سفارش تبلیغ
صبا ویژن

124) سوره جاثیه (45) آیه 3 إِنَّ فِی السَّماواتِ و

بسم الله الرحمن الرحیم

124) سوره جاثیه (45) آیه 3 

إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنین‏

ترجمه

بیقین که در آسمان‌ها و زمین حتما نشانه‌هایی است برای مومنین.

حدیث

1) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه اشباح می‌فرمایند:

[خدایى] که آفریدگان را پدید آورد بدون اینکه نمونه‏اى داشته باشد که از آن تقلید کند، و نه مقیاسى از آفریننده‏اى پیش از خود، تا بدان دستور کار کند؛ و با ملکوت قدرتش، و عجایبی که آثار حکمتش بدان گویاست، و اعتراف آفریدگان بدین که نیازمند آن‌اند که به قوّت خود بر پایشان دارد، به ما آن نشان داد که چاره‌ای نماند جز اذعان به اینکه بر شناخت او دلیل کافی اقامه شده است.

و در مخلوقات بدیعی که ایجاد کرد، آثار صنع و نشانه‏هاى حکمت او پدیدار است، به طوری که هر چه آفریده، حجت و دلیلی بر اوست؛ و حتی اگر آفریده‌ای باشد خاموش، بر تدبیر او گویاست؛ و بر پدید آورنده، دلیلى رساست.

نهج‌البلاغه، خطبه 91

 الَّذِی ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ امْتَثَلَهُ وَ لَا مِقْدَارٍ احْتَذَى عَلَیْهِ مِنْ خَالِقٍ مَعْبُودٍ کَانَ قَبْلَهُ وَ أَرَانَا مِنْ مَلَکُوتِ قُدْرَتِهِ وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِکْمَتِهِ وَ اعْتِرَافِ الْحَاجَةِ مِنَ الْخَلْقِ إِلَى أَنْ یُقِیمَهَا بِمِسَاکِ قُوَّتِهِ مَا دَلَّنَا بِاضْطِرَارِ قِیَامِ الْحُجَّةِ لَهُ عَلَى مَعْرِفَتِهِ فَظَهَرَتْ فِی الْبَدَائِعِ الَّتِی أَحْدَثَهَا آثَارُ صَنَعْتِهِ وَ أَعْلَامُ حِکْمَتِهِ فَصَارَ کُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِیلًا عَلَیْهِ وَ إِنْ کَانَ خَلْقاً صَامِتاً فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِیرِ نَاطِقَةٌ وَ دَلَالَتُهُ عَلَى الْمُبْدِعِ قَائِمَة

تدبر

1) آیه یعنی نشانه و علامت، چیزی که با دیدنش انسان متوجه واقعیت دیگری می شود. هر آنچه در آسمانها و زمین است، یعنی هر آفریده ای، حتما آیه خداست. پس اگر مومن باشیم (خدا را باور کنیم) هرچه ببینیم خدا را نشان ما می دهد. به قول باباطاهر عریان:

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم

به دریا بنگرم دریا ته وینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان روی زیبای ته وینم

http://ganjoor.net/babataher/2beytiha/sh162/

2) إنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنین:

الف. هرچه در آسمانها و زمین است، نشانه است.

ب. مومن کسی است که خدا را باور کرده پس نشانه ها و علامت گذاری او را هم باور میکند و می‌فهمد.

نتیجه:

هرچیزی که خدا آفریده و هرآنچه رخ می‌دهد، برای انسانی که خدا را باور دارد پیام دارد، یعنی

اگر کسی بخواهد مسیر الی الله را طی کند، در و دیوار برایش پیام دارد، و:

"خود راه بگویدت که چون باید رفت"

3) إنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنین: خداوند تمام معجزات انبیاء را آیه نامیده است، همان گونه که تمام مخلوقات را هم آیه دانسته.

معجزات آیه و نشانه اند، نشانه ارتباط واقعی پیامبر با خدا، همه پدیده‌ها هم آیه و معجزه اند؛ لکن درمورد معجزات، چون غیر عادی اند، توجه ما را به آیه بودنشان جلب می شود، اما مومن کسی است که همه مخلوقات را معجزه خدا می بیند.

چه زیبا گفت سهراب:


...من به آنان گفتم :

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.

و به آنان گفتم :

سنگ، آرایش کوهستان نیست

همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کنلگ.

در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.

پی گوهر باشید.

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید...


و به آنان گفتم :

هر که در حافظ? چوب ببیند باغی

صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند....


زیر بیدی بودیم.

برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم :

چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید ؟

می شنیدم که به هم می گفتند :

سحر میداند ، سحر !


سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار به دوش آوردند...

4) در مباحث معرفت شناسی چند راه برای کسب شناخت معروف است: عقلی، حسی و تجربی، نقلی و تاریخی، شهودی؛ و می‌کوشند همه معرفت‌های معتبر را به اینها برگردانند.

اما راه بسیار مهمی وجود داشته که قرآن قرنها قبل مطرح کرده و کمتر جدی گرفته اند:

شناخت آیه ای!

پی بردن از آیه و نشانه به یک واقعیت (مثال ساده‌اش: علائم رانندگی) اگرچه از حس و عقل و ... استفاده می کند، اما هیچیک از راههای فوق نیست.

شاید علم نشانه شناسی بتواند کمکی به شرح این روش بکند.

 


123) سوره حج (22) آیه 75 اللَّهُ یَصْطَفی‏ مِنَ الْمَلائِکَةِ

بسم الله الرحمن الرحیم

123) سوره حج (22) آیه 75 

 اللَّهُ یَصْطَفی‏ مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ بَصیرٌ

ترجمه

خداوند از فرشتگان فرستادگانی را گلچین می‌کند و نیز از مردم؛ بیقین خداوند شنوا و بیناست.

نکات ترجمه

«یَصْطَفی» از ماده «صفو» می‌باشد که دلالت بر خلوص از هر گونه شائبه و آلودگی می‌کند؛ نقیض «کدر» است و «صفوه» از هرچیزی، به معنای «خالصِ» آن چیز است (معجم المقاییس اللغة3/ 292[1]) و تفاوت «صافی» با «خالص» در این است که «خالص» آن چیزی است قبلا آلودگی داشته و اکنون پاک شده، اما «صافی» به چیزی هم که با هیچ آلودگی‌ای همراه نبوده است، گفته می‌شود (مفردات/292). «اصطفاء»[2] به معنای به دست آوردن «صفوه» چیزی است و « اصطفاء خدا بندگانش را» گاه به آن است که آنها را صاف و خالص از هر شائبه و آلودگی‌ای که در غیرشان است، بیافریند؛ و گاه به آن است که آنها را با اختیار و حکم خود از شائبه‌های موجود صاف کند که هرچند این هم به نحوی نیازمند همان حالت اول است (مفردات/478) و تفاوت «اصطفاء» و «اختیار» (برگزیدن) در این است «اصطفاء» در جایی است که خلوص و پاکی آن چیزی اختیار می‌شود مورد اهتمام است؛ اما «اختیار» صرف اینکه از نظر شخص انتخاب کننده، آن گزینه بهتر از (خیر) از گزینه‌های دیگر باشد، کافی است (الفروق فی اللغة/280؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم6/ 258)[3] با توجه به این ملاحظات به نظر می‌رسد علی‌رغم تمام مترجمان، معنای «برگزید» ظرافت‌های کلمه «یَصْطَفی» را مورد غفلت قرار می‌دهد ولذا عبارت «گلچین می‌کند» در ترجمه گذاشته شد.

حدیث

1) ابوذر می‌گوید یکبار دیدم پیامبر تنها در مسجد نشسته است، فرصت را غنیمت شمردم و سراغش رفتم. [صحبت‌هایی رد و بدل شد تا اینجا که] پرسیدم: تعداد انبیاء چند نفر بود؟

فرمود: صد و بیست و چهار هزار نفر.

گفتم: چند نفر از آنها «رسول» [فرستاده و دارای ماموریت] بود؟

فرمود: روی هم رفته سیصد و سیزده نفر.

گفتم: اولین انبیاء که بود؟

فرمود: آدم.

گفتم: او از انبیای مرسل بود؟

فرمود: بله، خدا او را به دست خویش آفرید و از روحش در او دمید. سپس فرمود: ابوذر! چهارتا ازا نبیاء، سریانی بودند: آدم و شیث و اخنوخ -که همان ادریس است و اولین نفری است که با قلم نوشت - و نوح؛ و چهارتایشان از عرب بودند: هود و صالح و شعیب و پیامبرت، محمد ص؛ و اولین پیامبر از بنی‌اسرائیل موسی ع و آخرینشان عیسی ع بود و ششصد نبی داشتند.

الخصال، ج‏2، ص524

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ الْأَسْوَارِیُّ الْمُذَکِّرُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو یُوسُفَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قَیْسٍ السِّجْزِیُّ الْمُذَکِّرُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عُمَرُ بْنُ حَفْصٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَسَدٍ بِبَغْدَادَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ أَبُو عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ سَعِیدٍ الْبَصْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی ابْنُ جَرِیحٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ عُمَیْرٍ اللَّیْثِیِّ عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ جَالِسٌ فِی الْمَسْجِدِ وَحْدَهُ فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَتَهُ ...

قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَمِ النَّبِیُّونَ قَالَ مِائَةُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِیٍّ قُلْتُ کَمِ الْمُرْسَلُونَ مِنْهُمْ قَالَ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ جَمَّاءَ غَفِیرَاءَ قُلْتُ مَنْ کَانَ أَوَّلَ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ آدَمُ قُلْتُ وَ کَانَ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مُرْسَلًا قَالَ نَعَمْ خَلَقَهُ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ ثُمَّ قَالَ ص یَا أَبَا ذَرٍّ أَرْبَعَةٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ سُرْیَانِیُّونَ آدَمُ وَ شَیْثٌ وَ أُخْنُوخُ وَ هُوَ إِدْرِیسُ ع وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ خَطَّ بِالْقَلَمِ وَ نُوحٌ ع وَ أَرْبَعَةٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ مِنَ الْعَرَبِ هُودٌ وَ صَالِحٌ وَ شُعَیْبٌ وَ نَبِیُّکَ مُحَمَّدٌ وَ أَوَّلُ نَبِیٍّ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مُوسَى وَ آخِرُهُمْ عِیسَى وَ سِتُّمِائَةِ نَبِی‏ ...

2) زندیق (= کافر)ی نزد امیرالمومنین ع آمد و ادعا کرد که اگر قرآن دارای اختلاف و تناقض نبود، من هم به دین شما درمی‌آمدم. و مواردی را بر شمرد و امام علی ع به یکایک آنها پاسخ داد... یکی از سوالاتش این بود:

در جایی خدا می‌گوید: «بگو ملک‌الموتی که موکل شماست شما را متوفی می کند» و در جای دیگر می‌گوید: «خداست که نفس‌ها را هنگام مرگشان متوفی می‌کند.» و «و کسانی که ملائکه آنها را در جالی که پاک بودند متوفی کردند» و مانند آن؛ یکجا این را کار خودش می داند یکبار کار ملک‌الموت و یکبار کار ملائکه...

[حضرت شروع می‌کنند به یکایک اشکالات جواب می‌دهند و این مورد که می‌رسند می‌فرمایند:

خداوند اجلّ و اعظم از آن است که خود متولی آن کار شود و کار رسولان و ملائکه‌اش کار اوست؛ چرا که آنها فقط به امر او کار انجام می دهند؛ پس خداوند از فرشتگانش رسولان و سفیرانی بین خود و خلائق گلچین کرد و آنها همان کسانی‌اند که خداوند در موردشان فرمود: خداوند از فرشتگان فرستادگانی را گلچین می‌کند و نیز از مردم.» پس هرکه از اهل طاعت بود، فرشتگان رحمت متولی قبض روحش می‌شوند و هرکه از اهل معصیت بود فرشتگان نقمت و سخت‌گیر متولی قبض روحش می‌شوند؛ و ملک‌الموت یارانی از فرشتگان رحمت و نقمت دارد که به امر او حرکت می‌کنند و کارشان کار اوست و هرکاری که انجام می دهند به او منسوب می‌شود و بدین ترتیب کار آنها کار ملک‌الموت؛ و کار ملک‌الموت کار خداست چرا که او هرکه را بخواهد به دست هرکس که بخواهد متوفی می‌کند؛ به دست هرکه بخواهد می‌بخشد و منع می‌کند و ثواب می‌دهد و عقاب می‌کند و کار کارگزارانش کار اوست که آنها چیزی نمی‌خواهند مگر خدا بخواهد.

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص247

جَاءَ بَعْضُ الزَّنَادِقَةِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ ع وَ قَالَ لَهُ لَوْ لَا مَا فِی الْقُرْآنِ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ التَّنَاقُضِ‏ لَدَخَلْتُ فِی دِینِکُمْ فَقَالَ لَهُ ع وَ مَا هُوَ؟

...مِنْ سُؤَالِ هَذَا الزِّنْدِیقِ أَنْ قَالَ أَجِدُ اللَّهَ یَقُولُ «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ» وَ مِنْ مَوْضِعٍ آخَرَ یَقُولُ «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» وَ «الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ» وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَمَرَّةً یَجْعَلُ الْفِعْلَ لِنَفْسِهِ وَ مَرَّةً لِمَلَکِ الْمَوْتِ وَ مَرَّةً لِلْمَلَائِکَةِ

... فَأَمَّا قَوْلُهُ اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ قَوْلُهُ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ وَ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ وَ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَهُوَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ یَتَوَلَّى ذَلِکَ بِنَفْسِهِ وَ فِعْلُ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ فِعْلُهُ لِأَنَّهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ فَاصْطَفَى جَلَّ ذِکْرُهُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا وَ سَفَرَةً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ فِیهِمْ- اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ فَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الطَّاعَةِ تَوَلَّتْ قَبْضَ رُوحِهِ مَلَائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْمَعْصِیَةِ تَوَلَّتْ قَبْضَ رُوحِهِ مَلَائِکَةُ النَّقِمَةِ وَ لِمَلَکِ الْمَوْتِ أَعْوَانٌ مِنْ مَلَائِکَةِ الرَّحْمَةِ وَ النَّقِمَةِ یَصْدُرُونَ عَنْ أَمْرِهِ وَ فِعْلُهُمْ فِعْلُهُ وَ کُلُّ مَا یَأْتُونَ مَنْسُوبٌ إِلَیْهِ وَ إِذَا کَانَ فِعْلُهُمْ فِعْلَ مَلَکِ الْمَوْتِ وَ فِعْلُ مَلَکِ الْمَوْتِ فِعْلَ اللَّهِ لِأَنَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ عَلَى یَدِ مَنْ یَشَاءُ وَ یُعْطِی وَ یَمْنَعُ وَ یُثِیبُ وَ یُعَاقِبُ عَلَى یَدِ مَنْ یَشَاءُ وَ إِنَّ فِعْلَ أُمَنَائِهِ فِعْلُهُ فَمَا یَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّه‏.[4]

تدبر

1) خدا انسان‌ها را به حال خود رها نکرده است؛ بلکه هم برای آنها پیام می‌فرستد و هم در این کار پیام‌رسانی، علاوه بر فرشتگان، برخی از خود انسانها را واسطه قرار می‌دهد.

2) «اللَّهُ یَصْطَفی‏ ... رُسُلاً ... مِنَ النَّاسِ»: با توجه به معنی کلمه «یصطفی» (= برگزیدن خالص، توضیح بیشتر در نکات ترجمه)، این آیه دلالت بر عصمت پیامبران می‌کند: کسی که آلودگی داشته باشد، رسول نمی‌شود. (المیزان14/ 410)

همچنین این کلمه نشان می‌دهد انتخاب خدا، حساب و کتاب دارد و هرکسی لایق هرکاری نیست.

3) «اللَّهُ یَصْطَفی‏ ... رُسُلاً ... مِنَ النَّاسِ»: بلافاصله بعد از اینکه در آیه 74 سوره حج فرمود که قدر خدا را نمی‌دانند و خدا قوی و شکست‌ناپذیر است؛ در این آیه فرمود خدا رسولانی برمی‌گزیند. در آیه91 سوره انعام نیز بعد از آوردن تعبیر  «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»، بر اینکه خدا پیامبر می‌فرستد تاکید کرده است.

ظاهرا این نوع بیان، پاسخ مناسبی است به شبهه‌ای که امروزه درباره نبوت شیوع پیدا کرده که گمان می‌کنند سخنان پیامبر، محصول مکاشفات شخصی اوست که با زبان خود (و لذا تحت تاثیر فرهنگ و زمانه خود) از آنها تعبیر می‌کند، نه اینکه واقعا خدا بر او سخنی نازل کرده باشد؛ زیرا گمان می‌کنند خدا نمی‌تواند سخن بگوید؛ در حالی که این ناشی از ضعف در خداشناسی آنهاست و خدا قوی شکست‌ناپذیر است و هرکاری از جمله: بیان پیام و ارسال آن توسط برخی انسانها را می‌تواند انجام دهد.

توضیح: کاربردن کلمه «نمی‌تواند» در مورد خدا، تنها درجایی است که نشان داده شود که انجام کاری محال باشد (عبارتِ «نمی‌تواند»، به خدا برنگردد؛ بلکه به «ناممکن بودن آن کار» برگردد.) امر ناممکن امری است که مستلزم تناقض باشد؛ پس کسانی که شبهه فوق را مطرح کرده‌اند، تنها در صورتی سخنشان صحیح است که نشان دهند «سخن گفتن خداوند» در هر صورت، مستلزم تناقض است. در حالی که حداکثر کاری که کرده‌اند این است که مبتنی بر «تئوری خاصی درباره زبان» (= زبان، برساخته‌ای صددرصد بشری است که هیچ پشتوانه‌ای در متن واقعیت ندارد) در امکان سخن گفتن خدا شبهه کرده‌اند! پاسخش این است که این تنها تئوری ممکن درباره زبان نیست و مبناهای دیگری برای زبان ممکن است (مثلا دیدگاه افلاطون که زبان را طبیعی می‌دانست؛ یا دیدگاه چامسکی که پشتوانه و ریشه زبان را فطری می‌داند یا ...)؛ و لذا سخن گفتن خدا، امری ممکن است زیرا چنین نیست که «در هر صورت، مستلزم تناقض باشد».

4) عبارت «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» توضیح چرایی «ارسال رسولان» است. اینکه خدا قوی است،  صرفا نشان می‌دهد که خدا می‌تواند سخن بگوید و پیام بفرستد (تدبر 3) اما اینکه «می‌تواند»، دلیل نمی‌شود که «حتما» بفرستد؛ و لذا با این تعبیر، «حتما فرستادن» را مستدل کرد:

اگر بشر برای زندگی و رشد خود واقعا به امداد الهی نیاز داشته باشد، که دارد، چون خدا سمیع و بصیر است (یعنی تقاضای ناشی از این نیاز بشر را می‌شنود و وضع بشر را، که بدون این امدادها دچار چه بحرانهایی شده است، می‌بیند) پس حتما رسولانی را برمی‌گزیند و از طریق آنها پیامهای مورد نیاز بشر را به سویشان بفرستد.

5) تعبیر «رسول» (فرستاده)، منحصر در کسی که پیام بیاورد، نیست. بلکه هرکسی که برای انجام کاری از طرف دیگری مامور شود، مصداق «فرستاده» است. (چنانکه در حدیث2، «فرشتگان متصدی قبض روح» را هم مصداق این آیه دانست)

با توجه به این نکته، و نیز تدبر 4 (که خدای سمیع و بصیر، با انتخاب فرستادگان، پاسخگوی تقاضاهای بشر است) می‌توان این آیه را دلیلی بر مهدویت نیز دانست؛ زیرا بشر هرچه جلوتر می‌رود، بیشتر ابراز می‌دارد که:

«تا نیایی، گره از کار جهان وا نشود»

و اگر خدا این درخواست بشر را می‌شنود و وضع نابسامان بشر را می‌بیند، پس، در قبال آن، از میان مردم، فرستادگانی گلچین می‌کند، پس، منجی‌ای برای بشر خواهد فرستاد.

به امید درک محضرش.

6) «... مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ ...»: چرا خدا به دو دسته رسول (رسولانی از فرشتگان و رسولانی از انسانها) اشاره کرد؟

الف. چون دو گونه رسول داریم: «رسولان مَلَکی» که وحی را از خدا می‌گیرند و به «رسول انسانی» می‌رسانند، و «رسولان انسانی» که این وحی را به مردم عادی می‌رسانند (المیزان14/ 410)

ب. شاید اشاره باشد به دو نوع واسطه‌گری بین خدا و مردم. هم واسطه‌هایی از جنس فرشتگان و هم واسطه‌هایی از جنس انسان‌ها (بویژه که گاه وحی، بی‌واسطه بر خود پیامبر نازل می‌شد)؛ و اینکه انسان و فرشته شباهت‌هایی با هم دارند که می‌توانند کاری همانند هم انجام دهند.

