و به ذلت رضایت داده، آن که راز سختى خویش بر هر کس گشوده؛

و خود را خوار کرده، کسی که زبانش را بر خویش امارت داده است.

نهج‌البلاغه، حکمت2

وَ قَالَ ع أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ.[4]

تدبر

1) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ»

افراد پرادعا و فرومایه نباید در پست‌های حکومتی - که دیگران باید از آنان اطاعت کنند - قرار گیرند. (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص177)


2) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ»

کسانی که زیاد سوگند می‌خورند سوگندشان اعتباری ندارد و نباید از سخن آنان پیروی کرد.

تاملی در جامعه‌شناسی جامعه دینی

سوگند خوردن غالبا جایی رخ می‌دهد که می‌خواهیم خدا را به عنوان شاهدی بر مدعای خود ویا شاهدی بر عهدی که با دیگران بسته‌ایم، بیاوریم. درواقع سوگند، یک عمل اجتماعی و بشدت ناظر به مخاطب است؛ یعنی مخاطب باید قداست آن چیزی را که به او سوگند خورده می‌شود باور داشته باشد تا آن سوگند را ضمانتی برای آن مدعا قلمداد نماید.

کسی که خدا را جدی باور دارد، حرمت و جلالت خدا را هم جدی می‌داند؛ چنین کسی می‌کوشد تا آنجا که ممکن است، سوگند نخورد (حدیث2) - و چه بسا حاضر است از حقش صرف نظر کند اما خدا را در معرض سوگند خود قرار ندهد (حدیث1).

پس

کسی که زیاد سوگند می‌خورد؛

اولا حرمت و جلالت خدا چندان در چشمش بزرگ نیست؛ و

ثانیا درصدد است از باورهای دینی مخاطب برای جلب اعتماد او به خود مایه گذارد و می‌توان گفت از باورهای دینی مخاطب سوءاستفاده می‌کند.

شاید بدین جهت است که در قرآن بارها این «بسیار سوگند خوردن» را از ویژگی‌های منافق برشمرده است. (از 13 مورد استعمال ماده «حلف» در قرآن کریم، غیر از آیه فوق و آیه89 سوره مائده، همه موارد دیگر مشخصا درباره منافقان است. (نساء/62؛ توبه/42، 56، 62، 74، 96، 96، 107؛ مجادله/14، 16)


3) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ»

از کسی که زیاد سوگند می‌خورد و فرومایه است نباید پیروی کرد.

در آیات بعدی صفات دیگر این انسانی را که نباید از او پیروی کرد آورده است. مطالبی که در آیات بعدی آمدی همگی بوضوح از رذایل اخلاقی است: عیب‌جویی، سخن‌چینی، مانع خیر بودن، تجاوزگری، گناهکاری و ... . با این حال، مقدم بر همه آنها صفت «بسیار سوگند خوردن» را آورد و فرومایگی را.

اما چرا چنین صفاتی را مقدم بر همه ذکر کرد؟

الف. شاید بدین جهت که رذیله بودن «زیاد سوگند خوردن» بر اغلب مردم آشکار نیست و این زمینه بیشتری برای فریب مردم را دارد.

ب. شاید چون مساله در درجه اول ناظر به «اطاعت کردن» است تا «بد بودن». یعنی ممکن است برخی رذایل اخلاقی باشند که بخودی خود بسیار بدتر باشند؛ اما در مقام اطاعت کردن، این رذیله است که طبق توضیح فوق، بسیار زمینه منحرف کردن دیگران را دارد.

ج. ...


2) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ»

یکی از مهمترین خصلت‌هایی که در شخصی که قرار است مورد پیروی واقع شود نباید وجود داشته باشد، خصلت «فرومایگی» (مهین) است.

چرا؟

الف. کسی که فرومایه است و خود را خوار می‌بیند، هر بدی‌ای ممکن است انجام دهد و نمی‌توان به خوبی‌اش امید بست (حدیث3)

ب. کسی که حقیر و فرومایه است، افق دیدش کوچک است، و پیروی از وی ما را محدود و کوته‌بین خواهد کرد. (حدیث4)

ج. ...