ج. شاید ...

7) عبارت «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» هم می‌تواند اشاره به موضع خدا در قبال نیاز انسانها باشد (تدبر4) و هم می‌تواند ناظر به موضع خدا در قبال همین رسولان باشد: یعنی خدا که به این رسولان ماموریتی سپرده، خودش می‌شنود و می‌بیند که آنها پیام او را چگونه به مردم می‌گویند؛ و در واقع خودش ناظر و مراقب است که پیامش درست به دست مردم برسد.

همچنین می‌توان «سمیع» را ناظر به عموم مردم، و «بصیر» را ناظر به رسولان دانست، ظاهرا مرحوم مشکینی و مرحوم الهی قمشه‌ای بر همین اساس، آیه را ترجمه کرده‌اند (به ترتیب):

«... همانا خداوند (به نداى نیازهاى جامعه به تعلیم و تربیت، و به حال رسولان و مربیان آنها) شنوا و بیناست.»

«... همانا خدا (به سخن عالمیان) شنوا و (به لیاقت آنان) بیناست.»



[1] . و نیز: کتاب العین، ج‏7، ص163؛ المحیط فی اللغة، ج‏8، ص197

[2] . این کلمه بر وزن «افتعال» است و «تـ» چون بعد از «صـ» [از حروف مفخمه که ادای آنها با غلظت همراه است] قرار گرفته است به «ط» بدل شده است. (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏17، ص151) و فعل آن در اصل «یصطفیُ» بوده که چون ضمه بر «یاء» ثقیل است، حذف شده است.

[3] . عبارت «مِنَ الْمَلائِکَةِ» را اگر متعلق به «رسل» بدانیم، حال محسوب می‌شود (رسولان را در حالی که از میان ملائکه باشند، برگزید) و البته می‌توان آن را جار و مجروری متعلق به خود فعل «یصطفی» دانست (از میان ملائکه، رسولانی را برگزید) (إعراب القرآن و بیانه، ج‏6، ص49)

[4] . این حدیث هم با آیه مرتبط است که برای پرهیز از طولانی شدن نیاوردم

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ زَکَرِیَّا الْغَطَفَانِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی أَوْفَى قَالَ: خَرَجَ النَّبِیُّ [رَسُولُ اللَّهِ‏] ص وَ نَحْنُ فِی مَسْجِدِ الْمَدِینَةِ فَقَامَ فَحَمِدَ اللَّهَ [تَعَالَى‏] وَ أَثْنَى عَلَیْهِ فَقَالَ إِنِّی مُحَدِّثُکُمْ حَدِیثاً فَاحْفَظُوهُ وَ عُوهُ وَ لْیُحَدَّثْ مَنْ بَعْدَکُمْ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لِرِسَالَتِهِ خَلْقَهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ أَسْکَنَهُمُ الْجَنَّةَ وَ إِنِّی مُصْطَفٍ مِنْکُمْ مَنْ أُحِبُّ أَنْ أَصْطَفِیَهُ وَ أُوَاخِیَ [لمؤاخ‏] بَیْنَکُمْ کَمَا آخَى اللَّهُ بَیْنَ الْمَلَائِکَةِ فَذَکَرَ کَلَاماً فِیهِ طُولٌ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ [ع‏] لَقَدِ انْقَطَعَ ظَهْرِی وَ ذَهَبَ رُوحِی عِنْدَ مَا صَنَعْتَ بِأَصْحَابِکَ [مَا صَنَعْتَ غَیْرِی‏] فَإِنْ [کَانَ مِنْ‏] سَخْطَةٍ بِکَ عَلَیَّ فَلَکَ الْعُتْبَى وَ الْکَرَامَةُ [و کرامة] فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ مَا أَنْتَ مِنِّی إِلَّا بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی وَ مَا أَخَّرْتُکَ إِلَّا لِنَفْسِی فَأَنَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنْتَ أَخِی وَ وَارِثِی قَالَ وَ مَا الَّذِی أَرِثُ مِنْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَا وَرَّثَتِ الْأَنْبِیَاءُ مِنْ قَبْلِی [قَالَ وَ مَا وَرَّثَتِ الْأَنْبِیَاءُ مِنْ قَبْلِکَ‏] قَالَ کِتَابَ رَبِّهِمْ وَ سُنَّةَ نَبِیِّهِمْ أَنْتَ مَعِی یَا عَلِیُّ فِی قَصْرِیْ فِی الْجَنَّةِ مَعَ فَاطِمَةَ بِنْتِی هِیَ زَوْجَتُکَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَنْتَ رَفِیقِی ثُمَّ تَلَا رَسُولُ اللَّهِ ص إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ الْمُتَحَابِّینَ فِی اللَّهِ یَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضِ.

تفسیر فرات الکوفی، ص227

 


122) سوره حج (22) آیه 74 ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْر

بسم الله الرحمن الرحیم

122) سوره حج (22) آیه 74 

ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ

ترجمه

خدا را آن گونه که سزاوارش بود قدر ندانستند؛ بدرستی که خداوند حقّاً قوی و شکست‌ناپذیر است.

نکات ترجمه

«قَدَرُوا ... حَقَّ قَدْرِهِ»: در سوره قدر (جلسه97) اشاره شد که «کلمه «قدر» به معنای «اندازه» و مقدار است و اصل این ماده بر کنه و نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت می‌کند ولذا آن را به معنای حد بلوغ و غایت شیء نیز دانسته‌اند.» با اینکه خداوند هیچ اندازه و مقداری ندارد، چرا چنین تعبیری (حَقَّ قَدْرِهِ) درباره خدا آمده است؟ مفسران توضیح داده‌اند که «قدر دانستن» اگرچه به معنای دانستن اندازه و حد شیء است، اما کنایه از درک جایگاه و منزلت شیء هم به کار می‌رود و «قدر الشی‏ء حق قدره» به معنای اینکه «او را در جایگاه و منزلتی که سزاوارش است، قرار دادند» می‌باشد. (المیزان14/ 409) ظاهرا بر همین اساس است که اهل لغت گفته‌اند این جمله به معنای «ما وَصَفُوه حَقَّ وَصْفِه» (خدا را به آن صفتی که سزاوار اوست، توصیف نکردند) یا «ما عظَّموا اللَّهَ حقَّ عظمته‏» (خدا را آنچنان که سزاوارش است بزرگ نداشتند) می‌باشد. (کتاب العین5/ 113؛ المحیط فی اللغة5/ 341؛ معجم المقاییس اللغة5/ 63)

«عَزیزٌ»: ماده «عز» به معنای شدت و قوت و قهر و غلبه می‌باشد (معجم المقاییس اللغة4/ 38) و «عزت» حالتی در شخص است که مانع از آن می‌شود که مغلوب واقع شود بنابراین «عزیز» یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمی‌شود                        (مفردات ألفاظ القرآن/564) و به چیزی هم که نایاب است، چون دسترسی [= غلبه] به آن سخت و دشوار است، عزیز گفته می‌شود. تفاوت «عزیز» با «قاهر» (غلبه‌کننده) در این است که عزیز از این جهت گفته می‌شود که کسی توان غلبه و اذیت و آزار او را ندارد، اما قاهر از این جهت گفته می‌شود که او بر دیگران غلبه می‌کند، و تعبیر «عزیزی» (همان «عزیزم» در فارسی) را در مورد محبوبی به کار می‌رود که جدایی از او بر انسان سخت و دشوار است (الفروق فی اللغة/ 103-104)

درباره عزیز بودن خداوند در جلسه 8 (شعراء/217) و جلسه 28 (شعراء/9) نکاتی گذشت که در اینجا تکرار نمی‌شود.

حدیث

1) بنده خدا علی بن موسی الرضا می‌فرماید:

اما بعد، بدرستی که اولین چیزی که خداوند بر بندگانش لازم، و بر آفریدگانش واجب کرده، معرفت به وحدانیت است که خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» یعنی خدا را آن گونه که سزاوارِ شناختنش بود، نشناختند.

الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا ع، ص65

یَقُولُ عَبْدُ اللَّهِ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا:

أَمَّا بَعْدُ إِنَّ أَوَّلَ مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ أَوْجَبَ عَلَى خَلْقِهِ مَعْرِفَةُ الْوَحْدَانِیَّةِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» یَقُولُ مَا عَرَفُوا اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِه‏.

2) از امام جعفر صادق ع روایت شده است:

 «خدا به وصف درنیاید. و چگونه به وصف درآید، و حال آن‏که در کتاب خویش فرموده که: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» پس به هیچ قَدَر و اندازه‌ای وصف نمى‏شود، مگر آن‏که از آن بزرگ‏تر است».

الکافی، ج‏1، ص103

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِنَّ اللَّهَ لَا یُوصَفُ وَ کَیْفَ یُوصَفُ وَ قَدْ قَالَ فِی کِتَابِهِ «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» فَلَا یُوصَفُ بِقَدَرٍ إِلَّا کَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذَلِکَ.[1]

3) از امام باقر ع روایت شده است که:

به درستى که خداى عز و جل به وصف درنیاید، و چگونه به وصف درآید، و حال آنکه در کتاب خویش فرموده که: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؛ پس خدا به قدر و اندازه‏اى وصف نشود، مگر آنکه از آن بزرگ‏تر باشد.

و به درستى که پیغمبر صلى الله علیه و آله به وصف درنیاید، و چگونه به وصف درآید بنده‏اى که خدا او را به هفت حجاب محجّب ساخته، و طاعت او را در زمین همچون طاعتش [خدا یا خود رسول؟] در آسمان قرار داده و فرموده که: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (آنچه رسول به شما می‌دهد بگیرید و از آنچه شما را نهی می‌کند برحذر باشید؛ حشر/7). و هر که این را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده، و هر که او را نافرمانى کند، مرا نافرمانى کرده است، و [امر دین را] به او مفوّض فرمود.

و به درستى که ما به وصف درنیاییم، و چگونه به وصف درآیند گروهى که خداوند رجس را - که همان شک است - از ایشان برداشته است (احزاب/33).

و مؤمن به وصف درنمى‏آید؛ و بدرستى که مؤمن برادر خویش را ملاقات مى‏کند و با یکدیگر مصافحه مى‏کنند؛ پس خدا پیوسته به سوى ایشان نظر [رحمت] مى‏کند، و گناهان از روى‏هاى ایشان فرو مى‏ریزد، چنان که برگ از درخت فرو ریزد».

الکافی، ج‏2، ص182

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِیٍّ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یُوصَفُ وَ کَیْفَ یُوصَفُ وَ قَالَ فِی کِتَابِهِ «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» فَلَا یُوصَفُ بِقَدرٍ إِلَّا کَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذَلِکَ.

وَ إِنَّ النَّبِیَّ ص لَا یُوصَفُ وَ کَیْفَ یُوصَفُ عَبْدٌ احْتَجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِسَبْعٍ وَ جَعَلَ طَاعَتَهُ فِی الْأَرْضِ کَطَاعَتِهِ فِی السَّمَاءِ فَقَالَ «وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» وَ مَنْ أَطَاعَ هَذَا فَقَدْ أَطَاعَنِی وَ مَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِی وَ فَوَّضَ إِلَیْهِ.

وَ إِنَّا لَا نُوصَفُ وَ کَیْفَ یُوصَفُ قَوْمٌ رَفَعَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ هُوَ الشَّکُّ.

وَ الْمُؤْمِنُ لَا یُوصَفُ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیَلْقَى أَخَاهُ فَیُصَافِحُهُ فَلَا یَزَالُ اللَّهُ یَنْظُرُ إِلَیْهِمَا وَ الذُّنُوبُ تَتَحَاتُّ عَنْ وُجُوهِهِمَا کَمَا یَتَحَاتُّ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرِ.[2]

تدبر

1) فرمود «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» و  نفرمود که اصلا خدا را نمی‌شناسند. این تعبیر، غیر از این آیه در دوجای دیگر قرآن کریم (انعام/91؛ زمر/67) نیز آمده است؛ که دوتایش درباره مشرکین است.[3] این نشان می‌دهد که ریشه شرک - که به صورت خفی، در زندگی اغلب ما وارد شده است - این است که خداشناسی ما کامل نیست.

هرکس خدا را آن گونه که سزاوار است بشناسد، دائما برای کارهایش روی این و آن حساب نمی‌کند.

2)‌ «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ»: در آیه قبل (جلسه121) نشان داد که معبودهای غیرخدا هم ضعیف‌اند (نمی‌تواند یک مگس بیافرینند) و هم یک مگس آنها را ذلیل می‌کند؛ در مقابل توجه داد که اگر آنها ضعیف‌اند، خدا قوی است؛ و اگر آنها ذلیل‌اند، خدا عزیز است؛ و مشکل همه این است که خدا را درست نمی‌شناسند! (المیزان14/ 409)

ما چقدر این قوی عزیز را قوی و عزیز (شکست‌ناپذیر) می‌دانیم و برنامه‌ها و خواسته‌هایمان را با او تنظیم می‌کنیم؟ واقعا ما همان «طالب»ی نیستیم که چون روی غیر خدا حساب می‌کنیم، به مطلوب‌مان هم نمی‌رسیم؟ «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب» (آیه قبل)

اگر امام خمینی با قاطعیت می‌گفت «نترسید، نترسانید ... آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»

http://www.imam-khomeini.ir/fa/books/BooksahifeBody.aspx?id=2067

اگر می‌گفت:

«ما می‏گوییم اسرائیل باید از صفح? روزگار محو شود»

http://www.imam-khomeini.ir/fa/books/BooksahifeBody.aspx?id=3027

چون به خدایی اعتماد کرده بود که قوی و شکست‌ناپذیر است.

3) «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ»: «قدرت» ‌یکی از خواسته‌های مهم بشر است، تا حدی که برخی متفکران غربی (مانند نیچه و فوکو) همه اقدامات انسان (حتی یک مسافرت جمعی یا ساده‌ترین روابط خانوادگی) را با «قدرت‌طلبی» (اراده معطوف به قدرت) تحلیل می‌کنند. اما هم مشکل این تحلیل‌گران، که نهایتا به یأس و ناامیدی می‌رسند، و هم مشکل همه قدرت‌مداران عالم، که همگی آخرش ناکام از دنیا می‌روند، این است که قدرت حقیقی را نمی‌شناسند.[4] قدرتی را تحلیل می‌کنند که باطنش ذلت است (امام صادق ع فرمود: هیچکسی تکبر یا زورگویی نکرد مگر به خاطر اینکه ذلتی در خود می‌یافت[5])؛ و به قدرتی می‌رسند که بالاخره با شکست خوردن تمام می‌شود (آخرش اسارت به دست مرگ است).

اما می‌شود به قدرتی رسید که نه با ظلم همراه باشد و نه هیچگاه به شکست بیانجامد. پس این گونه نیست که همواره قدرت فساد بیاورد. بله، قدرت غیرالهی حتما فساد می‌آورد. توضیح مطلب در لینک زیر:

http://www.souzanchi.ir/%d9%82%d8%af%d8%b1%d8%aa-%d9%88-%d9%86%d9%82%d8%af-%d8%a2%d9%86-%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%a7%d9%88%d9%84/

حکایت:

گویند: دو دوست بعد از مدتی همدیگر را دیدند درحالی که اموال یکی فراوان گشته بود. آن یکی گفت: در این چند سال چه شد که چنین شد؟

گفت: خداوند عنایتی فرمود و رونقی داد و چنین شد.

گفت: اینها را دانم، اما بگو چه شد که چنین شد؟

گفت: حق ‌الله (خمس و زکات و ...) را رعایت کردم، خدا برکت داد و حال و روزم دگرگون شد.

گفت: باشد، اما چه شد که وضعت چنین به سامان آمد؟

گفت: کوشیدم حق‌الناس به گردنم نیاید، مال احدی را نخوردم و هر حاجتمندی را در وسع خود یاری کردم، خداوند متعال هم جبران فرمود.

گفت: اینها درست، اما چگونه به این دولت رسیدی؟

گفت: به مشکلی برخورده بودم، حکایت حال به فلان بازاری یهودی گفتم، فلان مبلغ وام‌ داد و ...

گفت: بلی! از ابتدا در پی این بودم.

گفت: ای بنده خدا! این همه گفتم خدایی که همه کارها به دست اوست، عنایت فرمود و از بنده‌ای که او را فرمان برده، حمایت نمود، باور نکردی؛ آنگاه وام یک یهودی خسیس را پذیرفتی؟!



[1] . توجه شود در توحید صدوق ص128 به جای تعبیر « فَلَا یُوصَفُ بِقَدَرٍ» به صورت فَلَا یُوصَفُ بِقُدْرَةٍ» آمده است: حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ‏ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یُوصَفُ قَالَ- وَ قَالَ زُرَارَةُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یُوصَفُ وَ کَیْفَ یُوصَفُ وَ قَدْ قَالَ فِی کِتَابِهِ- وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» فَلَا یُوصَفُ بِقُدْرَةٍ إِلَّا کَانَ أَعْظَمَ مِنْ ذَلِکَ.

مرحوم مجلسی در بحار الأنوار، ج‏4، ص142 حدیث توحید صدوق را همین گونه و در مرآت العقول ج‏1، ص353 حدیث کافی را نیز همین طور ثبت کرده است؛ یعنی این تفاوت در نسخه‌های وی هم موجود بوده است؛ پس اشکال در نسخه نیست بلکه در نحوه نقل راوی است که اشتباه یا از جانب مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ ویا الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ در سند کلینی، ویا از جانب ابراهیم قمی یا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ یا یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ در سند صدوق می‌باشد.

[2] . در روایتی که امام صادق ع شیعیان را چند دسته کرد و انواع تلقی‌های اشتباه از معرفت الله را برشمرد، در پایان ذکر این تلقی‌های اشتباه به همین عبارت « ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» استناد کردند (جلسه 107 حدیث2)

[3] . که آیه حاضر و آیه 67 زمر درباره مشرکین است و آیه 91 انعام درباره منکران نبوت است.

[4] . رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) گذر کرد بر جمعیتی که بین آنها مرد پر قدرت و نیرومندی بود که سنگ بزرگی را از زمین بر می داشت و مردم آنرا سنگ زورمندان یعنی وزنه قهرمانان می نامیدند و همه از عمل آن ورزشکار قوی در شگفتی بودند. رسول اکرم پرسید این اجتماع برای چیست ؟ مردم عمل وزنه برداری آن قهرمان را به عرض رساندند . حضرت فرمود : آیا به شما نگویم قویتر از این مرد کیست ؟ قویتر از او کسی است که به وی دشنام گویند و تحمل نماید و بر نفس سرکش و انتقام جوی خود غلبه کند و بر شیطان خویش و شیطان دشنام گو پیروز گردد .( قوی و زورمند کسی است که بر هوای نفس خود مسلط گردد. )

قِیلَ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ بِقَوْمٍ فِیهِمْ رَجُلٌ یَرْفَعُ حَجَراً یُقَالُ لَهُ حَجَرُ الْأَشِدَّاءِ وَ هُمْ یَعْجَبُونَ مِنْهُ فَقَالَ مَا هَذَا قَالُوا رَجُلٌ یَرْفَعُ حَجَراً یُقَالُ لَهُ حَجَرُ الْأَشِدَّاءِ قَالَ أَ فَلَا أُخْبِرُکُمْ بِمَا هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ رَجُلٌ سَبَّهُ رَجُلٌ فَحَلُمَ عَنْهُ فَغَلَبَ نَفْسَهُ وَ غَلَبَ شَیْطَانَهُ وَ شَیْطَانَ صَاحِبِهِ‏

مجموعة ورام، ج‏2، ص: 11

[5] . الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص 312

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ النَّهْدِیِّ عَنْ یَزِیدَ بْنِ إِسْحَاقَ شَعِرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا مِنْ أَحَدٍ یَتِیهُ إِلَّا مِنْ ذِلَّةٍ یَجِدُهَا فِی نَفْسِهِ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا مِنْ رَجُلٍ تَکَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِی نَفْسِه‏

 


121) سوره حج (22) آیه 73 یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَث

بسم الله الرحمن الرحیم

121) سوره حج (22) آیه 73 


یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب‏

ترجمه

ای مردم! مثالی زده شد، پس بدان گوش دهید! در حقیقت، کسانی را که به جای خدا می‌خوانید، هرگز [حتی] مگسی را نیافرینند، اگرچه برایش گرد هم آیند؛ و اگر آن مگس چیزی از آنها برباید، راهی به خلاصی آن از او نیابند. طالب و مطلوب [هردو] ناتوانند.