نکته تخصصی انسان‌شناسی

خداوند از روح خود در انسان دمید و به انسان شرافت و منزلتی بخشید که او را مسجود همه ملائکه قرار داد؛ یعنی اگر در مسیری که خداوند تعیین کرده درست قدم بردارد همه عالَم در اختیار اوست. اگر کسی این روح الهی خود را باور کند، به ارزش خود پی می‌برد و خود را بزرگ می‌بیند، پس می کوشد این حقیقت عظیم را در امور مبتذل خرج نکند، به هر پَستی‌ای دل نمی بندد و عمر خود را در هر جایی هدر نمی‌دهد. چنین کسی در مواجهه با دیگران هم دنبال ارتقای روح خود است و لذا هیچگاه درصدد سوءاستفاده دنیوی از دیگران برنمی‌آید؛ لذا اگر ما را به کاری بخواند، خیری حقیقی را در نظر گرفته است و می توان از او پیروی نمود.

اما کسی که این بزرگی خود را باور ندارد و خود را در افق زندگی مادی و صرفا اندکی پیشرفته‌تر از حیوان می‌بیند، برای همین زندگی برنامه می‌ریزد و برای رسیدن به منافع مادی خویش حاضر است هر کاری بکند؛ پس نه از شر او می‌توان ایمن بود و نه به خیر او می توان امید بست.




[1] . البته برخی اصل این ماده را از «سیف حلیف: شمشیر تیز و برنده» دانسته و گفته‌اند از این جهت به سوگند حلف گفته می‌شود که نزاع را قطع می‌کند و فیصله می‌دهد (الفروق فی اللغة، ص47) در مقابل برخی تعبیر «سیف حلیف» را از موارد شاذ این ماده دانسته‌اند که از معنای اصلی فاصله گرفته؛ و اصل معنای این ماده را «ملازم بودن» معرفی کرده‌ و گفته‌اند از این جهت به سوگند خوردن حلف گفته می‌شود که انسان را ملازم و ملتزم به مطلبی که بر آن سوگند خورده، می‌سازد. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص98)

[2] . در مجمع‌البیان مورد شان نزول این آیه گفته است : قیل یعنی الولید بن المغیرة قال عرض على النبی ص المال لیرجع عن دینه و قیل یعنی الأخنس ابن شریق عن عطاء و قیل یعنی الأسود بن عبد یغوث عن مجاهد؛ و در الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج‏6، ص251 در دو مورد آخر با وی اتفاق نظر دارد: أخرج ابن مردویه عن أبى عثمان النهدی قال قال مروان بن الحکم لما بایع الناس لیزید سنة أبى بکر و عمر فقال عبد الرحمن بن أبى بکر انها لیست بسنة أبى بکر و عمر و لکنها سنة هرقل فقال مروان هذا الذی أنزلت فیه وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما قال فسمعت ذلک عائشة فقالت انها لم تنزل فی عبد الرحمن و لکن نزلت فی أبیک وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ‏؛ و أخرج ابن مردویه عن ابن عباس وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ الآیة قال یعنى الأسود بن عبد یغوث؛ و أخرج عبد بن حمید عن عامر الشعبی وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ الآیة قال هو رجل من ثقیف یقال له الأخنس بن شری.

اما در برخی منابع شیعی مطلب دیگری ذکر شده که شاید از باب تطبیق باشد نه شان نزول:

رُوِیَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ حُسَیْنِ بْنِ مُخْتَارٍ عَنْهُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ، الثَّانِی‏. (تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص687)

این مطلب در تفسیر القمی، ج‏2، ص380 چنین توضیح داده شده است: وَ قَوْلُهُ: فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ قَالَ فِی عَلِیٍّ ع وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ أَیْ أَحَبُّوا أَنْ تَغُشَّ فِی عَلِیٍّ فَیَغُشُّونَ مَعَکَ وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ قَالَ الْحَلَّافُ فُلَانٌ حَلَفَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ لَا یَنْکُثُ عَهْدا. در تفسیر برهان، ج5، ص458 در نقل این مطلب از تفسیر قمی، به جای «فلانٌ» ، «الثانی» نوشته شده است.