حدیث

1) روزی مگسی روی منصور دوانیقی [خلیفه عباسی] نشست، او را دور کرد، دوباره برگشت، باز او را دور کرد، دوباره برگشت. به امام صادق ع گفت: ای اباعبدالله! خداوند متعال مگس را برای چی آفرید؟

امام فرمود: برای اینکه سرکشان و جباران را ذلیل کند!

علل الشرائع، ج‏2، ص496

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنِ الرَّبِیعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ قَالَ:

قَالَ الْمَنْصُورُ یَوْماً لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَدْ وَقَعَ عَلَى الْمَنْصُورِ ذُبَابٌ فَذَبَّهُ عَنْهُ ثُمَّ وَقَعَ عَلَیْهِ فَذَبَّهُ عَنْهُ ثُمَّ وَقَعَ عَلَیْهِ فَذَبَّهُ عَنْهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى الذُّبَابَ قَالَ لِیُذِلَّ بِهِ الْجَبَّارِینَ.

2) از امام باقر ع روایت شده استکه فرمودند:

غیر از خدا دوست و پناهگاهی نگیرید که دیگر مومن نخواهید بود؛ چرا که هر سبب و نسب و خویشاوندی و دوستی و بدعت و شبهه‌ای قطع خواهد شد.

الکافی، ج‏1، ص59

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ مُرْسَلًا قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لَا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیجَةً «1» فَلَا تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ فَإِنَّ کُلَّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ وَ قَرَابَةٍ وَ وَلِیجَةٍ وَ بِدْعَةٍ وَ شُبْهَةٍ مُنْقَطِعٌ

شأن نزول

ابن عباس گفته عرب جاهلی بت‌های خود را با زعفران و آب زعفران زینت می‌دادند و مگس‌ها می‌آمدند و این زعفرانها را برمی‌داشتند. (مجمع‌البیان7/152) در برخی احادیث از معصومین نیز تعبیر شده که آنها با مشک و عنبر بت‌ها را معطر می‌کردند و مگسها می‌آمدند و اینها را می‌خوردند (کافی4/543).

تدبر

1) « إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»: مگس از نظر اغلب ما انسانها، در زمره به درد نخورترین و ضعیف‌ترین موجودات است. آیه هشدار می‌دهد که همه آنچه بدانها امید می‌بندید، دست به دست هم بدهند، توانایی آفریدن حتی یک موجودِ (از نظر شما) به‌دردنخوری مانند مگس را ندارند؛ و از طرف دیگر، موجود ضعیفی مانند مگس، که براحتی او را می‌کشیم، اگر یک پره زعفران آنها را بردارد نمی‌توانند از او پس بگیرند! آن وقت واقعا چنان کسانی واقعا ارزش امید بستن دارد؟

درست است که امروزه - جز در برخی مناطق هند و ... - بت‌پرستی وجود ندارد، اما به جای آن پرستش پول و کدخدای جهانی و ... رایج شده است که این مثل را در مورد همانها می‌توان دید: امروزه برای عده‌ای پول، خدا شده است! آیا با پول می‌توان یک مگس آفرید و آیا پول می‌تواند ما را از دست همین مگس کاملا نجات دهد!

(توجه شود: دستکاری ژنتیک و حتی تولید موجود زنده از سلول بنیادین، واقعا «آفریدن» نیست، بلکه حداکثر، تصرفاتی است برای سرعت بخشیدن یا تغییر دادن در مسیر آفرینش خدا. حشره‌کش‌ها هم اولا خودشان ضررشان بیشتر است و ثانیا فقط در محدوده‌های معین به کار می‌آیند)

2) چرا فرمود «فَاسْتَمِعُوا لَهُ»؟ (یعنی اگر این عبارت نبود، جه فرقی می‌کرد؟)

در قرآن تعبیر «قل» زیاد آمده، اما اینجا گویی یک فراخوان عمومی است! و خیلی صریح می‌گوید «آهای مردم! مثلی دارد بیان می‌شود، بیایید گوش کنید». [1]

شاید به خاطر این است که این آیه جزء مواردی است که خیلی آشکارا دهان همه غیرخداپرستان را می‌بندد. در تاریخ هم نقل شده که چهارنفر از کافران می‌خواستند به خیال خود، شبیه قرآن را بیاورند، هرکدام با دیدن یک آیه از این کار ناامید شد، که عبدالملک بصری با دیدن این آیه، به عجز خود اعتراف کرد. (الاحتجاج للطبرسی2/377)[2]

3) «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب»: با توجه به مثل بیان شده در این آیه، واضح است که «مطلوب» (معبود‌هایی که اینها خواسته خود را از آنها طلب می‌کردند) ضعیف است؛ ؛ اما چرا «طالب» (خود این بت‌پرستان که برای خواسته‌شان سراغ بتها می‌رفتند) را هم ضعیف دانست؟ ظاهرا چون کسی که به چنان موجود ضعیفی تکیه کند، خودش هم ضعیف خواهد ماند:

نتیجه: همگان، هرچقدر هم شوکت ظاهری داشته باشند، ضیعف‌اند؛ تنها کسی واقعا ضعیف نیست و قوی است، که پشتوانه واقعا قوی‌ای به نام خدا داشته باشد.

(این منطق کسی است که می‌فهمید آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند)

حکایت

سید مرتضی در کتاب أمالی (ج‏2، ص105-107) حکایتی نقل کرده است مرتبط با این آیه:

در بصره قاضی‌ای به نام عبدالله بن سوار منصوب شد که مردم حاکمی باوقارتر از او ندیده بودند و بسیار بر کنترل رفتار خود تسلط داشت: بعد از نماز صبح بعد به محل کارش می‌آمد و تکیه نمی‌داد و همین طور صاف می‌نشست بدون اینکه اعضای بدنش را هیچ حرکتی دهد و یا به این طرف و آن طرف برگردد و یا اینکه این پا و آن پا کند انگار که یک مجسمه است؛ و این طور بود تا وقت نماز ظهر، که به مسجد می‌رفت؛ بعد دوباره به محل کارش برمی‌گشت و همین طور بود تا نماز عصر؛ و بعد دوباره برمی‌گشت تا نماز مغرب؛ و گاه که برخی از کارهایش باقی مانده بود، دوباره برمی‌گشت تا نماز عشاء؛ و در کل این مدت نه برای تجدید وضو بلند می‌شد و نه آبی می‌نوشید، و روزها چه کوتاه بود و چه بلند، تابستان بود یا زمستان، روالش همین طور بود، نه دستش را تکان می‌داد و نه با سر اشاره‌ای می‌کرد و فقط خیلی مختصر سخن می‌گفت و با کمترین کلمات منظور خود را می‌رساند.

تا اینکه روزی در جای خود نشسته بود و کارگزارانش هم پیرامونش بودند و مراجعان هم پیش رویش صف کشیده بودند که یک مگسی روی بینی‌اش نشست. او همچنان ساکت بود. مگس آرام آرام به سمت چشم او حرکت کرد و او همچنان بی اعتنا بود و نه سرش را تکان داد و نه با دستش مگس را دور کرد. مگس روی چشمش رفت و او مجبور شد محکم پلک بزند که مگس بلند شود. اما مگس دوباره برگشت و این بار برگشت و داشت وارد چشم او می‌شد. بار دیگر محکمتر پلک زد و صورتش را هم جمع کرد، اما مگس مرتب برمی‌گشت. مجبور شد با دستش او را دور کند و حضار هم داشتند با تعجب حرکات او را می‌دیدند و مگس مرتب برمی‌گشت و او دستهایش را محکمتر تکان می‌داد و دیگر با آستین قبایش هم سعی در دور کردن مگس می‌کرد.

وقتی دید که مردم با تعجب حرکات وی را نگاه می‌کنند، گفت: واقعا که این مگس از کنه و سوسک لجوجتر و از کلاغ خودپسندتر است؛ و استغفار می‌کنم به نزد خدایی که وقتی غرور بر کسی مسلط می‌شود چگونه ضعف او را به رخش می‌کشاند. می‌دانستم که نزد همه مردم متین‌ترین و باوقارترین افراد هستم و خدا با یکی از ضعیفترین خلایقش آبروی مرا برد و سپس این آیه را خواند ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ»[3]



[1] . البته برخی (اخفش) گفته‌اند «ضرب مثل» به معنای «مثل زدن» نیست؛ بلکه دارد می‌فرماید کافران برای خدا مثلی قرار داده‌اند (بتهای خود را مثل خدا قرار داده‌اند) و خدا می‌گوید بیایید گوش دهید که چه سخن عجیبی می‌گویند. (به نقل از مجمع‌البیان7/152) اما چنین وجهی بسیار بعید است خصوصا که بین «مَثَل» با «مِثل» تفاوت هست.

[2] . وَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: اجْتَمَعَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ وَ أَبُو شَاکِرٍ الدَّیَصَانِیُّ الزِّنْدِیقُ وَ عَبْدُ الْمَلِکِ الْبَصْرِیُّ وَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ عِنْدَ بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ یَسْتَهْزِءُونَ بِالْحَاجِّ وَ یَطْعَنُونَ بِالْقُرْآنِ فَقَالَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ تَعَالَوْا نَنْقُضْ کُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا رُبُعَ الْقُرْآنِ وَ مِیعَادُنَا مِنْ قَابِلٍ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ نَجْتَمِعُ فِیهِ وَ قَدْ نَقَضْنَا الْقُرْآنَ کُلَّهُ فَإِنَّ فِی نَقْضِ الْقُرْآنِ إِبْطَالَ نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَ فِی إِبْطَالِ نُبُوَّتِهِ إِبْطَالُ الْإِسْلَامِ وَ إِثْبَاتُ مَا نَحْنُ فِیهِ فَاتَّفَقُوا عَلَى ذَلِکَ وَ افْتَرَقُوا فَلَمَّا کَانَ مِنْ قَابِلٍ اجْتَمَعُوا عِنْدَ بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ فَقَالَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ أَمَّا أَنَا فَمُفَکِّرٌ مُنْذُ افْتَرَقْنَا فِی هَذِهِ الْآیَةِ- فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا فَمَا أَقْدِرُ أَنَّ أَضُمَّ إِلَیْهَا فِی فَصَاحَتِهَا وَ جَمِیعِ مَعَانِیهَا شَیْئاً فَشَغَلَتْنِی هَذِهِ الْآیَةُ عَنِ التَّفَکُّرِ فِیمَا سِوَاهَا فَقَالَ عَبْدُ الْمَلِکِ وَ أَنَا مُنْذُ فَارَقْتُکُمْ مُفَکِّرٌ فِی هَذِهِ الْآیَةِ- یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى الْإِتْیَانِ بِمِثْلِهَا فَقَالَ أَبُو شَاکِرٍ وَ أَنَا مُنْذُ فَارَقْتُکُمْ مُفَکِّرٌ فِی هَذِهِ الْآیَةِ- لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا لَمْ أَقْدِرْ عَلَى الْإِتْیَانِ بِمِثْلِهَا فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ یَا قَوْمِ إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ لَیْسَ مِنْ جِنْسِ کَلَامِ الْبَشَرِ وَ أَنَا مُنْذُ فَارَقْتُکُمْ مُفَکِّرٌ فِی هَذِهِ الْآیَةِ- وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ «4» وَ لَمْ أَبْلُغْ غَایَةَ الْمَعْرِفَةِ بِهَا وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى الْإِتْیَانِ بِمِثْلِهَا قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ فَبَیْنَمَا هُمْ فِی ذَلِکَ إِذْ مَرَّ بِهِمْ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع فَقَالَ قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً فَنَظَرَ الْقَوْمُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ قَالُوا لَئِنْ کَانَ لِلْإِسْلَامِ حَقِیقَةٌ لَمَا انْتَهَتْ أَمْرُ وَصِیَّةِ مُحَمَّدٍ إِلَّا إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ اللَّهِ مَا رَأَیْنَاهُ قَطُّ إِلَّا هِبْنَاهُ وَ اقْشَعَرَّتْ جُلُودُنَا لِهَیْبَتِهِ ثُمَّ تَفَرَّقُوا مُقِرِّینَ بِالْعَجْزِ.

[3] . عمرو بن بحر الجاحظ قال:" کان لنا بالبصرة قاض یقال له عبد اللّه بن سوّار لم یر الناس حاکما قطّ [و لا زمّیتا]، و لا رکینا، و لا وقورا، ضبط من نفسه، و ملک من حرکته مثل الّذی ضبط و ملک؛ و کان یصلى الغداة فى منزله و هو قریب الدار من مسجده، فیأتى مجلسه، فیحتبى و لا یتّکئ، و لا یزال منتصبا لا یتحرّک له عضو، و لا یلتفت، و لا تحلّ حبوته ، و لا یحوّل رجلا عن رجل، و لا یعتمد على أحد شقّیه، حتى کأنه بناء مبنىّ أو صخرة منصوبة؛ فلا یزال کذلک؛ حتى یقوم لصلاة الظهر، ثم یعود إلى مجلسه، فلا یزال کذلک/ حتى یقوم لصلاة العصر، ثم یرجع إلى مجلسه، فلا یزال کذلک حتى یقوم لصلاة المغرب، ثم ربما عاد إلى مجلسه، بل کثیرا ما یکون ذلک إذا بقى علیه من قراءة العهد و الشروط و الوثائق، ثم یصلى العشاء و ینصرف، لم یقم فى تلک الولایة مرة واحدة إلى الوضوء، و لا احتاج إلیه، و لا شرب ماء و لا غیره من الشراب، و کذلک کان شأنه فى طوال الأیام و فى قصارها، و فى صیفها و شتائها، و کان مع ذلک لا یحرّک یدا، و لا یشیر برأسه؛ و لیس إلا أن یتکلم ثم یوجز؛ و یبلغ بالکلام الیسیر المعانى الکثیرة. فبینما هو ذات یوم کذلک، و أصحابه حوله و فى السّماطین بین یدیه إذ سقط على أنفه ذباب، فأطال السکوت و المکث، ثم تحوّل إلى مؤق عینه؛ فرام الصبر فى سقوطه على المؤق و على عضّته، و نفاذ خرطومه؛ کما رام الصبر على سقوطه على أنفه، من غیر أن یحرّک أرنبته، أو یغضّن وجهه؛ أو یذبّ بإصبعه؛ فلما طال علیه ذلک من الذباب و أوجعه و أحرقه و قصد إلى مکان لا یحتمل التغافل عنه أطبق جفنه الأعلى على جفنه الأسفل فلم ینهض، فدعاه ذلک إلى أن والى بین الإطباق و الفتح؛ فتنحى ریثما سکن جفنه.ثم عاد إلى موقفه ثانیا، أشد من مرته الأولى، فغمس خرطومه فى مکان قد کان أوهاه قبل ذلک، فکان احتماله له أضعف، و عجزه عن الصبر فى الثانیة أقوى، فحرّک أجفانه، و زاد فى شدة الحرکة فى تتابع الفتح و الإطباق، فتنحّى عنه بقدر ما سکنت حرکته، ثم عاد إلى موضعه، فما زال یلحّ علیه حتى استفرغ جهده، و بلغ مجهوده، فلم یجد بدّا من أن یذبّ عنه بیده، ففعل ذلک و عیون القوم إلیه یرمقونه، کأنهم لا یرونه، فتنحى عنه بمقدار ما ردّ یده، و سکنت حرکته، ثم عاد إلى موضعه؛ فألجأه إلى أن ذبّ عن وجهه بطرف کمه، ثم ألجأه إلى أن تابع بین ذلک، و علم أن ذلک کلّه بعین من حضر من أمنائه و جلسائه، فلما نظروا إلیه قال: أشهد أن الذباب ألجّ من الخنفساء، و أزهى من الغراب، و أستغفر اللّه فما أکثر من أعجبته نفسه، فأراد اللّه أن یعرّفه من ضعفه ما کان عنه مستورا. و قد علمت أنى کنت/ عند الناس من أرصن الناس، و قد غلبنى و فضحنى أضعف خلق اللّه، ثم تلا قول اللّه تعالى: ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ".


120) سوره نمل (27) آیه 70 وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِم

سم الله الرحمن الرحیم

120) سوره نمل (27) آیه 70 

وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فی‏ ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُون

ترجمه

و بر آنان غم مخور؛ و از [= به‌خاطر] آن مکری که می‌ورزند، در مضیقه مباش [= دل‌تنگ مشو و خود را در تنگنا قرار مده].

حدیث

امام صادق ع فرمود:

حضرت موسى ع یوشع بن نون را وصی خود قرار داد؛ و یوشع بن نون فرزندان هارون، و نه فرزندان خودش ویا فرزندان موسى را؛ که خداوند تعالى صاحب اختیار است، هر که را خواهد و از هر خاندانى که خواهد اختیار کند.

و موسى و یوشع مردم را به مسیح ع مژده دادند و چون خداى عز و جل مسیح را برانگیخت، مسیح ع به آنها گفت که پس از من پیغمبرى خواهد آمد که نامش احمد و از اولاد اسماعیل ع است، که تصدیق کننده من و شماست و راه هر بهانه‌ای را بر من و شما می‌بندد. و امر وصیت، پس از عیسى، در حواریینِ «مستحفظ» جارى گشت ...[آنگاه امام صادق ع پس از توضیحی درباره «مستحفظین» که اسم اعظم می‌دانستند، می‌فرماید][1]

پس همیشه وصیت از عالِمى به عالِم دیگر جریان داشت، تا آن را به حضرت محمد ص رسانیدند، و چون خداى عز و جل محمد صلّى اللَّه علیه و آله را مبعوث کرد، دودمان مستحفظین تسلیم او شدند ولی بنى اسرائیل تکذیبش نمودند، او به سوى خداى عز و جل دعوت کرد و در راهش جهاد نمود تا آنکه خداى- جل ذکره- به او وحی فرستاد که فضیلت و برتری وصی خود را آشکار کن.

پیغمبر عرض‏ کرد: پروردگارا! عرب مردمى خشن‌اند، در میان ایشان کتابى نبوده و براى آنها پیغمبرى برانگیخته نشده و از فضیلت و شرف پیغمبران آگاه نیستند، اگر من فضیلت و برتری اهل بیتم را بآنها بگویم، ایمان نمى‏آورند.

پس خداى جل ذکره- فرمود: «غم آنها را مخور» و «بگو سلام؛ که بزودی خواهید دانست» (زخرف/89).

پس، پیغمبر از فضایل وصی‌اش یادی کرد و در دلها نفاق افتاد؛ و رسول خدا ص از آن نفاق و آنچه می‌گفتند آگاه شد.

آنگاه خداى- جل ذکره- فرمود: اى محمد! «محققا ما می‌دانیم که سینه‏ات از آنچه می‌گویند تنگ مى‏شود» (حجر/97) «اما ایشان تو را تکذیب نمی‌کنند بلکه ستمگران آیات خدا را انکار می‌کنند» (انعام/33) و بدون اینکه دلیلى داشته باشند انکار می‌کنند.

رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله با ایشان به الفت و مهربانی رفتار می‌کرد و از برخی از آنها در مقابل بعضى دیگر کمک می‌گرفت و همواره، نکته‌ جدیدی از فضایل وصی‌اش را به آنها نشان می‌داد ...

الکافی، ج‏1، ص294

مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ غَیْرُهُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ جَمِیعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ وَ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ بْنِ أَبِی الدَّیْلَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَوْصَى مُوسَى ع إِلَى یُوشَعَ بْنِ نُونٍ وَ أَوْصَى یُوشَعُ بْنُ نُونٍ إِلَى وَلَدِ هَارُونَ وَ لَمْ یُوصِ إِلَى وَلَدِهِ وَ لَا إِلَى وَلَدِ مُوسَى إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَهُ الْخِیَرَةُ یَخْتَارُ مَنْ یَشَاءُ مِمَّنْ یَشَاءُ وَ بَشَّرَ مُوسَى وَ یُوشَعُ بِالْمَسِیحِ ع فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَسِیحَ ع قَالَ الْمَسِیحُ لَهُمْ إِنَّهُ سَوْفَ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی نَبِیٌّ اسْمُهُ أَحْمَدُ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ ع یَجِی‏ءُ بِتَصْدِیقِی وَ تَصْدِیقِکُمْ وَ عُذْرِی وَ عُذْرِکُمْ وَ جَرَتْ مِنْ بَعْدِهِ فِی الْحَوَارِیِّینَ فِی الْمُسْتَحْفَظِینَ ...[2]

فَلَمْ تَزَلِ الْوَصِیَّةُ فِی عَالِمٍ بَعْدَ عَالِمٍ حَتَّى دَفَعُوهَا إِلَى مُحَمَّدٍ ص فَلَمَّا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُحَمَّداً ص أَسْلَمَ لَهُ الْعَقِبُ مِنَ الْمُسْتَحْفِظِینَ وَ کَذَّبَهُ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَ دَعَا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ جَاهَدَ فِی سَبِیلِهِ ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ عَلَیْهِ أَنْ أَعْلِنْ فَضْلَ وَصِیِّکَ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ الْعَرَبَ قَوْمٌ جُفَاةٌ لَمْ یَکُنْ فِیهِمْ کِتَابٌ وَ لَمْ یُبْعَثْ إِلَیْهِمْ نَبِیٌّ وَ لَا یَعْرِفُونَ فَضْلَ نُبُوَّاتِ الْأَنْبِیَاءِ ع وَ لَا شَرَفَهُمْ وَ لَا یُؤْمِنُونَ بِی إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ أَهْلِ بَیْتِی فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ- «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» وَ «قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» فَذَکَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِیِّهِ ذِکْراً فَوَقَعَ النِّفَاقُ فِی قُلُوبِهِمْ فَعَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَلِکَ وَ مَا یَقُولُونَ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ یَا مُحَمَّدُ «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَ لکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» وَ لَکِنَّهُمْ یَجْحَدُونَ بِغَیْرِ حُجَّةٍ لَهُمْ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَتَأَلَّفُهُمْ وَ یَسْتَعِینُ بِبَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَا یَزَالُ یُخْرِجُ لَهُمْ شَیْئاً فِی فَضْلِ وَصِیِّه‏ ...

تدبر

1) در عبارت «لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» مرجع ضمیر «هِم» می‌تواند به «مجرمان» در آیه قبل برگردد (یعنی مجرمانی که قبلا در زمین زندگی می‌کرده و قرآن ما را به عبرت از عاقبت آنها فراخوانده)؛ و نیز می‌تواند به «الذین کفروا» در سه آیه قبل‌تر (کافرانی که دعوت پیامبر را افسانه‌سرایی می‌نامیدند).

به همین ترتیب، «عَلَیْهِمْ» هم به دو معنی می‌تواند باشد: یکی به معنای «علی عاقبتهم» (یعنی به خاطر اینکه آنها عاقبت بدی پیدا کردند، غصه نخور؛ چون حقشان است)؛ و دوم به معنای «علی عملهم» (یعنی به خاطر اذیت‌هایی که در حق تو روا می‌دارند، ناراحت نباش؛ چون خدا با توست)

البته اگر این عبارت را با عبارت بعدی‌اش (وَ لا تَکُنْ فی‏ ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُون) در نظر بگیریم، معنای دوم محتمل‌تر است؛ اما هر دو معنا درست است.

2) «لا تَکُنْ فی‏ ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُون»: کسی که در راه خدا قدم برمی‌دارد و مخصوصا هرکه اقدام به دعوت مردم به دین خدا می‌کند، انتظار نداشته باشد که عده‌ای خدانشناس علیه او دسیسه نکنند و او را به تنگنا نیندازند!

وقتی با پیامبر خدا چنین کردند، با ما نکنند؟!

به قول عطار نیشابوری:

گر مرد رهی میان خون باید رفت            وز پای فتاده سرنگون باید رفت

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس            خود راه بگویدت که چون باید رفت

http://ganjoor.net/attar/mokhtarname/bb18/sh25/

3) «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فی‏ ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُون»

بار سنگین غم و دلتنگی، مگر با گفتن برداشته می‌شود؟ آیا اگر به شما بگویند در تنگنا نباش، از تنگنا بیرون درمی‌آیید؟!

بله!

دقیقا!

شاید این آیه، از شیرین‌ترین و امیدبخش‌ترین آیات برای یک دیندار باشد که هر سختی‌ای را برایش آسان می‌کند. چرا؟

یک مبلغ دین که صادقانه در راه خدا گام برمی‌دارد، هم از اینکه مردم هدایت نمی‌شوند، غصه‌دار می‌شود و هم از آزار خدانشناسان و منافقان. او وقتی می‌بیند که برای دعوت مردم به خوبی‌ها، چقدر به زحمت می‌افتد، بعد، عده‌ای ریاکار شیاد، با قیافه‌ای ظاهرالصلاح، همه رشته‌های او را پنبه می‌کنند؛ چه حالی به او دست می‌دهد؟ او برای خدا کار می‌کند و فیش نجومی‌اش را دیگران دریافت می‌کنند و فحش نامردیِ آنها هم باز نصیب او می‌شود؛ آن وقت انتظار داری که دلش نگیرد؟!

و در چنین شرایطی،

چه زیباست دلداری شنیدن از محبوب مطلق!

آن وقت است که آرزو می‌کنی ای کاش همواره این حزن‌ها و تنگناها باشد، اما ندای خدا هم باشد که در گوشَت زمزمه کند:

غصه نخور، دلتنگ نشو؛ من می‌بینمت. آنها اگر نمی‌فهمند، من می‌فهمم. مگر تو برای من کار نمی‌کردی؟ خوب! چه چیزی بهتر از اینکه من، کارت را پسندیدم؟! برای تو کدام مهم‌تر است؟ هدایت آنها یا رضایت من؟ من، که تو به خاطر من این زحمات را متحمل می‌شدی، می‌گویم که از تو راضیم! دیگر چه جای ناراحتی؟! چه جای دلتنگی؟!

واقعا آیا شیرین‌تر از این هم می‌شود که در اوج سختی‌ها، نگاه رضایت محبوب روی سر آدم باشد؟

بیهوده نبود که وقتی تیر بر حنجره عطشانِ آن طفل صغیر فرود آمد، امام عشق فرمود: «هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّه‏» (آنچه بر من نازل می‌شود سهل و آسان است، چراکه اینها در مقابل چشم خداست؛ لهوف/168) احتمالا لحظاتی قبل خدا در گوشش زمزمه کرده بود که «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فی‏ ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُون»

4) « وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فی‏ ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُون»: بار سنگین غم و دلتنگی، مگر با گفتن برداشته می‌شود؟ آیا اگر به شما بگویند در تنگنا نباش، از تنگنا بیرون درمی‌آیید؟!

همان خدایی که با یک «باش»، «کُن فیکون» می‌کند (بقره/117)، با یک «نباش» (لا تکن) هم هر غم و تنگنایی را نیست و نابود می‌کند.



[1] . متن حذف شده، چنین است:

و از این جهت خدا ایشان را مستحفظ نامید که آنها حفظ و نگهداری از «اسم اکبر» را عهده‌دار بودند [عالم به اسم اعظم بودند] بایشان واگذار شد و اسم اکبر همان کتابی است که علم هر چیز از آن دانسته شود و همراه پیغمبران صلوات اللَّه علیهم بوده است؛ که خداى تعالى فرماید: «بتحقیق که ما رسولانى فرستادیم ... و بهمراه ایشان کتاب و میزان نازل کردیم» (حدید/25) و کتاب همان اسم اکبر است، و از میان آنچه به نام کتاب شناخته شده، تورات و انجیل و فرقان (قرآن) معروف است، [اما] در آن [کتاب، علاوه بر آنها]، کتاب نوح ع و کتاب صالح و شعیب و ابراهیم ع است که خداى عز و جل خبر داده است که: «همانا این [مطلب] در صحف نخستین است، صحف ابراهیم و موسى» پس [اگر کتاب منحصر به تورات و انجیل و قرآن است] صحف ابراهیم کجاست؟ همانا صحف ابراهیم، اسم اکبر است؛ و صحف موسى هم اسم اکبر است‏.

[2] . متن حذف شده، چنین است:

وَ إِنَّمَا سَمَّاهُمُ اللَّهُ تَعَالَى الْمُسْتَحْفَظِینَ لِأَنَّهُمُ اسْتُحْفِظُوا الِاسْمَ الْأَکْبَرَ وَ هُوَ الْکِتَابُ الَّذِی یُعْلَمُ بِهِ عِلْمُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ الَّذِی کَانَ مَعَ الْأَنْبِیَاءِ ص یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ ... وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ» الْکِتَابُ الِاسْمُ الْأَکْبَرُ وَ إِنَّمَا عُرِفَ مِمَّا یُدْعَى الْکِتَابَ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِیلُ وَ الْفُرْقَانُ فِیهَا کِتَابُ نُوحٍ وَ فِیهَا کِتَابُ صَالِحٍ وَ شُعَیْبٍ وَ إِبْرَاهِیمَ ع فَأَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى‏ صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏» فَأَیْنَ صُحُفُ إِبْرَاهِیمَ إِنَّمَا صُحُفُ إِبْرَاهِیمَ الِاسْمُ الْأَکْبَرُ وَ صُحُفُ مُوسَى الِاسْمُ الْأَکْبَرُ

 


119) سوره نمل (27) آیه 69 قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ

بسم الله الرحمن الرحیم

119) سوره نمل (27) آیه 69 

قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمینَ  

ترجمه

بگو در زمین گشت و گذار کنید تا بنگرید عاقبت مجرمان چگونه بوده است.

حدیث

از امام صادق ع روایت شده است: حضرت عیسى از روستایی گذشت که اهل آن و پرنده‏ها و حیواناتش همگی مرده بودند. فرمود: اینها قطعا جز به خشم و غضب [خدا] نمرده‌اند؛ چرا که اگر جداجدا مرده بودند یکدیگر را به خاک سپرده بودند.

حواریون عرض کردند: یا روح اللَّه و یا کلمة الله! از خدا بخواه اینان را براى ما زنده کند تا به ما بگویند کردارشان چه بوده [که به این عذاب گرفتار شده‏اند] تا از آن دورى کنیم.

حضرت عیسى ع از پروردگارش خواست، پس از بالا بدو ندا شد: که آنان را صدا بزن. حضرت عیسى ع شب‌هنگام بر تپه از زمین برآمد، و فرمود: اى مردم این روستا!

یک تن از میان آنها پاسخ داد، بلى اى روح الله و کلمة الله!

فرمود: واى بر شما! کردار شما چه بود؟

گفت: پرستش طاغوت، و علاقه به دنیا، همراه با ترس اندک [از خدا] و آرزوى دراز و غفلتی برخاسته از لهو و لعب.

حضرت عیسى ع فرمود: علاقه شما به دنیا چگونه بود؟

گفت: مانند علاقه کودک به مادرش: هر گاه به ما رو مى‏آورد، شاد؛ و چون از ما رو مى‏گرداند، گریان و غمناک می‌شدیم.‏

فرمود: پرستش طاغوت‌تان چه بود؟

گفت: همان اطاعت از اهل گناه.

فرمود: عاقبت کار شما چه شد؟

گفت: شبى را به خوشى خوابیدیم و صبح در هاویه بودیم. (قارعه/9)

فرمود: هاویه چیست؟

گفت: همان سجین است. (مطففین/7)

فرمود: سجین چیست؟

گفت: کوههائى از آتش گداخته، که تا روز قیامت بر ما فروزان است.

فرمود: چه گفتید و به شما چه گفتند؟

گفت: گفتیم ما را به دنیا برگردانید تا در آن زهد ورزیم، و به ما گفته شد: دروغ می‌گوئید.

فرمود: واى بر تو! چه شد که جز تو، کسی از این جماعت با من سخن نمی‌گوید؟

گفت: ای روح اللَّه! همگی‌شان با لجام [= افسار]‌هایی از آتش در دستان فرشتگان سخت و تند گرفتارند؛ و من در میان آنها بودم، ولى از آنها نبودم؛ تا آن هنگام که عذاب خدا آمد مرا هم با ایشان در برگرفت، پس من به تار موئى بر لبه دوزخ آویزانم و نمیدانم که آیا با صورت در آن می‌افتم و یا از آن رهائى می‌یابم؟!

حضرت عیسى ع به حواریین رو کرده، فرمود: اى اولیاء الله! خوردن نانى خشک با نمکى زبر، و خوابیدن بر مکانی ناخوشایند، در صورتى که عافیت دنیا و آخرت حفظ شود، [از این وضعیت] بسیار بهتر است.

الکافی، ج‏2، ص319

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنْ مُهَاجِرٍ الْأَسَدِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَرَّ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ ع عَلَى قَرْیَةٍ قَدْ مَاتَ أَهْلُهَا وَ طَیْرُهَا وَ دَوَابُّهَا فَقَالَ أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ یَمُوتُوا إِلَّا بِسَخْطَةٍ وَ لَوْ مَاتُوا مُتَفَرِّقِینَ لَتَدَافَنُوا فَقَالَ الْحَوَارِیُّونَ یَا رُوحَ اللَّهِ وَ کَلِمَتَهُ ادْعُ اللَّهَ أَنْ یُحْیِیَهُمْ لَنَا فَیُخْبِرُونَا مَا کَانَتْ أَعْمَالُهُمْ فَنَجْتَنِبَهَا فَدَعَا عِیسَى ع رَبَّهُ فَنُودِیَ مِنَ الْجَوِّ أَنْ نَادِهِمْ فَقَامَ عِیسَى ع بِاللَّیْلِ عَلَى شَرَفٍ مِنَ الْأَرْضِ فَقَالَ یَا أَهْلَ هَذِهِ الْقَرْیَةِ فَأَجَابَهُ مِنْهُمْ مُجِیبٌ لَبَّیْکَ یَا رُوحَ اللَّهِ وَ کَلِمَتَهُ فَقَالَ وَیْحَکُمْ مَا کَانَتْ أَعْمَالُکُمْ قَالَ عِبَادَةُ الطَّاغُوتِ وَ حُبُّ الدُّنْیَا مَعَ خَوْفٍ قَلِیلٍ وَ أَمَلٍ بَعِیدٍ وَ غَفْلَةٍ فِی لَهْوٍ وَ لَعِبٍ فَقَالَ کَیْفَ کَانَ حُبُّکُمْ لِلدُّنْیَا قَالَ کَحُبِّ الصَّبِیِّ لِأُمِّهِ إِذَا أَقْبَلَتْ عَلَیْنَا فَرِحْنَا وَ سُرِرْنَا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنَّا بَکَیْنَا وَ حَزِنَّا قَالَ کَیْفَ کَانَتْ عِبَادَتُکُمْ لِلطَّاغُوتِ قَالَ الطَّاعَةُ لِأَهْلِ الْمَعَاصِی قَالَ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ أَمْرِکُمْ قَالَ بِتْنَا لَیْلَةً فِی عَافِیَةٍ وَ أَصْبَحْنَا فِی الْهَاوِیَةِ فَقَالَ وَ مَا الْهَاوِیَةُ فَقَالَ سِجِّینٌ قَالَ وَ مَا سِجِّینٌ قَالَ جِبَالٌ مِنْ جَمْرٍ تُوقَدُ عَلَیْنَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ قَالَ فَمَا قُلْتُمْ وَ مَا قِیلَ لَکُمْ قَالَ قُلْنَا رُدَّنَا إِلَى الدُّنْیَا فَنَزْهَدَ فِیهَا قِیلَ لَنَا کَذَبْتُمْ قَالَ وَیْحَکَ کَیْفَ لَمْ یُکَلِّمْنِی غَیْرُکَ مِنْ بَیْنِهِمْ قَالَ یَا رُوحَ اللَّهِ إِنَّهُمْ مُلْجَمُونَ بِلِجَامٍ مِنْ نَارٍ بِأَیْدِی مَلَائِکَةٍ غِلَاظٍ شِدَادٍ وَ إِنِّی کُنْتُ فِیهِمْ وَ لَمْ أَکُنْ مِنْهُمْ فَلَمَّا نَزَلَ الْعَذَابُ عَمَّنِی مَعَهُمْ فَأَنَا مُعَلَّقٌ بِشَعْرَةٍ عَلَى شَفِیرِ جَهَنَّمَ لَا أَدْرِی أُکَبْکَبُ فِیهَا أَمْ أَنْجُو مِنْهَا فَالْتَفَتَ عِیسَى ع‏ إِلَى الْحَوَارِیِّینَ فَقَالَ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّهِ أَکْلُ الْخُبْزِ الْیَابِسِ بِالْمِلْحِ الْجَرِیشِ وَ النَّوْمُ عَلَى الْمَزَابِلِ خَیْرٌ کَثِیرٌ مَعَ عَافِیَةِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.

نکته (ارتباط این آیه با آیات مشابه قبلی)

هم برخی احادیث و هم برخی نکات تدبری  آیات 9 و 42 سوره روم (به ترتیب، جلسه 66 و جلسه 58) با آیه حاضر مشترک است؛ لذا فقط نکات جدید مطرح می‌شود

تدبر

1) «قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا ...» این مطلبی است که به همه باید گفت (قل):

در سیر و سیاحت‌ها، خصوصا در محل آثار تمدنی، فقط مبهوت خود این آثار و عظمت آنها نشویم؛ بلکه درباره ساکنان این آثار و نسبت اکنون بین آنها و این آثار، و وضعیت اکنون صاحبان قدیمی این آثار هم بیندیشیم.

وقتی این جملات را می‌نوشتم به یاد کتاب «آری اینچنین بود ای برادر» نوشته دکتر شریعتی افتادم.

فرازی را با هم بخوانیم:

با این خصوصیات، رشته اصلی تحصیل و تدریس و تحقیقم و فکرم و ذکرم هم تمدن است و همواره تمدنها و آثار بزرگ تمدن بشری را بزرگترین افتخار نوع بشر می‌دانستم و به هر شهر و کشوری که می‌رفتم، بلافاصله به سراغ یکی از آثار بزرگ تمدن گذشته می‌شتافتم، تا بدانم و ببینم و بشناسم که این قوم چه اثری خلق کرده است و تاریخ این قوم چه شاهکاری آفریده است. در یونان، ... در رم، ...در خاور دور، ... در چین، ...

اینها در نظر من، بزرگترین میراث عزیز بشریت بود و برای من، عزیزترین دیدنی‌هایی که چشم و دلم را غرق نور و لذت می‌کرد و از تماشایش لبریز هیجان می‌شدم.

... تا اینکه در تابستان امسال، در سفر به افریقا که بیشترین شوقم دیدن اهرام سه گانه مصر بود، آن همه دلبستگی‌ها، ناگهان، در دلم گسست و آن همه تصویرهای پر شکوه در درونم فرو ریخت و آن خیالات همه از سرم گریخت و ایمانم را به آنچه تمدن نام دارد، همه بر آب نیل دادم هزارها سال دروغ را همه بر باد مصر!

... راهنما ... شاهکارها را نشانم می‌داد و حکایت می‌کرد، پنج هزار سال پیش «بردگان»، هشتصد میلیون تخته سنگ بزرگ را- که هر قطعه‌ای به طور معدل، دو تن وزن دارد- از «اسوان»- همانجایی که سد معروف اسوان را ساخته‌اند- به قاهره آورده‌اند و 9 هرم ساخته‌اند که شش تا کوچک است و سه تای دیگر بزرگ که شهره جهان‌اند!

پنج هزار سال پیش، هشتصد میلیون سنگ را از فاصله 980 کیلومتری، به قاهره آوردند و روی هم چیدند و بنایی ساختند تا جسد مومیایی شده فرعون‌ها و ملکه هاشان را در زیرآن دفن کنند!

...از آن همه کار، از شاهکاری چنان عظیم، دچار شگفتی شده بودم که در گوشه‌ای- به فاصله 400، 500 متری- قطعه سنگهایی را دیدم که در هم ریخته، بر هم انباشته شده‌اند. از راهنمایم پرسیدم آنها چیست؟ با بی‌اعتنایی گفت: چیزی نیست، مشتی سنگ است. گفتم: اینها نیز سنگهایی انباشته بر هم است و چیزی نیست، می‌خواهم بدانم که آنها چه هستند. زورش می‌آمد جواب درستی بدهد ...

...گفتم به جای شرح این همه، فقط بگو آنجا کجاست؟ گفت: آنها دخمه‌هایی است نقب مانند که چندین کیلومتر در دل زمین حفر شده است. پرسیدم: چرا؟ گفت: گور برده‌هایی است که این اهرام را بنا کرده‌اند...

... هر روز، خبر مرگ صدها نفر را به فرعون گزارش می‌کردند؛ وقتی دسته‌های تازه‌ای از افریقای سیاه می‌آوردند که هنوز با آب و هوای مصر و شرایط کاری چنین وحشیانه عادت نکرده بودند آمار روزانه مرگشان بالاتر می‌رفت، در فصلهای مختلف سال، این منحنی فرق می‌کرد و بیماری‌های مسری چون وبا و طاعون و... آمار مرگ این انسانها را به صورت یک قتل عام وسیع نشان می‌داد.

... گفتم: دیگر رهایم کن که نه حضور تو را می‌توانم تحمل کنم و نه حضور این اهرام خبیث را، من خود می‌روم و رفتم....

...می‌دیدم، به چشم می‌دیدم که تمدن یعنی دشنام، یعنی نفرت، یعنی کینه، یعنی شکنجه و شلاق، بهره‌کشی، خونخواری، جلادی، شهادت، فساد و شهوت و هوس و خودخواهی و اسارت و... بالاخره، بنای سه طبقه ستم هزاران سال بر گرده خواهران و برادران من؛ در میان انبوه سنگها نشستم و دیدم چنان است که پنداری همه آنهایی که در دل این دخمه‌ها خفته‌اند، با من حرف می‌زنند و به من- فارغ التحصیل دانشگاه علوم انسانی اروپا و استاد تاریخ تمدن دانشگاه ایران- درس می‌دهند، نخستین صفحه کتاب علوم انسانی را درس می‌دهند، نخستین درس تاریخ را می‌آموزند و برایم تمدن را معنی می‌کنند...