[3] . چون موضوع آیه مذمت کثرت سوگند بود، این احادیث را آوردم که درباره مذمت سوگند بود وگرنه مذمت سوگند دروغ که بسیار فراوان است که تیمنا و تبرکا به حدیثی در اینجا اشاره می‌شود: عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: مَنْ حَلَفَ عَلَى یَمِینٍ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ کَاذِبٌ فَقَدْ بَارَزَ اللَّهَ بِالْمُحَارَبَةِ وَ إِنَّ الْیَمِینَ الْکَاذِبَةَ تَذَرُ الدِّیَارَ بَلَاقِعَ مِنْ أَهْلِهَا وَ تُورِثُ الْفَقْرَ فِی الْعَقِبِ وَ إِنَّهُ لَا یَعْرِفُ عَظَمَةَ اللَّهِ مَنْ یَحْلِفُ بِهِ کَاذِباً. (أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص402)

[4] . در مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، ص139 و مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج‏5، ص199 حدیثی از امام باقر ع روایت شده است درباره اینکه فقط انسان است که سوگند دروغ به امامت می‌خورد چون حلاف مهین است. این حدیث بدون اشاره به «حلاف مهین بودن انسان» در بسیاری از مجامع روایی (مثلا الکافی، ج‏1، ص471؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص342؛ دلائل الإمامة، ص223؛ الهدایة الکبرى، ص242؛ و ...) آمده است؛ اما فقط نقل دو کتاب فوق را به ترتیب می‌آوریم که اشاره‌ای به این آیه دارد (البته دومی از الهدایة الکبری» نقل کرده اما در متن هدایة الکبری (ص242) این حدیث بدون این آیه آمده است)‌ :

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع إِذْ وَقَعَ عَلَیْهِ وَرَشَانَانِ ثُمَّ هَدَلَا فَرَدَّ عَلَیْهِمَا فَطَارَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا هَذَا فَقَالَ هَذَا طَائِرٌ ظَنَّ فِی زَوْجَتِهِ سُوءاً فَحَلَفَتْ لَهُ فَقَالَ لَهَا لَا أَرْضَى إِلَّا بِمَوْلَایَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَجَاءَتْ فَحَلَفَتْ لَهُ بِالْوَلَایَةِ أَنَّهَا لَمْ تَخُنْهُ فَصَدَّقَهَا وَ مَا مِنْ أَحَدٍ یَحْلِفُ بِالْوَلَایَةِ إِلَّا صَدَقَ إِلَّا الْإِنْسَانُ فَإِنَّهُ حَلَّافٌ مَهِین‏

الحسین بن حمدان الحضینی فی هدایته: باسناده عن محمد بن مسلم الثقفی، عن أبی جعفر- علیه السلام- قال: کنت عنده ذات‏ یوم، إذ وقع علیه‏  ورشانان و هدلا هدیلهما، فردّ (علیهما)  أبو جعفر- علیه السلام- بمثله، فلمّا طارا على الحائط هدل الذکر على الانثى، فرد علیه ابو جعفر- علیه السلام- هدیلا لا تعرفه الناس، ثم نهضا، فقلت له: جعلت فداک! ما قال هذا الطائر؟ قال: یا ابن مسلم کل شی‏ء خلقه اللّه من بهیمة أو طائر و ما فیه الروح أسمع لنا و أطوع من بنی آدم، إنّ هذا الورشان أتانی و شکا لی من زوجته و قد کان ظنّ منها  ظنّ سوء، فحلفت له فلم یقبل. فقالت له: بمن ترضى؟ فقال: بمحمد بن علیّ، فقالت‏  رضیت، فأقبلا إلیّ فأخبرانی بقصتهما فسألتها  عما ذکر، فحلفت لی بالولایة أنها ما خانته، فصدقتها فنهیته عن تهمة زوجته و أعلمته أنه ظالم لها، فانه لیس من بهیمة و لا طائر یحلف بولایتنا (إلّا)  أبر إلّا بنی آدم، فانّه حلّاف‏ مهین‏ لا یعرفنا حقّ معرفتنا إذا حلف بحقّنا کاذبا.