2) در قرآن کریم برای «گناه» از تعابیر «ذنب» و «إثم» و «جرم» استفاده شده؛ اما در بحث عبرت‌گیری از عاقبت گناهکاران، از این سه واژه، فقط اصطلاح «مجرم» را به کار برده است. (قرآن کریم، در مواردی که به عبرت‌گیری از عاقبت یک عده، تذکر داده، از آنها با تعابیر مکذِّب، مشرک، ظالم، مفسد، و مجرم به کار برده است که همگی غیر از کلمه «مجرم» معانی‌ای دارند که با معنای «گناهکار» اندکی تفاوت دارد) اما چرا؟

الف. یکی از هم‌خانواده‌های کلمه «جُرم» (= گناه)، «جَرم» (= قطع، بریدن) است و اهل لغت معتقدند که معنای این دو کلمه به هم مربوط است هرچند درباره نحوه ارتباط آن اختلاف نظر دارند (معجم المقاییس اللغة1/ 446[1]؛ الفروق فی اللغة/228 [2]؛ مفردات ألفاظ القرآن/192-194[3]). شاید وجه مهم عبرت گرفتن از گناهکار این باشد که گناهکار بالاخره از دنیا و لذت‌هایی که به خاطر آن گناه می کرده، جدا (قطع) می‌شود؛ و اینجاست که محل عبرت می‌باشد.

ب. کلمات «جرم» و «مجرم» را، نه در مورد هر گناهی، بلکه غالبا در مورد گناهانی که حیثیت اجتماعی دارند، به کار می‌بریم و اگرچه در کلمات اهل لغت عرب در این زمینه سخنی یافت نشد، اما با مشاهده موارد استعمال آن در قرآن، بعید نیست که واقعا همین مد نظر باشد. اگر چنین باشد، آنگاه، علت اینکه از میان سه واژه مذکور، این واژه انتخاب شده، این است که گناهانی واقعا امکان عبرت‌ گرفتن دارند، که در عرصه اجتماعی به چشم بیایند؛ و شاید به همین جهت است که عذاب‌های دنیوی مطرح در قرآن، همگی در مورد گناهان اجتماعی مطرح شده است.

ج. ...


[1] . و الجُرْم و الجَریمة:الذَّنْب و هو من الأوّل [= القطع]؛ لأنه کَسْبٌ، و الکَسْب اقتطاع‏

[2] . الجرم ما ینقطع به عن الواجب و ذلک أن أصله فی اللغة القطع و منه قیل للصرام الجرام و هو قطع التمر

[3] . أصل الْجَرْمُ: قطع الثّمرة عن الشجر، و رجل جَارِمٌ، و قوم جُرَّامٌ، و ثمر جَرِیمٌ. و الْجُرَامَةُ: ردی‏ء التمر الْمَجْرُومُ، و جعل بناؤه بناء النّفایة، و أَجْرَمَ: صار ذا جرم، نحو: أثمر و ألبن، و استعیر ذلک لکل اکتساب مکروه، و لا یکاد یقال فی عامّة کلامهم للکیس المحمود، و مصدره: جَرْمٌ، و قول الشاعر فی صفة عقاب: «جَرِیمَةُ ناهض فی رأس نیق» فإنه سمّى اکتسابها لأولادها جرما من حیث إنها تقتل الطیور، أو لأنّه تصورها بصورة مرتکب الجرائم لأجل أولادها، کما قال بعضهم: ما ذو ولد- و إن کان بهیمة- إلا و یذنب لأجل أولاده.فمن الْإِجْرَامِ قوله عزّ و جل: إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ‏ [المطففین/ 29]، و قال تعالى: فَعَلَیَّ إِجْرامِی‏ [هود/ 35]، و قال تعالى: کُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِیلًا إِنَّکُمْ مُجْرِمُونَ‏ [المرسلات/ 46]، و قال تعالى: إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ [القمر/ 47]، و قال عزّ و جل: إِنَّ الْمُجْرِمِینَ، فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ‏ [الزخرف/ 74].و قوله عزّ و جل: «لا جَرَمَ» قیل: إنّ «لا» یتناول محذوفا، نحو «لا» فی قوله تعالى: «لا أُقْسِمُ» [القیامة/ 1]، ... و معنى جَرَمَ: کسب، أو جنى. و: أَنَّ لَهُمُ النَّارَ [النحل/ 62]، فی موضع المفعول، کأنه قال: کسب لنفسه النار. و قیل: جَرَمَ و جُرْمَ بمعنى، لکن خصّ بهذا الموضع «جَرَمَ» کما خصّ عمر بالقسم، و إن کان عمر و عمر بمعنى، و معناه: لیس بِجُرْمٍ أنّ لهم النار، تنبیها أنهم اکتسبوها بما ارتکبوه إشارة إلى قوله تعالى: وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها [الجاثیة/ 15].و قد قیل فی ذلک أقوال، أکثرها لیس بمرتضى عند التحقیق

 


118) سوره شعراء (26) آیه 199 فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما ک

بسم الله الرحمن الرحیم

118) سوره شعراء  (26) آیه 199 

فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ ‏

ترجمه

[به فرض که ما قرآن را بر فردی از عجم‌ها نازل می‌کردیم] که [او] آن را بر ایشان می‌خواند، بدان [یا: به او] مومن نمی‌شدند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«به» جار و مجروری است که به لحاظ نحوی، مربوط به «مومنین» است و علی‌القاعده باید بعد از آن می‌آمد. اینکه قبل از آن آمده، نشان‌دهنده یک تاکید جدی بر آن است. به علاوه ضمیر آن، می‌تواند به «آورنده وحی» ویا به «قرآن» برگردد.

حدیث

1) امام صادق ع فرمود:

اگر قرآن بر عجم نازل می‌شد، عرب بدان ایمان نمی‌آورد؛ درحالی که بر عرب نازل شد و عجم بدان ایمان آورد؛ و این [نشان‌دهنده] فضیلت عجم است [که حقیقت را بر تعصب نژادی ترجیح می‌دهد.]

تفسیر القمی، ج‏2، ص124

قَالَ الصَّادِقُ ع لَوْ أُنْزِلَ الْقُرْآنُ عَلَى الْعَجَمِ مَا آمَنَتْ بِهِ الْعَرَبُ وَ قَدْ نَزَلَ عَلَى الْعَرَبِ فَآمَنَتْ بِهِ الْعَجَمُ فَهَذِهِ فَضِیلَةُ الْعَجَم‏.

2) از امام صادق ع روایت شده است:

از عرب برحذر باشید که خبر بدی در مورد آنها هست: همراه با قائم یکی از آنها خروج نمی‌کند.

الغیبة (للطوسی) ص476

عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِیهِ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُوسَى الْأَبَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: اتَّقِ الْعَرَبَ فَإِنَّ لَهُمْ خَبَرَ سَوْءٍ أَمَا إِنَّهُ لَا یَخْرُجُ مَعَ الْقَائِمِ مِنْهُمْ وَاحِدٌ

(البته ظاهرا مقصود حدیث کسانی است که بر تعصب نژادی عربی دارند یا عرب‌های اصیل که عربهای حجاز (عربستان سعودی) هستند یا ...؛ چراکه در صفحه 477 همان کتاب، از امام باقر ع در مورد 313 نفر اصحابی که با امام زمان ع بیعت می‌کنند روایت شده که: «فِیهِمُ النُّجَبَاءُ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ وَ الْأَبْدَالُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ وَ الْأَخْیَارُ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاق: در میان آنها نجیبانی از مصر، و بزرگانی از شام، و خوبانی از عراق هستند»)

تدبر

1) در این آیه، نفرمود «عَلَّمَه علیهم» (آن را به آنها تعلیم داد)، بلکه فرمود «قَرَأَهُ عَلَیْهِمْ» (آن را بر آنها خواند). این چنین تعبیری تاییدی است بر اینکه: قرآن صرفا یک مکاشفه شخص پیامبر ص نبوده بلکه این حقیقت با همین الفاظ بر پیامبر اکرم ص نازل شده است (تدبر1 جلسه 114) و نیز بر اینکه: الفاظ قرآن هم در مورد قرآن نقش خاصی دارد به نحوی که حتی اگر قرار بود قرآن بر یک غیرعرب‌زبان هم نازل شود، باز هم با همین الفاظ نازل می‌شد (تدبر1 جلسه117).

توضیح مطلب:

«قرأ» (خواند) در جایی به کار می‌رود که یک متن معینی وجود داشته باشد و از آن متن، اصل مطلب برای دیگران خوانده شود. اگر قرآن صرفا یک محتواهایی بود که پیامبر مکاشفه کرده و به زبان خودش به مردم ارائه می‌داد و تفاوتی نداشت که پیامبر زبانش عربی باشد ویا هر زبان دیگری؛ آنگاه «خواندن» چه در مورد پیامبر، و چه در مورد هر فرد عجمی که قرار بود این محتواها را به مردم ارائه کند، بی‌معنی بود. در واقع، وقتی فقط محتوای مطلبی مهم است، ما تعبیر «علَّم» (آموزش داد، تعلیم داد) را به کار می‌بریم؛ اما وقتی علاوه بر محتوا، خود الفاظ هم مهم است و می‌خواهیم بگوییم محتوا را با الفاظ خود شخص نقل کرده، تعبیر «قرأ» (خواند) را به کار می‌بریم.

2) «لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمین ... ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ» اینکه برای عده‌ای مبنای حقیقت، نژاد و قبیله و حزب خود باشد، و زیر بار حقیقت تنها در صورتی می‌روند که نزدیکان و هم‌حزبی‌هایشان بگویند، معضلی ریشه‌دار در تاریخ بوده است؛ و این آیه هشداری برای جدی گرفتن آزاداندیشی است:

آیا ما اگر حقیقت را از زبان کسانی بشنویم که به آنها علاقه، ویا با آنها منافع مشترک نداریم، زیر بار آن می‌رویم؟

خوشبختانه در میان ملل مختلف، کارنامه ما ایرانیان، در مجموع، در این زمینه نمره بالایی داشته (حدیث1، و جلسه 117 حدیث2)، هرچند امروزه عده‌ای اصرار دارند، با بهانه عرب بودن پیامبر ص و تحریک احساسات ناسیونالیستی، این کارنامه را به مردودی بکشانند.

و من هیچگاه چرایی این بی‌منطقیِ ملی‌گراها را نفهمیدم:

واقعا درستی یا نادرستی معیار پذیرش حقیقت است یا اینکه گوینده آن از نژاد ما باشد یا نباشد؟

3) «لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمین ... ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ»: چرا فرمود «ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنین» (مومن بدان نمی‌شدند) و نفرمود: «ما آمَنوا به» (بدان ایمان نمی‌آوردند)؟

«مؤمن» اسم فاعل است و دلالت بر «ثبوت و استمرار فعل در فاعل» می‌کند.یعنی شاید می‌خواهد بفرماید که آنها علی‌رغم تعصبات نژادی، مدتی به آن ایمان می‌آوردند، اما این در حدی نیست که واقعا مومن شوند و این ایمان در وجود آنها باقی بماند.

ظاهراً آیه می‌خواهد تذکر دهد که احساسات ملی‌گرایانه و ناسیونالیستی را (که «نژاد» را بر «حقیقت» ترجیح می دهد) خیلی جدی در وجود خود ریشه‌کن کنید! کسی که به این گرایشات گرفتار است، ممکن است با دیدن حقیقت، مدتی بدان ایمان آورد (مصداق «آمنوا» شود)، اما واقعا این ایمان، در وجود وی ثابت و مستقر نمی‌شود (مصداق «مؤمن» نمی‌شود) و با اندک تحریکی، دوباره آن گرایشات سر بلند می‌کند، همان واقعه‌ای که در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم ص بارها و بارها شاهد آن در میان عرب‌ها بوده‌ایم.

توجه: بطلانِ گرایشات ملی‌گرایانه، به معنای کم‌اهمیتی «حب وطن» نیست. حب وطن، مادام که مانع قبول حقیقت نشود، از احساسات خوب و ضروری برای هر انسان فرهیخته و غیرخودباخته‌ است؛ و اگر نباشد، انسان در معرض آسیب‌های شدید فرهنگی قرار می‌گیرد.

4) «لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمین ... ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ»:

«به» جار و مجروری است که به لحاظ نحوی، مربوط به «مومنین» است و علی‌القاعده باید بعد از آن می‌آمد.  اینکه چرا «به» قبل از «مومنین» آمد، شاید بدین جهت است که می‌خواهد بفرماید: آنانی که گرایشات ناسیونالیستی دارند، ممکن است به این قرآن یا آورنده‌اش، بعد از اینکه آن را به نحوی به گرایشات ملی‌گرایانه‌ی خود مرتبط کنند، ایمان بیاورند، اما به خود آن حقیقت، بتنهایی و جدای از گرایشات ناسیونالیستی، ایمان نمی‌آورند.

شاید کسانی که می‌کوشند برای تشویق برخی ایرانیان به اسلام، بر ایرانی بودن مادر امام زمان (عج) و اموری از این دست اصرار کنند، خواسته یا ناخواسته، انحرافی را دامن می‌زنند که در این آیه (در دو تدبر قبلی) مورد توجه قرار گرفته است.

 


117) سوره شعراء (26) آیه 198 وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏

بسم الله الرحمن الرحیم

117) سوره شعراء  (26) آیه

وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمین‏

ترجمه

و به فرض که ما آن را بر برخی [= فردی] از عجم‌ها نازل می‌کردیم،

نکات ترجمه‌ای و نحوی

کلمه «الْأَعْجَمین‏» از ریشه «عجم» می باشد. «عُجمه» نقطه مقابل «آشکار بودن» است و «إعجام» به معنای ابهام است. عرب‌ها چون زبان‌های دیگر برایشان ابهام داشته و آنها را درست متوجه نمی‌شدند، «عجم» را در مورد هرکس که «عرب» نباشد به کار می‌بردند و «عَجَمی» کسی است که منسوب به عجم است (در مقابل «عربی») و «اعجم» به کسی می‌گفتند که در زبانش «عُجمه» و ابهامی وجود داشته باشد یا غیرعرب باشد؛ و «اعجمی» هم شخصی است که باشد. (مفردات/549) و «أعْجَمین‏» جمع «اعجم» است. (المیزان15/ 321)[1]و در این آیه ظاهرا به همان معنای «غیر عرب» به کار رفته است.

حرف «لو» در جایی می‌آید که جمله مقدم در شرطیه، امکان وقوع نداشته باشد. یعنی می‌خواهند بگویند «قطعا چنین چیزی نیست، اما حتی به فرض هم که چنین باشد باز چنان خواهد شد.» این تعبیر دو خاصیت دارد: اولا نشان می دهد که آن فرض، فقط یک فرض محال است؛ و ثانیا نشان می‌دهد نتیجه (جزای شرط) چقدر قطعی و جدی است که حتی اگر چنین فرض محالی هم رخ دهد، باز آن نتیجه حاصل می‌شود.

چون نتیجه (جزای شرط) در آیه بعد آمده است، نکات متناسب با مطلب دوم در بحث از آیه بعد مطرح خواهد شد؛ و در اینجا فقط درباره این «مقدم» نکاتی مطرح می‌شود.

حدیث

1) در منابع اهل سنت از رسول خدا ص روایت شده است که در خواب گوسفندان سیاهی را دیدم که گوسفندان سفید فراوانی در آنها وارد شدند.

گفتند: آن را چه تعبیر می‌کنید؟

فرمود:

عجم با شما در دینتان و نسب‌تان شریک می‌شوند.

گفتند: عجم؟

فرمود: اگر ایمان به ثریا آویزان شود، مردمانی از عجم  بدان دست خواهند یافت.

بحار الأنوار، ج‏61، ص117؛ (جمله آخر پیامبر ص در منابع شیعه آمده است. مثلا التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری ع، ص121[2]؛ الإختصاص (للمفید) ص143[3]

وَ رَوَى الْحَاکِمُ فِی مُسْتَدْرَکِهِ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَأَیْتُ غَنَماً سُوداً دَخَلَتْ فِیهَا غَنَمٌ کَثِیرٌ بِیضٌ فَقَالُوا فَمَا أَوَّلْتَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْعَجَمُ یَشْرَکُونَکُمْ فِی دِینِکُمْ وَ أَنْسَابِکُمْ قَالُوا الْعَجَمُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ ص لَوْ کَانَ الْإِیمَانُ مُعَلَّقاً بِالثُّرَیَّا لَنَالَهُ رِجَالٌ مِنَ الْعَجَمِ.[4]

2) [بعد از شهادت امام کاظم فتنه واقفیه رخ داد که مدعی شدند امام کاظم ع نمرده و مهدی است و امامت امام رضا ع را انکار کردند. در همین راستا:] علی بن اسباط [از اصحاب امام رضا ع] می‌گوید:

به امام رضا ع عرض کردم که شخصی برادرت ابراهیم را وسوسه می‌کرد و به او می‌گفت که «پدرت زنده است و تو در مورد آن [که غیبت کرده و محلش کجاست] چیزهایی می‌دانی که او می‌داند.» [ظاهرا تشویقش می‌کرد که او با ادعای ارتباط با امام کاظم - که مثلا مهدی غایب است!- با امام رضا ع مخالفت کند]

امام رضا ع فرمود: سبحان الله! رسول خدا ص می‌میرد و حضرت موسی [بن جعفر] نمی‌میرد؟ به خدا قسم که او هم از دنیا رفت همان طور که رسول خدا ص از دنیا رفت؛ لکن خداوند تبارک و تعالی از زمانی که روح پیامبرش را قبض کرد همواره با فرزندان عجم‌ها بر این دین منت گذاشته و آن [توفیق یاری دین] را از خویشاوندان پیامبرش دور کرده؛ به آنها داده و از اینها بازداشته

[یعنی غیر عربها همواره دین اسلام را یاری کرده‌اند اما عرب‌ها و برخی خویشاوندان پیامبر ص دائما در مسیر دین سنگ‌اندازی کرده‌اند.] من در اول ماه ذى الحجة بعد از آنکه ابراهیم (بواسطه نداشتن مخارج) می‌خواست زنانش را طلاق دهد و بندگانش را آزاد کند، هزار دینار بدهى او را پرداختم [با وجود این او چنین ادعائى می‌کند] و شنیده‌ای که یوسف از برادرانش چه دید. [کنایه از اینکه من هم از جانب برخی برادرانم مورد حسادت واقع می‌شوم]

الکافی، ج‏1، ص380

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ:

قُلْتُ لِلرِّضَا ع إِنَّ رَجُلًا عَنَى أَخَاکَ إِبْرَاهِیمَ فَذَکَرَ لَهُ أَنَّ أَبَاکَ فِی الْحَیَاةِ وَ أَنَّکَ تَعْلَمُ مِنْ ذَلِکَ مَا یَعْلَمُ

فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ یَمُوتُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا یَمُوتُ مُوسَى ع قَدْ وَ اللَّهِ مَضَى کَمَا مَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَکِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یَزَلْ مُنْذُ قَبَضَ نَبِیَّهُ ص هَلُمَّ جَرّاً یَمُنُّ بِهَذَا الدِّینِ عَلَى أَوْلَادِ الْأَعَاجِمِ وَ یَصْرِفُهُ عَنْ قَرَابَةِ نَبِیِّهِ ص هَلُمَّ جَرّاً فَیُعْطِی هَؤُلَاءِ وَ یَمْنَعُ هَؤُلَاءِ لَقَدْ قَضَیْتُ عَنْهُ فِی هِلَالِ ذِی الْحِجَّةِ أَلْفَ دِینَارٍ بَعْدَ أَنْ أَشْفَى عَلَى طَلَاقِ نِسَائِهِ وَ عِتْقِ مَمَالِیکِهِ‏ وَ لَکِنْ قَدْ سَمِعْتَ مَا لَقِیَ یُوسُفُ مِنْ إِخْوَتِهِ.

تدبر

1) می‌دانیم که قرآن آخرین و جامع‌ترین برنامه هدایت است که خود الفاظش هم معجزه است (چنانکه در شریعتهای قبلی، متن کتاب آسمانی‌شان، معجزه نیست). با توجه به معنای «لو»، اینکه قرآن باید بر پیامبری عرب‌زبان نازل شود، یک مطلب قطعی است که امکان نداشت غیر از این شود. این نشان می‌دهد که ظاهرا زبان عربی قرآن (عربی مبین) یک ظرفیت ویژه‌ای داشته است که ظاهرا هیچ زبان دیگری آن ظرفیت را ندارد.(توضیح بیشتر در تدبر 3 که در ادامه می‌آید، و نیز جلسه114، تدبر3)

2) در این آیه، نفرمود «لَوْ نَزَّلْناهُ اعجمیاً» (اگر قرآن را به زبان اعجمی نازل می‌کردیم) بلکه فرمود «لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمین» (اگر قرآن را بر فردی اعجمی نازل می‌کردیم). یعنی بعد از اینکه در آیات قبل بر «لسان عربی مبین» قرآن تاکید کرد، اکنون این فرض را در حالت اینکه «زبان قرآن، زبان غیرعربی باشد» قرار نداده، بلکه بر «غیر عرب بودن شخصی که بر او قرآن نازل می‌شود» اشاره کرده؛ یعنی ظاهرا می‌خواهد بفرماید حتی اگر قرار بود قرآن بر یک غیرعرب‌زبان هم نازل شود، باز هم باید به زبان عربی نازل می‌شد. (تعبیر «فَقَرَأه» در آیه بعد هم موید همین برداشت است که ان‌شاءالله در آیه بعد اشاره خواهد شد.)[5]

این نشان می‌دهد زبان عربی قرآن موضوعیت خاصی دارد و لذا برخلاف سایر کتب آسمانی، که خواندن ترجمه آن به جای متن اصلی‌اش بسیار عادی است، در مورد قرآن، اگرچه بر فهم معنای آن تاکید فراوانی شده است، اما اصرار هست که خود این لفظ به زبان عربی خوانده شود. (جلسه114، تدبر2)

امام خمینی در این زمینه می‌فرماید:

«فرزندم! با قرآن این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو، اگرچه با قرائت آن؛ و راهی از آن به سوی محبوب باز کن و تصوّر نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این وسوسه شیطان است. آخر، این کتاب از طرف محبوب است برای تو و برای همه کس، و نامه محبوبْ محبوب است اگرچه عاشق و محبْ مفاد آن را نداند و با این انگیزه حبّ محبوب که کمال مطلوب است به سراغت آید و شاید دستت گیرد. ما اگر در تمام لحظات عمر به شکرانه این که قرآن کتاب ما است به سجده رویم از عهده برنیامده‌ایم.» (صحیفه امام خمینی، جلد 16، صفحه 211، لینک زیر)

http://farsi.rouhollah.ir/library/sahifeh?volume=16&page=211

3) «وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمین»: در ادامه تدبر قبل، و با توجه به حدیث 2 جلسه 114، به نظر می‌رسد اینکه قرآن، اگر بخواهد به غیر عرب هم نازل شود، باز عربی (عربی مبین) خواهد بود، هیچ نقصی برای عجم‌ها، یا برتری‌ای برای زبان عربی عادی نسبت به زبان‌های دیگر، ایجاد نمی‌کند.

توضیح مطلب:

در آن حدیث بعد از اینکه فرمود «خداوند متعال هیچ کتاب و وحی‌ای نفرستاد مگر اینکه [اصل آن] به عربی بود؛ که در محل شنوایی پیامبران، به زبان قوم‌شان درمی‌آمد»، در ادامه می‌فرماید: «وَ کَانَ یَقَعُ فِی مَسَامِعِ نَبِیِّنَا بِالْعَرَبِیَّةِ فَإِذَا کَلَّمَ بِهِ قَوْمَهُ کَلَّمَهُمْ بِالْعَرَبِیَّةِ فَیَقَعُ فِی مَسَامِعِهِمْ بِلِسَانِهِمْ» یعنی «قرآن در گوش نبی ما به «این عربی» (نفرمود: عربیاً، بلکه «الـ» معرفه دارد که اصطلاحاً «الـ» عهد است، یعنی همان عربی‌ای که در جملات قبل بدان اشاره شده است) نازل می‌شد، و وقتی ایشان با قوم خود سخن می‌گفت با آنها با «این عربی» سخن می‌گفت اما در گوش‌های آنها به زبان خودشان درک می‌شد.»

اگر این عربی وحی، همان عربی عرب‌ها بود، این جمله اخیر بی‌معنی می‌شد؛ چرا که بین «العربیة» و «لسانهم» تفاوت گذاشته است.



[1] . درباره اینکه «الْأَعْجَمین‏» جمع «اعجم» است یا جمع «اعجمی» (منسوب به «اعجم»)، برخی گفته‌اند جمع «اعجمی» است که در اصل «أعجمیین» بوده و یاء نسبت آن حذف شده (مفردات/549) وظاهرا علت چنین تحلیلی این بوده که معتقد بوده‌اند که وزن «افعل فعلی» به جمع سالم جمع بسته نمی‌شود و برای همین نمی‌تواند جمع «اعجم» باشد؛ اما از این دیدگاه علمای نحو کوفی، چنین جمعی بدون اشکال است، و لذا به چنین توجیهی که با ظاهر لفظ هم ناسازگار است، نیازی نیست. (المیزان15/ 321)

[2] . قَالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع «وَ إِذا لَقُوا» هَؤُلَاءِ النَّاکِثُونَ لِلْبَیْعَةِ، الْمُوَاطِئُونَ عَلَى مُخَالَفَةِ عَلِیٍّ ع وَ دَفْعِ الْأَمْرِ عَنْهُ. «الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا» کَإِیمَانِکُمْ، إِذَا لَقُوا سَلْمَانَ ... فَإِذَا الْتَقَوْا، قَالَ أَوَّلُهُمْ: مَرْحَباً بِسَلْمَانَ ابْنِ الْإِسْلَامِ الَّذِی قَالَ فِیهِ مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْأَنَامِ «لَوْ کَانَ الدِّینُ مُعَلَّقاً بِالثُّرَیَّا- لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ أَبْنَاءِ فَارِسَ، هَذَا أَفْضَلُهُمْ» یَعْنِیکَ.

[3] . یُرْوَى عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: الْمُؤْمِنُ هَاشِمِیٌّ لِأَنَّهُ هَشَمَ الضَّلَالَ وَ الْکُفْرَ وَ النِّفَاقَ وَ الْمُؤْمِنُ قُرَشِیٌّ لِأَنَّهُ أَقَرَّ لِلشَّیْ‏ءِ وَ نَحْنُ الشَّیْ‏ءُ وَ أَنْکَرَ اللَّاشَیْ‏ءَ الدَّلَامَ وَ أَتْبَاعَهُ وَ الْمُؤْمِنُ نَبَطِیٌّ لِأَنَّهُ اسْتَنْبَطَ الْأَشْیَاءَ فَعَرَفَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ الْمُؤْمِنُ عَرَبِیٌّ لِأَنَّهُ أَعْرَبَ عَنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ الْمُؤْمِنُ أَعْجَمِیٌّ لِأَنَّهُ أُعْجِمَ عَنِ الدَّلَامِ فَلَمْ یَذْکُرْهُ بِخَیْرٍ وَ الْمُؤْمِنُ فَارِسِیٌّ لِأَنَّهُ یَفْرِسُ فِی الْإِیمَانِ لَوْ کَانَ الْإِیمَانُ مَنُوطاً بِالثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهُ أَبْنَاءُ فَارِسَ یَعْنِی بِهِ الْمُتَفَرِّسَ فَاخْتَارَ مِنْهَا أَفْضَلَهَا وَ اعْتَصَمَ بِأَشْرَفِهَا وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه‏

[4] . با تعبیر علم هم آمده است:

قرب الإسناد (ط - الحدیثة)، ص109

جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِیهِ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ:

 «لَوْ کَانَ الْعِلْمُ مَنُوطاً بِالثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ فَارِسَ»

[5] . تعبیر «نزّل» به جای «انزل» نیز موید این معناست. یعنی اگر بر غیر عرب هم بخواهد نازل شود این فقط در نزول تدریجی‌اش ممکن است، نه در نزول دفعی‌اش. با توجه به حدیث2 جلسه 114

 


116) سوره شعراء (26) آیه 197 أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَة

بسم الله الرحمن الرحیم

116) سوره شعراء  (26) آیه 197 

أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنی‏ إِسْرائیل‏

ترجمه

آیا [آنها قرآن/نبوت تو را انکار می‌کنند] و این مطلب نشانه‌ای برایشان نبود که علمای بنی‌اسرائیل [هم] آن را می‌دانند؟

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«أَ وَ لَمْ یَکُنْ ...» همزه ابتدای جمله (أ) همزه استفهام توبیخی انکاری است و حرف «و» که بعد از آن آمده است، اصطلاحا «واو عاطفه علی مقدر» است (إعراب القرآن و بیانه7/ 13) یعنی حرف عطفی است که جمله بعدی را بر یک جمله مُقدّر (مفروض) عطف می‌کند. برای همین در ترجمه، عبارت داخل کروشه اضافه شد.[1]       

حدیث

1) ازامام کاظم ع روایت شده است که در پنج سالگی، روزی نزد امام صادق ع بودم که عده‌ای از یهودیان بر ایشان وارد شدند و به او گفتند آیا تو از فرزندان [حضرت] محمد ص، پیامبر این امت، و حجت روی زمین هستی؟ فرمود: بله. [گفتگو ادامه پیدا می‌کند و امام صادق ع ایشان را برای پاسخ سوالاتشان به امام کاظم ع (که فقط 5 سال داشته) ارجاع می‌دهد و آنها از شواهد بر نبوت پیامبر سوال می‌کنند و امام کاظم ع در فرازی از بحث می‌فرمایند:

و از جمله اینکه قبل از بعثتشان همراه با کاروانی از قریش سفری به شام داشتند؛ کاروان در نزدیکی دیر «بحیرا»ی راهب، اطراق کرد؛ و بحیراء فردی عالم به کتب آسمانی بود و در تورات خوانده بود که پیامبر ص از آن محل می‌گذرد و زمانش را هم می‌دانست؛ پس کاروانیان را برای غذا به دیر خود دعوت کرد؛ اما شخصی را که می‌خواست در میان آنها نیافت.

گفت آیا کسی باقی مانده است؟

گفتند بچه یتیمی مانده است.

راهب سرک کشید و دید که رسول الله ص خوابیده و ابری بر او سایه افکنده. گفت او را بیاورید.

دنبال او رفتند که او را بیاورند و وی از دیر نگاه می‌کرد و دید او که می‌آید ابر هم همچنان بر او سایه می‌افکند.

پس، به آنها از جایگاه وی خبر داد و اینکه او بزودی مبعوث خواهد شد و کار او به کجا خواهد انجامید و از آن پس در دید کاروانیان بزرگ جلوه کرد و او را احترام می‌کردند.

قرب الإسناد، ص318

الْحَسَنُ بْنُ ظَرِیفٍ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الرِّضَا، عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ. قَالَ:

 «کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ ذَاتَ یَوْمٍ- وَ أَنَا طِفْلٌ خُمَاسِیٌّ- إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ فَقَالُوا: أَنْتَ ابْنُ مُحَمَّدٍ نَبِیِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ؟

قَالَ لَهُمْ: نَعَمْ...[2]

(وَ مِنْ ذَلِکَ): أَنَّهُ تَوَجَّهَ إِلَى الشَّامِ قَبْلَ مَبْعَثِهِ مَعَ نَفَرٍ مِنْ قُرَیْشٍ، فَلَمَّا کَانَ بِحِیَالِ بحیراء الرَّاهِبِ نَزَلُوا بِفِنَاءِ دَیْرِهِ، وَ کَانَ عَالِماً بِالْکُتُبِ، وَ قَدْ کَانَ قَرَأَ فِی التَّوْرَاةِ مُرُورَ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِهِ، وَ عَرَفَ أَوَانَ ذَلِکَ، فَأَمَرَ فَدُعِیَ إِلَى طَعَامِهِ، فَأَقْبَلَ یَطْلُبُ الصِّفَةَ فِی الْقَوْمِ فَلَمْ یَجِدْهَا، فَقَالَ: هَلْ بَقِیَ فِی رِحَالِکُمْ أَحَدٌ؟

فَقَالُوا: غُلَامٌ یَتِیمٌ. فَقَامَ بحیراء الرَّاهِبُ فَاطَّلَعَ، فَإِذَا هُوَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ نَائِمٌ وَ قَدْ أَظَلَّتْهُ سَحَابَةٌ، فَقَالَ لِلْقَوْمِ: ادْعُوا هَذَا الْیَتِیمَ، فَفَعَلُوا وَ بحیراء مُشْرِفٌ عَلَیْهِ، وَ هُوَ یَسِیرُ وَ السَّحَابَةُ قَدْ أَظَلَّتْهُ، فَأَخْبَرَ الْقَوْمَ بِشَأْنِهِ وَ أَنَّهُ سَیُبْعَثُ فِیهِمْ رَسُولًا وَ یَکُونُ مِنْ حَالِهِ وَ أَمْرِهِ. فَکَانَ الْقَوْمُ بَعْدَ ذَلِکَ یَهَابُونَهُ وَ یُجِلُّونَهُ.

2) از عده‌ای از اصحاب امیرالمومنین ع نقل شده که در مسیر حرکت به سمت صفین، حضرت در منطقه‌ای به نام صندودیاء به لشکر دستور توقف و برپاکردن چادرها را داد.

مالک اشتر عرض کرد یا امیرالمؤمنین! ما را در محل بى‏آب منزل می‌دهى؟

فرمود اى مالک براستى خداى عز و جل بزودى در اینجا ما را سیراب می‌کند. تو و همراهانت اینجا را حفر کنید. آنها شروع به حفر کردن زمین کردند تا به سنگ سیاه بزرگی رسیدند که داراى حلقه نقره‌وش بود و با اینکه حدود صد نفر بودند از کندن آن درماندند. پس امیرالمومنین دستش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: طَابَ طَابَ یَا عَالَمُ باطیبوثا بوثة شمیا کرباجا  نوثا تودیثا برجوثا آمِین آمِین، ای رب‌العالمین، ای پروردگار موسی و هارون. سپس آن سنگ را گرفت و به اندازه چهل ذزاع آن طرف‌تر انداخت. پس چشمه آبی گواراتر عسل و خنک‏تر از برف و پاکیزه‌تر از یاقوت پدیدار شد و از آن نوشیدیم و آب برداشتیم و همان سنگ را روى آن‏ نهاد و بما دستور داد خاک بر رویش بریزیم و حرکت کردیم.

اندکى که رفتیم فرمود کدام شما جاى چشمه را می‌داند؟ گفتیم یا امیر المؤمنین همه می‌دانیم. برگشتیم و هر چه جستجو کردیم پیدایش نکردیم. در این هنگام، دیدیم که راهبی از جانب صومعه‌ای به سمت ما می‌آید.

چون امیر المؤمنین او را دید، فرمود: شمعون؟!

راهب گفت آرى من شمعونم؛ اما این اسمی است که مادرم مرا بدان نامیده و جز خدا کسى آن را نمی‌دانست و تو هم دانستى!

فرمود اى شمعون چه میخواهى؟

گفت داستان این چشمه و نامش را.

فرمود این چشمه‌ی «زاحوما» است و از بهشت است و سیصد پیامبر و سیزده وصى از آن نوشیده‏اند و من آخر اوصیائى هستم که از آن نوشیدم.

راهب گفت در همه کتابهاى انجیل من این مطلب را یافته بودم و این دیر برای یافتن کسی که این صخره را از جا می‌کند و آب را از زیر آن بیرون می‌آورد، بنا شده است و تا قبل از من هیچ عالمی توفیق درک این واقعیت را نداشت و خداوند این توفیق را روزی من کرد.

و سپس اسلام آورد (و در روایتی آمده که آن «چاه شعیب» بود) سپس امیرالمومنین حرکت کرد و راهب هم در پیشاپیش ایشان راه افتاد تا به صفین رسید و هنگامی که دو لشکر به هم رسیدند از اولین کسانی بود که به شهادت رسید و امیرالمومنین ع به بالینش آمد و اشک از دیدگانش سرازیر بود و فرمود هرکس همراه با کسى است که او را دوست دارد، این راهب در روز قیامت همراه ما خواهد بود.

مناقب آل أبی طالب، ج‏2، ص292؛

به طور مفصل‌تر در الأمالی( للصدوق)، ص185؛[3]

همچنین این واقعه در کتب اهل سنت، در تاریخ بغداد (خطیب بغدادی) ج14، ص251 با اندکی تفاوت در عبارات آمده است. ‏[4]

أَهْلُ السِّیَرِ عَنْ حَبِیبِ بْنِ الْجَهْمِ وَ أَبِی سَعِیدٍ التَّمِیمِیِّ وَ النَّطَنْزِیُّ فِی الْخَصَائِصِ وَ الْأَعْثَمُ فِی الْفُتُوحِ وَ الطَّبَرِیُّ فِی کِتَابِ الْوَلَایَةِ بِإِسْنَادٍ لَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ الْهَمْدَانِیِّ وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ عَنْ شُیُوخِهِ عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِ عَلِیٍّ إِنَّهُ نَزَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بِالْعَسْکَرِ عِنْدَ وَقْعَةِ صِفِّینَ عِنْدَ قَرْیَةِ صَنْدُودِیَاءَ فَقَالَ مَالِکٌ الْأَشْتَرُ یَنْزِلُ النَّاسُ عَلَى غَیْرِ مَاءٍ فَقَالَ یَا مَالِکُ إِنَّ اللَّهَ سَیَسْقِینَا فِی هَذَا الْمَکَانِ احْتَفِرْ أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ فَاحْتَفَرُوا فَإِذَا هُمْ بِصَخْرَةٍ سَوْدَاءَ عَظِیمَةٍ فِیهَا حَلْقَةُ لُجَیْنٍ فَعَجَزُوا عَنْ قَلْعِهَا وَ هُمْ مِائَةُ رَجُلٍ فَرَفَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ یَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ هُوَ یَقُولُ- طَابَ طَابَ یَا عَالَمُ باطیبوثا بوثة شمیا کرباجا نوثا تودیثا برجوثا آمِینَ آمِینَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ یَا رَبَّ مُوسَى وَ هَارُونَ ثُمَّ اجْتَذَبَهَا فَرَمَاهَا عَنِ الْعَیْنِ أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً فَظَهَرَ مَاءٌ أَعْذَبُ مِنَ الشَّهْدِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَصْفَى مِنَ الْیَاقُوتِ فَشَرِبْنَا وَ سَقَیْنَا ثُمَّ رَدَّ الصَّخْرَةَ وَ أَمَرَنَا أَنْ نَحْثُوَ عَلَیْهَا التُّرَابَ فَلَمَّا سِرْنَا غَیْرَ بَعِیدٍ قَالَ مَنْ مِنْکُمْ یَعْرِفُ مَوْضِعَ الْعَیْنِ قُلْنَا کُلُّنَا فَرَجَعْنَا فَخَفِیَ مَکَانُهَا عَلَیْنَا فَإِذَا رَاهِبٌ مُسْتَقْبِلٌ مِنْ صَوْمَعَةٍ فَلَمَّا بَصُرَ بِهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ شَمْعُونُ قَالَ نَعَمْ هَذَا اسْمِی سَمَّتْنِی بِهِ أُمِّی مَا اطَّلَعَ عَلَیْهِ إِلَّا اللَّهُ ثُمَّ أَنْتَ قَالَ وَ مَا تَشَاءُ یَا شَمْعُونُ- قَالَ هَذَا الْعَیْنَ وَ اسْمَهُ قَالَ هَذَا عَیْنُ زَاحُومَا وَ فِی نُسْخَةٍ رَاجُوهَ وَ هُوَ مِنَ الْجَنَّةِ شَرِبَ مِنْهَا ثَلَاثُمِائَةٍ نَبِیّاً وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ وَصِیّاً وَ أَنَا آخِرُ الْوَصِیِّینَ شَرِبْتُ مِنْهُ قَالَ هَکَذَا وَجَدْتُ فِی جَمِیعِ کُتُبِ الْإِنْجِیلِ وَ هَذَا الدَّیْرُ بُنِی عَلَى قَالِعِ هَذِهِ الصَّخْرَةِ وَ مُخْرِجِ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِهَا وَ لَمْ یُدْرِکْهُ عَالِمٌ قَبْلِی غَیْرِی لَقَدْ رَزَقَنِیهِ اللَّهُ وَ أَسْلَمَ وَ فِی رِوَایَةٍ- أَنَّهُ جُبُّ شُعَیْبٍ ثُمَّ رَحَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الرَّاهِبُ یَقْدُمُهُ حَتَّى نَزَلَ صِفِّینَ فَلَمَّا الْتَقَى الصَّفَّانِ کَانَ أَوَّلَ مَنْ أَصَابَتْهُ الشَّهَادَةُ فَنَزَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ عَیْنَاهُ تَهْمِلَانِ وَ هُوَ یَقُولُ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ الرَّاهِبُ مَعَنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ

وَ فِی رِوَایَةِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الشَّیْبَانِیُّ حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ التَّمِیمِیِّ قَالَ: فَسِرْنَا فَعَطِشْنَا فَقَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ لَوْ رَجَعْنَا فَشَرِبْنَا قَالَ فَرَجَعَ أُنَاسٌ وَ کُنْتُ فِیمَنْ رَجَعَ قَالَ فَالْتَمَسْنَا فَلَمْ نَقْدِرْ عَلَى شَیْ‏ءٍ فَأَتَیْنَا الرَّاهِبَ قَالَ فَقُلْنَا أَیْنَ الْعَیْنُ‏ الَّتِی هَاهُنَا قَالَ أَیَّةُ عَیْنٍ قُلْنَا الَّتِی شَرِبْنَا مِنْهَا وَ اسْتَقَیْنَا وَ سَقَیْنَا فَالْتَمَسْنَاهَا فَلَمَّا قَدَّرْنَا قَالَ الرَّاهِبُ لَا یَسْتَخْرِجُهَا إِلَّا نَبِیٌّ أَوْ وَصِی

3) در مناظره‌ای که مامون بین امام رضا ع و علمای ادیان مختلف برقرار کرد، ایشان شواهد متعددی از کتب آسمانی تورات و انجیل را که اشاره به نبوت پیامبر اکرم ص داشت، مطرح فرمود که فرازهایی از آن تقدیم می‌شود: ترجمه عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص327-329

امام رضا ع سپس رو به رأس الجالوت نموده فرمودند: تو را به ده آیه‏اى که بر موسى بن عمران نازل شد، قسم میدهم که آیا درباره محمّد و امّتش در تورات، این مطالب موجود هست؟

«آن زمان که امّت آخر، پیروان آن شتر سوار، بیایند، و خداوند را بسیار بسیار تسبیح گویند، تسبیحى جدید در معبدهائى نو، در آن زمان، بنى اسرائیل باید به سوى آنان و به سوى پادشاهشان روان شوند تا قلوبشان آرامش یابد، زیرا آنان شمشیرهائى بدست دارند که به وسیله آن شمشیرها از کفّار (محارب) در گوشه و کنار زمین انتقام مى‏گیرند» آیا این مطلب، همین گونه در تورات مکتوب نیست؟

رأس الجالوت گفت: آرى، ما نیز آن را همین گونه در تورات یافته‏ایم.

سپس به جاثلیق فرمود: با کتاب «شعیا» در چه حدى آشنا هستى؟ گفت:

آن را حرف به حرف مى‏دانم و بلد هستم.

سپس به آن دو فرمود: آیا قبول دارید که این مطلب از گفته‏هاى اوست: «اى مردم! من تصویر آن شخص سوار بر درازگوش را دیدم در حالى که لباسهائى از نور بر تن داشت و آن شتر سوار را دیدم که نورش همچون نور ماه بوده»؟

آن دو پاسخ دادند: بله، شعیا چنین چیزى گفته است،

حضرت فرمودند: آیا با این گفته عیسى علیه السّلام در انجیل آشنا هستى: «من به سوى خداى شما و خداى خودم خواهم رفت، و فارقلیطا خواهد آمد و اوست که به نفع من و به حقّ شهادت خواهد داد همان طور که من براى او شهادت دادم، و اوست که همه چیز را براى شما تفسیر خواهد کرد، و اوست که رسوائى‏هاى امّت‏ها را آشکار خواهد کرد، و اوست که ستون خیمه کفر را خواهد شکست»

جاثلیق گفت: هر چه از انجیل بخوانى آن را قبول داریم،

حضرت فرمود: آیا قبول دارى این مطلب در انجیل موجود است؟

گفت: بله...

مترجم گوید: مرحوم استاد شعرانىّ در کتاب «اثبات نبوّت» صفحه 241 چنین میفرمایند:

 «باید دانست که حضرت مسیح علیه السّلام بشارت به آمدن «فارقلیط» داد و این لغت یونانى و در اصل «پرکلیتوس» است (به کسر پاء فارسى و راء) که چون معرّبش کردند «فارقلیط» شد، و پرکلیتوس کسى است که نام او بر سر زبانها باشد و همه کس او را ستایش کند و معنى «احمد» همین است، و نزد این بنده مؤلّف، کتاب لغت یونانىّ به انگلیسى هست، آن را به آشنایان زبان انگلیسى نشان دادم، گفتند: «پرکلیتوس» را به همین معنى ترجمه کرده است، حتّى معنى تفضیلى که در «احمد» است (یعنى ستوده‏تر) و در محمّد نیست از کلمه «پرکلیتوس» یونانى نیز فهمیده مى‏شود، و این کتاب لغت طبع انگلستان‏ است، و نصاراى امروز به جاى این کلمه در ترجمه‏هاى انجیل «تسلّى دهنده» مى‏آورند، و خوانندگان هر جا که این کلمه را دیدند بدانند در اصل انجیل، بجاى آن کلمه «فارقلیط» است و به عقیده مسیحیان کلمه «پرکلیتوس» به فتح پاء و راء است، و گویند اگر به کسر این دو حرف بوده به معنى «احمد» بود، چون به فتح است به معنى «تسلّى دهنده» است و به عقیده ما ترجمه اوّل صحیح است، و در قرآن (سوره صفّ آیه 6) فرمود: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ»...

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص161-166

(متن عربی تفصیلی آن در صفحه بعد لینک زیر

yekayehqurandarrooz.parsiblog.com/Posts/118

تدبر

1) وعده به آمدن پیامبری در منطقه حجاز، چنان در کتب آسمانی بنی‌اسرائیل فراوان بود که عده‌ای از یهودیان، از سالها قبل، برای اینکه محضر این پیامبر را درک کنند، به مدینه هجرت کرده بودند (توجه شود که بر اساس تمام نقل‌های تاریخی، یهودیان مدینه، از نژاد عرب‌های مدینه نبودند و کاملا بیگانه محسوب می‌شدند)؛ و وقتی که از جانب مشرکان مورد اذیت قرار می‌گرفتند، به آنها می‌گفتند که چنین پیامبری برای ما خواهد آمد و ما را بر شما پیروز خواهد کرد (بقره/89) و بسیاری از آنان هم ایمان آوردند (قصص/53).

همین که این علمای بنی‌اسرائیل (چه آنها که بعد از آمدن ایمان آوردند و چه آنها که تا قبل از بعثت ایشان، وعده ایشان را می‌دادند، اما بعد لجاجت ورزیدند) آمدن پیامبر اکرم ص را می‌دانستند، و اینکه قبل از بعثت ایشان، در کتابهای آسمانی دیگر، اسم و اوصاف ایشان، به نحو کاملا آشکار آمده، که بر هیچکس دیگری قابل انطباق نیست، آیا نشانه‌ای آشکار بر اینکه واقعا او از جانب خدا آمده، نیست؟

2) چرا خداوند، علم علمای بنی‌اسرائیل را شاهدی بر صدق دعوی نبوت پیامبر اکرم ص مطرح کرده است؟

شاید بدین جهت که هم در خود زمان پیامبر این مطلب خیلی معروف بوده (تدبر1) و هم حتی امروزه و علی‌رغم تحریفاتی که در کتب بنی‌اسرائیل رخ داده، هنوز ردپاهای جدی‌ای برای کسی که بخواهد آزادانه تحقیق کند، وجود دارد.

این نکته مهمی است که در هیچ دینی غیر از اسلام، هیچ پیامبری ادعای «خاتم النبیین» بودن را مطرح نکرده است. این بدان معناست که تنها مسلمانان‌اند که منطقا حق دارند نسبت به مدعیان جدید نبوت، بی‌اعتنا باشند؛ اما پیروان همه ادیان آسمانی، چون پیامبرانشان، نه‌تنها ادعای آخرین پیامبر بودن نداشته‌اند، بلکه وعده به پیامبر بعدی داده‌اند، منطقا وقتی ادعایی از جانب شخص دیگری برای نبوت مطرح می‌شود، باید به طور جدی تحقیق کنند؛ مخصوصا از جهت انطباق او بر علائمی که در کتاب خودشان آمده است.

مثلا وقتی در سفر پیدایش (باب 21، آیات17-21) آمده‌است:

  "آنگاه خدا به ناله‌های پسر توجه نمود و فرشته خدا از آسمان هاجر را ندا داده، گفت: «ای هاجر، چه شده‌است؟ نترس! زیرا خدا ناله‌های پسرت را شنیده‌است. برو و او را بردار و در آغو ش بگیر. من قوم بزرگی از او به وجود خواهم آورد.» سپس خدا چشمان هاجر را گشود و او چاه آبی در مقابل خود دید. پس به‌طرف چاه رفته، مشک را پر از آب کرد و به پسرش نوشانید. و خدا با اسماعیل بود و او در صحرای فاران بزرگ شده، در تیراندازی ماهر گشت و مادرش دختری از مصر برای او گرفت."

و در در سفر تثنیه (باب33، آیات1-2) آمده‌است:

  "این است برکتی که موسی، مرد خدا، قبل از مرگش به قوم اسرائیل داد:

        یهوه از سینا آمد،

        و از سعیر برایشان طلوع کرد

        و از کوه فاران درخشید."

آیا نباید تحقیق کند که این کوه فاران، که هاجر در آن حوالی بوده، محل بعثت چه کسی است؟

(لازم به ذکر است که دو سفر فوق، از عهد عتیق (تورات) است که هم برای یهودیان معتبر است و هم برای مسیحیان)

این مورد در کانال قرار داده نشد:

3) توجه شود که حضرت عیسی نیز از مردمان بنی‌اسرائیل است؛ و لذا وعده‌های او به پیامبر خاتم در انجیل کنونی نیز می‌تواند مصداقی از سخن علمای بنی‌اسرائیل درباره پیامبر قلمداد شود.

در انجیل کنونی که در دست مسیحیان هست (عهد جدید)، در انجیل یوحنا، حضرت عیسی مکرر وعده به آمدن «فارقلیط» بعد از خودش می‌دهد و چنانکه در پایان حدیث 3 اشاره شدف «فارقلیط» به معنای «احمد» است که مسیحیان در ترجمه‌های فارسی این کتاب، آن را به «تسلی‌دهنده» ترجمه کرده و او را به «روح‌القدس» تطبیق داده‌اند در حالی که اگر مطالب قبل و بعدش مطالعه شود ناروا بودن این تطبیق کاملا واضح است زیرا مثلا در انجیل یوحنا، باب 16، آیه 7 می‌گوید «اگر من نروم، او نمی‌آید» در حالی که خود مسیحیان معترفند که روح‌القدس در زمان حضرت عیسی نیز آمده است. برای تفصیل بحث درباره فارقلیط، به لینک زیر مراجعه کنید.

http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa5874




[1] . «آیةً» خبر کان، و « أَنْ یَعْلَمَهُ» در معنای مصدری، و در مقامِ اسم کان است که ترجمه بر همین اساس انجام شد؛ اما یک نظر هم هست که ضمیر قصه (ضمیر شان)ای در «یکن» مستتر باشد و آن، اسم کان باشد؛ و کل عبارت «آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ» در جایگاه خبر کان باشد (قیل: فی یَکُنْ ضمیر القصة، و آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ جملة واقعة موقع الخبر. و یجوز على هذا أن یکون لَهُمْ آیَةً هی جملة الشأن، أَنْ یَعْلَمَهُ بدلا عن آیة؛ الکشاف3/ 336) که در این صورت ترجمه چنین می‌شود: « آیا اینان [کافران مکه‏] را نشانه‏اى که آن را عالمان بنى‌اسرائیل مى‏دانند نیست؟» (ترجمه خواجوی)

[2] . فرازی از متن که حذف کرده‌ام بدین قرار است:

 قَالُوا: إِنَّا نَجِدُ فِی التَّوْرَاةِ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى آتَى إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ وُلْدَهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ جَعَلَ لَهُمُ الْمُلْکَ وَ الْإِمَامَةَ، وَ هَکَذَا وَجَدْنَا ذُرِّیَّةَ الْأَنْبِیَاءِ لَا تَتَعَدَّاهُمُ النُّبُوَّةُ وَ الْخِلَافَةُ وَ الْوَصِیَّةُ، فَمَا بَالُکُمْ قَدْ تَعَدَّاکُمْ ذَلِکَ وَ ثَبَتَ فِی غَیْرِکُمْ وَ نَلْقَاکُمْ مُسْتَضْعَفِینَ مَقْهُورِینَ لَا تُرْقَبُ فِیکُمْ ذِمَّةُ نَبِیِّکُمْ؟! فَدَمَعَتْ عَیْنَا أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامَ، ثُمَّ قَالَ: نَعَمْ لَمْ تَزَلْ أُمَنَاءُ اللَّهِ مُضْطَهَدَةً مَقْهُورَةً مَقْتُولَةً بِغَیْرِ حَقٍّ، وَ الظَّلَمَةُ غَالِبَةٌ، وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الشَّکُورُ.

قَالُوا: فَإِنَّ الْأَنْبِیَاءَ وَ أَوْلَادَهُمْ عَلِمُوا مِنْ غَیْرِ تَعْلِیمِ، وَ أُوتُوا الْعِلْمَ تَلْقِیناً، وَ کَذَلِکَ یَنْبَغِی لِأَئِمَّتِهِمْ وَ خُلَفَائِهِمْ وَ أَوْصِیَائِهِمْ، فَهَلْ أُوتِیتُمْ ذَلِکَ؟

فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: ادْنُ یَا مُوسَى. فَدَنَوْتُ فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَى صَدْرِی ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ أَیِّدْهُ بِنَصْرِکَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ. ثُمَّ قَالَ: سَلُوهُ عَمَّا بَدَا لَکُمْ.

قَالُوا: وَ کَیْفَ نَسْأَلُ طِفْلًا لَا یَفْقَهُ؟

قُلْتُ: سَلُونِی تَفَقُّهاً وَ دَعُوا الْعَنَتَ.

قَالُوا: أَخْبِرْنَا عَنِ الْآیَاتِ التِّسْعِ الَّتِی أُوتِیَهَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ.

قُلْتُ: الْعَصَا، وَ إِخْرَاجُهُ یَدَهُ مِنْ جَیْبِهِ بَیْضَاءَ، وَ الْجَرَادُ، وَ الْقُمَّلُ، وَ الضَّفَادِعُ، وَ الدَّمُ، وَ رَفْعُ الطُّورِ، وَ الْمَنُّ وَ السَّلْوَى آیَةً وَاحِدَةً، وَ فَلْقُ الْبَحْرِ.

قَالُوا: صَدَقْتَ، فَمَا أُعْطِیَ نَبِیُّکُمْ مِنَ الْآیَاتِ اللَّاتِی نَفَتِ الشَّکَّ عَنْ قُلُوبِ مَنْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ.

قُلْتُ: آیَاتٌ کَثِیرَةٌ، أَعُدُّهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَاسْمَعُوا وَ عُوا وَ افْقَهُوا.

 (فِی مُعْجِزَاتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) (أَمَّا أَوَّلُ ذَلِکَ):....

[3] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الصَّلْتِ عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یُوسُفَ الْفِرْیَابِیُّ عَنْ سُفْیَانَ عَنِ الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی کَثِیرٍ عَنْ حَبِیبِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: لَمَّا دَخَلَ بِنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع إِلَى بِلَادِ صِفِّینَ نَزَلَ بِقَرْیَةٍ یُقَالُ لَهَا صَنْدَوْدَا ثُمَّ أَمَرَنَا فَعَبَرْنَا عَنْهَا ثُمَّ عَرَسَ بِنَا فِی أَرْضٍ بَلْقَعٍ فَقَامَ إِلَیْهِ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ الْأَشْتَرُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَ تُنْزِلُ النَّاسَ عَلَى غَیْرِ مَاءٍ فَقَالَ یَا مَالِکُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ سَیَسْقِینَا فِی هَذَا الْمَکَانِ مَاءً أَعْذَبَ مِنَ الشَّهْدِ وَ أَلْیَنَ مِنَ الزُّبْدِ الزُّلَالِ وَ أَبْرَدَ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَصْفَى مِنَ الْیَاقُوتِ فَتَعَجَّبْنَا وَ لَا عَجَبَ مِنْ قَوْلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع ثُمَّ أَقْبَلَ یَجُرُّ رِدَاءَهُ وَ بِیَدِهِ سَیْفُهُ حَتَّى وَقَفَ عَلَى أَرْضٍ بَلْقَعٍ فَقَالَ یَا مَالِکُ احْتَفِرْ أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ فَقَالَ مَالِکٌ وَ احْتَفَرْنَا فَإِذَا نَحْنُ بِصَخْرَةٍ سَوْدَاءَ عَظِیمَةٍ فِیهَا حَلْقَةٌ تَبْرُقُ کَاللَّجِینِ فَقَالَ لَنَا رُومُوهَا فَرُمْنَاهَا بِأَجْمَعِنَا وَ نَحْنُ مِائَةُ رَجُلٍ فَلَمْ نَسْتَطِعْ أَنْ نُزِیلَهَا عَنْ مَوْضِعِهَا فَدَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع رَافِعاً یَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ یَدْعُو وَ هُوَ یَقُولُ طاب طاب مریا عالم طیبو ثابوثه شتمیا کوبا حاحانو ثاتودیثا برحوثا آمِینَ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ رَبَّ مُوسَى وَ هَارُونَ ثُمَّ اجْتَذَبَهَا فَرَمَاهَا عَنِ الْعَیْنِ أَرْبَعِینَ ذِرَاعاً قَالَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ الْأَشْتَرُ فَظَهَرَ لَنَا مَاءٌ أَعْذَبُ مِنَ الشَّهْدِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَصْفَى مِنَ الْیَاقُوتِ فَشَرِبْنَا وَ سُقِینَا ثُمَّ رَدَّ الصَّخْرَةَ وَ أَمَرَنَا أَنْ نَحْثُوَ عَلَیْهَا التُّرَابَ ثُمَّ ارْتَحَلَ وَ سِرْنَا فَمَا سِرْنَا إِلَّا غَیْرَ بَعِیدٍ قَالَ مَنْ مِنْکُمْ یَعْرِفُ مَوْضِعَ الْعَیْنِ فَقُلْنَا کُلُّنَا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَرَجَعْنَا فَطَلَبْنَا الْعَیْنَ فَخَفِیَ مَکَانُهَا عَلَیْنَا أَشَدَّ خَفَاءً فَظَنَنَّا أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَدْ رَهِقَهُ الْعَطَشُ فَأَوْمَأْنَا بِأَطْرَافِنَا فَإِذَا نَحْنُ بِصَوْمَعَةِ رَاهِبٍ فَدَنَوْنَا مِنْهَا فَإِذَا نَحْنُ بِرَاهِبٍ قَدْ سَقَطَتْ حَاجِبَاهُ عَلَى عَیْنَیْهِ مِنَ الْکِبَرِ فَقُلْنَا یَا رَاهِبُ عِنْدَکَ مَاءٌ نَسْقِی مِنْهُ صَاحِبَنَا قَالَ عِنْدِی مَاءٌ قَدِ اسْتَعْذَبْتُهُ مُنْذُ یَوْمَیْنِ فَأَنْزَلَ إِلَیْنَا مَاءً مُرّاً خَشِناً فَقُلْنَا هَذَا قَدِ استعذبه [اسْتَعْذَبْتَهُ‏] مُنْذُ یَوْمَیْنِ فَکَیْفَ وَ لَوْ شَرِبْتَ مِنَ الْمَاءِ الَّذِی سَقَانَا مِنْهُ صَاحِبُنَا وَ حَدَّثْنَاهُ بِالْأَمْرِ فَقَالَ صَاحِبُکُمْ هَذَا نَبِیٌّ قُلْنَا لَا وَ لَکِنَّهُ وَصِیُّ نَبِیٍّ فَنَزَلَ إِلَیْنَا بَعْدَ وَحْشَتِهِ مِنَّا وَ قَالَ انْطَلِقُوا بِی إِلَى صَاحِبِکُمْ فَانْطَلَقْنَا بِهِ فَلَمَّا بَصُرَ بِهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ شَمْعُونُ قَالَ الرَّاهِبُ نَعَمْ شَمْعُونُ هَذَا اسْمٌ سَمَّتْنِی بِهِ أُمِّی مَا اطَّلَعَ عَلَیْهِ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى ثُمَّ أَنْتَ فَکَیْفَ عَرَفْتَهُ فَأَتِمَّ حَتَّى أُتِمَّهُ لَکَ قَالَ وَ مَا تَشَاءُ یَا شَمْعُونُ قَالَ هَذَا الْعَیْنَ وَ اسْمَهُ قَالَ هَذَا الْعَیْنُ رَاحُومَا وَ هُوَ مِنَ الْجَنَّةِ شَرِبَ مِنْهُ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ وَصِیّاً وَ أَنَا آخِرُ الْوَصِیِّینَ شَرِبْتُ مِنْهُ قَالَ الرَّاهِبُ هَکَذَا وَجَدْتُ فِی جَمِیعِ کُتُبِ الْإِنْجِیلِ وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّکَ وَصِیُّ مُحَمَّدٍ ص ثُمَّ رَحَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ الرَّاهِبُ یَقْدُمُهُ حَتَّى نَزَلَ صِفِّینَ وَ نَزَلَ مَعَهُ بِعَانِدَیْنِ [بِعَابِدَیْنِ‏] وَ الْتَقَى الصَّفَّانِ فَکَانَ أَوَّلُ مَنْ أَصَابَتْهُ الشَّهَادَةُ الرَّاهِبَ فَنَزَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ عَیْنَاهُ تَهْمِلَانِ وَ هُوَ یَقُولُ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ الرَّاهِبُ مَعَنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ رَفِیقِی فِی الْجَنَّةِ.

[4] . تاریخ بغداد (خطیب بغدادی. تصحیح بشار) 14/ 251  ؛ (طبع العلمیه: 12/ 302)

(4181) حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْخَلالُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ التَّمَّارُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَاغَنْدِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا شَیْبَانُ بْنُ فَرُّوخَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ التَّیْمِیِّ، قَالَ: أَقْبَلْنَا مَعَ عَلِیٍّ مِنْ صِفِّینَ، فَنَزَلْنَا کَرْبَلاءَ، قَالَ: فَلَمَّا انْتَصَفَ النَّهَارُ عَطِشَ الْقَوْمُ.

وَأَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی عَلِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ جَعْفَرٍ أَبُو الْحُسَیْنِ الْبَزَّازُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْخَثْعَمِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ یَعْقُوبَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَسْعُودِیُّ، قَالَ أَبُو الْحُسَیْنِ: هُوَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَبِی عُبَیْدَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِیرَةَ، عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عقیصَا، قَالَ: " أَقْبَلْتُ مِنَ الأَنْبَارِ مَعَ عَلِیٍّ نُرِیدُ الْکُوفَةَ، قَالَ: وَعَلِیٌّ فِی النَّاسِ، فَبَیْنَا نَحْنُ نَسِیرُ عَلَى شَاطِئِ الْفُرَاتِ إِذْ لَجَجَ فِی الصَّحَرَاءِ، فَتَبِعَهُ نَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، وَأَخَذَ نَاسٌ عَلَى شَاطِئِ الْمَاءِ، قَالَ: فَکُنْتُ مِمَّنْ أَخَذَ مَعَ عَلِیٍّ حَتَّى تَوَسَّطَ الصَّحَرَاءَ، فَقَالَ النَّاسُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، إِنَّا نَخَافُ الْعَطَشَ، فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ سَیَسْقِیکُمْ، قَالَ: وَرَاهِبٌ قَرِیبٌ مِنَّا، قَالَ: فَجَاءَ عَلِیٌّ إِلَى مَکَانٍ، فَقَالَ: احْفِرُوا هَهُنَا، قَالَ: فَحَفَرْنَا، قَالَ: وَکُنْتُ فِیمَنْ حَفَرَ حَتَّى نَزَلْنَا، یَعْنِی: عَرَضَ لَنَا حَجَرٌ قَالَ: فَقَالَ عَلِیٌّ: ارْفَعُوا هَذَا الْحَجَرَ، قَالَ: فَأَعَانُونَا عَلَیْهِ حَتَّى رَفَعْنَاهُ، فَإِذَا عَیْنٌ بَارِدَةٌ طَیِّبَةٌ، قَالَ: فَشَرِبْنَا، ثُمَّ سِرْنَا مَیْلا أَوْ نَحْوَ ذَلِکَ، قَالَ: فَعَطِشْنَا، قَالَ: فَقَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ: لَوْ رَجَعْنَا فَشَرِبْنَا، قَالَ: فَرَجَعَ نَاسٌ وَکُنْتُ فِیمَنْ رَجَعَ، قَالَ: فَالْتَمَسْنَاهَا فَلَمْ نَقْدِرْ عَلَیْهَا، قَالَ: فَأَتَیْنا الرَّاهِبَ، فَقُلْنَا: أَیْنَ الْعَیْنُ الَّتِی هَهُنَا؟ قَالَ: أَیَّةُ عَیْنٍ؟ قَالَ: الَّتِی شَرِبْنَا مِنْهَا وَاسْتَقَیْنَا، قال: فَالْتَمَسْنَاهَا فَلَمْ نَقْدِرْ عَلَیْهَا، قَالَ: فَقَالَ الرَّاهِبُ: لا یَسْتَخْرِجُهَا إِلا نَبِیٌّ أَوْ وَصِیٌّ " لفظ حدیث الأعمش، والآخر بمعناه.

ورواه مُحَمَّد بْن فضیل، عَنِ الأعمش هکذا.


ادامه جلسه 116

ادامه جلسه 116

3) در مناظره‌ای که مامون بین امام رضا ع و علمای ادیان مختلف برقرار کرد، ایشان شواهد متعددی از کتب آسمانی تورات و انجیل را که اشاره به نبوت پیامبر اکرم ص داشت، مطرح فرمود که فرازهایی از آن تقدیم می‌شود: ترجمه عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص327-329

امام رضا ع سپس رو به رأس الجالوت نموده فرمودند: تو را به ده آیه‏اى که بر موسى بن عمران نازل شد، قسم میدهم که آیا درباره محمّد و امّتش در تورات، این مطالب موجود هست؟

«آن زمان که امّت آخر، پیروان آن شتر سوار، بیایند، و خداوند را بسیار بسیار تسبیح گویند، تسبیحى جدید در معبدهائى نو، در آن زمان، بنى اسرائیل باید به سوى آنان و به سوى پادشاهشان روان شوند تا قلوبشان آرامش یابد، زیرا آنان شمشیرهائى بدست دارند که به وسیله آن شمشیرها از کفّار (محارب) در گوشه و کنار زمین انتقام مى‏گیرند» آیا این مطلب، همین گونه در تورات مکتوب نیست؟

رأس الجالوت گفت: آرى، ما نیز آن را همین گونه در تورات یافته‏ایم.

سپس به جاثلیق فرمود: با کتاب «شعیا» در چه حدى آشنا هستى؟ گفت:

آن را حرف به حرف مى‏دانم و بلد هستم.

سپس به آن دو فرمود: آیا قبول دارید که این مطلب از گفته‏هاى اوست: «اى مردم! من تصویر آن شخص سوار بر درازگوش را دیدم در حالى که لباسهائى از نور بر تن داشت و آن شتر سوار را دیدم که نورش همچون نور ماه بوده»؟

آن دو پاسخ دادند: بله، شعیا چنین چیزى گفته است،

حضرت فرمودند: آیا با این گفته عیسى علیه السّلام در انجیل آشنا هستى: «من به سوى خداى شما و خداى خودم خواهم رفت، و فارقلیطا خواهد آمد و اوست که به نفع من و به حقّ شهادت خواهد داد همان طور که من براى او شهادت دادم، و اوست که همه چیز را براى شما تفسیر خواهد کرد، و اوست که رسوائى‏هاى امّت‏ها را آشکار خواهد کرد، و اوست که ستون خیمه کفر را خواهد شکست»

جاثلیق گفت: هر چه از انجیل بخوانى آن را قبول داریم،

حضرت فرمود: آیا قبول دارى این مطلب در انجیل موجود است؟

گفت: بله...

مترجم گوید: مرحوم استاد شعرانىّ در کتاب «اثبات نبوّت» صفحه 241 چنین میفرمایند:

 «باید دانست که حضرت مسیح علیه السّلام بشارت به آمدن «فارقلیط» داد و این لغت یونانى و در اصل «پرکلیتوس» است (به کسر پاء فارسى و راء) که چون معرّبش کردند «فارقلیط» شد، و پرکلیتوس کسى است که نام او بر سر زبانها باشد و همه کس او را ستایش کند و معنى «احمد» همین است، و نزد این بنده مؤلّف، کتاب لغت یونانىّ به انگلیسى هست، آن را به آشنایان زبان انگلیسى نشان دادم، گفتند: «پرکلیتوس» را به همین معنى ترجمه کرده است، حتّى معنى تفضیلى که در «احمد» است (یعنى ستوده‏تر) و در محمّد نیست از کلمه «پرکلیتوس» یونانى نیز فهمیده مى‏شود، و این کتاب لغت طبع انگلستان‏ است، و نصاراى امروز به جاى این کلمه در ترجمه‏هاى انجیل «تسلّى دهنده» مى‏آورند، و خوانندگان هر جا که این کلمه را دیدند بدانند در اصل انجیل، بجاى آن کلمه «فارقلیط» است و به عقیده مسیحیان کلمه «پرکلیتوس» به فتح پاء و راء است، و گویند اگر به کسر این دو حرف بوده به معنى «احمد» بود، چون به فتح است به معنى «تسلّى دهنده» است و به عقیده ما ترجمه اوّل صحیح است، و در قرآن (سوره صفّ آیه 6) فرمود: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ»...

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص161-166


ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى رَأْسِ الْجَالُوتِ فَقَالَ یَا یَهُودِیُّ أَقْبِلْ عَلَیَّ أَسْأَلْکَ بِالْعَشْرِ الْآیَاتِ الَّتِی أُنْزِلَتْ عَلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع هَلْ تَجِدُ فِی التَّوْرَاةِ مَکْتُوباً بِنَبَإِ مُحَمَّدٍ ص وَ أُمَّتِهِ إِذَا جَاءَتِ الْأُمَّةُ الْأَخِیرَةُ أَتْبَاعُ رَاکِبِ الْبَعِیرِ یُسَبِّحُونَ الرَّبَّ جِدّاً جِدّاً تَسْبِیحاً جَدِیداً فِی الْکَنَائِسِ الْجُدُدِ فلیفرغ [فَلْیَفْزَعْ‏] بَنُو إِسْرَائِیلَ إِلَیْهِمْ وَ إِلَى مَلِکِهِمْ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُهُمْ فَإِنَّ بِأَیْدِیهِمْ سُیُوفاً یَنْتَقِمُونَ بِهَا مِنَ الْأُمَمِ الْکَافِرَةِ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ أَ هَکَذَا هُوَ فِی التَّوْرَاةِ مَکْتُوبٌ

قَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ نَعَمْ إِنَّا لَنَجِدُهُ کَذَلِکَ

ثُمَّ قَالَ لِلْجَاثَلِیقِ یَا نَصْرَانِیُّ کَیْفَ عِلْمُکَ بِکِتَابِ شَعْیَا ع

قَالَ أَعْرِفُهُ حَرْفاً حَرْفاً

قَالَ لَهُمَا أَ تَعْرِفَانِ هَذَا مِنْ کَلَامِهِ یَا قَوْمِ إِنِّی رَأَیْتُ صُورَةَ رَاکِبِ الْحِمَارِ لَابِساً جَلَابِیبَ النُّورِ وَ رَأَیْتُ رَاکِبَ الْبَعِیرِ ضَوْءٌ مِثْلُ ضَوْءِ الْقَمَرِ

فَقَالا

قَدْ قَالَ ذَلِکَ شَعْیَا ع

قَالَ الرِّضَا ع یَا نَصْرَانِیُّ هَلْ تَعْرِفُ فِی الْإِنْجِیلِ قَوْلَ عِیسَى ع إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّکُمْ وَ رَبِّی وَ الْبَارِقْلِیطَا  جَاءَ هُوَ الَّذِی یَشْهَدُ لِی بِالْحَقِّ کَمَا شَهِدْتُ لَهُ وَ هُوَ الَّذِی یُفَسِّرُ لَکُمْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ الَّذِی یُبْدِئُ فَضَائِحَ الْأُمَمِ وَ هُوَ الَّذِی یَکْسِرُ عَمُودَ الْکُفْرِ

فَقَالَ الْجَاثَلِیقُ مَا ذَکَرْتَ شَیْئاً مِنَ الْإِنْجِیلِ إِلَّا وَ نَحْنُ مُقِرُّونَ بِهِ

فَقَالَ أَ تَجِدُ هَذَا فِی الْإِنْجِیلِ ثَابِتاً یَا جَاثَلِیقُ

قَالَ نَعَمْ

...

ثُمَّ إِنَّکَ تَقُولُ مِنْ شَهَادَةِ عِیسَى عَلَى نَفْسِهِ حَقّاً أَقُولُ لَکُمْ یَا مَعْشَرَ الْحَوَارِیِّینَ إِنَّهُ لَا یَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ إِلَّا مَنْ نَزَلَ مِنْهَا إِلَّا رَاکِبَ الْبَعِیرِ خَاتَمَ الْأَنْبِیَاءِ فَإِنَّهُ یَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ وَ یَنْزِلُ فَمَا تَقُولُ فِی هَذَا الْقَوْلِ

قَالَ الْجَاثَلِیقُ هَذَا قَوْلُ عِیسَى لَا نُنْکِرُهُ

...

فَالْتَفَتَ الرِّضَا ع إِلَى رَأْسِ الْجَالُوتِ فَقَالَ لَهُ تَسْأَلُنِی أَوْ أَسْأَلُکَ فَقَالَ بَلْ أَسْأَلُکَ وَ لَسْتُ أَقْبَلُ مِنْکَ حُجَّةً إِلَّا مِنَ التَّوْرَاةِ أَوْ مِنَ الْإِنْجِیلِ أَوْ مِنْ زَبُورِ دَاوُدَ أَوْ بِمَا فِی صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى

قَالَ الرِّضَا ع لَا تَقْبَلُ مِنِّی حُجَّةً إِلَّا بِمَا تَنْطِقُ بِهِ التَّوْرَاةُ عَلَى لِسَانِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ وَ الْإِنْجِیلُ عَلَى لِسَانِ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ الزَّبُورُ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ فَقَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ مِنْ أَیْنَ تُثْبِتُ نُبُوَّةَ مُحَمَّدٍ ص قَالَ الرِّضَا ع شَهِدَ بِنُبُوَّتِهِ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَ دَاوُدُ خَلِیفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْأَرْضِ فَقَالَ لَهُ ثَبِّتْ قَوْلَ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ فَقَالَ لَهُ الرِّضَا ع هَلْ تَعْلَمُ یَا یَهُودِیُّ أَنَّ مُوسَى أَوْصَى بَنِی إِسْرَائِیلَ فَقَالَ لَهُمْ إِنَّهُ سَیَأْتِیکُمْ نَبِیٌّ مِنْ إِخْوَانِکُمْ فِیهِ فَصَدِّقُوا وَ مِنْهُ فَاسْمَعُوا فَهَلْ تَعْلَمُ أَنَّ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ إِخْوَةً غَیْرَ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ إِنْ کُنْتَ تَعْرِفُ قَرَابَةَ إِسْرَائِیلَ مِنْ إِسْمَاعِیلَ وَ السَّبَبَ الَّذِی بَیْنَهُمَا مِنْ قِبَلِ إِبْرَاهِیمَ ع فَقَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ هَذَا قَوْلُ مُوسَى لَا نَدْفَعُهُ

فَقَالَ لَهُ الرِّضَا ع‏ هَلْ جَاءَکُمْ مِنْ إِخْوَةِ بَنِی إِسْرَائِیلَ نَبِیٌّ غَیْرُ مُحَمَّدٍ ص

قَالَ لَا

قَالَ الرِّضَا ع أَ وَ لَیْسَ قَدْ صَحَّ هَذَا عِنْدَکُمْ قَالَ نَعَمْ وَ لَکِنِّی أُحِبُّ أَنْ تُصَحِّحَهُ إِلَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ

فَقَالَ لَهُ الرِّضَا ع هَلْ تُنْکِرُ أَنَّ  التَّوْرَاةَ تَقُولُ لَکُمْ جَاءَ النُّورُ مِنْ قِبَلِ طُورِ سَیْنَاءَ وَ أَضَاءَ لَنَا مِنْ جَبَلِ سَاعِیرَ وَ اسْتَعْلَنَ عَلَیْنَا مِنْ جَبَلِ فَارَانَ

قَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ أَعْرِفُ هَذِهِ الْکَلِمَاتِ وَ مَا أَعْرِفُ تَفْسِیرَهَا

قَالَ الرِّضَا ع أَنَا أُخْبِرُکَ بِهِ أَمَّا قَوْلُهُ جَاءَ النُّورُ مِنْ قِبَلِ طُورِ سَیْنَاءَ فَذَلِکَ وَحْیُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الَّذِی أَنْزَلَهُ عَلَى مُوسَى ع عَلَى جَبَلِ طُورِ سَیْنَاءَ وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ أَضَاءَ لَنَا مِنْ جَبَلِ سَاعِیرَ فَهُوَ الْجَبَلُ الَّذِی أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ع وَ هُوَ عَلَیْهِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ اسْتَعْلَنَ عَلَیْنَا مِنْ جَبَلِ فَارَانَ فَذَاکَ جَبَلٌ مِنْ جِبَالِ مَکَّةَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا یَوْمٌ

وَ قَالَ شَعْیَاءُ النَّبِیُّ ع فِیمَا تَقُولُ أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ فِی التَّوْرَاةِ رَأَیْتُ رَاکِبَیْنِ أَضَاءَ لهم [لَهُمَا] الْأَرْضُ أَحَدُهُمَا عَلَى حِمَارٍ وَ الْآخَرُ عَلَى جَمَلٍ فَمَنْ رَاکِبُ الْحِمَارِ وَ مَنْ رَاکِبُ الْجَمَلِ

قَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ لَا أَعْرِفُهُمَا فَخَبِّرْنِی بِهِمَا قَالَ أَمَّا رَاکِبُ الْحِمَارِ فَعِیسَى ع وَ أَمَّا رَاکِبُ الْجَمَلِ فَمُحَمَّدٌ ص أَ تُنْکِرُ هَذَا مِنَ التَّوْرَاةِ

قَالَ لَا مَا أُنْکِرُهُ

ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع هَلْ تَعْرِفُ حَیْقُوقَ النَّبِیَّ ع

قَالَ نَعَمْ إِنِّی بِهِ لَعَارِفٌ قَالَ فَإِنَّهُ قَالَ وَ کِتَابُکُمْ یَنْطِقُ بِهِ جَاءَ اللَّهُ تَعَالَى بِالْبَیَانِ مِنْ جَبَلِ فَارَانَ وَ امْتَلَأَتِ السَّمَاوَاتُ مِنْ تَسْبِیحِ أَحْمَدَ وَ أُمَّتُهُ یَحْمِلُ خَیْلَهُ فِی الْبَحْرِ کَمَا یَحْمِلُ فِی الْبَرِّ یَأْتِینَا بِکِتَابٍ جَدِیدٍ بَعْدَ خَرَابِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ یَعْنِی بِالْکِتَابِ الْفُرْقَانَ أَ تَعْرِفُ هَذَا وَ تُؤْمِنُ بِهِ

قَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ قَدْ قَالَ ذَلِکَ حَیْقُوقُ‏ النَّبِیُّ ع وَ لَا نُنْکِرُ قَوْلَهُ

قَالَ الرِّضَا ع فَقَدْ قَالَ دَاوُدُ فِی زَبُورِهِ وَ أَنْتَ تَقْرَؤُهُ اللَّهُمَّ ابْعَثْ مُقِیمَ السُّنَّةِ بَعْدَ الْفَتْرَةِ فَهَلْ تَعْرِفُ نَبِیّاً أَقَامَ السُّنَّةَ بَعْدَ الْفَتْرَةِ غَیْرَ مُحَمَّدٍ ص

قَالَ رَأْسُ الْجَالُوتِ هَذَا قَوْلُ دَاوُدَ نَعْرِفُهُ وَ لَا نُنْکِرُ وَ لَکِنْ عَنَى بِذَلِکَ عِیسَى وَ أَیَّامُهُ هِیَ الْفَتْرَةُ

قَالَ لَهُ الرِّضَا ع جَهِلْتَ إِنَّ عِیسَى ع لَمْ یُخَالِفِ السُّنَّةَ وَ کَانَ مُوَافِقاً لِسُنَّةِ التَّوْرَاةِ حَتَّى رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ فِی الْإِنْجِیلِ مَکْتُوبٌ أَنَّ ابْنَ الْبَرَّةِ ذَاهِبٌ وَ الْبَارِقْلِیطَا جَاءٍ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الَّذِی یَحْفَظُ الْآصَارَ وَ یُفَسِّرُ لَکُمْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ یَشْهَدُ لِی کَمَا شَهِدْتُ لَهُ أَنَا جِئْتُکُمْ بِالْأَمْثَالِ وَ هُوَ یَأْتِیکُمْ بِالتَّأْوِیلِ أَ تُؤْمِنُ بِهَذَا فِی الْإِنْجِیلِ

قَالَ نَعَم‏